وقتی حسین علیه السلامباشی وقتی فرزند فاطمه سلام الله و علی علیه السلام باشی وقتی در دامان محمد صلوات علیه و آله بزرگ شده باشی وقتی برادری چون حسن علیه السلام و عَلَمداری چونان عباس علیه السلام داشته باشی وقتی علی اکبر علیه السلام و علی اصغر علیه السلام فرزندانت باشند و قاسم علیه السلام و عبد الله علیه السلام پور برادرت وقتی یارانی چون حبیب داشته باشی و … وقتی حر در محضرت آزاده میشود و غلامت میخواهد که بماند و میماند و وقتی …
عجیب نیست که از پس هزار سال هزاران هزار بار تکرار شوی و هرگز تکراری نشوی
عجیب نیست که زمان نتواند فراموشت کند و تاریخ پنهانت
عجیب نیست که فرات هنوز شرمگین لبهای خشکیده ات باشد و ابرها اشکبار نباریدن
و عجیب نیست که هنوز اعجابت را نشناخته ایم …
یا حسین جانم، یا ابا عبد الله عظمت مصیبتت را درک نمیکنیم، حس نمیکنیم و نمی دانیم … نفسهایمان گواه حقارت ماست، بودنمان و اشکهای نریخته مان … اما به خدا قسم که وجودمان سرشار از نفرت است سرشار از کینه علیه دشمنان تو و خاندان و یارانت به خدا قسم به آتش و عذاب جهنم رشک میبرم و بر او درود میفرستم که هر لحظه و هر ثانیه میسوزاند و میکوباند و میشکند قاتلان و دشمنانت را و بزرگ میشود و میسوزاند و بزرگتر میشود و …
یا ابا عبد الله اِنی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم یا ابا عبد الله …
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین علیه السلام
سلام و درود خدمت همه هم محله ای های عزیز و گرامی
و باز محرم و باز ماه اشک و خون ماه ایثار و آزادگی, گذشت و ایمان….
فانوس اشک هایتان را روشن کنید, ماه غریبی شهید نینواست- فرا رسیدن ماه محرم بر همگان تسلیت باد.
اسفند 93 و فروردین 94 برای من جور دیگری بود, کربلا, نجف, کاظمین و سامرایی که در آرزویش هنوز چشم بر آسمان دوخته ام.
رویایی که هنوز زندگیش می کنم با طعم بهشت و بوی خدا
دوست دارم هزار بار و باز هزار بار در میان لحظاتش گم شوم, غرق شوم تا شاید سیراب گردم …
و خلاصه این که قبلتر مختصری در مورد خاطرات نابینایی این سفر براتون نوشتم و برای خوندن کل نوشته های مربوط به سفرم لینک وبلاگ مرحومم رو داده بودم,
گاهی دلت ابدیت می خواد, بودن و ماندن و این محله شاید بهترین مکان برای ثبت هشت قسمت خاطرات “کربلا, نجف, کاظمین” من باشه,
نمی دونم قبلتر خوندید یا نه ولی باز تقدیمتون می کنم با نهایت احساس از ژرفای وجود:
- قسمت اول:
بگم یه خواب بود … یه رؤیا! نمیدونم…. ولی کاملاً حقیقی، کاملاً ملموس … کاملاً واقعی … اونجا قطعه ای از بهشت بود.
موندم توی خونه تا بنویسمش، تا حد اقل صحنه ها رو برای خودم نگه دارم، تا نذارم فراموش بشه …. ولی نمیدونم چی بنویسم، از کجا بنویسم، چطوری بنویسم …
اونجا اولش سردرگمی … اولش دلت پرِ … اولش خالی شدی …. اولش خسته ای … اولش باور نداری … اولش موندی بین حرف هایی که دلت میگه، عقلت فریاد میزنه، منطقت تحلیل میکنه و باز گیجی که کدوم رو کدوم میگه …. و نهایتاً کدوم درسته، کدوم درست تره؟!…
بعد یه هویی همه چی فرو میریزه …. عقل و منطق … قلب و دل … به یه نقطه تفاهمی میرسند… بعد تو همه دلخستگیهات رو، همه مردگیهات رو، همه پوچیهات رو، همه سنگینیهات رو، همه نگفته هات رو، همه و همه و همه و همه و همه رو … هرچی که هست و نیست رو از وجودت میریزی بیرون… فریادشون میزنی … داد میزنی … گریه میکنی … ضجه میکنی شون …
و نهایتاً سرشار میشی … سرشار…. دیگه خالی نیستی … دیگه پوچ نیستی … دیگه بی هدف نیستی …. دیگه خسته نیستی … دیگه گیج نیستی … دیگه سردرگم نیستی … دیگه مطمئنی….
دوباره مثل بچگیهات چشم به راهی و منتظر مطمئنی و ایمان داری….
به آخر های سفر که میرسی بزرگیهات یه هویی بیدار میشه و بچگیهات رو کنار میزنه دوباره سردرگم میشی، دوباره گیج و این بار عصبی هم هستی … و خالی تر از قبل پرتاب میشی در تهی ترین نقطه هستی … تشنه ای، خسته ای و بریده …
منفجر میشی … خستگیهات رو بی توجه میپاشی اطرافت و بیشتر فرو میری…. الآن عمیقاً تشنه ای، عمیقاً خالی، عمیقاً خسته … و کاملاً بریده … متأسفی … نمیخوای این طور باشه و باشی ولی این طور هستی و هیچ کاری هم نمیکنی …. فقط ثانیه به ثانیه متأسف تر از قبل فرو میری و خالی تر میشی و باز و باز و باز ….
ولی متأسفی …. ولی نمی خوای فرو بری … شاید همین کور سوی تأسف بود و نمیدونم شاید شاید های دیگه ای که ….
باران میبارد و تو سیراب میشوی…. دوباره سرشار و این بار اما با طعم جاودانگی …
- قسمت دوم:
دوشنبه بعد از ظهر (25 اسفند 93) حرکت کردیم و سه شنبه صبح کربلا بودیم….
من گوشی همراهم نبرده بودم و وقتی سوار ماشین شدیم تا بریم به سمت اتوبوس ها تازه فهمیدم که وااای ساعت رو چی کار کنم آیا؟ خواهر گرام هم عرض و امر فرمودند که ساعت گویای من نیستند ها و این گونه شد که دریافتیم نباید از یه وسیله به نحو چند کاربره بهره گرفت، البته اولش خییلی سختم بود و هی میخواستم بدونم ساعت چنده ولی بعدش از سرم افتاد و کلاً این سفر ما بدون جمیع ادوات تکنولوژی بود.
از مرز شلمچه وارد عراق شدیم و وقتی به مرز رسیدیم حدود های نیمه شب بود خب واقعیتش خیلی کنجکاو بودم بدونم مرز چه شکلی هستش و گمرک هم به همچنین و از این که اون زمان شب بود خرسند نبودیم ولی این نیز بگذرد…. که گذشت …
البته از قدیم و ندیم گفته اند ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب هست که من اون قدری پرسیدم که کاملاً متوجه موقعیت شدم و خب قصد هم داشتم که بعدی همه این نکات ریز و درشت رو بنویسم که الآن به نظرم نکته قابل نوشتنیی نداره ….
از مرز که رد شدیم اتوبوس عوض کردیم و با یه آقای راننده عراقی مابقی راه رو تا کربلا طی مصیر نمودیم….
عراق سرزمینی که سرشار از منابع طبیعی هست، دو رودخانه پرآب دجله و فرات سیرابش میکنه و مهد تمدن بین النهرین هست ….. غم انگیز بود، بیابونهاش پر آشغال و زباله، خونه های مردم کپره ای و واقعاً افتضاح، حتی کناره های رودخونه ها هم یه طورایی بی آبادانی و گل و گیاه بودند …. زندگی در عراق واقعاً از حد سخت و افتضاح هم یه چی فراتر هست، بهداشت که اونجا نه معنایی داره نه مفهومی و خب دیگه از وضعیت راه ها و جاده ها و خیابون ها نگم که با این اوصاف احتمالاً اوضاع و شرایط براتون کاملاً واضح و مبرهن هست، فقط یه نکته جالب این که توی عراق ما حتی یه چراغ راهنمایی ندیدیم، یعنی یکی دوتا توی بغداد دیدیم ولی اونها هم خاموش بودند و چراغ راهنمایی خاموش هم در حکم عدم هست …. وااای که چقدر این راننده های عراقی بد رانندگی میکنند ولی خداییش دست فرمونشون خوب هست…. یه طورایی در رانندگی به یه اصول نانوشته ای پایبندند، شاید اسمش رو بشه گذاشت گذشت یا هرچیز دیگه ای، به هم دیگه راه میدند هرچند عاشق سبقت و سرعت و البته بوق هستند…. در کل که باید برم یه تحقیقات جامع مانعی در مورد قوانین راهنمایی رانندگی عراق و نظام حقوقی حاکم بر اون بکنم که برام خیلی جالب انگیز ناک هست…..
و بالاخره ما رسیدیم کربلا….. وقتی از اتوبوس ها پیاده شدیم یه مقدار راه بود که میباید تا هتل محل اقامتمون طی میکردیم و در این مصیر از کنار حرم هم گذشتیم…. خب قبلتر که همه گنبد رو دیده بودند و سلام داده بودند … الآن هم که همه از نزدیک هم حرم رو دیدند و هم گنبد امام حسین “ع” و حضرت عباس “ع” رو … من اما هنوز گیج بودم و مبهم …. هنوز هم باورم نشده بود رسیدیم کربلا و ….. کلاً یه جور حس و حال بی حس و حالی داشتم که توصیفش کمی تا اندکی سخته ….
در عراق به “هتل” میگند “فندق”، فندق ما اسمش بود “بیادیق اسلامیه” “پرچمهای اسلام”، طبقه پنجم اتاق 513….
از پنجره اتاقمون گنبد امام حسین معلوم بود، صحنه ای که حتی در تصورم هم نمیگنجید…. صدای مراسم دعای حرم رو میتونستی از داخل اتاق هم بشنوی و شب ها که چراغ های حرم و گنبد روشن میشد یه صحنه خیلی قشنگ زیبای کم یاب شدید عالی بسیار رؤیایی بود که هرچند درست هم نمیدیدیش ولی با تمام وجودت درکش میکردی و فقط میتونم بگم عالی بود عالی …. شب آخر هم رفتیم بالای پشت بوم و از اونجا محو صحنه رو به رو شدیم که باز قلمم نمیتونه توصیف کنه اون چه رو که دیدم، اون چه رو که دوست داشتم ببینم، اون چه رو که ندیدم و اون چه رو که حس کردم و سعی کردم توی وجودم حکش کنم….
بعد از گذاشتن وسائل مون توی اتاق، آماده شدیم و رفتیم حرم ….
خانواده میخواست اذن دخول بخونه و نماز ظهر و عصر رو و …. بعد بریم زیارت …. من اما بی قرار بودم …. هنوز حس می کردم نرسیدم …. حس می کردم ندیدم …. میخواستم برم …. میخواستم برسم ….. دلم گرفته بود …. عصبی بودم …. خسته بودم …. بغض کرده بودم …. بگذریم بعد از خوندن نماز ظهر و عصر و …. رفتیم حرم …. اون طوری که من همیشه تصور میکردم نبود …. بزرگ بود و روشن ….
ایستادم رو به روی امام حسین علیه السلام و دیگه ….. باریدم تمام خستگیهام و بی کسیهام رو …. وااای که چه حس و حالی بود … واااای ….
خیییلی خیییلی حرف داشتم …. خیییلی …. همه رو گفتم … همه رو ….
البته این وسط مگه مادر و خواهر گرامی میذاشتند تو حس و حال خودم باشم…. میخواستند برند بقیه رو هم زیارت کنند… و اما من نمیتونستم دل بکنم … من تازه رسیده بودم …. من نمیخواستم هیچ جای دیگه ای غیر از اونجا باشم و برم … هیچ جای هیچ جا….
نرفتم هم … موندم و تمام حرفهای گفته و نگفته ام رو گفتم … موندم و نهایتاً سبک شدم و سیراب ….
قسمت سوم:
هیچ وقت نمیتونستم درست درک و تصور کنم وقتی میگند “قبر شش گوشه” یعنی چه شکلی …. و ضریح امام حسین علیه السلام شش گوشه بود …. من گوشه هاش رو لمس کردم …. من ….
در کنار ضریح امام حسین “ع” ضریح اصحاب ایشون هم بود، ضریح هفتاد و دو تنی که بینظیرترین اصحاب در طول تاریخ بشریت هستند و خواهند بود ….
ضریح حبیب ابن مظاهر اما جدا از بقیه اصحاب بود، حبیبی که سرشتش رو با حسین سرشته بودند و دو بار در راه حسین جان داد …. باباجون حبیبم عاشق حبیب ابن مظاهر بود … قصه اش رو برای مامانم هزار بار تعریف کرده بود و خودش هم حبیب بود …
ضریح ابراهیم مجاب، فرزند امام موسی کاظم هم در جوار حرم امام حسین “ع” قرار داشت که میگند ایشون اومدند نزد قبر امام حسین “ع” و بر ایشون سلام فرستادند و امام حسین پاسخشون دادند که “علیک السلام یا ولدی” و این شده که ایشون رو ابراهیم مجاب یعنی پاسخ گرفته مینامند.
