خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه کمی از خودم بگم .

سلام دوستان، سال نو بر همگی شما صمیمانه تبریک، و بهترین شادباش ها رو براتون دارم و امید که یکی از بهترین سال های زندگی‌تونو پیش رو داشته باشید.
مدت مدیدی بود که حضور پر رنگی نه در اینجا، بلکه بطور کل در فضای مجازی نداشتم و این عید رو بهونه خوبی برای یه دید و بازدید و آشنایی با دوستان جدید دیدم.
عرض کنم کاربران قدیمیتر، بهتر منو به یاد میارن، اما خوب هنوز هم وقت نشده که یه معرفی به دوستان جدید داشته باشم.
خب از خودم کمی بگم، بنده مهدی ترخانه در حال پشت سر گذاشتن آخرین روز ها از سن 36 سالگی ام هستم. همراه با اون به سالروز عوض شدن مسیر زندگی ام هم نزدیک میشم و این رخداد، که باعث آشنا شدن من با شما هم شد، به سه سالگی خودش نیز نزدیک میشه.
خب من تا سه سال پیش بینا بودم و کار های زیادی رو ازش تجربه دارم. از رانندگی اتوبوس گرفته تا کار با موتورسیکلت، از سیم پیچی موتور های برقی تا کار در آژانس و حتی مدتی هم خودم یک آژانس زده بودم. خخخ. خب اما از قسمت آشنایی اش با شما بنویسم : بنده یک اتوبوس شرکت واحد درون شهری دارم، از همین اتوبوس های خصوصی که دیگه همه جا درون شهر ها فراگیر شده.
داشتم از پارکینگ، جایی که اتوبوس رو شب پارک کرده بودم بر‌می‌گشتم، هم موتورسیکلت داشتم، هم یه سواری پیکان، اما خب قسمت این بود که اتوبوس رو اون شب به جلوی منزل‌مون نیارم و اونو در تهران درون پارکینگ بگذارم، خب یادم رفت بگم که منزل‌مون رو هم تازه به شهریار برده بودیم. اولین باری که از تهران جدا شدیم. من بیشتر عمرم رو در محله های نازی آباد و خزانه گذروندم…
خب دیگه یه حادثه کافی بود که من بتونم یه دنیای دیگه رو هم تجربه کنم خخخ. چیز زیادی یادم نمیاد از اون شب، اما میگن که ده روز هم تو بخش مراقبت ها، بیهوش بودم. راستش رو بخواهید خیلی هم بد نبود خخخخ. نه دردی و نه دل مشغولی ای. شاید حافظه ام پاک شده باشه ولی وقتی صدا ها رو شنیدم که داشتند مثل یه بچه ازم سوال های ابتدایی می کردند، خخخ. من هم جاتون خالی از خجالتشون در اومدم. هه هه.
کم کم که هوشیارتر می شدم، حواسم به دو تکه پارچه افتاد که روی چشم های زیبایم گذاشته بودند و کم کم متوجه شدم که بله این ها نشانه های ورود به دنیای جدید هست. بعدا فهمیدم که با یه پیکان سواری از عقب برخورد کردم، امان از دست رانندگی این خانم ها خخخخ. یع عمری به مردم نزدیم، آخرش زدند‌مون. یه خانم که داشته از شوهرش رانندگی یاد میگرفته، یه کامیون میپیچه جلوش و اونم میزنه رو ترمز و من هم زحمت برخورد رو از پشت سر میکشم خخخخ. طبق قوانین هم هر کسی از پشت برخورد کنه، خوب مقصر هم میشه. یادتون بمونه که باید یکصد و پنجاه متر با جلویی فاصله داشته باشید.
خوب من این شانس رو داشتم که از دو دنیای متفاوت دیدن کنم و کمتر کسی به این شانس دست پیدا میکنه تو زندگیش.اینجوری هم بهش نگاه کنیم، بد نیست. این ها رو تعریف کردم که. یه زمینه از ورودم به این دنیا رو گفته باشم.
خب اوایل خیلی تحمل کردن شرایط جدید سخت بود. یادمه وقتی گفتند که باید تا سه شنبه صبر کنی، انگار داشتند یارانه ام رو قطع می کردند خخخ. اون روز شنبه بود و اینقدر برام تحملش سخت بود که تا سه چهار روز دیگه نمیتونستم ببینم. خوب یه کم شاید بیشتر از سه چهار روز شده، اما خیالی نیست. البته من چشم هایم ایرادی پیدا نکردند و سالم هستند، این عصب بینایی ام بود که از خونریزی زیاد و نرسیدن در بیمارستان هایی که منو به عنوان ناشناس برده بودند بعد از تصادف، ایجاد شد. قسمتی از عصب بینایی ام بهش خون رسانی نشد و آسیب دید.چندین بار هم مقطعی حدود چند ثانیه برگشته و دوباره رفته خخخ اینم باما بازی اش گرفته. اما الان شکر خدا، انگار میبینم خخخ باورش سخته ولی انسان موجود خارق العاده ای هست. خیلی پیچیده و خیلی سازگار با شرایط.
الان بیشتر دغدغه های من اینه که اطرافیان رو آروم کنم تا خودم خخخ. هر چند بگم که عمری رو اونجوری تربیت شدم و زندگی و شخصیتم در بینایی شکل گرفته. و نمیشه خودم رو کاملا با این دنیا وفق بدم، اما اینطوری بگم که اونقدر که در ذهنیت بینا ترسناک و هولناک باشه، نبوده یا من تونستم که بهش عادت کنم.
مثل دیگر دوستان نابینا شده، منم خیلی اوقات یادم میره که نمیبینم، یه جورایی تخیلم صد در صد فعاله و الان دارم همه چی رو تصور می کنم.. مثل قبل.فقط همینو بگم که تفاوت های زیادی هم تو تجسم ها، بین من و دوستانی که دیدن رو تجربه نداشتن فکر می کنم باشه، اون هم در درک و تجسم متفاوت یک جسم معین، بین من و اون ها فکر کنم باشه. ولی مثل اونها، من حس های قوی تری ندارم، اون ها رو خیلی خیلی حساس تر از خودم دیدم و این شاید نقطه ضعف من باشه.
خب این پست راجع به تصورات من از دو دنیا نیست و خواستم برای دوستانی که جدید با هم آشنا شدیم، یه معرفی بیشتر و مفصلتری داشته باشم. انشا الله بعدا به این مقوله در پست های جدید می پردازیم.
من فکر کنم سال 82 بود که به شهرداری رفتم و کارمند شرکت واحد شدم. ی مدت هم طول کشید و استخدام رسمی شدم. اما درست یادمه که از 17 سالگی خودم ماشین داشتم، خخخخخ شاید باورتون نشه ولی هنوز یه سال کم داشتم از نظر قانونی که بهم گواهینامه بدند. یه بنز سواری قدیمی با هزار قرض و قوله خریدم خخخخ نه اون بنز کوپه هاااااا. اونهایی که به ماشین علاقه دارند یا ماشین های قدیمی رو می شناسند، یا برو بچه های شمال رو یادشونه که بنز های 190 در خط چالوس به تهران هم کار می کردند خخخخ خیلی اوراق بود ولی برام یه دنیایی بود. آخرش هم شهرداری ازمون گرفتش خخخخخ. اندازه مو های سرم موتور و ماشین خریدم و فروختم. نه خیال کنید که بچه مایه دار بودم، اتفاقا برعکس، اینو میشه از اولین ماشین قراضه ام فهمید که همسن پدرم بود خخخ. ولی یا علی گفتم و تک و تنها شروع کردم.
از یه موتورسیکلت قسطی شروع کردم، cg 125 مدل هفتاد دست دوم و کار دار، تا رسوندمش به اتوبوس شخصی 12 متری. میبینید که میشه. خوبش هم میشه. اینو به دوست هایی میگم که خیال می کنند میتونند با کار نیست و این و اون، از زیر مشکلات شونه خالی کنند. من کردم و شد. همین جا هم اعلام می کنم که هیچ کس به جز مادرم دستم رو نگرفت و هنوز هم تکیه ام به اونه بعد از خدا.
من خیلی هم کنجکاو بودم، از همه چی می خواستم سر در بیارم خخخخ به همین خاطر هم تا تونستم چیز های متفاوت و جور واجور یاد گرفتم و هنوز هم در حال یاد گرفتنم. حالا شاید کانال های یادگیری ام عوض شده باشه ولی هنوزم دنبال یاد گرفتنم و ازش لذت میبرم. هر چی یاد میگیری به نظرم، تازه میبینی که هیچی یاد نگرفتی و اول کاره. اینو جدی میگم و از اینکه کسی چیزی یادتون بده استقبال کنین. چند روز پیش کسی که نصف سن من رو داشت، به من یه سری اعراب گذاری در NVDA رو بهم آموخت. من با ذوق فراوان ازش با افتخار یاد گرفتم و به کسای دیگه هم میگم. پس فکر نمی کنم که یادگیری به سن و سال باشه و ایرادی به آدم وارد کنه. پس هر کی میخواد به من بیاموزه، بسم الله. در حالی که من از بچگی کامپیوتر داشتم و ویندوز رو ده سال پیش خودم عوض می کردم اما میدونم این کامپیوتر، با اون زمین تا آسمون فرق داره و قابل مقایسه نیست. منم خیلی تونستم پیشرفت کنم و هنوزم هیچی نمیدونم خخخخ.
خب دیگه چی بگم ؟ آهان دو تا مدرک آموزش فنی حرفه ای هم از سازمان فنی حرفه ای دارم که تو شناسنامه نوشتم و یه عالمه علاقه به برق و الکترونیک و بابا برقی خدا بیامرز خخخ الانم بعضی وقت ها فاز و نول بازی ام میگیره و هنوزم عوض نشدم خخخ خوب یه مثال که با دستکش ظرف شویی به دست، تونستم خونه قبلی مون رو چندین بار سیم کشی کنم که این ها رو به کسی توصیه نمی کنم خخخ البته با آشنایی قبلی ای که به سیم کشی منزل‌مون داشتم و کمک یه بینا در تشخیص رنگ های سیم ها. خوب دستکش ظرفشویی هم که میدونید عایق هست و بهمون اجازه میده که بدون برق گرفتگی، سیم ها رو لمس کنیم. خب این قسمتش بد آموزی داره و بسه.
خب مطلب و گفتنی زیاده و الانم نمیشه تو یه پست همه چی رو بگم. آخه هر چی می نویسم می بینم دوباره داره یادم میاد خخخخخ ولی اگه زنده بودیم، میشه بعدا این ها رو نوشت و گفت.
فکر کنم برای اینکه خیلی وقت بود ننوشته بودم، شروع بدی نباشه، هر چند به دور از حوصله و دقت بود ولی برای کسانی که منو جدیدا نشناخته بودند، فکر کنم بد نبود. ولی خوب نویسنده خوبی نیستم و شما به بزرگی‌تون ببخشید.
اگه هم فکر می کنین که شاید بتونم کمک کوچیکی باشم خوشحال میشم در موارد فنی، تجربه ام رو به اشتراک بذارم، همون طور که از دیگران یاد گرفتم تا حال.
خب اینم در آخر بگم که هنوز هم تونستم خیلی از چیز هایی که داشتم رو با کمک خدا حفظ کنم و تا الان ناباورانه دستم رو حتی برای کمک های کوچیک هم جلوی کسی دراز نکردم و روی پای خودم ایستادم. تا چند روز پیش هم تونستم با تمام محدودیت هایی که برام بوجود اومده، ماشین رو بچرخونم و نذارم که بخوابه. از نظر من کار کمی نبوده اما این کجا و انتظاراتی که من از خودم دارم کجا. اما شکر خدا هیچ وقت تنهام نذاشت و نمیذاره. اما دیگه برای سال جدید باید یه تصمیماتی بگیرم. در ضمن تو سال جدید هم قصد دارم دیگه به قول دوستان یه چیز هایی رو به امید خدا تو زندگی ام عوض کنم و بیشتر از این نذارم که عمرم هدر بره. برای شما دوستان هم آرزوی سالی خوش و خرم همراه با موفقیت دارم.

