محب
صبح چهارمین روز امرداد 62 که به مشهد رسید، من نیز متولد شدم. از همان ماه های نخست زندگی پدر و مادرم کشف کردند که نابینایی همزاد من است. نخستین ماههای نوزده سالگیم که سپری می شد، برای تحصیل به تهران آمدم و این شهر که البته دو سال از دوران تحصیل ابتدایی را نیز در آن گذرانده بودم، خودش را در تقدیر من جای داد. و اینک در تهران زندگی می کنم، شهری که دوستش دارم.
در دانشگاه های علامه طباطبایی و دانشگاه تهران دو مقطع کارشناسی و ارشد را گذرانده ام و برای ادامه دیگر انگیزه ندارم.
چند سالی هست که استخدام آموزش و پرورشم.
مثل خیلی های دیگر شب و روز و خواب و خوراکم اینترنت است؛ چیزی که بی آن نمی شود نفس کشید و نمی شود زندگی کرد.
کافیه دیگه نه؟ نفسم بند اومد.