و اما قتلگاه جایی که شمر ملعون ….. طاقت دیدن اونجا رو نداشتم …. تمام وجود آدم اونجا میلرزه، هول و هراس برت میداره و درد می کشی ….
حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام در مقابل حرم امام حسین علیه السلام قرار داره …. مابین دو حرم رو بین الحرمین میگند، فکر کنم حدود دویست سیصد متری باشه …. وقتی این فاصله اندک رو میبینی …. هرچند ممکنه فاصله واقعی حدوث اتفاقات واقعی در روز عاشورا نباشه ولی میدونی که به واقع نزدیک هست و اون وقت باز وجودت درد میگیره که چقدر حضرت عباس مظلومانه و دردناکانه شهید شدند … چقدر نزدیک بود تا آب رو برسونه به طفلانی که تشنه لب منتظر بازگشت عمو بودند و آب نمیخواستند و فقط میخواستند عموی علمدارشون همچنان علم حمایت از پدرشون حسین “ع” رو در دست بگیره …. ولی ساقی کربلا تشنه لب در کنار شریعه فرات نزدیک برادر و نرسیده به خیمه گاه ….. چقدر دردناک هست این فاصله اندک …. چقدر حس میکنی اینجا سرشار از غربت هست و چقدر بوی غریبی …..
باباجون خدادادم کربلایی بود …. اون قدیمها پیاده و با خر و اسب و ….. رفته بود کربلا …. میگفت وقتی وارد حرم حضرت ابا الفضل میشی وجودت می لرزه …. میگفت هیبتی داره عباس …
حرم حضرت ابو الفضل در دست ساخت و ساز و تعمیرات بود ولی میشه گفت تقریباً شبیه حرم امام حسین “ع” البته کمی کوچکتر هست …
در اطراف حرم مقام هایی مثل مقام حضرت علی اصغر؛ مقام حضرت علی اکبر، مقام دست راست و چپ حضرت عباس “ع”، مقام شیر فضه، مقام امام زمان “عج”و مقام امام صادق علیه السلام هم هست که همه رو رفتیم….
البته در اینکه آیا این مقام ها به واقع در محل واقعیشون قرار دارند یا نه شک و شبهه و اما و اگر بسی بسیار هست ولی به نظر من رفتن و دیدنشون بهتر از نرفتن و ندیدنشون هست ….
طل زینبیه هم پشت حرم امام حسین علیه السلام قرار داره …. اونجا همه اش این شعر رو با خودم زمزمه میکردم که: او میکشید و من میکشیدم … او خنجر از کین من آه از دل … او میبرید و من میبریدم … او از حسین سر من از حسین دل …. خیلی سخت هست ایستادن روی بلندی و دیدن برادرت و امامت در حالی که شمر ……
کمی دور تر از حرم امام حسین علیه السلام جایی رو ساختند موسوم به خیمه گاه باز اینکه آیا اینجا دقیقاً محل خیمه گاه امام حسین “ع” هست یا نه رو نمیدونم ولی خیمه امام حسین “ع” که در وسط خیمه گاه بود یه ابهت خاصی داشت …. وقتی تصور میکردی اینجا محلی هست که امام حسینت پا بر خاکش گذاشته، با خدایش به راز و نیاز نشسته و سجده شکر به جا اورده …. میخواستی تا میتونی زیر خیمه حسینی به ایستی به نماز و تا میتونی خدا رو صدا کنی …. اونجا هم یه طورایی حال و هوای بهشتی داشت … خنک، معطر و سبک کننده ….
قسمت چهارم:
سال تحویل رو توی حرم امام حسین علیه السلام رو به روی ضریح بودیم…. واقعاً عالی بود و وصف ناشدنی …. نمیدونم دیگه این موقعیت و این حال و هوا پیش میاد یا نه … ولی با تمام وجودم آرزوش رو دارم ….
رو به روی حرم امام حسین در آستانه سال 1394 دعای یا مقلب القلوب رو خوندیم و چه شیرین بود تحویلی این چنینی ….. که خودش بزرگترین احسن الحال بود …
عیدیمون رو هم از پدر و مادر گرامی گرفتیم و خودمون هم عیدی دادیم باشد که رستگار شویم ….
راستی نماز جمعه رو هم توی حرم امام حسین خوندیم، خب خطبه ها هرچند عربی خونده شدند ولی من خعلی گوش دادم و تلاش کردم که متوجه بشم، فکر کنم حدودهای سی چهل درصدی هم به موفقیت نائل شدم و باقیش رو هم ان شا الله دفعه دیگه عربی بیشتر تمرین می کنم بیشتر خواهم فهمید….
کلاً من هرچند اینجا نماز جمعه نمی رم ولی خیلی دوست دارم در سفر های زیارتی توی مراسم نماز جمعه شرکت کنم و خب خدا رو شکر نماز جمعه کربلا رو خدا قسمت کرد…..
یه شبی هم خودم تنهایی موندم حرم و تقریباً تا نزدیکی های نماز صبح هم بیدار بودم، یه بطری آب هم داشتم که اگه نیاز به وضو شد به نحو زیر پوستی یعنی همون زیر چادری وضو بگیرم و خب مشکل خاصی نبود…. زیارت دلچسبی کردم اون شب، فقط حیف که چندان بر موقعیت مکانی تسلط نداشتم و نتونستم برای خودم با خیال راحت و فراغ بال راه بیفتم همه جا، البته اون شب هم عصا دنبالم نداشتم که این هم مزید و البته اصل علت شد ….. دم صبح هم که مادر مهربانتر از همه دنیام اومدند و خب بعد یه کم گشت و گذار نمی دونم من اوشون رو یافتم یا اوشون من رو …. در هر حال که نماز صبح رو هم حرم بودیم و بعدش رفتیم فندق مون …
وقتی از سمت حرم میری به سمت مقام امام زمان عجل الله و امام صادق علیه السلام از یه نهری عبور میکنی که اسمش فکر کنم نهر حسینی هست، یه عده این نهر رو با الغمه و شریعه فرات اشتباهی میگیرند که این نهر اون نهر نیست و این رو بعدها یکی از پادشاهان که الآن یادم نمیاد کی از فرات به اون سمت کشیدند …. چندتایی مرغابی توی آب نهر شنا میکردند و مردم برای رفع خستگی و شاید تفریح و …. کنارش مینشستند …. به نظر من هم که جالب و تقریباً زیبا بود …
از پل روی نهر که رد میشدی میرسیدی به خیابونی که به سمت مقام امام صادق “ع” میرفت و موسوم به بازار امام صادق بود، یه بعد از ظهری هم ما رفتیم اون طرفا خرید و یه مقدار البته کمی تا اندکی سوغاتی برای دوست و آشنا خریدیم که باشد که رستگار شویم…. یه لباس مجلسی هم به قیمت پنجاه هزار تومان برای خودمان خریدیم که سرمه ای رنگ هستش و ان شا الله که قشنگه دیگه مبارکمان باشد ….
خب هرچند آخرش بستنی نخریدم … ان شا الله دفعه دیگه که قسمت شد بریم کربلا حتمی بستنی میخرم ولی یه روز دیگه دل رو زدم به دریا و یه مقدار حلوای عربی خریدم که خیییلی خوشمزه بود، البته اون مغازه مزبور نسبت به سایر مغازه ها تمیز تر بود و حلواش هم بوی ناخوشایندی نمیداد …. ولی خوب کردم خریدم …. فعلاً که زنده ایم خدا رو صد هزار مرتبه شکر ….
چون ما دم عید و در ایام فاطمیه رفته بودیم کربلا؛ اونجا خیلی شلوغ بود…. ولی این شلوغی به جز در مورد عبور از سد تفتیش خیلی زیبا خیلی با ابهت خیلی قشنگ و خیلی جالب انگیز ناک بود … البته اگه هم میخواستی بری بچسبی به ضریح هم فکر کنم ترجیح بر خلوتی باشه ولی من شلوغی رو به این نحو بیشتر میپسندم …. اونجا میدیدی هرچند شیعه مظلوم هست و با وجود بسیاری هجمه و حمله و هجومی که بهش شده چقدر عظمت داره چقدر قدرت داره چقدر زنده هست چقدر پویاست و چقدر بیدار …
کاروانهای زیارتی زیادی از سراسر کشورمون اومده بودند کربلا، از همون بیرون حرم شروع میکردند به عزاداری و مداحی تا داخل بین الحرمین و صحن و سرای امام حسین “ع” و حضرت عباس “ع” ….
از هر گوشه ای صدای یا حسین رو میشنیدی و نوای یا ابا الفضل رو ….. با یه عده زیارت عاشورا زمزمه میکردی و با گروه دیگه زیارت وارث رو …. یه گروه تازه رسیده بودند و سلام میدادند و اذن دخول میخوندند و گروه دیگه داشتند وداع میکردند و سلام می دادند تا باز هم قسمتشون بشه از نزدیک بر ابا عبد الله الحسین سلام بدند ….
نمیشد گوشی رو داخل حرم برد ولی توی بین الحرمین منع خاصی نداشت، یه تعداد عکس و فیلم هم گرفتیم که گاهی نگاهشون کنیم و بریم در اون حال و هوای که اون وقت واقعاً تصور نمیکردیم به این زودی تموم بشه ….
من ویسم رو هم برده بودم و هرچند شاید صدا اون قدر تداعی کننده نباشه ولی یه مقدار از محیط رو ضبط کردم …. هنوز گوششون ندادم ولی گوش نداده فایل های با ارزشی هستند برام با هر کیفیتی و به هر شکلی …
راستی پله های ایوون امام حسین علیه السلام یه طورایی مناسب سازی شده بود، حدود دو سانتی آخر پله یه خط برجسته ای بود و بعد میرفت پایین به سمت پله بعدی و میتونستی با کف پات این برجستگی رو حس کنی که به نظرم خیلی جالب اومد ….
توی کربلا؛ نجف و کاظمین به طور کلی نمیتونستی کفش هات رو با خودت ببری داخل حرم و باید یا میسپردی به کفشداری یا میذاشتیشون توی جاکفشیهای کنار دربها …. در کربلا بعضی وقت ها که شلوغ بود یه تعداد کفش رو میریختند توی یه سبد و بهت فقط شماره سبد رو میگفتند و وقتی میخواستی تحویلشون بگیری باید شماره سبد رو به کفش داری مربوطه میگفتی و سبد رو میذاشت جلوت و تو میباید که کفشهات رو پیدا میکردی که خب این یه کم سخت هست برای ما البته وقتی نبینی …. ولی توی نجف و کاظمین یه تعداد خییلی زیادی جاکفشی درب و قفل دار بود که کفشت رو میذاشتی توی هر کدوم که خواستی و البته دربش باز بود و کلید روش و بعد کلید رو با خودت میبردی که البته اینم واضحِ که همه اون جاکفشیها و کلیدها شماره مخصوص خودشون رو داشتند ….
راستی فکر کنم در عراق و مابین عربهای عراقی عصای سفید هیچ مفهوم و معنای خاصی نداشته باشه یا حد اقل اکثریت اونها معنا و مفهوم اون رو ندونند….. من که بجز یکی دو مرتبه ای که فراموش کرده بودم عصام رو بردارم هرچند حتی یک بار هم از عصا استفاده نکردم ولی حاضر نبودم بدون عصا برم بیرون و دقایقی بس طولانی رو در صف تفتیش معطل عصای خویش میشدیم و البته بقیه رو هم معطل میکردیم …. گاهی وقت ها هم که به سختی باید حالی خانم مفتش مینمودیم که ان اعما و تلک عصا البیضا …. البته این جمله نقض عربی الآن به ذهنم خطور کرد … البته یه باری هم یکی از خانم های مفتش با دیدن کتاب بریل و عصای سفید من از تفتیش خیلی دقیق من صرف نظر کرد و بهم هم تقبل الله گفت …. که این هم نباید و نمیباید که مورد غفلت و اغماض قرار بگیره ….
راستی یادم رفت بگم: یه روز هم رفتیم موزه امام حسین علیه السلام، من به همراه مامان بودم و مامانم تا حد و حدودی که در توانش بود برام توضیح میداد اشیایی که داخل ویترینها هست چیه…. بعد یه دختر خانم خیلی خانم گل گلاب فاطمه نامی که فکر کنم کلاس هفتم هم بود و اهل قم اومدند و گفتند که میخواید براتون توضیح بدم و من هم که از خدا خواسته …. جداً ماه بود فاطمه و خانم …. یه فرشته ای که فقط توی قطعه ای از بهشت ممکنه پیدا بشه …. توی موزه امام حسین علیه السلام همه چیز داخل ویترینها بود و غیر قابل لمس به جز یه کوره که مثل یه فنجون بدون دسته خییلی بزرگ بود و البته ضریح قدیمی امام حسین علیه السلام که من هر دوی این موارد رو لمس کردم، البته سه تایی هم شمع دون بود که اون ها رو هم داخل ویترینها نذاشته بودند و میشد لمس کنی که دقیق یادم نمیاد مربوط به موزه امام حسین “ع” بود یا موزه حضرت عباس “ع”، و راستی توی موزه یه مجلد قرآن هم به خط بریل بود که هرچند مشخص نبود قدمتش چقدر هست ولی وجودش اونجا جالب و یه طورایی دلنشین بود … خیلی دلم میخواست میدادند من یه کم از روش میخوندم ولی خب موزه ای گفتند دیگه …. نه آیا؟ نمیشد …. موزه حضرت ابا الفضل رو هم رفتیم که هرچند به بزرگی موزه امام حسین و جالب ناکی اون نبود ولی اونجا هم دیدنی و زیبا بود ….
