خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه خاطره ی جالب از من

سلااااااااام دوستان خوب و با صفای محله خودمون من میخوام یکم خاطره براتون بگم البته به درد دل نزدیک تره تا خاطره
حالا من میگم دیگه
دوستان من این عید که رفته بودم مشهد یک اتفاق خیلی عجیب برام افتاد رفتم یک خیابونی که یک بستنی فروشی بود و یک بستنی گرفتم .
و روز بعد هم دوباره رفتم همونجا بستنی که گرفتم صاحب مغازه بهم گفت کارت معلولیتت رو بده.
منم با
پرسیدن چند تا سؤال ازش کارت رو بهش دادم.
و اما آقا به کارت من اعتماد نکرد و گفت الآن میگم پلیس بیاد
هرچی گفتم چرا به حرفهام توجه نکرد و بعد از چند دقیقه پلیس اومد
صاحب مغازه به پلیس گفت ایشون میبینه و به علت این که خودش رو به نابینایی زده من به شما گفتم تازه وقتی هم که بهش گفتم پلیس رو خبر میکنم خیلی زبون درازی میکرد.
با تمام ناباوری و مدرکی که کارت معلولیتم بود پلیس حرف های اون رو گوش کرد و بدون این که اجازه بده من حرفی بزنم من رو داخل ماشین کرد و برد
و هر کار ناشایست که میتونست انجام داد مثلا پارچ آب دستش بود و فکر میکرد که میبینم و این پارچ رو از دور پرتاب کرد به سمتم و بعد بهم گفت باید ببرمت پزشک قانونی
جمعه ظهر هم بود همهش بهم میگفت راستش رو بگو تا این سری رو با خیال راحت ول کنم تو رو
خلاصه زیاد سرتون رو درد نیارم بعد از یک روز که فهمیدن نمیبینم واقعا با بی احترامی تمام آزادم کرد اما گفت فکر نکنی من میدونم که تو میبینی ولی برو اشکالی نداره و همونجا وسط خیابون ولم کرد.
حالا دوستان خیلی بهم بر خورد خیلی میبینید یعنی در غرب هم چنین کارهایی اتفاق میافته؟
این جریان خیلی اذیتم میکنه لطفا راهنماییم کنید فراموشش کنم یک طوری
اینم از درد دل عجیب من تا یک پست دیگر همه شما عزیزان رو به خدا ی بزرگ میسپارم و خدانگههدار.
البته نه پستهای اینطوری پست شاد دوستان بایییییییییییییییییییییییییییییی بایییییییییییییییییییییییی .
خیلی دوستتون دارم

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «یه خاطره ی جالب از من»

سلام و درود بر آقا ابراهیم گل یعنی واقعاً از اعماق وجودم از خوندن این درد دل یا خاطره متإثر شدم و بسیار ناراحت شدم یعنی واقعاً اون بستنی فروشه این قد بی شعور بوده که حد نداره اون پلیسی هم که با شما این کار رو کرده بوییی از انسانیت نداره اگه شما خدایی نکرده مجرم هم بودید نباید این کار رو با شما میکرد هر چند که از نظر پلیس وقتی یه کی رو میگیره این گار طرف مجرمه حیف که کاری از دستم بر نمیاد جز احساس هم دردی با شما وگرنه اون بستنی فروشه رو با خاک یک سان میکردم ولی بازم بهت میگم که غصه نخور بعضی انسانها معذرت میخوام شعورشون کمتر از فلان حیوانست و کاریشون هم نمیشه کرد
به امید این که در کشور ما اول به ما معلولان به خصوص نابینایان اول به دید یک انسان نگاه کنند و بعد یک معلول یعنی ما یک انسان معلول هستیم نه یک معلول انسان همین امیدوارم منظورم رو خوب رسونده باشم بازم بهت میگم باید صبور بود نمیخوام شعار بدم چون در وضعیت تو نبودم ولی بازم بهت میگم باید صبور بود ان شاء الله دیگه باهات چنین برخوردی نشه در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام آقا احمد عزیز مرسی بابت همدردی و بله دیگه من خیلی برام جالب بود که اون پلیس حرفهای بستنی فروش رو خوب گوش داد ولی به حرفهای من اصلا گوش نداد فقط با هول دادن من رو انداخت تو ماشین باز هم مرسی که هستی و به درد دلم گوش دادی

