زدم بیرون از خونه و رفتم به اون کترینگ که مثلا یه غذا با قیمت ارزون واسه خودم خریده باشم و بتونم وقتمو بجای آشپزی به پولپزی بگذرونم. بچههای شهرک به شدت شاد و شولوغ به گرگم به هوا و فوتبال مشغول بودند و واسشون مهم نبود که ساعت از ده شب گذشته. پسربچهی شش هفت سالهی صاحب کترینگ دستمو گرفت که تا مغازه پدرش راهنماییم کنه. از شانس بدم، غذاها محدود میشد به چلو با کوبیدهی مرغ، چلو ماهی تیلاپیلا، و چلو خورش قیمه بادمجان. ارزونترین و در عین حال خوشمزهترینشون همون آخری بود. به قیمت فقط پنج هزار تومان صاحب یکیش شدم. تا که برمیگشتم خونه، یه بچهه رو شنیدم که داشت با مادرش میگفت خب تو میگی این کوره بدبخته. ولی ببین مثل ما نیست که تخممرغ رو یه دونه یه دونه از سوپری بخره؟ کاش برا منم یه غذا میخرید. به خودم برعکس تمام طول سی سالی که این کارو نکرده بودم، کمی جرأت دادم و این دفعه برعکس همیشه، به جای غصه خوردن برای اونا، شروع کردم به خوشحالی کردن در خصوص چیزایی که خودم دارم، وضع مالیم، موقعیت شغلیم، سلامت روحی روانیم، آزادی هام، و قدرت مانورم توی زندگی. اون لحظات، لحظاتی بودند که از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم. بیخودی چه باشه و چه نباشه، خدای محتمل هستی رو شکر گفتم، و ازش خواستم وضعم همینطوری بمونه و رو به بهبود بره. بهش گفتم خوشیهامو ازم نگیریا! به جون خودت من حواسم هست که وضعم از خیلیها بهتره. نه تنها از خیلی از همنوعهام، بلکه از خیلی از چشمدارها هم وضعم بهتره. البته که آدم آدمه و بینا نابینا نداره. اما خب چون آسیبدیدگان توی ایران به نسبت آسیبندیدگان وضع بدتری دارند، وضع نسبتا متعادل و نیمه پایدار خودم توی اون لحظه باعث شد که خوشحالی کنم. خوشحالی ای که واسم مهم نبود از جنس واقعی یا غیر واقعی باشه. خوشحالیای که اون لحظه میتونست حالمو خوب کنه و همین واسم بس بود. بی خیال نسبت به وضع مالی اون کودکی که البته از مادرش که منو بدبخت خطاب کرده بود بیشتر میفهمید، با قدمهای استوار از کنارشون رد شدم و گذاشتم تا هرکی دلش خواست، به من غبطه بخوره. خدایا مرسی. هرکی و هرچی که نیستی یا هستی، مرسی. من خودم میدونم که اگه نابینام، اگه نسبت به افراد بینا از نود درصد لذتها و تواناییها و ادراکات موجود در هستی محرومم، اگه دانشمندها در آخرین تحقیقاتشون به این نتیجه رسیدن که میزان بینایی با میزان کمتوانی ذهنی ارتباط معکوس داره، اگه فرهنگ مردم نه ایران بلکه سراسر دنیا تا بیاد تغییر کنه که ملت با من با ترحم برخورد نکنن به عمرم وصال نمیده، مهم نیست! اصلا مهم نیست! عوضش بدون توجه به قضاوت دیگران، توی ذهن خودم و از نظر خودم: خوشبختم. مجردم. دستم در حد نیازم به دهنم میرسه. از شغلهایی که دارم راضیم. به آیندهایم که مرتب میاد از جلوم رد میشه میره و خودشو به گذشته تبدیل میکنه دل نبستم ولی امیدوارم. خوشتیپم. خوشاخلاقم. وحشیم. روابط اجتماعیم به شدت عالیه. روابط عمومیم