خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کوری…..؟؟؟

سلام
داشتم یه کمی وبگردی می کردم رسیدم به یه وبلاگی با عنوان “دنیای یه دختر چادری”
بعدش که داشتم می خوندم بازم رسیدم به این مطلب
برام جالب به نظر رسید
گفتم به اشتراکش بذارم

کوری مرضی نیست که مانند بیماری های همه گیر، مسری باشد. کوری چیزی نیست که از نگاه مردی کور به فردی که کور نیست سرایت کند. کوری مشکلی است شخصی بین فرد و چشمهایی که با آنها به دنیا آمده!

بچه ها جدی نابینایی یعنی چه؟
همین دو روز پیش بود که یکی از دوستام بهم گفت: خسته شدم از ندیدن و من نمی دونستم بهش چی بگم!

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «کوری…..؟؟؟»

سلام نابینایی یعنی برای من که بد شانسی بیچارگی آره من هم خسته شدم کوری یعنی اسیر شدن در ظلمت و دست و پا زدن همچون پرنده ای در قفس دلم میخواد واسه یه لحظه هم که شده ببینم بدونم چیه و چه لذتی داره اینطوری واقعً بسه واقعً سخته دیدن آرزو و حق منه اما ناشکری نمیکنم هر موجودی از هر حق طبیعی خودش محروم باشه ممکنه دیگه روزی از سختیهای سنگین روزگار به تنگ بیاد و اونُ هر طوری هست از خدا میخواد اما کاش چیزی برای جبران بودُ زندگی رو شیرین میکرد

‏سلام درست است که اسم بنده در اجتماع نابینایان به…‏ نامی در رفته است! ولی به نظر بنده اگر فردی خود را شناخته و باور کرده باشد! نباید از به بازی گرفتن کلمات توسط افراد جامعه دلشکسته شود و روحی اش را ببازد! حالا مثا یکی بجای گفتن نابینا بگوید کور:‏ چی از من کم میشود؟! یا اگه بگوید نابینا چه لطفی به من کرده؟! همانطور که در کتاب تاریخ دوره ی راهنمایی خواندیم! در جایی نوشته شده بود نادرشاه در اثر سو ظن پسر خود را کور کرد و در صفحه ی بعد نوشته بود :‏ نابینا کرد!‏.‏ یا در کتاب پنجم ابتدایی نوشته بود :‏ کورها برای خواندن از چه حسی استفاده میکنند؟! سپس پاسخ داده بود:‏ از حس لامسه!‏.

سلام نمیدونم چرا آرزوی بینا شدن ندارم با اینکه گاهی از نابیناییم شکایت میکنم شاید چون این ویژگی رو همانند تمام داشته ها و نداشته هام پذیرفتم و ایمان دارم که حقم پیش خدا محفوظ هست و حتمً بهش دست می یابم زندگی هر کسی بر اساس خاصی از طرف خالق طراحی شده من هم راضیم فقط قدری صبرُ تحمل لازم هست و قلبً میخوام که کمبود ها برای همه و از هر علتی که هست جبران شن

ثنا جون شاید درست نباشه بگم نه این حسی که تو داری این نیست و اون هست ولی خب من فکر می کنم البته فقط فکر که این حس شما آرزو نداشتن نیست “پذیرفتن” ” رضا به رضای خدا” باشه و خیلی از ما و البته من هم در بیشتر موارد همین حس رو دارم اما خود خدا گفته همیشه از من چیز های بزرگ بخواید و از هر بزرگی هم اگه بخوایم حق بزرگیش رو ادا کنیم باید بزرگ بخوایم.

سلام. همه ی شعرای معروف از واژه ی کور استفاده کرده اند برای مثال مولوی میگه: “کور از خلقان طمع دارد ز جهل, من ز تو کز توست هر دشوار سهل. تو که بینایی ز کورانم مدار, دایرم بر گرد لطفت ای مدار. یه شعر دیگه هم دارهکه بعد میزارم یادم نیست. من حاضرم بهم بگن کور ولی نگن روشندل! راستی یه نگاه به ماده ی ۳۴۷ قانون مدنی بندازید!

مولوی میگه گر نه بینایان بدندی و شهان, جمله کوران مرده اندی در جهان.
نه ز کوران کشت آید نه درود, نه عمارت نه تجارت ها و سود. حافظ میگه نروند اهل نظر از پی نابینایی. فردوسی میگه “خرد چشم جانست گر بنگری, تو بی چشم شادان جهان نسپری! و هزاران شعر دیگه.

