در یکی از نشستهای جانبی بیست و هشتمین اجلاس شورای حقوق بشر سازمان ملل که توسط موسسه اتریشی «سودویند» برگزار شد، به نام «حقوق انسانی افراد دارای معلولیت در ایران» دو زن معلول از تجربههای شخصی شان در مورد کاستیها و دشواریهای زنان دارای معلولیت جسمی سخن گفتند.
سمانه، یکی از این دو نفر، دختر نابینایی است که دانش آموخته علوم ارتباطات است. او تمام دوران تحصیلش را بدون هیچ امکانات مخصوصی برای نابینایان سپری کرده است.
سمانه، تعریف خودت از زندگی کنونی ات چیست؟
راستش من یک اقلیت در اقلیت در اقلیتم. اول اینکه یک زنم با همه ویژگیهای زن بودن و محدودیتهایش در جامعه، در مرحله بعد یک نابینا هستم با همه معذوریتهای یک فرد توانخواه و در مرحله سوم یک همجنسگرا هستم.
درباره زندگی شخصی ات دوست دارم بیشتر بدانم …
من متولد شهر کوچکی حوالی شیراز هستم. دو برادر نابینای دیگر هم دارم. اوایل زندگی، کمی قدرت دید داشتم اما به علت خصلت بیماری ژنتیکیام، به تدریج بیناییام را از دست دادم تا امروز که چیزی قریب به پنج درصد دید دارم.
یعنی طی این پروسه نسبت به نابینایی کاملت آگاه بودی؟
بله. به هر حال تا ۱۸ سالگی شرایط بسیار دشواری را از سرگذراندم، میدانستم دارم به تدریج اندک بیناییام را از دست میدهم، آدم بلندپروازی بودم که متاسفانه گستره استقلال فردی و قدرت تصمیم گیری بسیار اندکی داشتم.
در مدرسه مخصوص نابینایان درس خواندی؟
خیر. من به سختی درس خواندم، بدون خط بریل و بدون معلم مخصوص یا نوارهای ضبط شده درسی گویا، بعد از اینکه انتخاب کردم برای ادامه تحصیل به تهران بروم، خانوادهام با این مسئله به شدت مخالفت کردند برای همین هم بدون اطلاع و مشاوره با من، انتقالیام را از تهران به جهرم گرفتند اما من برای حق تصمیمم با آنها جنگیدم و موفق شدم به هر مکافاتی بود انتقال دائم دوباره برای دانشگاهی در تهران بگیرم.
برای من قانع کردن خانوادهام کار دشواری بود. آنها یک خانواده سنتی و به شدت مقید و در عین حال با معذوریتهای اقتصادی بودند، پدرم کشاورز بود و طبعا از پس هزینههای 9 بچه که سه نفرشان نابینا بودند برنمی آمد اما در عین حال همه ی سعی اش را هم می کرد، گرچه همه سعی اش کافی نبود. البته همه ما با سخت جانی درس خواندیم و از نه نفر، هشت نفرمان تحصیلات عالیه داریم.
اول مصاحبه به زن بودن اشاره کردی، انگار داشتی از یک مجموعه محدودیت سخن می گفتی …
بله، ببینید برادر من هم به لحاظ جسمی شرایط مشابه من را داشت اما او این استقلال را داشت که با دوستانش برود بیرون از خانه ولی من چون دختر بودم باید خانه نشین میشدم. او میتوانست اردوهای خارج استانی برود، به لحاظ پول توجیبی استقلال بیشتری داشته باشد، به خصوص در شهرستان ها شرایط زن و مرد به هیچ وجه برابر نیست، شاید به علت نوع نگاهی که به لحاظ فرهنگی به جنسیت زن و مرد وجود دارد.
می توانی به طور مصداقی توضیح بدهی؟
من هم نابینا و هم دختر بودم، به نظر اطرافیانم جمع این دو مسئله مجوز این را صادر میکرد که درهمه زمینههای زندگی کنترلم کنند. زن بودن در شرایط معلولیت مشکلت را هزار برابر میکند، یک مرد نابینا کمتر ممکن است کنترل بشود، اما همه اطرافیان یک زن نابینا با انگیزههای متفاوتی که ممکن است حتی انگیزه کمک کردن باشد، تو را کنترل میکنند، هر کسی که دستش برسد میخواهد یک مرزی برای محدود کردنت قائل شود.
خب برای پسران هم چنین مشکلاتی وجود دارد …
از نظر اجتماعی مشکلاتشان کمتر است. برای پسران نابینا امکان انتخاب و حتی امکان ازدواج بهتری وجود دارد. پسران نابینایی میشناسم که به شهرستانهای کوچک میرفتند و از دختران کم توقع تری، شریک زندگی شان را انتخاب میکردند، اما دختر نابینا چنین امکانی ندارد و در مقابلش دختران نابینای توانمند و با کمالاتی را میشناسم که در حسرت یک لحظه عاشقانه ماندهاند.
تا اینجا بیشتر در مورد دشواریهایی گفتی که مربوط به خانه و خانواده میشد، نگاه جامعه به یک فرد توانخواه چطور است؟
دهشت بار. به عنوان یک دختر نابینا در طول مسیرم در معرض کنجکاوی و اظهار تاسف و ترحم ملت بودم، چقدر میترسیدم که مثلا وقتی وارد یک کوچه خلوت میشوم کسی من را مورد آزار جنسی یا جسمی قرار ندهد. کسانی بودند که به بهانه نشان دادن راه، عصایت را نمیگرفتند بلکه به عمد دستت را میگرفتند تا یک سوء استفاده جنسی کرده باشند، حتی اندازه یک دست گرفتن. اینها شاید در نگاه اول مسائل سادهای باشند ولی رنجبارند، من هر روز احساس میکردم در آن جامعه دارند به من تجاوز میکنند.
یک بار از خانمی درخواست کردم برایم یک تاکسی بگیرد، گویا آن خانم عجله داشت و برای رفع تکلیف به اولین ماشین عبوری اشاره داد، آن ماشین تاکسی نبود و من نمیدانستم، راننده مدام در طول مسیر فضولی میکرد و وقتی به مقصد رسیدم نمیگذاشت پیاده بشوم، اینجاست که میگویم یک اتفاق معمولی برای افراد دارای معلولیت و بخصوص خانمها کار دشواری است. یک بار به جایی مراجعه کردم برای کار، مدیر آنجا گفت به من سرویس بده، به تو کار میدهم، هیکل زیبایی داری. چون من نابینا در موضع ضعفم، هر کسی سریع میخواهد سوء استفاده کند. از یک بوسه در یک کوچه خلوت بگیر تا دستمالی کردن بدنت. هر تاکسی که سوار میشدی میخواهند بدانند نامت چیست؟ چرا تنها بیرون آمدهای یا مثلا از ابتدا چه اتفاقی برایت افتاده؟ بک بار به یک راننده تاکسی گفتم اگر این عصا دست من نبود، آن وقت این مسائل خصوصی به تو ربطی نداشت، فقط این عصا و ضعف فیزیکی ام به تو این حق را داده که سرک بکشی در عالم خصوصی من.
