خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

صندلی داغ عمو حسین

به نام الله
همونطور که می دونین قرار بود صندلی داغ این هفته مال آقای سرمدی باشه که با توجه به امتحاناتشون واگذار به وقت دیگه ای میشه و اما میهمان گرامی این هفته :
سلام به عمو حسین مهربان
هر صندلی داغ با این سوال شروع میشه که لطفایه بیوگرافی ساده از خودتون بگین تا دوستان بسراغ سوالات برن

۷۸ دیدگاه دربارهٔ «صندلی داغ عمو حسین»

سلام به ترانه خانوم،‏ خیلی خوشحالم که دوباره صندلی داغو تو محل برپا کردی.‏ خیلی وقت بود که میخاستم یه چیزی بهت بگم ولی چون پاطق ثابت تو محل نداشتی،‏ منتظرت شدم که یه پست بذاری تا حرفمو بهت بزنم.
خیلی بیلعرفتی!!!.‏ آخه خدا خیرت بده اینم شد رسم مهموننوازی؟؟؟!!!‏…
تا ما اطلاعرسانی کردیم که در بخش گشت سپید برنامه ی زندگی ادامه داره میخایم سفر کنیم به سنندج،‏ گذاشتی از محل در رفتی که نیایم خونتون؟! ولی فکر کردی خیال کردی!‏.‏
ما ول کنت نیستیم!‏،‏ بازم میایم.‏ حالا ببین کی بهت گفتم!‏
راستی یادت رفت که برای عمو حسین بنویسی که ‏‏(برات آرزوی سوختن دارم البته فقط در حد همین صندلی داغ.‏)‏.
و اما عمو حسین،‏ عموی دوست داشتنی و مهربون محل،‏ آقا اول اینکه خیلی مخلصیما! باور کن! انشالا با موفقیت این مرحله ی سخت و دردناک و پر پیچ خم و بعضا حاشیه سازو سپری کنید!‏.
یادتون آخرین حاشیه ی خفن محل از همین صندلی داغ پایهگذاری شد.‏ البته شوخی کردم! گفتم بگم تا شرش دامنگیرم نشده.‏ به هر حال من هستم بازم میام.

خیلی خیلی از لطفت ممنونم اشکان عزیز شما همه هم محله ای ها قبلتر به خونه قلبم هم اومدین خیلی بابت اومدنتون به دیار من ازتون ممنونم تموم محله پاتوق من هستش من وقتی میام همه جا رو سر میزنم و خدای متعال می دونه که در دعاهام و در زندگیم فراموشم نمیشین

سلام بر ترانه و صد البته بر عموی دوست داشتنی محله.
من طبق معمول صندلیها البته بجز صندلی داغ خودم برای عرض ارادت به شما و صاحب محترم پست خدمت رسیدم.
اگه لطف کنید و اول یک بیوگرافی مختصر و مفید بذارید از شما ممنون میشیم تا اگه سوال خاصی به نظرم رسید بعدا مزاحم بشم.
ممنون و موفق باشید.

درود بر امیر و اشکان عزیز. که ابراز لطف و محبت کردند. در پاسخ به برادر گرامیم محمد رضای عزیز باید عرض کنم که متولد ۱۳۴۲ ۲۸ خرداد هستم. در سال ۵۱ ابتدا وارد کریستوفر اصفهان برای تحصیل شدم بعد از چند ماه به ابابصیر رفتم و دوران ابتدایی را در همان مدرسه سپری کردم اول راهنمایی را به مدرسه ی بینایی و تلفیقی رفتم دوم راهنمایی را هم در خود ابابصیر بودیم که انقلاب پیروز شد از مهر ۵۸ که ابابصیر کریستوفر را اشغال کرد به آنجا رفتیم و با دوستانمان در آنجا متحد شده خواستار دولتی شدن ابابصیر شدیم که با مقاومت ابابصیریها مواجه گشتیم که اتحاد ما سبب پیروزی گردید. سوم راهنمایی را هم بطور تلفیقی در اصفهان گذراندم آنگاه به زادگاهم شهر شریف شهرضا رفتم و تا سوم دبیرستان را تلفیقی گذراندم سال چهارم بطور متفرقه درس خواندم و در سال ۶۲ به استخدام راهآهن درآمدم. در سال ۶۳ هم در دانشگاه طباطبایی تهران پذیرفته شدم. تا ۶۸ درس خوانده آنگاه ازدواج نموده از تهران به اصفهان نقل مکان کرده دارای دو فرزند شده شدیدا به تکرار ایام مشغول بوده اینک هم در خدمت شما عزیزان بوده منتظر داغ شدنم توسط شما گرامیان هستم.

با سلام به مخترع صندلی داغ محله و آقای عمو حسین.ابتدا آمدم برای شما در پست صندلی داغ آرزوی موفقیت کنم بعد از شما یا دیگران بپرسم تا چه حد می توانم این صندلی را داغ کنم.
۱:چرا نام کاربریتان راعمو انتخاب کرده اید؟
۲:جهان از دیدگاه عمو حسین چگونه است؟
۳:عمو حسین با کدامیک از دوستان هممحله ای همشهری است؟
فعلا تا اجازه صادر شود.

هادی جان به این خاطر عمو را انتخاب کردم که هم از نظر سنی از اعضای محله سنم بیشتر است و هم عمو بودن را دوست دارم.
جهان از دیدگاه من این است که تبعیض گاهیست. یعنی به هر جایش که نگاه کنی و دقیق شوی تبعیض موج میزند. بسیاری از این تبعیضها را میتوان از بین برد اما شرطش آگاهی و هشیاری مردمان نسبت به جایگاه و حق و حقوقشان است. دیگر اینکه در این جهان همه چیز با تلاش و کوشش بدست میآید, و هرگز با ذکر و ورد خواندن و التماس کردن به این و آن چیزی عاید هیچ انسانی نمیشود. دیگر اینکه انسان به شدت دچار خرافه گرایی شده و رسیدن به آمال و آرزوهای خود را در توسل و تمسک به موهومات و امور ذهنی و غیر عینی میجوید.
اما در خصوص همشهریهایم در این محله اگر منظور از همشهری اصفهان باشد که خیلی زیادند از جمله خود شخص شخیص مدیر محله, جناب پژوهنده سرکاران نخودی زهره فرشته حسینی و…. البته من همه ی انسانها را همشهری و هم وطن خودم میدانم.

سلام خواستم بدونم این صندلی ها اختیاری هست یا اجباری. آیا قبلش از فرد مورد نظر اجازه کسب میشود. کلاً چطور افراد برای صندلی انتخاب میشوند. فکر کنم کمتر این طرفا آفتابی بشم بهتره. ممکنه یکی از صندلی هایی که روش نشستم به همون صندلی داغ منتهی بشه. بهتره انسان گمنام بمونه. خوشحال میشم اگه پاسخ بدین.

سلام بر همه ی بچه های دوست داشتنی محله. حقیقتش امروز صبح که به محله آمدم و دیدم که قرار است روی صندلی داغ بنشینم, متعجب شدم چون هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتم و جالب اینکه رفتم منزل دوستی تا باهاش کمی کامپیوتر کار کنم یکی از کارهایمان سر زدن به محله بود که بناگاه متوجه شدم که صندلی داغ داغ در انتظار من است. اگر هماهنگی بشود بهتر است.

درود
اول ، نه اینکه اول !، بلکه سوال اول ، و قبل از سوال اول :
تولدتان مبارک باشد ،عمو عمو برای محله و برادر بزرگتر برای من !انشاءالله سالهای سال در بهترین و بالاترین درجات مددرسانی به هم نوعانت زندگی خوب و سرشار از موفقیت را تجربه کرده و مجددا نیز تجربیات ارزنده ای را از خود به یادگار بگذارید .
۱ چگونه به هماهنگی برای دولتی نمودن مدرسه مذکور دست یافتید و چقدر در این راه کتک و هتک حرمت شدید ؟
۲ همسر شما هم نوع بوده و یا اینکه شرایط بینائی بهتر و یا کامل دارد ؟
۳ تحصیلات همسرتان تا چه مقطعی است ؟
۴ در طول زندگی چندین و چند ساله بهترین خاطره خوب از همسرتان و بدترین خاطره از ایشان چه بوده است ؟
۵ فرزندان شما در چه سن و سالی هستند و مدارج علمی اشان چه می باشد؟
۶ دوست دارید در روز تولدتان همسرتان چه کادو و هدیه ای را به شما بدهد ؟ همچنین از دوستان هم محله ای و هم گروهی چه انتظاری دارید برای این روز ؟
۷ دوران تحصیل خودتان را با چه معضلات و مشکلاتی به سر رساندید ؟ ضمن اینکه تازه هم به استخدام راه آهن در آمده بودید ؟ از نظر امکانات در آن زمان با چه مسائل و مشکلاتی سرو کله زدید ؟
۸ من که اصلا دوست ندارم در این فضا قرار بگیرم ! شما با این موضوع چطور کنار آمدید ؟ البته این را هم بگویم این اولین باری است که در کامنت دانی صندلی داغ نظر می دگذارم ! بعدش چطور با رئیس وقت در کار کنار می آمدید و دیدگاه اینان در زمان اشتغال شما چطور بود ؟ یعنی اینکه با چه نگاه یبه شما می نگریستند و به توانائی های شما واقعا آگاه بودند ؟ دوستان خوبی دارم در این فضا که در اداره ثبت احوال موفق به اخذ قبول یشدند اما متاسفانه با اشتغال و بکار گیری اشان مخالفت شد ! شما در آن زمان چطور با این مشکل کنار آمدید و بر آن فائق شدید ؟برای بهره گیری از تجربه خوب شما توسط جوانان محله این سوال را پرسیدم ؟
۹ اکنون مشغول به کار هستید یا خیر ؟ با توجه به سن و سال شما با رایانه چطور کنار آمدید ؟ خیلی از بیناها در شرایط سن کاری بیش از بیست سال تمایل ورغبتی به رایانه ندارند ؟ چه نیروئی شما را به این کار ترغیب می کند ؟
۱۰ نمی دانم دیگر چه بپرسم ! اما هر آنچه که شما فکر می کنید که من باید می پرسیدم و نپرسیدم را پاسخ دهید ؟!
سربلندی و پیروزی و کامروای شما برادر بزرگ تر از خودم را آرزومندم

