خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

برسد به دست جواد. جواد ایزدی.

سلام جواد.
حالت چطور است؟
امیدوارم هر جا که هستی شاد باشی و در آرامش.
چه خبرها؟
آنجا که هستی روزهایت را چگونه میگذرانی؟
من فکر میکنم غروبها که میشود، همان موقعی که صدای باد لا به لای شاخه های درختها میپیچد، تو کنار یک حوض بزرگ پر از ماهی برای فرشته ها آواز میخوانی.
خوش به حال فرشته ها.
من فکر میکنم تو آنجا هم به درد دلهای همه گوش میدهی.
راستی آنجا که هستی میتوانی راحت و بی‌دغدغه برای خودت قدم بزنی؟
کوچه ها و خیابانهایش صاف است؟
اصلا آنجا که هستی آدمهایش چطوری هستند؟
همدیگر را باور دارند یا نه؟
اهل احترام و محبت کردن هستند؟
برای خودت دوست تازه پیدا کرده ای؟
اگر از احوالات ما هم جویا باشی باید بگویم که خوب نیستیم.
می‌دانی بعد از رفتن تو خیلی اتفاقها افتاد جواد!
نمیدانم شاید آخر‌الزّمان شده باشد؛ ولی آدمها از همدیگر دور و دورتر شدند.
جنگها بیشتر شد.
انسانهای خیلی زیادی مُردند.
یک بیماری عجیب و غریب پیدا شد که گفتند اسمش کوید 2019 است؛ گفتند در خانه هایمان بمانیم؛ دیگر به هیچ کس سر نزنیم؛ با همدیگر دست ندهیم؛ روی همدیگر را نبوسیم تا بیمار نشویم؛ و ما در خانه هایمان ماندیم و به مبایلهایمان پناه بردیم. دستهایمان را شُستیم و هر روز تنها و تنهاتر شدیم.
شاید تعجب کنی اما حالا دیگر حتی روی نیمکت پارک نشستن هم برایمان آرزو شده است.
دلمان گرفته است جواد.
گاهی فکر میکنم دیگر این دنیا جای زندگی کردن نیست.
باید یک جای دیگری باشد؛ یک جایی پر از آرامش، پر از عشق، پر از احساس خوش زندگی.
باید جایی باشد که دوستیها رنگ کهنگی نگرفته باشند.
باید بشود مثل قدیم بلند بلند خندید.
راستش را بخواهی من به دنیای بدون اینترنت و مبایل و کامپیوتر فکر میکنم!
کاش لا اقل آنجا که تو هستی دیگر خبری از این چیزها نباشد!
ما دلمان برایت خیلی تنگ شده است؛ اما می‌دانم آنجا که تو هستی همان جای بهتر است؛ همان سرزمین موعود.
خوب می‌دانم آنجا که تو هستی جای رسیدن است؛ رسیدن به تمام آرزوهای قشنگ دست نیافتنی. و من می‌دانم که روزی کنار آن حوض بزرگ پر از ماهی خواهم نشست و تو برای من هم آواز خواهی خواند!؛ از همانها که برای فرشته ها میخوانی.

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «برسد به دست جواد. جواد ایزدی.»

من اینجا بس دلم تنگ است. و هر سازی که می بینم بد آهنگ است.
امشب به طرز وحشتناکی دلم گرفته. و این هیچ ربطی به ناکامی های شخصی, به بنبست های فردی, به شکست های با حکمت و بی حکمت انفرادی نداره. دلم گرفته! دلم برای برخوردهای اتفاقی بین۲تا شونه وسط شلوغی خیابون های خالی از تردید و ترس و ویروس و ماسک تنگ شده. دلم واسه شیرینی رویای تحقق رویاهای بی تعبیر, واسه خنده های بی دلیل, واسه امید به انتهای شب, دلم واسه همه ی اینها تنگ شده! دلم آسمونی رو می خواد که سال هاست نمی بینمش. تا حالا نفهمیده بودم که چه لذتی می بردم زیرش. بدون اینکه سقفی بینمون باشه. چه عشقی داشت نگاه آسمون حتی برای منی که نمی بینمش! دلم واسه خیلی چیزهای دیگه هم تنگ شده. چیزهایی که اگر بنویسمشون دفتر دفتر باطل می کنم. جواد ایزدی آدم نازنینی بود. از اینهمه شب خلاص شد و ندید. روحش شاد! خدایا امشب دلم خیلی بد گرفته! دلم گرفته اندازه وسعت یک زمستون یلدایی! دلم گرفته از اینجا تا هزارتا شب یلدای پشت سر هم. خدایا! دلم تنگه امشب! دلم تنگه!

کاش دل تنگیهایمان یکجا دیگر رهایمان میکردند. اصلا چه میشد اگر دوباره کودک میشدیم و اینبار با بند بند جان لذت شیرینش را لمس میکردیم، دوباره لذت بازی وسطی و عمو زنجیرباف بود و شادی و فریاد. دوباره شبها روی پشتبامها میخوابیدیم و به صدای جیرجیرکها گوش میدادیم. دوباره از دستفروشهای جلوی امامزاده ها برای خودمان سوتسوتک میخریدیم و با صدایش به ته دنیا سفر میکردیم. دلم برای شلوغیهای روزهای آخر اسفندماه تنگ شده است. همان وقتی که فضا پر میشود از بوهای قشنگ و صداهای شاد و زندگیبخش.

