بسم الله الرحمن الرحیم و سلام!
ضمن تسلیت شهادت پیامبر اسلام، حضرت محمد (صّلی الله علیه وآله وسلم)، امام حسن مجتبی و امام رضا علیهما السلام، در این مطلب به خاطرهای دردناک از دوران دانشجویی خواهم پرداخت.
در روزهای انتخاب رشته کارشناسی، یکی از مشاوران آموزش و پرورش شهرستان که اتفاقی منو دید، گفت تو دفترچه راهنما نام بعضی دانشگاهها که امکانات خاصی برای نابینایان فراهم آوردند درج شده. من که کلاً به مطالعه دفترچههای راهنمای انتخاب رشته علاقهای نداشتم و ندارم، چندان اهمیتی به این مسأله ندادم. علاقهمند بودم به رشته الهیات و ترجیح میدادم این رشته رو توی شهر قم ادامه بدم. بنابراین، اولین انتخابم همون بود که پذیرفته و بعدها درش فارغالتحصیل شدم.
از همون اولین روزهای دانشجویی، متوجه فاجعه نبود منابع درسی شدم. دانشگاه قم تقریباً هیچ امکانات قابل توجهی برای دانشجویان با آسیب بینایی نداشت. اول تصمیم گرفتم به دانشگاه شیراز انتقالی بگیرم که بعدش پشیمون شدم. به این در و اون در زدم و بعضی منابع رو پیدا کردم. بعضی درسا رو با همکلاسیا خوندم. یکی دوتا از بچهها هم بودند که تعدادی جزوهها رو برام ضبط کردند. بعضی کتابها هم که به صورت گویا یا تدریس اساتید به دستم رسید. بالاخره با هر دردسری بود یکییکی واحدای درسی رو با موفقیت گذروندم.
سال دوم، یکی از بچههای نابینای هماستانی توی دانشگاه قم قبول شد و خیلی اتفاقی همدیگه رو ملاقات کردیم و آشنایی که به دوران دبستان برمیگشت دوباره زنده شد. هرچند یه سال بیشتر اونجا دووم نیاورد و سال بعد دوباره تو کنکور شرکت کرد و رفت، اما در مدت حضورش تو دانشگاه پیگیر فراهم آوردن امکاناتی برای نابینایان شد. ولی دانشگاه اونقدر که باید باهاش همکاری نکرد و حاصل اون پیگیریها شد یه دستگاه رایانه و یه اتاق برای مطالعه بچههای خوابگاهی. بعد از اون سال همون حداقلها هم از دست رفت.
بعد از رفتن یار هماستانی، تصمیم گرفتم سر و سامان دادن به وضعیت بغرنج دانشجویان نابینا در دانشگاهمونو ادامه بدم. برای گام اول، طی نامهای تأسیس یه کتابخونه کوچک ویژه نابینایان رو تقاضا کردم. معاون پژوهشی که میگفت تعداد شما کمه و به لحاظ آماری قابل توجه و توجیه نیست. نامه به کتابخونه دانشگاه ارجاع داده شد. ماجرای دردناک تازه از اینجا شروع شد. مدیر کتابخونه با تأسیس یه کتابخونه مستقل برای نابینایان مخالف بود. میگفت تو سالن اصلی یه قفسه بهتون میدیم. هرچی گفتم که بچهها تو چنین شرایطی نمیتونند از کتابها استفاده کنند، فایدهای نداشت. دوباره یه نامه به رئیس وقت دانشگاه نوشتم و یه وقت ملاقات حضوری هم گرفتم. رفتم و از لزوم ایجاد محلی برای خدمات آموزشی، پژوهشی، فرهنگی و رفاهی ویژه نابینایان حرف زدم. ایشون هم قول پیگیری دادند. نامه به معاونت پژوهشی و از اونجا باز هم به کتابخونه ارجاع داده شد. دوباره همون قصه.
