خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

زلزله

زلزله دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم فرصت افطار را هم ندادی عجله ات برای چه بود ؟ همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان لودرهم آوردند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند و در روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم قرار است وام هم بدهند ، دستور
دسته‌ها
زبان خارجی

تقویت زبان انگلیسی