خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

آخرین پست من

سلام ای غروب غریبانه ی دل،
سلام ای طلوع سهرگاه رفتن.
سلام ای غم لحظه های جدایی،
خداحافظ ای شعر شبهای روشن.
سلام.
آخرین سلام من به شما عزیزترین دوستان من.
همیشه اولینها به عنوان یه خاطره ی شیرین توی ذهن آدم میمونن. ولی آخرینها همیشه تلخ ولی به یاد ماندنی هستن.
این سلام آخر من به شماست. سلام آخری که شاید هیچ وقت تکرار نشه.
امروز دارم سختترین لحظات زندگیم رو پشت سر میذارم.
باید برم.
باید از این محله برم.
باید از جایی برم که با تمام وجودم دوستش دارم.
خودش و اعضاش و مدیرش، همگی بینظیر و تکرار نشدنی هستن.
دلیل رفتنم رو نمیتونم بگم.
فقط انقدر بدونید که سختترین تصمیم برای من تصمیم به رفتن بود.
باور کنید چاره ای ندارم.
شرایطی توی زندگی شخصیم پیش اومده که ناچار به رفتنم.
رفتنی که هیچ وقت قلبً بهش راضی نیستم.
هر ثانیه از خاطراتی که با هم داشتیم برای من یه عمر زندگی بود. هر پستی که میذاشتم، هر کامنتی که میذاشتم، هر جوابی که به کامنتهام میدادید، هر کامنتی که توی پستام میذاشتید یه دنیا برام خاطره هستن.
شاید یه وقتای طاقت نیارم و بیام یه چرخ اینجا بزنم.
ولی شما متوجه نخواهید شد.
میخوام توی پست آخرم با هم خاطره بازی کنیم.
ما با هم توی اولین پست من به دنیای زیبای کودکی و کارتونهای اون زمان سفر کردیم و کلی خاطره برامون زنده شد.
توی پست دوم داستان بدبیاریهام رو گفتم و گفتیم که دنیا پر از مانعه. ولی کسی موفقه که بهشون بخنده و از روش بپره اون طرف. موفقیت با سخت نگرفتن زندگی در کنار دست کم نگرفتنش میتونه جذاب و دوست داشتنی باشه.
توی پست سوم از زبان موتورهای صوتی خیلی تلنگرها به خودمون زدیم. این که باید هوای همدیگه رو داشته باشیم. این که باید با هم مهربون باشیم. این که باید به هم احترام بذاریم. نباید پشت همدیگه رو خالی کنیم و کلی چیزهای دیگه که سینا و مینا و آوا و برنا و خیلیهای دیگه سعی کردن یادمون بندازن و بهمون تذکر بدن.
توی پست چهارم یه عصای سفید به ما درس همدلی داد. از دغدغه های شهری گفت و از رفتار نادرست بیناها و نابیناها با هم گفت و گلایه کرد. به هممون گفت و تلنگر زد که بیشتر مراقب خودمون و رفتارمون باشیم.
توی پست پنجم لوح حساب به ما یادآوری کرد که چه قدر فراموشکاریم و کسانی که باعث پیشرفت ما شدن و روزی بود که اگر حمایتها و کمکهاشون نبود ما هم اینی که هستیم نبودیم چه مظلومانه از دنیای خاطرات و حتی امروز ما حذف شدن و گوشه ای از ناخودآگاه ما خاک میخورن.
توی ششمین پست اسکناس به ما یادآوری کرد که ما آدمها همیشه ارزش واقعی داشته هامون رو نمیدونیم و همیشه به بدترین شکل با ارزشهای مادی و معنویمون رفتار میکنیم و وقتی از دستشون میدیم تازه میفهمیم که چه ارزشی داشتن.
توی پست هفتم کرسی به ما یادآوری کرد که چه قدر از فرهنگمون، از تمدنمون، از سنتمون، فاصله گرفتیم. یادآوری کرد که یه زمانی عامل تمام صمیمیتها و گرمی کانون خانواده ها بود ولی الآن با رفتنش، با نبودن گرماش گرما از خانه ها و دلهامون رفته.
توی هشتمین پست چشمای نابینای ما به ما گفتن که تاریکن ولی راضی به تاریکی دلهامون و دور شدنمون از هم نیستن. راضی نیستن ما مثل اونها بیفروغ باشیم و باید بدرخشیم تا تحسینمون کنن.
توی پست نهم فرهاد کوهکن از ما گله کرد. از این که حتی دوست داشتن هم قیمت داره و دیگه کسی برای عشقهایی مثل عشق فرهاد به شیرین و دیگرانی که توی فرهنگ ما کم هم نیستن ارزشی قائل نیست.
توی دهمین پست با هم از احساسات خالصانمون گفتیم و یه کاغذ به ما فهموند که دنیا به این سادگی و زیبایی که فکر میکنیم هم نیست. دنیا و زندگی ما پیچیدگی خاص خودش رو داره که اگر راه کنار اومدن باهاش رو بلد نباشیم میتونه بهمون ضربه های جبران ناپذیری رو بزنه.
توی پست یازدهم کلاه به ما فهموند که اگر بد میاریم، اگر توی دردسر می افتیم و اگر اشتباه میکنیم تقصیر کسی جز خودمون نیست و نباید دیگران و دنیا و کلاه رو مقصر بدونیم.
توی پست دوازدهم فهمیدیم که یه آدم برفی با تمام سردیش چه قدر میتونه به ما کمک کنه. چه قدر میتونه به ما درس مهربونی بده. با تمام سردیش به ما شادی و نشاط میده و دلمون بهش گرم میشه. با تمام سردیها هم میشه دلها رو گرم به زندگی کرد.
