خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

به من رحم کنید.

سلام.
حالتون خوبه؟
وای خدا مردم.
وااااااااای دارم تلف میشم.
ای بگم خدا چی کارت کنه شهروز که هرچی میکشم از دست توه.
چی میگی بابا هی غر میزنی؟
یا خدا.
چی شد؟
خب مرد حسابی یه اِهِنی اوهونی. سکته کردم. یه دفه عین جن بو داده ظاهر میشی.
آخه دیدم داری پشت سر من حرف میزنی گفتم مزاحم نشم که یه وقت تمرکزت به هم نخوره.
نه بابا.
جان تو.
آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟
والله الآن که شَبه. ولی صبح جواب قطعی رو بهت میدم.
یخ نکنی نمکدون.
نه لباس گرم همراهم هست.
برو بابا دیوونم کردی.
خخخ سلام بچه ها.
خوبید؟
میگم این بیچاره که داره انقدر ناله میکنه یه نامه هستشهااااااااا. یه نامه ی درخواست کار که بیچاره درب و داغون برگشته ور دل خودم.
آره راست میگه. ولی اگر بدونید چی به من گذشت. به گناه نکرده حاضر بودم اعتراف کنم.
خب حالا تو هم دیگه پیازداغش رو نسوزون.
آره خب. نشستی تو خونت منو فرستادی تو این اداره ها پدرم در اومده طلبکار هم هستی؟
خب حالا ناراحت نشو. بیا یه کم قلنجت رو بشکنم.
قررررررررچ. قوررررررررچ.
یواش بابا. اینا قلنج نبود. فکر کنم خود استخونام بود.
بیا و خوبی کنهااااااا. به جای این غر زدنها برای بچه ها تعریف کن که چی کار کردی؟ کجاها رفتی؟
واااااااای. چشمتون روز بد نبینه.
نترس اینها اصلً چشمشون نمیبینه خخخ.
خب پس اصلاح میکنم. گوشتون روز بد نشنوه. روز اول این شهروز نامه یعنی من رو توی ورد تایپ کرد و بعد ازم پیرینت گرفت و رفت توی بهزیستی. اونجا منو داد دست یه خانمه که بهش چی میگید شما یادم رفت؟
مددکار.
آره. همین که شهروز میگه. این مددکاره یه نگاه چپچپ به من کرد و منو گذاشت روی میزش که پر از کاغذ بود. بعد به شهروز گفت که فعلً از کار خبری نیست. ولی مگه این شهروز بی انصاف ولکن بود. انقدر با این مددکاره چونه زد تا طرف راضی شد که یه بررسی دیگه بکنه. به شهروز گفت نامه یعنی منو بذاره باشم و خودش بره تا خبرش کنن. این نامرد هم منو توی اداره ی قریب ول کرد وسط یه مشت نامه ی دیگه و رفت.
خب چی کار کنم نامه ی حسابی. خودشون گفتن برو.
بله خب. راست میگی.
بعدش چی شد؟
هیچی. این خانمه منو با یه مشت کاغذ و نامه ی دیگه دسته کرد گذاشت توی کشوی میزش. کلی هم نامه و کاغذ توی کشو بودنهااااااااا. خیلی شلوغ پلوغ بود. داشتم دیگه خفه میشدم. یه مدت طولانی اونجا بودم.
راست میگه. من هم یکی دو ماهی طول کشید تا تونستم از اونتو درش بیارم. انقدر زنگ زدم زدم زدم تا بالاخره یه تکونی به خودشون دادن.
بله. در راستای این تکان مختصری که شهروز گفت من از کشو خارج شدم و رفتم توی یه سازمان دیگه که بهش میگفتن بهزیستی استان. اونجا هم منو چپوندن توی یه کشو. ولی چشمتون روز بد نبینه. قبل از این که به کشو منتقل بشم طرف لیوان چای روی میزش بود. یه دفه دستش خورد به این لیوانه و یه موج عزیم توش افتاد و چایی از لبه ی لیوان ریخت رو من بیچاره. یعنی سوختمهااااااااااااااااا.
