تو آنقدر خوبی که به خاطرت زیر سوال میروم,؟
همانجا ویزای اقامت میگیرم, می مانم و لذت میبرم از داشتنت!
ساده و صمیمی دست میکشی روی تمام زندگیم و من را
غرق لذت شنا در رودخانه آرام دست هات میکنی!
دست هایی پر از خوبی, پر از خوشی, پر از بی آلایشی محض,
پر از یک دوست داشتن واقعی که نسیب همه کس نمیکنیش!
حسی که قطره قطره از دست هات در کام عطش زده باور شکاکم میچکانی, معجونی از حس های متفاوت است که در عین ناباوری با هارمونی عجیبی عجین شده اند:
حس بودن در بهشت واقعی,
حس ترس از دست دادنت,
حس پوچی دنیا در برابر خنده هات,
حسی گذرا از خنده های ابری صفت تو,
حسی که بیشتر به یک سوال می ماند و بی وقفه دلشوره آور است:
چطور میشود تو را برای همیشه داشت؟
۱۱ دیدگاه دربارهٔ «تو آنقدر خوبی که»
سلام! مجتبا دمت گرررررم مطلب جالبی بود تشکر! اول!
سلام وای خیلی قشنگ بود ممنون مجتبی جان .
سلام، مجتبی جان خوب بود، سوم،
راستی بچه ها چرا دیگه مسعود تو محله نیست؟ هان.
نه جدی چرا دیگه نیست. به نظر شما چه اتفاقی افتاده! شما بگید. سوم
سلام .خیلی خوب بود .
این طور که پیش میرید کم کم باید واسمون شعر بنویسید . موفق باشید .
سلام مجتبی بازم گل کاشتی آفرین. دوستون دارم فعلا.
سلام به همگی
آقا مجتبی این نوشته اثر خودتون بود؟!
خییییییلی عالی بود ..
لطیف و روان و با احساس
سپاس بابت حس خوبی که بهمون هدیه دادید
بله, با اجازه چرک نوشته ی خودم بود!
ازینا معمولا مینویسم چون ننویسم میترکم!
پس این نوشته رو با دوستان دیگرم و با نام شما به اشتراک میذارم
ذکر منبع فراموش نمیشود 🙂
مِقسی بینهایت!
عالی بود
سلام خیلی دوست داشتم، چقدر خوبه که بتونیم هرچی تو ذهن داریم رو کاغذ بیاریم،
من این هنر را ندارم