سلام و هزاران درود بر برادر ارجمندم عمو قنبر گرامی. از اینکه افتخار نصیبم کردی و اولین کامنت در صندلی داغ را به من دادی بینهایت سپاسگزارم. ۱. اتحادی که در آن موقع بین بچه های دو مدرسه کریستوفل و ابابصیر بوجود آمد واقعا مثال زدنی و تا امروز بی نظیر است. ما ابتدا با متانت و خوشرویی از مسؤولین ابابصیر خواستیم که مدرسه را دولتی کنند ولی از آنجا که این آقایان از این راه دکانی برای خود ساخته بودند زیر بار این درخواست منطقی نرفتند, لذا بچه ها هم از راه های دیگر وارد شدند و آن هم تظاهرات و نرفتن به کلاس بود. اتفاقات زیادی افتاد که در این مجال مختصر نمیگنجد, و در جای دیگری این اتفاقات و حوادث را بیان کرده ام. آنچه که باید برای نسل جوان امروز درس عبرت باشد همانا وحدت و اتحاد است که متأسفانه در این روزگار به کمترین حد خود رسیده است. خوشبختانه اتحاد و یک پارچه گی بچه ها اجازه نمیداد کسی هتک حرمت یا آزار و اذیت کند.
۲. همسرم بینایی کامل دارد.تحصیلاتش دوم راهنمایی میباشد.خاطرات خوش و ناخوش زیاد است. خاطرات خوش بیشتر مربوط به برخوردش با دوستان نابینا و کمبینا است که معمولا با آنها با خوشرویی و سعه ی صدر برخورد میکند و در مهمان نوازی هم بسیار خوب عمل میکند. خاطرات ناخوشایند هم بیشتر مربوط به زمانهایی است که قاطی میکند و بویژه وقتی بچه ها کوچک بودند گاه آنها را بشدت تنبیه میکرد, این خاطره تلخ را هرگز فراموش نمیکنم که روزی از دست پسرم بقدری ناراحت شده بود که پسرم در هوای سرد زمستان پا برهنه تا اداره دویده بود که پیش من بیاید و به من پناه آورد. بچه ها از او خیلی میترسیدند.
۴. دو فرزند دارم پسرم یاسین که متولد ۱۴ اسفند ۶۹ و دخترم یاسمن که متولد ۲۰بهمن ۷۰ هستند. پسرم فوق دیپلم معماری و دخترم دیپلم تربیت بدنی و دیپلم علوم انسانی دارد.
۶. فرزندانم بمناسبت روز مرد یک گوشی لمسی برایم خریده اند از همسرم انتظاری ندارم, چون از ۲۹اسفند تا کنون باهام قهر است. ناگفته نماند که من هم برای تولدش که ۳فروردین بود هیچ کاری نکردم. از عزیزان هم محله ای هم هیچ انتظاری ندارم جز اینکه از صمیم قلب برایشان آرزوی سلامتی و سعادت کنم. به نظر خودم که روز تولدم اصلا روز خاصی نیست و بجای تبریک بیشتر باید تسلیت گفت.
۷. من به استخدام راهآهن اصفهان درآمدم و در دانشگاه طباطبایی تهران قبول شدم. لذا درخواست انتقال دادم و با این انتقال موافقت شد. یک دانشجوی شهرستانی بودم که پا به یک شهر بزرگ گذاشته بودم. واقعا تا مدتها احساس تنهایی میکردم همزمان باید کار میکردم و دانشگاه میرفتم و هم خانهداری. خوشبختانه توانستم خودم را با شرایط وفق دهم. از نظر امکانات تحصیلی هم آن زمان واقعا حد اقل امکانات موجود بود من حتی یک ضبط صوت نداشتم و یکی از کارکنان دانشگاه که شرایط مرا میدید از منزلش ضبط صوتی آورد و در اختیارم گذاشت. به هر حال به هر ترتیب و سختی بود گذشت از سختیها و نبودن امکانات چندان گله مند و شاکی نیستم آنچه که عذابم میدهد این است که دانشگاه باعث شد کلی از زندگی عقب بمانم الآن همه ی هم دوریها و هم کلاسیهایم از من جلوتر هستند و حد اقل یک خانه ای دارند ولی من در این سن و سال باید مستأجر باشم.
۸. من بعنوان اپراتور تلفن استخدام شدم و برای شغل اپراتوری مشکل چندانی نبود
هرچند که تلفنخانه ی راهآهن تهران نسبت به شهرستانهای دیگر خیلی وسیعتر و پر کار تر بود ولی یکی از دوستان عزیز بنام کوروش رشیدی قبل از من رفته بود و آنها از کاراییش راضی بودند لذا مرا هم پذیرفتند. درست است برای مشاغل غیر اپراتوری همیشه کار شکنی میکرده اند البته از حق نگذریم که انجام کارهای اجرایی و اداری برای ما سخت است و نمیتوانیم مثل یک کارمند عادی و سالم ارائه خدمت کنیم هرچند که دارای مدارک و مدارج بالا باشیم.
۹. نه در حال حاضر مشغول بکاری نیستم و فقط با کار کامپیوتر و گهگاه مطالعه مشغولم. کار با کامپیوتر را هم پیگیری کردم چون علاقه مند هستم و همچنین بیکاری و نداشتن کاری که بتوانم از طریق آن درآمدی داشته باشم مرا مجبور کرده که به رایانه روی آورم افراد بینا در سن و سال من بیشتر به رتق و فتق امور زندگی و فرزندانشان مشغولند ولی از آنجا که کار چندانی از دست من برنمیآید مجبورم به شکلی خود را سرگرم کنم.
۱۰. قنبر جان تا همینجا هم خیلی به درازا کشید امیدوارم دوستان گلم اطاله ی کلامم را به بزرگواری خود ببخشایند.

سلام مجدد بر عمو حسین.
۴:عمو حسین در ۵۱سالگی به چه می اندیشد؟
۵:اگر می شود سن و شغل فرزندانتان و نامشان را بیان کنید؟
۶:آیا نابینا هستید؟اگر هستید از بدو تولد یا؟
۷:غذای مورد علاقه؟
۸:از نظر افکار خودتان را شبیه به کدام یک از هممحله ای ها می دانید؟
۹:زندگی مجردی برای نابینایان تجویز می کنید یا تأهل؟
۱۰:عمو حسین نوه هم دارد؟؟
۱۱:اگر اجازه دهید سؤال خصوصی بپرسم:آیا همسرتان هم شاغل هستند
فعلا بروم برای اسپانیا هلند.

هادی جان. ۴. از پاسخ به این سؤال معضورم چون واقعا نمیدانم به چه می اندیشم. فقط این را میدانم که کاش بهتر از اینها بودم. کاش رشدی پیشرفتی چیزی داشتم ولی همه اش تکرار مکررات. همه اش شده قتل عام ایام.
۵. در جواب به عمو قنبر سنشان را گفتم. پسرم ناظر ساختمان است و با یک بساز بفروش کار میکند. دخترم کار مشخصی ندارد زمانی در یک دفتر وکالت کار میکرد که چون حقوقش را کم کردند دیگر نرفت الآن هم مشغول یادگیری امور مربوط به آرایش و این جور چیزهاست. نامشان هم که یاسین و یاسمن است.
۶. بله نابینای مطلق در حد درک نور و رنگ هستم. از بدو تولد بوده نوع نابیناییم آب سیاه یا گلو کوم است. در فامیل ۵نفر هستیم و علتش هم ازدواج فامیلی است.
۷. همه ی غذاها مورد علاقه ام هستند
۸. با افکار همه ی اعضای محله آشنا نیستم اگر هم باشم چون ممکن است حکم تفتیش عقاید داشته باشد و آنها مایل نباشند بگویم لذا از پاسخ صریح معذورم, باشد که عفو فرمایید.
۹. اگر شرایط جامعه بگونه ای بود که افراد میتوانستند شریک جنسی داشته باشند, زندگی مجردی را تجویز میکردم ولی چون این امکان در جامعه ما وجود ندارد و پاسخ به نیاز جنسی از اوجب واجبات است, لذا زندگی متأهلی را تجویز میکنم.
۱۰. نه هنوز نه عروس و نه داماد و در نتیجه نوه ای ندارم.
۱۱. همسرم چند سالیست با ماشین کار میکنه و سرویس مدرسه انجام میدهد.

با سلام مجدد به عمو حسین.مزاحم که کم نیستم؟اولین شگفتی جام جهانی ۲۰۱۴ اتفاق افتاد.
۱۲:به ورزش علاقه داری؟چه ورزشی؟
۱۳:به نظر شما قهرمان جام بیستم چه تیمیست؟
۱۴:رابطه شما با فرزندانتان چگونه است؟
۱۵:چه چیزی شما را خوشحال و چه چیزی شما را ناراحت می کند؟
۱۶:در یکی دو سطر خصوصیات خودتان را بیان کنید؟
بیشتر از این مزاحمتان نمی شوم و ادامه سؤالات را به اجازه شما واگذار می کنم.

بچه ها صبح همگی بخیر. اما در خصوص ادامه سؤالات هادی عزیزم.
۱۲. به شنا علاقه مندم چون خوابیده انجام میشه.هاهاهاها.
۱۳. تیمی که بهتر از دیگران نتیجه بگیرد,و بتواند در فینال رقیبش را ببرد.. بازم هاهاهاها.
۱۴. رابطه ام با بچه ها خوب است, با پسرم زیاد شوخی میکنم و سر به سر هم میذاریم. دخترم هم که مثل همه ی دخترای دیگه گل و دوست داشتنی و با محبت است.
۱۵. گرایش بیش از حد بعضی مردم به امور احساسی و غیر معقول و منطقی ناراحتم میکند و طبعا چنان چه عکس این قضیه رخ دهد, احساس کنم افراد بیشتری آگاه میشوند عقلگرایی و منطق رشد بیشتری داشته باشد, خوشحال میشوم.
مطلب دیگری که خیلی آزارم میدهد, فقر و تبعیض و نابرابری گسترده در جامعه است که دامن بسیاری از هم نوعانم را هم گرفته است. وقتی میبینم جوانان گلم نمیتوانند به آرزوها و خواسته های معقول و انسانیشان برسند وقتی دختران همچون فرشته ام آرزو به دل میمانند کاری جز آه کشیدن ندارند امیدی برای خود متصور نمیبینند, واقعا زجر میکشم. گاه فکر میکنم ای کاش میتوانستم بار همه ی غصه های دختران و پسران نازنین هم نوعم را بتنهایی بدوش کشیده تا آنها احساس رضایت و شادمانی کنند. کاش این لیاقت را داشتم که همچون شمع آب شوم و از بین بروم ولی در عوض چند جوان غمگین و نا امید رنگ امید و شادی و کامیابی را ببینند. در یک کلام دغدغه ی مردم و همنوعان را دارم ولی صد حیف که از این کمترین, کمترین کاری ساخته نیست.
۱۶. خصوصیات خوبی ندارم که قابل ذکر باشد, ولی شاید یکی از آنها سماجت و اصرار اولیه برای نیل به هدف باشد, ولی معمولا در بین راه می مانم بویژه اگر مشوق و حامی نداشته باشم. سعی دارم انتقاد پذیر باشم ولی اگر انتقادها تند و گزنده باشند میرنجم. واکنشم در مقابل خیلی از نارضایتیها معمولا سکوت است گاه اوج ناراحتی و عصبانیتم سکوت است. اگر از کسی یا موضوعی رنجیده شوم بیشتر ترجیح میدهم درموردش صحبت نکنم تا اینکه جار و جنجال راه بیندازم. از اعتماد به نفس و شخصیت استوار بالایی برخوردار نیستم. در مجموع از خصوصیات خودم چندان راضی نیستم.
هادی جان هیچ آدابی و ترتیبی مجوی هرچه میخواهد دلتنگت بگوی. ظاهرا تا اینجا این شما هستی که داری صندلی را داغ میکنی.

سسسسسلللاااام عمو حسین عزیز مثل اینکه من نبودم بهتون حسابی خوش گذشته حالا درجهرو ببرم یکم بالا البته نه در حد اتیش گرفتن میگم دوست داشتی سپهر هم الان اینجا بامن بود و صندلیتونو داغتر میکردیم؟؟؟
فعلا همین با احترام تا بعد

سلام بر جنتلمن عزیز. ببین به فارسی هم میشه این کلمه را نوشت پس خودتو نزدیکتر کن و از فینگیلیش بیا بیرون.
حقیقتش خیلی در جریان کار سپهر سعادت نیستم اون موقعی که بحثش داغ بود من در سفر بودم و تقریبا از ماجراهای آن زمان ناآگاهم ولی تا آنجا که خواندم و شنیدم ایشان یک فرد جعلی بوده اند که مریم نامی در نقش چنین فردی بازی میکرده. پس از سؤالاتش و واکنشهایش خبری ندارم شنیده ام که ظاهرا مریم صندلی داغ داشته و چند صد کامنت هم آمده ولی متأسفانه یا خوشبختانه من آنها را نخواندم چون همگی پاک شده اند.
پس جواب قاطعی نمیتوانم به سؤالت بدهم. از حضورت خرسندم.