هم توپه. خیلی وقتی میشه کاریزمای به شدت خفنی داشتم و اگه از این به بعدش نداشته باشم واسم مهم نیست و اگه داشته باشم مثل قبل حالشو میبرم. حرفم خیلی جاها خریدار داره. بزرگترها و بچهها همیشه سه سوت جذبم میشن و این خودمم که تصمیم میگیرم چه کسی میره و چه کسی میمونه. وقتی بچهها رو توی هوا روی دست میچرخونم و باهاشون میخندم، حس میکنم حس میکنن ارزشم از آدم بیناهای قصه که محل نمیدن خیلی خیلی بیشتره. مدیریت منافعم اگه عالی نباشه ولی در حدی هست که کاتالیزورِ لذتجوییهام باشه. چون به شدت اهل گردش و ولگردی و خوشگذرونیم، روحیهام همیشه شاده. عطرهای گرمی که شیرین یا تلخ هستن و من عاشقشونم به شدت به من میان. با اینکه فقط تا کارشناسی مترجمی و کاردانی کامپیوتر درس خوندم، ولی گاهی وقتا بیشتر بلدم. شاگردهام هنوز بعد از اینکه از بچگیشون درومدن باهام ارتباط دارن چون مورد علاقهشونم. هنوز پیر نشدم. سلامتی مطلوب و مِلویی دارم. توی محدوده درآمدیم واقعا هر غذایی بخوام حتی اگه گرون باشه میخورم، هر جایی بخوام حتی اگه گرون باشه میرم، و هر چیزی بخوام حتی اگه گرون باشه میخَرَم. صدای به شدت قشنگی برای اعلام آگهیهای بازرگانی و اطلاعیهها، گویندگی، و دوبله دارم. مغزم فعاله و هوشبهرم نسبتا بالاست. انعطافپذیرم. موقعیتم توی محیطی که کار میکنم منحصر به فرده. افسردگیهایی که میان سراغم به شدت موقت و شکننده هستن. هر روز به تعداد کلاسهایی که توی تابستون از من خواسته میشه و من رد میکنم اضافه میشه. شیکپوش و خوشبو هستم. تازه قیافهام حتی با اینکه عادیه ولی بیناها میگن بیشتر مایل به قشنگی میره. خاصم. اخلاقم خاصه. عاداتم خاصه. در مدار هیجانات و اتفاقهای عجیب قرار دارم. به نظر میرسه یه عدد مقدس، یه مجموعه از اطرافیان دلسوز و هواخواه، یه مجموعه از کسانی که به من نیاز دارن یا من بهشون نیاز دارم، نیرویی ایجاد کردن که توی حوادث همیشه هوامو داره. خوشخندهام. طنزم. در عین اینکه به شدت خودشیفتهام، از خصوصیات خوب دیگران به شدت تعریف میکنم و همه جا به زبونشون میارم. نون به نرخ روز خوری هستم که دوست داشتنیه. کمی ولی نه بیش از حد اما بالاخره عقدهای تشریف دارم. از خودم تعریف میکنم. مغرورم. خاکیم. مجموعه ای از تضادها هستم که در عین اینکه دیگران میترسن بیان سمتم، از اومدن به سمتم خوششون میاد. زودرنج و سرسختم. محالم و ممکن. خیالبافم. واقعگرام. کشش و رانش دارم. آره خدا جون. من همهی اینها حتی بیشتر از اینها هستم و همهی اینها حتی بیشتر از اینها رو دارم و از همهی اینها حتی از بیشتر از اینها لذت میبرم. میخواد واقعی باشه میخواد الکی. مرسی خدا جون. به خاطر تمام اینهایی که دارم و هستم، مرسی! یه مرسیِ بزرگ به اندازهی خودت!
۳۰ دیدگاه دربارهٔ «تعریف و تمجید الکی یا انگیزهدهی؟ مسئله این است!»
میدونی به نظرم اینکه آدم خودشو بشناسه و جدای از بقیه خودش بدونه که چشه و چه میکنه، یه نکته ی مثبتیه که ممکنه خیلیها نداشته باشن.