۶۵ دیدگاه دربارهٔ «یه کمی از خودم بگم .»

خیییلی خیییلی عالی بود . بسیار از خوندن پست لذت بردم .
همین جا باید قول بدی که در مورد تجربه و تفاوت ادراک و احساسی که از دو دنیا داشتی بیشتر برامون صحبت کنی .
راستی من نخوابیدم تا پست تو رو بخونم . چون مژدشو بهم دادی . فک کنم کلی سئوال ازت دارم . ولی فک کنم این پست جاش نباشه .

سلام بابا بزرگ
منم خوشحالم که مدال رو به تو میدم که سزاوار مدالی . حرفهای خودمونی و دید و بازدید عیده . همه چی حاضره هستش برای شما .
اینقدر سوالات زیاد هستند که میدونم تو اون پست هم باید بگیم برای پست اینده خخخ .
خوب من در خدمتم با سوالهای آسون شروع کن تا منم فکر کنم و جواب بدم .
ریش و قیچی همیشه دست شما خانم هاست دیگه , اینم رویش .
.
از اینکه همیشه به این حقیر لطف داشتی , ممنونم و قدر دان .بازم سال نو مبارک .

سلام و درود بیپایان خدمت آقا مهدی گرامی و بزرگوار واقعاً که خیلی عالی و جالب و جذاب بود منم از یک سالگی تا ۱۶ سالگی نیمه بینا بودم البته از سه ماهگی با بیماری rp دست به گریبان بودم البته از همان ابتدا قادر به تشخیص رنگ نبودم تا اینکه از سال ۸۴ نابینا اونم از نوع مطلقش شدم میگم شما که این همه تجارب خوب داری اون قسمتهایی که قابل گفتن و آموزش دادن هست رو به ماها هم آموزش بده منم به نوبه خودم سال نو و عید نوروزُ رو به شما تبریک میگم و امیدوارم سالی پر از خیر و برکت داشته باشید راستی یه سؤال شما که طرفدار استقلال هستید از کدوم بازیکن این تیم خوشتون میاد البته منم به عنوان یه پرسپولیسی دو آتیشه میگم شش تایی ها رو که یادتون نرفته و میدونید که سلطان فقط یکیه اون هم علی پروین هست مرسی از پستتان شب خوش در پناه حق بدرود و خدا نگه دار

سلام جناب عبد الاه پور .
متشکرم از لطفی که به من داشتی عزیز .
بله همه ما نابینا هستیم . اما در نوع تجزیه و تحلیلی که مغز از دریافتی ها میکنه . و جمع بندی اش تفاوت هست . حتی در بینا ها .
بله دوستان کمک کنند و بتونیم اونها رو مناسب سازی کنیم . خوش حال میشم بتونم قدمی بردارم .
از محبوبان استقلال و پرسپولیس هم پرسیدید که باید بگم از هر دو تیم من بازیکنان محبوبی دارم . شاید باورت نشه ولی بعضی بازیکنان پرسپولیس هم مورد علاقه من هستند و از این نگرش هم پشتیبانی میکنم .
بازیکنانی که در این دو تیم به پیرهنشون وفادار بودند و براش جون فدا میکردند . از هر دو طرف , برای من محبوبن . استقلالی ها که بیشترند طبیعتا , ولی میشه از فرهاد مجیدی علیرضا منصوریان نیکبخت واحدی و عابدزاده نام ببرم که دو تای آخری هر دو رنگ رو تجربه کردند . از قرمزها هم همون علیآقایِ پروین , علی کریمی حمید استیلی و فرشاد پیوس رو نام ببرم که این آخریه وقتی من بچه بودم و عابدزاده دروازه بان استقلال بود > خیلی تو دربی ها موقعی که تیممون جلو بود , آزارمون میداد خخخخ .
مرسی و موفق باشی . سال نو نو شما هم مبارک باشه .

