خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کاش، سال دیگه، این موقع، کلا یادم رفته باشه!

بعله. دلم میخواد که بنویسم که هیچ وقت هیچ چیزی رو واسه نوشتن، مانع خودم ندونستم و حقیقتا نتونستم بدونم. حدودا یک سال پیش بود که عده ی کمی تارنمای گوشکن رو به فیلترینگ به قول خودشون گزارش دادند و مسدود شدن موقتیش رو پیروزی قلمداد کردند. شب قدر، با تمام خاطرات خوشی که طی سال های گذشته واسم داشته و یکیشو سال قبل، قبل از اینکه از سایت برداشته بشه خوندید، از همون سال قبل، واسم مصادف شد با زمان زورگیری افراطی های زیراب‌زن. والا ی محله ی منسجم آموزشی تفریحی که نابینایانی با هزینه ی شخصی برپاش کرده بودند، زورگیری هم داشت. نه مگه؟ من وقتی نمیتونم بزرگ شم، به ی بزرگ حمله میکنم تا حد اقل اسمم چند وقتی بزرگ بشه. از نظر من، این زورگیر ها، با زورگیر هایی که توی مترو یا جا های خلوت شهر، از ملت، زورگیری میکنند، هیچ تفاوتی ندارند. آدم یاد مثلی میفته که میگه از گشنه بگیر بده به سیره.

دلم میخواد بدونم چقدر آموزش سایت ویدیویی یوتوب توی اینترنت توی سایت های با دامنه های ملی ریخته و کسی کاری‌شون نداره؟ چقدر آموزش مسائل زناشویی و مسائل جنسی مجاز و غیر مجاز توی تارنما های مجاز و غیر مجاز هست و هیچ کودوم‌شون مسدود نشدند؟ چقدر توی کامنت ها و نوشته های خیلی از تارنما های حتی وطنی، به مقامات کشور توهین میشه و کسی پرش نمیگیرد‌شون؟ چقدر آهنگ های رپ و شیشو هشت و ضد حکومت ایران، توی سایت های ایرانی هست و چندین ساله که داره توسط همه دریافت میشه و نه فیلتر شدند و نه تذکری بهشون داده شده؟ دقیقا شب قدر، از سال قبل تا همیشه، منو یاد این چیزا خواهد انداخت. نمردیم و عطوفت کسایی که مایل بودند نماینده ی بچه مذهبی ها بدونیم‌شون رو هم دیدیم. از به تشنج کشیدن ی سایت آموزشی تفریحی، تا گزارش به کمیته ی مصادیق مجرمانه و فیلترینگ، تا گزارش به دادستانی تهران، تا تهمت زدن، ناروا گفتن و بعدشم ادای مظلوم های زخم‌خورده رو درآوردن. متأسفانه، دیگه نمیتونم شب های قدری که با گفت و شنود سازنده توی مساجد با خاطره ی خوش به صبح میرسوندم رو تکرار کنم. حالا دیگه برعکس سال های قبل که هر سه شبش رو بیدار میموندم، امسال، معلوم نیست چند شبش رو بیدار می‌مونم. حالا دیگه اسم شب قدر که مییاد، یاد خاطره ای که نوشتم و نشد باشه میفتم. اعمال حقیر افراطیها مث لکه های خون خشکیده و دلمه بسته ای روی زخم چرکینی که توی پیشونی روح تموم اهالی محله ی نابینایان کنده‌کاری شد، توی ی تصویر تمامقد و واضح در ذهنم خودنمایی میکنند. هرچی با خودم کلنجار میرم که فراموش کنم، که مصلحت اندیشی کنم، که ننویسم، که ویرایش نکنم، که نفرستم، که منتشر نکنم، نمیشه که نمیشه. باید یک نفرم که شده، این پست رو بخونه تا بفهمم کسی فهمیده جامعه ی نابینایان همیشه از کجا ضربه میخوره. جامعه ی نابینایان دقیقا از همون جایی ضربه میخوره که جوامع افراد بینا ضربه میخورند. وقتی جهل، لباس دانایی بپوشه. وقتی انتقال محله به ی سرویس دهنده ی قویتر، به عنوان ی ابهام و نه ی افتخار، مطرح بشه. وقتی دروغ، راست جا زده بشه. وقتی تندروی، به عنوان مذهب قبولونده بشه. وقتی گرگ ها، از حرف های امام اول شیعیان به عنوان نقاب استفاده کنند. وقتی سواد ادبی اونقدر کم باشه که مفهومی به اسم بافت متن، در معنا کردن و تفسیر کردن ی واژه، از صد فرسخی ذهن مدعیان حتی عبور نکنه. وقتی تا کسی بدبخت باشه آرزوی خوشبختیش وسط باشه و وقتی موفق شد، تازه حسادت ها نسبت بهش گل کنه. وقتی تازه ماه رمضان که میشه می فهمی اطرافیانت چه امراض جورواجوری واسه فرار از روزه پیدا می کنند. وقتی استفاده از قدرت حکومت، بدون کار کارشناسی برای مسدود کردن پر‌بازدید‌ترین محله ی اینترنتی نابینایان، پیروزی مطلق تصور بشه. وقتی تلاش برای نوشتن ی جوابیه ی دندان‌شکن به این متن، به جای تلاش برای فهمیدن این نوشته، تنها دغدغه ی همه بشه. وقتی من نمیدونم دقیقا منظورمو چطور بنویسم. این وقت هاست که جامعه ی ما هم ضربه میخوره. هر بازی ای ی قاعده ای داره. ما هم در پیروزی و شکست، مستثنی از افراد بینا نیستیم.