از نظر محیط شهری چه مشکلاتی داشتی؟
یک پیاده روی ساده را در نظر بگیرید که برای شما آسان است، ما پیاده روی مناسب سازی شده برای افراد توانخواه نداریم، یک معلول جسمی قادر نیست برای پنج دقیقه در سطح یک پیاده روی عادی قدم بزند. قدم زدن که ابتدایی ترین نیاز است را تعمیم بدهید به سایر درخواست های معمول زندگی. در کشورهای پیشرفته یک سری امکاناتی برای حمایت از افراد نابینا هست حقوق ماهیانه و پرستار دولتی، تخفیف مخصوص هزینههای تاکسی و وسیله حمل و نقل و هزار و یک امکانات آموزشی در منزل و سگ راهنما برای بیرون رفتن و محیطهای مناسب سازی شده که حتی پایتخت ایران ما از آن محروم است چه برسد به شهرستان های دورافتاده مثل جایی که من در آنجا رشد کرده ام.
برگردیم به خانواده، در مورد گرایش جنسیات چه؟ این مسئله را با خانوادهات در میان گذاشتی؟
خانواده من همجنسگرا بودن من را اصلا نمیتوانند بپذیرند، چون هم مذهبی و هم سنتی و هم مقید به نماز و روزه اند.تصور رابطه یک زن با زنی دیگر کلا مقوله قابل پذیرشی برایشان نیست. به همین دلیل هم ناچار شدم از ایران خارج بشوم و الان در ترکیه در انتظار تعیین کشور میزبانم.
در نشست سودویند از تو به عنوان یک دختر نابینای موفق یاد کردند، تعریف موفق بودن به نظر تو چیست؟
شاید تعریف موفق بودن از نظر دیگران این باشد که فارغ التحصیل دکترای فلان رشتهی باشی، ولی این یک کلیشه است، موفقیت به معنای تلاش و به ثمر رساندن رویاهاست. رضایت خاطر و آرامش برای من کلماتی توخالی نیستند بلکه حقیقت زندگیاند.
من با وجود همه مشکلات دهشتباری که سر راهم قرار داشته، هرگز توقف نکرده و همواره در حال مبارزه کردن بودهام. با وجود همه فقدانهای پیرامونم، میل به خوب زندگی کردن داشتهام. همین که در برابر مدیر مدرسهای که از محیط آموزشی بیرونم میکرد، مقاومت میکردم و فردای آن روز باز هم به مدرسه برمی گشتم و با خواهش و تمنا سر کلاسم حاضر میشدم، همین که من با سنت جاری در فضای خانوادهام مبارزه کردم و خواهان تصمیم گیری و استقلال رای شدم خودش یک نوع پیروزی است. یادم می آید یک بار در یکی از محلات نظام آباد دنبال اجاره خانه میگشتم، کسی حاضر نمیشد خانهاش را به من اجازه بدهد. با سماجت چندین ماه رفتم و برگشتم، برایشان توضیح دادم که قرار نیست خانه شان را آتش بزنم، گفتم اجاره خانه شما را به وقت میدهم و تسلیم نشدم تا خانه شخصیام را اجاره کنم. همین که توانستهام به لحاظ سلامت روانی خودم را بشناسم و بتوانم به انسان دیگری محبت کنم و هر چه میخواستهام با چنگ و دندان از زندگی طلب کردهام، اینها به اعتقاد من پیروزی است.
شنیدم یک مدال ورزشی هم داری ؟
بله برنده برنز دو و میدانی پرتاب وزنه سال ۱۳۸۴ کشوری هستم. خودم با هزینه خودم تمرین میکردم، شاید مدال کوچکی باشد ولی برای من ارزشش را داشت چون این مدال مقدمه آن شد تا وارد دنیایی بشوم که یک نابینا میتوانست در آن دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد، البته من بولینگ و چند رشته ورزشی دیگر هم کار کرده ام.
۵۴ دیدگاه دربارهٔ «شما قضاوت کنید. سخنان این دختر نابینا تا چقدر سیاه نمایی است و چه اندازه واقعیت امروز جامعه ی ما؟»
سلام واقعا پست جالبی بود آقای سرمدی… به نظر بنده تا حدودی ۶۰یا ۷۰درصد مصاحبه شون حرفاشون درسته.. من خودم یه خورده دور از هیاهوی شهرم ولی اطلاعاتم و فکرم.. البته اعتماد بنفس نباشه اندازه هست که درک کنم این مسائل و… واقعا محدودیت در معلولیت برای خانم ها بیشتر از آقایون هست.. چون نیمی از جامعه ما سنتی هستن و از نوع خوبش خدا رو شکر شاید ۲۵درصد سنتی از نوع خیلی پیشین هستن و سخته… و خیلی سخته اون شاید ۲۵درصد باقی مونده که در این دهه های اخیر تعدادشون هم زیاد شده… گرگ… سودجو.. منتظر سواستفاده از همه و چه بد اگر یه نفر با یه معلولیت طرف مقابلشون باشه که بخوان با هر فرقه ای سودجویی کنن… من متاسفم برای بعضی از حرفا که صحت داره…
سلام هانیه خانوم.
ممنون از بیان دیدگاهتون.
منتظر بیان نظر سایر هم محلی ها هستیم.
هان!، امیر، میبینم خیلی شجاع شدییی. پستهایی که فکرشو هم نمیکردیم میزنی. به هر حال تشکر میکنم. بنظر من که همه حرفاش درسته. چیزی خلاف واقع نگفته. امیدوارم سمانه خانم زودی کارش درست بشه بره جایی که دوست داره.
سلام عمو. به هر حال این مصاحبه بخش های مختلفی داره و از ابعاد گوناگونی شرایط زندگی دختران نابینا در ایران رو مطرح کرده.
هر چند بخش هاییش به خصوص مباحث مربوط به همجنسگرایی، در راستای گرفتن اقامت مطرح شده، اما همونطور که گفتم ابعاد دیگه ای داره که شاید صرفا دختران نابینا یا کم بینا قضاوت بهتری بتونن در این ارتباط داشته باشن.