آخه نازی. اینجاش رو بهم نگفته بودی.
حالا گفتم. چی کار میخوای بکنی؟
هیچی بابا. چه قدر بد اخلاقی تو. بقیش رو بگو.
هیچی دیگه. منو با کاغذی سوزان انداخت توی کشو پیش یه مشت کاغذ و نامه ی جدید. یه سری از بچه ها آشنا بودن که مدتها قبل همدیگه رو توی کشوی قبلی دیده بودیم. اونجا هم یه مدت بودم و دوباره بعد از مدتی منو بردن یه جا که میگفتن بهزیستی کل کشوره. آقا سرت رو درد نیارم. یه مدت هم اونجا در خدمت دوستان بودیم. ولی بعد از مدتی دوباره منو برگردوندن به بهزیستی استان و بعد هم به همون کشو اولیه.
بله بعدش هم من بدبخت رفتم دنبال ایشون و اون خانم مددکار هم گفت که فعلً نمیتونن برام کاری بکنن. نامم رو دادن دستم و انداختنم بیرون.
بله. همین که این میگه. من بیچاره فقط هی توی این کشو و اون کشو دهنم صااااااااف شد خخخخ.
حالا هم داری استراحت میکنی دیگه.
برو بینیم بابا. اگر داری اینها رو میگی که منو دوباره بفرستی این کشو و اون کشو کور خوندی.
بی ادب کور بَده.
خب نابینا خوندی خوبه؟
آفرین حالا شد.
آقا من جایی نمیرمهااااااا. گفته باشم.
این دیگه به بچه ها برمیگرده.
به بچه ها چرا؟
بچه ها قراره بیان بگن من با تو چی کار کنم. کجا بفرستمت؟ یا اصلً بیخیال بشم جایی نفرستمت. قراره بچه ها بهم کمک کنن تا با کمک تو مشکل من حل بشه.
شهروز. به پات میفتم. التماست میکنم. این کار رو با من نکن. لا اقل یه کپی ازم بگیر اون رو بفرست. یعنی فکرش هم کُشندست.
تو رو خدا.
ای بابا. چه نامه ی سوسولی هستیهااااااااا.
بابا تو یه روز اگر جای من بودی بدتر هم میکردی.
خب دیگه خودت میدونی و بچه ها. اگر بگن جایی نفرستمت منم جایی نمیفرستمت.
بچه ها. شما رو به خدا رحم کنید. به خدا فایده ای نداره. انقدر نامه مثل من توی اون کشوها بود. اونقدر نامه ریختن دور. اونقدر نامه پاره کردن. من شانس آوردم که الآن زنده هستم. اینا اصلً به من و امثال من توجه نمیکنن. جان من با زندگی من بازی نکنید. من کاری دیگه ازم ساخته نیست. بذارید به حال خودم بمونم. به خدا خسته شدم. خواهش میکنم.
ای بابا. اشکمون در اومد خب. نگاش کن چه بغضی کرده.
خب باشه بابا. اگر خواستم جایی بفرستمت یه پیرینت دیگه ازت میگیرم تو استراحت کنی خوبه؟
آخ جوووووووووووووووووون. دمت گرررررررررم. عااااااااشقتم. خیلی باحالی. خیلی مَردی. خییییییلی دوستت دارم.
خیله خب بابا. انگار توی قرعه کشی بانک برنده شده.
برای من از اون هم بهتره. خیلی هم بهتره. فقط باید جای من باشی تا بفهمی من چی میگم.
حالا بذار ببینیم بچه ها چی میگن.
باشه.
خب بچه ها. دیگه از این به بعدش با شما. شما بگید من با این نامه، البته ورژن جدیدش چی کار کنم؟ کجا بفرستمش؟ اصلً بفرستمش یا نه؟ تو هم بیا خداحافظی کن بریم.
باشه. با تشکر از بچه های محله و با عرض تسلیت به ورژن جدید خودم خدانگهدار خخخ.
خب منم دیگه برم تا ببینم نظر شما چیه.
موفق باشید.
بدرود.