در همین روزها بود که مسؤول انجمن دانشجویی کتابداری باهام تماس گرفت و از پیگیریشون برای تأسیس کتابخونه نابینایان دانشگاه سخن گفت. خوشحال شدم و برای همکاری اعلام آمادگی کردم. در دفتر مدیر کتابخونه جلسهای تشکیل شد و صورتجلسهای و قول و وعده و … حاصل همه این پیگیریها شد خرید چند عنوان کتاب بریل با کلی اظهار لطف اگر نخوایم اسمشو منت بذاریم. اون کتابا رو هم گذاشتند تو بالاترین طبقه قفسهای در یکی از اتاقای اداریشون و گفتند هرکی میخواد بیاد ازشون استفاده کنه. بعد هم طلبکار بودند که چرا نمیاید استفاده کنید؟!
از طرفی به انفورماتیک دانشگاه رفتم و برای فراهم شدن مقدمات ایجاد کتابخونه گویا هم صحبت کردم. همکاری اونها انصافاً خیلی بهتر و امیدوارکنندهتر بود. قرار شد همون دستگاه رایانه سال پیش مجهز به نرمافزارهای بروز در اختیار قرار بگیره و همچنین امکانات سختافزاری برای ذخیرهسازی اطلاعات گویا تأمین بشه. بعدها شنیدم یه دستگاه برجستهنگار هم خریدند. دفتر فعالیتهای قرآنی هم یکیدو دوره قرآن بریل از قبل داشت. اما همه این امکانات پراکنده یه اتاق برای متمرکز شدن خدمات نیاز داشت که دانشگاه کمتری اهمیتی بهش نداد. هرچی اصرار و استدلال کردم، گوش شنیدنی نبود که نبود. رئیس دانشگاه و معاون پژوهشی هم عوض شدند، ولی مدیر کتابخونه پشت میزش باقی موند و باز هم تلاشها به جایی نرسید.
قصدم واقعاً این نبود که بگم چنین کردم و چنان کردم. خواستم بدونید هرچند تقاضا و تلاش ما خیلی مهمه، اما گاهی هم گوش شنیدنی پیدا نمیشه. گاهی هم شرایط معلولان برای مسؤولان قابل درک نیست. گاهی درخواستهای ما در انبوه مسائل و مشکلات که از نظر اونا شاید مهمتر باشند گم میشه. نظر شما چیه؟ راستی توی دانشگاه شما یا دانشگاههایی که باهاشون آشنایی دارید، وضعیت خدمات به دانشجویان نابینا چطوره؟ مسؤولان دانشگاه شما از شرایط معلولان درک مناسبی دارند؟ اگه دوست داشتید یه کم از سختیهای تحصیل نابینایان توی کشور بگید. بگید تا همهمون بدونیم این یه درد مشترکه که کاش یه روز حل بشه.
در پناه یکتای هستیبخش!
«علاء الدین»
۲۰ دیدگاه دربارهٔ «پستوی خاطرات (۶): آه باطل از تلاش بیحاصل»
سلام. چه قدر این راه پر پیچ و خم و پر مانع و دراز برام آشناست! چه آشناییه تلخی!
وضعیت دانشگاه ها برای ما در زمانی که من دانشجو بودم افتضاح بود. همه جا رو نمی دونم اما برای من این طور بود. از عمق فاجعه همین بس که مسؤول کتابخونه دانشگاه نمی فهمید واسه چی من نمی تونم از کتاب های بینایی استفاده کنم. هرچی هم واسش توضیح می دادم که من نمی بینم تا این ها رو بخونم باز مات می موند و با اون مدل حق به جانب مسخره کتاب رو می داد دستم که خوب این کتاب همون کتابیه که گفتی دیگه! چی میگی؟ باورش سخته می دونم اما این واقعیتی بود که من یکی از گرفتار هاش بودم. الان رو نمی دونم اما به نظرم اوضاع بهتر باشه. امیدوارم، … بیخیال این امیدوار بودن ها. ترجیح میدم دیگه در موردش چیزی نگم.
پیروز باشید!
سلام!
این مدلیش دیگه خیلی بینظیره. خیلی عجیبه! هیچجور نمیفهمم مسؤول کتابخونه توی کدوم وادی سیر میکرده. متأسفم، متأسف!
