خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

هشتاد و چهارمین مقالۀ ارائه شده در جامعۀ بینا شهروند نابینا، اختلال بینایی و ساختار قدرت در خانواده

 

برای دانلود از

اینجا

 

اقدام کنید

 

اختلال بینایی و ساختار قدرت در خانواده

نرگس نیکخواه قمصری [1]،

فاطمه منصوریان راوندی[2]

 

 

چکیده

نگاهی به نرخ رو به رشد تعداد نابینایان و کم بینایان در سطح جهان ضرورت پرداختن به مسائل متعدد آن ها در حوزه  های مختلف زندگی فردی و اجتماعی از جمله خانواده را نمایان تر می سازد. با توجه به پیامدهای متعدد و ژرف دامنه ای که نابینایی و کم‌بینایی بر ابعاد متنوع زندگی فردی و اجتماعی فرد مبتلا به دارد، پژوهش حاضر در پی آن بوده است تا با استفاده از روش پیمایش، 198 نفر از نابینایان و کم بینایان شهرهای کاشان و آران بیدگل را به شیوه ی نمونه گیری تصادفی ساده مورد بررسی قرار دهد.

یافته های تجربی حاصل از پژوهش، گویای آن هستند که ساختار اقتدار خانواده بر حسب اختلال بینایی همسران افراد بینا، نابینا و کم بینا متفاوت است. پس آزمون[3] نشان می دهد که تفاوت اصلی بین همسران بینا و همسران نا بینا و کم بینا است. این امر بیانگر آن است که همسرانی که در خانواده ای بوده اند که اختلال بینایی در آن وجود نداشته است، قدرت در روابط و تصمیم گیری ها  را بیشتر از افرادی که در خانواده ای با اختلال بینایی بوده اند، تجربه کرده اند. همچنین آزمون فرضیات متغیرهای زمینه ای حاکی از آن هستند که ساختار خانواده بر حسب جنسیت و تعداد فرزند متفاوت بوده است.

کلید واژه:

 

اقتدار خانواده- شیوه اعمال قدرت – قلمرو حوزه قدرت- اختلال بینایی.

 

  بیان مساله

خانواده به عنوان حلقه اتصال و انسجام فرد با فرهنگ و جامعه،بنیادی ترین نهاد اجتماعی محسوب می شود که گستره  ی اثر و نفوذ آن در شکل دادن به مولفه های  روانی و اجتماعی شخصیت،از ابتدا تا انتهای حیات آدمی را دربر می گیرد. جمله معروف اتو کلاینبرگ – فرزند پدر بشر است – با بسط دامنه نقش آفرینی خانواده در سامان شخصیتی جامعه فراتر از نسلی خاص ،اصطلاح «شخصیت اساسی » گاردینر در اشاره به صفات مشترک اعضا ی جامعه که معلول نهاد نخستین اجتماع یعنی خانواده بوده و به نوبه خود در نهادهای ثانویه منعکس می شوند ، عبارت «شخصیت ضعیف‌کش » اریش فروم در برجسته ساختن نقش روابط میان اعضای خانواده ، و تاکید انسان شناسان به نقش کلیدی شیوه تربیتی کودک در هر جامعه برای فهم کلی کیفیت حیات اجتماعی و فرهنگی آن (به نقل از ساروخانی ،1384 : 9-11 ) و بسیار اندیشه پردازی هایی از این دست همه  و همه دلالتی است  بر کارکردهای متنوع خانواده که علی رغم تحولات تاریخی و دگرگونی های عمده در اندازه، شکل، نوع و وظایفش در رابطه با دیگر نهادهای اجتماعی مدرن همچنان واجد نقشی محوری شناخته می شود.

تجارب خانوادگی عمده ترین بخش تجارب هر فرد در جامعه را تشکیل می دهد. در واقع ابعاد گوناگون حیات خانواده از بدو پیدایش در نتیجه ی قرارداد رسمی ازدواج ، ساختار و کارکردها و انحلال آن بواسطه ی طلاق ، در تاثیر و تاثری متقابل با دیگر زمینه های اجتماعی و فرهنگی تجربه زیسته هریک از ارکان آن یعنی مرد –پدر – ، زن –مادر-و فرزند-دختر و پسر- را به عنوان زیر ساخت هویت شخصی و اجتماعی آنها سامان می دهد. تشکیل خانواده گر چه محصول تعامل پیچیده ی نیازهای بیولوژیک و فرهنگ و قواعد زیست اجتماعی هر جامعه بوده و بر حسب کیفیت گزینش همسر و ویژگی های گروه مرجع گزینش اَشکال متنوعی را نشان می دهد ، اما به نوبه ی خود به عنوان کلیتی یکپارچه متشکل از حداقل دو عضو ساختاری از روابط اقتدار و توزیع نقشها و مسولیتها را ساخت می دهد که در پرتو تعاملی پویا با بسترهای اجتماعی و فرهنگی جامعه از یکسو و ویژگی های فردی – توانایی ها و ناتوانی های واقعی یا خیالی – از سوی دیگر تاثیری تعیین کننده بر نحوه تحقق کارکردهای آن در سطح درونی و بیرونی دارد.