سلام آقای ترخانه.
سال نوی شما مبارک, امیدوارم که سال خوبی داشته باشید, و به تمام اهدافی که میخواید در این سال برسید.
خیلی خیلی جالب بود, من با اینکه خودم نابینای مادرزادی هستم گاهی فکر میکنم برای کسی که از قبل بینا بوده رو به رو شدن با نابینایی خیلی سخت هست. به شما بخاطر داشتن این روحیی محکم و استوار تبریک میگم, امیدوارم که در تمام مراحل زندگیتون همچنان پیروز باشید.
همین دیروز با زن عموم در باره همین موضوع صحبت میکردیم, و این پست امروز شما خیلی چیزها را که ایشون میگفتن برای من روشن کردن.
ممنون که از خودتون برامون نوشتید, خوشحالمون میکنید اگر باز هم بنویسید.
شاد و موفق باشید.

درود بر خانم حسینی .
بله خیلی ها مثل شما و اقوامتون , این کوچ اجباری و وفق دادن آدمی براشون جالب و سوال بر انگیزه . آسون نیست شمادرست گفتید ولی غیر ممکن هم نیست .
البته من نخواستم که پست رو زیاد درام اش کنم ولی بنده رو به فکر اینکه دیگه کاری از دستشون برنمیاد و دیر رسوندن . به گوشه ای بدون نام و نشون انداخته بودند و کسی رو هم از بستگانمن رو مطلع نکرده بودند .
حدود ۱۶ ساعت خونریزی برای هر انسانی مرگ آوره ولی من به لطف خدا و قسمت و در آخر فکر کنم بدن قوی ام , تونستم این مرحله رو پشت سر بزارم .
خوب وقتی این شدنی بود , پس حتما میدونم که کار نیمه تمومی بوده که من مامور بودم که دوباره برگردم و تمومش کنم . این یعنی دستور زندگی و زیستن از اون بالا و باید که با هر شرایطش بسازم .
البته برایم هم آسون و بدون هزینه نبوده و نخواستم که دوستان رو غمگین کنم .
ممنون از لطفی که همیشه به من دارین و بهتون این نوروز باستانی رو هم صمیمانه تبریک و شاد باش میگم .

درود! واقعا هم جالب نوشتی ولی کمی تا قسمتی خلاصه و غم انگیز… خوب کسی که سه دنیا را تجربه کرده… دنیای بینایی و زحمتهای بسیار برای زندگی و استقلال… دنیای نابینایی و زحمت بسیار برای استقلال… دنیای مجازی و در حضور نابینایان و تعریف خاطره و زندگی جدید با سختی ها و بین دوستان با شادی و شادمانی… تو به دنبال استقلال و من به دنبال شیطنت و بازی و سرگرمی… هر دو موفق: ولی این کجا؟ و آن کجا؟… ادامه بده که تو موفقتری!

سلام عدسی .
سه تا دنیا رو خوب اومدی .
خب من فکر میکنم ماها همه فقط قد و قواره مون دراز میشه و بازی هامون فرق میکنه . و الا که به قول خانم ها , این مردها همیشه بچه هستند و فکر میکنم هستیم .
سرگرمی ها و بازی هایمون با یکدیگر فرق داره , ولی در اصل ماجرا کل زندگی رو که ببینی , یه بازی بیشتر نیست و ارزش نداره بیشتر از یه بازی براش غصه خورد .
ممنون که اومدی . شاد باشی همیشه . عیدت هم مبارک باشه .

درود
از مطلبتون لذت بردم. خیلی خوب می‌نویسید. در مورد درک متفاوت دنیا توسط کسایی که قبلا می‌دیدن و اونایی که بعدا نابینا شدن باهاتون موافقم. من خودم فقط شیش هفت سال اول زندگیم تجربه‌ی دیدن رو داشتم، با وجود اینکه چیزایی که توی بچگی دیدم خیلی یادم نمی‌یان، از رنگ و نور و اینجور چیزا درک کامل دارم و این به تجسم چیزای اطرافم کمک می‌کنه.
عید رو بهتون تبریک می‌گم و براتون آرزوی بهترین‌ها رو دارم. شاد باشید.

سلام میثم خان .
ممنون که بهم لطف داری . دوست خوبم درسته که یه چیزهایی یادت نیست ولی ناخودآگاه تو اون ها رو تجربه کرده و پنج سال اول , سنین رشد مغزی هستش . من به آینده امیدوارم و بهت پیشنهاد میکنم که تو هم مثل من باشی.
امید داشتن یعنی ایمان به خدای که قادر هست و توانا به هر کاری و نداشتن و از دست دادنش جایی خوندم که به معنی کفر هستش .
نه اینکه کسی که هیچ رنگی رو تجربه نکرده باشه تصورش غلط باشه . اما میتونه متفاوت از دیگر هم نوعان باشه و شایدم دقیق تر و مستند تر ..
من در کودکی سوالی کودکانه داشتم , پیش خودم میگفتم آیا کسان دیگه , درکی که من از مثلا رنگ قرمز دارم رو اونها هم دارند آیا ؟ منظورم بینا های دیگه بود . واقعا نمیشه از درون چشم های کس دیگر ببینی که اون چی میبینه و از این دیدنش آیا همون تجزیه و تحلیل تو رو حاصل میکنه , یا نه .
حالا بیایم اینو تو بچه های خودمون بتعمیم اش بدیم .
بینا ها هم با داشتن چشمان سالم و یکسان , نمی تونند بگند از اینی که چشماشون دیده , یک تصور واحد دارند , چون چشمهاشون مثل هم سالمه ولی مغزهاشون که متفاوت اند . پس جمع بندی و تصورشون از یه گل میتونه خیلی متفاوت از هم باشه . خخخ بحث فکر کنم فلسفی شد خخخخ .
از حضورت صمیمانه تشکر میکنم و سال خوبی رو برات آرزو میکنم .

رعععد بزرگ سوار بر وانتی بوق زنان میاد در خونه میتی و داد میزنه آهای ببین های نبین شده من دارم میرم به انجمن نبینستان .
به نظرم اونجا کلی نبین و کم ببین وجود داره .
راستی به جز عمو حسین ؛آبا نبین واقعی دیگه ایو رو از نزدیک دیدی ؟

خب نمی دونم کدوم یکی از انجمن ها رو میگی .
ایشا الاه که خیر هستش .
خب تو تهران , حدود یه شش هفت ماه پیش هم تو کانون نابیناها رفت و آمد داشتم . حتی یه بار هم باهاشون رفتیم یه مراسمی با اتوبوس و کلی خوش گذشت .
فرهنگسرای بهمن یه کانون داره که خیلی بچه های گلی اونجا هستند . کلاسهای مختلفی هم بودند که الان خیلی به دردم میخورد .
مثل جهت یابی و انواع و اقسام آموزش ها .
من یه مدت برای یادگیری گیتار رفتم و برای پسرم هم یه کلاس . و یه ویولن تهیه کردم , البته اونو تو کلاسهای بینایی نوشتم تا از کودکی این ساز رو یاد بگیره .
اما عوض شدن سیاستهای فرهنگی هنری فرهنگسراهای تهران و حذف یکباره ساز و آلات موسیقی از سبد فرهنگی هنری فرهنگسرا ها , ترمز بزرگی بود برای من و ادامه کلاسهام .
واقعا خنده دار بود که اینقدر مبارزه با موسیقی خخخخخخ .
از وقتی اومدیم کرج . زیاد حضوری با نابینا ها نبودم و هنوز اینجا کار
کسی افتخار آشنایی نزدیک پیدا نکردم .