راستی موزه امام حسین “ع” طبقه دوم حرم بود و توی راه برگشت از یه مصیری حرکت می کردیم که میشد از اون بالا طبقه پایین رو دید و زیر پامون هم یه جویی درست کرده بودند که از داخلش آب حرکت میکرد و روش شیشه گذاشته بودند و ما از طول اون جوی و روی شیشه حرکت میکردیم و نهایتاً با آسانسور اومدیم پایین ….
قسمت پنجم:
تا دوشنبه (3 فروردین 94) کربلا بودیم و صبح دوشنبه حدود های ساعت هشت و نه به سمت نجف حرکت کردیم …
توی راه مزار حر ریاحی، عون ابن جعفر طیار و دو طفلان مسلم رو هم زیارت کردیم … هر کدوم رو خییلی خییلی کوتاه و در حد یه سلام و نهایتاً یک ربع بیست دقیقه …
در مورد حر که خب خییلی به جنابشون ارادت دارم حر بودن لیاقت میخواد و عنایت …. و “حر” هم “حر” بود و هم “حر” موند و به واقع رستگار شد … یک ربع و حتی کمتر اونجا بودیم …. خیلی خیلی کوتاه …. خییلی خییلی کم …. حرم حر رو هم داشتند تجدید بنا میکردند و در حال ساخت و ساز بود …. اطراف قبرشون رو با یه دیواره چوبی و پرده ای که روش نوشته بود فکر کنم یا حسین محصور کرده بودند و یه طورایی حر هم غریب به نظر میرسید … دور از امام و مولایش … دور از سایر شهدای کربلا …. ولی خب مهم اون دنیا هست و مجاورت حقیقی که بلا شک اونجا وجود داره و غربتی که اونجا معنایی نداره ….
عون ابن جعفر طیار فرزند جعفر طیار، برادر امام علی “ع” هست که عده ای به اشتباه ایشون رو با عون ابن جعفر فرزند حضرت زینب “س” اشتباهی میگیرند و میگند در حادثه عاشورا ضمن جنگ و گریز ایشون در این محل به شهادت رسیدند که خب این قضیه رد شده “طبق مطالعاتی که سابق بر این داشتم “کتاب آشنایی با کشور عراق و عتبات عالیات از خادم علی سالاریان”. کنار مرقد عون ابن جعفر طیار یه پل هوایی بود که ازش رفتم بالا … منظره مسجد و حرم و گنبد عون از اون بالا خییلی قشنگ بود و باز هرچند تصویر مبهم بود و تار …
حرم دو طفلان مسلم هم خییلی غم انگیز ناک بود …. دوتا ضریح کوچیک با دوتا گنبد … تمیز، روشن و در نهایت معصومیت … محمد و ابراهیم …. سلام بر شما و سلام بر پدر بزرگوارتان …
رسیدیم نجف… فکر کنم با احتساب زمانهایی که توقف داشتیم حدود هفت هشت ساعتی تو راه بودیم …
اسم فندق نجف مون فکر کنم ابناأ زهرا “س” بود، این هتل هم هرچند به تر و تمیزی و عالیی هتل کربلا نبود و اشکالات و ایرادات اتاق 508 ما بسی بسیار زیاد بود ولی مهم نزدیکی اون به حرم بود “حدود دویست سیصد متر” که میچربید بر تمامی کم و کاستیهای موجود و غیر موجود …
کربلا که بودیم فاصله مون تا حرم امام حسین از بیست سی متر هم کمتر بود، مستقیم و میرسیدی به درب سدره المنتهی …
پیامبر اکرم “ص” فرمودند که “من شهر علمم و علی درب آن” … یه طورایی حس میکردی نجف اشرف، و حرم مطهر علوی دروازه ورود به عالم معنا و معرفت هست … اینجا تشنه ضره ای دانش بودی و دست گداییت رو به سمت مردی دراز کرده بودی که حتی در نمازش هم گدای مسکینی رو نادیده نگرفت …. همون مردی که در نمازش تیر از پاش در اوردند، همونی که فاتح خیبر بود؛ همونی که در جنگ خندق دلاوریها کرد، همونی که با دست خودش کفشهای کهنه اش رو وصله میکرد، چاه میکند و در نخلستانها کار میکرد، همونی که در غدیر خم دست ولایتش رو پیامبر “ص” بالا برد و بعد از شهادت پیامبر “ص” همه فراموش کردند علی رو و ولایتش رو و امامتش رو و مظلومانه به بندش کشیدند و ازش بیعت گرفتند … همونی که اگر میخواست میتونست حقی رو که از آن او بود بگیره ولی …. او علی بود …. علی … علی میتونه هم فاتح خیبر باشه هم به بند کشیده بشه هم بیست و اندی سال سکوت پیشه کنه و خانه نشین باشه و هم امام مردم باشه و هم ….. علی مولود کعبه هست و شهید محراب … علی رو فقط خدا میشناسه و پیامبرش و خود علی …
قسمت ششم:
قبل از رفتن دو جلد کتاب بریل با عنوان ادعیه مربوط به “کربلا نجف” از بنیاد قرآنی روشن دلان خریدم، نمیدونم این عادت خوبی هست یا نه ولی من حتمی باید متن اون چه رو که میخونم زیر دستم باشه و خب بدون کتاب و فقط با گوش دادن یا خوابم میبره یا درست نمیتونم دقت و تمرکز داشته باشم یا گاهی خودآگاه و ناخودآگاه میرم تو فکر و خیال و حواسم پرت میشه … دو جلد دعای مزبور و یه تعداد ادعیه ای که خودم قبلاً از انتشارات بشری تهیه کرده بودم و نصف چمدونم که بلامنازع یا با منازع، اختصاصی تخصصی مربوط به این کتب بود…..
کتاب دعای “کربلا نجف” در مورد کربلا که چندان کامل و جامع نبود و میشه گفت بسی بسیار اندک به دعاهای مربوط به کربلا پرداخته بود که یادم باشه حتمی این رو منتقل کنم ولی در مورد ادعیه مربوط به نجف- عالی بود، تمام زیارت های مربوط به امام علی “ع” رو داشت و دعاها و آداب مخصوص مساجدی رو که در کوفه و نجف بهشون سر میزنی …
تک تک این زیارات و ادعیه اون قدر پر مغز و با معنا هستند که گاهی از خودت خجالت میکشی که درست بلد نیستی با خدایت حرف بزنی و دعا کنی و زیارت کنی و …
زیارت ناحیه رو هم همراهم برده بودم، خب واقعیت یه مقدار متنش طولانی و کتابش حجیم بود وقتی میخواستم برش دارم خیلی با خودم کلانجار رفتم که ببرمش یا نه و نهایتاً که بردمش … شاید یکی دو روز داشتم فقط ناحیه و ترجمه اش رو میخوندم و بعد که تموم شد مجدد برگشتم و بعضی قسمتهاش رو دوباره و دوباره خوندم….. از برخی از بزرگترین فقهای شیعه مثل شیخ مرتضی، شیخ مفید و … نقل هست که این زیارت از ناحیه امام زمان “عج” به یکی از نواب خاصه شون آموزش داده شده و دارای سند روایتی قوی و مستند هست…. اگه بخوام توضیح بدم که هم بلد نیستم و هم نمیدونم جدی از کجا و چطور بگم، اگه متن عربی خوندن براتون سخته و نمیتونید متوجه معنای اون چیزی که میخونید بشید حتماً و صد در صد و باز هم حتماً و صد در صد یک بار معنی این زیارت رو بخونید … اون قدر زیبا و دردناک و …. امام زمان حادثه عاشورا و وقایع اون روز رو توضیح دادند و امام حسین رو زیارت می کنند که فکر کنم دیگه جامع تر از این نشه و نباشه … در پایان زیارت هم دست به دعا برمیدارند و دعا میکنند … هرچیزی رو که من بنده ممکنه بخوام و شاید از روی غفلت هیچ وقت هم نخواسته باشمش و مطمئناً برام خوب هم هست … یعنی دعا هم جامعتر و مانع تر از این نمیشه … هم برای دنیات هم برای آخرتت … حتماً باید بخونید و حتماً باید خودم هم باز و باز و باز و بار های دیگه هم بخونم …. و ان شا الله که لیاقت خوندن هم پیدا کنم ..
چهارشنبه بعد از ظهر رفتیم مسجد حنانه، مسجد کمیل و مسجد سهله … در مورد مسجد حنانه روایت هست که گویا یک دیواری بوده و وقتی سر امام حسین علیه السلام رو از اون مکان عبور میدادند اون دیوار به ناله در اومده و کج شده و فکر کنم وقتی امام صادق “ع” از کنار اونجا میگذشتند این مطلب رو روایت کردند …
مسجد کمیل هم که در اونجا مزار کمیل ابن زیاد یکی از یاران بسیار درجه اول امام علی “ع” قرار داره، دعای کمیل رو امام علی به کمیل آموختند و به همین دلیل اسم اون دعا موسوم به دعای کمیل شده، واقعاً که دعای کمیل یکی از زیباترین و وصف ناشدنی دعاهایی هست که هر بنده ای میتونه بخونه و وقتی در کنار خوندنش یادت میاد این کلمات و عبارات رو امام علی اون بزرگمرد عالم تشیع و امیر مومنان به خدا گفتند بدنت می لرزه و …..
مسجد سهله هم که فکر کنم در قرن اول هجری قمری ساخته شده و این مسجد منتسب به امام زمان “عج” هست، در بخش های مختلفی از صحن مسجد محراب هایی ساخته شده که به نام پیشوایان دینی نام گذاری شدند مثل مقام امام صادق، امام سجاد، مقام امام زمان، حضرت ابراهیم، حضرت ادریس و حضرت خضر.
اعمال مسجد سهله رو که فکر کنم تقریباً 14 رکعت نماز و یه تعداد دعای بعدش بود، انجام دادم ولی این که باید از یه گوشه میرفتی یه گوشه دیگه و نماز میخوندی خب یه مقدار سخت که نه ولی باعث میشد درست نتونی تمرکز بگیری و ….. نماز مغرب عشا رو هم مسجد سهله خوندیم، توی اعمال این مسجد دو رکعت نماز حاجت هم وارد شده که شب چهار شنبه مابین نماز مغرب عشا میخونند که هر غمامی بخونه غمش مرتفع میشه و …. که ما هم شب چهارشنبه اونجا بودیم و قسمت شد اون نماز رو هم خوندیم، یه دعا هم بعدش داره که دعای زیبایی هست و اون قدر ذوق کردم کتابم رو همراه برده بودم و کلاً کتاب داشتن خیلی میچسبه خعلی …
پنجشنبه صبح (6 فروردین) رفتیم مسجد میثم طمار، مسجد زید و مسجد کوفه …
میثم طمار هم که یکی از اصحاب خاصه امام علی “ع” بودند و در مورد نحوه شهادتشون پیشتر امام بهشون خبر داده بودند، در حیات حرم میثم چندتایی درخت نخل بود که کلاً هوایی اون روزگارانت میکرد و انگار میثم رو میدیدی در کنار کوتاه ترین درخت نخل داره نماز میخونه … و بعد بر سر همون درخت به دار آویخته میشه و زبانش رو قطع میکنند…..
مسجد زید هم کنار مسجد کوفه بود، یه حیات بزرگ و وسط حیات یه محوطه مسطح فکر کنم صد متری و شاید کمتر که با چندتایی پله بالا میرفت و اونجا مسجد قدیمی بود و نماز و دعا میخوندی ….