از این منظر ، ویژگی های ذهنی ، جسمی ، روانی و عاطفی و موقعیتهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی هر یک از ارکان خانواده بسان فرصت ها یا محدودیت ها ، سهمی تعیین کننده در کیفیت کارکردی خانواده در مراحل مختلف حیات آن ایفا می کنند. مجموعه آنچه گفته شد این پرسش را به ذهن متبادر می سازد که در بستر شرایط اجتماعی و فرهنگی شهرستانهای کاشان و آران و بیدگل افراد دارای نوعی آسیب بینایی –چه نابینا و چه کم بینا – در حوزه های گوناگون زندگی خانوادگی چگونه سهیم می شوند ؟

از سوی دیگر نگاهی به نرخ رو به رشد تعداد نابینایان و کم بینایان در سطح جهان ضرورت پرداختن به مسائل متعدد آن ها در حوزه  های مختلف زندگی فردی و اجتماعی از جمله خانواده را نمایان تر میسازد. به گزارش سازمان جهانی بهداشت در سال 1995 شیوع نابینایی در جهان 7/0% است. شیوع نابینایی در سنین نوزادی تا چهارده سالگی ، 8 نفر در 10000 نفر بوده و با افزایش سن این نسبت افزایش یافته است. تا سن 60 سالگی به 44در هزار نفرمیرسد. با این همه علیرغم پیامدهای متعدد و ژرف دامنه ای که نابینایی و کم بینایی بر ابعاد متنوع زندگی فردی و اجتماعی فرد مبتلا به دارد، تحقیقات انجام شده پیرامون این موضوع به ویژه درباره جایگاه افراد نابینا یا کم بینا در خانواده در ایران بسیار اندک بوده و به نظر می رسد پرکردن این خلاء پژوهشی ضرورت و اهمیت انجام چنین پژوهشی را مضاعف می کند.

ساختار اقتدار در خانواده

نگاهی تاریخی به مدیریت (قدرت) در خانواده حکایت از آن دارد که در طول قرن 17 میلادی، در بسیاری از کشورهای غربی اعم از انگلیس، فرانسه و ایالات متحده آمریکا، پدران قدرت خانواده به حساب می آمدند و در واقع، حکمران بلامنازع خانواده بودند. چشمه ی قدرت و اقتدار آن ها، مالکیت و اداره همه دارایی های خانواده بود که شامل زمین ها، همسران و فرزندان و … می شد. مردان همچنین عهده دار رشد و نمو اخلاقی و روحانی فرزندان شان بودند. امروزه رابطه ی پدر –فرزندی، آموزنده، اخلاقی و مهربان توصیف می شود. در حالی که در گذشته، بر این باور بودند که مهربانی و افراط در گذشت، شخصیت بچه ها را تحت الشعاع قرار می دهد. این سَبک از پدرسالاری، پدرها تا اواسط قرن 18 میلادی در اروپا و امریکا ادامه داشت تا این که در این زمان، اعتقادی در انگلیس و فرانسه پدید آمد و به سرعت به امریکا نیز نفوذ کرد. در این نظریه جدید، نقش اقتدار محض پدران زیاد طول نکشید، اما نقش آن ها به عنوان معلمان اخلاقی بیش از گذشته شد. زندگی خانواده ها به همین روند ادامه داشت تا این که در طول قرن نوزدهم و تحت تأثیر انقلاب صنعتی و پیشرفت و گسترش شهرنشینی عموم مردم تغییر کرد. مردان مشغول کار کردن در کارخانه ها شدند و چون زنان در طول روز در خانه بودند، نقش معلم اخلاق و نظم دهی خانواده را از پدران تحویل گرفتند و بدین گونه، پدیده ی نوینی از وضعیت پدری آغاز گردید. با وجود تنزّل یافتن پدرسالاری و بیشتر شدن نقش مادران در زندگی خانوادگی قرن نوزدهم، پدران طبقه متوسط هنوز نقش قابل توجهی را در خانواده ها ایفا می کردند.

مبتنی بر پژوهش های جامعه شناختی، پیرامون مقایسه ی میزان مشارکت پدران طبقه ی متوسط و طبقه ی کارگر  در وظیفه ی مراقبت از فرزندان، شمار بیشتری از پدران طبقه متوسط نسبت به پدران طبقه کارگر، مشارکت بالا یا گسترده ای در مراقبت از فرزند به عهده داشتند. در این حالت، پدران بیش از پیش نقش تأمین کننده خانواده را به عهده گرفتند و کماکان موقعیت خود را به عنوان رهبر خانواده، تقویت کرده و جایگاه خود را به عنوان نظم دهنده نهایی خانواده از دست دادند و بدین وسیله، آن ها از قوی ترین حلقه اساسی و عاطفی رایج در داخل خانواده و بین اعضای خانواده بیرون ماندند. (باقری، 1388: 10-9).

در طول قرن 19 و 20 م. خیزش صنعتی و گسترش شهرنشینی در اروپای غربی و آمریکای شمالی، باعث پدیده « پدری» در بین طبقه متوسط شد. با انفکاک محل کار از خانه، اقتدار نسبی پدران در خانه تحلیل رفت و دو گونه پدری مختلف پدید آمد: 1. پدری گرفتار؛ 2. پدری غایب. این تقسیم بندی، شامل مادران هم می شود و می توان گفت که هنوز پدران به اندازه مادران گرفتار نیستند. پدران گرفتار، 67 درصد بیش از مادران، اوقات خود را در طول روزهای هفته با مادران سپری می کردند (همان منبع: 10).

