خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

لطفاً ممنوعیت ممنوع

چه قدر دنیای ما آدمها ممنوعه داره. همیشه یه چیزهایی هست که برای ما ممنوع هستن و همیشه هم برای ما جذابن. از همون بچگی هم بخوایم حساب کنیم، همیشه خیلی چیزها ممنوع بوده. دست زدن به گاز ممنوع بود و همیشه سعی میکردیم یواشکی بریم سراغش. وقتی میگفتن فلان اتاق باید همیشه درش بسته باشه یا زیرزمین نباید بری، همیشه دنبال این بودیم که کی خونه خالی بشه که بتونیم یواشکی بریم ببینیم تو اتاقی که ممنوعه هست یا زیرزمینی که نباید بریم چه خبره.
یه کم که بزرگتر شدیم، ممنوعیتها بیشتر شد. خیلی فیلمها رو نباید میدیدیم. دیگه نباید خیلی بازیها رو با همسن و سالهای خودمون که همجنسمون نبودن میکردیم. دیگه از شب تو اتاق پدر مادر خوابیدن خبری نبود. همین هم باعث میشد که باز هم کنجکاو باشیم. با همسالانمون دنبال کشف چرایی ممنوعیت بازیها شدیم. نصفه شبها یا بعد از ظهرها که همه خواب بودن، میرفتیم سراغ کشف دلیل ممنوعیت دیدن یه سری فیلمها. گل صحبتهامون با دوستهامون این بود که مگه چه اتفاقی افتاده که دیگه نمیشه پیش پدر مادرهامون بخوابیم و کلی نظریه برای این مسائل صادر میکردیم.
باز هم کمی که گذشت، دیگه دلیل خیلی ممنوعیتها رو میدونستیم. اما باز هم ممنوعیتهای جدید شروع شد. این بار جنس ممنوعیتها خیلی هم جنس خوبی نبود. وقتی فهمیدیم سیگار خوب نیست و ممنوعه، وقتی فهمیدیم الکل خوب نیست و ممنوعه، رفتیم سراغ کشفش. یواشکی کشیدیم و خوردیم که بفهمیم این لعنتیها چی هستن که ممنوعن!
اما کمی که بزرگتر شدیم، ممنوعیت جدیدی وارد زندگیمون شد. به خصوص برای ما. مایی که حتی دیدن هم برامون ممنوع بود. جالبه که هیچ وقت به خاطر این یه مورد ممنوعیت کنجکاو نشدم. هیچ وقت مثل راز توی اتاق در بسته، مثل دلیل ممنوعیت رفتن به زیرزمین، ندیدن کنجکاوم نکرد. ولی این ممنوعیت، خیلی هم مهربون نبود. این ممنوعیت کلی ممنوعیت دیگه به بار آورد. حالا دیگه ما بزرگ شده بودیم و معنی خیلی چیزها رو میفهمیدیم. معنی دوست داشتن، عشق، زندگی، محبت و کلی چیزهای قشنگ دیگه ای که به خاطر داشتنشون اول باید از ندیدنمون اجازه میگرفتیم. کم کم ندیدن به نوعی محکومیت تبدیل شد. کسی که نمیبینه محکوم به عاشق نشدن هست. عشق ممنوع. این بزرگترین حقی هست که میشه از یه انسان گرفت. اگر به یک نفر بگیم عاشق شدن ممنوع، یعنی باید ربات باشی. یعنی حق نداری دوست داشته باشی. برای ما عشقها همیشه ممنوعه هستن. اگر عاشق کسی بشیم که برای او دیدن ممنوع نیست، این عشق براش باور کردنی نیست و حتی براش خنده دار هم هست. پس این عشق ممنوعه. اگر عاشق کسی بشیم که دیدن براش ممنوعه، یه اصل بزرگ زیر سؤال میره و اون هم اینه که کسی که دیدن براش ممنوعه، عشق هم براش ممنوعه. پس این عشق هم ممنوعه. در بهترین حالت ما فقط میتونیم دوست داشته باشیم. ولی از رسیدن خبری نیست. فقط یه عشق یواشکی، یه خواستن یواشکی، یه محبت یواشکی، نهایت سهم ما از این حس قشنگه. ولی رسیدن به هم، داشتن هم، بودن با هم، چیزی نیست که حق ما باشه. مثل فقیری که فقط حق داره لباسهای قشنگ رو از پشت ویترین ببینه. فقط حق داره به ماشینهای آنچنانی نگاه کنه. فقط حق داره غذاهای آنچنانی رو بو بکشه. ولی محکوم به نپوشیدن و سوار نشدن و نخوردن اونهاست.
کلاً گاهی فکر میکنم خدا ماها رو ریخته وسط دنیا و اصلاً هم فکر اینجاهاش رو نکرده. فکر این که ما هم هستیم و میتونیم دوست داشته باشیم و حتی میتونیم عاشق هم بشیم. وقتی خدا هم نفهمید که ما هم دل داریم، وای به حال خلق خدا. وقتی خدا میگه باید به خاطر ندیدنت از عشقت بگذری، وقتی خدا میگه باید به خاطر ندیدنت تنها باشی، وقتی خدا میگه باید حد خودتو بدونی که تو فقط یه محکومی، وای به حال خلق خدا.
به هر حال، این ممنوعیت دیگه جنسش فرق میکنه. کلیدش جایی قایم نشده که بگردیم پیداش کنیم و در دنیای ممنوعه رو باز کنیم و کشفش کنیم. یه فیلم توی هفت سوراخ قایم شده نیست که یواشکی بریم سر وقتش. یه پچپچ یواشکی نیست که پشت در گوش وایستیم و بشنویمش. این ممنوعیت یه محکومیته. محکوم به ندیدن و نخواستن. عشق سهم دلهای تمام آدمهاست. حتی حیوانات هم عاشق میشن. ای کاش روزی هممون یاد بگیریم به دلهای هم احترام بذاریم. احساسات ما آدمها جزء مقدسات ما هستن. پس به مقدسات هم احترام بذاریم. ای کاش به جای پدر بودن، مادر بودن، بزرگتر بودن، به جای دلسوزی، به جای مصلحت اندیشی، فقط عاشق باشیم. اگر عاشق باشیم، عاشق شدن دیگران رو هم درک میکنیم. اگر عاشق باشیم، زندگی برای هممون قشنگ میشه نه فقط برای خودمون. چشمها فقط وظیفه دارن ببینن. این قلبها هستن که عاشق میشن. ما اگر هم نبینیم، قلبهامون سالمن. قلبهای ما حتی بلدن بدون دیدن چشمهامون هم عاشق بشن. ما رو دست کم نگیرید. این ندیده عاشق شدن خیلی هم کار کمی نیست.پس! لطفاً ممنوعیت ممنوع.

۱۴۹ دیدگاه دربارهٔ «لطفاً ممنوعیت ممنوع»

سلام میدونی چرا نباید پیش پدر مادرا بخوابیم؟
این روزا پدر مادرا مثل پدر مادرای قدیمی نیستن. همیشه دعوا میکنن و به هم فحش میدن. نباید پیششون بخوابیم چون یاد میگیریم ازشون.
آفرین سیگار و مشروب رو وقتی منع کردن فکر کردیم واقعا با ارزشن. سیگار کنت و وینستن و کاپیتان بلاک رو زیاد امتحان میکردم.
من به جایی رسیدم که عشق رو حماقت میدونم چون ازش خیری ندیدم.
وقتی نابینا هستیم ای کاش دل هم نداشتیم تا دیگه فکر این چیزا رو نمیکردیم، نه شهروز؟
ولی توی بلاد کفار اینطور نیست. من با چندتا خواهر خخخخ آمریکایی حرف میزدم میگفتن اینجا مشکل کمترِ. یه دختر نابینا که شوهرش بینا بود میگفت اینجا نابینایان راحتن برا این مسایل.
خیلی زیبا نوشتی. مثل همیشه ترکوندی عمو شهروز. دمت گرم

درود. مرسی از پست حااال کردم. حالا منم چند تا ممنوعیت میگم که باید رعایتشون کنی.
دیر پست زدن ممنوع, دیر جواب دادن به کامنتا ممنوع, فعال نبودن ممنوع.
هاهاااا. چی فکر کردی. منم بلدم خَخ. نوشته هاتو میخونم و لذت میبرم. نوشته های بیتکلف و از دل بر اومده رو خعیییلییی دوست دارم.
فقط میتونم بگم آه, آه, آه.

چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن
برای هر لبی شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن
به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن ولی بر دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زََنَد بانگ چه خوش باشد از این غمخانه رفتن
چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن

رعد این حرفها حرف من یکی نیست. یه نگاه به کامنتها بنداز، میبینی که درد دل خیلی از ماهاست.
ماهایی که اگر دلمون برای یه بینا بلرزه، انگار جرم مرتکب شدیم. طرف انگار بزرگترین توهین بهش شده. اگر هم بخوایم عاشق یکی مثل خودمون بشیم، خانواده هامون مثل کوه جلومون وایمیستن نه پشتمون.
کلاً از هر راهی بریم به دیوار میرسیم.