سلام علاءالدین . تسلیت میگم روزهای آخر صفر را به شما و همه دوستان گرامی . بعضی از این ناراحتی ها باعث پیشرفتتون میشه و بگم که احسنت به همتتون دست از تلاش برندارید که حتما به نتیجه می رسید یه مثلی به ذهنم خطور کرد که میگه دیگران کاشتند و ما برداشتیم ما بکاریم تا دیگران بردارند . شاید کاملشو نگفته باشم ولی مضمونش همینه . شاد و موفق باشید
سلام!
مشکل این بود که کسی نکاشته بود که من بردارم. باید خودم میکاشتم و برمیداشتم. اما مزرعه و ابزارشو بهم ندادند.
سلام آفرین ههمییشه یکی باید قدم اولو برداره مخصوصاً برای ما نابیناها بکه بعضی وقتها باید واقعاً بجنگیم تا حقمونو بگیریم
سلام!
جنگیدن برای رسیدن به خواستهها که دیگه جزء جدانشدنی زندگی ما شده.
سلام
دانشگاه محیطش صفر بود
بعضی استاد هاش از برخورد با نابینا زیر صفر هم نمره نمیگرفتن
من دو تِرم اول تقریبا وضعیتم خوب بود ولی
بعدش یکی شد سرپرست گروه حقوق دانشگاهمون که بیشتر درسا رو هم خودش برمیداشت و
هر درسی که با اون داشتم برای من یه عذاب بود
سر کلاس میرفتم میگفت چرا میایی سر کلاس بشین خونه بخون بیا امتحان بده یا مشکلی داشتی بیا بپرس
منم همین کار رو میکردم و بعد گیر میداد چرا نمیایی سر کلاس
منابع درسی هم خوب عین تمام نابیناها کم و بیش بدبختی داشتم ولی خدا رو شکر با کمک اقوام و دوستان تا جایی که امکانش بود سر و تهشو هم میآوردم و ردشون میکردم برن
سلام!
الحمد لله یادم نمیاد که با استادا چنین مشکلی داشته باشم. در واقع اونا با من چنین مشکلی داشته باشند.
درود. من لیسانسمو از دانشگاه اصفهان گرفتم. از برکت وجود نازنین جناب آقای هادیان اونجا مرکز نابینایانی وجود داره که تو ایران از جهاتی بی نظیره. هرگز برای تهیه کتب گویای موجود و ضبط کتاب هایی که گویا یا وردشون موجود نبود کم ترین سختی و ناراحتی متحمل نشدم. فقط جزوه های دست نویس رو خیلی وقت ها نمی تونستیم به مرکز امور نابینایان دانشگاه تحویل بدیم که اونا رو هم تمام و کمال دوستام برام ضبط کردن. راستشو بخواید اصلا نفهمیدم این ۷ ترم رو چطوری گذروندم. فقط می تونم بگم امکانات مرکز نابینایان عالی بود! خیلی عالی! . به نظرم ما نابینا ها موقع انتخاب رشته باید به این دقت کنیم که کدوم شهر و کدوم دانشگاه رو تو اولویت قرار می دیم, البته اگر برامون مهم باشه که زیاد اذیت نشیم. شاد باشید.
سلام!
خدمات دانشگاههایی مثل اصفهان و تهران که خیلی خوب و زبانزده. من هم هرچی فعالیتهای دانشگاه اصفهان رو برای آقایون مثال زدم و توضیح دادم، انگار نه انگار.
سلام اعلی . اشکال نداره من شما رو اعلی صدا کنم ؟
واقعیتش زیاد متوجه نشدم مشکلاتتون چی بود . ولی خب به ببین ها زیاد سخت نگیرید چون واقعا نمیدونن مشکل شما چیه. و این ربط به بد فرهنگی کشورمون داره .
ی چیزی بگم بخند اون اوایل که من اومده بودم سایت فک می کردم که حالا که شما صفحه خون دارید پس ی نرم افزار هم دارید که براتون می نویسه. یعنی شما حرف میزنید و نرم افزار براتون می نویسه خخخخخ بعد بچه ها به جای اونکه بگن نه شروع کردن به دست انداختن من خخخ خب برای من عجیب بود که بدون دیدن بخواهید تایپ کنید .
