خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

مادربزرگ

سلام
چند روزی میشه که یکی از مهربونترین و دوست داشتنیترین موجودات زندگی ام رو برای همیشه از دست دادم. داشتم توی اینترنت سرچ میکردم، این متن زیبا رو به یاد او پیدا کردم. دلم خواست اینجا با شما به اشتراکش بذارم. شاید کمی درد روحم سبک شه.

مادربزرگ
آنکه نمیخوابید تا نمیخوابیدم، نمینوشید تا نمینوشیدم، نمیخندید تا نمیخندیدم، امشب، برای همیشه خوابیده است
برای همیشه
آنکه راه رفتنم، اندیشیدنم، سخن گفتنم آموخت، خود دیگر برای همیشه، سخن نخواهد گفت
برای همیشه
او را میگویم
او را، او را، دیگر ندارم
او را دیگر چه ناباورانه، نخواهم داشت
او که هم مادر بود، هم مادربزرگ
هم مادری کرد، هم بزرگی
هم انسان بود، هم فرشته
هم دوست میداشت، هم دوست داشتن می آموخت
و او که برایم تمام نداشته هایم را، به داشته بدل کرد
او را میگویم
او را دیگر ندارم
او که بیکسی هایم را کس بود، غربتم را مأمن، تنهایی ام را مونس، اشکهایم را شانه، و غصه هایم را آغوش
تب که میکردم، با من تب میکرد، با من می افروخت، با من درد میکشید
تب که میکردم، دستار به پیشانی ام میبست
آنقدر نوازشم میکرد، آنقدر به سینه اش میفشرد، تا فرو نشیند حُرمِ بی رحمِ بیکسی
دستانم را میگرفت، دستانم را میگرفت و پا به پا میبرد
پا به پا، تا آنجا که خود از نفس افتاد
کلامم آموخت، واژه واژه، تا امروز
سخن گفتنم وامدار زنی باشد، که خود دیگر، سخن نمیگوید
زمین میخورد تا زمین نخورم
از خویش نردبانی میساخت، پله پله خویش را میفرسود
پله پله در خویش تَرَک بر میداشت، تا من بالا روم، در نوردم، برسم
و دعایش
دعایش اگر نبود، نمیبودم
دعایش اگر نبود، نمیشدم
و سجاده اش
که عطر آگینترین، پاکترین، و کوتاه ترین راه میان خانه ی ما بود تا خدا
و تسبیحش
و تسبیحش، که دانه دانه، خشت به خشت، بنیانم نهاد، تا انسان را بیاموزم، تا انسان را بیاموزانم
او که آغوشش امنترین پناه جهانم بود و دامنش مطمئنترین گوشه ی هستی
او را میگویم
او را دیگر ندارم
او در من تا ابد زنده است
او در من تا ابد جاریست
او در من مینویسد، در من سخن میگوید، در من لبخند میزند
و من در او، تنها، تنهایی را بغض میکنم
امشب، بهشت چراغانیست
امشب، حال من تا پای مرگ، بد است.

۱۱ دیدگاه دربارهٔ «مادربزرگ»

درود. مادربزرگ. یکیشو هنوز دارم, و اون یکیشو هم سال ۸۹ از دست دادم.
گر چه واژه ها در برابر احساسمون نسبت به عزیزانمون خیلی حقیرتر از اونند که بشه تصورشو کرد, ولی با این همه, همین واژه ها جرعه ای از احساسمونو بیان میکنند و جز بیان همین واژه ها, چیز دیگه ای نیست. تسلیت میگم و امیدوارم در راه خوشنودیش و رضایتش قدم بردارید.

سلام سارا چقدر سخته از دست دادن عزیزان و چقدر دردناکه که بدونی دیگه نیستن و اطرافت تا ابد جاشون هست صداشون تو گوشاته خنده ها شادی ها حرفها و خدایا این روزا چقدر سختن.
سارا میفهممت و برای تو ارزوی آرامش میکنم.
راستی حالا که بعد از یه سال برگشتی نرو و انی رو ادامه بده
دلت شاد

سلام ممنونم آره واقعا باورش خیلی سخته من هنوز که دو هفته گذشته نتونستم باور کنم اما در مورد آنی باید بگم که من مجبور شدم متوقف بمونم چون جلدهای بعدی رو هرچی سرچ کردم فایل pdf نبود تا من تبدیل و ویرایش کنم اینطوری شد که ناخواسته متوقف موندم اما در حال حاضر دارم یک کتاب ۱۵ جلدی رو میخونم و ویرایش می کنم و الان یازدهم هستم تموم بشه کامل میذارمش توی محله

سلام. متن زیبایی بود. تسلیت میگم خدمتتون. واقعا جای بزرگترایی که نیستند خیلی خالیه. خدا رحمت کنه همه پدربزرگها و مادربزرگها رو. من که خیلی کوچیک بودم هر دو رو از دست دادم و چیز زیادی ازشون یادم نیست و فقط به تعاریف دیگران دل خوشم.

دیدگاهتان را بنویسید