خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

نباید چشمانم باز شوند نباید!

*** چشمانم را بستم. خودم را به دست باد سپردم. احساس سبکی میکردم! یک حس قشنگ داشت پایش را روی تک تک سلولهایم میگذاشت! از خود بیخود شده بودم. داشتم اطرافم را میدیدم! چه زیبا بود! فقط تو را کم داشتم! باید پیدایت میکردم! رفتم و رفتم. به یک پنجره ی بسته رسیدم. باید بازش میکردم! باز شد! خودت خواستی! خودت پنجره را باز کردی و مرا درون دریای دلت  پرتاب کردی! دیدمت! شنیدمت! حست کردم! خواستی مرا درون خودت غرق کنی! خودم را به موجت سپردم! برایم مهم نبود چه میشود! میخواستم غرق عشقت شوم! عاشقانه عاشقت بودم! کاش همان موقع, زمان از حرکت می ایستاد. کاش مرا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یاقوت، نامی که بر آن زن سرخپوش نهاده شده بود!

امروز به یادداشتهای کهنه و قدیمی نگاهی گذرا انداختم. نامش را در یکی از آنها دیدم که نوشته بودم امروز یاقوت مرا از این سوی میدان فردوسی به آن سو هدایت کرد و برایم تاکسی گرفت تا به میدان انقلاب بروم. با خواندن این یادداشت تمام خاطرات او را بیاد آوردم. سالها بود که به او کمتر فکر میکردم. آخر با این همه مشکلات مگر میشود که از گذشته هم چیزی به خاطر آورد! سال شصت در مرکز توانبخشی بهزیستی که در ابتدای خیابان کوشک قرار داشت دوره ی توانبخشی را میگذراندم، تقریبا هر روز او را میدیدم. من و دوستانم عصرها که کلاسهایمان در این مرکز تمام میشد
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دریاییترین دریای هستی!

برای سرودن از تو، تمام واژه های عاشقانه ی جهان را زیر و رو میکنم: عاشقت هستم… تو را میپرستم… دوستت دارم… اما… نه! واژه ها می آیند و میروند تکرارشان هم تکراری میشود! اما تو جاودانه ترینی! تو فراتر از حرف، فراتر از کلام، فراتر از شعری! اصلا شعر تمام احساسش را از موسیقی دلنشین کلام تو وام میگیرد! برای تشبیه کردن چشمهایت، باید دل به دریای بیکران نگاهت زد و در سبزآبی چشمهایت غرق شد تا معنی دریایی شدن را فهمید و آنگاه چشمهایت را که… نه! تمام دریاهای جهان را به چشمهایت تشبیه کرد! ای سرمنشأ تمام عاشقانه ها، و ای دریاییترین دریای هستی، طلوع کن
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

17 مرداد 1396، بعد از 18 سال!

17 مرداد 1396 ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم. باید میرفتم انجمن واسه کلاس زبان. چشمامو که باز کردم، قبل از هر چیزی، تاریخ رو مرور کردم! 17 مرداد 1396! این روز، قرار بود یه روز به یاد موندنی بشه واسه من. بعد از مرور تاریخ، بعد از فکر کردن به اتفاقی که در انتظارشم، استرس اومد سراغم. -اگر کنسل بشه؟ -اگر دیر برسم یا به هر دلیل نرسم یا زمانی برسم که کسی که به خاطرش 18 سال صبر کردم رفته باشه… مدام همین افکار تو ذهنم چرخ میزد، موقع خوردن صبحانه، حاضر شدنم واسه بیرون زدنم از خونه و… با همین افکار، آماده شدم که حرکت
دسته‌ها
شعر و دکلمه

کاش امشب!!!…

دست در دست سحر، کوچه های به خواب رفته ی شهر را زیر پا میگذارم تا به روشنای چشمهایت برسم! جهان همه در خواب و اینجا در جهان من و تو قصه ی پنهانی خلوتمان دور از چشم خفتگان شهر تا سپیده دم امتداد دارد 3 Period من مسافر سرزمین امن آغوش تو، و تو چشمهایت، مهتاب شبانه که صورتم را نوازش میکند، و نوازشهایت نسیم خنک سحرگاهان که به پیکرم میپیچد و مست و مست ترم میسازد و خواب نوشین سحرگاهم را به یغما میبرد! آه! که تمام لذت دنیاست! تا همیشه سرگردان در سرزمین آغوش تو بودن! کاش امشب آخرین ستاره ی سحرگاهان چشمهایش را نبندد! کاش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عاشقانه ای به فریباییِ چَشمانِ تو