توی پستهای سیزدهم و چهاردهم شاخه ی گل و فرهاد به ما فهموندن که عشق همه جای دنیا زیباست و کاری به ملیت و رنگ پوست و نژاد نداره و همه باید با هم مهربون باشن و به هم عشق بورزن و به خاطر عشق جشن بگیرن. فهموندن که هیچ چیز توی این دنیا ارزش دوست داشتن و دوست داشته شدن رو نداره.
توی پانزدهمین پست رادیو به ما فهموند که باید بدون قید و شرط با هم خوب باشیم. باید مثل گذشته ها ساده دوست داشته باشیم. ساده مثل رادیو که هیچ وقت دیده نشد ولی همیشه دوستش داشتن.
توی پست شانزدهم لبتاپ به ما گفت که میشه با تکنولوژی هم دوستیها رو نزدیک کرد و باهاش دلها رو بیشتر گرم نگه داشت.
توی پست هفدهم سبزه مهمون ما بود و بهانه ای شد تا با گره زدنش کلی آرزوی خوب برای هم داشته باشیم که همین آرزوهای خوب برای هم باعث شد با 337 تا کامنت شلوغترین پست محله تا حالا باشه.
توی پست هجدهم عروسک از دنیای کودکی گفت و این که چه راحت میشد دوست داشت و چه راحت میشد پاک باشیم. ولی بزرگ شدن ما کودکیهامون رو، پاکیهامون رو و زیباییهامون رو ازمون گرفت و الآن هر کدوم از ما با اشتباهات فراوان در حال گذران زندگی به دور از زیبایی کودکانمون هستیم.
توی پست نوزدهم دیدیم که میتوان مثل دیوانه ها بی اعتنا به سختیهای دنیا شد و دیوانه وار دوست داشت. حتی کودکانی را که به ما سنگ میزنن یا مسخرمون میکنن.
توی بیستمین پست جوراب به ما فهموند که ارزش هدیه ای که به عزیزانمون میدیم به قیمتشون نیست. به اون احساسیه که با اون هدیه ای میخریم و به کسی که دوستش داریم میدیم.
توی پست بیست و یکم با هم مرور کردیم که این محله از کجا اومده و داره به کجا میره و این که چه قدر برای هممون عزیزه و چه کانون گرمی برای دلهای ما هست که انقدر صمیمی با هم خوشحال میشیم و میخندیم و با هم ناراحت میشیم و اشک میریزیم.
توی پست بیست و دوم با هم از تنهاییهایی گفتیم که شبها به سراغمون میآد و هممون با هر نوع زندگی و اعتقادی خیلی شبها پیش اومده که تجربش کرده باشیم.
توی پست بیست و سوم یه خاطره ی طنز گفتم و با هم خوندیم و خندیدیم و فهمیدیم که دوستیها و صمیمیتها و روزهای خوش زندگی حتی اگر گران هم باشن باز هم ارزش به دست آوردنشون رو دارن. حتی اگر یه بستنی یا یه ناهار دور هم بهانش باشه.
توی پست بیست و چهارم با یه شوخی با مجتبی سعی کردم دور هم بخندیم و شاد باشیم. ولی مجتبی خودش میدونه که چه قدر دوسش دارم و بیشتر به خاطر این ناراحتم که دارم از جایی میرم که مجتبی هست. با همه ی مهربونیهاش و دستو دلبازیهاش.
توی پست بیست و پنجم با مرور گذشته تازه فهمیدیم که چه قدر گذشته ی شیرینی داشتیم. چه قدر زندگی قشنگتر بود. چه قدر امروز همه غرق دنیا و تجملاتش شدیم که دیگه از اون شبنشینیها و دور هم بودنها و خوش بودنها خبری نیست و همه فقط دنبال تنهایی هستن و دیگه کسی حوصله ی زندگیهای صمیمانه ی گذشته رو نداره.
توی پست بیست و ششم همه با هم از زبان یوزپلنگ درس گرفتیم که باید به خاکمون، به کشورمون، به فرهنگمون، به قهرمانامون افتخار کنیم. افتخار کنیم که ایرانی هستیم و تمدن پنج هزار ساله رو با خودمون داریم.
توی پست بیست و هفتم همه با هم پیمان اتحاد بستیم و با هم هم قسم شدیم که هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس نتونه ما رو از هم جدا کنه تا با هم پشت تمام مشکلات رو به خاک بمالیم.
توی پست بیست و هشتم همه با هم از موفقیت یه همنوع خوشحال شدیم. از این که رادیو داره خبر موفقیت همنوعمون رو به گوش همه ی مردم میرسونه به خودمون بالیدیم.
و حالا به پست بیست و نهم رسیدیم.
نمیدونم چی بگم.
چی بگم که احساس واقعیم رو در این لحظه بیان کنم.
فقط این رو میتونم بگم.
همین یه جمله رو.
تا حالا هیچ وقت نتونستم این همه آدم رو یه جا سر کار بذارم.
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
حالا میخوام ببینم عدسی چی میگه؟
یک هیچ از شیطون محله جلو افتادم.
خداییش الآن دستتون به من برسه چی کارم میکنید؟
چی؟
بابا چه خبره؟
انقدر خشن بودید خبر نداشتیم؟
مجتبی چه طوری عزیزم؟
خوشحال شدی دارم میرم بریونی نمیدی؟
عمرً.
من شده همه برن میمونم بریونیمو ازت میگیرم.
خیلی حال داد.
خداییش خوب سر کارتون گذاشتمااااااا.
تا تیکه تیکم نکردید ما رفتیم.
خداحافظ.
الفراااااااااااااااااااااار.