سلام ابراهیم.
اینجا یه سوال فنی برای من پیش اومد که نتونستم نپرسم.
اینکه چرا توی بستنی فروشی مرد بستنی فروش ادعا کرده که تو میبینی، ولی خودتو به ندیدن میزنی و این همه گیر داد و کار رو به پلیس کشوند.
اینکه خیلی هم برای یه فروشنده نباید مهم باشه، باید جنسش رو بفروشه و ارایه بده و در مقابل پولش رو بگیره، اون به این مسایل چیکار داره، خععععلی عجیبه والا.
تازه اون پلیس هم ۲۴ ساعت طول بکشه، تازه بازم کاملا مطمین نشه که تو بینا بودی یا نه؟ به حق چیزای نشنیده!!!
حتما توضیح بده، باید جالب باشه.
ممنون از این که این خاطره رو با همه ی دوستانت به اشتراک گذاشتی.

سلام عمو چشمه عزیز من به قیافه و تیپ درست خیلی اهمیت میدم حتی طریقه راه رفتنم هم سعی میکنم تابلو نباشه و بعدش هم من چشمام دید نداره اما مثل یک چشم بینا ساللللللللللمه و فقط و فقط دید نداره و وقتی هم که اومدم داخل بستنی فروشی چون جاش رو بلد بودم و دقیق رفتم داخل مغازه و از کسی کمک نگرفتم شک کرده بود خودش میگفت اینا رو. و بعدش هم من پول رو با اندازه هایشان تشخیص میدم به این دلیل شک کرده بود تو این کشور حتی نباید مستقل هم باشی با این کارایی که اینا انجام میدن والا به خدا.باز هم مرسیییییییییی عمو چشمه ی عزیز

سلام ابراهیم. شاید من رو بشناسی و به خاطر بیاری. من داوود چوبینی هستم. همون کسی که وقتی خیلی بچه بودی در سرویس کنار تو میشستم. ابی دست قشنگ من کجایی؟ حتی این روزها علی جاسبی هم حالت رو میپرسد. یادش بخیر مدرسه و خاطراتش. پسر گفتی چنتا خاطره می خوای بگی. بابا این که همش یکی بود.
ببین همیشه حق رو به تو داد و هم به آقا پلیس. این روزها خیلی ها خود را به نابینایی می زنند و متأسفانه وجهه ی ما نابینایان را خرا و گدایی می کنند. بعد هم پولش را خرج هشیش کراک شیشه و نظایر آن می کنند تا لحظه ی ذات خراب خود را در لابه لای این شیشه ها و کراک ها پنهان کنند. حد اعقل اینجوری لحظه ای هم که شده خود از ذات خراب خود فراموش می کنند.
احتمالاً ظاهر چشم شما جوری هست که مردم فکر می کنند بینا هستی درسته؟
چون نابینا هایی نظیر من اونقدر ظاهر چشمشون تابلو هست که بیش از ۹۰ درصد از مردم متوجه می شوند.
اما اون پلیس هم خیلی احمق تشریف داشتند. راحت می توانستند شما را یک چشم پزشک ببرند و کار تمام بود. پزشکی قانونی به علت جرم و جنایت جنازه های مشکوک و غیر مشکوک داره که دیگه به تو نمی رسند.
رفتار های زشت مردم ایران نسبت به معلولین تازگی ندارد و به پلیس نیز تنها ختم نمی شود.
ببین عزیزم یا باید مثل من پوست کلفت باشی و مبارزه کنی و یا چشم ها را ببندی یکی یکی در ها را به سوی آن طرف مرز ها باز کنی و بروی و بروی.
راستی اگر تونستی یه شماره ای از خودت به من بده یا اسکایپ بده تا مثل زمان بچگی با هم حال کنیم.
ایمیل من d.d.choobiny@gmail.com
اگر تمایل داشتی شماره ی موبایل و اسکایپ خودت را ایمیل کن.
دوست دارم