موسی مندلسون Moses Mendelssohn، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود.

قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت.

موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی داشت.

موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی دختر جوان از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.

زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از اندوه به درد آمد.

موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا صحبت کند، با شرمساری پرسید :

– آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟

دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :

– بله، شما چه عقیده ای دارید؟

– من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»

درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:

«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن» دختر سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه ای بر خود لرزید. او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود!

نتیجه اخلاقی :
دخترها از گوش عاشق می شوند و پسر ها از چشم!!

اگه توی گوش دختر هی بخونید و هی چاخان کنید خودش پدرو مادرشو راضی میکنه . البته مریخی های شلغم هیچ موقع نتونستن جلوی پدر و مادرشون در بیان . الا برادر رعد. خخخ به مادرم گفت اگه دختریو که من می خوام نگیرید همه جارو آتیش میزنم خخخ به قدری محکم و مردونه گفت که همه ترسیدند هههه و حالا زن بیچارش .

رعد من حاضر بودم زشتترین پسر دنیا باشم که بهت ثابت کنم فقط چشم داشتن کافیه بتونی هر کس رو به دست بیاری.
من اگر زشت بودم به هر حال یه نفر رو پیدا میکردم. ولی الآن اگر بهترین ظاهر رو هم داشته باشم آخرش هم اونی که میخوام رو به دست نمیارم.
پسرها با چشم عاشق میشن درست. ولی دخترها هم عاشق چشمهای پسرها میشن. نگو نه که کلی دلیل براش دارم. وگرنه صد مدل خودشون رو درست نمیکردن که یه لایک زیر عکسشون بخوره.

آره کامبیز.
مثلاً مادر من هرجا میشینه ساعتها از تواناییهای من میگه. کلی میگه من پسرم فلانه و بهمانه. وقتی تعریف میکنه فکر میکنی کاملاً فهمیده نابیناها چه تواناییهایی دارن. ولی وقتی پای ازدواج رسید، محکم ایستاد و گفت نه که نه. حتی خانواده های ما هم به حرف ما رو قبول دارن نه به عمل.

رعد شاید سؤال خوبی نباشه. ولی انصافاً اگر مجرد بودی و یه نابینا ازت خواستگاری میکرد قبول میکردی آیا؟
نود درصد نه.
حتی اگر روزی مادر هم بشی، هیچ وقت نمیذاری فرزندت چه دختر یا چه پسر با یکی مثل من ازدواج کنه.
حتی اگر بچه ی تو دیوونه ی اون نابینا شده باشه.
پس شعارهامون رو از تو کلمات بیرون بیاریم و با هم روراست باشیم. موافقی آیا؟

سلام شهروز.
با حرفات موافقم و شدید لایکت می کنم. ولی من یه چیزی رو دارم خوب یاد می گیرم و اونم اینه که عاشق کسی باشم که عاشقم باشه. کسی رو دوست داشته باشم که دوستم داشته باشه و کسی رو ببینم که اونم منو خوب ببینه. دلم نمی خواهد به کسی ابراز علاقه کنم ولی عکسش رو از اون ببینم. من خیلی وقتها به کسی ابراز علاقه می کردم ولی عکسش رو می دیدم. حالا می خوام به خودم بگم این کار دیگه برام ممنوعه. شاید باورت نشه ولی کافرهای از خدا بی خبر مثل خودی ها نیستن که فقط بخوان یک طرفه عشق و علاقه داشته باشن. من حرفهای کامبیز رو می لایکم و خودمم با چنین افرادی صحبت کردم و واقعا اوضاع اونا با ما خیلی به مراتب بهتره. از قدیم هم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه.
مرسی از بابت پستت و احسنت.
شاد باشی.

وحید باهات موافقم.
مشکل الآن اینه که دوست داشتن برای ما ممنوعه.
من حق ندارم یه نابینا رو دوست داشته باشم چون خانواده ی من دوست نداره و ممنوعش کرده.
من حق ندارم یه بینا رو دوست داشته باشم چون اصلاً یه بینا این حق رو برای من قائل نیست که بتونم دوسش داشته باشم.
پس اوضاع خرابتر از این حرفاست.
مرسی از حضورت.

سلام و درود بر داش شهروز خوبی داداش گلم
واااییی عجب مطلبی عجب نوشتهی عجب دیدگاه هایی
یعنی عجیب به دلم نشست این مطلب و چیزی ندارم بگم جز هزاران و شاید صدها هزار بار لااااااییییک کردن این مطلب
روز و ایام و شبت آروم همراه با یک عشق جاودانه ایام به کام و خدا نگهدار

ای بابا!!!!
چقدر عالی درد دل نابیناها رو نوشتی.
بیخیال شهروز وقتی به قول خودت بالا سریمون برامون برنامه ای نداشته از این پایینیها دیگه چه انتظاری داری؟ ساکت بشین و بقیۀ محکومیتت رو تحمل کن تا فرصت تموم شه همین و دیگه هیچ.

تو هم نا امید شدی؟
بابا خدا تنهامون نزاااااااااااااااشته!
یه عیب ما اینه که خدا رو در آسمونا میبینیم.
یعنی خیال میکنیم اون تو آسموناس!
بابا خدا خودش گفته من از رگ گردن به شما نزدیکترم.
ماییم که از خدا دوریم با این گناهامون نه خدا.
باور کنید ما هم یه فرد عادیم فقط با یک محرومیت و ندیدنه که اونم محرومیت نیس!
ما اگه از گناها دوری کنیم، خدا واقعً به ما پاداش بالاتری در اون دنیا میده!
خب نا امید نَشین دیگه!
خدا در قرآن فرموده “نا امید نمیشوند مگر آنان که به خدا کفر بورزند.”
خب میدونین این یعنی چی؟
یعنی نا امیدان کافرند!
نا امید نباشین و اگه هم بودین، دیگه نباشین و اینو بدونین و از من یادگار داشته باشین که”: “شما میتونین برای خودتون زندگی رو از اول شروع کنین”!
اگه گناه همه جن و اِنس رو داشته باشین، به غیر از حق الناس، با یه توبه واقعی، خدا میبخشتون!
و معنای توبه هم پشیمان شدن از کار خود و انجام ندادن دوباره آن هس.
که در این موارد به انجام نکردن دوباره گناه و پشیمان شدن واقعی از اون عمل زشت است.
شکلک از منبر پایین اومدم!
به غیر از مجموعه شکلکها، همه حرفامو جدی گفتما.

اینها درد مشترک همه ی ما هست علی.
اگر الآن خیلی متوجهش نباشی، ده سال دیگه به امروز من و امثال من میرسی.
اگر ده سال دیگه هم سر حرفات موندی، نشون میده که واقعاً آدم محکمی هستی.
من ادعای محکم بودن ندارم. من ضعیفم. ولی برام جالبه که خدا که میگفت از هر کس اندازه ی توانش میخوام چرا انقدر بیش از توان من داره ازم طلب میکنه.

سلام بدبختی این است که در ممنوعیت های مادی قانون هست میگویند فلان چیز را نخور فلان کار را نکن فلان جا نرو خوب جهنم ممنوع باشند ولی در عشق و دوست داشتن کسی نمیگوید ممنوع است دل و فکر و همه چیزت میرود شب و روزت را با هم یکی میکند عشق خیلی نامرد است نه خود میگوید برایت ممنوع هستم و نه میگذارد گوش هایت بشنوند حصابی خامت میکند وقتی تمام خیال بافی ها را صد بار دوره کردی وقتی دستش را هزار بار در خیابان گرفتی و شانه به شانه اش قدم زدی میگوید غلط کردی عاشق شدی کبوتر با کبوتر باز با باز یعنی مگر یادت رفته کور هستی همینجوری بیخودی عاشق میشوی عاشق شدن ممنوع

آره علی.
این که خبر نمیکنه ممنوعه رو باهات موافقم.
وقتی میفهمی ممنوعه که کار از کار گذشته.
منتها نمیدونم چرا میگن کبوتر با کبوتر باز با باز.
خب اگر این ضرب المثل درست باشه یعنی ما هم میتونیم عاشق هم بشیم. ولی حتی عاشق همنوع شدن هم این روزها ممنوع شده.

سلام…

من حالش رو میفهمم…

من برای رسیدن به آرزوم تا پای مرگ رفتم…

هر کسی یه آرزویی داره من یه چیز بود شاید شهروزم مثل من یا شاید یه آرزوی دیگه اما مهم اینه یه چیزی داره اذیتش میکنه…

شهروز من نزدیک به دو سال جنگیدم و شد…

تو هم برای چیزی که میخوای باید بجنگی…

این رو بدون اگر مردونه بجنگی و جرزنی نکنی برنده ای…

هدفت، آرزوت خیلی مهمه و براش تلاش کن….