مسجد کوفه رو هم که احتمالاً همه مون کم و بیش بشناسیم و اسمش رو شنیده باشیم …. توی مسجد کوفه هم چندتایی که نه بیشتر از چندتایی مقام بود که در مورد هر کدومشون نماز و دعا وارد شده بود که مستحب بود البته همه شون، فکر کنم کلاً یه هفتاد رکعتی میشد ….. خب نمازهای مستحبی مسجد کوفه رو نخوندم، یعنی سخت بود هی از این طرف بری اون طرف و تند تند نماز بخونی و خونده نخونده بری مقام بعدی …. بعد از نماز ظهر و عصر که به صورت کامل هم خوندیم رفتم داخل مسجد نشستم یه تعداد نماز صبح قضا و …. خوندم، یه خورده هم البته استراحت کردم و اندکی هم چشم بر هم گذاشتم …. البته خادمین مسجد بلافاصله بعد نماز جارو برقی به دست شدند و تا آخر زمانی که من داخل مسجد نشسته بودم داشتند اونجا رو جارو میکشیدند که من خییلی سعی کردم این آلودگی صوتی رو به روی خودم نیارم و بهش بی توجه باشم ولی خب میذاشتند سه چهار ساعت فوقش یکی دو ساعت دیگه جارو میکردند اونجا رو آخه …. محرابی که امام علی علیه السلام در اونجا ضربت خورده بودند رو هم زیارت کردم، واقعاً که لعنت بر ابن ملجم ملعون باد … قبر مسلم، مختار و هانی هم توی مسجد کوفه بود که اونها رو هم زیارت کردیم …
راستی قبل از رفتن به مسجد زید و کوفه رفتیم خونه امام علی علیه السلام که منزل خواهرشون در کوفه بوده و ایشون در زمان خلافتشون توی کوفه اونجا اقامت داشتند …. البته لازم به ذکر هست که این خونه رو مجدد بازسازی کردند وگرنه که …… از آب چاه منسوب به امام علی “ع” هم یه مقدار اندک آب خوردیم که البته آب رو لوله کشی کرده بودند و ما مجبور نشدیم مستقیم از چاه آب بکشیم ….
در کنار مسجد کوفه خرابه های دار العماره کوفه هم بود که دورش رو حصار کشیده بودند و ما فقط از کنارش با اتوبوس رد شدیم رفتیم …..
جمعه صبح هم رفتیم قبرستان وادی السلام، با فاصله اندکی کنار حرم امام علی علیه السلام بود. قبر حضرت لوط و هود “البته فکر کنم” و قبر آقای قاضی از بزرگان و علمای شیعه رو زیارت کردیم و چون محیط اونجا یه کم از نظر امنیتی مناسب نبود مقام امام صادق “ع” و امام زمان “عج” رو هم نرفتیم …. قبر های اونجا یه مدل خاصی بودند، رو سر هم و به صورت عمودی …. کلاً که جدی اونجا شکل قبرستون بود …. جدی جدی هول قیامت و مرگ و مردن برت میداشت …. راستی خیییلی خیییلی هم قبرستون بزرگی بود فکر کنم حدود سی و اندی کیلومتر مساحت داشته باشه…..
قسمت هفتم:
قرار شد جمعه رو بریم کاظمین و چقدر حیف که نماز جمعه نجف اونم در حرم امام علی علیه السلام رو از دست دادیم …. اگه هرجای دیگه ای بود شاید میشد یا میتونستم از رفتن صرف نظر کنم ولی “کاظمین” رو که نمیشه نرفت …. حدوداً پنج شش ساعتی تو راه بودیم، البته یه مقدار هم اتوبوس مربوطه تأخیر داشت که خب گذشت …. تقریباً یک ربع بیست دقیقه مونده به اذان مغرب رسیدی.. کاظمین تقریباً چسبیده به بغداد و فکر کنم در هشت کیلومتری اون هست و بنابر این توی راه از بغداد و بسیااار تایی ایست بازرسی گذشتیم …. بغداد به عنوان مرکز یک کشور بسیار دلمرده بسیار گرفته بسیار عقبمانده و بسیار نمیدونم خب وقتی تهران رو با بغداد مقایسه کنی دیگه باید هم بنویسی بسیااار و بسیااار و بسیااار …. البته از نظر بهداشت و نظافت یه مقدار وضعیت بغداد نسبت به سایر شهرهای عراق بهتر بود که این خودش جای بسی چی بگم مثلاً امیدواری هست…..
خب داشتم میگفتم حدوداً یک ربع بیست دقیقه قبل از اذان مغرب رسیدیم کاظمین…. هوا داشت تاریک میشد و مجبور هم بودیم با کاروان حرکت کنیم …. من که خیییلی خیییلی ناراحت و دل گرفته بودم…. شب و کاظمین یعنی من و ندیدن …. تا وارد صحن شدیم رفتیم نشستیم توی صف نماز و به همون صورت زیر چادری وضو گرفتیم و نماز رو به جماعت خوندیم …. جدی جدی خیلی دلم گرفته بود، فقط قرار بود سه ساعت کاظمین باشیم و تازه الآن هم شب بود … قبور مقدس امام موسی کاظم “ع” و امام محمد جواد “ع” رو زیارت کردیم، ضریحشون با هم مشترک بود ولی با دوتا گنبد …. و باز من دلم گرفته بود و خب یه کم هم ناراحت بودم …. یه دوری توی صحن و سرای اونجا زدیم، خب من اونجا رو درست و دقیق که ندیدم ولی توی شب تصور کردم که شبیه حرم امام علی “ع” هست البته در ابعاد کوچیکتر …. قرار بود حدود ساعت نه برگردیم که باز اینجا هم به دلایلی تأخیر وجود داشت و توی این یه ساعت با پدر گرامی رفتیم نشستیم کنار یه گروهی که فکر کنم تهرانی بودند و اونجا ….. خیلی چسبید اون چند دقیقه کوتاه ….
در جوار حرم کاظمین قبور فقهای شیعه زیادی هست که با توجه به فرصت اندکی که داشتیم نشد بریم اونها رو هم زیارت کنیم که ان شا الله دفعه دیگه خدا قسمت کنه اساسی بریم کاظمین “خداییش روی دلمون خعلی موند خعلی”…..
سامرا رو هم که به دلایل امنیتی نبردنمون، ولی جدی خیلی دلم میخواست برم سامرا … کلی هم به پدر گرامی اصرار کردم که خودمون بریم ولی خب انگار اونجا طلبیده نشده بودیم ….
در جوار حرم امام علی “ع” هم قبور تعدادی از فقهای شیعه هست که یه تعدادشون رو زیارت کردیم، ولی خیلی دلم میخواست بریم سر قبر شیخ انصاری که از چند نفری پرسیدیم که گفتند بیرون حرم هست و بعد هم آخرش فرصت نشد بریم ….
دعای کمیل رو توی حرم امام علی علیه السلام و رو به روی ایوون طلای ایشون خوندیم …. یه آقای مداح عربی میخوندند که بسی بسیار زیبا و دلنشین دعا رو خوندند…. خب وقتی زبانت عربی باشه … درست و دقیق میفهمی چی داری میگی و زیر و بم کلام و تأکید ها رو رعایت میکنی و کلاً که خییلی زیبا خوندند …. مداحی هاشون رو هم بعد از دعا اجرا کردند که هرچند به زبان عربی بود ولی لحن و آواش هم به دل مینشست و یه طورایی غم انگیز بود ….
خب چون دعای کمیل اونجا خیلی بدلمون نشسته بود دعای ندبه رو هم رفتیم همونجا و با اینکه سر صبحی آدم خوابش میاد و ما هم که یه ساعتی قبل از اذان رفته بودیم حرم یه مقدار هم خسته بودیم ولی کلاً دعای ندبه حرم امام علی علیه السلام هم دلچسب بود ….
راستی کربلا نشد دعای کمیل و ندبه بریم …. دعای کمیل رو که فکر میکردیم توی حرم امام حسین میخونند و منتظر بودیم که نخوندند و دعای ندبه رو هم که بنده در اون زمان در خواب به سر میبردم …..
یه صبحی هم توی نجف رفتیم توی صحن در حال ساخت حضرت زهرا “س” که ایرانیها در اونجا مراسم زیارت عاشورا و مداحی و باقی زیارات و دعاها رو برگزار میکردند که خب اونجا هم فکر کنم خوب بود یعنی برخورد خادمینش که خیلی مؤدبانه و محترمانه بود و اولش هم که سخنرانی بود سخنران جالب صحبت میکردند ولی نمیدونم از کجای ماجرا تا تقریباً آخرهای دعا من خوابم برد و توی خواب هم که یادم نمیاد چیزی درست شنیده باشم …. ولی کلاً خیلی خوابش چسبید ها …
البته توی این مسافرت جدی خیلی کم خسته شدم، اصلاً میشه گفت اونجا خستگی معنایی نداره …. همه اش آرامش هست و آرامش و باز آرامش و البته زیبایی …..
قسمت هشتم:
و اما یکشنبه صبح (9 فروردین) وقت برگشتن بود و وقت وداع …. خیلی خیلی زود تموم شد …. به درازای یک چشم به هم زدن … حتی کوتاهتر …
برای نماز صبح روز یکشنبه رفتیم حرم امام علی علیه السلام …. نماز رو که خوندیم رفتیم یه زیارت کوتاه و اومدیم داخل صحن تا بریم کنار گروه ها و دسته های مردم که هر کدوم برای خودشون دعا میکردند و زیارت میخوندند و ما هم با اونها هم نوا بشیم ….
و باران بارید …. باران … در صحن امام علی علیه السلام …. خیلی زیبا بود خیلی …. خیس باران رحمت خدا شدیم …. دو رکعت نماز حاجت زیر بارون خوندم و اگه دست خودم بود و …. هرچقدر دلم میخواست زیر بارون برای خودم توی حرم راه میرفتم و راه میرفتم و باز هم راه میرفتم و خیس میشدم و باز راه میرفتم …..
نمیدونم بر چه اساس معتبر هست یا نه ولی میگند اگه بارون بیاد و بری زیر ناودون طلای حرم امام علی “ع” …. برای اولین باری که رفتیم تا زیر ناودون طلا به ایستیم و نماز بخونیم توی ذهنم این ماجرا رو مرور کردم ولی با خودم گفتم حالا کو بارون توی این هوای گرم آفتابی و ….
و باران بارید …. رحمت خدا و دست های خالی ما که پر میشد از قطرات بارانی که سخاوت آسمانی خدا بود بر بندگان زمینیش در بهشتی که “””علی”” برگزیده اش و وصی خاتم پیامبرانش آرمیده بود ….
و بالاخره ما برگشتیم …. حدود ساعت نه از نجف حرکت کردیم و این بار از مرز مهران وارد ایران شدیم …. دیگه نگم از سختی برگشت و اتوبوس و بی خوابی که دمار از روزگار من درآورد که این نیز بگذرد که گذشت ….
سلام و درود خدمت همه هم محله ای های عزیز و گرامی
و باز محرم و باز ماه اشک و خون ماه ایثار و آزادگی, گذشت و ایمان….
فانوس اشک هایتان را روشن کنید, ماه غریبی شهید نینواست- فرا رسیدن ماه محرم بر همگان تسلیت باد.
اسفند 93 و فروردین 94 برای من جور دیگری بود, کربلا, نجف, کاظمین و سامرایی که در آرزویش هنوز چشم بر آسمان دوخته ام.
رویایی که هنوز زندگیش می کنم با طعم بهشت و بوی خدا
دوست دارم هزار بار و باز هزار بار در میان لحظاتش گم شوم, غرق شوم تا شاید سیراب گردم …
و خلاصه این که قبلتر مختصری در مورد خاطرات نابینایی این سفر براتون نوشتم و برای خوندن کل نوشته های مربوط به سفرم لینک وبلاگ مرحومم رو داده بودم,
گاهی دلت ابدیت می خواد, بودن و ماندن و این محله شاید بهترین مکان برای ثبت هشت قسمت خاطرات “کربلا, نجف, کاظمین” من باشه,
نمی دونم قبلتر خوندید یا نه ولی باز تقدیمتون می کنم با نهایت احساس از ژرفای وجود:
- قسمت اول:
بگم یه خواب بود … یه رؤیا! نمیدونم…. ولی کاملاً حقیقی، کاملاً ملموس … کاملاً واقعی … اونجا قطعه ای از بهشت بود.
موندم توی خونه تا بنویسمش، تا حد اقل صحنه ها رو برای خودم نگه دارم، تا نذارم فراموش بشه …. ولی نمیدونم چی بنویسم، از کجا بنویسم، چطوری بنویسم …
اونجا اولش سردرگمی … اولش دلت پرِ … اولش خالی شدی …. اولش خسته ای … اولش باور نداری … اولش موندی بین حرف هایی که دلت میگه، عقلت فریاد میزنه، منطقت تحلیل میکنه و باز گیجی که کدوم رو کدوم میگه …. و نهایتاً کدوم درسته، کدوم درست تره؟!…
بعد یه هویی همه چی فرو میریزه …. عقل و منطق … قلب و دل … به یه نقطه تفاهمی میرسند… بعد تو همه دلخستگیهات رو، همه مردگیهات رو، همه پوچیهات رو، همه سنگینیهات رو، همه نگفته هات رو، همه و همه و همه و همه و همه رو … هرچی که هست و نیست رو از وجودت میریزی بیرون… فریادشون میزنی … داد میزنی … گریه میکنی … ذجه میکنی شون …
و نهایتاً سرشار میشی … سرشار…. دیگه خالی نیستی … دیگه پوچ نیستی … دیگه بی هدف نیستی …. دیگه خسته نیستی … دیگه گیج نیستی … دیگه سردرگم نیستی … دیگه مطمئنی….