همین که رو خودت تسلط داری عالی هست.
یه لحظه فکر کردم دارم خصوصیات متولدین ماه ها رو میخونم خخخ.
سلااااامی چو بویِ خوشِ میز مستطیلهات!
آره. گاهی باید یادآوری کنم حتی اگه شده باشه بلند بلند که یادم نره و حتی اگه دارم اشتباه میکنم برگردم اصلاح نمایم. خب خیلی خوشحالوندیم که سر زدی و حد اقل با هفتمِ بهمنیها کمی آشنا شدی!
سلام
این که انقد مثبت بود آنچه که درخصوص خودتون نوشتید بسیار هم خوب… این که شکر میکنید بابت هرچه که دارید هم عالی…
بله موافقم خیلی خیلی خیلی بی انصافیه که ندیده بگیریم داشته هامون رو و هی غصه ی نداشته هامون رو بخوریم.
اما من نمیتونم گاهی به خودم حق ندم از شاکی شدنهام بابت نابیناییم .نمیتونم جلو ی افکارم سد بیخیالی بسازم .واقعا نمیتونم و تاحالا نشده جوابی برای این علامت سوال بزرگ ذهنم پیدا کنم که
آخه خدای من چی می شد من هم مثه این همه ادم میدیدم ؟؟؟؟
خب میدونی؟ اون بخشش که مثبت بودنه رو تو هم مثبت میدونی خوبه و به شدت موافقتم. اما جالبه من با اون بخشیشم که به خودت حق میدی شاکی بشی بازم موافقم. ببین. به نظرم به شرطی حق داری شاکی بشی که گاهی وقتا شاکر هم باشی. جایِ “ی” و “ر”، ممکنه گاهی وقتا عوض بشه و حتی خیلی وقتا نیازه که این اتفاق بیفته. ولی یادت باشه اگه همیشه بخواهی و عادت کنی “ی” رو بذاری آخرِ شاک، یه ایسته. یه آنبالانسیه. یه عدمِ توازنه. یه خودکشیِ عمدی که به هیچ جا نمیرسوندت.
اگه بیشتر مواقع بتونی این جوری فکر کنی عالیه .
روزانه اگه به سه داشته هامون فکر کنیم و خدا و کائنات رو شکر کنیم عالی . حتی از خودمون تشکر کنیم
گفتی سه تا؟
خوشگلم،
خوشدلم،
خوشمِلَم!
کائنات از اینکه خدا رو شکر میکنید ممنونم.
بابابزرگ چه خبرا دیگه؟
من به جد از این به بعد این یادآوری سه داشته رو روزانه دنبال میکنم.
اگه دیدی پستم داشتههای متعددی نوشتم، واسه این بود که مال روزای قبلی بود که یادم رفته بود به خودم یادآوریشون کنم. اینا جوری جبران بود.
ههههه
والا خوشگل نیستی ی مرد عادی هستی . ولی توی نبین هایی که اردو بودند ی نفر قیافه خوبی داشت .
البته کلا آدم های خوش قیافه کم هستند .مردها باید خوش تیپ باشند همین و همین
مرد باش بوگو بیبینیم کیی بوده
یک آقای جوون و مجرد بود .
سلام .
میدونین اولین چیزی که درحال خوندن به ذهنم اومد چی بود؟؟؟؟
“دمشون گرم واقعا.یکی بیاد صفات عااااالی منو بشماره.”
امیدوارم این خودشناسی فقط در حد حرف و نوشتن نااشه. امیدوارم بتونه در بهتر شدن و شکوفا شدنتون کمک کنه.
همیشه شاد باشین.
اینم در تائید کامنت ریحان جان.
منم مثل شمام. شاکرم بابت خیلی چیزا. ولی شاکی هستم بابت یه چیز.
“اگه بینا بودم با اینهمه تعریفی که خود بیناها از هوشم میکنن مطمئنا به بهترین جاها میرسیدم. پس چرا بینا نیستم که بتونم یکی باشم مثل اونی که تو رویاهامه.”