از دوستان خواهش میکنم در مورد صحبتهایی که این خانم داشته شتابزده قضاوت نکنند. من این خانم رو از نزدیک میشناسم و در جریان هستم که ایشون این مصاحبهها رو فقط برای قطورتر کردنِ کِیسِ مهاجرتش انجام میده و اساساً نه همجنسگرا است و نه تغییر مذهب داده و نه سر سوزنی از این چیزهایی که در مورد زندگیش در ایران تعریف میکنه، مطابقتی با حقیقت داره. متأسفانه در میان کسانی که غیر قانونی از ایران خارج میشن و سودای پناهندگی به سر دارند، ارائهی این کِیسهای عجیب و غریب به یه امرِ عادی بدل شده. قضیه در مورد این خانم هم با بقیه متفاوت نیست و ایشون هم پروندهی قطوری برای خودش درست کرده و به در و دیوار میزنه تا بتونه در یه کشور اروپایی پناهندگی بگیره. از خانمی که در تهران دوستِ پسر داشته و روابط آزادی هم با او داشته و حالا رفته و در ترکیه ادعای همجنسگرا بودن میکنه و همخونهی دختر برای خودش گرفته، انتظاری نداشته باشید. متأسفانه یه سری سایتهایی هم هستند که از آب گلآلود ماهی میگیرند و با مطرح کردن چنین کِیسهایی، برای خودشون ویزیتور گدایی میکنند. ایشون مصاحبهی دیگهای هم داره با سایتِ «ایران وایر» که از این دست اراجیف خیلی به هم بافته. بهتون پیشنهاد میکنم سری به اون مصاحبه هم بزنید تا قدری بخندید و دلتون شاد بشه.
سلام امید.
دقیقا با تایتلی که برای این پست انتخاب کردم، مشخصه مباحث مرتبط با همجنس گرایی در چه راستا و با چه هدفی بیان شده.
هر چند احتمال سو استفاده و آزار جنسی به بهانه کمک کردن در مواردی دور از ذهن نیست که بازم اینو دخترا بهتر میتونن قضاوت کنن.
حالا که گفتی باید به یک نکته اشاره کنم.
در گذشته، برخی از هم نوعان به بهانه های مختلف از کمبود امکانات اجتماعی گرفته تا محدودیت هایی در زمینه ی ورزش نابینایان، به کشور های دیگه میرفتن و تقاضای پناهندگی میکردن.
اما مدتیه که مشاهده می کنیم نه فقط این دختر نابینا بلکه برخی دیگه از هم نوعانمون با بهانه های واقعا سخیفی قصد پناهندگی دارن که شرم آوره.
خواستم این هشدار رو به هم نوعانی که قصد خروج از کشور با این بهانه ها رو دارن، بگم که این حنا هم داره رنگ میبازه. کما اینکه سمانه هم با این ادعا نتونسته پناهندگیشو بگیره.
حتی اگر هم بگیره، واقعا به چه قیمتی؟
اینا مسائلیه که میطلبه دوستان بیشتر بهش توجه کنن.
ممنون از نکته مهمی که بهش اشاره کردی..
همجنس بازی نه. همجنس گرایی. این کار غیر شرافتمندانه نیست. مگه اگه کسی چپ دست باشه میشه گفت شریف نیست؟ این یه خصلته. جبری هم هست. برای یه خصلت که بی اراده شخص در وجودش هست آیا درسته سرزنشش کنیم؟این دیگه اوج بی اخلاقی بود آقای محترم. ما که ایشون را نمی شناسیم ولی شما هم که می شناسی بهتره بجای تخریب شخصیت و نسبت هایی که دیگران نمیتونند راجع به درست یا نادرست بودنش داوری کنند, به اصل صحبت های این خانم توجه می کردی. با تخریب شخصیت افراد که نمیشه به اصل مدعیاتشان جواب داد.
درود. از شما جناب سرمدی برای انتشار این پست متشکرم. و اما قضاوت من: در باره موضوع هم جنس گرایی نظر خاصی ندارم ولی در باره موضوعات دیگری که در این پست در باره آنها بحث شده, به عنوان یک دختر نابینای مطلق که تجربه زندگی در سه کلان شهر و ۲ شهر کوچک را داشته ام باید بگویم که با ۹۰ درصد صحبت های سمانه موافقم
سلام فروغ خانم.
ای کاش در این حد شرایط وخیم نباشه.
ممنون میشم اگه تمایل دارید، از تجربیات خودتون کمی مصداقی تر صحبت کنید.
چه در کلان شهر ها و چه شهر های کوچیک. این دوتا با هم چه تفاوت هایی رو دارن؟
البته با تجربه هایی که خودتون کسب کردید.
سلام ضمن تشکر از روشنگریت وضعیت خیلی از معلولین و جوانان بیکار و آنهایی که پول و پارتی ندارند به مراتب وحشتناکتر از مظالبی است که این خانم محترم بیان کردن تشکر
سلام بیسایه گرامی.
از صمیم قلب آرزو می کنم شرایط بد اجتماعی و نابرابری های موجود، هم نوعان رو متقاعد نکنه بین بد و بدتر، بدتر رو انتخاب کنن.
سلام. وقت خوب. متشکرم. چه پست جالبی بود و چه خوب که یک نابینا پیدا شد که فیلم بازی نکرد. من از اونجایی که در یک شهر کوچک و محروم زندگی کردم شیوه درس خوندنم هم شبیه به ثمانه بود خط به خط حرفهاش رو تعید میکنم و به نظر من و با تجربه همانندی که داشتم کمترین اغراقی در کار نبود و عین حقیقت بود. در پایان هم درود میفرستم بر این دوست به خاطر شجاعتش و امیدوارم به زودی به کشور آرزوهاش برسه. باز هم سپاس
سلام خانم زارع گرامی.
سپاس که نظرتون رو با ما به اشتراک گذاشتین.
ای بابا آقای امید هاشمی کارُ خراب کردیا برادر. میذاشتی ببینیم چند نفر شتابزده قضاوت میکنن خب!!! خخخ. فاتحه مطلبُ خوندی رفت.
سلام جوانمرد. آره خدا بگم چی کارش نکنه خخخ خخخ خخخ
البته اگه امید هم نمیگفت، کاملا مشخص بود که چرا این مطلب در مصاحبه انقدر داره پر رنگ میشه.
هر چند این پست ابعاد مختلفی داره که این مسئله شاید بخش کوچیک و فرعی ماجرا باشه.
آقای هاشمی در مورد قضاوت کردن این مطلب.. کلا کاری به گفته های اون خانم و موقعیتش و بحث همجنسگرایی ش نداشته باشید.. آیا شما میخواهی در مورد بقیه حرفاش در مورد قضاوت عموم در جامعه ما در مورد محدودیت هاشون به خاطر انسان های شیطان صفت… مخصوصا خانم ها و باز هم مخصوصاااااا خانم هایی که دچار یک نوع معلولیت باشن.. میخواهیم انکار کنیم… اره؟ ای کاش دید مردم یه کم به خانم های جامعه درست بشه.. دید یک انسان باشه یک انسان پر از احساس.. که هر آن امکان داره بشکنه با این برخوردها…
سلام: شاید در مورد گرایش جنسیش حقیقت را نگفته باشد.