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «به من رحم کنید.»

سلام شهروز.
آقا هم واسه ی خودت و هم نامه متعسفم.
راستش این مشکل تا جایی که من میدانم در همه جا است و فقط شامل ایران نمیشود.
فقط چیزی که عامل برتری ی اینجا نسبت به ایران است این هستش که در اینجا برای نابینایان بعد از مدتی که درس را به پایان رساندند و یا بر سر کاری بودند و بنا به دلیلی آن کار را از دست دادند امکان بازنشستگی وجود دارد.
در صورت موافقت نابینا با بازنشستگی دولت ماهیانه به او ۵۰۰۰ کرون میدهد که معادل ۲۳۰۰۰۰۰ تومان میشود.
البته شاید این مبلغ برای یک فردی که در اینجا زندگی میکند زیاد نباشد
ولی علاوه بر آن حق معلولیت خود را که حدود ۲۵۰۰ کرون میشود را نیز میگیرد که در کل ۷۵۰۰ کرون میشود و این مبلغی مناسب برای گذران زندگی است.
آرزو میکنم که در ایران نیز اگر به معلولین به سادگی کار نمیدهند در عوض شرایطی مناسب برای بازنشستگی ی آنها فراهم کنند.
من که فکر میکنم دولت از پس آن بر بیاید.
البته اگر پولهای مردم را صرف هزینه های الکی نکند و نفری سه میلیارد. سه میلیارد بالا نکش.
به نظر من نا امید نشو و به گریه های نامه هم توجه نکن.
موفق باشی.

سلام بر محمد هاشمی.
آقا من سوئد میخوااااااااااااام.
دوتاش رو هم میشه ماهی حدودً سه ملیون و چهارصد.
ما الآن اینجا پنجاه و سه هزار تومن میگیریم خخخ.
آقا من این نامه رو میفرستم پیش تو.
هواشو داشته باش.
بچه ی خوبیه.
فقط یه کم زیاد حرف میزنه.
ممنون.

سلام شهروز.
به نظر من تو باید این نامه رو موچاله و پاره کنی و بیاری پیش من بندازی توی سطل آشغال تا اینقدر گله و شکایت نکنه.
چه معنی میده یه نامه سوخته و لک برداشته شکایت کنه؟
البته اصلا شکایت چه معنی میده؟
یه پرینت ازش بگیر و نایبش رو دوباره بفرست.
این یارو رو هم پاره کن بینداز دور تا برات درد سر اداری درست نکرده.
موید و عاقبت به خیر بشه اون یکی نامه، انشا الله، البته اون نامه رو گفتم، چون با این شرایط که به تو اصلا امیدی نیست.
و من الله توفیق.

سلاااام شهروز و نامه ی خسته!
خب به نظر من از این اتفاقها زیاد می افته خسته نشو و ادامه بده فقط هم بهزیستی نرو سعی کن به ادارات دیگه هم درخواست بدی بهزیستی خدا رو شکر! خودشو مسئول ماها نمیدونه!
خودت از جاهای دیگه پیگیر شو
موفق باشی

سلام به همه ی هم محلیها
خب شهروز, این نامه رو که باید بدی خدمت سطل آشغال خودش میدونه چه کارش کنه!
مسلما اونجا دوستای خیلی زیادی پیدا میکنه., ولی قبلش یه
چندین تا کپی ازش بگیر و هر کدومشو به یه اداره بفرست.
حواست باشه هیچ اداره ای جا نیافته, بعد بیا برامون تعریف کن که تو هر اداره به سر این
نامه ها چی آووردن! راستی, زیاد خودتو درگیر این اداره ی بد زیستی نکن, فایده ای نداره.

