خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

24 دقیقه پیاده‌روی

بیایید به مدت 24 دقیقه عصا‌ها را غلاف کنید، تصور کنید یکی از همنوعان شما در مرکز استان کردستان و در قرن ۲۱، برای اینکه یه پیاده‌روی مستقلانه داشته باشه، چند خان را طی میکند
عصامو جلو در خونه جدیدمون باز میکنم، با کلی شوق و ذوق به خودم میگم “نون هم نداشته باشی برا خوردن، باز خدا رو شکر کن خونه داری!”
ساعت گوشیمو چک می‌کنم، متوجه میشم هنوز 24 دقیقه مونده کارم شروع بشه و خوشحال از این که سر وقت حاضر میشم.
شیرجه میزنم تو نانوایی، نون میگیرم. طبق معمول مثل همیشه آقای نانوا میگه مواظب پله باش!
اوایل میگفتم بلدم و نیازی نیست هربار که بیام تذکر بدی اما بعد از این که عادت هر روزه اش شد، تسلیم شدم و به خودم قبولاندم که پله امروز با پله دیروز فرق میکنه.
یه روز که یکی از مشتریها بخاطر سرشلوغی جناب نانوا فرصت را غنیمت شمرد و به جای آن حضرت اخطار پله را بهم داد، در کمال حیرت شنفتم که گفت “ولش کن خودش عقل داره!”
پس از تحویل نان لواش به منزل، بیرون میام و قدم‌زنان افکارم را از سر میگیرم.
” راستی اجاره خونه الان چنده؟ پنج سال دیگه چند میشه؟ اگر صاب خونه نمیشدم چکار باید میکردم؟”
چندین متر رو بدون اشکال طی میکنم. به خیابون اصلی میرسم. چند دقیقه ای مثل ندید بدیدها خونه خودم رو به رخ مبارک خودم میکشم، از این نوع تفکر شرمنده میشم و از خودم حالم به هم می‌خوره.
تا به خودم میام یه ذره انحراف پیدا میکنم و پس از تنظیم خودم بر سر خط ویژه، یه خانمی بهم میگه “آقا راهو درست میری!”
به یه سه‌راهی میرسم سه قدم مونده به خیابون یه آقا بهم میگه میخوای از خیابون بری اونور؟ میگم بلی، تا اول تقاطع باهام میاد بعد دستمو ول میکنه و میگه ببخشید من عجله دارم و خودم زحمت رد کردن خیابون رو میکشم.
چند قدم اونورتر به میله های جلو مسجد جامع میرسم، یاد چند هفته پیش افتاده که بیخیال با سرعت بالا با زانو محکم کوبوندم بهش، از درد شدید به چیز خوردن افتادم و تا خونه کور لنگان رفتم.
احتمالا اگر میلهه یه جور دیگه باهام تا میکرد انقد درد نداشت! جانم براتون بگه که با خاطری رنجور و دلی آکنده از ترس ازش عبور میکنم.
چند قدم جلوتر که میرم، یهویی یه احساس خرکی بهم دست میده.
نمیدونم چیه که هربار یاد اون مردی که خدا را از جهت معلول آفریدن من شکر کرد می‌افتم، حس بدی بهم دست میده و رد میشم.
لابد با خودش میگفت” من که عمری مردم را نصیحت میکنم که راه درست از اونوره و این راهی که میرن اشتباهه، چطور یه نابینا به خودش اجازه میده رو حرف من حرف بیاره؟”
تنها گناه من این بود، نخواستم قبول کنم راهی که اون فکر میکرد اشتباه است را بپذیرم.
میخواستم بهش یاد بدم اگر چند قدم (به قول او اشتباه) برم هم طوری نیست راه خودم را با کمک عصا پیدا میکنم.
اما غافل از این بودم که آنچه برای اون توهین به شمار میآید، توضیح دادن من است.
جلوتر که میرم اوضاع پیاده‌رو بدتر میشه. یکی میاد جلو میگه آقا به کدام طرف میری؟ میگم مستقیم. میگه زن گرفتی؟ زنتم مثل خودته؟ بچه داری؟ بعد میدونه هیچی دستگیرش نمیشه بیخیال راهنمایی کردن میشه
تقاطع دوم بدون علامت که ماشین به سرعت ازش عبور میکنه رو خداوکیلی رد میکنم و از این که باز هم شانس نیاوردم ماشین بهم بزنه به راهم ادامه میدم.
به چندتا ماشین که توی پیاده رو پارک کردن میرسم یکی میاد راهنماییم میکنه که میگم چرا بعضیا بی‌فرهنگن! آخه اینجا جای پارک کردنه؟ میگه حق با توه، رعایت نمیکنن. بعد حس میکنم برمیگرده پیش ماشینش، از این که با عصا به ماشینش نزدم، کلی خوشحال میشه.
200 متر بالاتر به یه فضول میرسم میگه کجا میری؟ میگم اونور میگه کدوم ور! میگم مگه چند ور داریم؟ میخواد بدونه دقیقا کدوم ساختمون میرم. خلاصه اونم به یه ورش دایورت میکنه و میگه خدا شفات بده منم میگم خدا تو رو هم شفا بده!
جلو استانداری میرسم نگهباناش کلی تحویلم میگیرن و صمیمی و خودمونی رفتار میکنن، منو به اونور خیابون میرسونن، تا جلو کتابخونه باهام میان و با احترام ازم خداحافظی میکنن.
دوستان این راهی که من هر روز ازش عبور میکنم به طرف استانداریه که همچین شرایطی داره، وای به حال بقیه جاها.
برگشت هم به همین شکل طی میشه و من استقلال در پیاده روی با چاشنی ذلت را تجربه میکنم
البته همیشه هم اینطور نیست و بعضی از مردم هستند که از سر لطف، بدون پرسیدن سوال شخصی راهنمایی میکنند.