میدونم اونی که تو رویاهامه هیچوقت حقیقت پیدا نمیکنه ولی امیدوارم بتونم تو همین موقعیت بهترین باشم.
درود بر شما. واقعبینی یعنی همین دیدنِ توامانِ داشتهها و نداشتهها و برای دچارنشدن به نومیدی، باید حتی کوچکترین بهانههای ممکن برای دلخوشی را بیابیم و قدر بدانیم. امیدوارم همیشه قوی، مصمم و بردبار بمانید.
سلام. خداییش رو بخوام بگم من تا حالا نبوده که از نابیناییم ناراحت باشم. یعنی شاید به زبون آوردم اما فقط “به زبون آوردم” و دو دقیقه بعد همه چی فراموشم شده. حتی گاهی با خودم میگم خوب شد که نابینا شدم وگرنه شاید هیچ وقت سعی نمیکردم دنبال چیزایی که الان رفتم برم. مخصوصا الان که تمام بچه های بینا که هم سن من هم هستن فقط مشغول بازیهای کامپیوتری، اندرویدی و از این قبیل چیزها هستن و سعی نمیکنن که پاشونو از اون فراتر بزارن. واقعا من به چیزایی رسیدم که خودم فکرش رو نمیکردم. و بازم میگم شاید ۷۰ درصد بتونم بگم که اگر بینا بودم به اینا نمیرسیدم. واقعا جای شکر داره. الانم خدا رو شکر پسر شادی هستم و کسی نیستم که کلا ناراحت و نا امید باشه
تو خوب میشی یه روزی شک نکن!
البته باید قبلش من خوب بشم
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاااااااااااااااااااا
اولا دیدم توی عنوانی که انتخاب کردی. ثانیا تو خجالت نمی کشی؟ «شروع کردم به خوشحالی کردن در خصوص چیزایی که خودم دارم، وضع مالیم، موقعیت شغلیم، سلامت روحی روانیم…» یعنی اگه تو به خاطر سلامت روانیت خدا رو شاکر باشی منم به خاطر بیناییم و سعید شریفی هم به خاطر عقل و شعورش باید خدا رو حلوا حلوا کنیم. ضمنا احمد عبدالله پور سلام می رسونه میگه من پست رو نخوندم خخخ بای.
تا حالا کسی بهت گفته بود: یه جونِوَرِ زشتی دکتر!
سلام مجتبی همه اینایی که گفتی خودتی میگم گفتی مجردی قصد ازدواج نداری من آمادگی شد دارم
احسنت پسرم ..همین طوری پیش برو تا مشت محکمی بزنی بر دهان یاوه گویان استکبااااااااااار جهونی و ناجهونی خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!هععععععع
سلام خوشم اومد که یکی از ما چشم دیگران رو کور کرد به خاطر نورانی بودن ما بهمنی ها
مجتبی کاش قبلش می گفتی هسود ها ،بیماران قلبی و روحی وارد نشن چون همه توانایی درک ما بهمنی ها رو ندارن و ممکن هست رو دست سایت بیوفتن
منم اساسی خودم رو تحویل میگیرم خه هخ خه هخ
ما اینیم دیگه
خوش باشی همیشه
نمُردیم و یه نوشته تماما مثبت از تو درباره تو خوندیم. خدا رو شکر/ جدا جای چنین پستی تو نوشته هات خالی بود.
ولی خداییش از حق نگذریم امید صالحی هم خوب شناختی از تو داره ها!
یا امامی زمووووون یکی بیاد اینو جمش کونه. چیچی خودشا تحویل گرفتس این بچه. میزنیمتا. کمتر برا خودت دسته گل سفارش بده
یه بار یکی از رفقا ازم پرسید تو چرا اینقد مشنگی و شاد همیشه خدا؟ همسن و سالای تو شوهر دارن بچه دارن مادر شوهر دارن خاله شوهر دارن شوهر عمه شوهر دارن، پول دارن خونه دارن ماشین دارن و هزار تا چیز میز دیگه. تو نداری باس از افسردگی بیمیری. گفتم من یه چی دارم که کمکم میکنه همیشه شاد باشم. اونم روحیه شکرگذاریه.