سلام سعید.
میگم این نامه ها رو آرشیو کنم بهتر نیست؟
البته اگر بتونم توی خونمون جاشون بدم.
راستی این میزان رضایتمندی معلولین نسبت به سازمان حمایتی در ایران، توی کل دنیا بینظیره هااااااااااا.
خخخ.
ممنون.

سلام
بیچاره این نامه
مشکل من این هست که همه چیز را مجسم میکنم
یعنی سوختنش از چای داغ و تو کشو های مختلف موندنش زیاد از حد
اما به نظر من هر وقت پرینت گرفتی پرینت شو ببر دفتر ریاست جمهوری و اونجا بگو که این نامه مدت زیادی تو بهزیستی مونده و کاری نکردند من هم مجبور شدم بیارمش اینجا
خدا را چه دیدی شاید هم موفق شدی و کارت درست شد
موفق باشید.

سلام خانم کاظمیان.
آخه مشکل اینجاست که تا بخوام خودمو به دفتر ریاست جمهوری برسونم موهام رنگ دندونام میشه.
ای کاش دوستان یه کم بیشتر به رأیی که بهشون میدیم احترام بذارن.
ما خدا رو هر ثانیه بخوایم میتونیم صدا کنیم به حرفمون هم گوش میکنه.
ولی این بنده های خدا رو بخوایم ببینیم ظاهرً خدا هم نمیتونه کاری برامون بکنه.
موفق باشید.

سلام شهروز گلم. والا نمیدونم چی باید بگم ولی باز میگم که طرح مسئله و مشکلت به شکل هنرمندانه بسیار عالی بود مثل همیشه.
تو یکی از توانمندیهایت همین نوشتن و نویسندگیست ولی متأسفانه گفتی که خیلی از نویسندگی خوشت نمیآید. به هر حال موضوع اشتغال نه تنها برای ما بلکه برای مسؤولین هم به یک معضل تبدیل شده\ تا توانمندی فردی بچه ها افزایش پیدا نکنه یا اصلا بوجود نیاد امیدی به حل معضل بیکاری نیست.
من هم با محمد هاشمی موافقم که باید از مسؤولین خواست که اگر نمیتوانند زمینه ی اشتغال معلولین را فراهم کنند لا اقل آنان را بازنشسته کرده و لا اقل حد اقل حقوق بازنشستگی به آنها بدهند تا نان بخور و نمیری و یک زندگی در حد پایینی داشته باشند\ باید از مسؤولین خواست که کمی از کفار یاد بگیرند چون آنها این حدیث پیامبر اسلام را نشنیده اند که اگر کسی فریاد مسلمانی را بشنود که طلب یاری میکند ولی اجابت نکند مسلمان نیست\ ولی آنها به مفاد این حدیث عمل میکنند و یک زندگی حد اقلی برای ضعیفترین و آسیب پذیرترین اقشار جامعه فراهم میسازند ولی ما هم حدیث مذکور را داریم و هم احادیث و آیات فراوان دیگری که بنایش احترام به کرامت انسانهاست ولی کمترین اثری در عملکردمان ندارند.
جالب است که وقتی مسؤولین در مورد جامعه اسلامی سخن می گویند و آن را با جوامع سرمایه داری مقایسه میکنند ادعا میکنند که در جوامع سرمایه داری فقط از انسانها بهره کشی میکنند به اقشار محروم و آسیب پذیر توجهی ندارند و…. اما در جامعه اسلامی اینطور نیست و حکومت موظف است به تمام اقشار ازجمله کم درامدها و بی بضاعتها رسیدگی کند.
ولی دریغ از یک جو عمل.

سلام عموجان.
این مشکل مشکل جدیدی نیست.
البته ما نمیدونیم که معلولین کشورهای دیگه از خدماتی که دریافت میکنن رضایت کافی رو دارن یا نه.
ای کاش آقای هاشمی از میزان رضایتمندی معلولین در سوئد هم برامون میگفتن.
به هر حال ممنون عموجان.