۱۰۷ دیدگاه دربارهٔ «آخرین پست من»

اگر دستم برسه…
خداییش…
شما رو…
می کُشَم.
تا نیمه خوندمش و رفتم۱کامنت نوشتم بیارم اینجا پیست کنم و توش کلی گفتم و گفتم که منصرف بشید و گفتم که حتما راه دیگه ای هم هست و گفتم من یکی اگر ازم بر بیاد تا هر جا که ازم بر بیاد کنارت هستم هم محلی بمون تا حساب این گیر ناشناس رو برسیم.
به جان خودم مگه دستم نرسه…
***
ولی با تمام این ها…
خوشحالم که جدی نبود. خوشحالم که رفتنی نیستید و خوشحالم که تمام این شادی ها باز هم ادامه داره. همه با هم. همراه هم. ما و شما و محله.
ایام به کام.

ای کاش این چار چوب های محله دستمو واسه چار تا تیکه ی آبدار که بهت بندازم باز میگذاشت. آخه مسخره ی بوق فلان بیسار کوفت زهر انار زهر مار فلان شده ی مرده شور کوفته کاری، این کار بود تو کردی؟! این پست بود دادی؟! بشکه تاب میدادی یا مثلا با آبکش آب میخوردی که سنگینتر از این حرفها بود که! من که دهنم خشک شد. خدا لعنتت کنه. قلبم ایستاد! منفجرم کردی به مدت سه دقیقه. سنگکوب کردم. ای بپکی! ای بریونی بیارند جلوت و دستو پاتو ببندند! الهی بری انار‌دزدی، همه در برند باغبان بگیره با چوب تا میخوری بزندت!

هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
مدیر سر کار رفته داریم.
بدو بدو تموم شدها.
اصلً به زندگی برگشتم خداییش.
خییییلی حال داد.
تا تو باشی مسالمت آمیز بریونیمو بدی.
خوبت شد؟
هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها.
الفراااااااااااار.

اینجاس شاعر میگه
نرو نرو اگه بری جات خالیه .. چه خوشگل شدی امشب
داش خداییش من داشتم با خودم حرف میزدم گفتم مگه چه مشکل خونوادگی هست که نمیزارن این بیاد پای کامپیوتر . حتما داش ما سنش دو رقمی نشده و پشت دستشو داغ گذاشتن . و از این جور حرفا ولی وسطاش دوییم افتاد ایستگاه صلواتی گرفتی ..
الان حقته که اشکان بیاد و یه دفتر صد برگ بهت معادله ریاضیب بده با انگشتهای دست و انگشتهای پا تا صبح بشماری تا دیگه اهل فن رو دوستان ناراحت نمیشین بگم اسکل کردی آخه کار این اسمش اسکل کردن هست . یعنی همون پرنده ای که خونش رو فراموش میکنه … رو هوا دست تکون میده رو میگم …
بگذریم ولی مشتی بود مشتی ..
مشتی دوم خودت بودی داش

سلام.‏ دادا من که تو رو میشناسم! میدونم که اگه از در بندازنت بیرون از پنجره میای تو! بنا بر این اصلا سر کار نرفتم! خودتم میدونی! فقط اینکه هر کدوم از پستاتو یه مرور کردی خیلی ابتکار خوبی بود،‏ ولی اگه لینک هر کدومشو اول تضیحاتت میذاشتی،‏ دیگه اوج خوشصلیقگیتو نشون میدادی!‏
اما واسه این که ادبت کنمو بهت بفهمونم که نباید با بازی با احساسات مردم اونا رو سر کار بذاری،‏ هر بار که بیام تو کوچه پستت با سیستم امنیتی مجتبی بازی میکنم!‏:
خوب به عدد ‏۴۶‏ رسیدیم و مقصد نهاییمون هم عدد ‏۳‏ رقمی ‏۱۲۳‏ بود،‏ اما حالا:
سیستم امنیتی مجتبی عدد ‏۹‏ رو انتخاب کرد و من عدد ‏۷‏ رو،‏ جمع این دو میشه ‏۱۶‏ و جمع ‏۱۶‏ با عددی که قبلا بهش رسیده بودیم یعنی ‏۴۶،‏ میشه ‏۶۲.‏ پس فعلا سریال بازی من و سیستم امنیتی مجتبی تا پایان قسمت پنجم به عدد ‏۶۲‏ رسید و تا نقطه ی بایان یعنی عدد سه رقمی ‏۱۲۳‏ ‏۶۱‏ عدد دیگه باقی مونده که باید ببینیم تو چند قسمت این ‏۶۱‏ عدد طی میشه.

اشکان داداش اینقدر عدد نوشتی و این مینا هم تند تند میخونه خداییش جلو چشام عدد میبینم با اینکه سیاهه .. حساب کن اعداد مشکی . جلو چشام دارن تکنو میزنن .
خداییش من که گوشیدم هنگیدم اونوقت شما چجوری داری حساب کتاب میکنی . . حالا بی خیخیل اون داشمون رو یخورده حالشو جا بیار ..
البته خشونت نه لطوفت . به خرج بده

شهروز شهروز شهروز خیلی شانس آوردی که فرسنگها فاصله داریم هاااااا وگرنه …..ٱ…..
.
.
.
.
.
اه اه اه
باور کن گفتم خدایا مگه چی شده که این شهروز زده به سرش
مگه چی شده چه مشکل شخصی داره که میخواد فقط بعضی وقتها اونم به صورت نا محسوس بیاد محله و بره
خلاصه خیلی دلم جیز جیز،،،داغ داغ شد بغض گلوم رو گرفته بود که خدایا مگه چی شده الاهی گناهی هست
خوب چیه دلم برات سوخت خخخخ
بعد که رسیدم به آخرش خععععععلی حرصم گرفت
گفتم که خدا خفت نکنه که سر کاری بود خخخخخ
خوب کلا خععععلی باحال بود
یه شوک عجیبی به محله دادی هاااااآااااااا

