عرض سلام و ادب و هزاران درود بر تمام همراهان سایت و دیگر صفحات گوش کن. من بعد از مدتها در این سایت مطلبی میفرستم و آرزوی سالی پر از خیر و خوشی برای تمام مردم سرزمینم دارم. در این پست میخوام به شما خوبان 18 غزل از اولین کتابم رو تقدیم کنم که امیدوارم دوست داشته باشید. و البته اولین کتاب من بدون اجازه ی من در سایت های فروش کتاب قرار گرفته که من هر قدر با سایت ها و ناشر صحبت میکنم فایده ای نداره و سودی که از فروش کتاب من به اون سایت ها میرسه برای من تماماً ضرر هست و چیزی به من
Category: شعر و دکلمه
سلام به حال و هوای دلهای بیقرار؛ سلام به قلبهای پر از خاطرات بیشمار سلام به آسمان که کسی چون دوست عزیز و دوستداشتنیمان زندهیاد جواد ایزدی را در خود جای دادهاست. آری! حالا سه سال است که او بین ما زمینیها نیست و جای خالیش در لحظه لحظه زمان احساس میشود؛ اما دلخوشیم که از آن بالا بالاها ما را مینگرد و ما نیز متقابلاً همیشه و در همه جا حضور روحانیش را از عمق وجود احساس میکنیم. هر سال نزدیک ۱۳ شهریور که میشود؛ انگار دلمان بیشتر جواد میخواهد؛ بنابراین سعی میکنیم؛ با هر وسیلهای که میتوانیم؛ آتش غصههای دلمان را فرو بنشانیم و یادی کنیم؛ از
دستهها
دلم گرفته آسمان!
صدایم کن آسمان! دلم گرفته از سردیِ بیرحمِ این خاک! دلم گرفته از شب، از سکوت، از خندههای سنگیِ نمناک! صدایم کن آسمان! خستهام از این جادههای نافرجام! خستهام از قصههای سیاه و از قدمهای ناکام! صدایم کن آسمان! دلگیرم از ماندن! خاموشم از فریاد! بیمارم از تکرار! زخمینم از بیداد! صدایم کن آسمان! شکستهام از سنگینیِ این غربتِ خزانزده، در این وادیِ شبنشان! نشستهام به تماشای هیچ، مدهوش. تبدار. ویران! صدایم کن آسمان! ارچه مرا بالِ پریدن نیست! ارچه نگاهِ تارَم را، صبحی برای دیدن نیست! صدایم کن آسمانم! مرا بخوان به قلبِ خویش، اگرچه بیستارهای! اگرچه همچو روحِ من، ز درد، پاره پارهای. مرا بخوان اگرچه در
دستهها
بر بال شعر (۲)
با سلامی دوباره. دوستان و دوستداران شعر من باز هم آمدم. با یک غزل که سروده این جانب است. ببخشید که نشد مثل پست قبل، چند سروده بیاورم. تقدیم به شما: مجنونتر از لیلی منم, شیرینتر از شیرین تویی اِی جان و اِی دنیای من, یاقوتِ دل آزین تویی. شیداتر از بلبل به گل, عاشقتر از خورشید و ماه عاشق منم اِی خوبِ من, معشوقه بر دل این تویی. مهرت به جان با من بمان, با من بخوان از عشقمان. یادت بِه از عالم بدان, هم دین و هم آیین تویی. قبل از تو من شیدا شدم, مجنون شدم لیلا شدم شیرینِ من چون آمدی, فرهاد و هم شیرین
دستهها
چند شعر از من
با سلام خدمت دوستان. بنا دارم هر ماه حداقل یک شعر که از سرودههای اینجانب میباشد را تقدیم حضورتان کنم تا شاید انبساط خاطری شود و نیز اساتید اشکالات این نو شاعر را بفرمایند. این ماه با سه غزل و یک دوبیتی در خدمتم. 1: اولِ اشعار بنامِ خدا. رازق و رزاق و به عشق آشنا. عاقل و عاشق فقط او والسلام. مهر و محبت به خلایق نما. خالقِ خورشید و زمین اوست جان. قادر و عالِم که بُوَد جز خدا? ما گره انداز به کاریم و بس. او بگشاید گره از کارِ ما. حاکِمِ مطلق که الهی تویی. بر غضبت ما نکنی مبتلا. اِی تو که رحمان و