دوباره مثل بچگیهات چشم به راهی و منتظر مطمئنی و ایمان داری….
به آخر های سفر که میرسی بزرگیهات یه هویی بیدار میشه و بچگیهات رو کنار میزنه دوباره سردرگم میشی، دوباره گیج و این بار عصبی هم هستی … و خالی تر از قبل پرتاب میشی در تهی ترین نقطه هستی … تشنه ای، خسته ای و بریده …
منفجر میشی … خستگیهات رو بی توجه میپاشی اطرافت و بیشتر فرو میری…. الآن عمیقاً تشنه ای، عمیقاً خالی، عمیقاً خسته … و کاملاً بریده … متأسفی … نمیخوای این طور باشه و باشی ولی این طور هستی و هیچ کاری هم نمیکنی …. فقط ثانیه به ثانیه متأسف تر از قبل فرو میری و خالی تر میشی و باز و باز و باز ….
ولی متأسفی …. ولی نمی خوای فرو بری … شاید همین کور سوی تأسف بود و نمیدونم شاید شاید های دیگه ای که ….
باران میبارد و تو سیراب میشوی…. دوباره سرشار و این بار اما با طعم جاودانگی …
- قسمت دوم:
دوشنبه بعد از ظهر (25 اسفند 93) حرکت کردیم و سه شنبه صبح کربلا بودیم….
من گوشی همراهم نبرده بودم و وقتی سوار ماشین شدیم تا بریم به سمت اتوبوس ها تازه فهمیدم که وااای ساعت رو چی کار کنم آیا؟ خواهر گرام هم عرض و امر فرمودند که ساعت گویای من نیستند ها و این گونه شد که دریافتیم نباید از یه وسیله به نحو چند کاربره بهره گرفت، البته اولش خییلی سختم بود و هی میخواستم بدونم ساعت چنده ولی بعدش از سرم افتاد و کلاً این سفر ما بدون جمیع ادوات تکنولوژی بود.
از مرز شلمچه وارد عراق شدیم و وقتی به مرز رسیدیم حدود های نیمه شب بود خب واقعیتش خیلی کنجکاو بودم بدونم مرز چه شکلی هستش و گمرک هم به همچنین و از این که اون زمان شب بود خرسند نبودیم ولی این نیز بگذرد…. که گذشت …
البته از قدیم و ندیم گفته اند ندانستن عیب نیست، نپرسیدن عیب هست که من اون قدری پرسیدم که کاملاً متوجه موقعیت شدم و خب قصد هم داشتم که بعدی همه این نکات ریز و درشت رو بنویسم که الآن به نظرم نکته قابل نوشتنیی نداره ….
از مرز که رد شدیم اتوبوس عوض کردیم و با یه آقای راننده عراقی مابقی راه رو تا کربلا طی مصیر نمودیم….
عراق سرزمینی که سرشار از منابع طبیعی هست، دو رودخانه پرآب دجله و فرات سیرابش میکنه و مهد تمدن بین النهرین هست ….. غم انگیز بود، بیابونهاش پر آشغال و زباله، خونه های مردم کپره ای و واقعاً افتضاح، حتی کناره های رودخونه ها هم یه طورایی بی آبادانی و گل و گیاه بودند …. زندگی در عراق واقعاً از حد سخت و افتضاح هم یه چی فراتر هست، بهداشت که اونجا نه معنایی داره نه مفهومی و خب دیگه از وضعیت راه ها و جاده ها و خیابون ها نگم که با این اوصاف احتمالاً اوضاع و شرایط براتون کاملاً واضح و مبرهن هست، فقط یه نکته جالب این که توی عراق ما حتی یه چراغ راهنمایی ندیدیم، یعنی یکی دوتا توی بغداد دیدیم ولی اونها هم خاموش بودند و چراغ راهنمایی خاموش هم در حکم عدم هست …. وااای که چقدر این راننده های عراقی بد رانندگی میکنند ولی خداییش دست فرمونشون خوب هست…. یه طورایی در رانندگی به یه اصول نانوشته ای پایبندند، شاید اسمش رو بشه گذاشت گذشت یا هرچیز دیگه ای، به هم دیگه راه میدند هرچند عاشق سبقت و سرعت و البته بوق هستند…. در کل که باید برم یه تحقیقات جامع مانعی در مورد قوانین راهنمایی رانندگی عراق و نظام حقوقی حاکم بر اون بکنم که برام خیلی جالب انگیز ناک هست…..
و بالاخره ما رسیدیم کربلا….. وقتی از اتوبوس ها پیاده شدیم یه مقدار راه بود که میباید تا هتل محل اقامتمون طی میکردیم و در این مصیر از کنار حرم هم گذشتیم…. خب قبلتر که همه گنبد رو دیده بودند و سلام داده بودند … الآن هم که همه از نزدیک هم حرم رو دیدند و هم گنبد امام حسین “ع” و حضرت عباس “ع” رو … من اما هنوز گیج بودم و مبهم …. هنوز هم باورم نشده بود رسیدیم کربلا و ….. کلاً یه جور حس و حال بی حس و حالی داشتم که توصیفش کمی تا اندکی سخته ….
در عراق به “هتل” میگند “فندق”، فندق ما اسمش بود “بیادیق اسلامیه” “پرچمهای اسلام”، طبقه پنجم اتاق 513….
از پنجره اتاقمون گنبد امام حسین معلوم بود، صحنه ای که حتی در تصورم هم نمیگنجید…. صدای مراسم دعای حرم رو میتونستی از داخل اتاق هم بشنوی و شب ها که چراغ های حرم و گنبد روشن میشد یه صحنه خیلی قشنگ زیبای کم یاب شدید عالی بسیار رؤیایی بود که هرچند درست هم نمیدیدیش ولی با تمام وجودت درکش میکردی و فقط میتونم بگم عالی بود عالی …. شب آخر هم رفتیم بالای پشت بوم و از اونجا محو صحنه رو به رو شدیم که باز قلمم نمیتونه توصیف کنه اون چه رو که دیدم، اون چه رو که دوست داشتم ببینم، اون چه رو که ندیدم و اون چه رو که حس کردم و سعی کردم توی وجودم حکش کنم….
بعد از گذاشتن وسائل مون توی اتاق، آماده شدیم و رفتیم حرم ….
خانواده میخواست اذن دخول بخونه و نماز ظهر و عصر رو و …. بعد بریم زیارت …. من اما بی قرار بودم …. هنوز حس می کردم نرسیدم …. حس می کردم ندیدم …. میخواستم برم …. میخواستم برسم ….. دلم گرفته بود …. عصبی بودم …. خسته بودم …. بغض کرده بودم …. بگذریم بعد از خوندن نماز ظهر و عصر و …. رفتیم حرم …. اون طوری که من همیشه تصور میکردم نبود …. بزرگ بود و روشن ….
ایستادم روبه روی امام حسین علیه السلام و دیگه ….. باریدم تمام خستگیهام و بی کسیهام رو …. وااای که چه حس و حالی بود … واااای ….
خیییلی خیییلی حرف داشتم …. خیییلی …. همه رو گفتم … همه رو ….
البته این وسط مگه مادر و خواهر گرامی میذاشتند تو حس و حال خودم باشم…. میخواستند برند بقیه رو هم زیارت کنند… و اما من نمیتونستم دل بکنم … من تازه رسیده بودم …. من نمیخواستم هیچ جای دیگه ای غیر از اونجا باشم و برم … هیچ جای هیچ جا….
نرفتم هم … موندم و تمام حرفهای گفته و نگفته ام رو گفتم … موندم و نهایتاً سبک شدم و سیراب ….
- قسمت سوم:
هیچ وقت نمیتونستم درست درک و تصور کنم وقتی میگند “قبر شش گوشه” یعنی چه شکلی …. و ضریح امام حسین علیه السلام شش گوشه بود …. من گوشه هاش رو لمس کردم …. من ….
در کنار ضریح امام حسین “ع” ضریح اصحاب ایشون هم بود، ضریح هفتاد و دو تنی که بینظیرترین اصحاب در طول تاریخ بشریت هستند و خواهند بود ….
ضریح حبیب ابن مظاهر اما جدا از بقیه اصحاب بود، حبیبی که سرشتش رو با حسین سرشته بودند و دو بار در راه حسین جان داد …. باباجون حبیبم عاشق حبیب ابن مظاهر بود … قصه اش رو برای مامانم هزار بار تعریف کرده بود و خودش هم حبیب بود …
ضریح ابراهیم مجاب، فرزند امام موسی کاظم هم در جوار حرم امام حسین “ع” قرار داشت که میگند ایشون اومدند نزد قبر امام حسین “ع” و بر ایشون سلام فرستادند و امام حسین پاسخشون دادند که “علیک السلام یا ولدی” و این شده که ایشون رو ابراهیم مجاب یعنی پاسخ گرفته مینامند.
و اما قتلگاه جایی که شمر ملعون ….. طاقت دیدن اونجا رو نداشتم …. تمام وجود آدم اونجا میلرزه، هول و هراس برت میداره و درد می کشی ….
حرم حضرت ابا الفضل علیه السلام در مقابل حرم امام حسین علیه السلام قرار داره …. مابین دو حرم رو بین الحرمین میگند، فکر کنم حدود دویست سیصد متری باشه …. وقتی این فاصله اندک رو میبینی …. هرچند ممکنه فاصله واقعی حدوث اتفاقات واقعی در روز عاشورا نباشه ولی میدونی که به واقع نزدیک هست و اون وقت باز وجودت درد میگیره که چقدر حضرت عباس مظلومانه و دردناکانه شهید شدند … چقدر نزدیک بود تا آب رو برسونه به طفلانی که تشنه لب منتظر بازگشت عمو بودند و آب نمیخواستند و فقط میخواستند عموی علمدارشون همچنان علم حمایت از پدرشون حسین “ع” رو در دست بگیره …. ولی ساقی کربلا تشنه لب در کنار شریعه فرات نزدیک برادر و نرسیده به خیمه گاه ….. چقدر دردناک هست این فاصله اندک …. چقدر حس میکنی اینجا سرشار از غربت هست و چقدر بوی غریبی …..
باباجون خدادادم کربلایی بود …. اون قدیمها پیاده و با خر و اسب و ….. رفته بود کربلا …. میگفت وقتی وارد حرم حضرت ابا الفضل میشی وجودت می لرزه …. میگفت هیبتی داره عباس …
حرم حضرت ابا الفضل در دست ساخت و ساز و تعمیرات بود ولی میشه گفت تقریباً شبیه حرم امام حسین “ع” البته کمی کوچکتر هست …
در اطراف حرم مقام هایی مثل مقام حضرت علی اصغر؛ مقام حضرت علی اکبر، مقام دست راست و چپ حضرت عباس “ع”، مقام شیر فضه، مقام امام زمان “عج”و مقام امام صادق علیه السلام هم هست که همه رو رفتیم….
البته در اینکه آیا این مقام ها به واقع در محل واقعیشون قرار دارند یا نه شک و شبهه و اما و اگر بسی بسیار هست ولی به نظر من رفتن و دیدنشون بهتر از نرفتن و ندیدنشون هست ….
طل زینبیه هم پشت حرم امام حسین علیه السلام قرار داره …. اونجا همه اش این شعر رو با خودم زمزمه میکردم که: او میکشید و من میکشیدم … او خنجر از کین من آه از دل … او میبرید و من میبریدم … او از حسین سر من از حسین دل …. خیلی سخت هست ایستادن روی بلندی و دیدن برادرت و امامت در حالی که شمر ……
کمی دور تر از حرم امام حسین علیه السلام جایی رو ساختند موسوم به خیمه گاه باز اینکه آیا اینجا دقیقاً محل خیمه گاه امام حسین “ع” هست یا نه رو نمیدونم ولی خیمه امام حسین “ع” که در وسط خیمه گاه بود یه ابهت خاصی داشت …. وقتی تصور میکردی اینجا محلی هست که امام حسینت پا بر خاکش گذاشته، با خدایش به راز و نیاز نشسته و سجده شکر به جا اورده …. میخواستی تا میتونی زیر خیمه حسینی به ایستی به نماز و تا میتونی خدا رو صدا کنی …. اونجا هم یه طورایی حال و هوای بهشتی داشت … خنک، معطر و سبک کننده ….
- قسمت چهارم:
سال تحویل رو توی حرم امام حسین علیه السلام رو به روی ضریح بودیم…. واقعاً عالی بود و وصف ناشدنی …. نمیدونم دیگه این موقعیت و این حال و هوا پیش میاد یا نه … ولی با تمام وجودم آرزوش رو دارم ….
رو به روی حرم امام حسین در آستانه سال 1394 دعای یا مقلب القلوب رو خوندیم و چه شیرین بود تحویلی این چنینی ….. که خودش بزرگترین احسن الحال بود …
عیدیمون رو هم از پدر و مادر گرامی گرفتیم و خودمون هم عیدی دادیم باشد که رستگار شویم ….