واییییییییییییییییییییییییییییی نمیدونی چقدر خوشحال شدم که شما رو اینجا دیدم مهدی و من و شما کنار هم مینشستیم یادته؟بله چشمهای من سالمه و فقط دید نداره به همین خاطر شک کرده بود .
اما خیلی بی احترامی کرردن
مرسی که به حرف هام گوش دادی خوشحال میشم صداتو بشنوم داوود جون e.goli73@gmail.com شماره هم فعلا خاموشه تا یکی دو روز دیگه درست میشه ۰۹۱۵۸۸۰۷۱۶۷

سلام ابراهیم جان. واقعاً بابت این موضوع ناراحت شدم. البته واسه خودم هم یه چیزایی مشابه همین تا به حال پیش اومده اما نه به این شدت و حدت. واقعاً برای اون بستنی فروش و اون پلیس سه نقطه متأسفم. ناراحت نکن خودتو. شاد باش، امیدوارم هر کجا که هستی مثل همیشه بخندی و بخندی و بخندی.

سلام اسماعیل جان خوبی؟راستی شمارتو بهم میدی کارت دارم؟من یک شماره ازت داشتم گم شد شماره خونه هم زنگ زدم کسی گوشی رو بر نداشت
و چرا ایمیل هایی که همیشه برای ما میفرستادی دیگه برام نمیاد؟اگه لطف کنی یک شماره از خودت بهم بدی و اون ایمیل ها رو هم درست کنی ممنون میشم e.goli73@gmail.com

ابراهیم جان من زیاد دیگه ایمیل نمیدم، حقیقتش چون دیگه همه رفتن تو حال و هوای تلگرام و این طور چیزا و دیگه کسی به اون صورت اقبالی به ایمیل نشون نمیده منم گذاشتم کنار ایمیل دادن رو. شمارت رو دیدم برای آقای چوبینی گذاشتی، هر وقت روشن کردی خبر بده بهت زنگ میزنم، اینجا شماره نمیذارم تا متهم به چیزای نامربوط نشم. چون کار شخصیه. به آدرس ایمیلت شمارمو میفرستم. شاد باشی

سلام
عجب!
خب هر چقدر هم ظاهر شما نابیناییتون رو نشون نده باز دلیلی نداره که ایشون شما رو تحویل پلیس بدن
روزی هزارتا بینا میرن بستنی میگیرن میخورن و برمیگردن چه دلیلی داره که اونا بدونن شما نابینا هستید یا نه که مدرک میخوان.
اصلا یه کم ماجرا ابهام داره.
به هر حال ناراحت نباشید.

سلام بله من هم هرچی بهش گفتم اصلا من میبینم چه دلیلی داره که تو زنگ بزنی به پلیس؟
گفت نه تو میبینی و این عصا رو الکی دستت گرفتی که یا من ازت پول نگیرم و یا به قول خودش میخوایی با این عصا تکدی گری کنی
من باید تو رو به پلیس معرفی کنم که امثال تو باعث خرابی جامعه مییشه منم گفتم پس این کارت معلولیت چیه؟ گفت نه من باید پلیس خبر کنم منم فکر میکردم پلیس آدمه با صراحت تمام گفتم دیر هم خبر کردی زود خبر کن اما پلیس هم که از اون حیوون تر بود

سلااااااااااام!
اگه من بودم!
چنتا فحشش میدادم!
واقعا اینا میگن غرب بده و فلان!
نه خودشون خیلی نابینادوستن؟
غرب بهتره!
اینا فقط بلدن بگن مرگ بر اینگیلیس!
اصلا به امکاناتشونم توجهی ندارن!
نه خودشون نابیناها رو میخوان؟
فلان مسجدو ساختیم!
خب به جای این همه مسجد بیاین یه کم به نابیناها برسین!