بنویس گاهی. خدایا شکرت کله دارم، مو دارم دماغ دارم دندون دارم دس دارم ناخون انگشت کوچیکه پا چپ دارم. پتو دارم بالشت دارم کمد دارم کفش دارم دمپایی زرد دارم جوراب نارنجی دارم. دندون نیش دارم، لیوان دارم، اینترنت دارم، ماشین لباسشویی دارم، وازلین دارم، شونه دارم، قاشق دارم خخخخخخخخخخخ. هر چیزی که داریا بنویس. اونقدر حس خوبی بهت میده که حد و حدود نداره. با همین فرمون تخته گاز برو جلو ایشالا به جاهای خوبی میرسی.
تازه داری درست میشی مجتبی!
همین فرمون رو برو!
دمت گرررررم پسر! خَیلی عالی بود! به من هم یه تلنگر حسابی زدی که بابا ما هم خَیلی خَیلی شکر بدهکاریمهااااااا! با این بُعد وجودیت خیلی حال کردم! دیدنِ آنچه داریم از این زاویه هم خیلی فاز میده هاااااااا! بای تا های
سلام من هم خدا رو شکر میکنم وقت داشتم بیام محله و این متن رو بخونم و از خوشحالی شما شاد بشم ولی برای اون بچه و بچه هایی مثل اون ناراحت و متاسف شدم … سربلند تر از همیشه باشید
سلام، خدایی قشنگ بود و قشنگتر که همه اش مثبت…. کیف کردم. کارت درسته.
سلام مجتبی.
باهات موافقم. ما همه چی داریم.
زندگی همینه مجتبی. هر چی میگن بذار بگن. بگن مغروره، خود پسنده و …
تو خودتو دوس داشته باش. عالیه. روحیت ایول داره.
درود!
آخ قربون خشگلیات برم
من ندیده عاشقت شدم…
…
کی میای بریم بالای پشت بام من باهم خوش باشیم!
سلام من بداخلاقم از دیدگاه بقیه شاد بودم اما الان نیستم از خونه با دوستام نمیرم بیرون چون یک بچه ی شیطون دارم بی هدفم شدم مثل آب حوضی که سه سال هست عوض نشده هیچ دوستی ندارم از نابیناییم متنفرم از شوهرم بدم میاد از این دنیا بدم میاد روزی هزار بار به خودم لعنت میفرستم که چرا حرف گوش اخبار نادرست کردم تنها سرگرمیم که بلایندگرام بود رو پاک کردم الانم دیگه نمیتونم نصبش کنم خخخخخخخ هر کس این مطلب رو بخونه ناامید میشه از زندگی خلاصه خسته شدم
درود!
مهدیه خانم من از اینگونه نوشته ها زیاد خوانده ام و نا امید نشده ام
در نا امیدی بسی امید است
باور کن هیچکس از زندگی و شغلش راضی نیست بجز بنده که همه چیز را به مسخره میگیرم و همیشه شاد و خندانم و بیخیال غمها و مشکلاتم و همیشه خوش میگذرانم
با غم خوردن و پشیمانی مشکلی حل نمیشود و پیشرفتی نیست
پس بهتره بیخیال غمها و مشکلات تا میتوانیم خوش باشیم و خوش بگذرانیم و شاد و خندان باشیم…!
و درود بر شما جناب خادمی
یعنی میخوام بگم گاهی اگه مثبت نگاه کنیم واقعا یه سر و گردن نه یه قد کامل از خیلیا جلوییم.جلوییم چون یاد گرفتیم که بدوییم تا جلو باشیم.
توضیح بیشترم لازم نیست.
امیدوارم که بیشتر مثبت بنویسی. که به ما هم روحیه مثبت نگری رو با نوشته هات القا کنی که ما هم برگردیم بنویسیم.