خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

نوشتم با حسرت

قلمم در دست افکار افتاده بر خاک من چه بی حاصل زندگی کردم دیدگانم بی فروغ دست هایم بی رمق و در تمام طول این جاده من نفهمیدم زندگی کجاست!؟ گاه میخندیدم. گاه اشک میریختم صد افسوس که ماهی کوچک حوض را درک نکردم حسرت دیدن صداقت بر دلم مانده حسرت باور داشتن تفاوت دلم را سوزانده به درختان کوچه باغ گفته بودم رهگذری نمی آید به سایه خودم تکیه دادم چقدر بغض داشت…!!! خاک بی معنی بود آسمان بی تفاوت و چه کسی گفت که سرچشمه حیات آن لحظه نیست شدن هست!!!؟؟ ما که سال هاست در خاطره ی هیچ خاطری نیستیم در تبلور کدام حضور است که