امروز خوب و خوش و لذتبخش صبح از خواب بيدار شدم و تا شب تقريبا غير از وارسي محله هيچ كار مفيدي انجام ندادم. دقيقا برخلاف ميلم و برخلاف كلي كار كه هميشه ي خدا سرم ريخته است و به آش كشك خاله ميماند و بالاخره بايد روزي نوش جان كنمشان. اميدوار و سرفراز از كارهايي كه انجام نداده ام، به تدوين فايل صوتي كنفرانس يازده روي آوردم و پس از انجام كارهاي نهايي براي مستقيم كردن لينك دانلودش منتشرش كردم. حالا احساس شعفي داشت از اين امر به من دست ميداد كه ديدم دست نداد. هرچه در خودم گشتم و از افكار در هم لوليده ام علت دست ندادن احساس شعف را پرسيدم هيچ كدام جواب ندادند تا اينكه احساسي به نام حس كثيفي مسئوليت اين عمليات انتحاري را بر عهده گرفت و لب به شكايت گشود كه چرا تو بايد احساس شعف را بيشتر دوست داشته باشي و به من اهميتي ندهي؟ گفتم من از حس كثيفي كه تو باشي بيزارم ولي به خرجش نميرفت كه نميرفت و به زور آمد و مرا چنگ زد و بغل كرد. كفري شده بودم و گفتم درسي به اين احساس بدهم تا در تاريخ احساسات بنويسند اين شد كه حمامي نگفتني رفتم. و ريشهاي سمجم را كه با حس كثيفي دست به يكي كرده بودند، ريختم پايين و آن قدر خودم را زير آب، آب مالي كردم كه حس كثيفي ساكش را جمع كرد رفت خانه ي پدرش. حالا ديگر حس شعف، جا براي جولان دادن داشت و ديگر مطمئن بودم كه اين دفعه به من دست ميدهد ولي باز هم دست نداد. اين دفعه كه ديگر واقعا كفري شده بودم و قرص هايم نيز دو سه روزي بود تمام شده بود، با خشمآلودگي تمام فرياااد برآوردم كه اين بار ديگر چه خري جلوي حس شعف را گرفته؟ ناگهان سكوتي دهشتناك در فضاي ذهنم حاكم شد ولي آن سكوت شكننده به همراه انبساط افكاري كه نداشتم با صداي حسي تقريبا آشنا در هم شكست. حس با صدايي خسته و با حالتي حق به جانب گفت من حس گشنگي هستم و تو چرا اخيرا به ندرت از من ياد ميكني؟ گفتم من از تو و امثال تو بيزارم. گفتم اين را بفهم ولي او هم به مانند حس قبلي نفهميد، چنگم زد و بغلم كرد. اين دفعه بايد كاري اساسي انجام ميدادم. بايد كاري ميكردم كه به قول گرگ قصه ي بز زنگوله پا كارستان باشد و موضوع صد تا داستان باشد. عابر بانك عليه سلام را برداشتم و به سمت فست فودي روان شدم. چنان چيز برگري سفارش دادم و با دلستر انبه خوردم كه حس گشنگي نيز چمدانش را جمع كرد و رفت خانه ي بابايش. حالا ديگر حس شعف بود كه ذوق زده شده بود و به هيچ كس و هيچ حسي امان نداد و حتي قبل از اينكه حس سيري خودش را به من برساند، شعف چنگم زد و بغلم كرد و پاهايش را دور كمر افكارم به صورتي حلقه وار قفل كرد. حالا ديگر اميدوار تر از هميشه بودم و تمام اينها را مديون حمام و كف ريش و تيغ و شامپو و لباس هاي تميز و در نهايت مديون چيز برگر بودم. چيز برگر هم براي خودش ايهام ها و ابهام هاي خاصي دارد كه شنونده و خواننده را در اين فكر فرو ميبرد كه آخر چيز برگر يعني دقيقا چي برگر؟ مثلا كوفت برگر يا زهر برگر. آخر نميشود كه همين طوري بگويي من چيز برگر نوش كوفتم كردم كه! خوب مردم حق دارند كه بپرسند چيز برگر يعني دقيقا چيچي برگر و تو بايد جواب منطقي بدهي. حد اقل ساندويچ ديشبي كه خوردمش اين همه در اسمش ايهام نداشت. يك باني برگر ساده بود كه شك و سوال هم در ذهن آدمي ايجاد نميكرد. البته درست است كه اين باني برگر در اسمش ابهام ندارد ولي رياكاري در آن موج ميزند. باني ديشبي را كه چيز زيادي در موردش نميدانم ولي يك باني در مسجد محل ما بود هر وقت كه قند يا چايي باني ميشد، مرتب از تك تك جماعت نفري سه بار ميپرسيد كه آيا قند ها خوشمزه است و به همه اطلاع ميداد كه چه قدر جديدا قيمت قند و چايي بالا رفته و تا مطمئن نميشد كه همه متوجه شده اند او باني بوده، از مسجد بيرون نميرفت كه نميرفت. اين است كه من اگر با چيز برگر ميانه ي خوبي ندارم ولي از باني برگر ها هم دل خوشي ندارم چون اين باني ها نيز مشكل دارند و آن رياكار بودنشان است. خوب. بعد از اين همه حرف حالا به اين نتيجه رسيدم كه ديگر حرفي براي گفتن ندارم و اكنون نميدانم نوشته ام را چطور و با چه كلمه يا جمله اي به پايان برسانم. مثلا نتيجه بگيرم يا همينجا بي مقدمه تمامش كنم؟ بگذاريد نتيجه بگيريم ، شايد كه رستگار شويم. نتيجه ميگيريم كه ما بايد برنامه ريزي داشته باشيم و حسهاي بد را از خود دور كنيم و فست فود هايي مصرف كنيم كه چيز نباشند و مشخص باشند و همچنين رياكار نباشند. شما هم اگر خواستيد نتيجه گيري يا نظر خودتان را بنويسيد من بخوانم و با هم لذت ببريم از اين دنياي ديوانه.