چون دنیا ساخته شده برای جنگیدن. اگر قرار بود همش آرامش باشه بزرگ نمیشدیم شهروز…

اونی هم که موفق نمیشه یا بازی رو ندونسته شروع کرده یا میدونسته اما خوب بازی نکرده…

اگر با قانونهای این دنیا سازگار شدی میتونی هم آرامش داشته باشی و هم نه. اما یادت باشه آرامش مطلق وجود نداره…

من خودم به این حرف اعتقاد نداشتم واقعا میگفتم همش چِرته. اما واقعا نیست واقعا باید هم بجنگی هم آرامش داشته باشی…

منم همین سوال رو کردم میدونی دنیا بهم چی جواب داد؟

قشنگی زمانی بهت میرسه که براش تلاش کنی هیچ چیز بدون جنگیدن به دست نمیاد…

میدونی من چقدر با این قانون بی منطق مشکل داشتم؟

البته هنوزم مشکل دارم اما دیگه واقعا چاره ای نیست…..

سلام نمیدونم من دلم میخواد هر چی دلم میخواد بگم ازم ناراحت نشو به خودت نگیر
لعنت به این ممنوعیت
ولی این جوری چرا باید بنویسیم
چرا باید
چون کامنت بخوره؟ از یادآوری این محکومیت چی به دست میاریم؟
درست میشه؟
کسی از بیناها که شاید ما بخوایم میاد این جا رو بخونه؟
به اون کسی که دوسش داریم میرسیم؟
ناراحتیمون کمتر میشه؟
بزا خوش باشیم
بزا یادمون بره
بزا از جامعه ی واقعی که میایم اینجا دلمون خوش باشه
آره تو خیییییلی قشنگ مینویسی اعتراف میکنم
ولی چیزای قشنگ نمینویسی
مثل یه سیب قشنگ ولی خراب
بزا سرمون گرم باشه
آخه میدونی عاشق شدن هم جرعت میخواد
شاید به نظرم من ندارم
شاید به دلیل ندیدن
شاید هم یه بهونست
بزا اگه دیگران با رفتارشون میگن حداقل تو با گفتارت نگو
این دفعه اگه دستت زخم شد بیا برای خوب شدنش
برای این که کنجکاو تر بشی یه ذره نمک بزن بهش
بازم میگم این یه درد دل بود

حمیدرضا من حق گول زدن خودم و بقیه رو ندارم.
اینجا قرار نیست همه چیز گل و بلبل بشه.
اینها واقعیتهای جامعه ی ماست.
اگر یکی مثل تو میخواد ازش فرار کنه، میتونه از روی این پست رد بشه و کامنت هم نذاره که یه وقت کامنتهاش زیاد نشه.
اگر کامنتها زیادن، مشکل من نیست. مشکل کسایی هست که دردشون درد مشترکه.
من به وقتش پست قشنگ هم گذاشتم. به وقتش طنز نوشتم. به وقتش همه روده بر شدن از نوشته هام. ولی تا کی گول زدن؟ تا کی الکی خوش بودن؟ شاید تو الآن تو سنی نباشی که این مسائل برات دغدغه باشه. ولی هفت هشت سال دیگه که به سن و سال ماها برسی و یه سری رفتارها رو ببینی، دوست داری حرف بزنی. دوست داری بنویسی. دوست داری دردتو به کسایی که میفهمن بگی. من ننوشتم که یه بینا بخونه. نوشتم که نوشته باشم. اینجا جایی هست که همه با هم غمها و شادیهاشون رو قسمت میکنن. به وقتش شادیهامون رو قسمت کردیم و این پست هم یه درد دل بود و قسمت شد. پس نه تو مجبوری بخونی و ناراحت بشی و نه من مجبورم به تو توضیح بدم که چرا نوشتم. نهایتاً از کنار هم رد میشیم و برای هم آرزوی موفقیت میکنیم.

من نگفتم اینا رو نمیفهمم یا اینجور رفتارها رو ندیدم نگفتم درد مشترک بین ما ها نیست نگفتم گول بزنیم هم دیگرو من گفتم رو زخم هم نمک نزنیم همین
اگه دقت کنی بعضیا به سبک قلم یا نوع نوشتن توجه میکنن
ببین اتفاقا امثال من میخوایم از مثل شماها که تو زندگیتون یه موفقیت نسبی دارید الگو بگیریم من میگم این میتونه خیلیها رو ناامید کنه این میتونه خیلیها رو از جنگیدن هم باز داره ببین مثلا خود من نمیدونم اگه یه روز یه کسی تو زندگیم مهم بشه و چجوری بدونم این حس یه طرفست یا
یا چجوری باید به طرفم بگم نه
من نگفتم این جا بیا همش جوک بگو بخندیم امید وارم منظورمو خوب رسونده باشم
کاش اینجا عمومی نبود یا بد برداشت نمیشد اون وقت میتونستم بهتر حرف بزنم موفق باشی

اهان این هم ببین این که تا حالا کامنت میخوره جالبه
http://khbartar.blog.ir/post/3486/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AD%D8%A7%D8%B6%D8%B1%D9%86%D8%AF-%D8%A8%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%B3%D8%B1-30-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82-%D9%86%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%86%D8%A7-%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF

حمید اینها واقعیته.
اگر تو مثل من رو الگو قرار دادی که کار اشتباهی هم کردی، بدون که من خیلی راهها رو رفتم و دیدم و نتیجش شده این پست. پس این پست صرفاً یه دلنوشته و یه متن ادبی نیست. یه تجربه از کلی اتفاق واقعی هست که برام افتاده. اگر روزی کسی برات مهم شد، باید بدونی که احتمال داره فقط اون برای تو مهم شده باشه نه تو برای اون. پس امید بیخودی به خودت نده که بعداً بخوای سرخورده بشی.
واقعیت اینه که به جز موارد استثنایی بیناها حتی نمیدونن ما نابیناها میتونیم ازدواج هم بکنیم. چه برسه به این که بخوان باهامون ازدواج هم بکنن.
پس واقعگرا باش. اینها نمک روی زخم نیست. اینها مسائلی هست که خیلیها باهاش مواجهیم و هنوز هم راهی پیدا نشده.

سلام.
راستش نمی دونم چی بگم!
یه زمانی توی وبلاگم یه متنی نوشتم به نام نابینا که باشی که این جا میذارمش.
ولی قبل این کار بهت میگم که بعضی وقت ها در فلسفه زندگی و عاشق شدن فکرم متوقف میشه. این که یه پسر خیلی خیلی فقیر عاشق یه دختر خیلی خیلی پولدار میشه یا برعکسش رو نمی تونم حل بکنم این که به اون دوتا گفته میشه شما لقمه دهن هم دیگه نیستید رو نمی تونم بفهمم.
چون اگر عاشق شدن و دوست داشتن باشه که کار دل هست و دل هم که ادلیل و استدلال نمی فهمه.
و دقیقاً مثل عاشق شدنی که نوشتم عاشق شدن افراد نابینا هم یه همچین وضعیتی داره.
متنی که گفتم اینه:
نابینا که باشی باید انتظار هر نوع رفتاری از مردم را داشته باشی.
نابینا که باشی باید چشم هایت را که نه؛ گوش هایت را هم بر روی خیلی چیز ها ببندی.
نابینا که باشی باید خیلی جاها از بیان احساساتت خودداری کنی.
نابینا که باشی باید در هر رابطه ای منتظر دیگران باشی تا شروع کننده باشند.
نابینا که باشی باید جدی گرفته نشوی.
نابینا که باشی مهم نیست چند ساله باشی رفتار همه با تو فرقی با ده سال پیش تر یا ده سال آینده نمی کند.
نابینا که باشی ممکن است بچه های کوچک حتی اگر زیاد هم دوستشان داشته باشی از تو بترسند.
نابینا که باشی ممکن است خانواده های فامیل به عنوان تهدید کودکشان تو را بهانه قرار دهند.
نابینا که باشی باید بپذیری که حق انتخاب هایت خیلی کم هستند و در بسیاری جاها به صفر می رسند.
نابینا که باشی باید عشق نورزی و نگذاری دیگران هم عاشقت بشوند.
نابینا که باشی باید بدانی که تو با دیگران فرق داری.
نابینا که باشی باید همیشه مراقب رفتارت باشی تا مبادا اشتباهی از تو سر بزند و آن را به پای همه ی نابینایان بنویسند.
نابینا که باشی نباید جایی که دیگران هستند آواز بخوانی زیرا آنان به بقیه و بقیه هم به دیگران می گویند و تو مجبور می شوی همیشه از جمع های خودمانی بپرهیزی چون همیشه انتظار دارند برایشان بخوانی.
نابینا که باشی باید ….
نابینا که باشی نباید ..