نظام کارخانه ای، آموزش و پرورش و سیستم مبادله- مبادله کار با پول- که به فرزندان خانواده نیز اجازه می اد درآمد مستقل و بدون وابستگی به پدر داشته باشند، زمینه های عینی اقتدار پدر را از بین بردند. در سده 19 م. نه تنها زمینه های عینی اقتدار پدر از میان رفته بود، بلکه به سبب پیدایش افکار آزادی خواهانه ناشی از رنسانس، انقلاب فرانسه و تجلی این افکار در قوانین و حمایت از زنان و کودکان در برابر قانون، محدودیتی در اِعمال اقتدار از دید قانون نیز به وجود آمد. بنابراین با توجه به شرایط اوایل قرن 20، اقتدار پدر نه ضرورت و نه مطلوبیت داشت  (ظهیری و همکار: 104).

در اواخر دهه 1990، 87 درصد از اوقات مادران در روزهای تعطیل آخر هفته، با خانواده و کودکان سپری می شد. این وضعیت و دستاوردهای آن که به نوعی به خشنودی جریان فمینیسم و جنبش زنان در غرب منتهی گردید، سرآغاز بحث جدیدی در موضوع محو برتری پدر بر مادر و تفاوت میان نقش پدری و مادری شد و دست کم هدایت گر تفکر عدم تفاوت نقش پدری و مادری و به طریق اولی، نقش زنی و شوهری گردید. میزان و نوع برخورد رابطه پدران با خانواده های خود از سال 1960 تغییر کرد(باقری، 1388: 12-11). در تغییر نقش پدر، دگرگونی های اجتماعی-اقتصادی، دستاوردهای علمی و فنی و تغییرات قانونی مؤثر بودند. این عوامل در دگرگونی نقش زنان نیز تأثیر داشتند (ظهیری و همکار: 103).

پدیده خانواده از نوعی دوام و استمرار برخوردار است و به نظر می رسد در برابر دگرگونی های اجتماعی، اَشکال مختلف مقاومت را از خود بروز می دهد. به بیانی دیگر، ظاهرا عبارت معروف پیر بوردیو صادق است که گفت: “خانواده دارای قدرت توالد است”. نهاد خانواده، موقعیتی میانی را بین نسل ها اشغال می کند و در نقطه ای که دگرگونی های کلان اجتماعی و تغییرات درونی خانواده تقارب می یابند عملا استمرار را تضمین می نماید. قدرت خانواده، صرفا حالتی انفعالی ندارد. این قدرت، فعال است و همان گونه که ملاحظه کرده ایم، استراتژی هایی مربوط به ازدواج و ترقی اجتماعی را در خود نهفته دارد. خانواده از طریق انتقال یک میراث مادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین، به عاملی در حفظ نابرابری های اجتماعی و فرهنگی مبدل می شود، در متن این نابرابری ها استمرار می یابد و به آن ها استمرار می بخشد. آن چه که در قبال ممتازترین خانواده ها قدرت است، عاملی در تعارض با فرودست ترین خانواده هاست که فقط قادرند فلاکت خود را باز آفرینند. اگر این استدلال را تا نتیجه نهایی آن دنبال کنیم، می بینیم که خانواده واجد قدرت ماندگار کردن ساختارهایی است که جامعه برپا می دارد (سگالن، 1375: 324).

قدرت در حوزه خانواده

اساسا کاربرد مفهوم قدرت در خانواده، به علت فقدان مفهوم دقیق آن، موجب عدم شفافیت این مفهوم در تحقیقات تجربی شده است و نظریه پردازان توافقی بر روی مفهوم سازی ابعاد قدرت با یکدیگر ندارند؛ ولی به هر صورت، روی این نکته از تعریف اتفاق نظر دارند که قدرت را توانایی اعمال نیرو و وادار کردن دیگران برای کاری دانسته اند. ایسوان معتقد است که توزیع قدرت در خانواده، دارای چند وجه است؛ به طوری که قلمرو و حوزه های نفوذ زن و شوهر جداگانه است و اگر این حوزه های اعمال قدرت به درستی تعیین نشود، موجب ضعف در تحلیل قدرت در خانواده می شود.

الگوهای مدیریتی در خانواده

تصمیم گیری در خانواده می تواند هر یک از وجوه ترغیب، تحریک، اجبار و فعال کردن تعهد افراد باشد. این وجوه، ابزارهایی هستند که در رفتار دیگران تغییر ایجاد می کنند؛ به این معنا که بر اساس ترغیب و مجاب سازی و یا بر مبنای اجبار و زور به مرحله اجرا درآید. بر این اساس است که می توان تصمیم گیری های دموکراتیک به مشارکت و حضور فعال اعضا در فرایند اخذ تصمیم اشاره دارد و تصمیم گیری های اقتدار‌گرایانه به حاکمیت و محوریت یک فرد به عنوان رئیس یا ارشد در اخذ تصمیمات با کمترین توضیح دلیل اخذ آن ها دلالت می کند. این روابط قدرت (دموکراتیک و اقتدار‌گرایانه) در تعاملات بین افراد خانواده را روابط دوسویه یا متقارن و یک سویه یا نامتقارن نیز نامیده اند ( Tavermina,1978: 433).

