خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

غمگینهای با کلاس

همیشه فکر میکردم، وقتی غمگین شوم با کلاس میشوم!
شبیه همانها که هر چقدر با آنها صحبت میکنی، نمیشنوند و باید تکانشان بدهی تا به خودشان بیایند! وقتی میگفتند دیگر خنده ی فلانی را ندیدیم، با خودم فکر میکردم اصلا چطور میشود یک نفر دیگر هرگز نخندد! همین چند وقت پیش که در فضای مجازی چرخ میزدم، به یک متن برخوردم که عاشق نگونبخت، در حالی که بغض گلویش را میفشرد، به یک عطرفروشی معروف وارد شد. فروشنده پرسید: همان همیشگی؟ و با گرفتن علامت مثبت از تکان سر عاشق مجنون، دو عطر فرانسوی به دستش داد و او هم با همان بغض صحنه را ترک کرد. دبیرستان که بودم، یک بار یک رمان عاشقانه خواندم که باز هم، عاشق بیچاره بعد از گذشت 8 سال از دوری معشوقش، هنوز در دنیای دیوانگیهایش دست و پا میزد و بر سر هر کس که مزاحم دنیای با کلاسش میشد فریاد میکشید. همین شد که دیگر تصمیم گرفتم برای همیشه رمان را کنار بگذارم که به درستی و نادرستی تصمیمم و کتاب بدی که خوانده بودم و از قضا اولین رمانم هم بود و با کلی تحقیق پیدایش کرده بودم کاری ندارم.
چند سال پیش، یک دوستی داشتم که فوت کرد! مادرش نه در عالم خودش رفت، نه خندیدن را متوقف کرد، نه در حالی که زیر باران موسیقی گوش میداد اشک ریخت. فقط مثل بستنی شده بود در هوای گرم! آرام آرام آب میشد و روی دست آنکه دنیا را نگه داشته میریخت.
وقتی که دوست خنده رویم که سالهاست همه به خوش اخلاقیش حسادت میکنند، در یک ثانیه با بیان یک اسم صدایش بغضی شد و دوباره سریعا به حالت اولش برگشت، فهمیدم هیچگاه از غمگین شدن تفسیر درستی نداشته ام. آخر او هیچوقت، در همان کافیشاپ آشنای همیشگی، با دیدن یک چهره ی آشنا، در حالی که فنجان قهوه در دستش میلرزید، صحنه را ترک نکرده بود. من هم یادم نمیآید زیر پست غمگینی که هیچوقت در هیچ فضای مجازی ای نزد، نظری گذاشته باشم که “الهی بمیرم، زمین گرد است و از این حرفها”!
اینها را نمینویسم تا به رفتار کسی، یا یک موسیقی یا یک رمان انتقادی داشته باشم. کم تجربه تر از کسی هستم که بتواند به رفتاری یا صحبتی نقدی وارد کند. فقط این روزها با شنیدن بعضی موسیقیها، یا خواندن بعضی کتابها یا دیدن آدمهای غمگین با کلاس، درد میکشم از اینکه خیلی مسائل را میشود حل کرد یا خیلی مسائل اصلا وجود ندارند و ساخته ی ذهن ما یا موسیقیها یا کتابها و فیلمهایمان هستند. وقتی که قلبم از شدت ناراحتی میتپد، دعا میکنم هیچوقت به آن بستنی در حال آب شدن تبدیل نشوم. کاش مثلا گریه ام بگیرد، یا در عالم خودم فرو بروم یا نمیدانم، کسی باشد که سرش فریاد بزنم!
فقط کاش یا هوای دلمان هرگز گرم نشود، یا هیچوقت زندگی به بستنی تبدیلمان نکند.

۴۶ دیدگاه دربارهٔ «غمگینهای با کلاس»

به نظرم این غمگینی های با‌کلاس بهونه ای برای زنده نگه داشتن از دست رفته هاست. هستن آدمایی که محاله روزشون بدون شنیدن یه آهنگ خاص به شب برسه، فقط چون یه روزی، یه جایی، با شنیدن اون آهنگ دست یکی رو گرفتن یا باهاش سر یه میز دو نفره غذا خوردن؛ دلشون هم اصلا نمیخواد اون حس برای لحظه ای ازشون جدا بشه.
فکر میکنم این ماییم که به دنیای با‌کلاس و غمگین شعر و قصه ها جون میدیم چون داستان و شعر از احساسات یه آدم بیرون میاد.
“مادربزرگم میگفت، اگه کسی رو که از دست دادی بلند بلند به یاد نیاری، دو بار میمیره” -miles, the equalizer 2

راستیی متن قشنگی بود، بهش فکر کردم.
🙂

سلام و ممنونم از حضورت. درست میگی اما، منظورم موسیقیهای خاص و دو نفره ای نیست که خاطرات رو تداعی میکنن! خیلی از موسیقیا و داستانای امروز، غم رو میسازن. یعنی مثلا اگر تو شادترین حالت هم گوشش بدی ناخداگاه ناراحت میشی و برای خودت داستان پردازی میکنی.
زندگی شاید صحنه ی غمگین شدنهای کمتری بود اگر، با هم حرف میزدیم، به حرف هم گوش میدادیم و به جای اینکه از حمایت هم کوه بسازیم، از اشتباهات طرف مقابلمون کوه نمیساختیم.
کامنت قشنگی بود، بهش فکر کردم.

