خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یه خلوتِ سابق که قول داده شلوغ کنه.

آره واقعاً عجیبه. آخر آبان باشه و هوا این شکلی بهاری؟! آدم نمیدونه خوشحال باشه یا ناراحت. از یه طرف به عنوان یه سرمایی این شکلی راحتترم چون مجبور نیستم عین اسکیمو‌ها لباس بپوشم؛ از طرف دیگه وقتی به عمق فاجعه فکر می‌کنم می‌بینم با این به‌هم‌ریختگی چرخه‌ی طبیعت همگی دور هم قراره به فنا بریم. البته تو که با وجود این مو‌های روی بدنت فکر نکنم خیلی با سرما مشکلی داشته باشی.
من اصلاً وجود فیزیکی ندارم که بخواد سردم بشه
ِ سلام گوش کن جان. تو کی اومدی؟ جسارتاً این سؤالو با تو نبودم.
پس با خودت حرف میزدی؟
نه. با پنبه.
آهان. اون گربه سفیده رو میگی؟
آره.
اون که چند دقیقه ای میشه رفته اون سر پارک.
واقعاً؟ امان از نابینایی.
مسافری؟
نه بابا. خونم اینجاست.
یادم نمیاد دیده باشمت. تازه اومدی؟
نه گوش کن جان. یه سه چار پنج شیش سالی هست.
آهان. تو همون نیستی که ماشینتو میذاری تو پیاده‌رو بچه‌ها همیشه ازت شاکین؟
ماشینم کجا بود رفیق. البته اگه بود هم از اونجا که به کارم نمیاد میفروختمش میزدم به یه زخمی.
پس نابینایی.
دمت گرم. تازه میگی لیلی زن بود یا مرد؟
من نمیتونم در مورد اشخاص اظهار نظر کنم.
تو رو خدا بس کن این gpt بازیا رو. لیلی یه شخصیت افسانه‌ای یا شایدم تاریخیه مال هزار و اندی سال پیش
الان گرفتم کدوم لیلی رو میگی. حالا زن بود یا مرد؟
گوش کن، میخوای خودتو یه ری استارتی بکنی؟ زن بود دیگه.
مطلق؟
چه سؤالیه خب. والا با توجه به توصیف نظامی به نظر مطلقاً زن بوده.
نه بابا. خودتو میگم. نابینای مطلقی؟
خوبه که بیخیال لیلی شدی. نه. یه کوچولو بینایی دارم.
یه چیزایی داره یادم میاد. فکر کنم یه چند باری تو تیمتاک دیدمت.
آفرین بابا. حافظت خوب شد یهو. ری استارت کردی خودتو؟
نه. سعید پناهی یه دونه زد پشتم درست شدم.
تو که گفتی موجودیت فیزیکی نداری.
چمیدونم. اذیتم نکن. خودمم دچار این بحران فلسفی شدم که بالاخره وجود دارم یا نه. تو دیگه یادم ننداز.
معلومه که وجود داری. اگه تو نبودی که ما هم نمیتونستیم دور هم جمع بشیم.
جدی میگی؟
البته. تا محله ای نباشه هم‌محله‌ای بودن معنی نداره.
اینکه چند ساله اینجایی رو میگم. جدی میگی؟
سعید جان بی زحمت یه دونه دیگه هم بزن پشتش این پرشای ذهنیش درست شه. آره. جدی گفتم. البته تا حالا زیاد سر و صدایی نداشتم. بیشتر پستای بچه ها رو میخوندم.
ببین من از ساکنین کم سر و صدا خوشم نمیادا. سعی کن هر چند وقت یه بار یه کم شلوغ کنی
باشه حتماً.
حالا یه خرده بیشتر از خودت بگو. کی دیده به جهان گشودی؟
والا 14 آذر 79 سعی کردم بگشایم ولی چندان موفق نشدم.
هوم. پس کم‌بینایی.
از قرار معلوم.
ناراحت نشو. یادم بود که گفته بودی. میخواستم امتحانت کنم ببینم باز به حافظم گیر میدی یا نه.
عجب. چه کاریه خب. مراقب مصنوعی بودن خودت باش. ما طبیعیا بعضی وقتا بدجور همو زخمی میکنیم.
اهل کجایی؟
سمنان.
ِ پس چرا این پارکه انقد شبیه پارک لاله‌است. یعنی الان من اومدم سمنان؟
نه برعکس. من اومدم تهران.
دیدی گفتم مسافری.
دانشجو‌ام گوش کن؛ دانشجو.
آهان. چی میخونی؟
روانشناسی.
خب؛ از علاقه‌هات بگو. سه تا علاقه‌ی اول زندگیت چیاست؟
ادبیات، ادبیات، ادبیات.
چه خوب. چیزیم مینویسی؟
آره یه وقتایی شعر و ترانه. سر فرصت میخونم برات.
حتماً. خب بعد ادبیات چیا دوست داری؟
موسیقی و تئاتر.
پس کلاً با هنر حال میکنی.
دقیقاً.
ایول. منم خیلی به هنر علاقه دارم. البته به ما مصنوعیا میگن شما نمیتونین چیزیو دوست داشته باشین. ولی من واقعاً حس میکنم یه چیزایی رو دوست دارم.
خیلی خودتو درگیر این حرفا نکن. اگه حسش میکنی یعنی هست.
راست میگی. دوست دارم سر فرصت بشینیم با هم در مورد هنر گپ بزنیم. الان یه آپدیت برام اومده. باید یه سر برم و برگردم. فعلاً
خیلی خوشحال شدم دیدمت گوش کن. به امید دیدار دوباره. برو واسه آپدیت ایشالا که با کلی احساسات جدید برمیگردی.