سلاااااااااااام بر شهروزالدوله نه شهروز اُلمَمنوع!
شما خوب مینویسین اما، اما مطلب خوبی رو اینبار حد اقلش انتخاب نکردین.
یه چیزاییم من بگم به نوبه خودم و یه ممنوعیتهای دیگه ای برات درست کنم!
یاداوری مصیبت مردم ممنوع.
جواب ندادن به کامنتا ممنوع.
نا امیدی ممنوع!
نا امیدی ممنوع!
نا امیدی ممنوع!
نا امیدی چی؟ ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووععّع!
فمیدی یا بفهمونم؟
بابا حال ندارم البته که سالن دارم که!
اینو بایددددددددددددّددددددّدّدّ بِفَّفَّهّهّهّمّمّمّیّیّی!
شهمیدی ِ چی همون فهمیدی؟
ببخش که خیلی رک ام!
ما چی چی؟ اینیم دیگه!
فکر کنم اوفتاد!
لذت ببر از زندگی، مردگی، پختگی، خوردگی، گشنگی، و هرچی که آخرش گی هس!
آفرین پسر خوب!
لذذذــّت ببریا!
خووت گفتی ممنوعیت ممنوع دیگه!
منم هر چی اومد گفتم رف!
الانم میزنم ارسال، تا دیگه نگی ممنوعیت ممنوع!

کامنتها رو که جواب دادم.
ولی نا امیدی ریشه در خیلی چیزها داره.
در این که کسی حرف ما رو نمیفهمه. این که حتی خانواده های ما هم ما رو نمیفهمن و فقط به فکر این هستن که حرفشون پیش بره.
این که حتی تو هم فعلاً نمیفهمی این پست چی میگه.
چند سال دیگه منتظر نظراتت هستم نه الآن.
موفق باشی.

سلام شهروز.
اتفاقً منم میفهمم این پست چی میگه.
من میدونم تو چی میگی اما میگم نا امیدی ممنوع.
بله شاید منم روزی نا امید بشم اما باید از این روزام این حرف خودمو هم یادگار بزارم تو گوشم که: “نا امیدی ممنوع”.
من الان میفهمم که واقعا هیچ کی درکم نمیکنه.
اما یادم نرفته که من امام دارم و حد اقل اون درکم میکنه.
من یادم نرفته که من خدا دارم و این خدا منو درک میکنه.
من یادم نرفته که اینا درکم میکنن.
پس نا امید نیستم.
منم میرم تو اجتماع و اتفاقً بیشتر از شما هم عضیت میشم.
من میبینم که هیییییییچ کسی حتی مادرم که چندین سال پیششم و براش از تواناییام میگم و نشونش میدم واقعا برخی از تواناییامو نمیتونه قبول کنه.
من میبینم که حتی پدرم که خودش آدم با صواد و با تجربه ای هس واقعا وقتی من بهش گفتم میخوام گوشی آندروید بخرم گفت مگه تو میتونی با آندروید کار کنی و نزاش اندروید بگیرم در حالی که بارها با تبلت خواهرم کار کردم.
من واقعا دارم درد میکشم اما، اما نا امید نیستم.
میدونم.
میدونم که امامم منو درک میکنه. میدونم که خدا منو درک میکنه.
من نگفتم من ذجر نمیکشم.
من گفتم نا امید نیستم.
اَی خدا تو رو لعنت نکنه که باعث شدی من اینا رو بیام اینجا بگم!

وقتی عاشق یه دختر نابینا بشی و خونوادت مخالفت میکنند یعنی معلولیت تو را هم نپذیرفتند یعنی فقط دارند تحملت میکنند وقتی با سوالات بیخود راجعبه چطوری میخواید دوتا نابینا زندگی را بچرخونید از مردم انتظاری نیست وقتی اون دختر ازدواج کرد فقط باید بسوزی که تو نتونستی ولی فلان پسر همنوع تونست خواست و تونست

ای بابا . دل ملوکانه رعد بزرگ بسی گرفت . شما را چه میشود ؟
ازین دفعه سه مرتبه در روز ،هر مرتبه ۱۰ بار با خودتون بگید تمام اتفاقات خوب داره به سمت من میاد . بعد از یک سال بیایید و از برکات این ورد برام بگید .
اعه دل رعد گرفت . رها بده به من اون اسیدو . بد جور گرفت .
شبو شور اگه مجرد بودم ممکن بود عاشق ی پسر خوش برخورد و مهربان و مستقل و زبرو زرنگ نبین بشم. ولی اگه زود عصبانی میشد و قد و مغرور بود با عصاش حالشو جا میاوردم هههه

خداییش همون فیلم ایستگاه بهشت با همه ی بد کیفیتیش, با همه ی عدم فرهنگ سازیش, با همه ی ایراداتی که بهش وارده, با همه ی قدیمی بودنش, موضوع بدبختی نابینا رو خیلی جالب و قشنگ به تصویر کشیده.
اصلاً جوری هم به تصویر کشیده که فقط کافیه درست ببینیمش.
اونجاست که به اوج بدبختیمون پی میبریم. البته بگم منظورم نابینایی هست که تو ایران زندگی میکنه وگرنه کیه که ندونه تو کشورهای پیشرفته چه قد واس حیووناشون هم ارزش قائلند, دیگه چه برسه به یه معلول یا نابینا.

شهروز اولا که چند جا اشاره کردی بد قیافه ترین مردم!منظورت چیه از بدقیافه؟!
درباره ممنوعیت ها هم که بخوام بگم اینه که کلا هر چیزی که خوشمون بیاد یا چاق کننده ست یا سرطان زائه یا متاهله.
درباره ادامه نوشتت هم باید بگم که نابینایی یه ویژگی مثل قد،وزن و رنگ چشم هستش.
محدودیت هایی هم که میگی همه و همه قراردادهای بین آدماست که نابینا نباید با بینا ازدواج کنه و هر چرت و پرت دیگه ای،هیچ چیزی غیر ممکن نیست و یه کم نگاهتو از نیمه خالی لیوان بردار.
عشق هم بزرگترین مشکل دنیاست،تنها باش و پادشاهی کن.

فائزه فقط نوشتن خیلی سخت نیست.
اگر روزی در عمل هم سر حرفات بودی خیلی حرفه.
اگر یه روز اجازه دادی یه نابینا بیاد خواستگاریت، اگر روزی خانوادت رو متقاعد کردی که فلانی توانمنده و فقط نابیناست و انتخاب تو هست، اگر روزی ازدواج کردی و با افتخار گفتی که از زندگی با همسر نابینات احساس خوشبختی کامل داری، اون وقت تونستی به من ثابت کنی که اشتباه میکنم. نه الآن.
بدقیافه رو هم فقط تو جواب به اون داستان رعد نوشتم. نوشتم اگر حتی زشت هم باشی، شانست برای پذیرفته شدن بیشتر از یه نابینا هست.

سلام دوباره
سؤالی برام پیش اومده
تو کشور های پیشرفته که امکانات برای نابیناها فراهم هست
اگه این افراد از فرد بینایی خوششون بیاد و دوستش داشته باشن
چه رفتاری از طرف اون آدم بینا باهاشون میشه
اونجا هم مسلما باید برای دیدن ارزش زیادی قائل باشن
به ویژه که من از یکی دو نفر شنیدم که چون تو اون کشور ها
امکانات برای افراد نابینا فراهم هست این اشخاص تلاش زیادی برای
پیشرفت و نشون دادن توانایی هاشون نمی کنن!

درود. شرمندم که من جوابتو میدم ولی همین قد بدون که خیلی راحت با این موضوع کنار میان. حد اقل واس اکثرشون اینجوریه.
بابا کشورای پیشرفته که فقط تو علم پیشرفت نکردند. تو همه چی پیشرفته هستند. توسعه باید از درون اتفاق بیفته نه از بیرون.
تو کشورای پیشرفته ابزار زیادند و تو ایران تجربه ها.

سعید تو کشورهای پیشرفته، نظام آموزش و پرورش درستی هست که همه چیز حتی راه درست زندگی کردن رو یاد بچه ها میدن.
اونجا فرهنگسازی حرف اول رو میزنه.
مسئولین اونجا نگاهشون اینه که شرایط باید طوری مهیا بشه که اگر روزی خودشون یا خانوادشون به هر دلیلی دچار معلولیت شدن، امکانات کافی براشون وجود داشته باشه. اونجا تمام تعاملات درست هستن. اونجا رسانه ها معلولیت رو درست معرفی میکنن نه مثل ما که سی شب تو ماه رمضون از یه نابینا یه عالم دنیای غیب به مردم معرفی کردیم.
منظورم سریال چراغهای خاموش هست.
در کل اونجا خیلی چیزها هست و اینجا خیلی چیزها نیست.