سلام بر جناب موحد زاده گرامی
من تقریباً سؤال خاصی ندارم
ولی می‌باید جهت عرض ادب و احترام خدمت می رسیدم که ببخشید اگر کمی دیر شده ….
تا اینجا هستم یه سؤال هم بپرسم شاید که رستگار شویم:

کار با گوشی لمسی براتون راحت هست؟
رشته تحصیلی تون چی بوده؟
بیشتر چه نوع کتاب هایی می‌خونید و بهترین کتابی که تا حالا خوندید چی بوده؟
یه ایرانی بگید یه خارجی؟
آیا تا حالا شده کتابی رو بیش از دو بار بخونید؟ “البته غیر از کتاب های درسی که ماهیتشون یه چیز دیگست”؟

شاد باشید و همیشه سربلند “و راستی برید با خانمتون آشتی کنید …….

سلام و صد درود بر نخودی بانوی محله, شما بسیار لطف دارید از بذل توجهتان بینهایت سپاسگزارم.
کار با گوشی لمسی را تازگی شروع کرده ام از آنجا که یادگیریم کند و ضعیف است زمان میبرد تا برایم جا بیفتد و بتوانم راحت با آن کار کنم. ولی تا آنجا که پیشرفته ام, بد نیست قابل یادگیری و کار کردن است. فقط نباید ترسید و نهراسید و با اعتماد به نفس در جهت آموختن تلاش کرد.
رشته تحصیلیم علوم اجتماعی بود که خیلی علاقه مند به گرایش مددکاری بودم. مسؤولین گرایش خدمات اجتماعی یا همان مددکاری با ورود نابینایان به این گرایش و رشته مخالف بودند و دلیلشان هم این بود که مددکاری نیاز به دید دارد باید هنگام مصاحبه و برخورد با مددجو بتوانی ظاهر و چهره اش را ببینی. خلاصه از آنها انکار و از من اصرار. تا اینکه به بهزیستی مراجعه کردم و از آنها خواستم که پا در میانی کنند و آنها هم همکاری کردند با دانشکده تماس گرفتند و گفتند که ما ازش استفاده میکنیم پس آنها هم پذیرفتند ولی وقتی درخواست انتقال از راهآهن به بهزیستی دادم, بهزیستی مخالفت کرد. خلاصه بیشتر زندگی ما را ناکامیها تشکیل میدهند که امیدوارم روزی این دعای پریسای مهربان در حق همه اجابت شود و ایام بکام همه ی عزیزان گردد.
متأسفانه کتابخوان حرفه ای نیستم ولی به رمان علاقه دارم. رمان غرش طوفان و سه تفنگدار خیلی برایم جذاب بود ایرانی هم کلیدر و آتش بدون دود. پس نتیجه اخلاقی میگیریم که از رمانهای تاریخی خوشم میآید رمانهای اجتماعی مثل مؤدب پور را هم دوست دارم چون به مشکلات اجتماعی میپردازند.
نه دوبار را یادم نمیآید. شاید کتابی خیلی نظرم را جلب کرده باشد و تصمیم به دوباره خوانی گرفته باشم ولی وقتی تمام شده از خیرش گذشته ام.
من هم برای تو خواهر نازنینم آرزوی سعادت و موفقیت روز افزون دارم.

سلام بر عمو حسین عزیز. خوشحالم که شما را اینجا میبینم. از اینکه هم رشته ای هستیم هم خیلی خوشحالم. البته حدس میزدم که خوشبختانه درست از آب در اومد. من گرایش پژوهشگری خوندم. الان مددکارم و ارشدم جامعه شناسی میخوام بخونم. سوالم اینه که چرا شما همیشه نابینایان را به ازدواج با هم تشویق میکنید؟ ممنون

سلام بر دختر خوبم تبسم گرامی, از اینکه میشنوم مددکاری خوشحالم. من هم آرزو داشتم یک مددکار موفق باشم یعنی خدمت به دیگران را دوست دارم ولی خب افسوس که نشد همانطور که خیلی چیزها و آرزوهای دیگر هم برآورده نشد.
اما در خصوص اینکه پرسیده ای چرا همیشه تشویق میکنم که نابینایان با یکدیگر ازدواج کنند حقیقتش یادم نمیآید که کی و کجا در این مورد صحبتی کرده باشم چون واقعا نمیشود برای ازدواج نسخه ی واحدی پیچید و بستگی به شرایط متعددی دارد, برای ازدواج دو نابینا حتما باید این افراد آمادگی روحی و شخصیتی داشته باشند حتما باید راه خود را بطور حتم و یقین انتخاب کرده باشند اگر فرد در شک و تردید تصمیم بگیرد امکان لغزش و پشیمانیش وجود دارد. همچنین ازدواج درون گروهی محاسن و مشکلاتی دارد که هر کس باید متناسب با نوع شخصیت و روحیاتش نسبت به آن فکر کند. اما اصلیترین حسن این ازدواج درک متقابل این دو نفر است, یکی نمیتواند به دیگری فخر بفروشد دیگری بطور ناخودآگاه نسبت به جفتش احساس کمبود و حقارت نمیکند. رضایتمندی بیشتری میتواند به هر دو نفر دست دهد بویژه برای مرد که دوست دارد بتواند تکیهگاه باشد و کسی به او نیازمند. در زندگیهایی که یک طرف آن بیناست خواه ناخواه آن طرف نابینا وابستگی بیشتری به آن طرف بینا پیدا میکند و آن طرف نابینا اگر مرد باشد میتواند بمرور زمان بر روحیه اش تأثیر منفی بگذارد و احساس کند که نقشش در زندگی کم رنگتر شده و امور خانه و زندگی بدون حضور او هم میگذرد. و این برای مردان میتواند شکننده باشد. البته ممکن است که خیلی از مردان نابینا به این مسائل اصلا فکر هم نکنند و خود را کاملا با شرایط وفق داده باشند و همینجاست که میگویم و بسیاری میگویند که برای ازدواج نمیتوان نسخه پیچید و هر کس باید متناسب با شرایط خود تصمیم بگیرد.

خواهش میکنم تبسم گرامی در کامنتهای حاضر فقط یکی از دوستان پرسید که آیا با ازدواج نابینایان موافق هستی یا نه؟ ایشان منظورش کلی بود و من هم بطور کلی جواب دادم و بحث مصداقی نبود.
ممنون از توجه و ابراز لطفت. باز هم نظر بده باز هم حضور داشته باش

بازم سلام جنتلمن خان, نابینایی که نظر نمیخواد مثل اینکه بپرسی نظرت در مورد سرطان چیه؟ خب معلومه دیگه یک بلا یک مصیبت افتضاح افتضاحه. من متأسفانه دارایی ندارم ولی اگر میداشتم و اگر امکانش بود بله حاضر بودم همه ی آنها را بدهم تا بینایی بدست آورم. آن وقت میتوانستم چهره ی مادرم برادرانم فرزندانم و همه ی عزیزانم را ببینم میتوانستم از چشمهایشان رضایت یا نارضایتی خوشی یا ناخوشی خشم یا مهر را ببینم. آن وقت دیگر شاید فرزندم یا همسرم آرزوی یک تحسین را هنگام پوشیدن یک لباس یا آرایش نداشت آن وقت دیگر خودم حسرت این را نداشتم آن وقت خیلی اتفاقات دیگری میتوانست بیفتد. آن وقت دیگر بجای اینجا نشستن و وقت را تلف کردن شاید به کارهای مهمتری میپرداختم, آن وقت دیگر هر کس یا ناکس نمیگفت که خوش بحالت که نمیبینی و نمیدانی که اوضاع جامعه چقدر خرابه و فکر نمیکرد که ما چون نابیناییم پس احساس و ادراک هم نداریم و فکر نمیکرد که ما در دنیای دیگری هستیم و نمیتوانیم واقعیات جامعه را درک کنیم. البته وقتی این را میگویند فقط منظورشان یک چیز است و آن هم حجاب خانمها. به یکی از آنها گفتم که واقعا شما مذهبیها همه ی بدیها دردها رنجها مشکلات و…. در این حجاب لعنتی میدانید و بس یعنی از نظر شما اگر این موضوع حل شود انگار که همه چیز حل شده دنیا خوب میشود تبعیضها از بین میرود نابسامانیها برطرف میشود و بهش گفتم که اینقدر کوته نظر و تنگ نظر نباشید چرا دوست داری که تو هم نمیدیدی و به اصطلاح خودت شاهد این اوضاع نبودی. آن وقت و هزاران آن وقتهای دیگر….

سلام عمو حسین عزیز
۱_تا چه اندازه میشه تو زندگی گذشت کرد؟
۲-در مقابل خداوند بیشتر خودتونو شاکر یافتین یا گله مند؟ تعریفتون از خدا چیه؟
۳_ایا این احساس براتون پیش اومده طرف مقابل از رفتار شما حداکثر سو استفاده رو بکنه؟در مقابل چه باید کرد؟
۴_وقتی تو زندگی به بن بست می رسید اولین چیزی که به ذهنتون می رسه چیه؟
۵-شخصیت مورد علاقه تون ؟مگه چه ویژگی هایی داره که نظرتونو بخودش جلب کرده ؟
۶-چهار صفتی که همه با این صفات میشناسنتون؟
۷-سعی کردین چه اصول اخلاقی را بیش تر از همه به بچه هاتون اموزش بدین؟فکر می کنین موفق هم بودین؟
۸-مشکلات کار یک پدر نا بینا در قبال فرزندانش چیه؟
۹-رابطه تون با موسیقی ؟کدوم خواننده رو بیشتر دوس دارین ؟
۱۰-عشق واقعی چجوریه ؟تجربه ش کردین ؟