سلاااااااااااااااام مهدی جون خوبییییییییییی؟ خیلی خوشحال شدم به پست من اومدی بله غرب از اینجا بهتره مرررررررررررررررسی که باهام همدردی کردی ممنون مهدی
دوستت دارم موفق باشی راستی پست مدرسه من رو ادامش بده من از طرف داران پستت هستم از این به بعد کامنت هم برات میذارم باااااااااااااای

سلام آقای گل محمدی
خیلی دوست دارم آدرس بستنی فروشی رو داشته باشم چون برای من موضوع فرهنگ سازی مهمه و در حد توانم هر چقدر هم که کم باشه تلاش می کنم و بیشتر برای خودم بعنوان یک معلم متاسفم نمی دونم در آموزش و پرورش چی رو پرورش می دیم! ای کاش فرهنگ انسانیت رو هم درس میدادیم و امتحانش هم عملی میبود! به هر حال آرزوی من سربلندی و سرفرازی شماست در پناه حق

والا شکایت برای پارتیدارها خوبه نه ما. بنده خدا چی میگی ما ۱۲ و نیم میلیون ۷ سال پیش دادیم به یه بیشعوری که بهزیستی شیراز یه کانکس به آنها اجاره داده بود بسیاری از معلولین هم به آنها برای ساختن خانه پول داده بودند. بعد از مدتی بهزیستی به ما گفت ما دو بار در روزنامه نوشتیم به اینها پول ندهیم بعد هم من گفتم آخه ما میتونیم روزنامه بخونیم که شما در روزنامه نوشتید و بعد هم اگه ریگی در کفشتان نیست چرا به اینها کانکس دادید خلاصه هرچه ما اونجا میریم مرتب میگه امروز شهرداری رفتیم امروز مسکن و شهرسازی بودیم پولها را خانم لیلا خلیلی خورد آب هم پشتش حالا هم که میخواهیم شکایت کنیم اولً وکیل آنها برای خودشون گرفته اند. در ثانی میگند ۵۰۰ هزار تومان باید برای شکایت و دونده گریها باید بدهی یک و نیم میلیون هم باید پول وکیل بدهی چه کارت بشه چه نشه. حالا این پولها را هم در شکم کدام وکیل خدا نشناس بریزم که کارم آیا بشه یا نشه اگه واقعً میتونید راهنماییم کنید. خدا خیرتان بدهد. موفق باشید.

با سلام خدمت شما دوست عزیز
واقعا اوج بی شعوری پلیس رو می رسونه
فقط یه سوال اون بستنی فروشه به کارت معلولیت تو چی کار داشت
اصلا به اون چه که تو نابینایی یا بینا
مگه فضول بوده
برات آرزوی موفقیت می کنم
با تشکر خدا نگهدار

سلام ای خدا چرا باید اینطور بشه واقعا نمیدونم چی بگم همینایی که ادعای مسلمانی و این چیزا رو دارن بهشون عمل نمیکنن غربیها اگه دین هم ندارن بازم شعار نمیدن و طبق قانون پیش میرن میدونن عدالت یعنی چی ای خدا چقدر بیحرمتی؟ چقدر زجر؟ تا کی؟ مگه ما جذام داریم که مردم هر جوری دلشون میخاد باهامون برخورد کنن؟ واقعا متاسفم. امیدوارم بتونید فراموشش کنید هرچند منکه هیچ وقت برخوردهای مردم گرگ صفت جامعه رو فراموش نمیکنم خیییییییییییییییلی بدجور دلم گرفت، موفق باشید.