دیروز: یک تاریکیِ مطلق. شبهایی سرد و طوفانی. قلبی آکنده از درد و سختی. چه قدر روزهایم راحت شب میشدند و چه سخت میگذشتند شبهای طولانی. همه چیز سیاه بود. دنیایی از دست رفته. دردهای بیپایان. نگاهی تاریک به فردایی نامعلوم. انگار تمامِ دردها برای من بود. نمیدانم چرا تا این حد دنیا به من سخت گرفته بود. شنیده بودم که برای آرامش باید سختی کشید. ولی راست میگویند که شنیدن کی بُوَد مانندِ دیدن. در آن روزهای ابری، امیدوار به هیچ آفتابی نبودم. هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. هیچ گرمایی نبود. حسرت گرمایی هرچند کمرمق را داشتم. گاهی به یادِ دخترکِ کبریت فروش می افتادم که تمامِ کبریتهایش
دسته‌ها
زبان خارجی

جملات عاشقانه انگلیسی با ترجمه فارسی

سلام به دوستان عزیز در محله نابینایان امیدوارم هر جا که هستید خوب و خوش باشید. دوستان عزیز حالتون خوبه؟ خوب هستید؟ انشا الله که حالتون خوب باشه. امروز با یک مطلب جدید به سراغتون اومدم که در تخصص من نیست فقط مطلب رو خوندم و به نظرم رسید که در محله هم منتشر کنم. جملاتی عاشقانه و پر معنا به زبان انگلیسی نوشته شده و بلافاصله به فارسی هم ترجمه شده است. از دوستان متخصصی که در محله مشغول منتشر کردن مطالب زبان انگلیسی هستند عذرخواهی میکنم. دوستان عزیز بیش از این سرتون رو درد نمیارم و شما را دعوت به خواندن این مطلب میکنم. شاد باشید. In
دسته‌ها
شعر و دکلمه

بوسه ی عشق

مینویسم باران و صدای پایی بیخبر می آید از ته جاده ی تنهایی ام انگار به گوش… مینویسم مهتاب و دو چشم زیبا خیره ماندهست به من از فراسوی افقهایی دور… میسرایم از عشق و نسیم خنکی بر لبم میریزد طعم یک بوسه ی عشق… اینک این مست منم مست و دیوانه منم میگشایم پر و بال از همین نقطه ی خاکی جهان میروم تا خود ماه تا در آغوش کشم تنی از جنس حریر و تن خسته ی من حس کند دست نوازشگر عشقی زیبا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

بعد از 5 سال، هوای غزل به سرم زد. غزل هوای عشق تو

سلام دوستای خوبم. امروز، بعد از 5 سال، باز کاملا یهویی طبع غزل گفتنم گل کرد. البته، کاملا میدونم کار خوب از آب در نیومده، قبلا خیلی قویتر بودم تو زمینه ی غزل و خیلی راحت از صنایع ادبی و آرایه ها استفاده میکردم، ولی توی این غزل این اتفاق نیفتاده. اما همین که بعد 5 سال این قالب شعری همیشه محبوبم بهم رو آورد یا من به اون رو آوردم، اونقدر حس خوبی واسم داشت که خواستم این حس خوب رو با شما هم به اشتراک بذارم. امیدوارم زیاد بدتون نیاد. میان حادثه ها در هوای عشق تو فکنده ام دل خود را به پای عشق تو خطر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

لطفاً ممنوعیت ممنوع

چه قدر دنیای ما آدمها ممنوعه داره. همیشه یه چیزهایی هست که برای ما ممنوع هستن و همیشه هم برای ما جذابن. از همون بچگی هم بخوایم حساب کنیم، همیشه خیلی چیزها ممنوع بوده. دست زدن به گاز ممنوع بود و همیشه سعی میکردیم یواشکی بریم سراغش. وقتی میگفتن فلان اتاق باید همیشه درش بسته باشه یا زیرزمین نباید بری، همیشه دنبال این بودیم که کی خونه خالی بشه که بتونیم یواشکی بریم ببینیم تو اتاقی که ممنوعه هست یا زیرزمینی که نباید بریم چه خبره. یه کم که بزرگتر شدیم، ممنوعیتها بیشتر شد. خیلی فیلمها رو نباید میدیدیم. دیگه نباید خیلی بازیها رو با همسن و سالهای خودمون
دسته‌ها
شعر و دکلمه

چای عشق پهلو!