گفتم که:‏ هر وقت بیام اینجا با سیستم امنیتی مجتبی بازی میکنم،‏ فکر کنم که اصلا بازی تو همین کوچه تموم بشه!‏،‏ ولی قبلش بگم که:‏ بابا ما چه بلایی سر این بنده خدا بیارم؟! خوب فهمیدم! دستتو بده به من میخوام با لطافت باهات برخورد کنم اونم فقط به سفارش رفقا،‏ چون خودت میکنی که اگه محکم باهات برخورد کنم مصداق بیت ‏‏(میزنم زمین هوا میره،‏ نمیدونی تا کجا میره‏)‏،‏ میشی!‏.
اون وقت بچه ها باید بیان بگن که نمیدونم چیچیو! ما این شهروزو نداشتیمو…‏ ‏.‏ خیلی خوابم میاد! این آخرین کامنتو آخرین بازی امشب! نا اصلا حس بازی ندارم! ولش کن استثناان امشب نا بازی میکنم نا معادله مینویسم! تا فردا صبح که سر حال میشم.
الآن امیرحسین صدیقی تو برنامه ی اینجا شب نیست رادیو جوان داره داستان تعریف میکنه به همین خاطر که من خوابم گرفته! به هر حال برنامه ی رفیقمون دیگه! نمیشه گوش نداد!‏

خب. اگه بعد از یه همچین روضه ای که خوندی، نیومده بودی تولد من رو تو اسکایپ تبریک بگی، شاید یه کم باورم میشد!
ولی من اول اونو دیدم، بعد اینو!
این شد که از همون اول میدونستم یه جای کار میلنگه!
آخه یه آدم عزادار که حال و حوصله ی تبریک تولد نداره!

سلام شهروز. حیف که من دیر رسیدم و سر کار نرفتم. آخه اول رفتم پُست اثاث کشی رو خوندم. بعد دیدم اونجا کامنت گذاشتی.
بعد که اومدم پُست تو رو خوندم، از همون اول تابلو بود که یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
ولی خییلی ابتکارت جالب بود پسر.
فقط سر کار رفتنش واسه همون ۱۰ ۱۵ نفری هست که در ابتدا خوندن.
چون اولین کامنت که واسه پریسا باشه، دیگه همه چیزو مشخص میکنه.
اما بازم خخخ، خخخخ، خخخخخ، خخخخخخخخخ خخخخخخ ، ، خخخخ ،،،، خخخخخخخخ ححححح، ححححح ححححح ، ، حححححح خخخخ، ،، ،، خخخخخخخخخ
راستی تولد سعید عزیز کی هست آیا؟
سعید جان منم به نوبه خودم تولدت رو بهت تبریک میگم
امیدوارم هر چه زودتر به هر آنچه که میخوای، برسی

سلام امیر.
خداییش میخواستم یه چند روزی پیدام نشه توی پست هم نگم سر کاریه.
بعد بیام یه پست دیگه بزنم خخخ.
ولی خداییش دلم نیومد.
ولی به هر حال کسی نمیآد اول کامنتها رو بخونه بعد پستو که خخخ.
هنوز احتمال گمراهی خیلیها وجود داره و ما از این موضوع سخت مشعوف میشویم خخخ.

شهروز من که تا چند روز دیگه تو رو میبینم به همراه بچه ها اون روز یک حالی ازت بگیرم بجای باقی دوستان که خودت کِیف کنی حالا میبینی یک قطعه زغال از سر قلیون برمیدارم و می اندازم روی تنت تا دیگه هوس مردم آزاری به سرت نزنه اینم بجای اذیتی که کردی به نظرت چطوره خوبه یا اصلا یک سیگار روشن میکنم و میچسبونم به دستت و الکی میگم ببخشید نفهمیدم یا پشت پیراهنت رو میسوزونم زود بگو کدومشون رو دوست داری این بچه ها از تو دور هستند و نمیبیننت اما من که قراره ببینمت وای به حالت

شهروووووز شهروووووووز شهروووووووززز
مگر دستم بهت نرسه.
یعنی تیکه تیکت میکنم.
خدا بگم چی کارت نکنه پسر!
بترکی که ترکوندیم.
خب الآن تکلیف من که نمیدونم خوشحال باشم در حد فضا رفتن یا ناراحت باشم در حد شلقم بعد از پخته شدن دقیقا چیه،
نامرد جدی وسطاش تا مرز سکته رفتم.
انقدرم تیتر پستت خفن بود اولم اومدم سراغ همین پست.
آخییییش.
امشبم به خیر گذشت.
برو دعا کن دستم به اون پیرهنت نرسه.
خیییییلی میخخخامت.

خدا بگم چی کارت کنه پسر. مگر اینکه دستم بهت نرسه. خودم با دستای خودم خفت میکنم. اولش باور کردم و حسابی ناراحت شدم. اون هم تو که هم پستات و هم کامنتات خوفه! واسه همین جدا، خیلی ناراحت شدم. ولی شوک خیلی بزرگی بید.