ولی سایر مسایل کم یا زیاد، کمرنگ یا پررنگ در جامعه ما وجود دارد و عجیب نیست همه ی این مسایل یا در مواردی حتی بیشتر از اینها بر یک خانم نابینا در ایران پیش آید.
تازه به نظرم این حال و روز دختران نابیناییست که در خانواده ای از نظر اقتصادی معمولی زندگی کرده اند.
در مورد روستاییان یا خانواده های کم بضاعت، خدا عالم است که چه مسایل بیشتری را این دختران متحمل میشوند.
به هر حال برای یک نابینا در ایران هنوز کمی امکانات تحصیلی اجتماعی و فرهنگی به طور واضحی به چشم میخورد و به قول ایشان وقتی تفاوتهای جنسیتی را نیز با آن تلفیق کنیم، معجون فوق العاده ای به وجود می آید.
البته من منکر نیستم در باره حقوق مرد و زن در ایران از هر دو طرف افراط دیده میشود و به نظر من علت اصلی افراط برخی خانم های ایرانی در احقاق حقوقشان شاید تاریخی از نابرابری ها و رفتارهای تبعیضگونه ایست که از قدیم تا کنون وجود داشته اند.
اگر جامعه به تعادل برسد شاید دیگر شاهد این زیاده خواهی های جنسیتی در ایران نباشیم.
سلام محسن.
یکی از مسائلی که همین دختران نابینای بی بضاعت عمدتا در شهر های کوچیک و روستاها دارن تحمل میکنن، ازدواج به عنوان همسران دوم مردانی هست که هم زمان زن دارن.
قطعا این مسئله از روی اجباره، نه خواست واقعی این دختران.
اما تعجبم اینه که چرا کسی در باره ی این مسائل نمینویسه.
چرا رسانه ها و روزنامه ها سکوت کردن و کسی حاضر نیست درباره این دردِ عمیق حرفی بزنه.
نکته ی قشنگی رو گفتی.
اگر جامعه به تعادل برسد شاید دیگر شاهد این زیاده خواهی های جنسیتی در ایران نباشیم.
امیدوارم.
سلام آقای سرمدی
قصد قضاوت ندارم فقط نظر میدم
با بخشی از حرفهاش موافقم، جامعه ما یک جامعه مرد سالاره که برای زن یعنوان موجودی صاحب خرد ارزشی قائل نیست
جنگیدن برای رسیدن به حداقل ها بین قشر معلول را هم قبول دارم ماها واقعا برای رسیدن به کمترین حقوقمون باید سرسختانه بجنگیم
اما اینکه به هر بهانه ایی از دختران نابینا سوءاستفاده شود را خیلی نمی پذیرم چون دست کم خودم در این زمینه تجربه ایی ندارم
ممنون بابت پست
سلام روشنک خانم. مرسی.
در جای جای کشور ما، تفاوت های فرهنگی و قومیتی کاملا آشکاره.
در خصوص برخی مسائل هم طبیعتا رویه واحدی رو داریم.
همین اشتراکات و تفاوت های فرهنگیه که باعث میشه شرایط زندگی معلولان خاصه دختران نابینا، در برخی نقاط کشور اشتراکاتی رو داشته باشه و در برخی نقاط، هم شاهد تفاوت هایی باشیم.
به همین خاطره که از دوستان میخوام اگه تمایل دارن، به صورت مصداقی از شرایط محل زندگی خودشون بگن تا بیشتر از هم یاد بگیریم.
کجا از شرایطمون بنویسیم؟؟؟؟؟
حداقلش تو همین محله. فکر می کنم بهتر از سکوت کردن باشه.
حتی اگه گزارشات خوبی بیاد شاید بشه در خبرگزاری های معتبر هم منتشرش کرد.
سلام و درود بر داداش امیر واااییی عجب ماجرایی بود ماجرای این دختر عجب مسائلی رو پشت سر گذاشته بود ببین امیر من همیشه یاد گرفتم الکی قضاوت نکنم و نگم چی شد چرا این کار رو کرد ببین شاید قوانین و کشور ما اجازه زندگی و حیات به یک همجنس گرا رو نده ولی آیا یه بار نشستیم ببینیم چرا اینها این گونه هستند خیر در مورد مسائلی که ایشان در خصوص نابیناییشان گفتند هم من نه حق دارم بگویم که ایشان میتوانستن فلان کار را بکنند یا نکنند ببین ماها باید با توجه به شرایط و وضعیت اجتماعیی و اقتصادی و معیشتی و وضعیت خانوادگی بسنجیم ببینیم باید چه کار کنیم همین که این خانم برای استقلالش و این که خودش سرنوشت خودش را بسازه محترم هست به هر حال ماها باید بدانیم و یاد بگیریم که اقاید و افکار همه محترم هست همه حق تفکر حیات زندگی دارند و غیره ببخشید که بد حرف زدم امیدوارم که همه به هر چی که آرزو و رؤیایشان هست برسند امیر جون بازم ممنون بابت این پست ایام به کام شبت خوش سلااامم رو به تبسم خانم همسر گرامی هم برسون در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار
سلام احمد جان.
از تو هم ممنونم.
شاد باشی داداش.
باید بگم که خیلی خوشحال شدم که بالاخره یکی سرشو از برف بیرون آورد و این مسئله رو مطرح کرد،باور کنید همجنس گرا ها و ترنس ها هم انسان هستن و با وجود تمام تفاوت ها در وهله اول باید به چشم یک هم نوع دیده شن،نمیدونم چطوری باید یه نسخه(دگر جنس گرا) رو به همه ی آدما تعمیم بدیم،تمایل جنسی هر کس یه موضوع کاملا شخصیه نه بیماری و هنجار شکنی ،موضوع کاملا شخصی هم تا وقتی که به حیطه ی آزادی و اختیار سایرین صدمه ای وارد نکنه لایق احترام،کاش میشد ۷۵ میلیون ایرانی رو به چالش دخالت نکردن توی زندگی هم دعوت کنیم.
همین که یه زن حتی از نگاه خیره ی یه مرد احساس ناخوشایند داشته باشه یکی از مصادیق تجاوز هست دیگه چه برسه … .
کاری به حقیقت داشتن حرفای این خانوم ندارم،امیدوارم هر جا هست به آرامش برسه.
سلام فائزه خانم.
با حرفاتون موافقم.
حس می کنم بچه های متولد دهه هفتاد به بعد، دارن با همین تفکرات بزرگ میشن. دهه هشتادیا که دیگه به جای خود.