يادداشت امشب
- نویسنده نوشته از مجتبی خادمی
- تاریخ نوشته یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۲
- 28 دیدگاه برای يادداشت امشب
- برچسبها باني برگر, چيز برگر, خاطره, دست نوشته, مجتبي نوشت, يادداشت, يادداشتهاي يك نابينا
از مجتبی خادمی
مجتبی خادمی.
متولد 7 بهمن 66.
دارای مدرک کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی از دانشگاه
اصفهان.
ارزیاب مرکز تماس گروه صنعتی انتخاب.
مؤسس و گرداننده اسبق محله نابینایان.
مدرس علوم کامپیوتر و زبان انگلیسی.
طراح وب.
برنامه نویس.
مجری برنامه های رادیویی.
آشنا به راه اندازی و استفاده از چاپگر های خط بینایی و بریل.
دوره پیش دبستانی را در مدرسه کمتوانان ذهنی بصیرت زرین شهر گذراندم.
دوره های دبستان و راهنمایی را در مجتمع آموزشی ابابصیر اصفهان.
پایه اول دبیرستان را در دبیرستان غیر انتفاعی محمد باقر زرین شهر.
پایه های دوم و سوم هنرستان را در رشته کامپیوتر در هنرستان ملا صدرا.
مقطع کاردانی کامپیوتر را در دانشگاه های آزاد مبارکه و دولتی شهرکرد.
و مقطع کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی را در دانشگاه اصفهان گذراندم.
همزمان، در انجمن موج نور نابینایان، به عنوان مسئول تولید محتوا، مؤلف کتب صوتی ویژه نابینایان، صدابردار، مسئول کنترل کیفی مواد آموزشی، پاسخگو به پرسش های کامپیوتری نابینایان، طراح سامانه تلفن گویا، مدرس کلاس های آموزش رایانه و مسیر یابی ویژه نابینایان، مدرس دوره های تربیت مربی آموزش رایانه به نابینایان، و تحلیلگر نیاز های آموزشی نابینایان در خانه ریاضیات مشغول به خدمت شدم.
در ادامه، به عنوان اپراتور در مرکز تماس گروه صنعتی انتخاب مشغول بودم و اکنون در مقام ارزیاب در تیم پایش عملکرد در گروه صنعتی انتخاب خدمت می کنم.
از دوران کودکی، مخارج زندگی و تحصیل را شخصا
به عهده گرفتم و به سختی فراهم کردم.
در دوران دبیرستان، اولین رساله ی گویا در ایران از آیتالله مکارم شیرازی را به کمک خواهرم و روحانی محل، تهیه کردم و در سطح وسیعی بین نابینایان در کشور توزیع کردم.
در همان دوران، اولین مجموعه ی آموزشی بازی های کامپیوتری ویژه نابینایان را تولید و در سطح وسیعی بین نابینایان در کشور توزیع نمودم.
در دوران نوجوانی، اولین بازی رایانه ای ویژه نابینایان به زبان فارسی با نام دو در جنگل را طراحی کردم و توسعه دادم.
به ترجمه و دوبله ی بازی های رایانه ای محبوب نابینایان از جمله تخت گاز و شودان جهت استفاده ی نابینایان این مرز و بوم مبادرت ورزیده ام.
اولین کتابچه ی راهنمای آموزش رایانه به کودکان نابینا را طراحی کردم و توسعه دادم.
در دوران دانشجویی، اولین، پر بازدید ترین و پر محتواترین سایت ویژه نابینایان ایران با نام گوشکن را تأسیس کردم.