ذهنم اکنون خرمشهری ویران است که زیر بمب باران واژه ها ، جان می کَنَد، می میرد، خاکستر می شود و واژه ها هنوز می بارند! می ترسم. فریاد هایم را دودِ بی امان می بلعد. خدایا مرا می شنوی؟ اینجا! زیرِ آوارِ مشتی رویا، در هجومِ بارشِ بی رحمانه ی واژه ها، پشتِ پرده ی اشک های بی امان! مرا می شنوی؟ من سقوطی ناگزیرم! سردردی درست پس از یک کابوسِ بی رحمِ طولانی! تاوانِ شکستن باوری آشنا، شیشه ای، به عمق اقیانوس! یک بی خوابیِ ممتدِ بی دلیل، در اوجِ خستگی و ویرانی! می شنوی ام؟ من تمامِ لحظه هایم درد می کند. خدایا! مرا آخر زخمِ
چه اندوه نزدیکی، تمام من را در بر گرفته است دنیایی !!! که دورهای دور با کودکیم دور است دیوهایی که «یک نفرند» و شکست ناپذیرند گویا در اکنون ما آه آه! ای «یک نفرهای» دنیای ما که می کُشید «نفرهای دنیای ما را» آه آه! ای «دیو های شکست ناپذیر دنیای ما» می اندیشید؛ که دنیای ما منهای «-» شما، خالیست از مهربانی خالیست از خداوندی بخشنده که به تاراج می برید تمام یک «انسان را» و این آغاز! نیست پایانی برای شما؟؟؟!!! به ساعت کودکیم می نگرم به زمانی که زمان شوق رسیدن داشت نه اکنونی که زمان نیز ، می رنجد از ثانیه هایی ، که
دستهها
یک شب
شبکه قلب ورود شب را با طنینی از سکوت اعلام میکند. شب میتپد و صبح خاکستر میشود. قلب درد را فریاد میکشد. ستاره فرو میریزد و ماه درون شب دفن میشود. سوز سرمای شب عجیب آتشین است. میسوزاند و زنده میکند. سپیده گم گشته و آفتاب کمیاب. شلاق طوفان سرد، عجیب با آتش خشم شب عجین گشته. زمان ایستاده و مکان در گذر شتاب میورزد. عدم موجود است و وجود، معنایی ندارد. سکوت، فریاد سر میدهد. ریه زمین گرفته و چشمان آسمان خون میبارد. اِی کاش صبح میشد. اِی کاااش.
دستهها
هوای امشب
درود. امیدوارم دل دوستان شاد باشد. راستیاتش مدتی است رو سر این محله خراب شده ایم و این ناچیز هم اگه جایی افتاد، نمیتونه سکوت پیشه کنه. اومدم تا باز هم فضای محله را آلوده کنم. دوستانی که تحمل آلودگی ندارند، میتونند انتقادات سازندشون را کامنت کنند. امید است توانایی اجرای انتقادات را داشته باشیم و در کل تواناییمون در زمینه شعر فزونی یابد. اسم این اثر هوای امشب است که از شعر غریبه ی تنها قدمت بیشتری دارد. هوای امشب هوا امشب غروبین و پر از درد و پر از آه است هوا امشب چه سازی دارد و با من چه همراه است. هوا امشب هوای گریه بر
دستهها
غریبه ی تنها
درود دوستان. امیدوارم دلتون شاد باشه. همچنین امیدوارم از سروده ی زیر که از خود ناچیزم هست خوشتون بیاد. غریبه ی تنها منم کسی که نچیده گلی ز گلشن دنیا غمین و دلزده حتا ز بوستان و ز صحرا. منم کسی که دلش را به خون دیده بشوید کسی که عشق نجوید همان غریبه ی تنها. منم کسی که چو آتش سرشته اند ز داغی منم کسی که چو بهمن سرشته اند ز سرما. ره فراق چشیده عذاب شمع کشیده دل از رفیق بریده چو عشق بیکس و بیجا. چو خاک پاک و فروتن چو آب صاف و صمیمی غزال بیکس صحرا عقاب بیپر بالا. کجا روم که همه
دستهها
روز مبادا
وقتی تو نیستی, هوای دلِ آسمان تار می شود. وقتی تو نیستی, آن شرحِ بی نهایتِ غم, در پژواکِ آوای مرغِ شب, تلخ, بارانی, بی صدا, بیدار می شود. وقتی تو نیستی, بهار دلگیر, تابستان تاریک, پاییز همیشه نزدیک است. وقتی تو نیستی, آه! وقتی تو نیستی! … قیصر چه خوش می گفت: -وقتی تو نیستی, نه هست های ما چنان که بایدند, نه بایدها.- وقتی تو نیستی, تمامِ عمر در سیاهیِ بی انتهای درد پیش می رود. در امتدادِ تب. تا انتهای خواب. تا ماورای شب. وقتی تو نیستی, روزهای مبادا چه بسیارند! چه سردند. چه تارند! وقتی تو نیستی, دردها, ای کاش ها, دلتنگی ها, همه بیدارند.