بنابر این شاید آینده ایران مردمانی زندگی کنن که نسبت به مسائل اینچنینی دیدگاهی شبیه شما داشته باشن.
اما متأسفانه در حال حاضر نمیشه مردم ایران رو به چنین چالشی دعوت کرد.
سلام تفاوت در استقلال زن و مرد وجود دارد که رو به کم رنگ شدن هست ولی همجنس گرای موضوعی است که دولت ایران به کشور های که صورت قانونی به موضو داده اند خورده میگیرد لذا این کشور ها نیز دوست دارند این مسإله را در ایران ببینند و پر رنگ کنند پس یک امتیاز میتواند باشد برای کسی که دنبال گرفتن پذیرش از این کشورهاست بر کسی هم پوشیده نیست داشتن پرونده سیاسی اگر مساوی با گرفتن پذیرش نباشد کار را بسیار راحت میکند البته وجود امکانات در کشورهای پیشرفته را نمیتوان انکار کرد و مهاجرت مانه ای ندارد و پیامبر هم برای بهتر شدن زندگی سفارش میکنند ولی این که خاکستر روی همه چیز بپاشی تا به اسایش برسی درست نیست
سلام علی جان.
البته که مهاجرت هیچ اشکالی نداره.
اما به نظرم میشه از طرق بهتری اقدام کرد تا به این هدف رسید.
حتی اگه این فرد با این بهانه بتونه پناهندگی بگیره و بعد خلاف این مسئله ثابت بشه، خودش اولین کسیه که تو دردسر میفته.
سپاس از بیان نظرت.
سلامی دو باره. نمیدونم چرا اصرار داریم بر روی تجربه حقیقی دوستان نام قضاوت عجولانه رو بذاریم؟ اصلا شخصیت و هدف این خانوم مربوط به ما نیست هم جنس بودن و نبودنش هم یک داستان کاملا شخصی هست در ایران هم بینا و نابینا نداره کاملا نکوهیدست.
اما چیزی که مطرح هست آیا در مورد محدودیت های تحصیلی اون هم در یک شهر محروم ایران دروغ گف؟ آیا از عدم امنیت یک خانوم نابینا در بیرون خونه دروغ گفت؟ البته الآن دیگه بعید میدونم خانوم های بیناش هم امنیت داشته باشند. میگید نه یک سری به صفحه حوادث بزنید. من در حال حاضر نه شرایط بدی دارم و نه تحت بهترین شرایط حاضر هستم از ایران برم اما اینجا یک خانوم نابینا کمتر رنگ آرامش رو میبینه و کمتر طعم زندگی حقیقی رو میچشه. هنوز نمیتونم اتفاقی رو که دیروز در ترمینال تهران پارس افتاد رو فراموش کنم خیلی فکرم و احساساتم رو درگیر کرده. بله آقآی خبرنگار اینها از زود باوری نیست بلکه حاکی از یک درد مشترک هست. حالا هر کس از بیان اون چه هدفی داره بماند. اما حقیقت تلخ و دوست نداشتنی هست من هم خیلی دوست داشتم این ها تنها یک سیاه نمایی بود اما افسوس و صد هزار افسوس.
حالا شما حال و روز دختر نابینایی رو تصور کنید که شرایطش عکس شرایط من باشه یعنی نه استقلال اقتصادی و نه خیلی چیزهای دیگه مگه ماجرای دزدی خونه پارسال من یادتون نیست هنوز که هنوزه صاحب خانه من رو گناه کار میدونه. اتفاقا در مورد خونه هم راست گفته یک خونه همه جور مناسب پیدا کردم با این که چند نفر هم با من بودند صاحب خونه تا دیدم گفت نه خانوم من ناراحتی قلبی داره این ممکنه بره بیرون و تصادف کنه ما طاقت نداریم خخخ باز هم بگید ما عجولیم. تعکید میکنم هدف این خانوم برای من اصلا مهم نیست. من هم که اگر خورشید رو در دست راستم و ماه رو در دست چپم قرار بدن سخت چسپیدم به ایران و همین شهر کوچیک. باز هم سپاس
سلام مجدد خانم زارع.
با حرفاتون تا حد زیادی موافقم.
دوست دارم یک نکته ی دیگه ای رو هم مطرح کنم.
خوشحال میشم در این ارتباط هم نظر شما رو بدونم.
به نظر من نمیشه همه ی تقصیرات رو گردن جامعه انداخت.
تو این بین، خودِ فرد و خانواده ی اون فرد معلول هم بسیار مهم هستن.
اینکه واقعا چقدر زحمت بکشن. چقدر تلاش کنن. این مسائل هم به نظر من خیلی مهمه.
تو همین جامعه، و اتفاقا تو همین شهر های کوچیک هم کسی مثل خودتون میتونه رشد کنه و حتی به درجه ی استاد دانشگاهی برسه.
تو همین روستا های خودمون دختران نابینای زیادی رو داریم که تلاش کردن و الان به درجات بالای علمی و اجتماعی رسیدن.
اگه اوضاع جامعه ی ما تا به این اندازه خراب و تاریکه، پس چطور این افراد تونستن توش رشد کنن.
ماشا الله یکی دوتا هم نیستن که بگیم اینا مثلا استثنا هستن.
پس مسائل رو باید از زوایای مختلف بررسی کرد.
در اینکه در جامعه ایران مشکلات و محدودیت های معلولین به ویژه دختران بسیار زیاده، هیچ تردیدی نیست.
اما در این بین بیاییم بررسی کنیم ببینیم سهم جامعه چقدره؟ سهم خودمون چه اندازه هستش و البته بسیاری از عوامل دیگه که هر کدوم در جای خودش قابل بررسیه.
ممنون.
راستی خدا بد نده. دوست داشتین بگین چه اتفاقی واستون در تهران افتاد.
سلام امیر, چطوری؟ ممنون بابت پست, غضاوت هم میسپارم به خانمها و فقط اینا میگم که پناهندگی گرفتن به هر قیمتی هم درست نیس
سلام امین. قربانت. بدک نیستم.
یکی از دوستان نزدیک من که بازیکن تیم ملی جوانان گلبال هم بود، سال ۲۰۱۴ برای تماشای مسابقات جهانی گلبال به کشور فنلاند میره.
بعد از پایان مسابقات همونجا میمونه و به بهانه کمبود امکانات ورزشی در ایران، از دولت فنلاند تقاضای پناهندگی میکنه.
دولت هم با این درخواست موافقت میکنه.
این دوست من الان اونجا هم داره درسشو میخونه و هم تو یکی از بهترین باشگاه های کشور فنلاند به ورزش گلبال مشغوله. حتی از اون باشگاه حقوق میگیره و بسیاری از امکانات دیگه.