سلام شهروز
حالا ما را سر کار میزاری پسر
اگر دستم بهت برسه سرت می کَنم میندازم اونطرف خیابان
حاحاحاحاحاحاحاحاحاحاح
به خدا شهروز خدا اون روزی نیاره که تو روبرو من گلبال بازی کنی
فقط دعا کن
که اگر بیاد که تو را با تور دربازه و خود دربازه یکی میکنم
میدونی که گلبالیستا میتونن خوب تسویه حساب بکنن با هم
حاحاحاحاحاحاحاحاحاحاح
ال فرار
وعده شهید هرندی
تا ۲ هفته دیگه

سلام وای شهروز خدا بگم چی کارت کنه واقعا ناراحت بودم گفتم خدایا چی شده که شهروز داره خدا حافظی میکنه
حتی تا آخرش نخوندم بعد که اومدم توی کامنتها فهمیدم که سر کاری بوده
اگه تا آخر خونده بودم که خیلی کفری میشدم هاهاها

سلام وحید.
بابا خب پستا رو کامل بخون عزیزم.
خب میایی توی کامنتا اینطوری میشی دیگه خخخ.
هرچند پستو میخوندی اینطوریتر میشدی خخخ.
بچه ها دعا کنید خانم کیان نیاد توی این پست.
کلی آبروریزی میشه خخخ.

سلااام شهروز
هاهاهااههخخخخ
اولش که نظر مجتبی رو لایک میکنم خخخ حقته
بعدشم باور کن من دقیقا فهمیدم سرکاریه
ولی از تو چه پنهون اونجا که گفتی تو زندگی شخصیم مشکل پیش اومده دوباره نظرم عوض شد و در آخر کلی دوباره خوشحال شدم که سرکاری بود
ولی مثل همیشه عالی بود

سلام زهره.
میدونی چیه؟
خداییش حال اونایی که هی شک دارن سر کاریه یا نها خیلی باحالتر از اونایی هست که باور کردن بعد آخرش فهمیدن سر کار رفتن خخخ.
این گروه کلً جامعه ی هدف من بودن خخخ.
یه حالی میده دو به شک بمونن تا آخرش خخخ.

سلام شهروز.
خدا بگم چیکارت کنه!!
ازون قلب دردهای مجتبی نسیبم کردی.
اگه یه طوریم میشد کی میخواست جواب خانواده منو بده؟
مگه آزار داری پسر جون؟
اون از پیچوندن هدیه من به گوشکن کوچولو، که اشکان سعی کرد قضیه رو ماستمالی کنه، اینم از این ماجرا.
کاری نکن بدمت دست اون سگ قطبی مهندس نوری یه لقمه چپت کنه هاااا!!
منو باش که میخواستم یه بلیت دو نفره بدون بازگشت به هنگ کنگ برات بخرم، حالا که دیدم چقدر بودنت توی محله باحال، و نبودنت حالگیریه از این کار منصرف شدم.
همیشه باش و همیشه بمان.

سلام بر عمو چشمه.
بابا چیزی نشده که.
یه دوری با هم توی آرشیو محله زدیم برگشتیم.
سگ نه نه نه نه.
من مثل سگ از سگ میترسم خخخ.
اون هم اون سگ.
ولی بلیت رو بگیر. من قول میدم با اینترنت طوفانی اونجا هر ساعت بیام توی محله.
قول میدم.

دوباره سلام. نصف منبرم موند اومدم کاملش کنم.
تولدتون مبارک آقای درفشیان. همیشه پاینده و برقرار و شادکام باشید!. آفرین به اسکایپ که رمز این پست رو برای شما باز کرد! از اونجایی که خوشبختانه یا متاسفانه من دیگه تا اطلاع ثانوی اسکایپ ندارم از این مرحمت جناب اسکایپ و الطاف دیگهش بی نصیب خواهم بود ولی این دلیل نمیشه که به خاطر این افشا گریش نستایمش.
دعا های آقای خادمی رو برای جناب شهروز تعیید می کنم مخصوصا اون آخریش ماجرای انار و اون باغبون مهربونه خیلی موافقت بر انگیزه از نگاه من. راستی راستی چه خوب بود اگر مسافت اینهمه نبود و تمام محله می تونستیم هم رو راحت ببینیم. البته در حال حاضر برآورده شدن این آرزو اصلا به نفع شهروز نیست.
هیچی دیگه تموم شد ایام به کام.

سلام من که نرفتم هنوز اساسکشی و از اون جایی که زیاد هم تنبلی میکنم چون درست برنامه های زندگی ادامه داره رو نشنیدم شما رو طبق همون شنیده هام آدم کم حرف و جدیی یافتم اما توی این محله و خلاصه خارج از رادیو کاملً عکس هستش خب اون جا هم زیاد شیطونی کنید بد نیست ها خوش میگذره واقعً
خلاصه ما داشتیم میخوندیم قدری ناراحت شدیم گفتیم ای بابا یکی از چرخاننده های گوشکن هم پرید کارش عالی بودا چه بد شد ولی آخرش باید فهمید چرا ولی باز گفتیم این نیز بگذرد و با آرامش میخوندیمش که این طوری شد خوشحال شدیم اما با خودمان گفتیم که
این کلنگ کو باید پیداش کنم عصبانی بشم نشونه گیری نابیناییم هم خوب میذشه میخوام پرت کنم ااا

سلام ثنا.
کلنگ؟
بابا اون از یه آدم سنگینتره بذارش کنار.
بخوره بهم پودر میشم که.
من در کل خیلی پرحرف نیستم.
بیشتر با فکرم شیطنت میکنم خخخ.
واسه ی همین همیشه توی مدرسه با این اشکان و بقیه شیطونی که میکردیم فکراش و نقشه هاش رو من میکشیدم بعد اونایی که شلوغ کرده بودن گیر میفتادن ولی من نه خخخ.

سلام
من که خوشم نیومد به نظرم شوخی بی مزه ای بود همه اینجا یه جور نیستند شما با احساسات ما بازی کردید
مثلا که چی؟ شما میخواستید با این کار بگید که چقدر مهم هستید
من خیلی ناراحت شدم و اصلا ظرفیت اینجور شوخی ها را ندارم و شما را نمیبخشم
یه کامنت دیگه گذاشتم ولی نمیدونم چرا نیومد
شاید مصلحت اینجور بوده چون خیلی چیز ها به شما گفتم که شاید صلاح نبوده.