راستی نماز جمعه رو هم توی حرم امام حسین خوندیم، خب خطبه ها هرچند عربی خونده شدند ولی من خعلی گوش دادم و تلاش کردم که متوجه بشم، فکر کنم حدودهای سی چهل درصدی هم به موفقیت نائل شدم و باقیش رو هم ان شا الله دفعه دیگه عربی بیشتر تمرین می کنم بیشتر خواهم فهمید….
کلاً من هرچند اینجا نماز جمعه نمی رم ولی خیلی دوست دارم در سفر های زیارتی توی مراسم نماز جمعه شرکت کنم و خب خدا رو شکر نماز جمعه کربلا رو خدا قسمت کرد…..
یه شبی هم خودم تنهایی موندم حرم و تقریباً تا نزدیکی های نماز صبح هم بیدار بودم، یه بطری آب هم داشتم که اگه نیاز به وضو شد به نحو زیر پوستی یعنی همون زیر چادری وضو بگیرم و خب مشکل خاصی نبود…. زیارت دلچسبی کردم اون شب، فقط حیف که چندان بر موقعیت مکانی تسلط نداشتم و نتونستم برای خودم با خیال راحت و فراغ بال راه بیفتم همه جا، البته اون شب هم عصا دنبالم نداشتم که این هم مزید و البته اصل علت شد ….. دم صبح هم که مادر مهربانتر از همه دنیام اومدند و خب بعد یه کم گشت و گذار نمی دونم من اوشون رو یافتم یا اوشون من رو …. در هر حال که نماز صبح رو هم حرم بودیم و بعدش رفتیم فندق مون …
وقتی از سمت حرم میری به سمت مقام امام زمان عجل الله و امام صادق علیه السلام از یه نهری عبور میکنی که اسمش فکر کنم نهر حسینی هست، یه عده این نهر رو با الغمه و شریعه فرات اشتباهی میگیرند که این نهر اون نهر نیست و این رو بعدها یکی از پادشاهان که الآن یادم نمیاد کی از فرات به اون سمت کشیدند …. چندتایی مرغابی توی آب نهر شنا میکردند و مردم برای رفع خستگی و شاید تفریح و …. کنارش مینشستند …. به نظر من هم که جالب و تقریباً زیبا بود …
از پل روی نهر که رد میشدی میرسیدی به خیابونی که به سمت مقام امام صادق “ع” میرفت و موسوم به بازار امام صادق بود، یه بعد از ظهری هم ما رفتیم اون طرفا خرید و یه مقدار البته کمی تا اندکی سواتی برای دوست و آشنا خریدیم که باشد که رستگار شویم…. یه لباس مجلسی هم به قیمت پنجاه هزار تومان برای خودمان خریدیم که سرمه ای رنگ هستش و ان شا الله که قشنگه دیگه مبارکمان باشد ….
خب هرچند آخرش بستنی نخریدم … ان شا الله دفعه دیگه که قسمت شد بریم کربلا حتمی بستنی میخرم ولی یه روز دیگه دل رو زدم به دریا و یه مقدار حلوای عربی خریدم که خیییلی خوشمزه بود، البته اون مغازه مزبور نسبت به سایر مغازه ها تمیز تر بود و حلواش هم بوی ناخوشایندی نمیداد …. ولی خوب کردم خریدم …. فعلاً که زنده ایم خدا رو صد هزار مرتبه شکر ….
چون ما دم عید و در ایام فاطمیه رفته بودیم کربلا؛ اونجا خیلی شلوغ بود…. ولی این شلوغی به جز در مورد عبور از سد تفتیش خیلی زیبا خیلی با ابهت خیلی قشنگ و خیلی جالب انگیز ناک بود … البته اگه هم میخواستی بری بچسبی به ضریح هم فکر کنم ترجیح بر خلوتی باشه ولی من شلوغی رو به این نحو بیشتر میپسندم …. اونجا میدیدی هرچند شیعه مظلوم هست و با وجود بسیاری هجمه و حمله و هجومی که بهش شده چقدر عظمت داره چقدر قدرت داره چقدر زنده هست چقدر پویاست و چقدر بیدار …
کاروانهای زیارتی زیادی از سراسر کشورمون اومده بودند کربلا، از همون بیرون حرم شروع میکردند به عذاداری و مداحی تا داخل بین الحرمین و صحن و سرای امام حسین “ع” و حضرت عباس “ع” ….
از هر گوشه ای صدای یا حسین رو میشنیدی و نوای یا ابا الفضل رو ….. با یه عده زیارت عاشورا زمزمه میکردی و با گروه دیگه زیارت وارث رو …. یه گروه تازه رسیده بودند و سلام میدادند و اذن دخول میخوندند و گروه دیگه داشتند وداع میکردند و سلام می دادند تا باز هم قسمتشون بشه از نزدیک بر ابا عبد الله الحسین سلام بدند ….
نمیشد گوشی رو داخل حرم برد ولی توی بین الحرمین منع خاصی نداشت، یه تعداد عکس و فیلم هم گرفتیم که گاهی نگاهشون کنیم و بریم در اون حال و هوای که اون وقت واقعاً تصور نمیکردیم به این زودی تموم بشه ….
من ویسم رو هم برده بودم و هرچند شاید صدا اون قدر تداعی کننده نباشه ولی یه مقدار از محیط رو ضبط کردم …. هنوز گوششون ندادم ولی گوش نداده فایل های با ارزشی هستند برام با هر کیفیتی و به هر شکلی …
راستی پله های ایوون امام حسین علیه السلام یه طورایی مناسب سازی شده بود، حدود دو سانتی آخر پله یه خط برجسته ای بود و بعد میرفت پایین به سمت پله بعدی و میتونستی با کف پات این برجستگی رو حس کنی که به نظرم خیلی جالب اومد ….
توی کربلا؛ نجف و کاظمین به طور کلی نمیتونستی کفش هات رو با خودت ببری داخل حرم و باید یا میسپردی به کفشداری یا میذاشتیشون توی جاکفشیهای کنار دربها …. در کربلا بعضی وقت ها که شلوغ بود یه تعداد کفش رو میریختند توی یه سبد و بهت فقط شماره سبد رو میگفتند و وقتی میخواستی تحویلشون بگیری باید شماره سبد رو به کفش داری مربوطه میگفتی و سبد رو میذاشت جلوت و تو میباید که کفشهات رو پیدا میکردی که خب این یه کم سخت هست برای ما البته وقتی نبینی …. ولی توی نجف و کاظمین یه تعداد خییلی زیادی جاکفشی درب و قفل دار بود که کفشت رو میذاشتی توی هر کدوم که خواستی و البته دربش باز بود و کلید روش و بعد کلید رو با خودت میبردی که البته اینم واضحِ که همه اون جاکفشیها و کلیدها شماره مخصوص خودشون رو داشتند ….
راستی فکر کنم در عراق و مابین عربهای عراقی عصای سفید هیچ مفهوم و معنای خاصی نداشته باشه یا حد اقل اکثریت اونها معنا و مفهوم اون رو ندونند….. من که بجز یکی دو مرتبه ای که فراموش کرده بودم عصام رو بردارم هرچند حتی یک بار هم از عصا استفاده نکردم ولی حاضر نبودم بدون عصا برم بیرون و دقایقی بس طولانی رو در صف تفتیش معتل عصای خویش میشدیم و البته بقیه رو هم معتل میکردیم …. گاهی وقت ها هم که به سختی باید حالی خانم مفتش مینمودیم که ان اعما و تلک عصا البیضا …. البته این جمله نقض عربی الآن به ذهنم خطور کرد … البته یه باری هم یکی از خانم های مفتش با دیدن کتاب بریل و عصای سفید من از تفتیش خیلی دقیق من صرف نظر کرد و بهم هم تقبل الله گفت …. که این هم نباید و نمیباید که مورد غفلت و اغماض قرار بگیره ….
راستی یادم رفت بگم: یه روز هم رفتیم موزه امام حسین علیه السلام، من به همراه مامان بودم و مامانم تا حد و حدودی که در توانش بود برام توضیح میداد اشیایی که داخل ویترینها هست چیه…. بعد یه دختر خانم خیلی خانم گل گلاب فاطمه نامی که فکر کنم کلاس هفتم هم بود و اهل قم اومدند و گفتند که میخواید براتون توضیح بدم و من هم که از خدا خواسته …. جداً ماه بود فاطمه و خانم …. یه فرشته ای که فقط توی قطعه ای از بهشت ممکنه پیدا بشه …. توی موزه امام حسین علیه السلام همه چیز داخل ویترینها بود و غیر قابل لمس به جز یه کوره که مثل یه فنجون بدون دسته خییلی بزرگ بود و البته ضریح قدیمی امام حسین علیه السلام که من هر دوی این موارد رو لمس کردم، البته سه تایی هم شمع دون بود که اون ها رو هم داخل ویترینها نذاشته بودند و میشد لمس کنی که دقیق یادم نمیاد مربوط به موزه امام حسین “ع” بود یا موزه حضرت عباس “ع”، و راستی توی موزه یه مجلد قرآن هم به خط بریل بود که هرچند مشخص نبود قدمتش چقدر هست ولی وجودش اونجا جالب و یه طورایی دلنشین بود … خیلی دلم میخواست میدادند من یه کم از روش میخوندم ولی خب موزه ای گفتند دیگه …. نه آیا؟ نمیشد …. موزه حضرت ابا الفضل رو هم رفتیم که هرچند به بزرگی موزه امام حسین و جالب ناکی اون نبود ولی اونجا هم دیدنی و زیبا بود ….
راستی موزه امام حسین “ع” طبقه دوم حرم بود و توی راه برگشت از یه مصیری حرکت می کردیم که میشد از اون بالا طبقه پایین رو دید و زیر پامون هم یه جویی درست کرده بودند که از داخلش آب حرکت میکرد و روش شیشه گذاشته بودند و ما از طول اون جوی و روی شیشه حرکت میکردیم و نهایتاً با آسانسور اومدیم پایین ….
- قسمت پنجم:
تا دوشنبه (3 فروردین 94) کربلا بودیم و صبح دوشنبه حدود های ساعت هشت و نه به سمت نجف حرکت کردیم …
توی راه مزار حر ریاحی، عون ابن جعفر طیار و دو طفلان مسلم رو هم زیارت کردیم … هر کدوم رو خییلی خییلی کوتاه و در حد یه سلام و نهایتاً یک ربع بیست دقیقه …
در مورد حر که خب خییلی به جنابشون ارادت دارم حر بودن لیاقت میخواد و عنایت …. و “حر” هم “حر” بود و هم “حر” موند و به واقع رستگار شد … یک ربع و حتی کمتر اونجا بودیم …. خیلی خیلی کوتاه …. خییلی خییلی کم …. حرم حر رو هم داشتند تجدید بنا میکردند و در حال ساخت و ساز بود …. اطراف قبرشون رو با یه دیواره چوبی و پرده ای که روش نوشته بود فکر کنم یا حسین محصور کرده بودند و یه طورایی حر هم غریب به نظر میرسید … دور از امام و مولایش … دور از سایر شهدای کربلا …. ولی خب مهم اون دنیا هست و مجاورت حقیقی که بلا شک اونجا وجود داره و غربتی که اونجا معنایی نداره ….
عون ابن جعفر طیار فرزند جعفر طیار، برادر امام علی “ع” هست که عده ای به اشتباه ایشون رو با عون ابن جعفر فرزند حضرت زینب “س” اشتباهی میگیرند و میگند در حادثه عاشورا ضمن جنگ و گریز ایشون در این محل به شهادت رسیدند که خب این قضیه رد شده “طبق مطالعاتی که سابق بر این داشتم “کتاب آشنایی با کشور عراق و عتبات عالیات از خادم علی سالاریان”. کنار مرقد عون ابن جعفر طیار یه پل هوایی بود که ازش رفتم بالا … منظره مسجد و حرم و گنبد عون از اون بالا خییلی قشنگ بود و باز هرچند تصویر مبهم بود و تار …
حرم دو طفلان مسلم هم خییلی غم انگیز ناک بود …. دوتا ضریح کوچیک با دوتا گنبد … تمیز، روشن و در نهایت معصومیت … محمد و ابراهیم …. سلام بر شما و سلام بر پدر بزرگوارتان …
رسیدیم نجف… فکر کنم با احتساب زمانهایی که توقف داشتیم حدود هفت هشت ساعتی تو راه بودیم …
اسم فندق نجف مون فکر کنم ابناأ زهرا “س” بود، این هتل هم هرچند به تر و تمیزی و عالیی هتل کربلا نبود و اشکالات و ایرادات اتاق 508 ما بسی بسیار زیاد بود ولی مهم نزدیکی اون به حرم بود “حدود دویست سیصد متر” که میچربید بر تمامی کم و کاستیهای موجود و غیر موجود …
کربلا که بودیم فاصله مون تا حرم امام حسین از بیست سی متر هم کمتر بود، مستقیم و میرسیدی به درب سدره المنتهی …
پیامبر اکرم “ص” فرمودند که “من شهر علمم و علی درب آن” … یه طورایی حس میکردی نجف اشرف، و حرم مطهر علوی دروازه ورود به عالم معنا و معرفت هست … اینجا تشنه ضره ای دانش بودی و دست گداییت رو به سمت مردی دراز کرده بودی که حتی در نمازش هم گدای مسکینی رو نادیده نگرفت …. همون مردی که در نمازش تیر از پاش در اوردند، همونی که فاتح خیبر بود؛ همونی که در جنگ خندق دلاوریها کرد، همونی که با دست خودش کفشهای کهنه اش رو وصله میکرد، چاه میکند و در نخلستانها کار میکرد، همونی که در غدیر خم دست ولایتش رو پیامبر “ص” بالا برد و بعد از شهادت پیامبر “ص” همه فراموش کردند علی رو و ولایتش رو و امامتش رو و مظلومانه به بندش کشیدند و ازش بیعت گرفتند … همونی که اگر میخواست میتونست حقی رو که از آن او بود بگیره ولی …. او علی بود …. علی … علی میتونه هم فاتح خیبر باشه هم به بند کشیده بشه هم بیست و اندی سال سکوت پیشه کنه و خانه نشین باشه و هم امام مردم باشه و هم ….. علی مولود کعبه هست و شهید محراب … علی رو فقط خدا میشناسه و پیامبرش و خود علی …
- قسمت ششم:
قبل از رفتن دو جلد کتاب بریل با عنوان ادعیه مربوط به “کربلا نجف” از بنیاد قرآنی روشن دلان خریدم، نمیدونم این عادت خوبی هست یا نه ولی من حتمی باید متن اون چه رو که میخونم زیر دستم باشه و خب بدون کتاب و فقط با گوش دادن یا خوابم میبره یا درست نمیتونم دقت و تمرکز داشته باشم یا گاهی خودآگاه و ناخودآگاه میرم تو فکر و خیال و حواسم پرت میشه … دو جلد دعای مزبور و یه تعداد ادعیه ای که خودم قبلاً از انتشارات بشری تهیه کرده بودم و نصف چمدونم که بلامنازع یا با منازع، اختصاصی تخصصی مربوط به این کتب بود…..
