خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

من سیزده به در را چطور گذراندم، شما چطور گذراندید؟!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! روز خجسته ی سیزده فروردین سال ۱۳۹۴ روز طبیعت را چگونه سپری کردید! خوب جونم براتون بگه از اول صبح که از خواب بیدار شدم تعریف میکنم:

ساعت 8 صبح بیدار شدم و با عجله لباس پوشیدم و به نانوایی رفتم، شنیدم که 20 نفر خانم و آقا در دو صف ایستاده اند، ساعت 9 و نیم بود که مامان مهدی زنگ زد و گفت تو با مهدی با دوچرخه به باغ بیا و ما خانمت را با ماشین میبریم، خوب از شلوغ کاری دست میکشم و خلاصه میگم: از صف خارج شدم و رفتم جلو تا بدون نوبت 3 تا نان بگیرم که با شاطر و اطرافیانش به شوخی و تیکه پرونی پرداختیم و بالاخره 6 نان گرفتم و به خانه رفتم، بچه ها نگران نباشید ترحم نبود من هزار تومن دادم 3 یا 4 تا بگیرم اما از بس شوخی و خنده برپا شده بود شش تا دادند و گفتند پانصد طلب ما که دوباره من هزار دادم و گفتم حالا پانصد طلب من و اونا که پانصدی نداشتند چند تا تیکه انداختند که بمیری و زنده نباشی که بیایی دو تا نان بگیری،

این از نانوایی رفتنم: ساعت حدود 11 بود که مهدی با خانواده اش آمدند و خانم همراه خواهرش به باغ رفتند، سپس من با مهدی سوار دوچرخه شدیم و به سمت خیابان برای رفتن به باغ حرکت کردیم، از دو کوچه گذشتیم تا به خیابان رسیدیم که مهدی پیاده شد و پیاده تقاطع را دور زدیم و پیاده به راه افتادیم و هر چه جلو تر میرفتیم مهدی برای رانندگی ترسو تر میشد، مجبور شدم در کوچه ای بپیچم تا مهدی قبول کند رانندگی کند که بقیه ی ماجرا را با دانلود کردن از همینجا بشنوید، نزدیک باغ رسیده بودیم که قرار شد جواد پسر عموی مهدی از باغ به سر کوچه بیاید و با هم دوچرخه سواری کنیم، که با دانلود شنیدید،

ساعت حدود 14 بود که هر کسی مشغول کاری بود: من مشغول تکه کردن گوشت بودم و خانم گوشت ها را به سیخ میکرد، بالاخره سیخ های گوجه و پیاز و گوشت به نوبت روی منقل های آتش قرار گرفت و سفره ها کنار یکدیگر پهن شد، من با ماستی که برده بودم دو پارچ دوغ درست کردم و از هر پارچ یه لیوان چشیدم سپس جای دوستان خالی پیاز های کباب شده را پاک کردم و سیخ های کباب را زیر نان کشیدم و همراه سبزی خوردن زدیم به بدن، پس از صرف ناهار نیم ساعتی در آفتاب دراز کشیدیم سپس چایی خوردیم و از باغ به کوچه سرازیر شدیم، گروهی فوتبال کردند و خانمها و کودکان به دوچرخه سواری دو نفره پرداختند، همه شاد و خندان بودند و حال میکردند،ساعت 18 همه در باغ جمع شدیم و میوه از قبیل سیب و پرتقال و انار سپس چایی زدیم به بدن سپس پراکنده شدیم و به خانه ها سرازیر شدیم که گروهی به باغ اقوام دیگرشان رفتند،

گروه امروز ما 30 نفر بودیم که شامل 9 خانواده بودیم، امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشد، حالا هر کی دوست داره خاطره ی روز سیزده به در خودش را تعریف کند تا بشنویم و
در شادی یکدیگر سهیم شویم!

۲۰ دیدگاه دربارهٔ «من سیزده به در را چطور گذراندم، شما چطور گذراندید؟!»

سلام خداییش ۹۳ از کجا در اومد خخخخخخ سیزده به در خوب بود یعنی چاره ای جز خوب بودن نداره ما یک غذای محلی خوردیم که اسمش بزباش هست از گوشت به اضافه ی کشک درست میشه و از اونجایی که هواشناسی محترم اشتباه پیشبینی کرده بود که هوای استان کرمان بارونی هست به اتاقی که ما در باغ داریم رفتیم اولش خیلی بد بود چون تعداد کم بود حدود ساعت دوازده تعداد به تقریبا سی نفر رسید نزدیک غروب به کنار یک رودخونه رفتیم خیلی هوا خوب بود یک کم هم زدن و رقصیدن البته آقایون و یک کم هم والیبال بازی کردن کنار رود آش رشته که خیلی چسبید خوردیم بعد اومدیم کنار اتاق و جوجه کبابهایی که یکی از دوستان میخواست برشون گردونه را کباب کردیم و خوردیم حدودا ساعت هفت به طرف خانه سرازیر شدیم خوب بود شکر خدا اینم بگم که جاده خیلی شلوغ بود و ما میخواستیم تصافد کنیم اینم از خاطرات ما خوب بود با شما بودیم تا خاطراتی دیگر شما را به خدا میسپارم خدا نگهدار

درود! خدا را شکر که به سلامت رسیدید به منزل! خوب خانمها هم میتوانستند جداگانه بزنند و برقصند تا بیشتر خوش باشند، اصلا تو چرا شروع نکردی تا بقیه ادامه دهند! به هر حال خوش باشی تا همیشه! حالا برو دانلود و گوشکن و دوباره بیا نظرتو بگو!

سلام هههههههه بیچاره ۱۳۹۴ داره گریه میکنه دلش شکسته! من که توی باغ عموم خیلی خوش گذروندیم فقط بزن و برقص بودااااااااا! تا ساعت ۵ بعد از ظهر اونجا بودیم نوشته شده در فروردین ۱۳۹۵ توسط مهدی قادری! ویرایش گران زحماتتون زیاد تر شدا

روایت ۱۳۹۴:، باحال که باحال ببیند خوشش آید! ببین منم مثل خودت گوشی باز هستم وای مکثم وقتش تموم شده ولی با نوکیا ۶۱۲۰ تو محله پرسه میزنم ببینم با گوشی میتونم دان کنم یا نه دان کردم حتما نظرمو میگم:، روایت ۱۳۹۵ گوشی باز که گوشی باز ببیند خوشش آید!

درود! اگه یه روزی خر شدم و اندروید خر یدم جمع گوشیام با آنکه پیش بابامس میشه هفتا که میشه مثل هفته یا نی هفت بند یا هفت بار با خاک ساییدن ظرفی که سگ زبان زده باشه یا بجای هفت سین میشه هفت گین… خلاصه ببین هفت در دنیا چیکار میکنه منم با هفت گوشی میکنم!

درود! فروشنده میفروشه منم میخرم دیگه، اردیبهشت ۹۳ که به شیراز رفته بودیم دست فروشی سر کلیدی سوزن نخ کون میفروخت منم شش تا خریدم و در هر جیبم یکی گذاشتم و هنوز استفاده نکردم، من دوست دارم برای هر پست پنج روز سنجاق بخرم: فروشنده نفروشه تا من نخرم، او میفروشه منم که خرم میخرم، راستی گفتی آش رشته-به امید روزی که اردوی گوشکن برگزار بشه و یک شام یا عصرانه آش رشته بخوریم!

دیدگاهتان را بنویسید