درود من که از دنبال کنندگان پستهای برقی شما هستم واقعا عالی بود راستی یک سوال من ترانس ۹ ولت دارم که با آیسی رگلاتور ولتاژشرو کردم حدود پنج که بعنوان شارژر مبایل ازش استفاده
کنم ولتش درست شد اما بین پنج و شش تغیر میکی و کم و زیاد میشه باید چیکار کنم ترانسم هم ازنوع سیمپیچ هست و مقاومتی نیست فکر کنم شارژرهای سیمپیچ از مقاومتیها خیلی بهتر باشه بهمین خاطر می خوام خودم یکی درست کنم مرسی ببخشید اگه جای بد تایپ کردم ‏

سلام علی .
بله شما رو به یاد دارم . گذشته به من خیلی لطف داشتی . و از علایقت با خبرم .
خب به نظرم یه چی رو بهش توجه نکردی اینجا و اونم آمپر یا جریان خروجی ترانس هستش .
این به اندازه ولتاژ مهمه و باید اندازه گیری بشه . روی تمام شارژر ها , که یه ترانس هستند به خودی خود . مقدار آمپر خروجی خودشون , که با دستگاه مصرف کننده مرتبط هست و خیلی حساس , رو نوشته . آمپر رو با حف a نشون میدند و معمولا روی شارژر های موبایل مینویسند مثلا ۴۰۰ AMH .
یعنی در اینجا ۴۰۰ میلی آمپر در ساعت مثلا با ولتاژ همون ۶ که تو گفتی .
من اگه یه شارژر ولتاژ کمتر هم ببینم استفاده میکنم ولی بیشترش ضرر داره . و چیزی که تو بهش اینجا اشاره نکردی , آمپر ترانس ات بود که باید دقیقا همون باشه و بیشترش خیلی خطرناکه .
خوب پس بهت توصیه میکنم که با موبایل اینکار نکنی .
چون موبایل خیلی به بالا و پایین شدن آمپر حساسه .
اما مثلا من اون رو برای شارژ باتری ماشین استفاده میکردم . چند روز طول میکشید ولی خوب اینجا کمتر از نیاز مصرف بود و خطری نداشت .
پیچیدن ترانسهای کوچیک هم خیلی سخت هستش و یکی هم صرفه اقتصادی نداره . اما ترانسهای بزرگ تر مثل دستگاه جوش رو میپیچند و مشکلی ندارند . برای پیچیدن ترانس باید اندازه قُطر سیم و تعداد دور ها محاسبه بشن تا ولتاژ و جریان خروجی ما درست و دقیق در بیاد .

خوب ولتاژ زیادیش ضرر۰

درسته . احتمال بسیار میدم که این یک شارژر دستگاهی مثل رادیو یا سگا و اینها باشه . ولتاژش که یه همچین چیزی میگه . اما برای موبایل زیاده .
البته اگه موبایل نباشه و باتری خالی رو میگی که شارژ میکنی , قضیه فرق میکنه .
باید بدونی که شارژر و مصرف کننده شارژ , کاملا با هم مطابقت داشته باشند که به مشکل نخوری .

سلام آقای ترخانه
اول این که سال نو را به شما تبریک می‌گویم
و بعد از آن چقدر خوب که شما در مورد خاطرات و گذشته و توانایی‌هاتون نوشتید.
واقعا قشنگ نوشته بودید.
چقدر جالب که شما راننده اتوبوس بودید!
حتما از تجربه‌های فنی برای ما بنویسید
ما به این جور آموزشها و تجربه‌ها احتیاج داریم.
موفق باشید

درود بر خانم شیبانی .
منم خوشحالم که هستم و میتونم بعضی اتفاقات رو برای دوستانم بازگو کنم .
خوشحال میشم که بتونم چیزی رو به دوستانم منتقل کنم .
از لطفتون متشکرم و نوروز هم مبارکتون باشه .

خخخخ .
راضی هستیم به رضای خدا .
مگه میشه مقاومتی هم در برابر شما کرد ؟! خخخخ
منو زیاد تو گروه و اینها نمیشناسند . زیاد روابط عمومی ام هنوز خوب نشده که برم تو گروه ها . ولی خوب ازت ممنونم و در خدمتشون هستم .

خوب باید بگم من که تا حالا روابط بین الملل زیاد خوبی نداشتم !!

حتی بین گروه های آقایون .
این که تو میگی که حتما نمیشناسم .
شاید برات عجیب باشه ولی من از ابتدا آدم کم رویی بودم . خخخخ
حالا هم که دیگه هیچی .
شاید بگی راننده اتوبوس و کم رویی ؟ اما پشت فرمون فرق میکنه با دنیای بیرون . اونجا خیلی شرایط و مسوولیت هایت بیشتره . تو توی اون نقش باید که این کارهای تعیین شده رو انجام بدی و یه جورایی ماشین رو مدیریت کنی . تا همه به کارهاشون برسند, و اتفاقی برای کسی پیش نیاد .
اما این گروه ها شرایطش متفاوته و اینهم که گروه ونوسی هستش . دیگه بدتر .
راستی میگن تو این گروه ها ونوسی ها اصلا غیبت و اینها نمیکنن , راسته ؟ خخخخخ
میگن این خانم ها دور هم جمع میشن و در مورد مسایل فرهنگی و صرفا سیاسی بحث میکنند , راست میگن ؟
خخخخخ

ی چیز دیگه ، هادی عباسی هم که ی کاربر نیمه خاموشه سن ۲۰ سالگی نبین شده . کنت دو شاهین و وحید هم همینطور .
البته کسی که کم ببینه و بعد یهویی نبین بشه براش مثل شما و هادی عباسی سخت نیست .
ولی تو رکوردو شکستی . در ۳۳ سالگی نبین شدی .
البته ی ونوسیو میشناسم که در ۵۰ سالگی نبین شده و با هیچ بنی بشری حرف نمیزنه . و من چون سنم کم بود ازش میترسیدم. چون اخماش هم همیشه توی هم بود .
میتی ی موقع همش اخم نکنی . برو بوتاکس انجام بده که نتونی اخم کنی و ی نبین جوون بمونی خخخ