۱۷ دیدگاه دربارهٔ «24 دقیقه پیاده‌روی»

سلام، میذاشتی داداشی ۱۱ روز دیگه منتشر میکردی تا شاید بعضیها از متنت یه سو استفاده هایی میکردن و میومدن تو شبکه شیش و نظایر اون بر اساس این شعار میدادن و یه وامی میگرفتن.
بعدش هم با درصد کمی از اون وام با مواد ناقص یه سری خطوط مسخره میکشیدند و کلی تو بوغ و کرنا میکردند. شاید هم سال دیگه بر اساس همین گفته های شما که توفیق اجباری براشون بوده، به میدان هم راه پیدا میکردند. اسم شرکت خیلی مهم نیست. میتونه اسدی کُمپانی باشه تا یادی از شما هم شده باشه.
یادت نره و بهتم بر نخوره دوست عزیز من، بدبخت همیشه بدبخت هست. به خصوص اینکه تو ایران هم باشه و عامل اصلی بدبختی هم معلولیت و به خصوص اونم از نوع نابیناییش باشه.
زیاد حرف مفت زدم.
برم تا زحمت سانسور برای ویرایشگرا زیاد نشه.

سلام جیگر مشکلی نیست تاریخو دستکاری میکنیم همهچی درست میشه.
نمیخوام شرکت به اسمم باشه میخوام یه دستگاه کامبیز‌نگار درست کنن قیمتش هم زیاد نباشه، مثلا صد میلیون.
اونوقت وسط کار خراب میشم با کاربر محترم دعوامون میشه با صدای نکره میگم bye!
بدبخت خودتی من بدبختترینم.
بوق بزن نترس از یاوهگویان.
ویرایشگرا خیلی سختگیرند مثلا فکر کردن خوان با خان فرق میکنه خوان من را خان نوشتن.
دمشون گرم، اگرچه هر‌جفتش درسته ولی هرچی اونا بگن همون میشه.
مهم نیت آدماست.

طبق معمول مثل همیشه آقای نانوا میگه مواظب پله باش!
اوایل میگفتم بلدم و نیازی نیست هربار که بیام تذکر بدی اما بعد از این که عادت هر روزه اش شد، تسلیم شدم و به خودم قبولاندم که پله امروز با پله دیروز فرق میکنه.
این قسمت جالب بود.
راستی سلام

سلام بر ریحان و شمعدانی رعد کبیر
همینقدش رو خوب نوشتم؟ پس بقیه مطالب چی؟
میدونی پدربزرگ سایت رعد و برق کجاست؟
از عمه آکله خبر داری؟
برا خودش تجارت زده ساعتی ۵۰۰ هزار پول میگیره کتاب گویا میکنه.
مرسی که هستی

درود آقای کامبیز ممنون که تجربه ات را با دیگران به اشتراک گذاشتی. چه کار خوبی. شاید این صحبتها بی فایده بنظر بیایند ولی اصلا این طور نیست، هم کاربران نابینا از تجربه شما سود می برند. و هم کاربران بینا با مشکلات نابیناها آشنا و فرهنگ عمومی ارتقاع می یابد.