سلام خانم کاظمیان.
من از شما پوزش میخوام اگر آزرده خاطر شدید که ظاهرً شدید.
ولی من اصلً در مقابل این محله مهم نیستم.
گوشکن مهمه و بودنش.
وگرنه خیلیها اومدن و رفتن و شاید هم یه روز من واقعً اینجا نباشم.
به هر حال باز هم از شما معذرت میخوام اگر ناراحتتون کردم.
نه به خاطر این که از رفتنم ناراحت بشید از این که احساس بدی از این شوخی داشتید.
شما و همه ی بچه ها برای من قابل احترام هستید و هیچوقت راضی نخواهم بود که حتی ثانیه ای از من برنجید.
امیدوارم عذرخواهی برادرتون رو پذیرفته باشید.
موفق باشید.

سلام شهروز آخه این چه شوخییییییی بود؟هان؟ههههه تا به آخرش برسم دلم ترکید گفتم یعنی چی شده چرا نمی تونه بیاد ؟اصلا چه معنی داره تو گوشکن کسی بخواد بره ؟مگه دست خودشه! خلاصه کلی بخودم و خودت پریدم که چی بگم و چی بهونه کنی که دیدم نهههههههه سر کارم بدجور!

خخخخخخخخخخ سلااااااام بر شهروز با مزه. خععععلی باحال بود. منم یه چیزی بگم من اول پست مدیر رو خوندم اونجا کامنت تو رو دیدم. بعد اومدم اینجا همه ی پست تو خوندم. خیلی بد ناراحت شدم. دلم کلی گرفت. کلی روانم خورد شد. به آخرش که رسیدم. خوشحال شدم خعععلی زیاد. بهتره بگم بینهایت به توان بینهایت. شوک باحالی بود. بعدش اومدم کامنتا رو خوندم تازه دستم آمد که اگه میرفتی که بعدش نمیرفتی توی پست مجتبی کامنت بذاری که. بعد کلی به دو هزاری خودم خندیدم. خخخخخ خداییش خودت موقع نوشتن پستت چقد خندیدی هان؟ نخند به دوهزاریم نخند دیگه. نه بخند خنده داره خب. یکی دو هزاریمو راست کنه خب.

سلام.‏ خوب منم بگم که چهطوری سر کار نرفتم! خوب من چون با مبایلم میام تو محل باهد هر پستو باز کنم تا بفهمم که پست مال کی.‏ اتفاقا قبل از اینکه پست اساسکشیو بخونم اومدم سراغ این پست،‏ و بازش کردم،‏ و تا اسم شهروزو دیدم فهمیدم که داستان چهطوریاست!‏.‏
ولی یه چیزو جدی بهت بگم:‏ خصوصیات اخلاقی آدما متفاوت،‏ هستند کسانی که از این دست شوخیا خوششون نمیاد! ای کاش به خاطر رعایت حال همون تعداد معدود،‏ تو این پستت تجدید نظر میکردی!‏.
بهبه عمو چشمه! دادا بیا شهروزو تحویل پسرعموه بابات بدیم و بهش سفارش کنیم که تو گرفتن حالش کم نذاره و از هیچ کوششی فروگذار نباشه.
بعد اینکه عمو سعید تولدت مبارک ایشالا سالهای سال زنده باشیو سلامت! و ترانه! کجا بودی که دلمون برات تنگولیده بود! ولی به افتخار برگشتنت و به افتخار تولد دادا سعید،‏ میخوام با سیستم امنیتی مجتبی بازی کنم.
خوب رسیده بودیم به عدد ‏۶۲،‏ و تا مقصد نهاییمون که عدد سه رقمی ‏۱۲۳‏ هست ‏۶۱‏ عدد باقی مونده،‏ این بار سیستم امنیتی مجتبی عدد ‏۴‏ رو انتخاب کرده و من هم ‏۵‏ رو انتخاب کردم،‏ جمع این ‏۲‏ عدد میشه ‏۹،‏ و جمع ‏۹‏ با ‏۶۲‏ میشه ‏۷۱.‏ این هم از قسمت ششم سریال بازی منو سیستم امنیتی مجتبی که به عدد ‏۷۱‏ خطم شد، تا ‏ پایان این سریال ‏۵۲‏ عدد دیگه مونده که باید ببینیم تو چند قسمت این مسیر طی میشه.

ضمن درود فراوان و عرض ادب!!! من برای خواندن مطالب محله سرعت تالکس گوشیم را روی صفر میگذارم تا با دقت بیشتر بخوانم و بهتر متوجه بشوم،اولش فکر کردم ترانه داره خداحافظی میکنه،بعدش فکر کردم نکنه دوباره یکی ازدواج کرده و همسرش شرط کرده که یا حفظ سایت یا زندگی مشترک،پس از چند جمله به شهروز فکر کردم که حتما ازدواج کرده و زن ذلیل شده و زنش از آمدنش به محله منعش کرده یا یکی از شرایط ازدواجش خداحافظی با محله را قرار داده است و شهروز واقعا ذلیل شده است! قابل توجه شهروز بی عرضه و دشمنان عزیزم:‏ به دلیل اذیت و آزار ایرانسل من کمتر به محله وارد میشوم و از روز پنجشنبه کار جدیدی را شروع کرده ام،‏ بنده دلال ازدواج شده ام و تیمی تشکیل داده ام و مشغول تحقیق برای ازدواج دوم برای افرادی هستم که-از زن اولشون رضایت برای تجدید فراش ندارند،‏ من با مشاوره دادن برای افراد ازدواج دوم فراهم میکنم،من این کار را طوری انجام میدهم که زن اول هیچوقت متوجه نشود که همسرش تجدید فراش کرده است،‏ مجردهای عزیز خواب بمانید تا زندارها تجدید فراش کنند! هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