بنابر این راه های خیلی بهتری هم برای ما نابینایان هست که به بهانه های مختلف بتونیم در کشور های اروپایی اقامت بگیریم.
سلام به نظرم این خانم خواستند با این کارشون از خود واقعیشون و کارهایی که انجام دادند فرار کنند. خانمی که برای خروج از کشور حاضر باشه دست به اعمال خلاف عرف بزنه به نظر من ارزش نداره که بخواهیم راجع بهش بحث کنیم. من با خیلی از نابیناها چه در قم و دیگر شهرها ارتباط دارم. اغلب کسانی که با من صحبت میکنند از محدودیتها گله میکنند و حق هم همین هست که گله کنند، اما این دوستان میگفتند که ما حاضر نیستیم به هر نحوی که شده به خواسته هامون برسیم همه ما نابینایان از دختر گرفته تا پسر به لحاظ محدودیت تقریبا شبیه هم هستیم، حالا یکی پولداره و میتونه به خواسته هاش برسه اون استثناست. ما عزتمون مهمتر از اینه که بخواهیم برای رسیدن به آرزوهامون دست به هر کاری بزنیم.
درود.
این هم نظریست. ممنون آقا هادی.
آقای سرمدی سلام، من وقتی که این پست رو میخوندم یاد یک مصاحبه ای از یک خانم نابینا افتادم که با بیبیسی فارسی انجام داده بود. من فایل صوتی این مصاحبه رو داشتم ولی به دلایلی این فایل صوتی از دسترسم خارج شده. اون خانم میگفت: من افتخار میکنم به کسی که میاد تو کلاس و با مو میشینه کنار من و با من صحبت میکنه. اون خانم میگفت: من افتخار میکنم که سگی دارم که با من همنشین هست. متأسفانه نگاه بعضی از مردم ما برای پناهنده شدن همین مواردیست که خدمتتون عرض کردم. اسم این خانم رو میدونم ولی به دلیل حفظ آبروی ایشون از بردن نامشون اجتناب میکنم. موفق باشید.
دیگه هر کسی دنبال دستاویزی میگرده تا بتونه کار خودشو اونجا راه بندازه.
اما چه بهتر که از راه هایی استفاده کنیم که شأن و منزلت خودمون هم حفظ بشه.
منم که عجولانه قضاوت نکردم. خانمها در کشور ما مشکلات زیادی دارند که اولیش خانوادههای خودشون هستند که حتی اگه ۴۰ ۵۰ سالشون هم بشه مثل یه بچه باشون برخورد میکنند و برای هر کاری باید از اونا اجازه بگیرند. شرایط اجتماع هم که دیگه مثل روز روشنه. شدیدا با عبدالله پور و فائزه خانم و خانم زارع و دیگر دوستان موافقم. دوستانی که عضو ایستگاه سرگرمی هستند میدونند که ایشان مدتهاست که دارند درباره هم جنسگرایان مطلب مینویسند. در ضمن سازمان ملل هم اینطور نیست که با یک ادعا یک نفر را بپذیره و پناهندگی بده. قطعا آزمایشات و معاینات پزشکی بعمل میاد. دوستانی را که گفتند به امور شخصی باید احترام گذاشت باز هم لایک میکنم درود بر افکار بلندتان.
مرسی عمو.
درووود. خب من هم اول بگم که این متنو من مفصلشو خوندم و ایول به تو که کله رو به باد دادی با این پست خَخ.
حرفای عمو حسین که جمع بندی کرد رو هم لایک میکنم.
اگه بخوام در خصوص شخصیتش بگم که باید خدمت دوستان بگم من حرفای آقای هاشمی رو متأسفانه قبول ندارم چون من با خانم نابینایی آشنا بودم که مثل کف دست ایشونو میشناسند و گفتند بعله ایشون همجنسگرا هستند و اینو تأیید کردند.
حتی این اسم هم اسم واقعی خودش نیست به گمانن. که کاری با اینها نداریم.
ولی حرفاش متأسفانه عین واقعیتند
دلیلش هم اینه که معلولیت تو جامعه ی جهان سومی یه محدودیته و حالا زن بودن هم بهش اضافه کنیم که دیگه هیچ.
ببینین دوستان. درسته معلولیت ما واسه مون محدودیت میاره که قسمتیش خب طبیعی هست و غیر قابل انکار که تو همه جای دنیا و واسه همه هم همینه.
ولی فقط این محدودیت نیست که وجود داره واس کشورهای جهان سومی.
موضوع اینه که یه معلول حقوق برابر نداره. محدودیت اجتماعی و حتی خانوادگی و آموزشی و خیلی چیزای دیگه واستش هست که اینا رو فرهنگ و عقاید و قوانین حاکم بر اون کشور واسش رقم میزنند.
حالا شما یه خانم هم با همه ی محدودیتهاش به این معلولیت اضافه کنین دیگه میشه قوض بالا قوض. والا. عین واقعیته. البته متأسفانه.
مرسی امیر که کله رو به باد دادی و جونتو گذاشتی در طَبَق اخلاص خَخ.
اینو من خیلی وقت پیش با جزئیات بیشتر خونده بودم.
راااستی میلت رو هم یه چکی بکن عزیزم.
با این پستی که گذاشتی پشت میله های زندان تصورت میکنم و واست دست تکون میدم خَخ.
فدای شجاعتت.
سلام علی. اولا من کار خاصی نکردم که حالا بخواد نیاز به شجاعت و این حرفا داشته باشه.
صرفا یک مصاحبه که تا حد زیادی بیانگر شرایط اجتماعی دختران نابینا در ایران بود رو منتشر کردم.
اگه بخواد عواقبی هم واسم داشته باشه، به اون کاملاً واقفم.
میلت رو هم خوندم، بررسی هم کردم و جوابش رو نیم ساعت پیش واست میل کردم. چک کن.
مخلصیم.
با سلام. ای کاش تیتر مطلب را به گونه دیگری تنظیم کرده بودید. این مطلب بیشتر تلاش یک بانوی نابینای هم وطن را نشان می داد که با وجود تمامی سختی ها سعی کرده تا به زندگی انسانی وحقوق شهروندی خودش برسد. من سیاه نمایی در آن ندیدم. بسیاری از مواردی که شاید از نظر برخی سیاه نمایی باشد، مواردی است که حتی برای بانوان بینای کشورمان نیز بسیار رخ می دهد و طبیعی است که برای یک بانوی نابینا شدت بیشتری داشته باشد. و البته شاید بسیاری از بانوان نابینای کشورمان هرگز این موارد را تجربه نکرده باشند که باید دید آیا آنها هرگز تنها در شهری غریب یا شهرهای کوچک کشورمان پای به خیابان گذاشتهاند؟
ولی باز از اینکه موجب معرفی این عزیز هم نوع شدهاید سپاسگزارم.