نامه؟! خخخ!
یعنی هنوز نامه مینویسی؟!
نه جدی؟!
یعنی بعدم میبری میدیش به مددکاااااار؟!
ببین! شرمندهم! ولی خیلی عقبی!
مگه نمیدونی تلفن خیلی وقته اختراع شده؟!
لابد کارایی تلفنم نمیدونی چیه!
خب من برات میگم!
مواد لازم یه گوشی تلفن ثابت یا همراه! این که حله!
یه آدمی که حتما باید خر داشته باشه!
ببین خر نداشته باشه نمیشه هاااااااا!
بعد این خرش باید بره! یعنی از این خر تنبلا نباشه که هر چی هین میکنی جم نخوره!
بعد این آدمه حاضر باشه به خرش بگه برای تو کاری بکنه!
چون از این جور آدما شاید پیدا کنی! ولی این که بخواد برات کاری بکنه یا نه معلوم نیست!
بالاخره تو هم باید بعدا یه جایی به دردش بخوری که حاضر بشه خرش رو هی کنه دیگه!
یعنی تو هم باید خری داشته باشی که بعدا اگه لازم شد برای اون هی کنی!
پس اگه میدونی بعدا به کارش نمیای، از همین جا بی خیال!
اما اگه اینم حله، خب مرد حسابی! تو دیگه چه احتیاج به خر اون بابا داری؟!
تو که خودت خر داری و میتونی بعدا به درد یه آدم گردن کلفت بخوری و کاری براش انجام بدی همین الان یه کاری برای خودت بکن دیگه!
چه کاریه لقمه رو دور سرت میچرخونی؟!
به هر حال گرچه این آموزش دیگه به درد تو نمیخوره، من چون آدم با وجدانیم تا آخرش توضیح میدم!
تلفنو برمیداری زنگ میزنی به اون آدم خر داری که خرش میره و حاضره برای تو کاری بکنه چون بعدا تو هم خر داری و یه جایی به دردش میخوری!
مشکلت رو بهش میگی و ازش میخوای خرش رو هی کنه!
اونم بدون این که تلفن تو رو قطع کنه، با یه گوشی دیگه زنگ میزنه به خره و میگه هییییین! برو کار شهروز رو راه بنداز بینم یالا!
ولی بازم میگم! اصلا تویی که خودت خر داری، لزومی نداره خر اونو قرض بگیریاااااااا! بیخودی خودتو بدهکار نکن بابا!

سلام بر شهروز و عمو حسین.
من فکر میکنم که اکثر معلولین داخل ایران حق دارند که شاکی باشند.
البته کسانی را نیز میدیدم که با این شعار که باید به ما کمک کنند قادر نبودند به تنهایی به جایی بروند و یا حتی خریدی را انجام دهند.
ولی در مورد معلولان اینجا قضیه فرق میکند و تقریبا همه راضی هستند مگر کسانی که به دنبال راحتی ی بیش از حد هستند.
برای مثال در اینجا به اکثر افراد یک فرد راهنما میدهند که حدود ۳۰ ساعت در ماه با فرد نابینا به گردش و خرید میرود.
زمانی که با این افراد صحبت میکنم میگویند که ما تقریبا تنها قادر به گردش در شهر نیستیم و خرید را نیز نمیتوانیم به تنهایی انجام دهیم.
در صورتی که من مدتی است که به کل این فرد را کنار گزاشته ام و غیر از موارد مهم از او استفاده نمیکنم و به تنهایی به اکثر جاها میروم و خرید را نیز خودم انجام میدهم.
البته به دلیل مختصر بینایی هم که دارم خودشان هم به این نتیجه رسیده بودند که من تقریبا نیازی به این فرد ندارم.

میگم آقا یه دو سه تا نابینا از سوئد بفرست اینجا یه ماه زندگی کنن.
اگر خودکشی نکردن قول میدم صحیح و سالم به وطنشون برشون گردونم.
البته این رو هم بگمهاااااا.
اونا گوشکن ندارن ولی ما داریم.
هوووووووررررررراااااااا.