دستهها
مادربزرگ
سلام چند روزی میشه که یکی از مهربونترین و دوست داشتنیترین موجودات زندگی ام رو برای همیشه از دست دادم. داشتم توی اینترنت سرچ میکردم، این متن زیبا رو به یاد او پیدا کردم. دلم خواست اینجا با شما به اشتراکش بذارم. شاید کمی درد روحم سبک شه. مادربزرگ آنکه نمیخوابید تا نمیخوابیدم، نمینوشید تا نمینوشیدم، نمیخندید تا نمیخندیدم، امشب، برای همیشه خوابیده است برای همیشه آنکه راه رفتنم، اندیشیدنم، سخن گفتنم آموخت، خود دیگر برای همیشه، سخن نخواهد گفت برای همیشه او را میگویم او را، او را، دیگر ندارم او را دیگر چه ناباورانه، نخواهم داشت او که هم مادر بود، هم مادربزرگ هم مادری کرد، هم
دستهها
بهار گم شده
کودک که بودم، همیشه تابستان ها را دوست داشتم. خورشید همچون یاری قدیمی که مدتهاست محبوبش را ندیده، گیسوان طلاییش را دور زمین قلاب می کرد. او را سخت در آغوش می گرفت؛ و زمین را با گرمای عشق آتشینش می سوزاند. پاییز فصل عجیبی بود. گم شدن لا به لای صدای باران، نقاشی ماهرانه برگهای خشک روی بوم زمین، خلصه شیرین درخت ها، و کوچ پرنده های مهاجر که دسته دسته می رفتند تا راهشان را پیدا کنند. پاییز به نوعی عرفان میمانست. بعد از عمیق تر شدن خلصه شیرین درخت ها، زمستان می آمد؛ به همراه دانه هایی سفید مثل معصومیت. آن قدر پاک که تمام گرد
سلام بچه ها. خوبین؟ خوشین؟ چه خبرا؟ خیلی وقته نیستم، دلم واقعا واسه شما و سایت و فضاش تنگ شده بود. امیدوارم هر جایی هستین، شاد و خندون باشین. خب بریم سر اصل مطلب. یه کلیپ واستون آوردم که دکلمه ای هست از ۲ تا از شعرای یلدایی خودم که پایگاه خبری راوی امروز، www.ravinn.ir, این دکلمه رو تولید و منتشر کرده. این کلیپ رو با حجم ۴۲ مگ از این صفحه دانلود کنین. یادتونه که؟ دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه. یلداتونم شاد!