دلم یک استکان چای در یک عصر پاییزی و کمی با تو بودن میخواهد… رو به رویم بنشینی، به چشمهایم خیره شوی و واژه واژه عشق در جانم بریزی… و من عشق و چای تعارفت کنم که بنوشی… چای عشق پهلو! میدانی؟ دل است دیگر! فقط میخواهد! حالی اش که نمیشود تو دیگر نیستی گهگاه به خاطرات جا مانده ات بند میکند و به یک مهمانی چای عصرانه دعوتش میکند… چای عشق پهلو! دل است دیگر، نمیفهمد که تو دیگر برنمیگردی هر روز بهانه ات را میگیرد و برایت بارانی میشود… دوستت دارمهایش را در گوش نسیم زمزمه میکند تا شاید در گذر از کوچه پس کوچه های شهر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تقدیمی از طرف من به آقای خودم.وسلامی گرم خدمت هم محله ای های گلم.. .

سلام… سلامی از صمیم قلب به علی آقا و هم محلی های عزیزم…امیدوارم حال و احوال تک تک تون خوب باشه و روز و روزگارانتون به کام… هم محله ای های عزیز پست من مناسبتش نبودن کنار آقامون به مناسبت روز بودنش کنار من که بتونم این روز رو باهاش خوش بگذرونم.. یعنی بگذرونیم.. خخخ. و دلیل بعدیش گرامی داشت روز نابینایان شما هم محله ای های گلم… بچه ها دوست داشتم حرف دلم رو بگم شاید به دل کسی نشینه ولی من میگم فردا برای من روز قشنگیه.. چون علی رو دارم علی های زیادی تو زندگی همه هستن همینطور خود من ولی علی رو من به مناسبت
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

عشقی از جنس آرزو

چشمانش را بست. از جایش بلند شد و راه افتاد. ناگهان سرش با جایی برخورد کرد. دست کشید روی سرش. ضربه تا حدی محکم بود و پیشانیش درد گرفته بود. به هر زحمتی بود، خودش را به گاز رساند. سعی کرد برای خودش چای بریزد. اما آب جوش روی دستش ریخت و لیوانش افتاد و شکست. حسابی ترسیده بود و عصبانی شده بود. گریه اش گرفته بود. خواست از آنجا دور شود که سوزشی در پایش احساس کرد. یک تکه از لیوان پایش را برید. دیگر تحملش تمام شده بود. چشمانش را باز کرد. تمام آنچه اتفاق افتاده بود را مرتب کرد و دست و پایش را پانسمان کرد.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دانلود فیلم ایستگاه بهشت, اوجه بدبختیه یه نابینای عاشق.

دروووود بچه ها. خب من اومدم با یه پست دیگه در خدمت همگیتون. اول که امیدوارم همگی خوبو خوش باشین و با این گرمای طاقت فرسا بسازین که واقعاً صبر من یکیو لبریز کرده. آخه عااااشق سرما برف و بارونم. کلاً حتی پاییز هم بیشتر از تابستون دوست دارم. واقعاً دارم میپزم شوخی نیست. آره دیگه داشتم میگفتم که به هر حال باید با این گرما ساخت تا بینیم کی تموم میشه میره پی کارش خَخ. همبندیهای عزیزم مخصوصاً تأکید میکنم بیناهای عزیز که با دست پر اومدم خدمتتون. البته این به این معنی نیست که واسه همنوعان این پست به درد نمیخوره بلکه یعنی اینجوری بگم که بیناها
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

با من تا همیشه بمان

امروز صبح هم مثل هر روز، وقتی خواستم از آغوشت جدا شوم، انگار میخواهند دنیا را از من بگیرند. وقتی با هر زحمتی تو را عاشقانه بوسیدم و از تو جدا شدم و سر کار رفتم، دلم حسابی برایت تنگ شد. به خصوص وقتی ساعتها گذشت و من به دور از تو و مهربانیهایت به روزمرگی گرفتار شدم. هر چه بیشتر میگذشت بیشتر آرزویت را داشتم. دوست داشتم زودتر به خانه و پیش تو برگردم. میخواستم بار دیگر تو را در آغوش بگیرم. میخواستم بار دیگر نرمی اندام نحیفت را در آغوشم حس کنم. میخواستم وقتی سر بر سینه ی لطیفت میگذارم، از عطر بهشتی بدنت مدهوش شوم. میخواستم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

قدرت و برهان عشق و عیدی من به شما همدلان.