سلام ابراهیم . از این اتفاق که برات افتاد متاسف شدم . ولی با نظر دوستان هم موافقم که باید حداقل پیگیری جزیی ای میکردی و نمیذاشتی که اینقدر کارشون با راحتی و عدم ممانعت تمام بشه!! ببین برای نیروی انتظامی , یک ارگانی هست به نام حراست ناجا. این حراست با هر جور بلا و پایینی که داره , بالاخره کارش اینه که جلوی تخطی ماموران رو بگیره . یه جور پلیس , که کارش گرفتن دزد نیست , بلکه کارش گیر انداختن پلیس های دزد نگیر و خاطی هست . من تجربه اش رو در بینایی داشتم و با سرهنگ اش هم گلاویز شدم و حرفم رو به کرسی نشاندم . ولی تو حداقل میتونستی با یه تنظیم شهادت و یه گزارش برای مامور خاطی رد کردن . حد اقل اگر تخلفی شده , یه درج در پرونده میشد , تا دیگر دوستان این حادثه براشون از طرف اون شخص تکرار نشه . متاسفانه شهر مشهد , مثل تمامی شهر های زیارتی ,‌به علت مهاجر پذیری و توریست دار بودنش . متعاقبا جرم و جنایت بیشتری درش رخ میده و پلیس هم که قربونش برم . اما شما هم خیلی کم کاری داشتی . به هر حال از خاطره ات ممنونم . امید که برای کسی تکرار نشه .

سلام آقای گل محمدی
من واقعا برای اون بستنی فروش و مأمور نیروی انتظامی متأسفم که این قدر راحت به خودشان اجازه می دهند به مردم بی احترامی کنند.
ولی شما می توانید این قضیه را به راحتی پیگیری کنید. با صحبتهای آقای ترخانه نیز کاملا موافقم.
امیدوارم که دیگه با این آدم های گربه صفت برخورد نداشته باشیم.
شاد و موفق باشید.

مگه تو بدون عصا راه میری که رفتار و راه رفتنت مثل ی فرد بینا جلوه می کنه؟
یعنی اگه عصا نداشته باشی که احتمالا توی جوبی جایی میفتی و اگه عصا داشته باشی هم که اصلا تابلو هست نابینا هستی.
عجب بستنی‌فروش با اطلاعاتی بوده که میدونسته معلولین چیزی به نام کارت معلولیت دارند!
عجب شانسی داشتی تو که همون لحظه کارتت توی جیبت بوده!
خوب مگه اون دیوونه کارتتو نگرفته که مطمئن بشه تو نابینایی؟
آدم با خودش میگه دیگه اگه کارت توی دستش داشته چی باعث شده به پلیس اطلاع بده؟
بعد چرا توی اون چند دقیقه که طول کشید تا پلیس بیاد، تو ول نکردی از اونجا بری؟
چه پلیس آموزش ندیده ای بوده که اصل بودن کارت رو تشخیص نداده؟
خلاصه که بابت اونچه خوندم واقعا ناراحت شدم.
ابراهیم آقا، امیدوارم که هیچ وقت اتفاق بدی برات رخ نده و همیشه با روحیه ی شاد زندگی کنی.
همیشه به چیز های خوب فکر کن، به آینده، به شادی، به محله و هم‌محلی های خوبی که داری و میتونن کنارت باشن.
من خاطراتی که بچه ها توی محله می نویسم رو همیشه چند بار میخونم.
لذت ببر از زندگی!

سلام
من از قصد اونجا رو ول نکردم و نرفتم
و بعدش هم چون تو ایران وقتی عصا بگیری دستت با خیلی چرت و پرت ها از طرف مردم رو به رو میشی
به همین دلیل جاهایی که بلد هستم رو عصا برمیدارم ولی جمع میکنم و عصا نمیزنم مرسی که خوندی و از تو هم بابت چنین محله باصفا و خوب و دوست داشتنی تشکر میکنم مررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی

