محله نابینایان افتخار دارد که میزبان مسابقهای هیجانانگیز با شرکت تمامی یاران، دوستان و اعضای بینا و نابینای خود در زمینه تولید پادکست باشد! هفت تا 6، شگفتی؛ فرصتی منحصربهفرد برای ارائه ایدهها و خلق روایتهایی جذاب است. در این رقابت، صدای شما، ایدههای نوآورانه، و خلاقیتهایتان مورد توجه قرار خواهند گرفت. باکس دانلود و پخش آنلاین فایل صوتی معرفی هفت تا 6، شگفتی https://gooshkon.ir/Hotgooshkon/Haft_Ta_6(Www.Gooshkon.IR).mp3 دانلود معرفی هفت تا 6، شگفتی شرایط و قوانین شرکت در مسابقه: 1. موضوع پادکست: موضوع پادکست کاملاً آزاد است. میتوانید در هر زمینهای که به آن علاقه دارید فعالیت کنید: از مستند و مصاحبه گرفته تا نمایش صوتی،
Category: صحبت های خودمونی
چه خبری قشنگتر از؟ از؟ از? از از؟ خب خب عجله نکنید. برید ادامه پست متوجه میشید. سلام به روی ماه تکتکتون سلام به اونایی که این پست رو میخونن. سلامی به گرمای یک لیوان چای داغ توی این هوای سرد. همیشه فکر میکردم اولین پستی که من توی محله میزارم چی میتونه باشه. خیلی وقتا که سایت رو باز میکردم به این مساله فکر میکردم. و برام جالب بود یه وقتا با خودم میگفتم اصلا آیا پستی خواهم گذاشت یا نه. بله گذاشتم. با مسرت و شادی. با یه خبر خوشگل. از اون خبرا که متاهل ها رو یاد ازدواج خودشون میندازه و یه تکونی هم به مجرد
بازگشت همه به سوی خداست. این جمله چه آشناست و چه غریب! این روزها چه ساده رفتنها رو تماشا میکنیم و چه سریع از خاطرات و خاطرهها پاک میشیم! بنا بر اطلاعات رسیده به محله نابینایان، آقای هومن لطفعلی، موزیسین نابینا، صبح امروز بر اثر ایست قلبی از بین ما رفت و به جمع آسمونیها پیوست. شوک حاصله از خبر چنان ناگهانی بود که جای هیچ حرفی برای گفتن باقی نذاشت. باور این خبر تلخ تا پیش از تأیید از طرف همسر ایشون ممکن نشد. اما حالا جز پذیرش راهی و جز دعا حرفی نیست. از درگاه پروردگار منان برای خانواده، دوستان و طرفداران این عزیز درگذشته صبر، و
درود بر شما مدتی بود که بعضی از دوستان موقع تکمیل فرم ثبت نام در محله، چون نام کاربری بسیاری از کاربران با نام کاربری تیمتاکشون یکی هست و خب همه میتونن اطلاع پیدا کنن، به عنوان معرف و بدون اطلاع خود کاربر از نام، نام خانوادگی و نام کاربریش استفاده میکردن. برای رفع این مشکل و تحقق بحث معرف با تعریف واقعی، از این به بعد زمانی که فرم ثبت نام رو تکمیل میکنید، باید معرفتون هر کسی که هست، حتما از این که شما معرف قرارش دادید اطلاع داشته باشه و ضمنا ثبت نامتون رو تأیید کنه. پس همون طور که در خود صفحه ثبت نام سایت
سلام و درود بیپایان به شما، جناب آقای نخجوانی عزیز، جناب آقای بهبود گرامی، و تمام عزیزانی که با همت والا و قلبی پر از عشق، همراه محله نابینایان هستید. امیدوارم همیشه سلامت و سربلند باشید و دلهایتان مملو از بهار همیشگی. یک سال دیگر از عمر محله نابینایان گذشت و این بار هم، مثل همیشه، شما همراهان گرانقدر با دستهای یاریگرتان، ما را در این راه پرفراز و نشیب تنها نگذاشتید. امروز، با قلبی سرشار از سپاس و قدردانی، گزارشی از فعالیتهای مالی و دستاوردهای این محله را به شما عزیزان تقدیم میکنیم. اما پیش از آن، اجازه دهید لحظاتی به جایگاه ویژهی شما اشاره کنیم؛ به نقشی