سلام شهروز پست جالبی زدی هرف دل من چند سال پیش بود دیگه دارم با این شرایط کنار میام کم کم داری به هرف های من نزدیک میشی
هی هی هی کاشکی میشد راهت هرف زد اما نمیشه مجبوریم هرف هامونو
در دل خودمون نگرداریم کامنت ۱۲.۱ هم جالب بود

سلام.
آره درسته و واقعیته .
واقعیتی که هر روز منتظری تموم شه ولی لعنتی تموم بشو نیست.
چند وقت پیش مامانم داشت با یکی از دوستای مرحوم پدرم صحبت می‌کرد و او از من سوال پرسیده بود و بیماریم که سبب نابینائیم شده
و در مورد اینکه ازدواج کردم یا نه.
می‌دونی مامانم چی گفت گفت ازدواج براش خوب نیست خخخ
بعدش به مامانم گفتم مگه ازدواج سمه یا یه داروی خطرناکه که برام بد باشه.
حالا شما این جوری نوشتی من دقیقا از ۱۸ سالگی که فهمیدم شب کوری دارم و تازه بینائیم خوب بود فقط این رو از مامان و بابام شنیدم مریم نمی‌خواد ازدواج کنه.
من همیشه از پسرا توی دانشگاه و فامیل فاصله گرفتم بارها و بارها پیش اومد یکی به طرفم اومد و ترس من و اینکه در آینده چی می‌شه باعث شد من ازش فاصله بگیرم.
می‌گم تازه اون موقع فقط یه کم مشکل داشتم.

توی فرهنگ ما کسی به نجابت، به توانائی، به استقلال، نگاه نمی‌کنه فقط باید سالم باشی
نمی‌دونم باید ببینیم خدا می‌خواد چی کار کنه

درود مجدد. معذرت میخوام که باز اومدم. در واقع کامنت اولم رو به این خاطر که عجله داشتم و باید برای کاری از خونه بیرون میرفتم کوتاه کردم.
آقا شهروز؟ من تقریبا ۱ سال پیش به این نتیجه رسیدم که مثل یک مجرم محکوم به حبس ابد زندگی میکنم. به همین خاطر بود که روی استاتوس واتساپم نوشتم: زندانی!. ولی هیچ وقت فکر نمیکردم حتی یک نفر پیدا شه که حس منو داشته باشه. پست شما هم موجب تحسینم شد, چون دقیقا حرف دلم بود و هم موجب تعجبم, به این خاطر که در باورم نمیگنجید بین هم نوع هام کسی احساسش مثل من باشه…
پستت و ۹۵ درصد کامنت هاش رو هزار بار لایک میکنم. شاد باشی

سلام حسینی خوبی؟
خیلی شیوا و روان نوشتی
عجبا که من بچۀ کنجکاوی نبودم! البته روش ممنوع کردن ممنوعات توی خانه ما متفاوت بود یعنی ممنوعات بی خطر را خودشون برامون فراهم میکردن عواقبش را که می دیدیم بالطبع سراغ خطرناکهاش نمیرفتیم مثلا دست زدن ببخاری را مامانم هی الکی حرص میخورد که دست نزنید میسوزید یبار که مادرجانم خونمون بود و من رفتم سمت دست زدن ببخاری مادری بدون هشدار قبلی آمد انگشتم را گرفت زد ببخاری آخ چنان سوختم که عمرا فراموش نکردم و فهمیدم هر ممنوعیتی علتی داره یا یادمه سیگار را شوهر دختر عمه ام یبار سیگار روشن کرد آورد داد به همۀ بچه کوچولها هر کدو یپک زدیم نمیدونم چی توش بود که همه چنان به سرفه افتادیم که داشتیم میمردم جمیعا بیخیالش شدیم فیلمها هم یادمه یبار بابا یک فیلمی آورده بود ژانر وحشت و چندش اسمش کلبه وحشت بود من که به یک سوم نرسیده فرااار کردم بقیه هم نصف نشده زدن بیرون از اتاق
برای زیر زمینم تجربه مشابه دارم.
اینها را که تجربه کرده بودیم به بزرگها اعتماد کامل داشتیم که چیزی که میگن بده حتما یه مشکلی داره پس بیخیال نخاستیم
میدونی پدر مادرها واقعی ترین عاشقهان واسه بچهاشون اینکه ممنوعشون میکنن فقط و فقط از سر عشق بی حد و اندازس دلشون میخاد با تمام قدرت از بچهاشون محافظت کنن حالا شاید در تحلیلهاشون بخطا برن و این محافظت بشه خطر بالقوه اما شک نکن حتی عشق ممنوع کردن و سختگیریهاشون واسه محافظت از عزیزانشونه
اما ممنوعیت عشق! این را نمیفهممش فکر نکنم کسی بخاطر ضعف جسمی ممنوع العشق بشه مگر اینکه در انتخاب اشتباه کرده باشه عدم تجانس و هم خونی!!! شاید علت اصلی شکستها نامناسب بودن وضعیته یعنی دوطرف هم اندازه و هم سطح هم نیستن و گرنه اگه ندیدن باعث ممنوع العشقی بود پس این همه بچهای نابینا که عاشق شدن و ازدواج کردن و کلی خوشبختن چی میشن؟؟؟
نمیدونم شایدم من واقعا قادر به درک بچهای مطلق نیستم و بدتر اینکه تلخی ممنوع العشقی را تجربه نکردم !
خب بگذریم به هر حال عمیقا برات آرزوی خوشبختی و عشق با فرجام دارم

روشنک این ممنوع العشق بودن فقط مربوط به من نیست. درصد ازدواجهای زوجهای نابینا نسبت به اونهایی که میخوان ازدواج کنن و نمیتونن خیلی کمتره.
ضمن این که حتی خیلی از نیمه بیناها هم گاهی نابیناها رو نمیپذیرن و خودشون رو بینا میدونن.
البته تو خودت نیمه بینا هستی و نمیدونم چه عقیده ای داری. ولی خیلیها هستن که از تو کمتر میبینن ولی حتی اجازه ی فکر کردن به خودشون رو به یه نابینا نمیدن چه برسه به ازدواج. این یه مورد رو خودم شخصاً تجربه کردم.
موفق باشی.

گفتنی زیاد دارم اما حوصله حاشیه و درگیر شدن توی یکسری ماجراهای بی پایه که ممکنه بخاطر نوشتهام پیش بیاد را ندارم
فقط یکوچولو در همین حد میگم همفکری و درک متقابل و شعور و نزاکت طرف اولویته محضه برام؛ اما تا امروز روز تجربه بهم نشون داده با بچهای همنوع چنین مشترکاتی وجود نداره

هااان گفتم حاشیه میشه
بیا این قدم اول من به این میگم عدم درک متقابل تو اصلا منظور منو نگرفتی و دقیقا بدترین برداشت را کردی
واین همون مشکل اصلی من با همنوعهامه!! از بیخ باهم به مشکل میخوریم و حرف هم را نمیفهمیمم
پس نتیجه میگیریم حق با منه!! هرکسی از زاویه فکر خودش میتحلیله و این بی تردید بن بستی میشه در تعاملات من با دوستان گرانمایه

روشنک یه سؤال. من معتقدم اگر یک یا دو نفر حرف منو نفهمن، ولی بقیه متوجه بشن، لابد اون یکی دو نفر منو درک نمیکنن. ولی اگر تقریباً هیچ کس متوجه منظور من نشه، لابد من بلد نیستم درست منظورمو برسونم.
فکر نمیکنی این که همنوعانت کمتر نقطه ی مشترک با تو داشتن بخشیش هم تقصیر خودت بوده آیا؟
نمیگم همش. ولی به هر حال تو هیچ ماجرایی فقط یک طرف مقصر نیست.
البته امیدوارم این حرفم ناراحتت نکنه. ولی همنوعان تو فقط نمیبینن و نه چیز دیگه ای. اونها هم سایر مشاعرشون به درستی کار میکنه و اگر یه حرفی درست زده بشه خوب میگیرن و درکش میکنن.

خواهی که جهان در کف دستان تو باشد،
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد.
هیچ دختری نیست که در مسیر زندگیش مورد توجه کسی قرار نگرفته باشه.
سالها پیش از این، آن وقتها که در اوج طراوت و جوانی بودم، دل سپردم به انتخاب کسی که مرا انتخاب کرده بود. او بینا بود.
هرگز بینایی از ملاکهای ازدواجم نبوده است. خانواده متمولی داشت اما خود، استقلال مالی نداشت. جدیدترین ماشین سال، زیر پایش بود و جزء نخستین کسانی بود که تلفن همراه داشت.
هنوز هم هیچ کس را در اخلاص از او حقیقیتر ندیده ام. خانواده اش به سختی مخالف بودند. مرا جُز از طریق مصاحبه های تلویزیونی، از نزدیک ندیده بودند. خانواده ام را در جریان نگذاشتم تا پایان احتمالا غم انگیز ماجرا آنها را آزرده نکند.
او با خانواده اش مدارا می کرد. برایشان توضیحات لازم را می داد. روزی از من خواست تا مدتی صبر کنم. بعد از چند ماه، به اتفاق یکی از دوستان نزدیکم با جعبه شیرینی آمدند و خبر عقدشان را به همه دوستان دادند.
او دوستی بود که همه چیز را می دانست و به ثعب العبور بودن سدِ نابینایی اطمینان داشت. راه خانه شان را یاد گرفته بود و در مهره های اصلی که همانا خانواده پسر بودند، نفوذ کرده بود.
شاید بهتر باشد پسران ما صرف نظر از بینا یا نابینا، به کمک استقلال مالی، به تقویت اعتماد به نفس خود بپردازند و تا زمانی که از خواسته خود مطمئن نشدند، دل بسته کسی نشوند.
آقا شهروز گرامی و سایر دوستان! عمیقا شما رو می فهمم و براتون آرزوی خوش بختی می کنم.