بهبههه سلااام تینا باااانوو. از اون بیرون که اسم نویسنده ی پست رو چک کردم اصلا فکر نمیکردم تو نوشته باشی. کلا تعجب کردم. !!!!!!!!!!!!!!
آخه نمیخوره بهت. دقیقا حرف مینا رو زدم. خخخ
البته تو که یه خانومه با کلاسی ولی خب امیدوارم غمات دیگه با کلاس نباشن !!!!!
ولی نمیدونم چطوری میشه که گاهی یه غم هایی میاد و میمونه و رفتن و حذف شدنشون از ذهن آدم نیازمند یه زمان تقریبا طولانیه. بعضی از ناراحتیام یه گوشه ای از ذهن آدما پنهون میشن و با یه سری یاد آوری ها دوباره جون میگیرن و دقیقا
مثل همون بستنی میشیم در مقابلشون.
امیدوارم تو همیشه یه تینای شاد و با انرژی باشی که هر وقت باهات میحرفم یا میحرفن انرژی مثبت بدی.
بخند و شاد باش که چون میگذرد غمی نیست

سلام فاطمه جونم. نمیدونم شایدم راست میگین و به من نمیخوره خخخ. امیدوارم زمان تسکین دهنده ی خوبی برای غمهات و ناراحتیهای همه باشه. من که همچنان در حال انرژی گرفتن و انرژی دادنم. مرسی که اینقدر خالصانه به من لطف داری.

سلام
پست جالبی بود و وقتی داشتم میخوندمش بهش فکر کردم.
بعضی اوقات آدما اینقدر خسته میشن تا جایی که دیگه توانی برای مبارزه نمیمونه و میزنن به سیم آخر و میگن هرچه بادا باد و نوع رفتارشون هم مثل همونایی که میگین و بعضی آدما هم وقتی میزنن به سیم آخر گزینه بهلول بودن رو انتخاب میکنن “منظورم اینه خودشونو میزنن به بیخیالی و دنیا رو فقط یه سرگرمی میبینن و خودشونو با زندگی سرگرم میکنن و تظاهر به شاد بودن و سرخوش بودن میکنن ” اینا از همون دسته ای هستن که ما خیلی جاها بهشون حسادت میکنیم و میگیم فلانی رو نگاه چه شاده و هی داره میخنده و ککشم نمیگزه که دور و برش چه خبره و غافلیم که اون ته ته قلب این شخص ویرانه و با کوچیکترین تلنگری متلاشی میشه . فکر کنم اینایی که غمگین بودنشون با کلاسه کمتر آسیب میبینن تا اونایی که تظاهر به خوب بودن میکنن.
من خودم به شخصه امکان داره تو اوج شادی یهو به یاد چیزی بیفتم و بغض کنم و شاید تو اوج گریه لبخند بزنم خخخ شاید الان بگین این دختر تعادل روانی نداره ولی خب اینطوریشم هست
ببخشید خیلی حرف زدم و این از اون اتفاقای بی سابقه بود که امروز من نطقم باز شده.
شاد باشین نه از رو ظاهر بلکه از ته ته ته ته دلتون

مریم عزیز
گریه کردن و خندیدن حق هر آدمیه و هر کس هم مختاره ناراحتی یا خوشحالیش رو نشون بده. ولی خود تو هنوز خیلی سنی نداری. امیدوارم هرگز اینطور نشه اما، ممکنه بعدها تجربه های تلختری غمگینت کنن. پس از الان مواظب خودت و غمهایی که ممکنه بیخود اذیتت کنن باش. البته اگر خواستی.
ممنونم که به نوشته ی عجیب و غریب امروز من سر زدی.

سلام.
نوشته تأمل بر انگیزی بود. شخصا فرد زیاد شادی نیستم، ولی از چیزای زیادی غمگین هم خوشم نمیاد. متأسفانه بعضی افراد یا از اینور بوم می افتند یا از اونور بوم. کلا حد تعادل در همه چیز خوبه. نه تظاهر به غمگینی و ناراحتی بیش از حد و نه تظاهر به شاد بودن بیش از حد. نمیدونم برداشتم از نوشتتون درست بود یا نه؟ موفق باشید.

سلام نازنین جان. خیلی خیلی از حضورتون اینجا خوشحالم. درست متوجه شدین. منظورم این بود که خیلی از ناراحتیایی که برا بعضیامون پیش میاد رو یه سری عوامل تشدید میکنن یا اصلا باعث و بانیش همون عواملن. مثل همون موسیقیایی که مثال زدم.
امیدوارم قلبا شاد باشی و هیچوقت تظاهر به شادی نکنی.
راستی نمیدونم شما بودین نوشته ی منو برچسب کاری کردین یا یکی دیگه. به هر حال دستتون درد نکنه. هیچوقت این کارو یاد نگرفتم خخخ.