همواره در سایت گوشکن، سه شعار آموزش، استقلال و تفریح نابینایان را دنبال کرده و در جهت سوق دادن نابینایان به سمت این سه هدف، اقدام به ضبط آموزش های مختلف، تولید و ترجمه ی مقالات مرتبط و تشویق دیگران به انجام نظیر این کار ها نموده ام.
تهیه کننده و مجری یکی از پر شنونده ترین برنامه های اولین رادیوی اینترنتی نابینایان ایران (که چند سال پیش تعطیل شده است)، بودم.
همیشه از مصاحبه های آگاهی بخش با رسانه ها از جمله برنامه به روز شبکه سوم سیما به عنوان یکی از کارشناسان فاوا و نابینایان استقبال کرده ام.
به دلیل تجربه ی تدریس موفق به دانش آموزان، همواره با استقبال والدین کودکان و نوجوانان جهت تدریس روبرو بوده ام.
از تألیفاتم می توانم به کتاب آموزش نرم افزار آماری SPSS به اتفاق استاد ندا همتپور اشاره کنم.
یکی از مهمترین نرم افزار های مسیریابی نابینایان را با نام نزدیک یاب به همراه دفترچه راهنمای استفاده، جهت کمک به استقلال نابینایان در رفت و آمد، ترجمه کردم و به رایگان در سطح بین المللی برای تمام فارسی زبانان منتشر نمودم.
در حال حاضر، رویای امکان سفر به استان های محروم جهت همسان سازی سطح آموزشی و پرورشی کودکان محروم با کودکان کلان شهر ها را در ذهن می پرورانم.
اطلاعات تماس:
شماره موبایل شخصی: 09139342943
آدرس ایمیل شخصی:
gooshkon2020@gmail.com
شناسه اسکایپ:
mojtaba1007
شناسه تلگرام:
@luckymojy
آدرس شناسه تلگرام:
https://t.me/luckymojy
شماره واتساپ:
09139342943
آدرس وبلاگ شخصی:
https://gooshkon.wordpress.com
28 دیدگاه دربارهٔ «يادداشت امشب»
سپاس! مجتبی جون مبایل من بیشتر پستهارو کامل میخونه، ولی اکثر پستهای جناب عالی را نمیخونه، مگه تو چجوری مینویسی، تورو جون پژو روش نوشتنتو تغییر بده، باباجان درسته که مهندس کامپیوتر هستی، اما باید طرز نوشتنتو تغییر بدهی، اگه تغییر ندهی محله را روی سرت خراب میکنم! یا روش نوشتنتو تغییر بده یا پستهاتو برام ایمیل کن یا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! حالا از من گفتن از تو نشنیدن!! امیدوارم سگ گازت بگیره-خر لگدت بزنه-گاو شاخت بزنه- و یکی پیدا بشه در طالار اندیشه را روت ببنده یا وقتی به طالار اندیشه میری آب قط بشه!
من به روش خاصي نمينويسم عدسي اين موبايلت نوشته هاي طولاني و قشنگ رو نميخونه باهاشون دشمني داره برو تاكس رو عوضش كن يا كامپيوتر ياد بگير تنبل خان.
می گم شما که قشنگ می نویسی چرا تو نشریات گریزی نمی زنی آخه ؟
مِقسي. چشمات قشنگ ميخونن ترانه جان. دوس دارم داستانم رو ي روزي شروع كنم. از داستان نويسي و همچنين طنز نوشتن خيلي خوشم ميياد ولي تا حالا نه جرأتش رو داشتم نه وقتشو.
جالبه بدونی من داستان می نویسم شایدم یه بار یکیشو زدم اینجا تو محله
درود
و به سمت فست فودی روان شدم. چنان چیز برگری سفارش دادم و با دلستر انبه خوردم که حس کثیفی نیز چمدانش را جمع کرد و رفت خانه ی بابایش.
خب رئیس انگار اینجا میخاستی بنویسی حس گشنگی خخخ
دقتو داشتی
نتیجه میگیریم هااااان نمیدونم همون که خودت گفتی
مِقسي زهره. وقتي دقتت زياد باشه مهم نيست پارس آوا واست بخونه يا اي اسپيك. ايول. اصلاحش كردم.
نوش جان. این خانوما عجب ایرادای نخدی میگیرند. اصل محتوا است. شوخی کردم. ظهره خانم. قطعاً دقت شما بیشتر از من است.
محسن زهره را با ز بنويس با ظا اشتب هستش داداش! ايول كه هستي.