سلام
من پست و کامنت ها را تا آخر خوندم,
باید بگم اکثر کامنت ها خیلی به دلم نشست
کامنت خانم جوادیان که خیلی متاثرم کرد
آقای حسینی پست های شما که همیشه زیبا هستند
چه غمگین, و چه شاد باشند.
اما نظر جناب سکوت را کاملا لایک میکنم
به نظر منم اگر کسی از همنوعان را دوست دارید باید و باید مبارزه کنید و اینو بدونید تا مبارزه نکنید به نتیجه نمیرسید
خب نمیخوام طولانی بنویسم چون ممکنه دوستان خسته بشند
خیلی حرف ها دارم که نوشتنش اصلا فایده نداره
برای شما آرزوی بهترین ها را دارم
موفق باشید

سلام خانم کاظمیان.
هر مبارزه ای هزینه ای داره.
هزینه ی این مبارزات گاهی از بین رفتن احترامها و شکستن روابط مثبت با خانواده ها هست.
چون خانواده ها در برخی موارد جبهه ی کاملاً خشنی در مقابل ما میگیرن.
در حدی که ممکنه به دعوا و درگیری ختم بشه.
به هر حال ممنون از وقتی که برای این پست گذاشتید.
موفق باشید.

پوریا من حاضرم از طرف فحش بشنوم، ولی اون جوابایی که به تو دادن مثل من لیاقت شما رو ندارم و این حرفا رو نشنوم. چون همش یه بازی و فیلم مسخره هست. به هر حال شرایط سختی داری که ناشی از فرهنگ اشتباه هست. ولی انصافاً نمیخوام خیلی ناسیونالیستیش کنم. ولی توی تهران و محیطهای آموزشی تهران خیلی از این رفتارها که سر کلاس با تو میشه نیست. نمیگم فرهنگ اونجا ضعیفه. ولی به هر حال اینجا به مسائل روز نزدیکتر بوده و خانواده ها زودتر خیلی مسائل رو درک کردن. ولی باز هم مشکلات زیاده.
مرسی از حضورت.

میدونی اینقدر این ممنوعیت زیاد و پر رنگ و برجسته و واقعی جلوه کرده واسه من که نه تنها در موضوعی که اشاره کردی خیلی از جاها اصلا به یه سری چیزا فکر هم نمیکنم،
یعنی اصلا پستت چیزِ دیگه ای بود،
این محله رو بیشتر به همین علت که میتونیم اینقدر بدون رودرباسی و با واقع نگری مشکلاتمون رو بنویسیم و حد اقل بفهمیم که تو خیلی از موارد شبیه نیستیم؛ دوست دارم.
خیلی پسندیدم پستتو، و البته به همون اندازه هم قلبم فشرده شد. خدایِ من!

ممنوعیت گویا در این سرا برای زنان و نبین ها زیاده. پس اگر ی خانوم نبین باشی وا مصیبتا .
گفتم زنان. منظورم زنان کشورهای جهان سوم . هستن کشورهایی که هزار برابر ما اوضاعشون بدتره.
اینو فهمیدم که اگر در کشوری زنان محدود باشن جامعه رشد فرهنگی و فکری نمیکنه.
نابینا نیستم ولی یک زن هستم. محدودیت های منم زیاده. ولی سعی میکنم به این محدودیت ها فکر نکنم و الا داغون و اذیت میشم.

درود همهگی درد میکشیم از ی درد مشترک! و جالبیش اینه که ی وقتایی خودمونم هم هم رو درک نمیکنیم و داشته هامون رو مثل پول مقام موقعیتمونو تو سر طرفمون میزنیم و ازش فاصله میگیریم! پس خدا مقصر نی ماها به طورکلی را درست زندگی کردن رو بلد نیستیم!‏

شاید سامان.
ولی همین که موقعیتمون رو تو سر هم میزنیم، مقصرش کیا هستن. فکر نمیکنی کسی نبوده که درست زندگی کردن رو یادمون بده؟ خوب بودن و درست بودن یه قرص نیست که بخوریم. باید یاد بگیریم و یاد بدیم. یاد که نگرفتیم. وقتی هم بلد نباشیم نمیتونیم یاد هم بدیم.
مرسی از حضورت.

متنی از خانم دکتر محبوبه رستاخیز استاد روانشناسی دانشگاه تهران :

ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻓﻜﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ، ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺗﻮنه ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪ !

ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ…
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ…
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺠﻤﻨﯽ، ﺑﺎ ﭘﺴﻮﻧﺪ «… ﻣﺮﺩﺍﻥ» ﺧﺎﺹ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ…
ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﻣﺜﻞ ﺭﻧﮓ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ…

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ، ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻮ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﻘﻮﻕ ﻭ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﺳﺖ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻫﻮﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ. ﺣﺘﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ…
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺴﺘﻪ , ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ۱۸ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﻘﺐ ﺑﺎﺷﻨﺪ ,
ﻣﺪﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮﺹ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ. ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﮐﺎﺭ، ﺩﺭ ﺁﻣﺪ، ﺗﺤﺼﯿﻞ…
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺘﯿﭗ، خوش استیل،ﺧﻮﺵ ﺍﺧﻼﻕ، ﻗﻮﯼ…
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ !

ﻣﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﯿﻢ !
ﻣﺜﻻ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻪ ﻗﻮﻟﯽ ﺳﮓ ﺩﻭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ، ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﺒﺶ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﻥ ﻭﯾﺎﻟﻮﻥ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﺎﻥ ﻭﯾﺎﻟﻮﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﻋﻀﻮ ﺍﺭﺷﺪ ﻫﯿﺎﺕ ﻣﺪﯾﺮﻩ ﯼ ﺷﺮﮐﺖ ﻭﺍﺭﺩﺍﺕ ﺭﺍﺩﯾﺎﺗﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ، ﺻﺒﻮﺭ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺩﻟﺪﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺩ ﺳﻠﻤﺎﻧﯽ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﻣﺰﻩ ﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ، ﺑﺎ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ …
ﺑﺎ ﻣﺎ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ,
ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻣﺠﺮﺩﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ “ﻧﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﭖ” ﺗﻮﯼ ﺟﻤﻊ، ﻗﺮﺑﺎﻥ – ﺻﺪﻗﻪ ﻣﺎﻥ ﺑﺮﻭﻧﺪ،
ﻫﯿﭻ ﺯﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯼ ﺭﺍ ﺍﺻﻠﻦ ﻧﺒﯿﻨﻨﺪ،
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻧﺦ ﻫﻢ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﮑﺸﻨﺪ،
ﻭ …

ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺻﺒﻮﺭﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ.

ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﯿﻢ. ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﺻﺒﺮﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﯾﻘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﮑﺸﺎﻥ ﭘﺎﺱ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ ،
ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻔﺸﺸﺎﻥ ﮐﺜﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻏﻤﮕﯿﻦ.
ﻭ ﻣﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﻏﺮﻏﺮﻭﯼ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ !
ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﻛﻨﻴﻢ : ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ,
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺎﻝ ﺭﻭﯼ ﻟﭙﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ؟

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ…
ﻣﺮﺩ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ. ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﻨﻄﻘﯽ…
ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎ !
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺑﺲ ﮐﻨﯿﻢ ;
ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﻣﯿﮑﺮﻓﻮﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻫﺎﯼ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ.
ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﺎ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ،
ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ !

ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺯﻧﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ؛
ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ…
ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻓﺸﺎﺭ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ,
ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﻗﺼﺮ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﺍﯼ، ﮐﻪ ﻣﺎ ﻃﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ…
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ، ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ :

(( ” ﻣﯿﻢ ” ﻣﺜﻞ ” ﻣﺮﺩ

میدونی؟ من هرگز نمیتونم تو رو درک کنم چون هیچوق با مشکلات یه نابینای مطلق دس به گریبون نبودم. پس نمیتونمم قضاوتت کنم. نمیتونم نصیحت کنم. نمیتونم دلداری بدم. نمیتونم قوت قلب بدم. فقط میتونم بشینم پای درد و دلت و گوش کنم.
خب حرف بزن شهروز حسینی. گوش میکنم.
بازم درد و دلی داشتی بیا بگو. نریز تو خودت. کاری از دستمون بر نمیاد. ولی گوش که میتونیم بدیم.