سلام بچه ها ممنون از همگی
فکر کنم خودم با اون کامنت اولی موضوع رو منحرف کردم
بحث اصلی “مفهوم اون جمله ای بود که از وبلاگ گلابتون خانم پیداش کرده بودم”
یه کم به اون فکر کنید؟
“کوری مرضی نیست که مانند بیماری های همه گیر، مسری باشد. کوری چیزی نیست که از نگاه مردی کور به فردی که کور نیست سرایت کند. کوری مشکلی است شخصی بین فرد و چشمهایی که با آنها به دنیا آمده!”

سلام! به نظر بنده :ما باید به داشته های خود افتخار کنیم و از آن حد اکثر استفاده را داشته باشیم! نه به آنچه نداریم خود را سرگرم کنیم و افسوس نداشتنش را بخوریم!‏.مثلا من تا ده سال پیش کم بینا بودم! دوچرخه سواری میکردم! اکنون عصا جاییتمام کارهای قبل را پر کرده است! حالا ‏ یک پژو وجود دارد با یک عصای نابینا با دو گوش،‏ دو دست،‏ دو پا،‏ یک زبان تیز و برنده،بینی و یک جفت دندان مصنوعی که در سن ‏۲۲‏ سالگی دچارش شده! خدا را صدهزار بار شکر که اگر چشم نیست!‏ فکر و ذهن و بدن سالم است!‏.

سلام
اگر منظور از کوری فقط کوری و نابینایی چشمها باشه توش حرفی نیست. اما کوری خودش میتونه مصداقهای فراوانی داشته باشه و فقط شامل عدم بینایی نباشه!
هرچند نخودی خواستن که برا پست شون نظر بذاریم اما من میخوام جواب ثنا رو هم بدم.
ثنا جان شما آرزوی بینایی نداری چون از دنیای بیناها بی خبری و نمیدونی اونجا چه خبره!
طبیعی هست که کسی چیزیرو نخواد که ازش خبری نداره! البته این واقع بینانه ترین و مادیترین علت برای معلول آرزو نداشتن بینایی میتونه باشه.

سلام جناب شفیعی مرسی از نظرتون، فکر می کنم زنندگی و برخورنده بودن عنوان “کوری” هم به همین خاطر ابهام معنویش باشه
در مورد بقیه دیدگاه تون هم چون خودم کمی دید دارم نمی تونم به صورت درستی اظهار نظر کنم “البته اصلاً نیاز نیست همه جا هم اظهار نظر کنم ولی خوب اسمم رومه دیگه نخودی ”

درود
متن قشنگی بود و باید در آن تامل کرد و نخودی هم خودش فهمید اشکال کار کامنت دونی اش چه بود اما دیگر کار از کار گذشته !
این هم بک معنی دیگر از کوری که شاید نوشته نخودی را کامل کند : روزی در همین زودی ها بود و مشکل کاری داشتم و قصد داشتند مرا تنبیه کنند و به محل دیگری ابلاغ کاری دادند و من در بیاناتم گفتم که قانون است که معلولان را باید مطابق آن سازماندهی کنند که مسئول امور اداری امان گفت که بله معلولان را و اما تو کور هستی و معلول نیستی ! من برداشتم این بود که می خوست بگوید که من فقط نمی بینم اما به قوانین در حد بینا ها وامور اداری واقفم و از نظر او معلول به کسی می شد اطلاق کرد که ناتوان از حرکت و فکر کردن باشد !
شفیعی عزیز من کاملا با کامنت شما مخالف هستم که چون ما نمی بینیم پس انگیزه خواست دیدن را نداریم .خیر افراد با افکارشان زندگی می کنند و زندگی اشان را می سازند عده ای خودشان را با همینافکار ناراحت می کنند بیشتر بشر بخاطر چیزهائی که ندارند زندگی خود واطرافیانشان را زهر مار می کنند و از این زمان بهره ای نمی برند متاسفانه حالا فکر کنید ما فهمیدیم که دیدن چیه اونوقت یک لحظه هم دیدیم بعدش چی خواهد شد .من با خودم که می اندیشم می بینم حتی رانندگی هم به زودی برای ما محقق خواهد شد وقتی وسیله نقلیه ای را با کنترل از راه دور می توانند از حرکت بازدارند وقتی وسایلی طراحی شده تا اشکالات فنی خودرو را به اطلاع راننده برساند مطمئن باشید به زودی هوشمند سازی به رانندگی هم خواهد رسید دوستان .افسوس نداشتههایمان را نخوریم به فکر توانائی ها و بهره گرفتن از حال خود باشیم .عجب لذتی دارد نوشتن و گشت در اینترنت هاهاهاها