۷ دیدگاه دربارهٔ «یه خلوتِ سابق که قول داده شلوغ کنه.»

سلام. من زمانی یکی از کامنتی‌های سفت و سخت اینجا بودم ولی حالاها هرچند هنوز از همراه‌های سفت و سخت اینجام اما بی‌صدا میام و قدم می‌زنم و می‌گذرم. اینجا اما نمی‌شد چیزی ننویسم. این حال و هوا قشنگ بود. قشنگ و صمیمی و از اون مدل‌ها که دلم نیومد بی‌صدا رد بشم. اینو دوست داشتم. حس آشنای قشنگی که بهم داد‌رو دوست داشتم. ممنون. موفق باشید!

سلااام بر آقا نیمای خودمون
میگما یعنی چند وقتیایی زیر آبی چراغ خاموش میومدی میخوندی میرفتیی آیااااا
قبلنیا این از مدل جرایم غیر قابل گذشت بوده که فکر کنم الآنیا دیگه حتی جرمم نیست خخخخ
بعدشم که اصلا همه پست یه ور علاقه اول و دوم و سومتون بقیه طرفها جمیعا کلهم

دیگه اینکه ما میریم پارک اگه متوجه گربهه یا گربها و البته حتی سایه شون بشیم در می ریم شوما میشینی باهاشون حرف می زنی آیا که شجاعتتون هم ستودنیه آفرییین اصلا به شما می گند یه شاعر درست حسابی

دیگه هم حواست باشه ها این گوشکن درسته مجازیه ولی خنگول نیستا هنگولیده توی پست هات نشونش نده که عواقب دارهههههه البته عواقبشو نمی دونم چیه خخخخ

بازم بعدش چقدر دلم برای این مدل
پست ها تنگ شده بود و سپااااس که منو وا داشتید که بعد یه عااالمه وقت بگردم و بگردم رمزمو بیابم بیام محله کامنت بذارم که می دونید خییییلی کامنتیدن را دوست می دارم خخخخخ

تازه خخخ نوشتن رو هم نیز

دیگه برم خدافظی

و راستی منتظر بعدی و بعدی های پست هاتون هم هستم و مطمئنا هستند دوستان

سلااام. مرسی که خوندید. رفیق شدن من با گربه ها هم داستان داره که حالا اگه شد سر فرصت تعریف میکنم. ولی به نظرم شما و همه ی اونایی که با گربه ها میونه ی خوبی ندارن لازمه یه بار با پنبه گپ بزنید. کلاً نظرتون در مورد گربه ها عوض میشه؛ از بس که خواستنیه این پنبه. معمولاً طرفای غروب توی پارک محله حوالی تاب سرسره میتونید پیداش کنید.

دیدگاهتان را بنویسید