خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

من در این اندیشه

من در این اندیشه شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
دسته‌ها
شعر و دکلمه

یک روز می بوسمت

یک روز می بوسمت! روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است! یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ، می بوسمت … یک روز می بوسمت ! هر چه پیش آید خوش آید ! حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم ! دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی . آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتنی شده! که برای خیلی ها سه حرف که سهل است
دسته‌ها
شعر و دکلمه

اعتراف

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم!
دسته‌ها
شعر و دکلمه

بیا زیر باران قدم بزنیم.

زیر باران بیا قدم بزنیم حرف نشنیده ای به هم بزنیم نو بگوییم و نو بیندیشیم عادت کهنه را به هم بزنیم و زباران کمی بیاموزیم که بباریم و حرف کم بزنیم کم بباریم اگر، ولی همه جا عالمی را به چهره نم بزنیم چتر را تا کنیم و خیس شویم لحظه ای پشت پا به غم بزنیم سخن از عشق خود بخود زیباست سخن عاشقانه ای به هم بزنیم قلم زندگی به دست دل است زندگی را بیا رقم بزنیم «سالکم» قطره ها در انتظار تواند زیر باران بیا قدم بزنیم
دسته‌ها
شعر و دکلمه

هدیه ای برای تمام مادر ها!

با نگاهی آرام و صدایی سرشار از مهر کودکش را برداشت تا به همراهی او فردا را بشکافد که شکفتن ها آغاز شوند. دست هایش مغرور دلش اما می لرزید که فردا شاید شرم تکرار همین امروز است. روز آغازین در خاطره اش هک شده بود. جامی از شهد نبودن در شاهرگش ریخته بودند ولی او نمی خواست بمیرد هر روز. اشک تبدارش آرام فرو می غلتید از سراشیب نگاهش تا فریاد زمان. روزی اما آموخت روزی اما دانست عاقبت او فهمید زخم اندیشه ثمر خواهد داد. گرگ اندوه به شبزهر قوانین طبیعت لب خواهد زد و شبی خستگی شهر فرو خواهد ریخت. روز آن جشن بزرگ او به
دسته‌ها
شعر و دکلمه

برهنه خوشحال!

دسته‌ها
شعر و دکلمه

شعر رایانه یی

ای خدای windows دل را باز کن! یک print از رحمتت آغاز کن! option غم را خدایا on مکن! فایل اشکم را خدایا run مکن! نام تو password درهای بهشت! آدرس e mile سایت سرنوشت! ای خدا حرف دلم باکی زنم! help می خواهم که F1 میزنم! refresh این دل به الطاف توست! save انعامش در این ماه نوست! با clear کردن ذهن از گناه! ما به تو می آوریم عذر و پناه! علی امینی قنواتی
دسته‌ها
شعر و دکلمه

این آرامشی که از شعر به من می رسد در واژه ها جای نمی گیرد!

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی، وزن