بابا مثل این که شما و زهره خانم منو میخواین حرص بدین. بابا ظهره نه زهره خانوم اصلاً اینقدر ازین اشتباه های لپی پیدا کن تا مدیر جون نوشتن یادش بره و ندونه اون چه مینویسه درسته یا نه اصلاً کار به جایی برسه که قبل از انتشار پست از صافی شما که الحق از سیستم اتومات پایگاه مبارزه با محتوای مجرمانه قوی تر عمل میکنه بگذره و شما انتشارش بدین.
سلام مجتبی جون.
چقدر احساساتی هستی، ظاهرا همه مشکلت همون پنیر برگر بوده، که باعث گریز زدن به ریا و ریاکاران و حمام و این طور چیزا شده، شما خیلی خودشو ناراحت نکن.
حالا یه کمی جدی بشم: ترانه درست میگه، خیلی خوب مینویسی، ای کاش این کار رو بیشترش کنی تاما هم حالشو ببریم. خیلی باحال بود، ممنون داداشی.
مرسي محمد جونم. ببين، قديمها يادداشت هاي زيادي مينوشتم. هم وقتم زيادتر بود و هم حسش بود. الان فكر ميكنم اگر هي يادداشت بنويسم بعضيها خسته ميشند و هي دنبال آموزش از طرف من هستند ولي خوب دارم خودمم به اين نتيجه ميرسم كه اينجا دست نوشته هاي بيشتري بذارم. چه معلوم، شايد بتونم ي روزي توي محله كنسرت يا سخنراني هم از طرف خودم بذارم و بليت بفروشم و بعدش كه پولدار شدم برم خارج چشامو خوب كنم بعدش بيام محله رو جمعش كنم… نه. ولش كن اصن نميرزه. هويجوري خوفه.
سلام مجتبی جان قشنگ بود حرف نداره نوشتنت .حرف این دخترا هم گوش نکن .محدودیت ذهنشان را محاصره کرده.هخخخخخخخخخخخخخخخخخ شوخی کردم دخترای محله
مرسي ميلاد قشنگ ميخوني. من چاااكر پسرها و دخترهاي محله هم هستم دربست.
سیلااااام مدیر جون چقدر احساسات تون زیاد بوده در یک روز.ولی جدا از شوخی خیلی خیلی عالی نوشته بودید با ارزوی موفقیت در زمینه نویسندگی.
ايشالا پله هاي ترقي رو يكي يكي طي بكشم. مگه نه مليسا؟
شکلک خنده
نه مدیر جون شکسته نفسی نکنید
سپاس! ضمن درود فراوان و عرض ادب! بنده تصمیم گرفتم از شوخی با دخترهای محله بپرهیزم، اما مجتبی جون-این جوابی که به بنده دادید از روی کله داغی و مجردی و بی مسئولیتی بود!تو که نتونی منو درک کنی بنده چه توقعی از دیگران داشته باشم!
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شکلک بال درآوردن/ خب که چه؟ یک شَبه کبری شُدین تصمیمای کبرایی میگیرین خخخخخخخ هان؟
مرا از دخترهای محله عفو بفرمایین سرورم؟ خداییش جدی گفتما. hehehehehehehehehe hohohohohohohohohoHOHOHOHO HOHOHOHOHOHO
سلام مدیر خداییش در وصف خوردنی های توپ و تاپ در وصف گردگیری شکمدونی واقعا زیبا، زیبا، زیباتر مینگارین. احسنت بارکلا طیب طیب الله احسنت بارک الله
به اين خاطر ازش خوب مينويسم كه از معدود مواردي هست اين شكم كه نابينا ميتونه ازش لذت كافي و وافي رو ببره سيتا.
خیلی درک کردم این نوشته رو. با تمام وجود.
خوچحالم
من ساتیصمی ی دست نوشته هاتم
زیباتر از قشنگ مینویسی
سالام
درود
میگما
احیانا چرا سر و کله حس خواب پیداش نشد؟
ههههههههههااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟
سیلام میگما چرا این دفعه که بیرون رفتی دوست دخترت رو نبردی که احساس قشنگ عاشقانه ات برانگیخته بشه و نیاز عاطفیت ارضا بشه ههههههه
سپاس! ضمن درود فراوان و عرض ادب!بنده تصمیم گرفتم یک وصیت نامه از طرف بعضی از بچه های محله بخصوص مجتبی جون مدیر خوش ذوق تنظیم کنم! وارسین عزیز-من ازدواج نکردم- من بهترین خوردنی ها را نخوردم-من به تفریح نرفتم-من خوش گذرانی نکردم-من بی عرضه بودم-من … و……- شما بجای من با عرضه باشید و بجای من ازدواج کنید-به مسافرت بروید-خوش گذرانی کنید-بهترین خوراکی ها را بخورید-محبت کنید-عاقل باشید- و……..خخخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
سلام متنهای شما رو من هم مشکل دارم. البته با موبایل.