سلام شهروز
میگم خععععلی باحال نوشتی که
اما آفرین برو و ادامه بده…
به حرفای این نامه هم گوش نده
اصلا ناامید نشو…
خدا بزرگه….
تلاش کن و دست از تلاش بر ندار….
بعد اینکه این موضوع ۵۳ هزار تومان چی هست آیا….؟؟؟؟؟؟خخخخ
خدافسی

سلام ملیسا.
میگم این پنجا ه و سه تومن مبلغ مستمری بهزیستی هستش که به معلولین میده.
البته نه همشون.
اگر بری پیگیری کنی و بهشون گیر بدی بهت میدن.
وگرنه صداش رو درنمیارن خخخ.
خعیلی زرنگن بابا.
وگرنه این همه پول رو با یه بشکه آب هم نمیشه قورت داد.
ماشا الله سیرمونی هم ندارن.
ببین اگر مثلً از حدود دو ملیون معلول در بهترین حالت دویست هزار نفر هم مستمری نگیرن، یعنی خبر نداشته باشن که همچین چیزی هست میشه ماهی ده میلیارد و ششصد ملیون تومن. که مطمئنم کسانی که مستمری نمیگیرن از دویست هزار نفر خیلی خیلی بیشترن.
حالا این مبلغ در سال میشه صد و بیست و هفت میلیارد و دویست ملیون تومن.
تا هفتاد پشتشون هم بخورن تموم نمیشه.
دیگه قضاوت با شما.
تازه هر سال مبلغی هم به این مستمری اضافه میکنن. البته نه خیلیهاااااااااا.

سلام آقای حسینی
مطلبتون خیلی قشنگ بود
ببین آقا! الان توی کشورمون بدون احتساب اونایی که یک ساعت در هفته کار می کنن، شش میلیون بیکار داریم.
خب عزیزم تو هم چه توقع هایی داری ها!
به قول یکی از دوستان بینامون که متأسفانه فوق لیسانس روانشناسی و اموزش کودکان استثنایی هست، وقتی آدمای سالمش بیکارن، دیگه اشتغال معلولین چیه؟!!!!!!
بگما همین دوستمون بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی استخدام بهزیستی شد البته نه با اون چیزی که آقای درفشیان گفت بلکه فکر کنم ایشون از اون سهمیه های خاص داشتن.
خب حالا تو نامهتو بر میداری میبری پیش همین دوستای عزیز که البته رشتهشون کودکان استثنایی و مددکاری و این چیزاست و البته به معلولین و اشتغالشون و بقیه مسائلشون هیچ اعتقادی ندارن، بعد توقع داری نامه ات با خبر خوش هم برگرده خونه؟
حالا نامهتو بر نداری بری آموزش و پرورش! اونجا هم که میدونی چه خبره! بله وزیر قبلی آموزش و پرورش بودن که فرمودن معلولین باید در مکان هایی دور از مردم کار کنن مثلا در کارخانه ها و … آخه حضور اونا در جمع مردم باعث افسردگی و ناراحتی مردم میشه
خب دیگه کار کردن در یه جای دور و دور از چشم مردم هم که دیگه نامه و نامه نگاری نداره. عصاتو بردار و سر بزار به کوه و بیابون. قطعا کار پیدا میکنی اونوقت زنگ بزن به اون وزیر خاص یا بقیه مسئولین و ازشون بخاطر این راهنمایی ها و این کار خوبی که پیدا کردی تشکر کن
فعلا bye

سلام خانم محب.
میگم این دوستتون سهمیه نداشته.
با آرمانهای بهزیستی سازگار بوده.
احتمالً یه پنجاه شصتتایی هم مهر انتخاباتی توی شناسنامش بوده.
اون وزیر سابق هم که فعلً خودش دور از جامعه پرتاب شده و افسردگی هم احتمالش هست که گرفته باشه.
به هر حال از لطف و راهنماییتون ممنون.