کنت و هادی رو میشناسم . باهاشون حرف هم زدم .
اما در مورد نابینایی شون کمتر میدونم و فقط میدونم که مثل خودم هستند .
خوب شرایط نبین شدن بدون مقدمه مثل من , خیلی فرق داره با کسی که کم کم و در طول یه پروسه زمانی این اتفاق براش افتاده .
خوب همه شنیدیم که اگه میخواد کسی خبر ناگواری رو به کسی بده , بهش میگن که اون رو یه دفعه ای و یکباره بهش نگی , خوب سنکوپ میکنه بنده خدا . خخخخ
خوب منم وضعیتم اینجوری بود .
بیست سالگی ابتدای زندگی انسان هستش و میدونم که خیلی آرزوها و آمال و امید های یه نفر رو به باد میده . اما در سن من هم بدی های خودش رو داره .
ما از خوب و بد اینجا صحبت نمیکنیم . باید بگم که منظور ما بد و بدتر هست .
میگن خدا نکنه کسی از بالا به پایین بیفته . کسانی رو میشناسم که بعد از ورشکست شدن , سکته کردن و دیگه نتونستن کمر راست کنند .
من هم در اوج خودم بودم . خیلی ها آرزو شون بود جای من باشن . هنوز هم از خیلی از بینا ها جلوترم و خدا نذاشته که زمین بخورم .
من به چشم زخم و اینها اعتقادی نداشتم و نمیخوام که دنبال مقصر بگردم . اما الان اعتقاد راسخ پیدا کردم که همچین چیزی وجود داره متاسفانه .
خیلی هم انرژی منفی میتونه روی انسان اثر بذاره و انسان تا میتونه باید از آدمهای تنگ نظر دوری کنه .
خب این برای من هنوز هم حل نشده و هر روز منو به فکر وامیداره , اما من یه فرقی با دوستان دیگه هم دارم . اونم اینه که من دو هدیه خداوندی دارم که به خاطر همون ها تونستم دوام بیارم . اصلا به همین خاطر بود که تعجب تمام پرسنل پزشکی رو بر انگیختم .
نمیخواستم بگم اما خیلی به زنده موندن من با اون شدت ضربه مطمین نبودند . اما من نمیخواستم که برم خخخخ حداقل اون زمان وقتش نبود . یه مقدار کار انجام نداده داشتم و باید برمیگشتم و تمومشون میکردم .
باید محکم باشم . باید . چون سرنوشت خودم فقط نیست .
اما اینجا نقش یه همدم و پشتیبان و غمخوار تمام عیار رو کم داشتم و تمام مشکلات , مثل گذشته بر دوش تنها خودم بود . خودم و خودم .
امسال دیگه باید یه چیزهایی رو شروع کنم . اول به دکتر و درمان های خودم برسم . بعد هم خیلی کارهای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم .
در آخر هم سه سال از بهترین سالهای زندگی ام رو هدر دادم به غصه خوردن . نمیخوام سه سال دیگه رو هم هدر بدم و به مرز برسم . میخوام هر جور شده از بقیه عمرم لذت ببرم و زندگی کنم . راهش هم همینه . دیگه نمیخوام بیشتر از این فرصتها رو از دست بدم . هرچی شد دیگه بسه . باید زندگی کنم , حتی بدون بینایی و ازش لذت ببرم .

سلام دوست عزیزم .
بله منم میگم که یه سری از چیزها دست ما نیست و تقدیرمون اینطور بوده .
اما یکسری هاش هم دست خودمونه تا حدودی و میتونیم بر حسب شرایطمون تغییرش بدیم .
به نظرم باید در حد توانمون سعی کنیم و بقیه اش رو به اون بالا سری بسپاریم .
این رو امیدوارم تو سال جدید انجام بدم .
منم امیدوارم سال خوبی داشته باشی و از حضورت تشکر

سلام
چقدر خوب نوشتید!
بهتون بابت تحمل مشکلات و سر پا بودنتون تبریک میگم.
میدونم که سختی زیاد کشیدید و هیچ کس هم نمیتونه شما رو اون جور که باید و شاید درک کنه اما همین که الآن به این باور رسیدید که باید تحمل کنید و جلو برید یه گام مثبت تو زندگیتونه.
از اینکه مجددا برگشتید و قصد دارید پستهای دیگه هم برامون بزنید خیلی خوشحال شدم.
براتون آرزوی رسیدن به اهداف جدیدتون رو دارم و امیدوارم بهشون برسید.
شاد و موفق باشید.

سلام پریسیما .
از لطف همیشگی ات متشکرم .
بله جلوی ضرر رو باید گرفت هر چی زودتر بهتر .
این خودش به نظرم یه سود باشه .
جایی یه حرف خوب خوندم … دنیا مثل یه صحنه نمایش میمونه , هر کس باید نقش متفاوت خودش رو بازی کنه و بره . اونی خوش به حالش که بسته به نقشی که بهش دادن . بهترین بازی رو از خودش به نمایش بذاره و بره .
سال خوبی داشته باشی .

رعععد بزرگ در جوانی و در خوابگاه دانشجویی مبادرت به تعمیر هیتر و بخاری برقی دانشجویان میکرد خخخ بچه های خسیس هم برای اینکه اون زمان صد تومن به تعمیر کار ندن به رعد مراجعه میکردن . رعد هم حتی ی پیشگوشتی نداشت و از چاقو برای بازو بسته کردن پیچها استفاده میکرد خخخ همیشه هم برق منو میگرفت خخخ ی بار یکی از هم اتاقیای من که کلافه شده بود ،به یکی از مراجعین ناسزا گفت خخخ و سر رعد هم داد زد و گفت از دستت دیونه شدم . همش تو رو برق میگیره و اعصاب ما هم رعد خخخخ

خخخخ .
من بیشتر به برق پشت کنتور علاقه دارم خخخخخ .
اون قسمت که هنوز به کنتور نرسیده و در قبض های اداره برق ثبت نمیشن خخخخخ آخه میتی زیاد دوست نداره به اداره های مختلف همیاری بده و یکی هم به جوشکاری و اینها علاقه داشت , که اونم برق خیلی مصرف میکنه و برق های داخل منزل هم جوابگوی آمپر دستگاه جوش نیست .
تو شهریار که بودیم , جعبه تقسیم برق رو اشتباه کرده بودند و گذاشته بودند بالای درب کوچه ما خخخخ .
خب اونها بنده خدا ها شناختی از ما نداشتند که , به همین خاطر هم از دستشون در رفته بود و برق کل کوچه مون رو بالای درب کوچه ما قرار داده بودند .
اوایل که اهالی منو نمیشناختند و براشون تعجب آور بود که این همه رفت و آمد برق و این صداهای گوش خراش چیه که جدیدا میاد .خخخخ .
اما بعدا دیگه هر بار که من رو برق میگرفت , یا جیغ و دادم رو میشنیدند , دیگه از خونه شون بیرون نمیومدند و میدونستند که خودم درستش میکنم و و دوباره برق میاد و این صدا ها هم , صدای برق گرفتگی داش مهدی هستش که با این دستگاه جوشش ما رو عاصی کرده خخخخ .
البته به طور رایگان هم به جاش براشون جوشکاری و کارهای دیگه انجام میدادم و از دلشون در میاوردم.
این جدیدا هم داشتم یه نیم طبقه بالای خونه درست میکردم با آهن و اینها و زده بودم تو انگولک های خونه سازی که اجل , ببخشید چیز تصادف مهلت نداد خخخخ .

ترخانه اگه میخوای بدونی که توی گروه ونوسیا چه خبره ، با ی عکس پروفایلی چادر به سر بیا و ببین چه خبره خخخ امتحانش مجانیه هاهاها
ولی واقعا در گروه رعد بزرگ صحبتو پی ام در مورد مسائل سیاسی و فرهنگی و ظلمی که به ونوسیای جهان سوم مطرحه . اینو جدی میگم .
و همیشه هیشکی کار خونه و آشپزی انجام نمیده خخخ

خب گفتم با ونوسی ها زیاد بلد نیستم حرف بزنم .
قد و قواره ام هم به این ونوسی ها نمیخوره که چادر سرم کنم و زیادی تابلو هست خخخخ
هر کی از دور ببینه عکسم رو اینو میفهمه کهمیخ میخی ام .
آخه من قدم زیادی بلنده و کمتر ونوسی ای همقدمه و تابلو هستش .
مگه میشه این خانم ها یه جا جمع بشن و فقط از یه چی حرف بزنن ! خدا به دور ! خخخ
ولی میدونم معلم ها میتونند و باید به حقشون برسند . منم زمان شرکت واحد با سندیکا و اینها همراه بودیم و خیلی از دوستانم هنوز هم بیکارند و حتی بدتر !
یه کارهایی هم کردیم و یه سری اعتراض هایی هم شد که جاش نیست بگم .
ولی رویهم رفته امان از ازدست این خانم ها و این شبکه های اجتماعی خخخخخ .