درود بر ترانه خانم مهربون و محبوب محله.
۱. در زندگی میشود و باید بسیار گذشت کرد منتهی تا زمانی که احساس نکنی تحقیر میشوی, و بهت احترام گذاشته میشه.
۲. اصلا مایل نیستم کسی یا موجودی حتی خدا را هم درگیر مسائلم کنم. بنا بر این گله مند بودن و یا شاکر بودن برایم چندان اهمیتی ندارد. آنچه برایم اهمیت دارد واقعیات است, و همچنین میدانم مسبب بسیاری از مشکلات خود انسانها هستند و در آسمان یا هیچ جای دیگری تعیین نشده که ما چگونه باشیم چگونه زندگی کنیم و…. پس با کسب اجازه از محضرتان وارد مباحث فلسفی نشویم که میتواند آغاز حاشیه ای دیگر باشد.
۳. از آنجا که منظورتون از طرف مقابل را نمیدانم لذا نمیتوانم اظهار نظر کنم. همچنین منظور از سوء استفاده چیست؟
۴. وقتی در زندگی به بنبست میرسم اولین چیزی که بنظرم میرسد اینه که یا خودم بی کفایت بوده ام یا شانس باهام یار نبوده است یا شرایط اجتماعی و اقتصادی اجازه نداده که موفق شوم و به بنبست برسم.
۵. سؤال ۵تان هم نامفهوم است من تا حالا در مورد شخصیت مورد علاقه ام حرفی نزده ام که بخواهم در مورد ویژگیهایش حرف بزنم.
۶. والا تا کنون کسی بهم نگفته که بر اساس کدام ویژگیم مرا میشناسد که خودمم بدونم.یا آماری بگیرم پس شرمنده جواب این سؤال را هم نمیدانم.
۷. در این زمانه بچه ها قبل از پدر و مادر از دوستانشان یا شخصیتهای علمی مذهبی فرهنگی ورزشی هنری و…. الگو میگیرند. من مرتب در مورد کوشا بودن درس خواندن مطالعه کردن تفکر و اندیشه کردن باهاشون حرف زده ام امید که مفید افتاده باشد. ولی از نظر تحصیلی آن چیزی نیستند که مد نظرم بود. حدس میزنم پدر خوبی برایشان نبودم چه بسا بهتر از این میشدند البته فرزندان اهل و آرامی هستند درد سر جدی برایمان درست نکرده اند اما از نظر تلاش و پر کار بودن چندان راضی نیستم.
۸. این هم بحث مفصلی میطلبد اما بطور خلاصه باید بگویم که یک پدر نابینا شاید نتواند الگوی خوبی برای فرزندش باشد شاید نتواند در بسیاری از امور همپا و همراهش باشد. فرزندان ما از زمانی که بسیار کوچک بوده اند متوجه شده اند که باید دست ما را بگیرند و نه ما دست آنها را. آنها ما را راهنمایی کنند و نه ما آنها را. معمولا اطلاعات عمومی فرزندانمان از ما بیشتر است و معمولا آنها از ما چیزی نمیآموزند. پیش آمده که وقتی پسرم به دوستی یا فامیلی رسیده کلی در مورد ماشین و مدلهایش داد سخن میزند, وقتی میگویم اینها را از کجا میدانی میگوید که مثلا در اینترنت دیدم یا در فلان مجله خلاصه بیناییشان باعث میشود که معلومات عمومی بیشتری داشته باشند و ما هم باید از تاکس و جاز و کراک کردن و حک کردن و… اینجور چیزها حرف بزنیم که اصلا مورد علاقه ی آنها نیست. به هر حال مشکلات زیادی در خصوص ارتباط با بچه ها وجود دارد که گاه سبب میشود بچه راهش را از خانواده جدا کند با دیگران ارتباط بیشتری برقرار کند. من گاهی به خانواده ام بشوخی میگویم که میخواهید مثلا ببرمتان مسافرت یا پارک یا… آنها از این حرف میخندند و گویی بهشان توهین کرده ام, چون این آنها هستند که مثلا برای پارک رفتن باید دست مرا بگیرند ببرند توی پارک بنشانند. من حتی قادر نیستم بگویم که اینجا خوب است بنشینیم یا خوب نیست. من باید مثل یک مهمان بنشینم ازم پذیرایی کنند و دست آخر هم دستم را بگیرند ببرند سوار ماشین کنند و بخانه برگردانند. اینجاست که به حرفم میخندند. کاش نمیگفتید و سر درد دلم باز نمیشد.
۹. موسیقی را که دوست دارم, موسیقی اصیل و سنتی را بشرط آنکه اینقدر لفتش ندهند و قدری سریع و تند بخوانند مثلا تصنیفها را میپسندم ولی آوازها را نه. از بین خوانندگان معین و مهستی را خیلی دوست دارم. شبها با صدای مهستی بخواب میروم. چون شعرهایش بیشتر عاشقانه است و صدایش هم زیبا و آسمانی.
۱۰. این سؤال هم بسیار کلی است چون تعریفی از عشق واقعی نداریم. ولی چرا ماجراهای احساسی و عاشقانه داشته ام. ولی باز افسوس که باز ما در این مورد هم ناکامیم و مجبوریم برای اینکه از غافله عقب نمانیم اجبارا دست به انتخابهایی بزنیم چون در واقع آنها هستند که باید ما را انتخاب کنند و نه ما.

سلامی سرشار از ارادت خدمت آقای موحدزاده ی عزیز، پس از عرض ادب یه سوال فنی از شما می پرسم: لطفا بفرمایید دوست دارید از زبان بازرس انجمن موج نور (اگر تا زمان جلسه ی مجمع عمومی زنده ماند) چه مطالبی را بشنوید که از نظر شما وظایفش را درست انجام داده باشد. شاداب باشید.

درود بر علی اکبر عزیزم بازرس محترم انجمن موج نور اصفهان, خوشحالم که لایق دانسته نظرم در خصوص وظایف بازرسی را جویا میشوی: حتما آن وقایع آن سال و آن گزارش کتبی من به مجمع عمومی و برخورد ناشایست هیئت مدیره باعث شد که از این حقیر نظر بخواهی.
ببین علی اکبر نازنین وظایف بازرس در اساسنامه مشخص شده شما اولین کاری که میکنی باید اساسنامه را بدقت بخوانی و درست طبق آن عمل نمایی. وظیفه بازرس فقط منحصر به امور مالی نمیشود بلکه باید عملکرد هیئت مدیره نسبت به کل اساسنامه را رصد کند. همچنین لازم و قرار نیست که بازرس مچ گیری کند او باید عملکرد ها را در گزارشش بیاورد چون مجمع به او اعتماد کرده و از او خواسته که ناظر بی طرف و منصفی باشد.
شما باید بر آمار مسلط باشی مثلا بدانی که در یک سال چقدر کتاب تولید شده چقدر بفروش رسیده شده چه تعداد در کلاسهای انجمن شرکت کرده اند خروجی این کلاسها چه بوده آیا انجمن به سمت اهدافش که همانا متبحر و متخصص شدن اعضایش است پیش میرود یا نه. آیا جلسات هیئت مدیره طبق اساسنامه مرتب تشکیل میشده یا نه و به هر حال هر آنچه در اساسنامه آمده باید از دید بازرس پنهان نماند.
ببین علی اکبر خوبم و دیگر عزیزان وقتی ما وارد تشکلها میشویم و وقتی مسؤولیتی برعهده میگیریم در واقع آمده ایم تا خود را در زمینه امور اجرایی و اداری توانمند کنیم یعنی نگاه من به تشکلها نوعی ادامه ی فرایند توانبخشی است آقای حاتمی نامی باید اینطور فکر کند که ممکن است و یا بهتر بگویم باید اتفاق بیفتد که در یک مجمع عمومی بزرگ بینایی شرکت کرده و آن مجمع وی را بعنوان بازرس انتخاب کرده است, خب آیا باید بتواند در این سمت و در یک فضای غیر نابینایی انجام وظیفه کند یا نه. قطعا همه موافقید که باید بتواند, پس باید در تشکلهای خودمان خوب کار کنیم احساس مسؤولیت کنیم ضعفهایمان را برطرف کنیم بر قوانین مسلط شویم, تا هر کجا و هر زمان بتوانیم یک عضو هیئت مدیره خوب یک بازرس خوب و حتی یک عضو مجمع خوب باشیم.
الآن ما اعضای خوبی در تشکلهایمان نیستیم و فقط شنونده ایم حتی نمیدانیم که وظایف مجمع چیست؟
جناب حاتمی شما بیاد داری که در انتخابات موج نور یک رأی گیری میکردند و بعد بترتیب هفت یا بعدا ۵نفر اول را میگفتند عضو هیئت مدیره شوند دو نفر بعدی را میگفتند که عضو علی البدل شوند بعد نفر نهم میشد بازرس و نفر دهم میشد علی البدل بازرس. خب این کاملا مغایر با قانون و عرف بود ولی در این انجمن انجام میشد و حتی یک نفر البته بجز من اعتراض نکرد, چرا اینگونه بود؟ چون یک نفر که همه ی ما دوستش داشتیم اینجور میخواست.
من با اینگونه عمل کردن مخالفم من میگویم ما باید کار گروهی را در تشکلهایمان تمرین کنیم همچنین امور اداری و اجرایی را.
همچنین از شما میخواهم که گزارشتان حتما کتبی باشد, در گزارش به مواد و بنده های مندرج در اساسنامه استناد کنید. بخواهید که در مجمع هم برای هر کاری به ماده مربوطه در اساسنامه استناد کنند مثلا بگویند طبق بند ۱ ماده ۱۱ قرار است انتخابات بازرس برگزار شود. هدف از اشاره کردن مکرر به مواد اساسنامه این است که اعضای مجمع با اساسنامه آشنا شوند و مجریان هم واقعا طبق آن عمل کنند این هم خود تمرینی است برای آشنایی بیشتر با قوانین.
ببینید حتی رهبر ایران هم وقتی حکمی صادر میکند به ماده مربوطه در قانون اساسی استناد میکند و مثلا میگوید طبق بند ۱۰ از اصل ۱۱۰ قانون اساسی مثلا شما را رئیس صدا و سیما میکنم یا فرمانده میکنم و…. ما هم باید در تشکلهایمان به سمت و سوی قانونمداری پیش برویم و امیدوارم با وجود افراد لایق و شایسته ای چون شما و مجتبی ی گرامی و دیگر عزیزان این هدف مهم توانمندسازی و توانبخشی تحقق یابد.
شرمنده که بیش از حد معمول بدرازا کشید.

درود
ممنون از اینکه تمامی سوالات مرا پاسخ دادید .اینکه واقعا تولد شاد باش ندارد ! چرا ؟
بله خاطره ناخوش شما نکته برجسته ای است که باید به آن اندیشید ! شاید خواسته های فرد مقابلتان در همان مسائلی که شما حقیقت دانسته اید و ناتوان از انجام آن هستیم موجب شده است که این موارد پیش بیاید ! راستش چند سال قبل تلفن به صدا در آمد و رئیس من بعد از پاسخ به آن تماس به من اجازه تام دادند تا با پسری که یازده ساله بود صحبت کنم و بیان داشت نامادری اش بوده و من وقتی با او صحبت کردم تمام صحبتش و صحبت من به این ختم شد که مادرش را دوست نداشت ! با اینکه مرده بود و از زنان خوشش نمی آید ؟ و به پدر معتادش خیلی احترام می گذارد و او را دوست دارد ! ببینید ! چه خانواده ای بوده اند و من با تشویق آن به دوست داشتن بعد از دو ماه وقتی با او صحبت داشتم و گفتم مسائل حل شد او گفت بله و بهتر از قبل عمل می کرد و دوست داشتن را یادگرفت و تمرین کرد ! من به این دلیل نوشتم که بینائی و نابینائی را نمی توان به عافیت و بیماری بیان و تشبیه کرد .باید وضعیت موجود را دوست داشت و دوست داشت .از اینکه مستاجر هستید ناراحتم ! و یکی دیگر از خصوصیات شما این است که خود را ناکارآمد می دانید ! من هم همین نکته شما را زیر ذره بین دارم ، همیشه از خودم سوال می کنم که چرا به دنبا آمده ام ؟ را وضعیتم به این حالت رسید ؟ یعنی باید وقت وعمر گرانبهایم را بکشم ؟ ولی تمام راه ها را به روی خودم بسته نمی دانم .توانائی های خاصی دارم .شما هم همینطور ، توانائی های خودتان را بشناسید ، مطمئن باشید به خوبی می دانید اما همانطور که بیان داشتید !در مواقعی که تنها شوید دیگر همت کافی و سرسختی خودتان را نخواهید داشت ، اما بر عکس شما من به تنها بودن و همراه داشتن اصلا فکر نیم کنم .. امور را اصلا رها نکن .مطمئن باش که وجود ما از وجود اون افراد بینائی که حتی توان اداره امورات شخصی خودشان را ندارند و آمخته هستند تا دیگران اموراتشان را رتق وفتق کنند توانمند تر و کار آمدتر هستیم .من وقتی به میان جامعه می روم نگرانی ام بیشتر و بیشتر از زمانی است که در خانه و با سیستم رایانه ام هستم می باشد .زندگی دو طرفه است اما جامعه ما یکی راحت است و می نشیند و دیگری کار می کند و کار می کند .

درود
میگم شده بود در هنگام تولد بچه ها ازشون برای چندساعت مراقبت کنید با پوزش برگردیم به قدیما پیش اومده بود کهنه بچه عوض کنید ایا بچه داری بلدید بعضی شبا که بچه ها مریض میشدن و تا صبح گریه میکردن تو نگهداشتنشون کمک میکردین میونتون با اشپزی چطوره

جنتلمن عزیز از بچه ها مراقبت میکردم ولی نه در حدی که گفتی یعنی تعویض کهنه و اینجور چیزها. موقع مریض شدنشان هم بله خیلی وقتها آنها را بغل کرده راه میرفتم تا آرام شوند یا بخواب بروند.
رابطه ام با آشپزی هم خوب نیست چون واقعا وقت گیر است البته وقتی در تهران دانشجو بودم و در خوابگاه راهآهن زندگی میکردم برای خودم کارهایی میکردم برنج ماکارونی مرغ و…. میپختم ولی از وقتی ازدواج کردم نه, فقط گاه برای خودم تخم مرغ میپزم.