سلام قنبر آقا بله جداً متن قابل تأملی هست ولی حتی شما هم وارد ابعادش نشدید ولی مهم نیست.
به نظر من نابینایی خودش به صرفه قابل پذیرش و تحمل هست میشه بجای دیدن شنید حتی زیباتر از دیدن و گاهی هم باید شنید و لمس کرد تا زیبا دید ولی محدودیت های ناشی از ندیدن هست که ندیدن رو سخت می کنه و غیر قابل تحمل … من نمی بینم پس خیلی کار ها رو طبعاً نمی تونم انجام بدم و خیلی دیگه از کارها رو به سختی ولی زندگی باید کرد …

جناب قنبر حرفهای شما کاملاً صحیح است.اما شما گفتید «می اندیشم» و این اندیشیدن با دانستن و لمس کردن واقعیت زمین تا آسمان فرق دارد.من از صبح تا شب بنشینم و درباره چیزهایی بیندیشم که از آنها آگاهی درستی ندارم یا حد اقل گفته های دیگران تنها راه آگاهی من باشد هیچگاه نمیتوانم آنها رو طوری قبول کنم که خودم حس کرده باشم یا نهایتاً خودم بتوانم درک کنم.درک خودم آگاهی دیگری برایم ایجاد میکند که اصلاً قابل قیاس با دانستن آنچه میدانم نیست.درباره دیدن هم میتواند این صادق باشد.وقتی با دوستان بینا جایی میروم بعضی از آنها طوری حواسشان به من هست که همه چیز را برایم توصیف میکنند حتی گاهی که در دانشگاه جشنی برگزار میشد تزیینات روی دیوار را هم برایم میگفتند که با روبانهای چه رنگی و چه لامپهایی آراسته شدند.شاید اگر خودم میدیدم تا این حد به جزئیات توجه نمیکردم.اما هیچگاه از این توصیفات آن لذتی را حس نکردم که دوستم در هنگام توصیف داشت.این نشان میدهد که درک من از آن تزیینات به خاطر عدم ترکیب درست بوده که به دلیل نابینایی حاصل گردیده.اگر میدیدم مطمئناً هنگام دیدن ترکیب هم میکردم و درک بهتری برایم حاصل میشد و آنوقت بود که به آرایشگر آن صحنه آفرین میگفتم.

این بخش از گفته ی شما رو کاملاً قبول دارم که فرمودید به خاطر نداشته هامون غصه نخوریم.من هم معتقدم باید از
داشته هامون طوری استفاده کنیم تا به قوتی برسند که نداشته ها در مقابلشان رنگ ببازند.البته نباید فراموش کنیم که این مهم میتواند یک هنر باشد و راحت نیست و این یعنی تلاش دوچندان، یعنی روحیه بالا، یعنی خواستن تا توانستن را نتیجه دهد.ببخشید که زیاد حرف زدم.شاد باشید

درود
جناب آقای شفیعی خوشحال هستم که بر تعداد دوستان من افزوده شد و من دوست خوب دیگری همچون شما یافتم که کاملا منطقی وارد میدان شده و ضمن احترام به دوستان افکار وایده هایش را بیان می کند .واقعا خوشحال هستم و روز قبل نام شما را در سایت گلستانی ها دیدم .
من با شخص شخیصی همچون شما بحث وجدلی ندارم اما می خواهم بگویم که من از تعمت دو جهان بهره برده ام هم خودم تجربه داشته ام هم دیگران به من گفته اند راستش اگر همان بیان خودت را در نظر بگیری بینا ها وقتی با یک نابینا در حرکتند مسائل ریز را می گیرند و بیان می کنند اما در شرایط عادی اصلا دیدشان به کارشان نمی آید در بسیاری از مسیرهای رانندگی در بیشتر اوقات چشمانشان اصلا بینائی ندارد و در افکارشان غرق هستند دوست من .اگر دقت کرده باشید وقتی با یک بینا در حرکت هستید واگر فکرش مشغول امری باشد اصلا نکات ریز دیگر بیان نمی شود یا شاید شخص راهنما مترها از ما دور شود بعد یادش بیاید و برگردد و یا خودش را بخاطر این عمل ناراحت می کند .دوست من بیناها دو چشم دارند اما در بیشتر مواقع اصلا نمی بینند و آن تصوری که شما از سکوت دارید در بینا ها اگثر بینا ها در سکوتشان استند بای هستند !در واقع نوعی نابینائی را ایشان تجربه می کنند .لازم است بگویم همین الان من کم بینا هستم که قادر به تشخیص افراد نیستم و در مسیرهایم اغلب در افکارم غوطه ور هستم در مسیرهای مشخص که قبلا تکرار کرده ام .فقط بینا ها دلخوشی داشتن چشم را در اغلب موقعیت ها دارند این را نه برای دلخوشی بلکه بر اساس تجربه خودم ودوستان خودم بیان داشته ام اما از قسمتstand by خودم بیشتر خوشم آمد و لایتش کردم .
پیروز باشید دوست من و من مطمئن هستم مطالب ارزشمندی را دارید که می توان از هم فکری با شما دریافت .