سلام آقای ترخانه بزرگوار.سال نوتون مبارک.من هر چی فکر می کنم نمی تونم درک کنم.فقط با خوندن برخی از پست های این سایت به ویژه ماجرای سرگذشت عده ای از دوستان,به دور بودنم از اونها و بینهایت پایین بودن آستانه تحمل خودم در برابر شرایط سخت بیشتر پی می برم و واقعا تحسینشون می کنم.من واقعا شعار نمی دم و ی حقیقتو دیگه بهش باور دارم.اونم اینکه خیلی توانمندین خیلی و ب بخشی از سوالات ذهنی یکی مثل من عالی در پست زیباتون پاسخ دادین.براتون بهترینا رو آرزو می کنم و امیدوارم مهر حضرت حق تا ابد همراه ثانیه ثانیه زندگیتون باشه.شاد باشید و سلامت!

درود بر خانم لنا .
منم از اینکه وقت گذاشتی و پست این حقیر رو مطالعه کردی بسیار ممنونم .
بله درک این شرایط رو و تحملش , برای خودم هم باور نکردنی هستش . ولی خوب خیلی هم زندگی پر فراز و نشیبم بهم کمک کرد تا بتوانم تا اینجا اون رو تحمل کنم . .
انگیزه و امید هم خیلی خیلی نقش داشته و شاه کلیدش بوده .
خیلی ها از من شرایط بدتری رو شاهد بودند و خود من هم میتونستم چیزهای بدتری رو ببینم .
خوب خیلی هم آسون نبوده برام و خیلی چیزها رو هم از دست دادم تو این راه . اما همیشه خدا رو شاکرم وجودش رو در کنارم احساس میکنم .
این مسیله ای نیست که کسی بتونه حس اش کنه یا به راحتی لمس اش کنه . بهتون حق میدم .
همون طور که نزدیک ترین افراد در زندگی ام هم نتونستند درک کنند .
باز هم اگه سوالی بود , خوشحال میشم و در خدمتم .
مرسی که بودید .

سلام
اول سال نو رو بهتون تبریک میگم و براتون هر آنچه که سعادتتون رو تضمین میکنه از خدا خواستارم.
چقدر زیبا نوشتین دقیقا مصداق”آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند”
دومین تبریک رو برای اراده و عملتون میگم که واقعا بی هیچ تعارفی حتی بیشتر و بهتر از بعضی از نابینایان مطلق مثلا مثل خودم با مشکلتون کنار اومدین.
منه نابینای مطلق اگر سر کار نمیرفتم شاید یه کار خیلی ساده مثل عصا دست گرفتن رو هم هرگز امتحان نمیکردم اما شما از کجا به کجا اومدین و چقدر زود و خوب هم کنار اومدین و هم تفاوتها رو نشونمون میدین.
صبر و حوصله و ارادتون قابل ستایش هست.
راستی یه چیز دیگه همکارای من کلی سؤال از یه نابینا دارن که هرچی خودم خواهش میکنم بپرسن همش عذرخواهی میکنن و با هزارتا ببخشید ناراحت نشی مثلا کلی رعایتمو میکنن و نمیخوان ناراحت بشم هیچی نمیپرسن اما حالا پست شما رو بهشون نشون میدم شاید جواباشونو بگیرن
بازم بهتون تبریک میگم انشا الله سایتون بر سر جواهرهای زندگیتون مستدام باشه و هرروز موفقتر از روز قبل باشید.

درود بر شما .
از لطف بیکرانی که به بنده داشتید متشکرم .
خوب منم سه سالی گذشت تا بتونم کمی به خودم بیام و این مسیله رو باهاش کنار بیام .
من قسمت اعظم عمرم رو بینا بودم و از هر دو طرف شناخت دارم .
بسیاری رو در جامعه بینا ها باهاشون زندگی کردم و دیدم که نبودنشون بیشتر از بودنشون , حتی برای خودشون مهم بوده .
نابینا های موفقی هم دیدم که با نداشتن بینایی , به قله های بلند موفقیت و خواستن رسیدند .
به همین خاطر تمام مشکلات رو مثل بعضی از دوستان به گردن نبینی مون نمیندازم .
سعی هم میکنم تا جایی که بتونم به سوال های دوستان و بینا ها پاسخ بدم و هیچ ناراحتی ای هم وجود نداره .
به همکارانتون هم حق میدم . خودم هم زمانی که یه نابینا رو سوار میکردم , میترسیدم که سوالی ازش بکنم و یه دنیا سوالم رو با سکوت تموم میکردم .
همین هم هست که جامعه از نابینا هیچ شناختی نداره و مقصر رو خود نابینا ها میدونم . البته بعضی که کمتر حوصله و صبر دارند . .
البته نابینا هم مقصر نیست و کسی نیازهاشو نمیفهمه و یکی از تنها ترین اقشار جامعه رو تشکیل میدند .
به هر روی , من غیر از مسایل خصوصی ام , هر سوالی باشه در خدمتم .

خانوم شفیعی رعد کلی سوال از نبین های مطلق داره .
البته سوالات من جواباش مثل ریاضی نیست که ثابت باشه خخخ سوالای من ی جوریه که به تعداد هر نبین ی جواب وجود داره خخخ
علی کریمی ی پست زد و من کلی سوال موال از نبینها پرسیدم .

خب یه مقدارش رو من میتونم جواب بدم , اما خود من هم خیلی وقتها خیلی از چیزها رو مثل تو ازشون سررشته هنوز نتونستم داشته باشم .
هر روز که میگذره و با یکی آشنا میشم , میبینم ک یه نکته تازه تونستم بفهمم و این مختص به تو نیست .
پست علی کریمی هم یادمه .
یادم هم هست که چقدر سوال پرسیدی اما یکی دو اعتراض هم دشت کردی اما خود من هم یه چیزهایی از سوال و جوابهای تو گیرم اومد و دستگیرم شد .
بازم تو خوبی و با بچه ها خیلی بیشتر از من رابطه داشتی و از این نظر جلو تر از منی . من دو سه ماهی هست که یواش یواش دارم ارتباطاتم رو بیشتر میکنم .
حالا اگه خواستی میشه دنبال موضوع گشت و یه سری سوالات رو پاسخ گفت .
فکر کنم خیلی خوب باشه که کنار نقص هایی که همه در نابینا میبینند .
تغییراتی که در بعد از نابینایی در من بوجود اومد تا حدودی , رو بازگو کنیم .

سلاااااااااااااام
اومدم یه عیدی بت بدم ترخانه…
بیگیرش
آآآآآآآآآآآآآآآ…..آآآآآآآآآآآآآآ
مخور غصه که دنیا گذرونه
باید هر کسی آتیش بسوزونه
آدم وقتی که پیر شد دیگه رفده
به چنگ غم اسیر شد دیگه رفده
آدم با غم کشتی میگیره
اگه خورد و خمیر شد دیگه رفده
های لالای لالای لالای لالای لای
هی لالای لالای لالای لالای لای
آآآآآآآآآآآآآآآآآآ… آآآآآآآآآآآآآ
به پیری بگو: پیری دس نگه دار
که باهات بگو مگو دارم
حالا حالاها آرزو دارم
های لالای لالای لالای لای
های لالای لالای لالای لای
آدم وقتی که عاشق شد، دیگه پیر نیس
واسه عاشقی هیچ زمونی دیر نیس
اگه اسب زمان داره میتازه
دلت تو چنگ سال و ماه اسیر نیس
های لالای لالای لالای لالای لای
های لالای لالای لالای لالای لای
سال نوت مباااااااااااااااارک…
پر امید باش مرررررد… شالله سال جدید پر از اتفاقای قشنگ باشه براد… متنت رو دوس داشدم… شکلک تفکر!!! برای هر کدوم از ما ممکنه پیش بیاد!!!