کتاب دعای “کربلا نجف” در مورد کربلا که چندان کامل و جامع نبود و میشه گفت بسی بسیار اندک به دعاهای مربوط به کربلا پرداخته بود که یادم باشه حتمی این رو منتقل کنم ولی در مورد ادعیه مربوط به نجف- عالی بود، تمام زیارت های مربوط به امام علی “ع” رو داشت و دعاها و آداب مخصوص مساجدی رو که در کوفه و نجف بهشون سر میزنی …
تک تک این زیارات و ادعیه اون قدر پر مغز و با معنا هستند که گاهی از خودت خجالت میکشی که درست بلد نیستی با خدایت حرف بزنی و دعا کنی و زیارت کنی و …
زیارت ناحیه رو هم همراهم برده بودم، خب واقعیت یه مقدار متنش طولانی و کتابش حجیم بود وقتی میخواستم برش دارم خیلی با خودم کلانجار رفتم که ببرمش یا نه و نهایتاً که بردمش … شاید یکی دو روز داشتم فقط ناحیه و ترجمه اش رو میخوندم و بعد که تموم شد مجدد برگشتم و بعضی قسمتهاش رو دوباره و دوباره خوندم….. از برخی از بزرگترین فقهای شیعه مثل شیخ مرتضی، شیخ مفید و … نقل هست که این زیارت از ناحیه امام زمان “عج” به یکی از نواب خاصه شون آموزش داده شده و دارای سند روایتی قوی و مستند هست…. اگه بخوام توضیح بدم که هم بلد نیستم و هم نمیدونم جدی از کجا و چطور بگم، اگه متن عربی خوندن براتون سخته و نمیتونید متوجه معنای اون چیزی که میخونید بشید حتماً و صد در صد و باز هم حتماً و صد در صد یک بار معنی این زیارت رو بخونید … اون قدر زیبا و دردناک و …. امام زمان حادثه عاشورا و وقایع اون روز رو توضیح دادند و امام حسین رو زیارت می کنند که فکر کنم دیگه جامع تر از این نشه و نباشه … در پایان زیارت هم دست به دعا برمیدارند و دعا میکنند … هرچیزی رو که من بنده ممکنه بخوام و شاید از روی غفلت هیچ وقت هم نخواسته باشمش و مطمئناً برام خوب هم هست … یعنی دعا هم جامعتر و مانع تر از این نمیشه … هم برای دنیات هم برای آخرتت … حتماً باید بخونید و حتماً باید خودم هم باز و باز و باز و بار های دیگه هم بخونم …. و ان شا الله که لیاقت خوندن هم پیدا کنم ..
چهارشنبه بعد از ظهر رفتیم مسجد حنانه، مسجد کمیل و مسجد سهله … در مورد مسجد حنانه روایت هست که گویا یک دیواری بوده و وقتی سر امام حسین علیه السلام رو از اون مکان عبور میدادند اون دیوار به ناله در اومده و کج شده و فکر کنم وقتی امام صادق “ع” از کنار اونجا میگذشتند این مطلب رو روایت کردند …
مسجد کمیل هم که در اونجا مزار کمیل ابن زیاد یکی از یاران بسیار درجه اول امام علی “ع” قرار داره، دعای کمیل رو امام علی به کمیل آموختند و به همین دلیل اسم اون دعا موسوم به دعای کمیل شده، واقعاً که دعای کمیل یکی از زیباترین و وصف ناشدنی دعاهایی هست که هر بنده ای میتونه بخونه و وقتی در کنار خوندنش یادت میاد این کلمات و عبارات رو امام علی اون بزرگمرد عالم تشیع و امیر مومنان به خدا گفتند بدنت می لرزه و …..
مسجد سهله هم که فکر کنم در قرن اول هجری قمری ساخته شده و این مسجد منتسب به امام زمان “عج” هست، در بخش های مختلفی از صحن مسجد محراب هایی ساخته شده که به نام پیشوایان دینی نام گذاری شدند مثل مقام امام صادق، امام سجاد، مقام امام زمان، حضرت ابراهیم، حضرت ادریس و حضرت خضر.
اعمال مسجد سهله رو که فکر کنم تقریباً 14 رکعت نماز و یه تعداد دعای بعدش بود، انجام دادم ولی این که باید از یه گوشه میرفتی یه گوشه دیگه و نماز میخوندی خب یه مقدار سخت که نه ولی باعث میشد درست نتونی تمرکز بگیری و ….. نماز مغرب عشا رو هم مسجد سهله خوندیم، توی اعمال این مسجد دو رکعت نماز حاجت هم وارد شده که شب چهار شنبه مابین نماز مغرب عشا میخونند که هر غمامی بخونه غمش مرتفع میشه و …. که ما هم شب چهارشنبه اونجا بودیم و قسمت شد اون نماز رو هم خوندیم، یه دعا هم بعدش داره که دعای زیبایی هست و اون قدر ذوق کردم کتابم رو همراه برده بودم و کلاً کتاب داشتن خیلی میچسبه خعلی …
پنجشنبه صبح (6 فروردین) رفتیم مسجد میثم طمار، مسجد زید و مسجد کوفه …
میثم طمار هم که یکی از اصحاب خاصه امام علی “ع” بودند و در مورد نحوه شهادتشون پیشتر امام بهشون خبر داده بودند، در حیات حرم میثم چندتایی درخت نخل بود که کلاً هوایی اون روزگارانت میکرد و انگار میثم رو میدیدی در کنار کوتاه ترین درخت نخل داره نماز میخونه … و بعد بر سر همون درخت به دار آویخته میشه و زبانش رو قطع میکنند…..
مسجد زید هم کنار مسجد کوفه بود، یه حیات بزرگ و وسط حیات یه محوطه مسطح فکر کنم صد متری و شاید کمتر که با چندتایی پله بالا میرفت و اونجا مسجد قدیمی بود و نماز و دعا میخوندی ….
مسجد کوفه رو هم که احتمالاً همه مون کم و بیش بشناسیم و اسمش رو شنیده باشیم …. توی مسجد کوفه هم چندتایی که نه بیشتر از چندتایی مقام بود که در مورد هر کدومشون نماز و دعا وارد شده بود که مستحب بود البته همه شون، فکر کنم کلاً یه هفتاد رکعتی میشد ….. خب نمازهای مستحبی مسجد کوفه رو نخوندم، یعنی سخت بود هی از این طرف بری اون طرف و تند تند نماز بخونی و خونده نخونده بری مقام بعدی …. بعد از نماز ظهر و عصر که به صورت کامل هم خوندیم رفتم داخل مسجد نشستم یه تعداد نماز صبح قضا و …. خوندم، یه خورده هم البته استراحت کردم و اندکی هم چشم بر هم گذاشتم …. البته خادمین مسجد بلافاصله بعد نماز جارو برقی به دست شدند و تا آخر زمانی که من داخل مسجد نشسته بودم داشتند اونجا رو جارو میکشیدند که من خییلی سعی کردم این آلودگی صوتی رو به روی خودم نیارم و بهش بی توجه باشم ولی خب میذاشتند سه چهار ساعت فوقش یکی دو ساعت دیگه جارو میکردند اونجا رو آخه …. محرابی که امام علی علیه السلام در اونجا ضربت خورده بودند رو هم زیارت کردم، واقعاً که لعنت بر ابن ملجم ملعون باد … قبر مسلم، مختار و هانی هم توی مسجد کوفه بود که اونها رو هم زیارت کردیم …
راستی قبل از رفتن به مسجد زید و کوفه رفتیم خونه امام علی علیه السلام که منزل خواهرشون در کوفه بوده و ایشون در زمان خلافتشون توی کوفه اونجا اقامت داشتند …. البته لازم به ذکر هست که این خونه رو مجدد بازسازی کردند وگرنه که …… از آب چاه منسوب به امام علی “ع” هم یه مقدار اندک آب خوردیم که البته آب رو لوله کشی کرده بودند و ما مجبور نشدیم مستقیم از چاه آب بکشیم ….
در کنار مسجد کوفه خرابه های دار العماره کوفه هم بود که دورش رو حصار کشیده بودند و ما فقط از کنارش با اتوبوس رد شدیم رفتیم …..
جمعه صبح هم رفتیم قبرستان وادی السلام، با فاصله اندکی کنار حرم امام علی علیه السلام بود. قبر حضرت لوت و هود “البته فکر کنم” و قبر آقای قاضی از بزرگان و علمای شیعه رو زیارت کردیم و چون محیط اونجا یه کم از نظر امنیتی مناسب نبود مقام امام صادق “ع” و امام زمان “عج” رو هم نرفتیم …. قبر های اونجا یه مدل خاصی بودند، رو سر هم و به صورت عمودی …. کلاً که جدی اونجا شکل قبرستون بود …. جدی جدی حول قیامت و مرگ و مردن برت میداشت …. راستی خیییلی خیییلی هم قبرستون بزرگی بود فکر کنم حدود سی و اندی کیلومتر مساحت داشته باشه…..
- قسمت هفتم:
قرار شد جمعه رو بریم کاظمین و چقدر حیف که نماز جمعه نجف اونم در حرم امام علی علیه السلام رو از دست دادیم …. اگه هرجای دیگه ای بود شاید میشد یا میتونستم از رفتن صرف نظر کنم ولی “کاظمین” رو که نمیشه نرفت …. حدوداً پنج شش ساعتی تو راه بودیم، البته یه مقدار هم اتوبوس مربوطه تأخیر داشت که خب گذشت …. تقریباً یک ربع بیست دقیقه مونده به اذان مغرب رسیدی.. کاظمین تقریباً چسبیده به بغداد و فکر کنم در هشت کیلومتری اون هست و بنابر این توی راه از بغداد و بسیااار تایی ایست بازرسی گذشتیم …. بغداد به عنوان مرکز یک کشور بسیار دلمرده بسیار گرفته بسیار عقبمانده و بسیار نمیدونم خب وقتی تهران رو با بغداد مقایسه کنی دیگه باید هم بنویسی بسیااار و بسیااار و بسیااار …. البته از نظر بهداشت و نظافت یه مقدار وضعیت بغداد نسبت به سایر شهرهای عراق بهتر بود که این خودش جای بسی چی بگم مثلاً امیدواری هست…..
خب داشتم میگفتم حدوداً یک ربع بیست دقیقه قبل از اذان مغرب رسیدیم کاظمین…. هوا داشت تاریک میشد و مجبور هم بودیم با کاروان حرکت کنیم …. من که خیییلی خیییلی ناراحت و دل گرفته بودم…. شب و کاظمین یعنی من و ندیدن …. تا وارد صحن شدیم رفتیم نشستیم توی صف نماز و به همون صورت زیر چادری وضو گرفتیم و نماز رو به جماعت خوندیم …. جدی جدی خیلی دلم گرفته بود، فقط قرار بود سه ساعت کاظمین باشیم و تازه الآن هم شب بود … قبور مقدس امام موسی کاظم “ع” و امام محمد جواد “ع” رو زیارت کردیم، ضریحشون با هم مشترک بود ولی با دوتا گنبد …. و باز من دلم گرفته بود و خب یه کم هم ناراحت بودم …. یه دوری توی صحن و سرای اونجا زدیم، خب من اونجا رو درست و دقیق که ندیدم ولی توی شب تصور کردم که شبیه حرم امام علی “ع” هست البته در ابعاد کوچیکتر …. قرار بود حدود ساعت نه برگردیم که باز اینجا هم به دلایلی تأخیر وجود داشت و توی این یه ساعت با پدر گرامی رفتیم نشستیم کنار یه گروهی که فکر کنم تهرانی بودند و اونجا ….. خیلی چسبید اون چند دقیقه کوتاه ….