در این زمینه، آدورنو و همکارانش برای بررسی روابط قدرت در خانواده به عناصری مانند نوع و میزان هماهنگی و کنار آمدن پدر و مادر با یکدیگر برای حل مسائل اشاره کرده اند و از این طریق، به وجوه اقتدار‌گرایانه و دموکراتیک بودن روابط بین فرزند- والدین رسیده اند ( Adorno, 1950, : 313-314).

این مسأله که توزیع قدرت در درون خانواده و میزان برخورداری هر یک از زوجین و فرزندان از قدرت چگونه است و الگوهای تصمیم گیری به چه صورت است، ساخت قدرت در خانواده را مشخص می کند. برخی از محققان، ساخت تصمیم گیری در خانواده را در سه مقوله دسته بندی کرده اند:

  1. خانواده هایی که در آن ها پدر بیشترین قدرت تصمیم گیری را داراست.
  2. خانواده هایی که در آن ها مادر بیشترین قدرت تصمیم گیری را داراست.
  3. خانواده هایی که در آن ها پدر و مادر به طور یکسان دارای قدرت تصمیم گیری هستند ( Sidanius & Pena, 2001, :5).

برخی دیگر از محققان در بررسی الگوهای ساخت قدرت در خانواده، به سه سطح توجه کرده اند. در یک سطح، ساخت قدرت بین زن و شوهر را مطرح می کنند که اشاره به روابط بین زن و شوهر در حد تعیین و گرفتن تصمیمات دارد. در این سطح، روابط می تواند به صورت سلطه زن یا شوهر و یا به شکلی برابر برقرار باشد. در سطح دوم، به الگوهای نقش والدین توجه نموده اند و در نهایت در سطح سوم، ساخت های تربیت فرزندان را مطرح کرده اند که این ساخت از یک طیف تشکیل شده است که در یک سر آن سلطه کامل والدین و در طرف دیگر، نظارت حداقلی آنان بر فرزندان قرار دارد.

دارندورف، کوزر و کالینز که جامعه شناسان صاحب نظر در تئوری تقابل – که ریشه در اندیشه هگل، مارکس و وبر دارد- هستند، در پی فهم رابطه بین افراد و گروه های اجتماعی با محوریت عنصر تقابل منافع هستند. از نظر آنان، گروه به دو دسته افراد صاحب قدرت و فاقد قدرت تقسیم می شود. افراد صاحب قدرت، از طریق نظام اجتماعی بر دیگر افراد گروه، اعمال قدرت کرده، آن ها را استثمار می کنند (آزاد ارمکی، 1386: 25- 24).

تحقیقی که در سال 1966 توسط آندره میشل انجام شد نوعی همبستگی را بین اشتغال زنان و توزیع عادلانه تر نقش ها و وظایف نشان می داد. یافته های این پژوهش نشان داد هر چه اعتبار آن بخش از فعالیت های اقتصادی که زنان در آن اشتغال داشتند، بیشتر می شد، و هر چه تخصص زنان شاغل در گروه های کارگر یدی تا دفتری افزایش می یافت، موقعیت آنان در توازن قدرت بین زوجین بهتر می شد. مضافا، عامل تعیین کننده در این میان سطح درآمد زن و به ویژه تفاوت آن با درآمد شوهر بود (سگالن، 1375: 274).

نظریه های تبیین کننده حوزه مدیریت ( قدرت- اقتدار) در خانواده

شلسکی

شلسکی جامعه شناس آلمانی از اولین کسانی است که نسبت به تغییرات به وجود آمده در مدیریت خانواده، واکنش نشان می دهد. وی متأثر از شرایط بحرانی بعد از جنگ جهانی دوم، سعی در ترسیم شکل مطلوب از خانواده دوران خود کرد و خانواده را به عنوان تنها باقیمانده ثبات اجتماعی در نظر گرفته و سعی در تقویت و حفظ این نهاد کرد. او سلطه طبیعی مرد بر سایر اعضاء خانواده را به عنوان ضامن حفظ کارکردهای خانواده می داند و بر خانه داری زن نیز تأکید دارد، زیرا تنها در این حالت، کارآیی منحصر به فرد خانواده که سبب تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت می شود، تضمین می گردد. از دید شلسکی، این مجموعه یعنی پدر نان آور قدرتمند و مادر مسئول فرزندان، را باید برای حفظ ثبات اجتماعی به هر قیمتی حفظ کرد. او حتی با آگاه کردن زنان از روابط زندگی و آن چه که می تواند آن ها را به تأمل و تفکر وادارد، مخالف است (اعزازی، 1380: 119).

پیتر بلا[4]

پیتر بلا در تعریف قدرت از وبر تبعیت می کند. به نظر وبر، قدرت یعنی احتمال این که یک فرد که در درون رابطه اجتماعی قرار دارد، اراده خود را علی رغم مقاومت دیگران، به پیش براند. فرد قدرتمند بدین سبب می تواند اراده خود را تحقق بخشد که دیگران یا نیازمند پاداش تحقق اراده اویند و یا این که از عدم اعمال آن دچار ضرر و زیان می شوند. مثال بارز آن عبارت است از قدرتی که یک رئیس بر روی مستخدم خود اعمال می کند. مستخدم به این قدرت وابسته است زیرا در صورت عدم متابعت، شغل خود را از دست می دهد؛ در نتیجه ناگزیر از اجرای فرامین رئیس خود است(توسلی، 1379: 423).