سلااام بر عمو قنبر گرامی عموی به حق محله که دیگه نیستید و چه حیف واقعا…..
می گم عمو قنبر این شفیعی که می بینید سرکار خانم شفیعی هستند شکلک خانم ها چقدر با کلاس فهمیده اند ها شکلک افتخار به دوستی با شفیعی خانمی عزیز….

در مورد صحبت هاتون و استند بای هم شاید بشه مقایسه ش کرد با زمان هایی که خودمون هم اون قدر استند بای و تو فکریم که حتی صداهای اطراف رو نمی شنویم البته من اون قدری که شما استند بایش کردید حتی در رانندگی خب نمی تونم حضمش کنم…..

سلام دوستان عزیزم! بنده در باره ی واژه کور به نتایجی دست یافتم! کور یعنی بسته،کور یعنی دشوار،و…‏ مثلا وقتی طناب یا نخ یابند کفشی را دو یا چند گره روی هم زده باشند موقع باز کردن گره ها چون سخت و دشوار باز میشود میگویند گره کوری شده! اکهنیه خاطره تعریف میکنم تا به مفهو ل کور یعنی بسته برسیم:‏ زمانی که تازه ازدواج کرده بودم! یه شب که به منزل نامزدم رفته بودم! مادرش در حین صحبت گفت:‏ شمع سماور شکسته بود وقتی برای تعمیر پیش فلانی بردم! وی گفت:‏ این قابل تعمیر نیست،‏ و من راهش را کور میکنم! خلاصه کلمه ی کور چند بار تکرار شد و دخترانش هر چه تلاش کردند که با اشاره به او بفهمانند که پیش من نگوید کور،‏ و ‏ ایشان بی اهمیت بی اشاره ی فرزندانش به صحبت ادامه میداد و من که متوجه ناراحتی آنان شدم! گفتم اشکالی نداره ‏! این صحبتهای آمیانه است!‏.

راستی بچه ها اینو میدونید که تجسم بیناها از نابینایی چیه؟! وقتی یه فرد بینا میخواهد نابینایی را راهنمایی کند ،‏ چه تجسمی دارد؟ در بعضی از بیناها اینطور تجسم میشود که برق رفته و طرف مقابل دست و پایش را گم کرده…‏ بعضی دیگر نابینا را به صورت یک پیر دست و پا چلفتی تجسم میکنند که هم توانایی حرکت ندارد هم گوشهایش کم شنوا شده هم بیناییش را از دست داده…‏ یادم میاد یه بار یه نفر را ترک دوچرخه ام سوار کر ده بودم و در کوچه باغ میرفتم پل کوچکی بود که با دوچرخه از روی به زمین خوردیم! پیرمردی پیاده پشت سرمان بود،‏ گفت مگه حواست پرته؟ گفتم:‏ نمیبینم! گفت:‏ تو که جوانی میگوی نابینام! پس ما که پیریم چیکار کنیم؟!‏.

خب فکر کنم با این کامنت هم یه طورایی موافق باشم و اینجاست که نابیناها باید برند در کار فرهنگ سازی و اثبات خویش تن….
اون خاطره تون هم با نمک بود خخخخ خب برای اون پیر مرد درک این که شما واقعا می گید نمی بینم خیلی سخت بوده خب

دیدگاهتان را بنویسید