ببین کلا خودت که فهمیدی لب دریا هم بری خشک میشه
پس الکی انرژی صرف نکن, هاهاهاها
ولی اگه اهل گیر دادنی احتمالش بیشتره که کارت درست بشه
اینا رو رها کنی به حال خودشون به کارت اهمیت نمیدن
اینقدر برو و بیا تا از دستت عاصی بشن خخخ

جالب بود میتشکرم شهروز الدوله ی روشن دلیان السلطنه

سلام شهروز. بابا این نامه بیچاره راست میگه دیگه. بهش رحم کنید و بذارید همون تایپ شده داخل فولدراتون بمونه که گناه داره طفلک. جدیدأ هرکی کار بخواد فقط کافیه یه تکونی به خودش بده و پاه بره بهزیستی، اونجا قشنگ براش توضیح میدن که باید چکار کنه. ولی من اینجا خلاصشو میگم:
مرحله اول: خُب شما اولاً باید مدرک فنی حرفه ای داشته باشید که در اینصورت کارتون خیلی زودتر راه میوفته، در غیر اینصورت باید یه چند ماهی رو برا گذراندن کلاس های حرفه آموزی بگذرونید و بعد از چند ماه که مدرکتون اومد اقدام کنید.
مرحله دوم: باید توانایی داشته باشید تا در این حرفه کارآفرینی کنید.
مرحله سوم: باید از تمام مدارک خودتون و فک و فامیلاتون کپی و مدرک بیارین. ضامن هم باید داشته باشین.
مرحله چهارم: باید توی کمیته اشتغال شرکت کنید تا ببینند آیا صلاحیت این کار رو دارید یا خیر؟
مرحله پنجم: باید خود را به اون حرفه مشغول کنید تا کارشناسان کارتون رو تأیید کنند.
مرحله آخر: شاید نهایتش ۸ میلیون توماااااااااااان ارزشمند بهتون دادن.
در غیر این صورت کار بی کار و نامه بی نامه. موفق باشید. تمام

سلام به آقای حسینی و نامه بیچاره,
میخوام بگم به این سازمان بهزیستی که اصلا توجه نکنید و کلا نادیده بگیریدش فکر کنیئ که اصلا همچین سازمانی وجود نداره
ی کفش آهنی بخرید و بپوشید برید تو این اداره و اون اداره اینطوری شاید زودتر به نتیجه برسید که انشا اللاه میرسید
راستی باید هرچی مدرک از خودتون و کل فامیلها داری و از این نامه بیچاره هم صدتا کپی بگیرید و با خودتون ببرید تو هر اداره ای که میرید بهشون تقدیم کنید امیدوارم که موفق بشید داستان اونارم برامون تعریف کنید یادتون نره
ببخشید فکر کنم زیاد حرف زدم فعلا بدرود

درود! شهروز جون-اگه نشستی که با فرستادن یک نامه به بهزیستی شاغل شوی من میگم: دوزار بده آش-به همین خیال باش، بعضی اوقات نابینایان باید شغل پیدا کنند و به بهزیستی بروند تا بهزیستی به آنان معرفی نامه بدهد تا در صورت امکان در آن شرکت یا اداره شاغل شوند، اداره بهزیستی فقط یک معرف تبلیغاتی است نه اداره ی کار یابی یا کار سازی برای معلولین و نابینایان! عزیزم دوزار بده آش-به همین خیال باش، ما دوستان نابینایی داریم که مجبور شده اند که با پیدا کردن شغل اوپراتور تلفن و استفاده از معرفی نامه ی بهزیستی از اراعه ی لیسانس خود صرف نظر کنند و با دیپلوم یا سیکل شاغل شوند و پایین ترین حقوق را دریافت کنند، عزیزم-دوزار بده آش-به همین خیال باش، شهروز جون-من به درب گفتم تا دیوار بشنود، به تو گفتم: تا شاید دیگران بشنوند و شاید سر عقل بیایند و انتظار نداشته باشند که حتما با مدرکشان شاغل شوند یا در رشته ای که تحصیل کرده اند شاغل شوند…

دیدگاهتان را بنویسید