دوباره سلام. اینبار کامنتها را نیز خواندم.
نمیدانم چرا همه علاقه دارند در خصوص گرایش جنسی این خانم اظهار نظر کنند. ایشان به عنوان یک انسان ممکن است هر نوع گرایش یا نگرشی داشته باشد، ولی همانگونه که خود ایشان به آن راننده تاکسی گفتهاند چون این عصا در دست او است همه حتی خود ما نابینایان به خودمان اجازه می دهیم در خصوص او اظهار نظر کنیم. چند هفته پیش در یک سفر تقریبا طولانی از شهر تهران گذشتم، در کمال ناباوری پشت شیشه یک ماشین شاسی بلند گران قیمت نوشته بود only tranceهیچکس هم با او کاری نداشت و هیچ اظهار نظری هم نمیکرد.
درود بر عارف صابری عزیز.
عارف جان، به خاطر مصالح و منافع محله از تیتر های دیگه استفاده نکردم.
اتفاقا از نظر اصول مطبوعاتی همچین تیتری برای این مطلب چندان درست نیست.
اما خب باید همه ی شرایط رو در نظر گرفت تا مجبور نشیم مثل یکی دو ماه پیش یکی از پست ها رو حذف کنیم.
شاید اگه تیتر اون پست رمان چیز دیگه ای بود این اتفاق نمیفتاد.
مگر اینکه…..
در هر حال ممنون از بیان نظرتون.
عجب. خو من نابینا نیستم. قصد پناهندگی ام جایی ندارم ولی خیلی وقتا شده که راننده تاکسی بهم گیر داده و سؤال پیچم کرده و دس از سرم برنداشته. خیلی وقتا شده که وقتی دارم کرایه میدم پول به همراه دستم گرفته شده. تا حدی راس گفته سمانه خانوم. اون همجنس گراییش بنظر من خالی بندیه…خخخخخخخخخ… ولی بقیه چیزاش رو من بین بچه های نابینا شنیدم وقتی نشستند و از تجربه هاشون برام گفتن و وقتی ازشون خواستم که بیان و پست بزنن تا بقیه رو آگاه کنند گفتند که زشته و آبرومون میره و از این دس حرفا.
جامعه مون متأسفانه یه جوری شده که خانواده ها همیشه نگرانند.
و اینکه خانواده ها کنترل میکنند! من میشناسم دختر روستایی رو که توی بچه گی قولش رو دادن به پسر عموش. وقتی بزرگ شدن پسر عمو گف من این دخترا نمیخوام. ولی پدر دختر زیر بار نرفت و گفت اگر دخترمو نگیری آبروم میره. دختر هم پسر رو نمیخواست ولی به زور خانواده ها ازدواج کردند و بعد از ازدواج پسر دختر رو از خونش بیرون کرد. پدر دختر باز بردش گذاشتش خونه پسره. و الان دو ساله که هی پسره دخترا از خونش پرت میکنه بیرون و پدر دختر اجازه ی طلاق به دخترش نمیده و میگه باید بری و با شوهرت زندگی کنی. اینطور مسائل زیاد داریم متأسفانه تو شهرستانای کوچیک. بعضی جاها اصلاً دختر را بعنوان آدم قبولش ندارند. البته یکی از بزرگان خودمون که اسمش رو نمیارم گفته: زن حیوانیست که خداوند اون رو بصورت و ظاهر انسان خلق کرده برای استفاده ی مرد. اینطور جملات کمر هر زنی رو میتونه بشکنه. و برای همیشه از شوهر کردن و از مردها گریزونش بکنه.
حالا از یه زاویه دیگم میشه نگا کرد به قضیه: چی میشه که آدم برای گرفتن پناهندگی میشینه و هر اتهامی رو بجون میخره؟ از جمله اینکه حاضره بگه من همجنس بازم تا قبولش کنن. خو چرا؟ ریشه ش کجاس؟
من میگم شما پایتخت نشینها خبر از مشکلات و عقب افتادگیهای شهرای کوچیک در ارتباط با زنها ندارید باور کنید خب. بابا وقتی ادعا میکنی من آدمم باید ببینی چطور بهت نگا میکنن تو داهاتای دور افتاده. خو تجربه کردم که دارم حرفشا میزنم. من خودم داهاتی ام خب. بیاید بشینید پای درد و دلم تا براتون بگم چی دیدم از این مردم که ده ساله پامو نمیذارم تو زادگاهم؟
بیچاره سمانه… امیدوارم از راه شرافتمندانه کارش رو پیگیری کنه. بهر حال آدم هر چی از راه صداقت و درستی پیش بره بهتر و زودتر به نتیجه میرسه.
سلام رهگذر. آره خب. همه ی این مسائل هست و البته همونطور که در پاسخ به خانم زارع گفتم، باید بررسی کرد و دید سهم هر کدوم از عوامل که شرایط فعلی رو به وجود آورده چقدره.
بازم اگه تمایل داشتی واسمون بگو و بنویس.
جداً جای تأسف داره آدم ده سال به زادگاهش نره.
درود مجدد. جناب سرمدی؟ حقیقت این است که تجربیاتی که من در این ۱۸ سال از زندگیم گذرانده ام و میتواند مربوط به این بحث باشد در حوصله یک کامنت نمیگنجد. در آینده سعی خواهم کرد آنها را در یک پست جدا در این محله به اشتراک بگذارم. همچنین باید بگویم: چیزی که در کامنت های این پست برایم جالب است این است که بیشتر کامنت های مخالف با سمانه از طرف آقایان میباشد. به عقیده من, دلیلش چیزی نیست بغیر از نظر دادن, بدون داشتن درک درست از یک موضوع
سلام مجدد. این عالیه و اگه بتونید تجربیات خودتون رو در قالب یک پست منتشر کنید خیلی خوب میشه.
نکته آخرتون هم تا حد زیادی درسته.
آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم.
احساس سوختن به تماشا نمی شود.
سلام دلیل مخالفت اقایان بیشتر به جنبه سیاسی موضو برمیگردد وگرنه اینکه خانوم ها در جامعه محدودیت دارند و اکثران در معرض خطر چشم های حریص هستند را هیچ کس نمیتواند بران سرپوش گذارد بدیحیست که دختران معلول مخصوصان نابینایان بیشتر از دیگران اذیت میشوند
همینطوره.
تفاوت زاویه دید هر یک از بچه ها به این موضوع، باعث بیان نگرش های مختلف شده. این کاملا طبیعیه.