درود و عرض ادب به تینا خانم گرامی. خوب اولا، سخن کَز دل برون آید، نشیند لاجرم بر دل. در ضمن نوشته ی شما من رو به یاد مقدمه ی کتیبه های هخامنشی انداخت: آن است اهورا مزدا که آسمان را آفرید، زمین را آفرید، در زمین مردمان را آفرید و برای مردمان شادی را آفرید. تینا خانم ممنونم که فرصت خوندن این نوشته ی زیبا رو به ما دادین. شاد باشید، به امید یزدان.

سلام. اجازه بدید حضور مبارک شما توضیح میدم. اولا خانم تقویان در نوشته ی خودشون آرزو کرده بودند که کاش هیچ وقت غمگین نشویم یا اگر هم شدیم، طبق تشبیه نویسنده مثل بستنی در حال آب شدن در هوای گرم نباشیم.)نقل به مضمون نوشته.( از نظر بنده این یعنی شاد بودن و قدر شادی رو دونستن. ثانیا در فرهنگ ما مردم ایران شادی اولین دهش خداوند به انسانها هست و اون چند جمله هم مؤید همین ادعا. دوباره دقت بفرمایید. و برای مردمان شادی را آفرید. مضاف بر اینکه من فقط حس و برداشت شخصی خودم از متن پست رو نوشتم. البته شاید حق با شما باشه و شاید بنده باید منظورم رو کمی روشنتر و صریحتر مینوشتم. به هر حال امیدوارم حالا قضیه کاملا برای دوستان مفهوم شده باشه.

سلام واقعاً پست زیبایی بود.
من هم تا به حال نتوانستم این رفتار انسان ها را برای خودم توجیه کنم.
به نظرم شاد زندگی کردن نیازمند هنره وگرنه به اندازه کافی بهانه برای غمگین زندگی کردن برای همه هست.
البته من شاد بودن را با لودگی یکی نمیدانم.
اتفاقاً از افرادی که تظاهر به شاد بودن می کنند و یا حاضرند با هر شوخی مبتذلی شادیشان را منتقل کنند، متنفرم.
به هر حال این رسم جامعه شده که افراد غمگین رو احساساتی و افراد شاد رو بی احساس و فاقد انسانیت میدانند.
ولی به نظر من اگر این تفکر حتی اشتباه نباشد، لا اقل برای سلامتی ما بسیار مضر است.
چون در هنگام استرس، غمگینی و از این دست، سمومی در بدن ترشح میشه و بودن در فاز غم و اندوه به تدریج بدنی سرشار از بیماری های گوناگون را نصیبتان می کند.
همونطور که پزشکان گفتند، استرس مادر مریضی هاست.
شادی زندگی تان افزون.

سلام. من یه دوستی دارم به شدت به نویسنده ی پست شبیهه. نمیدونم شایدم خودش باشه ولی اگرم به فرض محال باشه اینطور نوشتن که فقط میشه در یه کلمه گفت، زیبا رو تازه بین استعداداش کشف کردم. تینا جون اگه بتونی با سود و پشیمانی و آیا یه جمله ی معنی دار بسازی باور میکنم که خودِ خودِ خودتی خخخ. ممنون بابت پست. تفکر بر انگیز بود.

سلام بر خانم تقویان بزرگوار. امیدوارم در سلامت کامل باشید. اول که باید بگویم باز نام شما مرا به یاد یک دوست قدیمی انداخت یادش سبز مهربان دوستی بود آن عزیز. و اما این پست چندین بار مرور گردید اما مقصود نویسنده به خوبی مکشوف نگردید تنها برداشت خودمان از نوشته بر جا ماند که نیاز به اندیشیدن بسیار دارد و اگر روزی گوشه های تاریک داستان روشن شد در خصوصش گفت و گو خواهیم کرد. در پناه حق باشید و در دل دوستان.

فکر کنم این یکی مناسبت داشته باشه تا حدودی.
خدایا وضع دنیا را اوکی کن.
دل ما نااوکیها را اوکی کن.
غم و اندوه انصافاً زیاد است,
بساط شادی ما را اوکی کن.
در این دوران که بابا نان ندارد,
دل دارا و سارا را اوکی کن.
در آن عالم برس اوّل به مجنون,
برایش وصل لیلا را اوکی کن.
برای تُرک شیرازیّ حافظ,
سمرقند و بخارا را اوکی کن.
پرایدم شصت جایش ضربه خورده,
اقلّاً یک تویوتا را اوکی کن.
ندیدم خیری از دیروز و امروز,
برایم خیر فردا را اوکی کن.
تمام چیزها هم گفتنی نیست,
خودت بعضی قضایا را اوکی کن.
گنه کارم ولی توی بهشتت,
برایم خواهشاً جا را اوکی کن.

دیدگاهتان را بنویسید