۱عمو چطوری
۲ قضیه اتحاد را کجا گفتید که بتونیم مفصل بخونیم یا اگر نگفتید بگویید مفصل
۳ چرا اون سال به عنوان بازرس موج نور را بهم ریختید و حالشان را گرفتید
قضیه چی بود می شود دقیق بگویید؟
۴ وضعیت نابینایان را در حال حاضر چگونه می بینید

سلام بر چشمک عزیزم. ممنون خوبم نازنینم.
۲. قضیه اتحاد را در پست مربوط به بیست سؤالی گفتم. اگر بخواهم دوباره بگویم وقت گیر است و حد اقل اینجا جاش نیست. اگر پیدا نکردی در فرصتی دیگر خواهم گفت ولی بیست سؤالی مربوط به من را پیدا کن در کامنتهای آخر آمده است. خلاصه ای هم در شرح حالم ذکر شده است.
۳. نه عزیزم من به هم نریختم, فقط بر اساس مفاد اساسنامه و بعنوان بازرس گزارشی را تهیه و در مجمع قرائت شد, از آنجا که حد اقل یک مورد ذکر شده بود که هیئت مدیره مطابق اساسنامه عمل نکرده بود, اعضای هیئت مدیره ناراحت شدند و گفتند که چرا قبلش بخودمون نگفتی و حالا در گزارشت آورده ای. البته مسئله مهمی نبود در یک مورد که اقدامی صورت پذیرفته بود آن مورد مطابق اساسنامه نیاز به تصویب مجمع عمومی داشت ولی از آنجا که نه من و نه اعضای هیئت مدیره به این قضیه توجه نکرده بودیم لذا در بازبینی که از اساسنامه بعمل آوردم متوجه ی اشکال فوق شدم ولی باید گزارش میکردم چون دوره ی من تمام شده بود و اگر در گزارش ذکر نمیشد بازرس بعدی میتوانست ایراد بگیرد و بعنوان یک تخلف پیگیری نماید. اگر هیئت مدیره سعه ی صدر بخرج میداد هیچ ناراحتی ایجاد نمیشد چون هیچ قصد عمدی در کار نبود و میشد خیلی راحت همان موقع آن موضوع را به رأی مجمع گذاشت و قضیه تمام میشد. ولی ناراحتی کردند گفتند میرویم و گزارش را بررسی میکنیم و نتیجه را اعلام مینماییم که هرگز گزارشی نیامد و قضیه همان طور فیصله پیدا کرد. اما غصه من از اعضای مجمع بود که در جلسات بعدی یک نفر پیدا نشد که بگوید آقا شما که قرار بود گزارش بازرس را بررسی کنید و نتیجه را بگویید پس چی شد. من باز میگویم که ما باید بیاموزیم که در هر جایگاهی هستیم بخوبی به ایفای نقش بپردازیم و هرگز سمعً و طاعتا نباشیم.
به هر حال از صحبتهای من نباید چنین برداشت شود که من با عزیزان در موج نور مشکل دارم نه, هرگز من با آنها بهترین ارتباط دوستی را دارم از زحمات بی دریغشان نهایت تشکر و قدردانی را دارم به پاکی و صداقتشان ایمان دارم ولی باز تأکید بر احترام به قانون و احترام به شأن و جایگاه خودمون بعنوان عضو یا مسؤول در هر تشکلی دارم.
۴. از نظر من وضعیت نابینایان در حال حاضر مجموعه ای از بیمها و امیدهاست. امید از این حیث که خوشبختانه فناوری به کمک ما آمده و ما نسبت به گذشته خیلی بیشتر با جامعه همراه و همگام شده ایم. جوانان عزیزمان همچون شما خوش درخشیده اند, قلل دست نایافتنی را فتح کرده اند امکانات تحصیلی و فراگیری علم و دانش نسبت به گذشته خیلی بیشتر شده و مثالهای متعدد دیگر. اما بیمها هم همچنان جا خشک کرده اند, همچنان مشکل اشتغال رخ مینماید مشکل ازدواج هم طبعا ادامه دارد. جوانانمان بسرعت دارند دوران جوانی را پشت سر میگذارند بدون اینکه آینده ی روشنی برایشان متصور باشد. با وجود بیشتر شدن ارتباطات نسبت به گذشته در جهت نیل به اهداف مشترک کمتر با هم همکاری داریم هیچ صدایی از هیچ کجا برنمیخیزد گویا همه پذیرفته ایم که تلاش فایده ندارد باید همین طور و به همین شیوه ی گذران عمر کنیم. گویا خود باور نداریم که دارای حق انسانی هستیم شهروندان این جامعه ایم باید حق اشتغال داشته باشیم باید حق تشکیل خانواده و ازدواج داشته باشیم و بایدهای فراوان دیگر. متأسفانه دلمشغولی به فناوری سبب شده که ظاهرا دست از مطالبات اساسیتر برداریم و به همین مقدار بسنده کنیم و به هر سایت و محلی سر میزنیم ببینیم از چه برنامه ای چه ورژنی آمده چطور کرک میشود و…. البته همه ی اینها بجا و لازمند ولی اینها باید وسیله ای باشند برای رشد و پیشرفت زندگی فردی و اجتماعی ما, و اگر خود به هدف تبدیل شوند نشانه ی گم کردن راه است که متأسفانه فعلا در همین مرحله هستیم. امیدوارم که قدری بیشتر به سرنوشت خود و هم نوعانمان بیندیشیم و روزی آه جانسوز دختران و پسران دردمندمان کارساز شود و این آه ها تبدیل به خنده و شادمانی و شادکامی شود. به امید آن روز

درود
وقت به خیر,
ازدواجتون به انتخاب خودتون بود یا به اجبار؟ چرآ؟,
چقدر من رو میشناسین؟, نظرتون در مورد من چیه؟,
فرمودین درک نور و رنگ دارین, آبی آسمونی رو چطوری میتونین واسم توصیف کنید که بتونم یه ذهنیتی از این رنگ داشته باشم
حس میکنم خیلی نا امیدین, چرا, چرا اینقدر خودتون رو دست کم میگیرین؟
راستی بازم به اسکن کتابها ادامه میدین دستتون درد نکنه من که استفاده میکردم و خواهم کرد
گلبال رو دوست دارین؟
تنها میرین مسافرت چطوری؟ واسه نابینا راحته؟,
چه پرنده ای رو دوست دارین چرا؟
اگه قرار بود من رو نصیحت کنید چی میگفتین یا کلا حالا نصیحت نباشه یه جمله آموزنده ای چیزی
ممنون که وقت میذارین عموی مهربون

سلام بر زهره خانم گرامی خیلی لطف کردی که آمدی و مانند سایر عزیزان به این پست و صندلی داغ صفا دادی.
۱.اگر بگویم که ازدواجم به انتخاب خودم نبوده که راست نگفته ام ولی خب ممکن است شرایط فردی و فیزیکی و اجتماعی و فرهنگی گاه ناخواسته امری را بر ما تحمیل کنند. مثلا اگر من نابینا نبودم قطعا دستم برای انتخاب همسر خیلی بازتر بود یا از بین همکلاسیهایم یا از بین همشهریها و هم استانیهایم یا از بین اعضای فامیلم بالاخره فردی را خود با میل و اراده خودم برمیگزیدم. البته این قضیه تنها شامل من نمیشود و همه ی ما دارای این محدودیتها هستیم که خب کاریش هم نمیشود کرد باید سوخت و ساخت باشد که در روزی که هوری و جوی های شراب و انگبین تقسیم میکنند لا اقل آن روز بتوانیم خودمان هوریانمان را انتخاب کنیم.
۲. شما را آنقدر میشناسم که فردی با اراده با پشتکار و سختکوشید بسیار شاد و سرزنده اید هرچند که مثل سایر دختران نازنینم قلبی مالامال از درد و رنج و حسرت دارید ولی سعی میکنید روحیه خود را حفظ کنید که البته این عالیست و باید چنین کرد باید برای بزانو درآوردن مشکلات و نابسامانیها جنگید و تسلیم نشد و خوشبختانه شما یکی از این افراد هستید که بهتون تبریک میگم.
۳. زهره ی گرامی واقعا نمیتوانم به این سؤالت جواب بدم یعنی قادر نیستم آبی آسمانی را برایت توصیف کنم ولی حسی بهم میگه که آبی آسمانی مثل خودته یعنی پاک و زلال روشن و شفاف.
۴. نه گمان نمیکنم نا امید باشم فقط واقعیات را بیان میکنم به امید اینکه دیگران پند گیرند و اگر من و امثال من مشکلاتی داریم راه را اشتباه رفته ایم تلاش مناسب و شایسته ای نداشته ایم, دیگران با همین مشکلات و موانع حتی الامکان مواجه نشوند وگرنه من آدم شادی هستم همچنان اشعار و ترانه های شاد و عاشقانه را دوست دارم از تلقین درد و محنت و نا امیدی به جامعه بیزارم و غیره و غیره.
۵. بله کمابیش به اسکن ادامه میدیم. چه خوب, نمیدونستم که شما هم از این کتابها استفاده کرده اید امیدوارم که راضی بوده باشید.
۶. گلبال را دوست دارم بشرطی که یه قانون تصویب کنند و بگند که دروازه بان ها فقط جلوی دروازه بخابند و هر وقت توپ آمد اگه حالشو داشتند اونو بگیرند.هاهاهاها. ولی خارج از شوخی فکر میکنم دیگر از سن من گذشته باشه که احتمالا بخوام به این ورزش بپردازم. من شنا را دوست دارم چون باید خوابیدنی انجامش داد.هاهاها
۷. بله, خیلی وقتها تنهایی میروم مسافرت, البته برای ما بی مشکل نیست ولی در نمی مانیم و به مقصد و منظورمان خواهیم رسید.
۸ . نمیدونم چه پرنده ای را دوست دارم آخه من چه قدرت انتخابی دارم آیا میتونم شکل و شمایل پرنده ها را ببینم تا بتونم با هم مقایسه شون کنم و تصمیم بگیرم از کدامیک بیشتر خوشم میآید؟ من آدم عاطفی هستم و طبعا همه پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها را دوست دارم ولی مرغ مینا چون میتواند حرف بزند و کمی سرگرمم کند خب طبیعتا بیشتر بهش علاقه میتوانم داشته باشم.
۹. خود را در جایگاهی نمیبینم که انسانی سرزنده و پر از انرژی و تلاشگری چون شما را نصیحت کنم ولی فقط میتوانم بگویم که سعی کن خسته نشوی, سعی کن زندگی را حق خودت و دیگر همنوعانت بدانی و برای رسیدن به آن از هیچ تلاش و کوششی دریغ نکنی.

دوباره درود
از حسن نظرتون ممنونم
انشا الله همینی باشم که شما میگین
بله, من استفاده میکردم خیلی هم خوب بود
در مورد نصیحت هم شما استاد مایی
به قول این ضرب المثله شما چاهارتا پیرن از ما بیشتر پاره کردین هاهاها
حتما به ذهنم میسپارم امیدوارم هیچ کدوم در مسیر پر پیچ و خم زندگی خسته نشیم
به امید شادی

سلام, خوشم میاد ترانه خانم قابل نمیدونن جواب سؤال منو بدن. اما تا حدی از صحبتهای عمو حسین فهمیدم که ترانه خانم یه ظرف بر میدارن اسم تمام افراد رو مینویسن هر چند وقت یکی از اسامی رو ور میدارن متن پست صندلی هم که از قبل آماده شده است جای اسم افراد رو عوض میکنن و بوووووومب. اینجوری میشه که طرف می ره رو هوا. درسته یا نه؟

این چه حرفیه محسن جان آقای غلامی یه مدته بشدت مریضم و ظهر رفتم ۷ تا دکتر تا کشف کنم چمه !بخاطر همین شاید متوجه نشدم که البته بازم عذر می خوغم بابتش درباره صندلی :
من فقط سعی کردم جوری انتخاب کنم که سورپرایزی باشه هم برای انتخاب شونده هم برای سوال پرسندگان مثلا” شما می دونین کی انتخاب میشین ؟!اگه بدونین از قبل سوالا رو ته دلتون کمی جواب می دین یخورده داغی این صندلی بهمینشه دیگه داداشی

سلام, قصدم رنجاندن شما نبود. ولی دیدم چند کامنت پایینتر نظر دادین گفتم طبیعتاً باید نظر منم دیده باشین. اما یکم خطرناکه بهتره نزدیک این ÷پستا نشم. انشاء الله چیزی نیست و زودتر سلامتی کامل رو به دست میارین. خدا پشت و پناهتون.