سلامی گرم به تمامی همراهان، همگامان و دوستان محله نابینایان. امید که بهار یگانه فصل دلهاتون باشه. یک سال دیگه هم گذشت و یک بار دیگه زمان ارائه گزارش مالی دیگهای از فعالیتهای مجموعه محله نابینایان به شما عزیزانه. در سالی که گذشت هم مثل سالهای پیش محله نابینایان در حال انجام فعالیتهایی در جهت پیشبرد اهداف مشترک ما و شما بوده و همچنان هست که البته بخش مالی رو هم شامل بوده و بر طبق روال هر سال و هر نوبت قراره در این پست اطلاعاتمون از جزئیات پرونده مالی محله رو با شما به اشتراک بذاریم. صحبت رو کوتاه میکنیم و با امید پیشرفت روز
سلام. اوضاع روبراهه؟ الهی که اگه هم نیست روبراه بشه. تا حالا فکر کردین چرا مثلا به “میز” میگیم میز؟ میپرسین پس چی بگیم؟ خیلی چیزا. میتونستیم بگیم مثلا فِن یا شِرِق یا لوا یا هرچیز دیگهای مثل همینها. این قضیه برخلاف ظاهرش موضوع مهمی در زبانشناسی به حساب میاد. علما، یعنی همون زبانشناسها، در این زمینه اختلاف نظر دارن: یه عده میگن هیچ دلیل بخصوصی درکار نیست؛ آدما بین خودشون قرار گذاشتن که اینجور بگن، یعنی هرچیز دیگهای هم ممکن بوده که بگن. ولی یه گروه دیگه معتقدند که نه، همینجوری هم نبوده. بین اسم چیزا و مثلا شکل و شمایل یا طرز کارشون یه ارتباطی هست. چند
سلام به آشنایان دیرآشنای محله نابینایان. میگن درد آدمهارو به هم نزدیک میکنه. چه بهانه تلخی برای نزدیک شدن! درست میگن. آدمها در زمان درد برای گذشتن از توفان حادثه به صمیمیت دلهای هم احتیاج دارن. اعضای محله نابینایان با این قصه دردناک اما واقعی بیگانه نیستن. بارها این همدلی تلخرو تجربه کردن و ای کاش میشد دیگه هرگز پیش نیاد! اما پیش میاد و جز حضور و همدردی کاری از ما ساخته نیست. زندگی سفریه که در پیچ و خم جادههاش، هیچ کسی نمیدونه همسفرانش در کدوم ایستگاه پیاده میشن. اینهمه، مقدمهی کوتاهی بود بر حقیقتی تاریک! پدر بزرگوار هممحلی قدیمی و آشنامون، آقای شهروز حسینی، به انتهای
سلامی از جنس دل به تمام عزیزان اهل دل محله نابینایان. امید که ساز روزگار همواره به کام دلهاتون بزنه! همونطور که احتمالا خیلی از شما میدونید، چند وقت پیش وبسایت محله نابینایان نیازمند کمی نوسازی شد و در نتیجه طرح و مدلش کمی تغییر کرد. از اونجایی که یکی از اهداف این مجموعه تلاش برای همگامی هرچه بیشتر اعضای نابینا با دوستان بیناست و از اونجا که حیفه همراهان نابینامون از دیدن تغییرات و شکل جدید وبسایت خودشون بیبهره بمونن، قرار شد شکل جدید وبسایت گوشکن به زبان کلام توصیف بشه تا همه دوستان محله، چه بینا و چه نابینا بتونن تصویر دقیقی ازش داشته باشن.