وااااای که من چقدر باهوشم خخخخ
یعنی از همون اولش با توجه به قرائن و امارات واضح و مبرهن بود سر کاریه
ولی عجب کلاااااسی پست اول تا چندم …. بیست و نهم …..
آقای نویسنده بعله دیگه پست های هدف مند می‌ذارید این می‌شه آخر عاقبتش …..
برم کامنت دونی ببینم دوستان چگونه برخورد هایی داشتند که کلی چسب ناک باید باشه و جالب انگیز ناک ….
راستی یادش به خیر منم یه روزی روزگاری یه پست خداحافظی نوشتم و چقدر زود زودی برگشتما خخخخخ

به به نازنین جونم که کلی بهت افتخاااار می‌کنم
ببین یعنی ببینید آقای شهروز آقا که ما دوتا هم کلاسی بودیم ها خخخخ کلاً با هوشیم ما …. قرائن و امارات می‌خواید بدیم خدمتتون؟

راستی خعلی کامنت دونی با حالی شده ….
آقای درفشیان تولدتون مبارک … ان شا الله یه عمر طولانی با عزت و افتخار داشته باشید و کلی تو زندگیتون موفق و سربلند باشید

هاهاها
آقای حسینی منظورمو متوجه نشدید شما به این زیرکی
اساس نوشته بودم اثاث رو یه لحظه یادم اومد چه افتضاحی شد فوری از خانم معلم که مدتیه غلط گیری نمیکنه عذر تقصیر خواستم
راستی منم تولد استاد درفشیان رو خدمتشون تبریک میگمو براشون و دوست عزیزم همسر گرامشون آرزوی هرچه خوبی رو دارم

ای کسانی که پست های سرکاری میذارید بدانید و آگاه باشید ما شما را نخواهیم بخشید.. ای بابا بعد از مدتی مریضی و بدحالی اومدم اینجا حالم عوض بشه. من صبح خوندمش ولی حال کامنتیدن رو نداشتم. خداییش اولش خییلی ناراحت شدم. گفتم این یکی دو روز که من اینجا نبودم چه اتفاقی افتاده مگه؟
خیلی خوب پستاتونو مرور کردین. از زوایای مختلف موضوعات رو بررسی کردین. من از پست آدم برفی( اینو فقط خودت بخون: و دختر همسایه خخ) به بعد رو همش خوندم. عالی بودن عااااااالی. موفق باشید و شاد.
ظاهراً تولد آقای درفشیان هم هست. تبریک میگم. امیدوارم همواره شاد و موفق و پیروز باشید. راستی از اون آهنگاتون اینجا هم بذارین تا دانلود کنیم.

من قبلاً خیلی از دوستامو به روش های مختلف سرکار میذاشتم ولی مدتی بود این کارو ترک کرده بودم تا الان که به واسطه پست شما به یکی از دوستان گفتم بیا ببین شهروز آخرین پستشو گذاشته… پس تا نیومده من فرار کنم. اگه لنگه کفشی چیزی هم انداخت شما بگیرینش…

سلام
من الآن خیلی عصبانیم
خیییییییییییللللللللیییییی
یعنی اگه دستم یه روزی بهتون برسه این گلدون شیشه ای بزرگو که الآن کنارمه
محکم پرت میکردم به طرف کلتون
اول فکر کردم سر کاریه
بعد یکم خوندم با خودم گفتم نه بابا سر کاری نیست
خلاصه دچار دوگانگی شخصیت شده بودم
میدونید آخه چون اولین پستی که تو اینجا خوندم یکی از پستای خودتون بود خیلی ناراحت شدم
شاید به خاطر اون پستتون بود که من از گوشکن خوشم اومد

سلام مروارید.
خدایییییش؟
یعنی مجتبی پورسانت منو بده بیاد.
تازه مروارید یه مورد بوده.
اصلً اینجا خیلیها به خاطر من میان.
به تو کاری ندارن که؟
میگم مروارید ببین.
اون گلدون براش پول خرج شده.
منم اگر کلم بشکنه باید براش پو خرج کنم.
خب چه کاریه هان؟
بیا یه دوتا جیغ سرم بزن تموم شه بره دیگه.

شهرووووووووووووووووووووووووووووووز؟
بیا اسکایپ کارت دارم
مرد حسابی اینم شد شوخی؟
به خدا اگه ببینمت یه دو سه تا از اون حرفایی که دوس داریو نثارت میکنم
از اونایی که وقتی به میگم شروع میکنی هر هر کر کر میخندی
من اینجا چیزی بهت نمیگم
حساب من و تو باشه تو اسکایپ
خودشم تو یه voice call کاملدو نفره

دادا کیو دیدی که با سیستم امنیتی در بیفته و جون سالم به در ببره! مثل اینکه به اسمش توجه کافی نکردی! ‏‏(سیستم امنیتی‏) حالا مجتبی رو ازش فاکتور بگیر که یه کم فضاشو عوض میکنه!‏.‏ ولی به هر حال اسمش سیستم امنیتی و اگه بردمش شاهکار کردم و اون وقت که ممکن از هرسش امنیت کلا…‏ ‏.
الآنم چون خوابم میاد بازی نمیکنم! فردا صبح هم مهدونی که باید برم اداره،‏ ولی برگردم حتما میامو با سیستم امنیتی مجتبی بازی میکنم.