سلامی دوباره بر جنتلمن گرامی آره عزیزم در دوران دانشجویی چنین فردی وجود داشت و هرگز فراموشش نکرده ام هر بار که به تهران سفر میکنم یا در خیابانهای اصفهان قدم میزنم با خودم میگویم آیا میشود ضرب المثل کوه بکوه نمیرسه آدم بآدم میرسه شامل حال من بشه و بناگاه پیداش بشه.
البته عاشق شدن ما نابینایان هم حکایت خود را دارد هم بسیاری از ما و هم حتی افراد عادی ممکن است عشقمان از روی کمبود محبت باشد خیلی پیش آمده که تا شخصی و بویژه از جنس مخالف با ما ارتباط برقرار کرده خواسته باهامون یک ارتباط معمولی دوستانه داشته باشد, ما بخاطر کمبودهای عاطفی احساسی و محبتی که داریم عاشقش شده ایم. پس شاید از دیدگاه یک روانشناس یا جامعهشناس اینها عشق واقعی نباشد و نوعی موج یا جریان احساسی باشند که همانطور که گفتم ناشی از کمبودها هستند.

سلام عمو حسین ببخش دیر اومدم فقط اومدم عرض سلام و ادب بکنم من زیاد بلد نیستم سوال بپرسم همیشه فقط اومدم صندلی داغو خوندم و با افکار دوستام آشنا شدم این صندلی رو دوست دارم به شرط اینکه خودم روش نشینم ازش میترسم.

درود بر پریسیمای فرشته خو. ممنون که آمدی تشکر که هستی. آره گاه خود منم سؤالی به ذهنم نمیرسه که از دوستان صندلی نشین بپرسم. ولی خب بقول تو از این طریق میتونیم دوستان و همنوعان و احساسات و افکارشون را بیشتر بشناسیم. ولی باید یک شرط داشته باشد و آن اینکه تأثیر منفی روی قضاوتمان نسبت به دوست صندلی نشین نداشته باشد. گفته ها را بیشتر بیان نظر و دیدگاه و احساسات تلقی کنیم و اگر نکته آموزنده ای در آن هست استفاده کنیم و اگر نیست باز برای دوستمان همان ارزش و احترام قبل از نشستنش بر صندلی را داشته باشیم.
امیدوارم توانسته باشم منظور و مقصودم را بیان کنم.

درود
بسیار ممنون از عمو حسین عزیز بخاطر توضیحات ارزنده و طرح دیدگاه منطقی خو مبنی بر ارائه دیدگاه ها جهت بهره جستن سایر هم محله ای ها و هم نوعانمان که بسیار ستودنی است .و عقیده قطعی بنده هم همین را می طلبد .از برخی از نوشته های شما اینچنین بر می آمد که غمگین هستید اما وقتی که نظرت را خواندم متوجه شدم که شما نه تنها غمگین نیستید بلکه با طرح وبیان آن نوع از نظرات قصد دارید فرزندان هم نوعتان را به سوی واقعیت های ملموس و مشهود جامعه سوق دهید و این خیلی ستودنی است .
از گوشی اندرویدی خود که توسط فرزندانتان به شما هدیه داده شده است راضی هستید و با آن توان انجام کدام امور را داشته اید ؟
اگر همسرتان علی رغم مسائلی که خود بیان داشته اید و علی رغم عدم انتظارتان در روز تولدتان یک هدیه برای شما تهیه کند ، عکس العمل شما چه خواهد بود ؟
من به فرزندانم با توجه به مسائل موجود اطرافم همواره گوشزد می کنم که به حقوق دیگران احترام بگذارید ؟ حق برادر و والدینتان را پایمال نکنید ؟ همواره در جامعه آنچه حق و حقوق خودتان هست را باز سنانید اما بیشتر از حقوق خود و عدول از ارزش های انسانی را برای فرزندانم نمی پسندم ! قصد دارم مسائل دنیا را به طرز شگفت آوری به سوی امور معنوی ، نه آنچه که ما همواره در اجتماع امروزی می شنویم و عمل نمی کنیم و ابزار وصول به طمع کاری ها و زیاده خواهی هایمان شده را در ذهن فرزندان خودم ایجاد کنم ! اما با توجه به اجتماع متاسفانه بیشتر موارد حول و حوش امور مادی و تمایلات مادی و پول می چرخد که قطعا شما هم چنین مشکلات را محسوس حس کی کنید و می خواهم بدانم در این خصوص به فرزندانت چه راهنمائی هایئ کرده اید و نتایج آن مورد رضایت شما بوده یا نه ؟
آیا شده در هنگامی که قصد داشته اید فرزندانت را به گردش ببری و آنها خندیده اند و به گردش رفته اید و در واقع آنها شما را به گردش برده اند ،نتیجه را شما به طرز شگفت آوری به نفع خود و افزایش اعتماد به نفس شما را به وجود آورده باشد ، گردش برای شما رقم خورده باشد و شما رضایت خاص و دلنشینی را تجربه کرده باشید ؟
در مقام بازرس بودن دقیقا با اعتقادات شما همراه هستم و حتما باید مطابق اساسنامه عمل کرد ،اما علت عدم اعتراض به هیئت مدیره را علاوه بر احترام و بزرگ و ارزشی کردن افراد در چه چیز دیگری می دانید ؟ چرا افراد هرگز اقدام به سوال در مسائل مربوط به خودشان نیم کنند ؟ چه ملاحضاتی را شا مهم در عدم سوال این افراد می دانید ؟
آیا شما اعتقاد دارید که به تنهائی می توانید برای تحقق خواسته هایتان برای جامعه نابینایان ، پیروز شوید و به واسطه آن نابینایان هیچ دغدغه ای برایشان بعد از آن به وجود نیاید ؟ اگر نه ، پس این همه خواسته های قشنگ و اقداماتی که قابلیت انجام دادن را داریم را چطور باید به منصه ظهور برساینم .؟
آیا این حس ناکارآمدی شما که در اکثر هم نوعانمان موجود است و شدت وضعف دارد ، را واقعا یک نوع کشتار وقت می دانید ف یا می خواستید که این نکته را برجسته کنید که نابینایان با استفاده از ابزار و تکنولوژی می توانند کارآمد باشند ؟
واقعا نیم دانم سوالات من صندلی داغی است یا اینکه داغی رفته و به یک مکالمه تبدیل شده است ؟راستش شما خیلی ساده و روان اموری را بیان کرده اید که مرا ناخواسته به سمت این مطالب سوق داده و به خوبی می دانم اگر مدیریت سوال باشد در این فضا از تجربیات شما می توان خیلی بهره ها گرفت ،
آیا فکر نمی کنید که تفکر به همان احساسات دوران دانشجوئی اتان خود سبب بروز برخی از امور می شود که ناراحتی ها را به دنبال دارد ؟
نظرتان نسبت به این مورد چیست : هیچ کس نمی تواند زندگی انسان را بر هم بریزد مگر همت واراده خود شخص که خرابی ویرانگری به دنبال خواهد داشت ؟
آیا اگ ر یک نابینا به خواستگاری دخترتان بیاید شما موافق خواهید بود ؟
اولین سوالی که از او می پرسید چیست؟
آگر خواستید عروس بگیری ، برای خواستگاری اقدام اولیه شخص شما چیست ؟ توضیح اینکه من با محدودیتم سعی می کنم در این مکان ها حاضر نشوم و می خواهم بدانم شما چه خواهید کرد ؟