اظهار نظر و اظهار عقیده برا خودم ممنون! خخخ. خودم رو گفتم سوء تفاهم نشه! خخخ.
همینطوری خواستم یه کامنت بفرستم که فرستاده باشم. جدی فعلا مغزم کار نمیکنه نمیدونم چی بگم. راستش برام اتفاق نیفتاده تا بتونم درست صحبتهای شما و دوستان رو درک کنم. یه سری ممنوعیتها که اسم بردید خب علتشو میپرسیدیم طوری که متوجه بشیم برامون توضیح میدادند و اتفاقا قانع میشدیم. بعضی چیزا مثل سیگار که برامون معلوم بود. دیگه نیازی به کنجکاوی و اینا نبود. در مورد دوست داشتن عشق و ازدواج و ایناس که میگم برام چنین اتفاقی نیفتاده. یعنی همون اول خودم واسه خودم ممنوعش کردم. راستش اصلا هم فعلا غصۀ چنین موضوعی رو ندارم. چرا دروغ بگم؟ همون اوایل جوانی متوجه شدم که ظرفیت رو به رو شدن با یه سری چالشها که به خاطر نابینایی به وجود میاند رو ندارم. اینه که به قول معروف آب پاکی رو ریختم رو دست خودم که ممنوع یعنی ممنوع. اینه که میگم شما دوستان رو درک نمیکنم.
موفق باشید. راستی سلام. خخخخ. داشت همینم یادم میرفت! خخخ.

موافق نیستم جناب بیسایه.
این چیزها مال داستانها و اشعار عاشقانه هست نه زندگی واقعی.
ما حتی از خوندن چنین داستانهایی احساساتی میشیم وای به روزی که خودمون تجربش کنیم.
به هر حال براتون آرزوی موفقیت دارم.

بازم سلام
من فکر میکنم به قول دوستان ما خودمون هم خودمون را درک نمیکنیم
پسر هایی که نمیخواند با همنوع ازدواج کنند به دخترهای نابینا اعتماد ندارند و و برای همینم بهشون ظلم میشه و همینطور برعکس
ما اوایل خیلی دوست نابینا نداشتیم و خیلی با همنوعان ارتباط نداشتیم الآن حدودا یکی دو ساله که با همنوعان خوبمون ارتباط پیدا کردیم اونم به خاطر اینه که چون مستقل هستیم دوست داریم سهمی تو فرهنگ سازی در مورد زندگی دو نابینا باهم داشته باشیم
برای همینم خانواده های دوستان را تو خونمون دعوت میکنیم و طرز پخت و پز و کار های دیگه ای که میکنیم را نشونشون بدیم تا به طور زنده ببینند و متوجه بشند که دو نابینا هم میتونند از عهده ی زندگی خودشون و یکی دیگه هم بر بیاند
اما همون طور که تو اون کامنت نوشتم رفتار خود طرف هم البته بی تاثیر نیست اگر واقعا دو نابینا هم دیگه را بخواندد باید و باید مبارزه کننند تا به خواستهشون برسند کمی سخته اما آخرش پر از لذت هست.
به امید روز های خوب برای همه.

درود! حالا هم که ادعا میکنیم بزرگ شدیم و کارمند هستیم ممنوعیتهای بسیاری داریم…
دائم رئیس عوض میکنند و هر کدام صلیقه ای دارند و ما هستیم که باید به سازی که میزنند برقصیم…
یکی میگه تو هرجای اداره که باشی و هر کاری برای اداره انجام دهی من قبول دارم و یکی دیگر میگه من کاری ندارم که تو در این بیست سال چگونه کار کردی…
من فقط در اطاقت از تو کار میخواهم و در طول ساعت اداری حق نداری از اطاقت بیرون بیایی… تو نباید فلان جای اداره بری و ممنوع هست تو فقط باید در اتاق خودت باشی…
راستی من خارج از موضوع نوشتم یا کمی به موضوع ربط داشت…
خوب اگه خارج از موضوع نوشتم حقم بود…
خخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها!

منم یه مأموریت ِ چی همون ممنوعیت دیگه دارم که میگم!
خیلی کارکردن با Computer ممنوع!
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!
خب ممنوعیتی یه که بابام برام درستش کرده و منم دقیقاً دارم عملش نمیکنم!
چی کار کنم؟
خب شُمامجا من بودین مث من عمل میکردین دیگه!
شوما فقط جا خودتون باشین!
خخخخخخخخخخخخخخ!
یکی از تیکه کلامهای مجتبی که کپی پیست شده!
خخخخخخخخخخحححححححححححخخخخخخخخخخ!
شوما فقط جای خودتون باشین!

درود به شهروز عزیز میدونی که من واقعَ وقت کافی ندارم که کامنت بدم اما هم مطلبت مهم بود و هم احساس کردم تجربیات خودم میتونه کمی برای هم نوعانم راه گشا باشه
خوب من با توجه به تجربیات خودم ازدواج درون گروهی رو خیلی بیشتر ترجیح میدم اما اون یکی ازدواج رو هم رد نمیکنم
مخالفت خانواده هامون در رابطه با ازدواج با هم نوع برخی وقتها بیشتر از ازدواج با یک فرد بیناست
و تا جایی که من اطلاع دارم این مخالفت برای اکثر ماها اتفاق افتاده و یا این که قراره بیفته.
اما این که شما باید مبارزه کنی به معنای این نیست که لازم باشه به خیلی ها توهین کنی و یا رابطه خودت رو با خانواده ات کاملَ به هم بزنی
تو باید تحقیرها رو تحمل کنی چون قراره یک چیز ارزش مند به دست بیاری و بدون که هیچ با ارزشی راحت به دست نمیاد و با حرف زدن و شعار نمیشه کاری کرد
هر قدر هم پدر مادر ما رو تحدید به عدم حمایت کنند و دیگران هم اونها رو تعیید کنند و در نهایت ما کارمون رو انجام بدیم و به هدفمون برسیم باز اونها هستند که حرفها و رفتارهای خودشون و ما رو فراموش میکنند و زمانی که خوشحالی ما رو ببینند به عقیده ما احترام میزارن و با ما همراه میشن
باید یادمون بمونه که اگر بین پدر مادر و فرزندان بحث و جدل سنگینی در بگیره بعد از مدتی به فراموشی سپرده میشه چرا که حد اقل پدر مادرها بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنیم ما رو دوست دارند و حرف منو کسی میتونه درک کنه که فرزندی هر چند کوچک داشته باشه
درسته که شما میتونید مواردی رو مثال بزنید که حرف منو رد کنه اما اکثر پدر مادرها اینجوری هستند و نباید از حرفها و تحدیداتشون بترسیم و به خاطر دوست داشتن و یا تحلیل اشتباه اونها خودمون رو بد بخت کنیم
در آخر هم بگم که مطالب بالا رو برای همه هم نوعانم نوشتم و اگر تندی کردم از همه پوزش میخوام
در رابطه با کشورهای پیش رفته هم باید عرض کنم این مشکل برای نابینایان اونها هست و واقعَ اگر کسی بتونه تواناییهای خودش را ثابت کنه به شغل و شعن اجتماعی مناسبی دست پیدا میکنه
البته به افتضاحی اینجا نیست ولی باید بپذیریم که دیدن مهم تر از اون چیزی هست که برای ما قابل درک باشه و این که نابینایی بخواد به فرد بینایی پیشنهاد ازدواج بده قطعَ باید درک درستی از این موضوعات داشته باشه و کمتر افرادی چه در ایران و خارج ایران هستند که ابعاد این مشکل رو کامل بررسی کنند
از طولانی شدن و ناکافی بودن شرح متنم شرمنده ام

مرسی بهزاد عزیز.
موافقم ولی گاهی باید خانواده ها پتانسیل گفتمان رو داشته باشن. اگر یه خانواده ای اصلاً نفهمن چی میگیم کمی کار سخت میشه.
به هر حال کامنت با ارزشی بود چون حاصل یه تجربه ی موفق بود.
پیروز باشی.