سلاام شهروز، فقط میتونم بگم خیلی نامردی،
این چه کاری بود که کردی، من اینترنتم قطع بود ظهر به هر زحمتی بود وصلش کردم و فقط فرصت کردم که عنوان پستها رو بخونم، بعد رفتم مراسم تا به حال که اومدم و پست رو خوندم،
باورت نمیشه هر آهنگی که میزدم یه فکرم به آهنگ بود و دوتای دیگه به تو، آخه من سه تا فکر دارم خخخ
یکی طلبت اگه دستم بهت برسه میدونم چیکارت کنم،

سلام اصغر.
خخخ.خخخ.خخخ.خخخ.
بابا من در حد این که یه نفر بیاد این پست رو باز کنه و بخونه و سر کار بره مسئولم.
خب دیگه تقصیر من نیست که تو خودتو یه روز سر کار گذاشتی خخخ.
ولی جدً خیلی مخلصیم.

درود! شهروز جون-نتیجه گیری از پستهای قبلی که اینجا آوردی بسیار جالب و آموزنده است و کمتر کسی بدان اعتنا میکند،‏ عزیزم جالب مینویسی،‏ ازت خوشم اومد،‏ تو خوبی و خوب مینویسی ولی اینجا کسی درکت نمیکنه،‏ اینجا کسی تورو نمیفهمه،‏ من خوب درکت میکونم و خوب میفهممت،‏ حالا کی منو درک میکنه؟ کی منه میفهمه؟! امروز صبح به واحد نرسیدم داشتم کنار خیابون قدم میزدم که یه ماشین دنده عقب اومد و زد بهم،خوردم زمین-با عصا فریاد کنان به شیشه ماشینش زدم،‏ همچنان که فریاد میزدم و میگفتم:‏ من که کورم تو چی؟ ماشین جلو رفت و ایستاد-بعدشم راهشو کشید و رفت،‏ عابری پیشم اومد و گفت:‏ راننده خانم بود و رفت:‏ مبایلم را از روی زمین برداشت و بهم داد،‏ بند کیفم پاره شده بود،‏ دسته ی کیفم را گرفتم و به ایستگاه واهد برگشتم،‏ همکارم با موتور رسید و سوارم کرد و به اداره آمدیم،‏ بند کیفم جوری پاره شده که باید یه کیف جدید بخرم،‏ بند مبایلم نیز کنده شده،‏ خدا را شکر خودم مشکلی ندارم،‏ فقط کمی عصبی شدم که حالا حالم با این درد دل خوب است،‏ راستی لباسم هم خاکی شده،دوتا از انگشتان دستم هم کمی خراشیده که دردی نداره،‏ راستی بچه ها چرا وقتی ماشینی به من میخوره چرا من عصبی میشوم و فریاد میکشم؟!‏

سلام عدسی.
به جان خودم اگر من بودم شاید دوتا بووووووق هم بارش میکردم.
این اتفاق یه بار برای یکی از دوستای من افتاد.
بیچاره اون که ماشینه وانت بود و کلً دندوناش و فکش داغون شد.
ولی خوشحالیم که خودت سالمی.
مسارت مالی جبران میشه مهم نیست.
عدسی ناراحت ندیده بودیم که دیدیم.
ولی دیگه نمیخوایم ببینیمهاااااااا.
افتاااااااد؟

سلام آقا شهروز واقعاً اگه میرفتید محله دیگه تقریباً ساکت میشد شیطنتهای شما جالب و دوست داشتنی هستند همیشه باشید و شیطنت کنید
حالا تبسم من تو رو میکشم
این تبسم دیروز به من گفت که شهروز داره میره و منو کلی ناراحت کرد خب دسترسی به نت نداشتم و در عین حال دوست داشتم باشم و شاید بتونم مانع رفتنتون بشم به هر حال الآن که هستید خوشحالم
باشید و همیشه محله ی محبوب گوش کن رو سر پا نگه دارید

سلام پریسیما.
ممنون که به من لطف داری.
خخخ. من یه پست سر کاری گذاشتم همه هم دیگه رو سر کار گذاشتن.
میگم هرکی اینجا یه سنگی چوبی دمپایی چیزی برای من پرت کرد. یکی که گلدون انداخت.
تو چیزی برای پرتاب دم دست نداری؟ من حاضرمها.

هرچی مجتبی گفت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ برابرش حقت بود پسر
به جان خودم وقتی می خوندمش انگار صدای سینا بغض آلود بود . به جان خودم انگار سینا داشت با حق حق میخوندش و گریه میکردش . شاید باورت نشه . وسط های نوشته ات که رسیدم خیییییلیییییییی حالم بد شد . به حدی که دیگه بقیه شو نخوندم و فقط رفتم سراغ کامنت ها . و ببینم کی ها کامنت دادن . وقتی کامنت مجتبی رو خوندم دیدم یه خبرهایی هست . خلاصه خیییلییییی قشنگ بود . . ولی پسر واقعا دلم گرفت واقعا با این پست هات چه قدر میترکونی پسر ؟ کاش میشد همه ما واقعا قدر همدیگه رو بدونیم .
شهروز جان حالا که تا اینجا برات نوشتم یه خواهشی ازت دارم
میشه آهنگی که میخوند::: بیا قدر هم بدونیم ای یار به همنوع یاری رسونیم ای یار که از یک عضو و یه پیکریم رو پیداش کنی برای ما و دیگر دوستان برای دانلود بذاریش ؟ خدا خیرت بده پسر یا حق

بابا تو دیگه کی هستی؟ چقدر قشنگ مینویسی؟ هرچی میخونمش تازگی داره . دوستان گل حالا از شوخیهاش که بگذریم لطف کنید متن پست رو بخونید واقعا وجدانا چقدر زیبا نوشته درد و دل قشنگی بود کاش ما . ما . همه ما به سادگی از کنارش عبور نکنیم خیلی آموزنده و زیبا بود

دیدگاهتان را بنویسید