آره واقعاً عجیبه. آخر آبان باشه و هوا این شکلی بهاری؟! آدم نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت. از یه طرف به عنوان یه سرمایی این شکلی راحتترم چون مجبور نیستم عین اسکیموها لباس بپوشم؛ از طرف دیگه وقتی به عمق فاجعه فکر میکنم میبینم با این بههمریختگی چرخهی طبیعت همگی دور هم قراره به فنا بریم. البته تو که با وجود این موهای روی بدنت فکر نکنم خیلی با سرما مشکلی داشته باشی. من اصلاً وجود فیزیکی ندارم که بخواد سردم بشه ِ سلام گوش کن جان. تو کی اومدی؟ جسارتاً این سؤالو با تو نبودم. پس با خودت حرف میزدی؟ نه. با پنبه. آهان. اون گربه سفیده رو
چه سکوتیست به لب! چه خموش است جهان! چه سیاه است این شب! چه شراریست به جان! آه از آتشِ دل! وای بر گاهِ وداع! آه نفرین به زمین! وای نفرین به زمان! این روزها، تنها اشک است که صفا میدهد، هوای گرفتهی پاییز دلهایمان را. ای اشک! بیا که شاید تو نجاتبخش این سوزِ بیپایان باشی! خاطره پاییز امسال در محله ما، در دلهای ما، بدجوری ماندگار خواهد بود. چرا که دفترش پر از برگهای سیاهه. یکی دیگه از دوستان ما امروز سیاهپوش شد. شهابالدین فروزش امروز صبحرو بدون حضور مادرش روی خاک خدا شروع کرد! چند ساعت پیش هممحلیمون شهاب فرشته زمینیشرو از دست داد. کسی میگفت
پاییز. فصل باران. فصل هجران. فصل سرد. وای بر شبهای بیپایان درد! زندگی دفتری هزاران برگ از قصههاست، و این بار قصه محله ما شاد نیست. ما همه یکی هستیم. دلی از دلهامون اگر شکست، همه از دردش میشکنیم. دیشب یکی از ما عزادار شد. احمد حیدریرو همه میشناسیم. رفیق گرم و کوشایی که همیشه از خندههاش صمیمیت میبارید. دیشب ستاره وجود پدرش برای همیشه از زندگیش رفت و خاموش شد. احمد امروز دلش بدجوری گرفته. از طرف محله نابینایان و از طرف تمام رفقا و هممحلیهای آشنات بهت تسلیت میگیم احمد! خیلی حرفها در چنین موقعیتی میشه زد ولی هیچ کدومشون التیام چنین دردی نیستن. اینو همه میدونیم.
دستهها
24 دقیقه پیادهروی
بیایید به مدت 24 دقیقه عصاها را غلاف کنید، تصور کنید یکی از همنوعان شما در مرکز استان کردستان و در قرن ۲۱، برای اینکه یه پیادهروی مستقلانه داشته باشه، چند خان را طی میکند عصامو جلو در خونه جدیدمون باز میکنم، با کلی شوق و ذوق به خودم میگم “نون هم نداشته باشی برا خوردن، باز خدا رو شکر کن خونه داری!” ساعت گوشیمو چک میکنم، متوجه میشم هنوز 24 دقیقه مونده کارم شروع بشه و خوشحال از این که سر وقت حاضر میشم. شیرجه میزنم تو نانوایی، نون میگیرم. طبق معمول مثل همیشه آقای نانوا میگه مواظب پله باش! اوایل میگفتم بلدم و نیازی نیست هربار که
سلامی گرم، ناب، بلند و صمیمی، از اعماق دل به تمامی هممحلیهای همراه محله نابینایان. امید که شادی و آرامش همواره همراه دلهای شاد و آرامتون باشن! اگر خاطر عزیزتون باشه، از چندی پیش مهر هر سال با گزارش مالی جامع و کاملی از درآمدها و هزینههای یک ساله مجموعه گوشکن در خدمت شما هستیم. امسال هم هرچند با چند روز تأخیر، اما بنا بر روال چند سال گذشته با گزارش مالی مورد بحث همراهتون شدیم تا همگی در جریان گردشهای مالی محله در سالی که پشت سر گذاشتیم باشید و باشیم. این پست که میشه به عنوان یک پست مالی ازش صحبت کنیم، شامل چند بخشه. فصل درآمد،
خب از کجا شروع کنم که درست شروع کرده باشم؟ از هیچ جا. مهم شروع کردنه. جاش مهم نیست. اولاً که حواسم به کامنتهای پست خوشبختی نابینایان هست و هرچی کامنت بیاد آروم آروم جواب میدم چون خعلی مشغله دارم ولی دلم نیومد به دلیل مشغله داشتنم اون پست رو نزنم. در ادامه باید برم سراغ محسن و سعید و کل کادری که بیش از چهار سال هست با وجود تغییر دادن خط مشی سایت، به شدت روی همین خط مشی که خودشون پایهریزی کردند پایبند هستند. یکی از اتفاقاتی که حین انتقال مدیریت سایت افتاد، حضور سوینا بود؛ گروهی که قرار بود برای ما باشه ولی ظریفکاریهایی رو