درود جناب سرمدی, سپاس از پستتون به نظرم نه من و نه هیچ کس دیگه صلاحیت قضاوت در باره ی این خانم رو نداره. چون در شرایط اون نیستیم. در باره ی حرفاش و اینکه راست گفته و چقدر دروغ, باید گفت که انسان ها بنا به اقتضای شرایطشون دست به هر کاری می زنن. ولی خداییش با وجود برخی از گفته هاش بنظرم یکمی هم تند رفته. قبول دارم که تو کشور ما یکمی مردامون و یا بهتر بگیم مردممون نگاهشون به یه زن و بخصوص یه معلول زیاد جالب نیست, ولی باید اینو بگیم که در بعضی از شرایط باید خود افراد از یه جایی واسه اصلاح شروع کنن. درسته که با یه گل بهار نمیشه ولی خوب حد اقل چند نفر ممکن که نگاهشون و رفتارشون عوض شه. در باره ی گرایشات جنسی ایشون باید بگیم که از دیدگاه روانشناسی همجنسگرایی بیماری نیست. بقول یکی از دوستان زنده یاد فریدون فرخزاد که در توضیح گرایشات فرخزاد گفت تن انسان مال خودشه و هر جوری که بخواد از اون استفاده می کنه.
ایشون هم ممکن بعضی از این چیزارو برای اینکه پناهندگی بگیره گفته باشه. دوستان تا جایی که من شنیدم تو کشور های اروپایی خیلی سخت پناهندگی میدن باید دلیل قانع کننده ای برای پناهندگیت داشته باشی. و این رو هم باید اضافه کنم که نبود امکانات رفاهی برای معلولین در کشور مبدأ دلیل قانع کننده ای برای پذیرش فرد نیست, شاید واسه همینم ایشون از محدودیت های گرایشات جنسیشون گفتن. چون این مورد تنها چیزی هستش که راه رو برای رسیدن به یه کشور غربی هموار می کنه.
ضمناً من شنیدم ایشون الآن کانادا هستن.
ولی یه چیزی چجوری میشه بدون خط بریل کتاب گویا و کلاً لوازم کمک آموزشی درس خوند؟
ایشون احتمالاً بیناییشون خوب بوده ها! در پایان هم باید بگیم که گفته ها و تجربیات ایشون مختص به افراد معلول نیست و حتی بانوان سالم ما هم مشکل دارن. علاوه بر اون, پسر هامون هم برخلاف اونچه که ایشون گفتن زیاد هم آزادی عمل ندارن. ولی من اگه ایشون راست گفته باشن توانایی ایشون در اینکه بره تو نظامآباد خونه بگیره و کلاً تلاش هاشون رو تحسین می کنم.
سپاس از مطلب زیبات.
درود جک. تشکر بابت بیان نظرت.
نه بیناییشون که خوب نبوده.
در خصوص پناهندگان هم معمولا افراد به ترکیه میرن، اونجا خودشون رو به کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان معرفی می کنن تا بسته به شرایطشون کشور میزبان تعیین بشه.
حالا دیگه نمیدونم رفتن کانادا یا نه.
موفق باشی.
ولی کسی به این سؤال پاسخ نداد که در این بین، سهم جامعه چند درصده و عوامل دیگه مثل خود فرد یا خانواده اش یا فرهنگ قومیت های مختلف هر کدوم در این محدود بودن یا نبودن، چه سهمی دارن.
تقریبا همه ی تقصیراتو گردن جامعه و شرایط حاکم بر کشور ما انداختن، این در حالیه که از دل همین جامعه، از دل همین شهر های کوچیک، دختران نابینای زیادی هم هستن که پله های موفقیت رو یک به یک بالا رفتن و الان جز موفقترین انسان های این جامعه هستن.
درود امیرخان
من هم کامنتها هم پست رو خوندم
خانمهای نابینایی که دور و برم دیدم معمولا اینجور نمیگفتن ولی شاید تجربیاتشون همین جور بوده
اگر این حرفا واقعیت داشته باشه که واقعا اسفباره و باید کاری کرد,
اگرم به قول جناب هاشمی دستمایه ای برای پناهندگیه که دیگه هیچی واقعا
ارادت فراووون
سلام محمدقاسم عزیز.
نه خب صحبت های ایشون به جز بخش های کمیش که مشخصا در راستای گرفتن پناهندگی بیان شده، بخش عمده اش حقیقت داره و واقعیت امروز جامعه ی ماست.
این که میشه در سطح کلان کاری کرد یا نه رو نمیدونم.
حداقل شاید نشه به این زودیا نگرش عامه مردم رو تغییر داد.
اصولا فرهنگ هر جامعه نسبت به مسائل مختلف، به مرور زمان و طی یک فرایند چند ساله تغییر میکنه و نمیشه انتظار داشت یک شبِ یا دوشبِ همه ی این مشکلات رفع بشه.
اما خوب میدونم خودِ فرد، خانواده فرد، نقش بسیار بسیار تأثیر گذاری دارن و اگه یکی خودش بخواد به جایگاهی برسه، حالا نه صد در صد، اما شاید به نیمی از خواسته هاش بتونه برسه.
در همین بستر فعلی، با همین شرایط، یکم همت میخواد، تحمل کردن سختی ها و مرارت های زیادی رو میخواد و…
درووود مجدد. امیر اگه امکان داره واس روز جهانی عصای سیاه این متنو بذار تو روزنامه. مرسی.
من نابینا هستم در روز جهانی من هیچ تسهیلاتی به من تعلق نمی گیرد بیکارم چون کار هایی که در حد توانایی من است کسر شعن کارفرما هاییست که برای قانون ۳ درصد حق معلولین هم ارزش قایل نیستند من نابینا هستم ادعا می کنند هزینه ی تحصیلم رایگان است اما در عمل در طبقه ی نیازمندان درجه بندی شده نیستم من نابینا هستم متکدی نیستم در فرهنگ آریایی من هیچ جایی ننوشته نابینا متکدی است اما همانند یک متکدی در خیابان با من رفتار می شود من صندوق صدقات نیستم اما مردم سرزمینم با چشم و زبان و فرهنگ اشتباهشان تمام بلا هایشان را در قالب صدقه به من می دهند من نابینا هستم اما هیچ تسهیلاتی به من تعلق نمی گیرد من نابینا هستم اما از حق شهروندی و حق معیشتی حتی در جایی که به آن تعلق دارم محرومم من نابینا هستم اما در ازدواج کسر شعن خانواده هایی هستم که نابینایی را یک مصیبت می دانند من نابینا هستم اما تحصیلات بالا هم نتوانست به ارزش وجودی من در بین مردم سرزمینم اضافه کند من نابینا هستم اما همچنان قانون حمایت از من در حد شعار مانده خلاصه من فقط یک نابینا هستم بدون ذره ای ارزش های انسانی – لطفا این پیام را به خاطر روز جهانی نابینایان در هر گروه یا سایتی منتشر کنید