سلام و درود اول از آقا مهدی گل معذرت میخام که دارم زیر کامنت ننه رهگذر کامنت میگذارم میگم ننه رهگذر این آهنگ قشنگ و با حال از کیه بگو تا ما بریم بدانلودیمش و بگوشیم تا ما هم لذتش رو ببریم میگم ننه رهگذر منُ بخشیدی آیا اگه نبخشیدی بگو هر چی مشق داری خودم واسط مینویسم تا دستات خسته نشه و دیگه ازم دلگیر نشی اصلاً یه کاری کن هر چی مشق مال هر کی که میشناسی و نیمتونه بنویسه بده من بجاش مینوسیم باز هم عید رو به ننه رهگذر تبریک میگم و بهش یه دسته گل رز قرمز و سفید میدم به عنوان عیدی و بازم میگم مهدی خان عیدت مبارک خوب من تا از محله محو نشدم الفرااااااااار شب خوش حق نگهدارتان و بدرود

سلااام رهگذر .
خخخخخخخخخ
خیلی شعر شادی بود خخخ . میدونم که شنیدی این صفحه خوان ها چطوری میخونن دیگه خخخخ .
آهنگ اش رو میگم یه دونه از این جاز ها بنصب ببین چه دام دام دارام دامی میکنه . هر چند دیگه خودت قدیمی هستی و اینا رو بلدی .
در ضمن ازت مممنونم که عیدی ام رو دادی , اما نمیگی من نبینم و میگی بگیر و میندازیش ؟
تازه پیر هم نشدم , دنبال کارهای سربازی ام هستم و میخوام تازه معافی بگیرم .خخخخ
میگی نه ؟ از رعد بپرس حساب سن و سالمو داره هاا هااا .
عیدت هم مبارک و تو سال جدید آرزو میکنم به تموم آرزوهای خودت برسی .
شاد باش و همه رو شاد کن . متشکرم .

درود بر آقای آگاهی .
عرض کنم خدمتت که بله به کرات نه تنها نابینایان رو . بلکه تمام معلولین از معلولیت های مختلف رو زیارت کردم .
بنده به خاطر شغلم که رانندگی اتوبوس بوده با اقشار و طبقات مختلف در جامعه برخورد داشتم .
از تاجر گرفته تا باربر بازار .
همه جوره خب آدم میومد و میرفت . طبق اختیاری که داشتم , خوب بهشون فرصت سوار و پیاده شدن و راهنمایی های بیشتر میدادم . خیلی مواقع حتی ترمز دستی رو میکشیدم و فرد مذکور رو به محلی که میخواست میرسوندم یا حتی یادمه یه بار با اتوبوس یه خیابون فرعی رو مسدود کردم تا نابینایی که پیاده کرده بودم , از عرض اون رد بشه .
کلی هم حرف میشنیدم اما خوب کارم رو که میدونستم درست هست رو انجام میدادم و پشیمون هم نیستم .
ولی کمتر میشد که شناخت پیدا میکردم و به خودم اجازه سوال و جواب های خصوصی میدادم .
الان که رعد یا بینا های دیگه میگند , درکشون میکنم که اگه یه نابینا در خانواده نزدیکشون نداشته باشند , آگاهیشون از خواسته های نابینا خیلی کم هست و تشنه رسیدن به سوالاتشون هستند .
انشا الله کم کم به یه سری از این سوال ها پاسخ داده بشه بد نیست
البته به شیوه خودم که میدونم درسته . چون میدونم که بسیاری از داشته های یه نابینا هم همراه با این نداشته هاش مخفی میمونه . خب من از خودشون هستم و کمتر کسی میتونه ازم دلخور بشه . پس با شناختی که از دو طرف دارم , میتونم یه کم به هم دیگه نزدیکشون کنم . حداقل چهار نفری که صدامون بهشون میرسه …
همین هم بد نیست به نظرم ..
ممنون که بودی و سال خوبی داشته باشی .

سلام آقای ترخانه .عید رو تبریک میگم سال خوبی داشته باشید

راستش من همیشه خدارو شکر کردم ک حالا ک نابینام از همون ابتدا نابینا بودم چون فک میکنم افرادی ک بعد یه مدت زیاد بینا بودن بیناییشون رو از دست بدن خییلی سخته واسشون شرایط جدید ..اما میبینم شما تا حد خیلی خوبی تونستید با این موضوع کنار بیاین .موفق باشید در پناه حق

درود بر ریحانه خانم .
بله دقیقا .
با گفته های شما موافقم . هم میشه گفت خوبی داره و هم بدی .
خوبی اش اینه که از این به بعد در تجسم اجسام , حافظه خودت و ادراک و برداشت کلی خودت رد بینایی رو ازش خیلی کمک میگیری و در تشخیص و درک های جاری زندگی ات دخالت میدی .
اینطوری فکر کنم خیلی شبیه زندگی قبلی ات به عنوان کسی که عمری رو بینا بودی , هست .
خب مشکل امثال من رو هم بگم که یه آدم گرسنه رو در نظر بگیر که جلویش قضا گرفتند و بهش نمیدن . خخخخ
این هم یه جورایی بدی هایش .
ممنون از اینکه هستی .

سلام
خیلی خیلی دلم تنگ شده بود واسه پست هات مهدی جان.
باور کن توی کامنت های ی پست دیگه بود که متوجه شدم شما پست فرستادی. معطلش نکردم و رفتم سریع، بعد از ویرایشی که انجام دادم، پست شما رو همون نصف شبی منتشر کردم.
شما هر جمله ای که می نویسی، پر از درس و تجربه هست چه واسه ما نابینایان چه واسه افراد بینا.
مرسی که اینجا هستی و به واقعی ماندن و غنی ماندن محتوای اینجا کمک می کنی!
یکی از برنامه هام اینه هر طور شده امسال ی ترتیبی بدم بیام تهران شما رو ببینم. از نزدیک، کلی چیز میز دیگه هست که میشه ازت یاد گرفت!

مهدی قربون دستت اون عصارو بده که یکی بزنم توی کله این پسر خخخ
آخه میگه توی کامنتای پست دیگه بود که متوجه شده شما پست زدی . حالا که رعععععد بزرگ و بارانی شده دیگه . اععععههه اععععععهههه . دیگه خودتی . دیگه و به قول عدسی قابلامه خودتی خخخخ
یعنی برو از خدا بخواه که غلط املایی ازت نبینم .جااااااار میزنم و تموم نبین های دو دنیارو خبر میکنم هاهاهاهاها
دیگه. دیگه . پست دیگه . ای داد .

سلام مجتبی جان .
از اینکه همیشه به من لطف داری , سپاس دوست عزیزم .
قدم ات روی چشم , منم مشتاق دیدار هستم .
با اینکه در زمینه های تجربی , چیزهای زیادی رو آموختم , اما در خیلی از زمینه ها به ویژه دنیای جدید , بسیار تازه کار هستم و نیازمند یاد گیری .
منم با کمک شما و دوستان دیگه تونستم که به خیلی از آگاهی ها دست پیدا کنم , و بتونم کارهای زیادی رو بدون کمک دیگرون انجام بدم . میدونم هم که هنوز هم خیلی جا داره که کار کنم و یاد بگیرم و یاد بدم .
همون طور که گفتم , این چرخه متقابل هست و یکی از خوبی های این نبین بودنم , بیشتر توجه کردن به بازبینی و یادگیری و موارد بیشتره , که در من که قوت گرفته و قوی تر شده .
انشا الله زنده باشیم و بتونیم ادامه اش بدیم .
امیدوارم که سال جدید سالی همراه با شادی و موفقیت برای تو و خانواده محترمت باشه .