به نام الله و به نام آن وجودی که وجودم ز وجود پر وجودش به وجود آمد. دوستان و همدلان هممحله ای سلام . ضمن تبریک عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات یکایک شما عزیزان از درگاهِ حیِ منان, درین فرصت با مطالبی درمورد قدرت و برهان عشق, به محضر شما مهربونان شرفیاب شدم. امیدوارم از خواندن این مطالب مستفید شوید و مرا نیز از نظرات مفیدتان بهره مند سازید. قدرت عشق, قدرتی وصف ناکردنی و توصیف ناپذیر است. عشق قدرتی افزونتر از همه ی ارزشها و امپراتوریهای بزرگ جهان دارد. عشق واقعی و خالصانه, داستانیست که پایانی ندارد. در پایان رودخانه, آب از خروش و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سرگذشت و سرنوشت کار من در مدرسه

سلام بچهها! چطورید خوبید؟ یادتونه که من پارسال از شرایط کاریم و همکارام و خودم شاکی بودم. الان سعی کردم با وجود این که شرایط همونه که هست، خودمو تغییر بدم و سعی کنم تو این شرایط نامناسب مفید باشم و بود و نبودم تو اون مدرسه با هم فرق داشته باشه. من عاشق تدریسم. همیشه بزرگترین آرزوم این بود که معلم بشم. برای این آرزوم دلایل زیادی هست. اگرچه معمولا برای آرزوهامون دلیل خاصی نداریم. یکی از دلایلش اینه که وقتی تو موقعیت معلم قرار میگیریم، خودمون رو تست میکنیم و تواناییهای خودمون رو بهتر میشناسیم و خوبیها و بدیها، نقاط ضعف و قوت خودمون رو محک میزنیم.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خلوت من با خودم

سلام بچهها خوبین؟؟ خب من امروز یه کوچولو با خودم خلوت کردم شما اگه دوست داشتین میتونین از اینجا دانلودش کنین دکلمه ی برتر یادتون نره شاد باشید
دسته‌ها
کتاب صوتی

دانلود رمان زیبا و عشقی و بسیار احساسی افسون سبز از تکین حمزه لو

سلام و سلام و هزاران سلام دیگر امیدوارم حالتون خوبتر از همیشه باشه فرا رسیدن روز طبیعت رو به همتون تبریک میگم امروز هم با یه رمان اومدم نام کتاب: افسون سبز نویسنده: تکین حمزه لو انتشارات شادان با گویندگی خانم ناهید حسینی   بچهها من از این رمان خاطره های زیادی دارم میدونید چرا چون اولین رمانی بود که در عمرم خوندم من این رمان رو در فکر میکنم نُه ده سالگی خوندم بعد مهر و مهتاب بعد در پایان شب و دختری از مه همۀ این چهار رمان آثار ایشون هستند پیشنهاد میکنم حتما دختر خانم های جوون این رمان رو بخونن تا هم درس بگیرن و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

عاشقت بودن زیباست

یه وقتایی هست که میخوای بنویسی، ولی هرچی فکر میکنی چیزی نمیتونی بنویسی. یه وقتایی هست که هرچی میگردی،کلمات مناسب برات پیدا نمیشن. نمیتونی تو واژه ها اون چیزی که میخوای رو پیدا کنی. ی وقتایی هست، میخوای بگی. اما نمیدونی چی؟ یه وقتایی هست که همه چیز نوک زبونته ولی گفتنش انقدر برات سخت میشه که فقط سکوت میتونه بهترین راه باشه. یه وقتایی میخوای باشی. ولی نمیدونی چه طوری. میخوای انرژی باشی برای کسی که تنها علاجش شاید بودن تو باشه.ولی نیستی. یه وقتایی بوسه هات، نوازشهت، آغوشت، عمیقترین آرامش و رؤیاییترین زندگی کسی هست که زندگیته ولی تنها یک دنیا دوری ازت بهش میرسه و یه