اساس نظریه مبادله درباره قدرت این است که نابرابری در منابع تولید، باعث تمایز و تفاوت در قدرت در بین کنشگران می شود. این منابع ارزشمند، به طور اخص، تحصیلات، شغل و قدرت مالی هر یک از زن و شوهر می باشد که به میزان برخورداری آن ها از این منابع، آنان دارای قدرت تصمیم گیری در خانواده هستند. البته منابع ارزشی دیگر نیز مثل علاقه، وابستگی زوجین و جذابیت فرد برای همسر دخیل هستند که در توزیع قدرت در تصمیم گیری در خانواده نقش مهمی دارد (عنایت و همکار، 1391: 26-25).

بلاد و ولف[5]

بلاد و ولف نیز در دهه 60 میلادی نظر به تغییراتی که در ساختار مدیریت خانواده رخ داده بود، درصدد فهم چرایی این تغییرات بودند. نتایج تحقیقات این محققین به “تئوری منابع[6]” ختم شد. بر پایه این تئوری، از آن جا که مردان معمولا منابع بیشتری را در اختیار دارند، از قدرت افزون تری برخوردارند  و با ورود زنان به بازار کار، این معادله عوض شده است. بنابراین ورود زنان به بازار کار، مهم ترین عامل در تغییر ساخت و توزیع قدرت در خانواده می باشد (ظهیری: 108).

گیدنز

گیدنز براین عقیده است که خصلت فزاینده بازاندیشی در زندگی روزمرده از خانواده مردسالار سنّت زدایی کرده است. در خانواده پسا مردسالار، به تدریج این رابطه ناب است که در روابط زناشویی اهمیت پیدا می کند. رابطه ناب، رابطه ای است که به خاطر خودش و نه برای چیزی یا منفعت دیگر در میان مردم در حال تکوین است. از نظر او، شکل گیری و تداوم این رابطه ناب، بدون اعتماد متقابل زن و مرد ممکن نیست. زندگی خانوادگی به شناخت خود و همسر، درک و صداقت نسبت به هم و کنار آمدن با یکدیگر نیاز دارد و دو طرف مجبورند در یک فضای گفتگویی روی آن کار کنند. حتی در زندگی خانوادگی، رابطه والدین و فرزندان نیز در حیطه فضای گفتگویی قرار گرفته و روابط آن ها نیز مبتنی بر اقتداری است که بر سر آن سازش شده است (گیدنز، 1382: 199).

با توجه به مباحث نظری ارائه شده می توان گفت در پژوهش حاضر، سه بُعد تقارن روابط زناشویی، شیوه اعمال قدرت(استراتژی برخورد همسران)، قلمرو حوزه قدرت زن و شوهر در خانواده برای بررسی ساختار اقتدار در خانواده  استفاده شده است.

مدل نظری

 

 

 

 

 

روش پژوهش

روش مورد استفاده در این پژوهش تلفیقی از روش توصیفی و همبستگی است ابتدا برای جمع آوری مطالب و مباحث مربوط به ساختار اقتدار در خانواده از طریق روش اسنادی به بررسی منابع مربوط پرداخته شده است و مطالب مروبط به هدف به کارگیری مناسب در امر تحقیق مورد توصیف، تبیین و تفسیر قرار گرفته اند. سپس در مرحله دوم از روش پیمایش استفاده شده است. و از طریق ابزار پرسشنامه به جمع آوری اطلاعات در مورد جامعه ی مورد مطالعه پرداخته سپس برای بررسی نوع رابطه و شدت ارتباط متغیرها با یکدیگر به آزمون فرضیات مطرح شده در طول تحقیق پرداخته شده است. جامعه آماری مورد مطالعه حدود 408 نفر شامل نابینایان و کم بینایان دو شهرستان کاشان و آران و بیدگل  می باشد که این تعداد حدود 136 نفر مربوط به شهرستان آران و بیدگل و حدود 302 نفر مربوط به شهرستان کاشان هستند. به منظور گردآوری اطلاعات مورد نیاز، علاوه بر رجوع به متولیان امور مداخله در مسائل نابینایان و کم بینایان و خانواده های آنها نظیر ادارات بهزیستی دو شهرستان و جامعه اسلامی نابینایان و کم بینایان شهرستان کاشان به افراد و خانواده های درگیر در این مساله نیز رجوع شده است. شیوه نمونه به شیوه احتمالی و تصادفی ساده می باشد.

حجم نمونه با استفاده از فرمول کوکران با محاسبه ی ضریب خطای 05/0حدود 198 نفر می باشد که در تحقیق حاضر به علت وجود محدودیت ها و مشکلات در دسترسی به افراد مورد مطالعه و جمع آوری اطلاعات،  115 نفر از فرزندان و همسران نابینا و کم بینا  در دو شهرستان کاشان و آران و بیدگل مورد بررسی قرار گرفتند و در نهایت این افراد با تعداد 115 نفر از فرزندان و همسران بینا در دو شهرستان کاشان و آران و بیدگل مقایسه شده اند.