سلام قنبر عزیز. در جوابت مطالب نسبتا مفصلی نوشته بودم که بناگاه همه چیز پرید مجبور شدم کامپیوتر را ری استارت کنم و متأسفانه دیگر نه حوصله دارم که همان مطالب را بازنویسی کنم و نه اصلا یادم مانده. پس بطور خلاصه جواب میدم که:
۱. هنوز بطور کامل از گوشی لمسیم استفاده نمیکنم و در حال آموزش هستم.
۲. اگر چنین کرد و هدیه ای تهیه نمود تشکر خواهم کرد.
۳. قطعا من هم همین توصیه ها را میکنم که باید به حق خودشان قانع باشند و غیره ولی این سؤال مطرح میشود که از کجا بدانیم که حق ما چقدر است؟ به هر حال من مایلم آنها تلاش کنند کوشا باشند تا بتوانند خود را از دایره بیرحم و ناخوشایند فقر و تنگدستی نجات دهند و اینها را از من به ارث نبرند.
۴. اگر منظورت این باشد که من نقش هدایت و رهبری رفتن به گردش یا سفر را برعهده داشته باشم نه گمان نمیکنم چنین اتفاقی افتاده باشد و همیشه آنها تعیین کننده تر هستند. مثلا ما گاه به زادگاه همسرم سفر میکنیم من دوست دارم به افرادی سر بزنم و آنها را ببینم ولی همسرم اتفاقا با آن نفر یا آن خانواده مشکل دارد به همین دلیل میگوید که من نمیآیم و اگه دوست داری خودت برو. خب این حالت خوشی ندارد که من بروم و بعد باید دلیل و بهانه بیاورم که چرا تنهایی رفته ام یا اصلا به آن شهر وارد نیستم و بتنهایی نمیتوانم تحرک داشته باشم.
۵. متأسفانه این روحیه در خیلی از ما ایرانیها وجود دارد که وقتی به کسی و یا گروهی اعتماد کردیم دیگر همه چیز را به او میسپاریم و گمان میکنیم که هرچه او بکند و بگوید عین حق و حقیقت است و سعی میکنیم تابع و مطیع باشیم چون احساس میکنیم که مثلا فلان شخص دارد لطف میکند که برای ما تشکل درست میکند تا کتاب برایمان تهیه کند تا وام جور کند اشتغال یا ازدواج جور کند و این نیازها و وابستگیها باعث میشود که حرف حرف او یا آنها باشد و ما فقط تأیید کننده و استفاده کننده. من فکر میکنم تا زمانی که آن دوستانی که دست به تشکیل انجمن و گروه ها میزنند معتقد نباشند که آمدن در تشکلها و فعالیت در آنها جزئی از فرایند توانبخشی است و آمده ایم و آمده اند تا تمرین فعالیت گروهی و اجرایی و اداری کنیم و تا زمانی که به اعضای خود بمنزله مددجو نگاه کنند و نه عضو فعال و کنشگر, اوضاع به همین منوال خواهد بود. باید از هر طریق و وسیله ای برای آگاهی خودمان بهره ببریم با قوانین و مقررات آشنا شویم و خود ما هم به این باور برسیم که بعنوان عضو عادی یا کسی که مسؤولیت داریم باید به وظایفمان آگاه باشیم و مطابق قانون عمل کنیم.
۶. نه بتنهایی هرگز نمیشود کاری کرد. متأسفانه نه تنها من بلکه بسیاری بوده اند که از اوضاع تشکلها ناراضی بوده و خواسته اند تحولی بوجود آورند ولی چون در اقلیت بوده اند موفق بکاری نشده اند. باید امیدوار بود که با گسترش فناوری و امکان ارتباط بیشتر بین بچه ها, آگاهیمان هم بالاتر برود و به نقش و جایگاهمان پی ببریم. ولی همانطور که ملاحظه میکنی در این گروه ها و محله ها و سایتها هم کمتر اینگونه مسائل مطرح میشود و معمولا دوستان حال و حوصله وارد شدن به اینگونه مسائل را ندارند. امید که تغییری در احوالمان صورت گرفته نسبت بمسائل گروهی و فردی خود احساس مسؤولیت بیشتری داشته باشیم.
۷. درست منظورت را نگرفتم. من گفتم که اگر نابینا نبودم احتمالا مشغول بکار های مهمتری بودم شاید در دانشگاهی درس میدادم شاید در اداره ای سمتی داشتم شاید در بازار موقعیتی داشتم شاید یک فعال سیاسی اقتصادی فرهنگی بودم شاید در روزنامه ای قلم میزدم شایدم ۳۵۰ بودم.هاهاهاهاها
۸. بله ما مسؤول بسیاری از شکست و پیروزیهای خود هستیم. بنظر من باید از همان دوران کودکی و دبستان روی شخصیت بچه ها کار شود تا از زیرساخت محکمی برخوردار شوند. بسیاری از مسائل رو بنا هستند و نمیتوانند در مواقع مقتضی فرد را از لغزش باز دارند. مثلا انسانی که نیاموخته از مشکلات نترسد و یاد نگرفته که هنگام دردسر با تدبیر و تفکر مشکلاتش را حل کند, هرچند که در مواقع عادی بخود تلقین کند که چنین خواهد کرد ولی باز زمانی که واقعا دچار مشکل جدی شود خود را میبازد قدرت تصمیم گیری را از دست میدهد دچار هیجان و احساسات میشود و…. همچنین آدمی که زود رنج است انتقاد ناپذیر است شاید در مواقعی که مشکلی نیست ادعا کند که زود رنج نیست و انتقاد پذیر است, ولی اگر واقعا در معرض انتقاد جدی قرار بگیرد قطعا باز میگردد به شخصیت اصلیش و قاطی میکند, این است که بنظر من در مدارس بجای اینکه بچه ۷ ۸ ساله را از آتش دوزخ و نکیر و منکر بترسانند باید روی زیرساخت شخصیتش کار کنند تا وقتی وارد اجتماع میشود با یک نسیم ملایم از گرفتاری و مشکلات خود را نبازد.
۹. من به تصمیم دخترم احترام خواهم گذاشت و هرگز برایش تصمیم نمیگیرم هرچند شاید مشکلات زندگی با یک نابینا را برایش گوشزد کنم که البته در مورد فرزندان ما نیاز به گفتن چندانی نیست و خود شاهد زندگی پدرشان هستند. قطعا اولین سؤالی که میکنم این است که تحصیلات و شغلش چیست؟
۱۰. قنبر جان نمیشود که بمراسم خواستگاری پسرمان نرویم. قطعا میروم. بالاخره قطعا از قبل آشنایی حاصل شده و آنها سورپرایز نخواهند شد. من در مراسم شلوغ و پر سروصدا بهم خوش نمیگذره و سعی میکنم از زیرش در بروم. ولی خواستگاری چیز دیگریست. پسر یکی از دوستان در دانشگاه با دختری آشنا میشود و دوستیشون بالا میگیرد تا جایی که با هم قرار ازدواج میگذارند. پسر مثلا تهرانی و دختر مثلا بجنوردی. پس دختر احتمالا نمیداند که پدر و مادر این پسر نابینا هستند. بعد که قرار میشود هر دو نفر موضوع را با خانواده هاشون در میان بذارند پسر با ناراحتی میگوید که راستی پدر و مادر من نابینا هستند که دختر میگوید از قبل میدانستم و زمانی که برای ثبتنام آمده بودید ترا با پدرت دیده بودم. بعد دختر موضوع را با خانواده درمیان میگذارد و آنها هم تصمیم را به دخترشان واگذار میکنند و لذا دوست ما برای خواستگاری به بجنورد میرود و اوضاع بخوبی و خوشی رو براه میشود و الآن هم زوج خوشبختی هستند.

بازم سلام جنتلمن عزیز.
نه. در مدرسه شرکت نمیکردم. معمولا مادرشون این کار را میکرد و من هم مخالفتی نمیکردم فقط در یک جلسه که مدرسه دخترم برای پدرها گذاشته بود شرکت کردم. اصولا زنهای بینا ممکن است سبب تنبلی ما بشند چون خودشون بطور خودکار کارها را انجام میدهند.
دخترم مشکل چندانی برای حضور من در مدرسه اش نداشت ولی پسرم دوست نداشت که شرکت کنم.شماها بچه ها حواستون باشه که صحنه را خالی نکنید, چون همسر من بیشتر به امور بچه ها رسیدگی میکرد الآن هم بخود حق میدهد که در همه امورشان دخالت کند و وقتی با مخالفت من یا خود بچه ها مواجه میشود میگوید که من برای شما هم مادر بودم و هم پدر. الآن خواستگاری برای دخترم آمده که هم من و هم پسرم و هم خودش موافقیم ولی ایشان مخالف است و بخودش اجازه میدهد که راحت تصمیم گیری کند وقتی که میگویم من پدرش هستم و حق تصمیم با من است میگوید که خب خودتون بروید هرکاری میخواهید بکنید من دخالت نمیکنم و به من هیچ ربطی ندارد. خب حسابش را بکنید اگر مادری همکاری نکند چه درد سرهایی ممکن است بوجود بیاید.
چندی پیش با همسر یکی از دوستانم که آنها هم با هم اختلافاتی دارند صحبت میکردم بهش گفتم که چرا شما زنها از ما شوهرهای نابینا حرف شنوی درست و حسابی ندارید و معمولا خر خودتون را میرونید بعد از بحثهای زیاد ایشان چنین نتیجه گیری کرد که نگاه معمولا تأثیر زیادی در کنترل رفتار دارد و از آنجا که شما مردان نمیتوانید بموقع با نگاهتون نارضایتی عصبانیت خشم یا خوشنودی تون را نشون بدید لذا زنها خود را در ابراز نظر و عقیده و مخالفت یا موافقت آزاد میدانند یا بعبارت خودمونی تر زنهای نابیناها از شوهراشون هیچ ترسی ندارند. شاید این سخن به مذاق خانمها خوش نیاید ولی اگر زن نسبت به مرد هیچ واهمه و یا احترام توأم با سختگیری نداشته باشد, زمام امور از دست میرود. منظور از احترام توأم با سختگیری این است که زن احساس کند هیچ گونه سختگیری از طرف مرد نسبت بهش انجام نخواهد شد. شرمنده این قسمت را نمیتونم کاملا واضح بیان کنم و این کار روانشناسان محله است که این موضوع را از دید روانشناختی واکاوی و مطالعه نمایند.
همچنین پیشنهاد میکنم که دوستان روانشناس و جامعهشناس دست به یک تحقیق فراگیر بزنند و زوجهایی را که یک طرف بینا و طرف دیگر نابینا است را مورد مطالعه و میزان رضایتمندی آنها از زندگی را مورد ارزیابی و تحقیق و تفحص قرار دهند.

سلام عمو. من همچنان صحبتاتونو دنبال میکنم. از عقاید و افکارتون و واقعیت گرایی تون خیلی خوشم میاد. میخوام راهنماییم کنید که چطور توی کارم موفق بشم. اینکه دوست داشتین مددکار باشین چه اهدافی توی ذهنتون بود؟ چطور میشه اونا رو عملی کرد؟ ممنون

سلامی دوباره بر تبسم گرامی. دختر خوبم علت اینکه من به مددکاری علاقه زیادی داشتم شاید این بود که خود یک معلولم و در نتیجه میتوانم درک کنم که همنوعانم در چه شرایط روحی و اجتماعی و خانوادگی هستند, همواره خدمت به دیگران از علائق و آرزوهای من بوده است. احترام به شخصیت همه ی افراد و قائل بودن حق حیات و زندگی برای همه ی انسانها از عوامل دیگر اشتیاقم به این رشته بود. واقعا چه ارزشی در دنیا بالاتر و والاتر از رضایتمندی یک انسان مأیوس و نا امید از زندگیست. میدانی که کار و وظیفه ی مددکار این است که به مددجو کمک کند تا بتواند از توانمندیهای ذاتی و بالقوه اش استفاده کند تا بتواند جبران ناتوانیها و کمبودهای جسمی و روانیش را کرده بزندگی برگردد به عنصری فعال و خلاق در جامعه تبدیل گردد. و واقعا چه کاری از این مهمتر که انسان یا انسانهایی را احیا کنی.
به تو دختر نازنین و علاقه مند به کار مددکاری هم توصیه میکنم که برای شخصیت مددجویانت ارزش قائل باش آنها را حقیر مشمار تحقیرشان نکن ولی بقول معروف سعی نکن که ماهی در اختیارشان بگذاری بلکه ماهیگیری به آنها بیاموزی. انسان دوستی و احترام به همه ی انسانها صرف نظر از هر رنگ نژاد کشور قوم یا مذهبی باید سرلوحه ی مددکاران گرامی باشد.
برایت آرزوی موفقیت در کار و زندگی دارم.

سلام. ممنونم عموی نازنین. من در وهله ی اول سعیم اینه که وظیفه انسانی خودم رو انجام بدم و به مددکاری بعنوان یک شغل نگاه نکنم. بعدش من فقط خودم نیستم بلکه نماینده ای از تمام نابینایان و کم بینایان هستم که با تمام مخالفتها و حق خوری ها و غیره جنگیدم تا بتونم در این پست خدمت کنم. بنابراین تلاش میکنم که از نه تنها نابینایان بلکه تمام معلولان ذهنیت قابل قبولی رو در اذهان مردم و مسؤلین جای بدم. امیدوارم بتونم نماینده قابلی باشم.

بازم درود بر شما به نظر شما حق دادنی است یا گرفتنی؟ اگه ددر جایی مثل بانک یا جاهای دیگه بخاطر نابینا بودن حقی از شما پایمال شد چه میکنید عصبانی میشید یا بخاطر حفظ وجهه نابینایان اجازه میدین حقوقتون پایفال بشه تاحالا بخاطر اینطور جریانات دعوا هم کردین؟
ممنون

جنتلمن درودی دیگر. حق که البته گرفتنیست ولی اول باید مطمئن باشیم که حقی وجود دارد و از دادنش خودداری میشود, آنگاه باید برای بدست آوردنش تلاش کرد.
بمسائل بانکی اشاره کردی که گاه با مشکلاتی مواجه میشویم و تحقیرمان میکنند که مثلا باید امین داشته باشید و…. خب وقتی ما به بانکی سر میزنیم و میخواهیم حساب باز کنیم و وقتی مأمور بانک به ما میگوید که باید امین داشته باشید, گمان نمیکنم که درگیری با مأمور بانک مناسب باشد وی که از طرف خودش نمیگوید حتما قانونی بخشنامه ای چیزی هست که بر اساس آن از باز کردن حساب خودداری میکند. راه کار این است که پیگیر شویم و ببینیم در چه قانونی و بخشنامه ای این محدودیت ایجاد شده و مراحل قانونی را برای رفع این محدودیت طی کنیم. همانطور که انجمن جوانان اصفهان این موضوع را پیگیری کرد و بخشنامه ی بانک مرکزی هم وجود دارد که دیگر نباید درخواست امین کنند. خب از این به بعد این میشود یک حق که اگر بانکی مقاومت یا مخالفت کند باید جلویش ایستاد البته آن هم باز نه با درگیری با مأمور بانک بلکه باید به رئیس بانک و اگر نشد به سرپرستی بانک و اداره حقوقی بانک مراجعه کنیم و مطالبه حق نماییم. ما الآن در دفاتر ثبت اسناد هم مشکل داریم اگر بخواهیم معامله ای انجام دهیم یا حتی یک رضایتنامه محضری برای همسرمان یا فرزندمان بگیریم میگویند باید دو نفر شاهد بیایند و امضای شما را تأیید کنند وقتی برای اولین بار مسؤول یک دفتر ثبت این موضوع را به من گفت پرسیدم آیا قانونی در این زمینه دارید گفت بله در قانون ثبت اسناد آمده. خب معلوم است که من به هیچ وجه نباید با آن مسؤول دفتر درگیر شوم چون وی طبق قانون عمل کرده است اما میتوانم و باید این کار را بکنیم که از طریق مراجع قانونی این قسمت از قانون مذکور را اصلاح کنیم. البته آنها هم دلایل و معذوریات خود را دارند که ما هم باید در جهت برطرف کردن آن معذوریات تلاش کنیم که بچه های حقوقی باید در این زمینه هم فعال باشند.