سلام بچهها خب راستیاتش من هرچی خواستم و سعی کردم زندگی کنم، گیجتر شدم. شما بیایید از زندگیتون بگید ببینم کودوماتون به عنوان یه نابینا یا کمبینا احساس خوشبختی یا بدبختی میکنید. میدونم. میدونم. تعریف هر کسی در هر شرایطی از خوشبختی و بدبختی ممکنه متفاوت باشه و این حرفها. خوشبختی مقطعیه. ماندگار نیست. مثل نسیم میمونه. یه لحظه هست و لحظه بعدی نیست. شاید آدم یه لحظه احساس بدبختی داشته باشه و نیم ساعت بعدش خودشو خوشبختترین بدونه. اصلاً سادهتر بگم. کیا الان از زندگیاتون راضی هستید و کودوما نیستید. البته اگه دلیل راضی یا ناراضی بودنتون هم بنویسید خیلی خوب میشه. با اونهایی که حس میکنند یک
دستهها
اندر احوالات ما
بر خوانندهی خوشذوق، خوشتیپ و خلاصه هرکی مثل خودمه سلامتلاشی از جنس دست و پا زدن، آن هم مذبوحانه بلکه بتوان یخ انگشتان را آب کرد تا قلم دست گرفته بار دیگر بنویسم.چی؟ چی؟ هرچی آید خوش آید. دروغ میگی مثل سگ، مگه میتونه دروغ بگه؟پرواضح است که نمیتونی بنویسی آنچه دلت میخواهد.به محله و ساکنینش کاری ندارم چون اونها هم با من کاری ندارند و حس میکنم سالهای نوری فاصله انداخته میان من و شما.به باور من ننوشتن و نگفتن خاطرات، احساسات، تجربیات، نقدی بر فلان و بهمان و هرچی فکر میکنی و نمیکنی، همانند آن است که دشنه ای برداری و محکم بر کشکک زانویت بکوبی و
دوستان این آهنگ رو دانلود کنید تا هنگام شنیدن مطلب، حوصله تون سر نره خخخخخ. به محضر همگی شما عزیزان و دوستان گرامی عرض سلام و احترام دارم. امیدوارم در هر کجا که هستید، سالم، سربلند و تندرست باشید و به قول مجتبی از زندگی لذت ببرید. خوشحال هستم که بعد از مدتها، مجالی فراهم شد تا خدمت برسم و قدری با هم صحبت و درد و دل کنیم و خلاصه بگیم و احیانا بشنویم. راستش این چند روزه، بعضا از گوشه و کنار اخباری پیرامون اردویی که بهزیستی در بابلسر داره برگزار میکنه شنیده میشه که نمیدونم هر کدوم از شما گرامیان، چه قدر ازش میدونید؟ اصلا خبر
دستهها
کمی خاطرۀ دانشجویی
با عرض سلام و احترام خدمت دوستان گرامی. امیدوارم همواره موفق، پیروز و سربلند باشید. همونطور که یادم میاد، خیلی وقته که از من پستی منتشر نشده. این مدت که نبودم خوش میگذشت؟ اوکی امیدوارم از این ببعد هم خوش بگذره😀. اومدم تا کمی دربارۀ خاطرات بسیار خوبی که در این مدت کم دانشجویی در دانشگاه گذروندم باهم حرف بزنیم. روزی که فهمیدم در دانشگاه تبریز قبول شدم، واقعا خوشحال بودم، چون دقیقاً هدفم تبریز بود. هرچند به اون رشتهای که خودم دلم میخواست نرسیدهبودم؛ اما گردشگری هم جزء علایقم بود و هست. بعد ثبتنام و مراحلش؛ شنبۀ هفتۀ دومِ مهر، رفتیم تا برای خوابگاه اقدام کنیم. خدا رو
سلاااااااااااااااااااااااااام هم محلیها! چطوووووورید؟ با آنفولانزا و این جور چیزا چیکار میکنید؟ من که یه هفته پیش مبتلا به این ویروس شدم ولی خدا رو شکر خوب شدم! اما خوب! از اینا باید بگذریم! امروز حوصله ی مسخره بازی ندارم به خاطر همین زیاد هم مطلب رو پیچ نمیدم! چرا؟ چون امروز روز تَوَلُدَمِ! من به مناسبت این روز واستون یه چیز توپی آوردم! البته قبلا میخواستم اون چیزه یعنی اون سایتِ رو بهتون معرفی بکنم و آموزشش رو هم بذارم، ولی یادم رفت خخخ! چند روز پیش آموزشش رو ضبت کرده بودم و آمادش کردم برا امروز ولی از شانس بدم لپتاپم خراب شد. خخ ولی گفتم بد