اعتبار و پایایی

برای تامین پایایی پرسشنامه، آزمون مقدماتی به تعداد 30 نفر انجام شده است؛ در مرحله اول پرسشنامه فاقد روایی لازم بود لذا برای احراز روایی لازم برخی گویه های تحقیق مورد بازبینی قرار گرفت و تعویض و یا تکمیل شدند و سپس پرسشنامه ی نهایی تنظیم گردید و داده های به دست آمده تحلیل شدند. پایایی طیف های موجود با استفاده از ضریب آلفای کرونباخ اندازه گیری شده اند. برای تامین اعتبار پرسشنامه از اعتبار صوری استفاده شده است. به این صورت که با توجه به تعریف نظری متغیر، تعریف عملیاتی با توجه به نظر اساتید و کارشناسان طراحی شد. ضرایب آلفای کرونباخ برای طیف های اندازه گیری شده در تحقیق در آزمون مقدماتی به شرح ذیل می باشد:

قلمرو حوزه قدرت: 76/0 ، برابری روابط: 57/0، شیوه اعمال قدرت: 67/0 . براین اساس، میزان آلفای کرونباخ در سطح مطلوبی بوده و پرسشنامه نهایی توزیع گردید.

یافته های پژوهش

مقایسه شیوه اعمال قدرت همسران نابینا و کم بینا با همسران بینا

جدول شماره 1-  مقایسه شیوه اعمال قدرت همسران نابینا – کم بینا و بینا

شیوه اعمال قدرت همسران حداقل حداکثر میانگین انحراف استاندارد
نابینا و کم بینا 1 5 2/69 1/12
بینا 1 4/75 2/98 1/01

 

 

جدول شماره 1 شیوه اعمال قدرت همسران بینا ، نابینا و کم بینا را نشان می دهد. داده ها نشان می دهند که شیوه اعمال قدرت همسران افراد بینا با میزان 98/2 نسبت به همسران افراد نابینا و کم بینا با میزان 69/2 اقتدار‌طلبانه تر است. بنابراین اعمال قدرت همسران بینا میانگین بالاتری داشته است.

مقایسه میزان برابری روابط همسران نابینا و کم بینا با همسران بینا

میزان برابری روابط حداقل حداکثر میانگین انحراف استاندارد
نابینا و کم بینا 1 5 2/64 0/85
بینا 2 4/25 2/76 0/71

جدول شماره 2-  مقایسه میزان برابری روابط همسران نابینا – کم بینا و بینا

 

جدول شماره 2 میزان برابری روابط بین همسران نابینا ، کم بینا و بینا با زوجشان را نشان می دهد. همان طور که داده ها نشان می دهد میانگین میزان برابری روابط افراد بینا با میزان  76/2 بیشتر از میزان برابری روابط افراد نابینا و کم بینا با میزان 64/2 است که نشان می دهد در روابط بین افراد بینا و همسرانشان برابری بیشتری نسبت به افراد نابینا و کم بینا با همسرانشان وجود دارد.

مقایسه قلمرو حوزه قدرت همسران نابینا و کم بینا با همسران بینا

جدول شماره 3- مقایسه قلمرو حوزه قدرت همسران نابینا – کم بینا و بینا

قلمرو حوزه قدرت حداقل حداکثر میانگین انحراف استاندارد
نابینا و کم بینا 1 5 3/07 0/74
بینا 2 4 3/16 0/43

جدول شماره3 قلمرو حوزه قدرت همسران نابینا ، کم بیناو بینا  را نشان می دهد. همان طور که داده ها نشان می دهد که میانگین قلمرو حوزه قدرت افراد بینا با میزان 16/3 بیشتر از میانگین قلمرو حوزه قدرت افراد نابینا و کم بینا با میزان 07/3 است که نشان می دهد افراد بینا در روابط و تصمیم گیری ها نسبت به همسرانشان قدرت بیشتری در مقایسه با افراد نابینا و کم بینا اعمال می کنند و در تصمیم نهایی تاثیرگذارترند.

بررسی تفاوت بین متغیرهای زمینه ای و متغیرهای وابسته در مورد همسران نابینا و کم بینا

جدول شماره4-تفاوت بین نوع جنسیت و متغیرهای وابسته در مورد همسران نابینا و کم بینا

 

جنسیت و

تعداد میانگین انحراف معیار  

مقدارT

درجه آزادی سطح معناداری
برابری روابط مرد 40 2/40 0/64 3/03 16/44 0/01
زن 14 3/32 1/06
شیوه اعمال قدرت مرد 39 2/41 0/91 2/71 15/82 0/004
زن 13 3/50 1/35
قلمرو حوزه قدرت مرد 36 3/13 0/61 -0/94 13/50 0/00
زن 12 2/83 1/06

 

جدول فوق رابطه بین نوع جنسیت و متغیرهای وابسته در مورد همسران نابینا و کم بینا را نشان می دهد. نتایج حاصل از جدول فوق به شرح زیر است:

– میانگین نمره میزان برابری روابط برای مردان نابینا و کم بینا (2/40) و برای زنان نابینا و کم بینا (3/32) است. مقدارT بدست آمده(3/03) معنادار است و این بیانگر آن است که میانگین برابری روابط در میان زنان و مردان نابینا و کم بینا تفاوت معناداری با یکدیگر دارد بدین صورت که میزان برابری روابط در زنان نابینا و کم بینا و همسرانشان بیشتر از میزان برابری روابط مردان نابینا و کم بینا و همسرانشان است.