با عرض سلام و درود خدمت شما عزیزان امید که حالتون خوب باشه، حلول ماه ربیعالاول رو خدمت تک تک شما عزیزان تبریک عرض میکنم. با اجرای دکلمهای دیگه از سرکار خانم سعیده تاجیکی به نام شباهت در خدمت شما هستم. شاعر و گوینده این کار خود خانم تاجیکی هستند و بنده کار میکس این اثر رو انجام دادم. مثل همیشه قبل از تقدیم لینک دانلود توجه شما رو به متن اثر جلب میکنم: شباهت سروده خانم سعیده تاجیکی: یکی بهم گفتهبود قریب همدیگهایم، نگفتهبود آخرش غریب و غمدیدهایم. یکی بهم گفتهبود شبیه همدیگه ایم، نگفتهبود یه روزی جدا و غمدیدهایم. یکی بهم گفتهبود همیشه دوسمداره، هه، اما نگفتهبود
بنام حق. با سلام و درود فراوان به خدمت دوستان عزیزم در محله نابینایان امید که حال همتون خوب باشه و سالم و سلامت باشید. بنده خیلی وقت بود در محله پستی نذاشته بودم و گفتم حالا که این دکلمه رو با همکاری خانم تاجیکی تهیه کردیم بهترین فرصت هست تا, هم کار و توانمندی ایشون رو نشر بدم, هم بهمین بهانه هم که شده با دوستانم در محله هم گپ و گفتی داشته باشم, به ویژه آنکه این پست اولین پستی هست که بعد از مدیریت آقای صالحی منتشر میشه و جا داره در همین جا هم رسماً به ایشون تبریک عرض کنم. خب, بقول دکتر مصدق عزیزم:
دستهها
دکلمه ی کوچه
سلام و سلام امیدوارم حال و احوال خوب باشه! با تقدیم یک دکلمه اومدم شعری از فریدون مشیری با دکلمه ی خودم و با تشکر فراوان از آقای مهدی رجبی که زحمت میکس و تنظیم این کار با ایشون بوده. امیدوارم که بپسندید کوچه شاد باشید.
دستهها
بهشت جاودان
سلام دوستان عزیز در محله گوش کن قطعه شعری در خصوص مادر از سروده هایم رو تقدیم تون می کنم. امیدوارم که مورد پسند طبع ظریفتون قرار بگیره. بهشت جاودان آن که مانندی ندارد در جهان باشد اندر سینه اش از حق نشان آن که پایانی ندارد مهر او قاصر است از وی سخن گوید زبان آن که یار کودک است هر لحظه او تا کند رشد و به دست آرَد توان آن که تا قلبش تپد در سینه اش باشد او هر زاده اش را پاسبان آن که در آتش زند خود را اگر کودک خود را ببیند اندر آن آن که چون پروانه می سوزد به نار
دستهها
دریاییترین دریای هستی!
برای سرودن از تو، تمام واژه های عاشقانه ی جهان را زیر و رو میکنم: عاشقت هستم… تو را میپرستم… دوستت دارم… اما… نه! واژه ها می آیند و میروند تکرارشان هم تکراری میشود! اما تو جاودانه ترینی! تو فراتر از حرف، فراتر از کلام، فراتر از شعری! اصلا شعر تمام احساسش را از موسیقی دلنشین کلام تو وام میگیرد! برای تشبیه کردن چشمهایت، باید دل به دریای بیکران نگاهت زد و در سبزآبی چشمهایت غرق شد تا معنی دریایی شدن را فهمید و آنگاه چشمهایت را که… نه! تمام دریاهای جهان را به چشمهایت تشبیه کرد! ای سرمنشأ تمام عاشقانه ها، و ای دریاییترین دریای هستی، طلوع کن
دستهها
خاطرت نیست ولی، …
خاطرت نیست ولی شام سحر داشت عزیز! روح یخ بسته ی ما شور و شرر داشت عزیز!. غم از این وادیه ویران که دلش نام گرفت، به حضورت تب سودای سفر داشت عزیز!. خاطرت نیست از این کوچه ی بنبست خموش، گاه گاهی قَدَمَت میل گذر داشت عزیز!. و زمان هم نفس خنده ی ما آه کشید، گویی از آخر این خنده خبر داشت عزیز!. خاطرت نیست که تقدیر جفاکار لعین، به نظرگاهِ منِ خسته نظر داشت عزیز!. خاطرت نیست که بارانِ بلا می بارید، تیرگی دیده به اعدام سحر داشت عزیز!. شعله ور بود ز محنت در و دیوار بهشت! آسمان خاک