سلام داش مهدی. من تازه اومدم و پست رو خوندم. خیلی باحالی. عزیزی برام شدید شدید.
خیلی قشنگ نوشتی. سال ۸۵ برای امتحان دانشگاه آزاد رفتم تهران با یک نابینا حرف زدم که میگفت ۶ ماه قبل نابینا شده و بخاطر باز کردن لوله فاضلاب اسید رفته توی چشماش و خیلی تعجب کردم که این آقا بعد از ۶ ماه اومده برای امتحان.
تو واقعا با اراده هستی. شاید اگر من بودم و بعد نابینا میشدم نمیتونستم تحمل کنم

سلام .
بله کامبیز جان خیلی میتونه سخت باشه و بوده .
هنوز و هنوز هم پس لرزه هایی در روحیه ام هست و نه اینکه کاملا برام حل شده و تموم شده باشه .
اما به این رسیدم که با غصه و غم خوردن و دست روی دست گذاشتن , چیزی نمیتونه عوض بشه و میتونست خیلی خیلی هم بدتر از این باشه و نشده .
هنوز هم به این نکته اعتقاد دارم که نابینایی اگر چه یک معلولیت بسیار مهم هستش و برای بینا ها یک کابوس تلقی میشه .
اما اگه بهتر ببینیمش , از بسیاری از معلولیت ها هم استقلال بیشتری درش هست .
یک معلول حرکتی , میبایست که با کمک یکی دیگه به این طرف و اون طرف بره . ولی ما دوستانی داریم که بدون اینکه مزاحم یک شخص واحد بشن , میتونند بر خلاف دیگر معلولیت ها , به رفت و آمد بپردازند و به تنهایی حتی مسافرت کنند و کل ایران رو بگردند .
خوب نمونه اش دوست خوبمون عمو حسین بود که مدتی پیش به من سر زد .
ایشون قبلش از شمال بر میگشتند و در تهران به دیدار من اومدند .
حالا بعد از من هم شنیدم ازشون که به شیراز رفته بودند .
خوب این برای یک معلول فکر میکنم خیلی مثال خوبی باشه که ببینند .
نابینا میتونه مقطعی از جامعه کمک بگیره و مستقل به رفت و آمد بپردازه . بدون اینکه دایم به شخص ثابتی در این کارش وابسته باشه .
تو جامعه ما که همه مشکلات خودشون رو دارند و فاصله ها هر روز و هر روز در حال زیاد شدن هست . این مزیت بزرگی میتونه باشه .
با احترام به معلولیت های دیگه که خب خیلی کارها رو هم اونها بهتر میتونند انجام بدند و ما نمیتونیم .
از لطفت متشکرم و برات سالی خوش رو آرزو میکنم .

سلام علی جان .
باید اول بگم که آداپتور شارژر ۹ ولت . هم برای گوشی نوکیا , ولتاژ زیاد از حد داره , هم احتمالا آمپر بسیار متفاوت و فکر کنم زیادی .
ولی خب یک کارهایی میشه کرد .
امید که به دستت برسه اما ببینمت بهت میگم و یادم میمونه سوالت .
اما میشه این آداپتور رو به یک باطری نوکیا متصل کنیم . یعنی یک باطری نوکیا رو در سر راه این ارتباط قرار دهیم . باطری ها , یکی از خواصی که دارند ه, اینه که غیر از نگهداری برق و ولتاژ , به نوعی هم این قدرت رو میتونند بسته به حجم خودشون متعادل کنند .
یعنی اگه یک باطری مثلا ۳ ولتی موبایل رو بزاریم بین راه اون ۹ ولتی . بعد از باطری ولتاژ مون ۳ ولت میشه . پس اینجوری میتونیم به صورت غیر استاندارد , و کاملا تجربی , از این آداپتور استفاده کنیم .
ولی اگر منظور بخواهی که فیش اونو عوض کنی و یه مقدار سیم کم کنی و اینها که به دقت و محاسبه خیلی دقیق و تعویض کل سیم که قطرش خیلی با جریان خروجی مرتبط هست و دردسر زیادی داره که اصلا کسی این کار رو نمیکنه .
ولی همون که گفتم . میتونی به عنوان یا مثل این شارژر همه کاره ها ازش استفاده کنی , منتها جوری که باطری رو خارج کنی از گوشی و به تنهایی به شارژر بزنی که اونم باید ابتکار به خرج بدی و سیم ها و فیش اتصالی رو که صد در صد متفاوته , لخت کنی و منفی رو به قسمت منفی باطری نوکیا , و مثبت رو به مثبت جوری ارتباط بدی که ثابت بمونه . اینجاست که کمی خلاقیت هم لازمه . خب کار ما هم استاندارد نمیتونه باشه پس
یه توصیه هم بهت میکنم که از یه بینا بخواه که پشت این آداپتور ها رو برات بخونه . اینجوری به تفاوتشون بهتر پی میبری .
در پست هایی قصد دارم که در باره ولتاژ و جریان و این مباحث صحبت کنم که امید به دستت برسه .

سلام
خیلی دیر رسیدم خیلی!
ولی واقعا پست جالبی بود ممنون از شما
خیلی روحیه ی قوی دارید
ارادت دارم شدید
همیشه با خودم میگم که شما چطور با این قضیه کنار اومدید؟
خیلی با اراده و استوار هستید
من دعا میکنم که خدا کمکتون کنه و همیشه همین جور محکم و با اراده و با روحیه ی بالا بمونید
موفق باشید.

سلام خانم کاظمیان عزیز .
خوشحالم که میبینمتون . و ببخشین که منم دارم دیر جواب میدم . اما از صمیم قلب ازتون و لطفی ک دارین همیشه سپاسگزارم .
منم از پست اخیری که در مورد خودتون و خاطراتتون نوشته بودین لذت بردم . امید وارم که منو ببخشین که دیر مینویسم . اما باید بگم ک خداوند بسیار بهم کمک کرد و اینکه امید . امید چیز خوبیه .
ممنون که هستین .

سلام بر آقای ترخانه گرامی
واقعا عالی نوشتید خییلی
کلا لذت میبرم از خوندن دست نوشته های این مدلی
میگم بنزتون رو چقدر خریدید آیا ؟ اگه الآن بخوایم یکی از اون مدل ها رو بخریم چقدر میشه آیا؟
و خوشحالم نابینایی باعث توقفتون نشد و براتون صمیمانه آرزوی بهترین ها رو دارم

سلام بر بانوی گرامی .
اول عذر خواهی که دیر کردم . بعد بنده هم کم از نوشته های شما استفاده نکردم .
خیلی هم بیشتر . بعد باید بگم که خیلی مدته که اون بنز های قدیمی دیگه از رده خارج شدند . اون موقع هم خارج بودند .هخخخ ولی ما با شوق و ذوقی که داشتیم , برامون مزه همون بنز های اِلِگانس و ماشین های پورشه رو میداد . خخخ
الان هم هست و به عنوان ماشین عروس و اینها یا تو فیلم برداری ها ازش استفاده میشه .
ولی خب بنز با هر سن و سالی , واقعا بنز هستش . اینو نمیشهه کتمان کرد .
متشکرم از لطفتون . پایدار باشین .

سلام بر مهدی عزیز.
من دیر اومدم ولی خب بالاخره آمدم.
مهدی جان با اینکه بیشتر این چیزایی رو که گفتی من میدونستم ولی با این حال خوندنش بهم انگیزه مضاعف داد و خیلی خوشحالم که روحیه ی مشتی خودت رو هنوز حفظ کردی.
امیدوارم که یکی از کارایی که امسال میکنی تهیه ی یه گوشی لمسی و ورودت به واتساپ و همچنین به گروه محله در این پیامرسان باشه که اگه اینطور بشه من خیلی خوشحال خواهم شد که بتونی یه دنیای جدید رو با گوشیهای اندرویدی به روی خودت باز کنی.
خوشحالم که اینجایی و امیدوارم که همیشه باشی.

سلام خدمت عمو چشمه گرامی .
راستش عمو رویم نمیشه ولی باید بگم که منم دیر رسیدم و شرمنده . اما رسیدم و باید هم جواب لطفت رو مینوشتم .
بله یکی از اقداماتی که باید انجام بدم , همینه . و به زودی خدمت میرسم .
از لطف و مرحمتت ممنونم فراوون .

دیدگاهتان را بنویسید