خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

رؤیای کودکی، در یک کودکی رؤیایی

یادم هست اون قدیما که خیلی کوچیک بودم، با همسن و سالام خیلی راحت بودیم. دختر و پسر تو اوج کودکی، فارغ از هیچ انحرافی همبازی هم بودیم. هیچ برامون مهم نبود که لباس همبازیمون کثیفه یا تمیز. پاره هست یا سالم. کهنه هست یا نو. دست و صورت و موها و لباسهامون اغلب خاکی بود و حتی اگر توی خونه هم با هم بازی میکردیم، دلمون واسه خاک باغچه و آب سبز شده ی حوض لک میزد. دعواهامون دقیقه ای بود و قهرهامون فوقش ساعتی. حتی سوژه ی دعواهامون هم این بود که مثلاً چرا تو بازی اشتباه کردیم. دروغی در کار نبود و صداقت حرف اول و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلام شهروز کوچولو.

سلام شهروز کوچولو. خوبی؟ چه خبر؟ میگم خوب واسه خودت تو اون دوران تکرار نشدنی خوش میگذرونیهااا! میدونستی چه قدر بهت حسودیم میشه؟ میدونستی هرچی دارم حاضرم بدم که جای تو باشم؟ میدونستی تو الآن یکی از خوشبختترین انسانهای جهان هستی؟ تو دنیای تو الآن خاله، عمو، عمه، دایی، بچه هاشون، پدر بزرگها و مادر بزرگهات، فامیلای دورتر، دوستای خانوادگی، همسایه های قدیمی، همه و همه جمعن. همه دور هم هستید و کلی بهتون خوش میگذره. از من میشنوی هیچ وقت آرزو نکن بزرگ بشی. هیچ وقت آرزو نکن دکتر و مهندس بشی. هیچ وقت آرزو نکن وکیل و مدیر کل بشی. هیچ جذابیتی نداره. اگر بزرگ بشی، فقط
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ی دو سه روزی نیستم!

سلام. الان که دارم واسهتون مینویسم خونه داداشیمم و با کمترین امکانات یعنی یک ویندوز هفت 64 بیتی و ی صفحه خوانی به نام ان وی دی آ دست و پنجه نرم می کنم. تازه کیبردشم استاندارد نیست. دو تا دیدگاه رو هم که تایید کردم با بدبختی بود. مشکل دیگه این که بچه ها توی آموزشگاه فلش ویروسی آوردند که بازی ببرند و فلش منو با ویروس یکی کردند به حدی که وقتی رسیدم خونه داداشم مجبور شدم با جاز 12 به دون پارس آوا بیام توی سایت خودم و صفحه خوان فارسی رو دانلود کنم. ی وضعی دارم نا جور. در کل فردا عروسی دختر دختر خالهم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی خصوصی مجتبی خادمی از پریروز تا حالا

درود فراوان.

از کی و از چی بنویسم واسه تون واسه دل خودم. از عماد می نویسم. ی بچه نمکی که یکی دو ماه میشه اومده محله ما. ی داداش داره به اسم رضا. خودش شیش سالشه و داداش رضاش نه سالشه. طبیعتا ی پدر و ی مادر هم دارند. از عرب های خوزستان و حوالی اهواز به این جا مهاجرت کردند. روز اولی که حدود یک ماه پیش شایدم کم تر دو سه هفته پیش دیدمشون خییلی شیطون به نظر میرسیدند. به شوخی و جدی سنگ پرت میکردند و خوب خطر داشت. من در این جور موارد به جای نصیحت که پرت نکنید میخوره تو سر یکی میشکنه از روش های دیگه ای استفاده می کنم

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مایع دستشویی با بوی خیار

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کندو کاوی در زندگی خصوصی مجتبی!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من و تو: تقدیم به کودکی زیبا!

صدات آرامش نابه. حضورت ناب و کمیابه. دلم بدجور واست تنگه. نگاهت ناز مهتابه. دلت همرنگ خورشیده. زمانی که میاد بالا. چرا نیستی کنار من. بیای کاشکی همین حالا. تو قلبم تا ابد جاته. تو دستام عطر دستاته. خداییش طاقتم رفته. تو گوشم زنگ حرفاته. تو خیلی پاک و معصومی. چه شادم وقتی پهلومی. چرا با من نمیجوشی. پیشم کمحرف و آرومی. اگه کارا و رفتارام. بده یا خیلی خونسردم. ازم بگذر حلالم کن. دلم تنهاست اینه دردم. چه رسمی داره این دنیا. مگه فامیل نمیشیم ما. باهم امروز خوشیم اما. چرا نامحرمیم فردا.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خلبان

خلبان دو خلبان نابینا که هردو عینک های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند،در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زندگی به روایت شعر

درود دوستان.

درود به هوادار ها و زمیندار های این محله!

چندی پیش رفتم نمایشگاه اتوکام که یک گزارش صوتی ناب هم ازش تهیه کردم با توضیحات و صدای شخص شخیص خودم.

البته فعلاً درگیر امتحانام واسه همین این شعر رو علی الحساب داشته باشید تا اون گزارش رو هم در آینده ای نزدیک تقدیم کنم.

زندگی به روایت شعر:

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک لحظه باهم بودن!