سلام خانم مظاهری؛
من خیلی حرف‌ها برای گفتن و نوشتن دارم اما نمی‌دانم چرا وقتی می‌خواهم شروع کنم بغضی عجیب که در گلویم لانه کرده و مانع صحبت کردنم می‌شود؛ دستم را می‌گیرد و مانع نوشتنم هم می‌شود.
راستی نوشتید دل‌تنگی! چه واژه عجیبی!
از همان روزی که دوست بسیار عزیزم از پیشم رفت دل‌تنگی به سراغم آمد؛ با خودم فکر می‌کردم با گذشت زمان و بر اساس این مثل که )خاک سرد است( دل‌تنگی‌های من هم کم می‌شود؛ اما نمی‌دانم چرا نشد.
دلم برای لحظات با او بودن؛ با او چای خوردن؛ با او خوش‌مزگی کردن؛ با او حرف زدن؛ با او خندیدن؛ با او دل و روده رایانه و نرم‌افزارهایش را بیرون ریختن؛ با او به سفر رفتن و شنیدن صدای خوش‌الحانش؛ اصلاً دلم برای خودش بسیار تنگ شده‌است.
خانم مظاهری درست نوشتید! او جایش بسیار خوب است؛ چرا که به خواب آنهایی که آمده؛ این را گفته‌است.
بگذریم؛ بغض آمده و دیگر نمی‌شود گفت و نوشت.
دست شما بابت این پست درد نکند؛ خدا شما و سعید درفشیان عزیز را حفظ کند.
دوستتان دارم به حد بی‌نهایت.

سلام. بنظرم این بغض پنهان تا همیشه در گلوی ما باقی خواهد ماند. از همان روز رفتنش یک غمی آمد گوشه دلمان نشست. جا خوش کرد. و هیچ چیز مثل گذشته ها نشد که نشد. ممنونم خداوند شما و خانواده نازنینتان را هم در پناه خودش حفظ کند..

خانم مظاهری بغض من را در فراغ دوست تازه کردید. باور کنید هر روز که جلوی کامپیوتر می نشینم، هر صبح که با خودم و خدایم خلوت میکنم ، به یاد جواد می افتم. انگار هنوز باورم نمیشه که او رفته! صدایش در گوشم زنگ می زند: هنوز صدایش در گوشم میپیچد که:
غم پنهانی دارم من
سر بی سامانی دارم من.
شاید باورتان نشود ولی هنوز مثل دیوانه ها بعضی وقت ها تلفن موج نور را میگیرم و انتظار دارم صدایش از آن طرف شنیده شود. من که مدت محدودی را در کنار جواد عزیز بودم ولی به خوبی درک می کنم که فقدانش چقدر برای دوستان و همکارانش سنگین است.. روحش شاد!

سلام.
منم هنوز که هنوزه رفتنشون باورم نمیشه.
خیلی وقتا یادشون میکنم و دعاشون میکنم.
و هیچوقت یادم نمیره وقتی یه مدتی ویندوز هفت داشتم، ده دقیقه یه بار، به حالت خواب میرفت و نمیدونستم چطوری باید مشکل رو حل کنم و با سیستمم کتاب بخونم.
که زنگ زدم موج نور و آقای ایزدی جواب دادن و بهم یاد دادن چطوری از تنظیمات کنترل پنل، تنظیم زمان به خواب رفتن سیستم رو روی هرگز بذارم!
روحشون شاد و با اهل بیت محشور باشن.
ای کاش منم قلم خوبی داشتم و میتونستم به این خوبی، احساساتم رو بیان میکردم!

سلام الهام جان. امیدوارم حالت خوب باشه. من با اینکه دورادور ایشون رو میشناسم و متاسفانه افتخار صحبت کردن با ایشون رو نداشتم، وقتی ازشون صحبتی میشه بغض عجیبی گلوی من رو میفشاره و افسوس میخورم از اینکه شخص نازنین و پر افتخاری چون ایشون رو از دست دادیم. متاسفانه مرگ حقیقتیست تلخ که چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بپذیریم هرچند که خیلی سخته. امیدوارم که روحشون شاد و غرق در رحمت و آرامش باشه دوستت دارم

سلام ای عزیز همیشگی ما
چه نوشته ی دلچسبی و چقدر دلنشین
باور کن الآن که دارم می‌نویسم تو دلم غوغاست خیلی دلمون براش تنگ شده
من و ساناز هم خیلی باهاش خاطره داشتیم
خیلی دلم گرفته حیف که نمیتونم احساساتم را بنویسم
ممنون از این نوشته زیبا
دوستت داریم مثل همیشه.

سلام دوست خوبم. میبینی چقدر همیشه غم رفتنش تازه است؟ میبینی دلتنگی امانمان نمیدهد؟ روحت در آرامش جواد ایزدی. ممنون عزیزم که مثل همیشه به من لطف دارید. به ساناز جانم هم سلام مرا برسان. دوستتان دارم.

سلام، بسیار زیبا نوشتید، یاد این گوهر گران مایه و این دوست و همکلاسی قدیمی هیچ گاه از دلم بیرون نمی رود، ساده، بی حاشیه، صبور، و…. هرچه از خوبیهایش بگویم کم گفته ام، خداوند بر درجاتش بیفزاید. به آقا سعید هم سلام بنده را برسونید، یا علی.

دیدگاهتان را بنویسید