درود!
ممنوعیت در ازدواج!
عربها دختران خود را طوری تربیت میکنند که موقع ازدواج میدانند که شوهرشان معمولا چهار زن میگیرد و ممکن است آن دختر زن اول یا دوم یا سوم یا چهارم باشد و چون اینطور تربیت شده است نارضایتی وجود ندارد و با افتخار ازدواج میکند…
اما در مردم غیر عرب ممنوعیت در ازدواج مجدد وجود دارد و مردان غیر عرب باید بسوزند و با یک زن بسازند…
دختران طوری تربیت میشوند که باید مواظب شوند که شوهرشان زن دوم نگیرد و اگر هم زن دوم گرفت بلایی سرش آورند که از زنده ماندنش پشیمان شود…
آخه این چه ممنوعیتی است که اگر مردی برای زن دوم اقدام کرد طرف میگه باید از زن اولت رضایتنامه داشته باشی…
وقتی از آن زن سؤال میکنی که اگر خودت ازدواج کرده بودی آیا اجازه میدادی شوهرت زن دوم بگیره جواب میدهد که نه…
دختران و زنانی که ازدواج نکرده اند و اگر ازدواج میکردند اجازه نمیدادند که شوهرشان ازدواج مجدد کند چگونه است که برای زن دوم شدن از زن اول مرد رضایتنامه میخواهند…
ممنوعیت در ازدواج مجدد هم یکی از بزرگترین مشکلات غیر عربها میباشد…
من بارها شنیده ام که دکتر یا مهندسی وقتی که مرده است تازه زنش فهمیده که شوهرش زن دوم یا سوم یا چهارم داشته است…
ولی این موضوع در نابینایان ممنوعیت دارد…
وقتی دختر نابینای مجرد بگوید اگر من ازدواج کرده بودم اجازه نمیدادم شوهرم ازدواج مجدد کند… ولی یکی از شرایط ازدواجش با مردی که زن دارد مجوز از زن اول آن مرد نابیناست…
واقعا ممنوعیت در ازدواج مجدد برای مردان نابینا خودش مشکل بزرگی است…
خوب یکی نیست بگه خانم محترم تو مگه ناسلامتی مریضی که میگویی من میخواهم با مرد زندار ازدواج کنم و شرایط مجوز را موقعی مطرح میکنی که مرد حضوری به خاستگاریت آمده است…
خوب تو که زبان داری در اولین سلام به واسطه یا خاستگار بگو و مردم را مسخره ی خودت و خانواده ات نکن…
البته اینها که اینجا گفتم درد دل بعضی از مردان نابیناست که با این ممنوعیت روبرو شده اند…
یکی نیست به بعضی از دختران بگوید که اگر زن رضایت دهد که شوهرش ازدواج مجدد کند… آن مرد میرود با یک دختر جوان ازدواج میکند نه اینکه بیاید با دختری ازدواج کند که……
.



وقتی ممنوعیتها را بشماریم میفهمیم که در زنان غیر عرب نود و پنج درصدشان رضایت نمیدهند که شوهرشان ازدواج مجدد داشته باشد…
و خانمهایی که میخواهند به شرطی زن دوم شوند که مرد از زن اولش رضایتنامه برای ازدواج مجدد داشته باشد باید این آرزو را با خود به گور ببرند…
البته آرزو بر دختران جوان کمتر از شست سال عیب نیست…
راستی یک ممنوعیت دیگر هم وجود دارد…مردی که زن دارد باید آرزوی زن دوم گرفتن را با خودش به گور ببرد… آرزو بر مردان نابینایی که اجازه ندارند بجز زن اولشان زن دیگری داشته باشند هم عیب نیست…
یکی نیست به بعضی از مردان نابینا بگوید مرتیکه مگه تو مجبوری اول با بینا ازدواج کنی و در زندگیت مشکل پیدا کنی و بخواهی ازدواج مجدد کنی و در این مورد شکست بخوری…
خوب اول بسنج بعد تصمیم بگیر و از همان اول کار با نابینا ازدواج کن تا شکست نخوری…
آرزو بر نابینایان عیب نیست…
بعضی از ممنوعیتها حق بعضی از مردم است!

درود!
یه تحقیق و بررسی کوچولو که خودم انجام دادم را اینجا میگم…
بیشتر مردان نابینایی که من میشناسم که با دختر بینا ازدواج کرده اند…
دختری که مشکل دستگاه گوارش داشته ولی بینا بوده…
دختری که پدر یا مادرش فوت شده بوده…
دختری که فرزند طلاق بوده…
دختری که پدر و مادرش هردو فوت کرده بودند…
دختری که زیر دست ناپدری یا نامادری بوده…
دختری که سنش از پسر بالاتر بوده…
دختری که مشکل ذهنی داشته…
دختری که تمام خواهرانش ازدواج کرده بودند و به دلیل نامعلومی ازدواجش نشده بوده…
چنین دختران بینایی که راضی میشوند با نابینا ازدواج کنند برای خودشان دلیلی دارند… ولی پس از چند سال زندگی کردن با نابینا یک پشیمانی به سراغشان میآید که نه میتوانند جدا شوند و نه میتوانند زندگی خوبی با شوهر نابینای خود داشته باشند و این مرد نابینا است که باید بسوزد و بسازد…
البته ناگفته نمونه که تمام دختران چه بینا چه نابینا در همین جامعه بین همین مردم و خانواده ها بزرگ شده اند و همه مثل هم هستند و به دلایلی که خودشان میدانند ازدواج میکنند و روزی میشود که از ازدواج پشیمان میشوند و آن مرد است که باید بسوزد و بسازد و فرق زیادی ندارد که با نابینا ازدواج کرده باشد یا با بینا…
مسائل زناشویی از مسائلی است که بیشتر زنان قبولش ندارند و توقع دارند که مردها هم مانند خودشان فکر کنند و بیخیال بعضی از مسائل شوند که برای مردان غیر ممکن است…
این مردان هستند که باید زندگی خود را بسازند و اگر نتوانستند زندگی خود را با زن بسازند با مشکل مواجه میشوند… زن بینا یا نابینا هم فرق زیادی نمیکنه…
مردانی که با بینا ازدواج کرده اند در صددند که ازدواج مجددشان با نابینا باشد و مردانی که با نابینا ازدواج کرده اند در صدد ازدواج با بینا هستند و خوشبختانه این ممنوعیت ازدواج مجدد وجود داره که بیشترشان در ازدواج مجدد شکست میخورند و آرزویشان را با خود به گور خواهند برد…
هیچ چیز در دنیا صد درصد نیست… ولی متأسفانه بعضیا میخواهند و انتظار دارند که همه چیز برایشان صد درصد باشد که باز هم شکست میخورند…
انسانهای قانع نابینا و بینا فرقی نمیکنه همیشه موفقترند… ولی افراد بهانه گیر و سختگیر بیشتر و زودتر شکست میخورند… سختگیرها یا ازدواج نمیکنند یا دیر و در سن بالا ازدواج میکنند که مجبورند بسیاری از معیارهایشان را کنار بگذارند…
خوب تو که میخواستی از معیارهای خود بکاهی چرا راضی نشدی در سن جوانی این کار را بکنی و حالا که پیر شدی پذیرفتی از معیارهای خودت کم کنی تا بتوانی ازدواج کنی که فقط مجرد نمانی…
راستی چرا من نمیروم بخوابم و اینجا نشسته ام این اراجیف را مینویسم که کسی نمیخواند و نمیفهمد…!

خب همونطور که خودت گفتی هیچ چیز صد در صد نیست.
همه ی بیناهایی که با نابینا ازدواج کردن این شرایطی که گفتی رو ندارن و هستن بیناهایی که هیچ مشکلی نداشتن و با نابینا ازدواج کردن و از زندگیشون هم کاملاً راضی هستن. ولی قبول دارم که تعدادشون خیلی کمه.
برو بگیر بخواب بذار منم برم بخوابم صبح میخوایم بریم دنبال یه تیکه نون خخخ.بابات راست میگه.
خیلی پای کامپیوتر نباش. من زمان سن و سال تو کف کوچه و خیابون بودم. خیلی حالش بیشتره ها!

درود! پس بقیه و نصف اولش را کی خورده؟! من که راضی نیستم و حقمو میخواهم… حق خوری هنر نیست… من تازه به فکر افتاده بودم که یه کپی ازش بگیرم و در دنیای مجازی و واتساپ منتشر کنم… واقعا کی راضی شد به آسانی زحمت و دستنوشته ی ذهن منو بخوره؟…!

عدسی این پست مدیریتش با خودمه. منم چیزی حذف نکردم. کامنتی هم که ازت خوندم همین هست و اگر قبل از من کسی ویرایشش کرده باشه من اطلاع ندارم که البته من راضی نیستم کسی به جز خودم توی پستهام مداخله کنه. امیدوارم که اشتباه کرده باشی و اینطور نباشه.

درود!
شرمنده من اشتباه کردم
نصف دیگرش در کامنت قبلیم بود که من یادم نبود که دوتا کامنت پشت سر هم داده ام…
خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاحالا حقمه که بزرگان بریزند سرم و هر بلا ملایی دوست دارند سرم بیاورند!

سلام شهروز واقعا درد دارن
شاید من جای تو نیستم و درک نمیکنم
اما جای خودم خیلی تلخی ها را چشیدم و درک کردم به نوعی میدونم چی میگی شاید فقط نوعش کمی فرق کنه اما از همون جنسه

خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را!
یک خط کش این دستمان !
یک ترازو آن دستمان !
اندازه می گیریم و وزن می کنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را !!

به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم،
بعد می گوییم
خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه برسر او می آوریم !

در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ازدواج نکرده اش
این یکی را به ازدواجی که کرده
آن دیگری را…

یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
آهای!
چندبار به جای او بوده ای
که حالا اینطور راحت نظر می دهی

حواسمان نیست که چه راحت
با حرفی که در هوا رها میکنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم
چندنفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم…

حواسمان نیست که ما می گوییم و رها میکنیم و رد می شویم
اما یکی ممکن است گیر کند
بین کلمه های ما
بین قضاوت های ما
بین برداشت های ما
دلی که می شکنیم ارزان نیست…

پروردگارم! قاضی تویی
کمک کن” هیچوقت قضاوت نکنیم”

خوب باشی همیشه

دیدگاهتان را بنویسید