حرفام ربطی به پست داشت یا نه نمیدونم .ولی امیدوارم مشکل همه ما درین کشور پر مشکل حل بشه
سلام!
درباره «علاء» ترجیح میدم سکوت کنم. همینکه همراهی مثل شما همیشه بهم سر میزنه باعث میشه از این چیزا بگذرم. خوبی امثال شما اینه که به هر دلیلی با نابینایان ارتباط برقرار کردید و سعی میکنید باهاشون بیش از پیش آشنا بشید. دیگران هم از این الگو پیروی میکردند که این همه مشکلات پیش نمیومد.
من کاملا درکتون میکنم.
فقط باید فرهنگسازی کنید و مصرانه پیگیر باشید.
متشکرم. تلاشمو کردم و اگه موقعیتش پیش بیاد باز هم خواهم کوشید.
سلام
شرایط برخی از دانشگاه ها برای دانشجویای نابینا مناسبه! .
من که در یک شهرستان کوچیک هستم دیگه خودم خیلی توقعاتم رو پایین آورده بودم
برای تهیه ی کتاب هام هم زنگ میزدم این کتابخانه و اون کتاب خونه! بعضی از کتاب هام هم که اصلا گویا نشده بود.زحمت خوندنش با خواهرم بود . خدارو شکر که تموم شد واقعا!
سلام!
متأسفانه ناگزیریم برای رسیدن به خواستههامون همه این موانع رو متحمل بشیم با این امید که به نتیجه برسیم.
سلام به علاء الدین عزیز.
من تقریبا تا ترم سوم لیسانسم بینا بودم و از اون موقع نابینا شدم و واسه همین تا حدی مشکلات شما رو می فهمم. ولی از زمانی که نابینا شدم خوشبختانه اساتید دانشگاه باهام همکاری خوبی داشتند و چندان در دسترسی به منابع اطلاعاتی و مطالعاتی ام دچار مشکل نشدم.
البته طبیعتا در شهرهایی مثل تهران امکانات مورد استفاده نابینایان بیشتر هست ولی خب در شهرهای دیگر هم می شود این امکانات را گسترش داد که باید مسئولین از خواب نازشون بیدار بشن.
براتون آرزوی بهترین ها رو دارم.
شاد باشید.
سلام!
هرچند فکر میکنم شرایط برای کسی که بعد از مدتی زندگی بدون آسیب بینایی نابینا میشه، یعنی یه دیرنابینا، خیلی سختتر خواهد بود، اما خوشبختانه شما تونستید با شرایط جدیدتون هم کنار بیاید و بجای ترک تحصیل و فرو رفتن به لاک انزوا درستونو به پایان رسوندید. امیدوارم همواره موفق باشید!
سلام و عرض ادب
خوبی آیا؟
منهم این ایام را به شما و همه دوستان تسلیت عرض میکنم.
راستش من آن موقعی که دانشگاه میرفتم بینایی ام شدید نشده بود و می توانستم از کتب بینایی استفاده کنم.
در مورد پستت حس می کنم آن موقع که در دانشگاه برای فعال سازی بخش نابینایان تلاش می کردی, تنها بودی. نه اینکه تنها نابینای آن دانشگاه بودی, بلکه منظورم این است در پی گیری مسائل همراه و همپا نداشتی. با رییس دانشگاه و سایر مسوولین تنها جلسه میذاشتی یا فوقش دو تا بودید. شاید اگر بیشتر بودید و میدیدند عده ای این درخواستها را دارند زودتر به نتیجه می رسید. البته فقط حس من است و شاید اینگونه نباشد. ولی قطعا نتیجه تلاشهای شما را دیگران با پی گیری های بیشتر خواهند دید. ممنون و موفق باشید
سلام!
البته تعداد ما نابینایان دانشگاه در اون روزا به شمار انگشتان دو دست هم نمیرسید، ولی همونطور که گفتید دوستان دیگه چراغ خاموش میومدند و میرفتند. شاید هم تو این زمینه کوتاهی از خودم بوده.