– میانگین نمره شیوه اعمال قدرت برای مردان نابینا و کم بینا (2/41) و برای زنان نابینا و کم بینا (3/50) است. مقدارT بدست آمده(2/71) معنادار است و این بیانگر آن است که میانگین نمره شیوه اعمال قدرت در میان زنان و مردان نابینا و کم بینا تفاوت معناداری با یکدیگر دارد بدین صورت که میزان شیوه اعمال قدرت همسران زنان نابینا و کم بینا اقتدار‌طلبانه تر از میزان شیوه اعمال قدرت همسران مردان نابینا و کم بینا است.

-میانگین نمره قلمرو حوزه قدرت برای مردان نابینا و کم بینا (3/13) و برای زنان نابینا و کم بینا (2/83) است. مقدارT بدست آمده(-0/94) معنادار است و این بیانگر آن است که میانگین نمره قلمرو حوزه قدرت در میان زنان و مردان نابینا و کم بینا تفاوت معناداری با یکدیگر دارد بدین صورت که مردان نابینا و کم بینا قدرت را در روابط و تصمیم گیری ها نسبت به همسرانشان در مقایسه با زنان نابینا و کم بینا بیشتر اعمال می کنند و در تصمیم نهایی تاثیرگذارترند.

جدول شماره 5- تفاوت وضعیت درآمد و متغیرهای اصلی در مورد همسران نابینا

درآمد درجه آزادی F سطح معناداری
شیوه اعمال قدرت بین گروهی 4  

19/64

 

0/00

درون گروهی 4
قلمرو حوزه قدرت بین گروهی 3 19/85 0/00
درون گروهی 3
برابری روابط بین گروهی 4 65/18 001/0
درون گروهی 4

 

رابطه میزان درآمد و شیوه اعمال قدرت و قلمرو حوزه قدرت در قالب جدول شماره5- ارائه شده است. براساس نتایج جدول:

-در مورد رابطه شیوه اعمال قدرت و میزان درآمد، مقدار F(19/64)می باشد که در سطح (00/0) درصد معنادار است. پس نتیجه می گیریم که شیوه اعمال قدرت برحسب وضعیت درآمد متفاوت است.

-در مورد رابطه قلمرو حوزه قدرت و میزان درآمد مقدار F(19/85)می باشد که در سطح (00/0) درصد معنادار است. پس نتیجه می گیریم که قلمرو حوزه قدرت درونی برحسب میزان درآمد متفاوت است.

جدول شماره 6 – بررسی تفاوت بین اختلال بینایی و مولفه های ساختار قدرت خانواده

ساختار قدرت خانواده   مجموع مربعات درجه آزادی میانگین مربعات کمیتF سطح معنی داری
برابری روابط بین گروه‌ها 37.047 3 12.349 9.897 .000
  درون گروه‌ها 147232 118 1.248
شیوه اعمال قدرت بین گروه ها 17.506 3 5.835 4.840 .003
  درون گروه‌ها 142.275 118 1.206
قلمرو حوزه قدرت بین گروه‌ها 26.456 3 8.822 4.113 .008
  درون گروه‌ها 263.115 118 2.145

براساس یافته های جدول شماره 6 نکات ذیل استنباط می شود:

  • تفاوت معنادار بین مولفه های اصلی ساختار قدرت خانواده و اختلال بینایی وجود دارد.
  • اختلال بینایی بر حسب برابری روابط در خانواده متفاوت است(000/0Sig: ).
  • تفاوت معنادار بین شیوه اعمال قدرت در خانواده و اختلال بینایی وجود دارد. (003/0Sig: ).
  • اختلال بینایی بر حسب قلمرو حوزه قدرت در خانواده متفاوت می باشد. (008/0Sig: ).
  • میانگین همسران بینا  بالاتر بوده و تفاوت اصلی بین همسران  بینا و نابینا بوده است.
  • اختلال بینایی بیشترین تفاوت را در حوزه شیوه اعمال قدرت در خانواده را داشته است.
بحث و نتیجه گیری

همان طور که مطالعات نشان می دهد، خانواده نخستین و مهم ترین واحد زیستی در جامعه است؛ فضای عاطفی، کیفیت الگوهای ارتباطی و ارزش های اساسی حاکم در خانواده بر نحوه شکل گیری پایه های شخصیتی و ویژگی های روانی-رفتاری اعضای آن تأثیرات ژرف پایدار دارد. خانواده به مثابه یک سیستم است که ویژگی های آن به مثابه یک واحد و سیستم با اجزای تشکیل دهنده آن متفاوت است. شناخت نگرش های تمامی افراد خانواده (زن، مرد، فرزندان، پدران و مادران …) به معنای شناخت سیستم خانواده به عنوان یک وجود کلی نیست. خانواده از تاریخچه و عملکردی خاص برخوردار است که ویژگی های آن  با خصوصیات تک تک افراد خانواده، تفاوت دارد و لازم است تعامل میان اجزا تشکیل دهنده این سیستم همواره در حال وقوع باشد، چرا که عمل یکی از اعضا بر تمامی افراد خانواده تأثیر می گذارد و بر عکس هر تغییر جزیی هرگاه رخ دهد و خانواده چه در درون  چه از بیرون، تحت تأثیر قرار گیرد، بر کل آن سیستم تأثیر خواهد گذاشت و در عین حال، ثباتی اساسی و دارای اهمیت در هر خانواده، متضمن موقعیت هر یک از افراد در درون آن خانواده است (معاونت پژوهش، 1386: 226-225).