در مورد پیاده روی با عصای نابینایی، من چند بار این مورد را متذکر شده ام شاید آن را در یک مقاله کوچک در گوش کن منتشر کنم. دوستان در استاندارد سالهای اخیر در اتحادیه اروپا و آمریکا طول عصای سفید باید تا شانه ی فرد نابینا باشد، در این صورت موانع را در فاصله مناسب قبل از برخورد شناسایی می کند. ای موضوع تاحدی در این کشورها مهم است که اگر عصای سفید فردی طول مناسب نداشته باشد، دولت آن فرد را بیمه نمی کند تا زمانی که عصای مناسب داشته باشد. برای اطلاعات بیشتر می توانید به سایت فدراسیون نابینایان آمریکا NFB سر بزنید.و بخش مربوط به ویژگیهای عصای سفید را مطالعه کنید. دوستان عصای مناسب با طول مناسب تهیه کنید. اگر این عصا ها توسط تولید کننده های معتبر بین المللی تولید شده باشند هم بسیار سبک هستند حتی سبکتر از خیلی از عصاهای کوتاه مرسوم در ایران و هم تا حدی حالت فنری دارند و در مقابل کج شدن و ضربه مقاوم هستند.
موفق باشید

سلام بر مهندس خدایاری عزیز.
از لطف شما متشکرم.
فرهنگ عمومی رو یکی میاد درست میکنه، یکی مثل من با یه عمل ناپسند خرابش میکنه. باز همان آش و همان کاسه.
یه بار رفتم بیرون، طرف با کلی ترس و لرز اومد گفت آقا اگه مشکلی به وجود نمیاری تا کمکت کنم.
گفتم چی شده؟
گفت یه نابینایی رو کمک کردم از یه خیابون رد بشه داد زده که تو دست کردی تو جیبم، میخواستی پولمو بدزدی.
درباره عصا اطلاعات جالبی دادید ولی اون نوع عصا، لایق پیاده روهای اونجاست.
اینجا اگر شلوق باشه مجبور میشم همین عصای عادی خودمون رو هم تکون ندم تا نره تو پاچه یکی.
یه بار از رو خط ویژه خودمون داشتم میرفتم دستم رفت یه جایی، کله ام هم خورد به پشت‌سر طرف.
متوجه شدم یه شاسی بلنده، برگشت بعد گفت ببخشید.
به خودم گفتم این اگر مغازه ها رو دید میزد، نباید این شکلی می ایستاد، نمیدونم چرا اون‌شکلی ایستاده بود.
یا نمیدونم چه جمله ایِ که بعضیا برای خوشمزگی به بغلدستیشون میگن، مثلا خودشون رعایت نمیکنن یه برخوردی شکل میگیره، بغلدستیِ میگه اون کورِ تو چته؟
اگر عصبانی بشیم بدتر میشه و صورت خوبی نداره. مجبوریم بی‌خیال بشیم.

سلام. نهایتا یکی از نتایج حاصل از مطالعه این نوشته و دیدگاه برخی دوستان اینکه:
معابر هر چقدر هم مناسبسازی بشه، تا وقتی که فرهنگ اصلاح نشه فایده چندانی نداره! واقعا هم همینطوره خود افرادی که معلولیت ندارند هم اذیت میشند. آخه پیاده رو جای پارک کردنه؟

سلام بر نازنین بانو.
باور کن خودم از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم.
همین که شما میگید، اصلاح فرهنگ.
خوشبختانه یا بدبختانه بعضی وقتا خودم نمیفهمم چی گفتم، یکی میاد بهم میگه احسنت! بخاطر فلان چیزی که گفتی.
جدی جدی عرض کنم خدمت شما که ای کاش یه روز بیاد و من نمرده باشم و فرهنگمون تا سطح لالیگا رفته باشه بالا.
هم معلول هم نا‌معلول.
از حضورتان سپاسگزارم

سلام دوباره
بی تعارف بگم نویسندگیتون جالبه و قابل تحسین.
اما هر نوشته ای هم که باشه برخی از جملات و عبارات خودنمایی بیشتری میکنه خودم معمولا برخی از این عبارات بیشتر به نظرم میاد و بهش توجه میکنم..
نه از رعععد بزرگ خبری ندارم امیدوارم هرجا هستن سلامت باشن و زندگی بر وفق مرادشون باشه! امیدوارم عمه رهگذر هم در کارش موفق باشه!
نابینایی رو هم سخت نگیرید صد سال اولش سخته میگذره خیلی دیگه حوصله فکر کردن بهش ندارم خواسته نخواسته افراد نابینایی که با اصا در سطح جامعه حاضر میشن با افراد و احتمالا اتفاقات زیادی مواجه میشن چیز عجیبی نیست

سلام مجدد.
ممنون که از سر لطف بهم دلگرمی میدید.
خیلی وقته بیخیال نابینایی و دردهاش شدم ولی بعضی وقتا بدجور توهین میکنن.
کاش میشد همهچی رو نوشت اما شهامت میخواد.
شاید یه روزی این کارو کردم

دیدگاهتان را بنویسید