در جوار حرم کاظمین قبور فقهای شیعه زیادی هست که با توجه به فرصت اندکی که داشتیم نشد بریم اونها رو هم زیارت کنیم که ان شا الله دفعه دیگه خدا قسمت کنه اساسی بریم کاظمین “خداییش روی دلمون خعلی موند خعلی”…..
سامرا رو هم که به دلایل امنیتی نبردنمون، ولی جدی خیلی دلم میخواست برم سامرا … کلی هم به پدر گرامی اصرار کردم که خودمون بریم ولی خب انگار اونجا طلبیده نشده بودیم ….
در جوار حرم امام علی “ع” هم قبور تعدادی از فقهای شیعه هست که یه تعدادشون رو زیارت کردیم، ولی خیلی دلم میخواست بریم سر قبر شیخ انصاری که از چند نفری پرسیدیم که گفتند بیرون حرم هست و بعد هم آخرش فرصت نشد بریم ….
دعای کمیل رو توی حرم امام علی علیه السلام و روبه روی ایوون طلای ایشون خوندیم …. یه آقای مداح عربی میخوندند که بسی بسیار زیبا و دلنشین دعا رو خوندند…. خب وقتی زبانت عربی باشه … درست و دقیق میفهمی چی داری میگی و زیر و بم کلام و تأکید ها رو رعایت میکنی و کلاً که خییلی زیبا خوندند …. مداحی هاشون رو هم بعد از دعا اجرا کردند که هرچند به زبان عربی بود ولی لحن و آواش هم به دل مینشست و یه طورایی غم انگیز بود ….
خب چون دعای کمیل اونجا خیلی بدلمون نشسته بود دعای ندبه رو هم رفتیم همونجا و با اینکه سر صبحی آدم خوابش میاد و ما هم که یه ساعتی قبل از اذان رفته بودیم حرم یه مقدار هم خسته بودیم ولی کلاً دعای ندبه حرم امام علی علیه السلام هم دلچسب بود ….
راستی کربلا نشد دعای کمیل و ندبه بریم …. دعای کمیل رو که فکر میکردیم توی حرم امام حسین میخونند و منتظر بودیم که نخوندند و دعای ندبه رو هم که بنده در اون زمان در خواب به سر میبردم …..
یه صبحی هم توی نجف رفتیم توی صحن در حال ساخت حضرت زهرا “س” که ایرانیها در اونجا مراسم زیارت عاشورا و مداحی و باقی زیارات و دعاها رو برگذار میکردند که خب اونجا هم فکر کنم خوب بود یعنی برخورد خادمینش که خیلی مؤدبانه و محترمانه بود و اولش هم که سخنرانی بود سخنران جالب صحبت میکردند ولی نمیدونم از کجای ماجرا تا تقریباً آخرهای دعا من خوابم برد و توی خواب هم که یادم نمیاد چیزی درست شنیده باشم …. ولی کلاً خیلی خوابش چسبید ها …
البته توی این مسافرت جدی خیلی کم خسته شدم، اصلاً میشه گفت اونجا خستگی معنایی نداره …. همه اش آرامش هست و آرامش و باز آرامش و البته زیبایی …..
- قسمت هشتم:
و اما یکشنبه صبح (9 فروردین) وقت برگشتن بود و وقت وداع …. خیلی خیلی زود تموم شد …. به درازای یک چشم به هم زدن … حتی کوتاهتر …
برای نماز صبح روز یکشنبه رفتیم حرم امام علی علیه السلام …. نماز رو که خوندیم رفتیم یه زیارت کوتاه و اومدیم داخل صحن تا بریم کنار گروه ها و دسته های مردم که هر کدوم برای خودشون دعا میکردند و زیارت میخوندند و ما هم با اونها هم نوا بشیم ….
و باران بارید …. باران … در صحن امام علی علیه السلام …. خیلی زیبا بود خیلی …. خیس باران رحمت خدا شدیم …. دو رکعت نماز حاجت زیر بارون خوندم و اگه دست خودم بود و …. هرچقدر دلم میخواست زیر بارون برای خودم توی حرم راه میرفتم و راه میرفتم و باز هم راه میرفتم و خیس میشدم و باز راه میرفتم …..
نمیدونم بر چه اساس معتبر هست یا نه ولی میگند اگه بارون بیاد و بری زیر ناودون طلای حرم امام علی “ع” …. برای اولین باری که رفتیم تا زیر ناودون طلا به ایستیم و نماز بخونیم توی ذهنم این ماجرا رو مرور کردم ولی با خودم گفتم حالا کو بارون توی این هوای گرم آفتابی و ….
و باران بارید …. رحمت خدا و دست های خالی ما که پر میشد از قطرات بارانی که سخاوت آسمانی خدا بود بر بندگان زمینیش در بهشتی که “””علی”” برگزیده اش و وصی خاتم پیامبرانش آرمیده بود ….
و بالاخره ما برگشتیم …. حدود ساعت نه از نجف حرکت کردیم و این بار از مرز مهران وارد ایران شدیم …. دیگه نگم از سختی برگشت و اتوبوس و بی خوابی که دمار از روزگار من درآورد که این نیز بگذرد که گذشت ….
۲۲ دیدگاه دربارهٔ «فانوس اشک هایتان را روشن کنید, ماه غریبی شهید نینواست»
سلام به بانوی محله.
خیلی خیلی زیبا توصیف کردی عزیزم.
من که نرفتم ولی از دوستان هرکس که رفته میگه آدم دلش نمیاد از اونجا دل بکنه و برگرده.خدا قسمت همه کنه.
خیلی خوب بود بانو…
البته من قبلنا با اینکه هنوز عضو محله نبودم خونده بودمش…
خب من نرفتم کربلا و بهم هم اجازه نمیدن که برم… انگار داعش فقط نشسته تا منو بزنه نصفم کنه که این خانواده من اینقدر میترسن…
دستت درد نکنه… دوس داشتم پستت رو…
خوش باشی آبجی…
سلام و درود بیپایان خدمت بانوی محله من هم به نوبه خودم فرا رسیدن ماه محرم را به همه ی هم محلهیها تسلیت میگم واقعاً خوشا به سعادتتان که به کربلای معلا مشرف شدید اینشالله که همه ی هم محلهیها از جمله من هم سعادت چنین سفری را داشته باشم, خیلی خوب برایمان توصیف کردید من یکی که فکر کردم الآن در آنجا هستم, اینشالله که همهیمان از برکات این ماه بهره مند شویم با سپاس فراوان بدرود
*- اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَهَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنینَ و َابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ
سلام بانو من هم خوندم زیبا نوشتید
سلام خانم بانو
بنده نیز این ایام را به همه هم محله ای های عزیزم تسلیت می گویم.
واقعا خیلی زیبا نوشتید. با خواندنش واقعا لذت بردم.
امیدوارم که این سفر نصیب همه ما بشود. واقعا آرزوی قلبی من است.
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
درود بر بانوی محله.
احسنت بر شما, طبع لطیف و قلم تواناتون. خوشا بهسعادت شما. آرزو میکنم من بعد هم به کرات این حس شیرین و معنوی رو تجربه کنید.
زینبی باشید انشا ال لاه.
سلام بر بانوی محله ,
بسیار خوشبختم که میبینم که به آرزوت رسیدی و زیبا به قلم درش آوردی . امید دارم به تمامی خواسته هایت در زندگی برسی و همیشه کامیاب باشی .
این ایام رو بهت تسلیت میگم و خواهش دارم که برای ما هم دعا کنی , که خیلی محتاجیم .
برقرار باشی .
سلام واقعا مرسی بخاطر این پست ارزشمند هزاران بار لایک
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هرچقدر میشکنم باز نمک میپاشد
توبه کردیم که دیگر غم دنیا نخوریم
تا حسین هست غم روزی فردا نخوریم
توبه کردیم که تا سایه ی هیأت باقیست
لحظه ای حسرت آن جنت اعلا نخوریم
ما حیات دلمان بسته به اشک است و حسین
نان هر سفره بجز سفره زهرا نخوریم…
حلول ماه محرم الحرام تسلیت باد
آخی چه پست قشنگی,! السلام علیک یا ابا عبد الله, منم یه بار این سعادت نصیبم شده, ایشالا دفعه ی بعدی با هم دیگه
سلام بر همگی . فاطمه خانمی رهگذر و مظاهری عزیز آقایون ترخانه وحید طاها جنتلمن جعفری عبد اللهی … ممنون از حضورتون
باز هم فرا رسیدن ایام شهادت ابا عبد الله ع امام ایثار و مهربانیها و یاران بهترینشون رو تسلیت میگم و از همگی التماس دعا دارم
باسلام به همه هممحله ای های خوب منهم به نوبه خود فرارسیدن ماه محرم عزاداری شاه شهیدان حسین ابن علی ع را به تمام شیفتگان آن حضرت بویژه هممحله ای های خوبم تسلیت میگویم. باری از شما بانوی خوب محله بابت توضیح و توصیف سفر معنوی که به عتبات داشتی تشکر میکنم.
سلام بر حسین و سلام بر اولادحسین و سلام بر اصحاب حسین
خیلی زیبا بود بانو جان
سلام بانو
قبلا هم این خاطره رو خونده بودم اما نمیدونم چرا باز وقتی خوندمش برام تازگی داشت و چقدر هم مرور خاطرات کربلای خودم برام خوشآیند و در عین حال همراه با خواستن و دوباره خواستن بود.
کربلا رو وقتی ببینی دوست داری دوباره و دوباره ببینی و همیشه باز دلتنگی و این حس الآن در من و تو مشترکه چون واقعا درک میکردم چی میگی و با تمام وجودم نوشته هاتو احساس میکردم.
بارون و حرم امام علی چه باعظمت و چه لذتبخش!
بانووو دلمو هوایی کردی بازم.
سلام بر آقای هاشمی. مریم خانمی شیبانی و پریسیمای عزیزم
ممنون و همگی لطف دارید
ان شا الله قسمتتون زیارت از نزدیک کربلا … التماس دعای زیااااد
درود! خیلی قشنگ و باحال تشریح کردی، همین حالا از دیدار یه حاجی که معلم ابابصیره اومدیم که اتفاقات حج واجب را به همین خوبی تشریح میکرد، ما کورا باید به خودمون افتخار کنیم که به این قشنگی مسائل را تشریح میکنیم! به امید رفتنت به حج عمره و حج واجب و تشریح کردنش در محله ی خودمون!
ثلام بر جناب عدسی
ممنون و خوشحالم خوشتون اومد و ان شا الله حتمی قول میدم ….
سلام بانوی بانوها چقدر قشنگ نوشتی خاطرات کربلا رو برام زنده کردی. من سامرا رفتم. سامرا خیلی غم انگیز بود از تمام اماکن زیارتی عراق غم انگیزتر بود. اون جا آدم از شیعه بودن و تنهایی امام زمان خودش خجالت میکشه. یکی از دوستام میگفت مادرش قبل از انقلاب یعنیسال ۵۴ رفته بوده سامرا و اون زمان هم سامرا غریب و ناامن بوده.
سلام بر بانوی بزرگوار
خیلی خیلی عالی توصیف فرمودید
مطلب بسیار جالبی بود
انشا الله باز هم توفیق زیارت پیدا کنید و ما را هم دعا بفرمایید
سلام بر ندا خانمی عزیزم و جناب اخوان گرامی
ممنون ان شا الله این سفر قسمت همگیمون بشه
ندا خانمی خوشا به حالت خیلی و به امید ظهور منجی و اون زمان هست که عدالت و حق ستم رو کنار میزنه و ….
بازم ممنون و التماس دعا
سلام به بانو
زیارت های شما مقبول درگاه حق
از دعای جناب عدسی هم خیلی خوشم اومد انشا الله مکه هم تشریف ببرین و با همین زیبایی و شکوه برامون بنویسین و هر جا هستین ما رو هم از دعای خیر فراموش نکنین
سربلند باشید
سلام بانو ببخش که من دیر به این پست سر زدم دستت درد نکنه
سلااام بر مادر بزرگ مهر خانمی گرامی و خانم کاظمیان عزیزم
از حضور تون ممنونم و مادر بزرگ مهر ان شا الله خدا از زبونتون بشنوه الاااهی و البته من قابل نیستم ولی قول می دم رفتم مکه حتمی دعا گوی دوستان باشم و ان شا الله که قسمت و نصیب خودتون و بزرگ مهر عزیز هم بشه…..
خانم کاظمیان هر وقت شما بیاید قدمتون به روی چشم و شکلک ممنون تشکر سپاااس …..