بنابراین با توجه به اهمیت جایگاه خانواده و با توجه به  شواهد تجربی( مشاهده و تجربه عینی محقق) و مبانی نظری، ساختار خانواده به عنوان محور مطالعاتی این پژوهش در نظر گرفته شد. علاوه بر آن مسأله اقتدار فرد نابینا به عنوان همسر به واسطه وضعیت خاص جسمانی او و نیز ساختار غالب خانواده در جامعه ایرانی توجه محقق را به خود معطوف ساخت از این رو این مسأله نیز در انجام مطالعه در نظر گرفته شد.

در این پژوهش با پیروی نظریه آدرنو و همکارانش،هورکهایر، پیتربلا و گیدنز در مورد ساختار توزیع قدرت، سعی شده است جایگاه افراد نابینا و کم بینا توصیف شود و در نهایت با جایگاه افراد بینا در جامعه مورد نظر مقایسه انجام شود. یافته های توصیفی پژوهش حاکی از آن هستند که میانگین همسران بینا در هر سه بعد برابری روابط، شیوه اعمال قدرت و حوزه قلمرو قدرت بالاتر از همسران نابینا و کم بینا بوده است.

مقایسه میانگین  شیوه اعمال قدرت، برابری روابط و قلمرو حوزه قدرت نشانگر تفاوت بین همسران نابینا و کم بینا با همسران بینا بوده است و در این میان همسران بینا، میانگین بالاتری را داشته اند و این امر حاکی از  موقعیت  اقتدار همسران بینا در خانواده می باشد که براساس نظریه مبادله نابرابری در منابع ارزشمند باعث تمایز و تفاوت در قدرت در بین کنشگران می شود.

بررسی تفاوت بین  جنسیت و برابری روابط، شیوه اعمال قدرت، قلمرو حوزه قدرت، نشانگر آن است که زنان در برابری روابط و شیوه اعمال قدرت میانگین بیشتر و مردان در قلمرو حوزه قدرت میانگین بالاتری را داشته اند. همچنین یافته های حاصل از بررسی تفاوت وضعیت درآمد و مولفه های ساختار اقتدار قدرت خانواده بیانگر تفاوت معنادار بین همسران نابینا و بینا بوده است. مولفه های ساختار قدرت خانواده بر حسب  اختلال بینایی متفاوت بوده است و در این بین همسرانی که اختلال بینایی داشته اند، میانگین پایین تری در ساختار قدرت خانواده داشته اند.

براین اساس، شیوه اعمال قدرت همسران افراد بینا، اقتدار طلبانه تر است. در روابط بین همسران بینا و همسرانشان برابری بیشتری نسبت به همسران نابینا و کم بینا با همسرانشان وجود دارد و همسران بینا در روابط و تصمیم گیری ها نسبت به همسرانشان قدرت بیشتری در مقایسه با همسران نابینا و کم بینا اعمال می کنند و در تصمیم نهایی تاثیرگذارترند.

براین اساس می توان  گفت اختلال بینایی در ساختار اقتدار خانواده های کم بینا و نابینا اثرات سویی داشته است. بدین نحو که در هر یک از سه بُعد مورد مطالعه یعنی برابری روابط، اعمال قدرت، حوزه قدرت، همسران نابینا و کم بینا، میانگین پایین تری را نسبت به همسران بینا داشته اند. از این رو از آنجا که خانواده، حلقه واسط فرد و جامعه تلقی می‌شود و نقش اساسی و بی بدیلی در پیوند فرد و جامعه دارد، توجه به نقش مهم و کارآمد خانواده در هستی اجتماعی و تربیت فرهنگی، سیاستگذاران و برنامه ریزان در خصوص مسائل نابینایان و کم بینایان موظفند تا کلیه اقداماتشان را بر محور ارتقای سطح سلامت و استحکام خانواده قرار دهند. اتخاذ سیاست‌های واقع‌گرایانه و بهینه، در شرایط بحرانی خانواده در دنیای امروز و طراحی برنامه‌های مناسب جهت اجرای سیاست‌های مصوب، یک نیاز و ضرورت اساسی است، چرا که خانواده به سبب نقش تربیتی و فرهنگی خود می‌تواند در پرورش انسان‌های متفکر، آگاه و بالنده بسیار تاثیر گذار باشد.

 

[1] استادیار گروه علوم اجتماعی، دانشکده علوم انسانی دانشگاه کاشان. n_nikkhah_gh@kashanu.ac.ir

[2] کارشناس ارشد جامعه شناسی دانشگاه الزهرا(س).  fmansoriyan@yahoo.com

 

[3].  Dunnett T3

[4]  Peter  Blla

[5]  Blood & Wolfe

[6]  Resource Theory