سلام دوباره
من دیروز یک کا منت نوشتم نمی دونم کجا رفته!! گفتم برم با بستنی فروشی گفتگو کنم البته با ۱۱۰ و ۱۹۷ هم گفتگو کردم شاید فرهنگ جامعه در حد نخود هم که شده عوض شد آرزو بر هیچ کس عیب نیست!
من رفتم چهارراه معلم ، یک ضلع چهارراه پارک ملت هست و ضلع روبه روی پارک دو بستنی فروشی بود یکی شعبه بستنی شاد که صندلی برای نشستن داشت و ۲۰۰ متر تا چهارراه فاصله داشت و دومی بستنی قصر یخی بود که نزدیک چهارراه بود و فکر کنم صندلی نداشت. ضلع دیگر چهارراه فقط جواهر فروشی است که ضلع روبروی اون هم یک بستنی فروشی هست که آبمیوه هم داره. حالا اگه دوست داشتین بگین کدوم بستنی فروشی بوده یا در بخش خصوصی برام بنویسین یک گفتگوی فرهنگی با اونها هم داشته باشم
مثل همیشه آرزوی من سربلندی و شادی شماست در پناه حق

سلاااااااااااااااااااااااام مرسی واقعا مرسی این رو از ته دل میگم ها
ببینید چهار راه معلم طرفی که میره سمت هاشمیه اونجاست و خیلی هم از چهار راه فاصله نداره و دستگاه بستنی قیفیش هم دم دره اسمشو نمیدونم ببخشید نابیناییه دیگه چون تنها بودم اسمشو نمیدونم و اینو هم میدونم که در مقازه شیشه ایه و دیگه هرچی لازم بود بگید تا بهتون بگم و یا اگه لازم باشه خودم باز چند روز دیگه دارم میام مشهد با هم بریم من عااااااااااااااااااااااااااشق فرهنگ سازیم و هر کاری لازم باشه انجام میدم بازم مررررررررسیییییییییییییییییییییییییییی ممنون

سلام دوباره
من باز هم بستنی فروشی در چهارراه معلم پیدا کردم اگه تا چند روز دیگه تشریف میارین مشهد با من هماهنگ کنید چون من با یکی از اونها که خیلی شبیه اطلاعات شما بود صحبت کردم و گفت من تا حالا با ۱۱۰ تماس نگرفتم! اگه بشه با هم با فروشنده گفتگو کنیم شاید فرهنگ مردم در حد لوبیا تغییر کرد
در پناه حق شاد باشید وسربلند

سلام
بله من مشهد میام و وقتی اومدم هماهنگ میکنم ولی خوب جالبه که شما رفتید و ایشون گفتن من به ۱۱۰ زنگ نزدم خیلی جالبه ولی اون طور که معلوم بود اون یک پارتیی چیزی با اون پلیسه داشت
چون هم پلیسش سری اومد و هم وقتی که اومد بهش یک چیزهای جالبی گفت اول باور نکردم که پلیسه اما یک درگیری بین یک زن و شوهر پیش اومدِ بود که من سوار ماشینشون شدم بعد با هم رفتیم و اما بعد که فهمید نابینام یه طوری مثلا گفت این دفه رو آزادت میکنم و بعد یواش به کسی که کنارش بود گفت این که نمیبینه بابا چرا گفتی که میبینه که یواش گفت که مثلا من نشنوم و بعدش هم بهم گفت دیگه پیش اون بستنی فروش نری
به این شرط آزاتت میکنم
منم گفتم باشه محاله اونو بتونید زیر بار ببرید ولی خوب من میام بریم باهاش حرف بزنیم دیگه حالا اون بذار خودشو به کوچه علی چپ بزنه اشکال نداره بازم از شما خییییییییییییییییلیییییییییییییی تشکر میکنم ممنون مرسی

سلام اولا ناراحت نباشید خدا خودش بهش نشون میده کارش چقدر زشت بوده دوما گذر زمان کمک میکنه که شما این موضوع را فراموش کنید ولی نه بگم همه مشهدیها ولی کلا من شخصا از مشهدیها دل خوشی ندارم براتون دعا میکنم که فراموش کنید.

دیدگاهتان را بنویسید