خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تعریف و تمجید الکی یا انگیزه‌دهی؟ مسئله این است!

زدم بیرون از خونه و رفتم به اون کترینگ که مثلا یه غذا با قیمت ارزون واسه خودم خریده باشم و بتونم وقتمو بجای آشپزی به پول‌پزی بگذرونم. بچه‌های شهرک به شدت شاد و شولوغ به گرگم به هوا و فوتبال مشغول بودند و واسشون مهم نبود که ساعت از ده شب گذشته. پسربچه‌ی شش هفت ساله‌ی صاحب کترینگ دستمو گرفت که تا مغازه پدرش راهنماییم کنه. از شانس بدم، غذا‌ها محدود می‌شد به چلو با کوبیده‌ی مرغ، چلو ماهی تیلاپیلا، و چلو خورش قیمه بادمجان. ارزونترین و در عین حال خوشمزهترینشون همون آخری بود. به قیمت فقط پنج هزار تومان صاحب یکیش شدم. تا که بر‌می‌گشتم خونه، یه
دسته‌ها
کتاب صوتی

دلم گرفته بود، یه کتاب انگلیسی آوردم که حرف بزنم!

سلام بچه ها. خوبین؟ واااای مردم از گرما. آهان من چطورم؟؟ خب راستش اومدم اصلا همینو بگم! بچه ها سفر مشهدم رو رفتم، کوتاه بود ولی چسبید، خیلی هم چسبید. از حس سبک شدنی که با هر بار زیارت رفتن بهم دست میداد، تا خریدهام که مثل همیشه نقره جات هم توی سبد خریدم بود و این بار یه دستبند فیروزه و یه انگشتر یاقوت خریدم، تا 3 روز بودن کنار دوستای خوب و بینظیر و پیدا کردن 2 تا دوست که با هم خواهر بودن، و اینقدر صمیمی و خودمونی بودن که همون لحظه ی اول که دیدمشون احساس کردم چند ساله همدیگه رو میشناسیم، همه ی اینا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

کاش امشب!!!…

دست در دست سحر، کوچه های به خواب رفته ی شهر را زیر پا میگذارم تا به روشنای چشمهایت برسم! جهان همه در خواب و اینجا در جهان من و تو قصه ی پنهانی خلوتمان دور از چشم خفتگان شهر تا سپیده دم امتداد دارد 3 Period من مسافر سرزمین امن آغوش تو، و تو چشمهایت، مهتاب شبانه که صورتم را نوازش میکند، و نوازشهایت نسیم خنک سحرگاهان که به پیکرم میپیچد و مست و مست ترم میسازد و خواب نوشین سحرگاهم را به یغما میبرد! آه! که تمام لذت دنیاست! تا همیشه سرگردان در سرزمین آغوش تو بودن! کاش امشب آخرین ستاره ی سحرگاهان چشمهایش را نبندد! کاش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کاش امروز اتفاق قشنگی می افتاد! مثلا کمی نگرانم می شدی یا اصلا زنگ می زدی و می گفتی دوستت دارم … شکلک با اصلاحات و الحاقات در خدمتتونیم

امروز روزِ برف و آفتابه روزِ من! برف و آفتاب… دیشب برف اومده بود …. چقدر نوشتن سختمه … چقدر …. و بعد هم هوا آفتابی شد ….. از چند روز پیش منتظر امروز بودم منتظر که بنویسم… و الآن پُرم از هیچ… خالیِ خالیِ خالی…. بی واژه! بی حرف! ************** امروز را به باد سپردم امشب کنار پنجره بیدار مانده ام دانم که بامداد امروز دیگری را با خود می آورد تا من دوباره آن را بسپارمش به باد «فریدون مشیری» ************* سلااااام بر همه دوستان عزیز و گرااامی و مهربون هم محله ای خوبید یا چطورید آیا؟ من که فوق العاده خوبم خییییلییی زیاااادتا اولش رههههگذذذذر بیا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

خدایا با تو ام, فال میخری؟؟

دلتنگم, مثل آن دخترک فال فروشی که شب فرا میرسد و تمام فال هایش روی دستش مانده کاش معجزه ای شود کاش در میان سکوت سنگین شب مسافری مسیرش به خلوت بی عبور این جاده بیفتد رشته ی افکار نگران دخترک را پاره کند و صدا بزند: دخترم؟ تمام فال هایت چند؟؟؟ -تمام فال هایم؟ -آری! تمامشان! -آقا! آقا! بقیه ی پولتان! و مسافر محو شود انگار اصلً مسافری نبوده! خدایا! برایم معجزه میکنی؟؟ خدایا با تو ام! فال میخری؟؟؟؟؟
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟

خدایا با تو ام، حواست هست؟؟ میخواهم سرم را روی شانه ات بگذارم و دلتنگی هایم را آرام برایت ببارم و با تو بگویم از روزهایی که دستت را رها کردم و تو محکمتر از همیشه دستم را گرفتی از روزهایی که جز تو به دیگران پناه بردم ولی خودم را در آغوش امن تو پیدا کردم… خدای خوبم آغوشت را برایم باز کن بگذار تا در آغوشت غزل غزل از عشق بنویسم و نفس نفس با تو عاشقی کنم… خدایا! من زمینی میگویم و تو آسمانی گوش کن دستان پرمهرت را مهمان گونه های خیسم کن و شبنم دلتنگی ام را پاک کن و عطر لبخندت را بر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خسته شدم از خودم

سلام بچهها خوبید؟ سر حالید؟ امیدوارم باشید. من خیلی خوب نیستم ولی خوب میشم… درست میشم… آدم میشم بهتون قول میدم. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. خییییلی… راستش یه مدت طولانی که نبودم اول به خاطر این بود که سیستمم و اینترنت خونه مدام مشکل پیدا میکرد و من تنبلی میکردم ببرم درستش کنم یا ویندوزشو عوض کنم. ولی بالاخره بعد از سه چار بار ویندوز عوض کردن درست شد. دلیل دومشم این بود که یخده سرم شلوغ بود و از طرفی تو سالهای بیکاری عادت داشتم به بخور و بخواب. البته بیشتر بخش دومش. از طرف دیگه هم صفحه تلگرام شاعرا رو پیدا کرده بودم. زمان زیادی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سلام خدا برای خودت مینویسم

خدا جونم, من خیلی به تو بدهکارم و خیلی دمت گرمه. میدونی؟ امروز کلی باهات حال کردم و تازه یاد خیلی از روز هایی افتادم که مث امروز بهم حال میدادی و من تو رو یادم نبود. بذار حالا که تو ذهنمی به خاطر همه خوبی هات ازت تشکر کنم و به خاطر همه بی ظرفیتی هام و همه گله هایی که بهت میکردم و میکنم اظهار تاسف کنم. من اینم دیگه, یک انسان. بشر دو پا, از من بیشتر از این انتظار نداشته باش ولی: خدایا دمت گرم که امروز به من خوش گذشت. خدایا دمت گرم که چند روزه, صبح های خیلی زود از خواب بیدار میشم.