درود
راهنمائی های ارزشمندی است ، واقع نگرایانه و دقیق !
دقیقا من هم برای امور و انجام آن و برخورد با موانع همانند شما عمل می کنم یعنی در مواردی که مطلع نیستم و حدود حقیقت را در آن زمینه نیمدانم ! با نرمش و مطالعه روش انجام کار سعی در انجام منطقی و قانونی آن بر می آیم .اما تجربیات شما دقیقا با افراد مطلع از قانون بوده است ! در مقابل افرادی که در بخش مجری قانون انجام وظیفه می کنند اما قانون را فراموش کرده اند و روال را به عنوان و گمان اینکه قانونی است عمل می کنند قطع یقین نباید با آرامش رفتار کرد ، البته این در مواقعی است که خود فرد یقین دارد از حقوق قانونی خودش .مثال اینکه همین امروز در برخورد با مسئله ای برای شخص دیگر و مسئولیت شخصی دیگر من وارد عمل شده و به مسئول مافوق که آشنا می باشد تماس داشته و عنوان کردم که این موضوع شما تنها و تنها با حداقل کار به نحو احسنت انجام می شود و شما با راهنمائی این ارباب رجوع مسئول مربوط را به اشتباه انداخته اید و برای خاتمه دادن به سال لاجرم مشکل قانونی پیدا خواهد کرد و برنامه ها بسته نخواهند شد و خلاف صورت خواهد گرفت ، بیان داشتند که من بخش نرم افزاری را نیم دانم اما شما دخالت نکن ! ما یک جوری آن را حل می کنیم ! و این را تعمیم دهید به کل جامعه ببینید در یک اداره فرهنگ فارغ از فرهنگ و قرائت اساسنامه و قوانین مربوطه فعالیت ها انجام یم شود و چرخ اداری می چرخد و به همین دلیل معتقدم که در اموری که حق ما نابینایان ضایع می شود و هیچ حقی برایمان در نظر نمی گیرند لاجرم باید از روش جنجال و به زانو در آوردن حریف ! چون همه اینها دشمنان حقیقی و واقعی ما هستند بهره بگیریم .یکی بانک ها واقعا در استان ما ، یکی دیگر ادارات باید از همین روش بهره جست .تنها و تنها در یک مورد و آن هم دادگستری و نیروی انتظامی به دلیل پائین بودن فرهنگ کارمندان و روحیه برتری من به هیچ یک از شما توصیه نخواهم کرد که به دنبال حقتان باشید و باید بله قربان عمل کنید چرا که با استناد به قانون ! بیچاره ات می کنند و بلائی غیر قانونی بر سرتان در می آورند و صدایتان هم به جائی نمی رسد !هر چیز بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک ۱
اما توصیه شما را دقیقا قبول دارم ،یعنی در مورد زندگی اگر بی تفاوت باشیم ما مردان نابینا لاجرم اتفاق هائی خواهد افتاد .بعد هم فرهنگ مناطق با هم متفاوت است .شاید امری در منطقه ما مورد قبول مردان باشد اما در منطقه دیگر نباشد و اگر بخواهیم بر اساس کتب روانشناسی پیش برویم خیر .! این مشکلات در کل جامعه ما است ما اکنون همه همت و تلاشمان را در نظر با استناد به نابینایان بررسی می کنیم .اما خانم یرا در نظر بگیرید که در عالم حقیقی بدون حضور مردش بچه ها را بزرگ کرده است او راه گریزی نداشته است و باید این کار را انجام می داده ولی اگر این نگاهمان را ادامه بدهیم خواهیم دید که همان احساسات مادرانه و زنانه قطع این همه افتخار را به یکباره واژگون خواهد کرد و نتیجه فرزندان سرخورده و افسرده می شوند و هیچج راه نجاتی نیست .
آیا شما که دستان توانمند و بیان کامل و منطقیث دارید ، خودتان را ناتوان از حل این مشکلات عدم همراهی و همکاری همسرتان می بینید ؟ یعنی اینکه مجبور به قبول و پذیرش رفتار او را دارید ؟ یا اینکه با دعوا وقهر او را مجاب می کنید که به تصمیم خانواده و دخترتان احترام بگذارد واگر هم موردی هست قطعا با بررسی دقیق و هوشیاری و به منظور تداوم زندگی انجام دهد ؟
آیا شما با دلایل منطقی که گفتید و این بیانات و درک حقیقی و واقعی از زندگی اطرافیانت راه بهتری برای گردش زندگی خود و فرزندانت به گونه ای که با سرعت بیشتر باشد سراغ نداردید ؟
داستانی : زنی از همسر خود ناراحت بود و نزد ملا و رمالی رفت ! و قضیه را گفت .رمال بعد از بررسی بیان داشت من همه موارد را دارم اما برای ساختن دارو سبیل ببر را کم دارم .زن برای بدست آوردن سبیل این حیوان وحشی راه بیابان گرفت ببری یافت و تصمیم گرفت تا سبیل او را بکند ۱لذا غذا تهیه می کرد و به نزدیکی محل حیوان می رفت و با فاصله ای می نشست تا حیوان غذا را می خورد و او باز می گشت و روزها همین کار را می کرد تا به او نزدیک و نزدیک تر شد ۱سبیل ببر را کند ! نزد رمال رفت و رمال سبیل ها را در آتش ریخت و گفت تو می توانی سبیل ببر را بکنی اما این مرد را نمی توانی رام کنی ! برو و تلاش کن تا با مهر و محبتت اور ا متقاعد سازی تا با تو زندگی کند ۱
اگر روزی اینترنت شما قطع شود شما به چه کاری رو خواهید آورد ؟
اگر روزی به شما اطلاع دهند که همه نابینایان خواهند دید !و شما نیز می توانید ببینید !چه عکس العملی خواهید داشت ؟
آیا به نظر شما گرفتن هدیه تولد و متعاقبا فقط یک تشکر خشک و خالی موجب ازدیاد محبت ها و گرم شدن کانون خانواده می شود ؟
آیا شما هم با گسترش امکانات نابینایان خوشحال یم شوید ؟ البته توانائی شما در انتشار مطالب ستودنی است ؟
وقتی بچه های شما در دوران ابتدائی بودند نحوه برخوردشان با شما چطور بود و اکنون چطور می باشد ؟ یعنی حواسشان در کدام دوره بیشتر متوجه شما بود ه است .
واقعا بچه ها با بزرگ شدنشان ما را فراموش می کنند ؟ البته من شرایط خاص خودم را دارم و هنوز مردم عادی هم شرایط مرا درک نمی کنند ؟اما باز هم نگران هستم و در حال نظاره از اینکه پسر وقتی بزرگ می شود و توان استقلال را داشته باشد شاید از اینکه در کنار من باشد خجالت بکشد ، شما در این موارد ، اگر ایجاد شده چه عکس العملی داشته اید ؟
برخی از نوشته های من واقعا به دور از اخلاق صندلی است اما ضمن پوزش از شما برادر بزرگوارم بخاطر حوصله و پاسخ مناسب بسیار بسیار سپاسگزار هستم .
اشاره ای هم به این مورد دارم که مسائل به وجود آمده در زندگی واقعا جدا از برخی مورد ها که خاص بچه های نابینا است ، در بیشتر موارد بهدلیل عدم حضور ما و یا ناتوانی ما در درک حقایق و میدان دادن به موارد پیش رو است و برای همه جامعه شمول و حاکمیت دارد .
پس جوانان محله ! مطالب مطرح شده دشما پر کنید تا شاهد تکرار تجربیات اینچنینی نباشیم .
نسل قبل از ما همواره ناراحت هست و اینگونه بیان می کند که ما راهنما نداشتیم والا پیشرفتمان بیشتر از این بود ، نباشد که شما هم با بودن دوستان حقیقی و دوستداشتنی باز هم موارد عدم پیشرفتتان را نداشتن راهنمای مناسب بدانید !
همواره بهروز باشید .ر این مجال بیشتر بخاطر کسب تجربه شما است که خلاء های تکرار شده توسط دوستان را

سلام عمو قنبر دل سوز و مهربون. کاش بزودی بتونم از نزدیک زیارتت کنم.
۱. اگر روزی اینترنت قطع شد لاجرم به مطالعه ی بیشتر روی خواهم آورد. واقعا این اینترنت هم ضمن خوبیهای بیشماری که دارد به یک معضل هم تبدیل شده و آن اینکه حد اقل مرا از مطالعه ی بیشتر و عمیقتر بازداشته است.متأسفانه من اهل برنامه ریزی و تقسیم بندی زمان نیستم. این روزها بیشتر کارم شده چرخیدن در اینترنت لامسب تمامی هم نداره.
۲. خب, اینکه اگر است و ما نباید در تخیلات بسر بریم ولی اگر روزی چنان شود و نابینایان ببینند معلوم است که خیییلیییی خوشحال خواهم شد. مگر چیز دیگری هم غیر از این میتواند باشد.
۳. نه نمیشود ولی فعلا در همین حد هم انتظار و توقعی نمیرود, من فکر میکنم که ما داریم از روش خود تحریمی استفاده میکنیم یعنی در ضمیر ناخودآگاهمان به این نتیجه رسیده ایم که احتمالا اینطوری راحت تریم و لذا تلاشی برای رفع حصر خود نمیکنیم چون واهمه داریم که دوباره همه چیز تکرار شود و باز بجای اول برگردیم.
۴. قطعا خوشحال میشوم که امکانات نابینایان رشد و توسعه پیدا کند چه چیزی از این بهتر که روز به روز امکانات بیشتری در اختیارمان قرار گیرد و روز به روز محدودیتهایمان کمتر شود.
۵. خوشبختانه هم در دوران دبستان و کودکی برخوردشان خوب بوده و هم الآن. در خانه که مشکلی نداریم ولی در مهمانیها و جشنها و مراسم پسرم همراه من است ولی خودم احساس بدی دارم که او باید مرتب مراقب من باشد مرا از اینجا به آنجا ببرد فکر میکنم که شاید خودش هم حس خوبی نداشته باشد و از روی اجبار انجام میدهد. آخر آدم در سنین مختلف احساسات مختلف دارد من الآن در شرایطی هستم که شاید در بعضی جاها بزرگ فامیل یا خانواده تلقی شوم و باید بتوانم در آن نقش ظاهر شوم آن وقت باید کسی دستم را بگیرد و از این طرف به آن طرف ببرد یا در کوچکترین موردی کمکم کند. مثلا وقتی جشن عروسی برادرزاده هایم است خب من عموی بزرگ تلقی میشوم باید نقش بزرگتری را داشته باشم ولی با این اوصاف نمیشود چون محیط و شرایط برایم محیا نیست چون نمیتوانم اطراف را ببینم و نظر بدهم راهنمایی بکنم پذیرایی بکنم یا لا اقل مهمانها را ببینم و بشناسم و بهشون خوشآمد بگویم خب گمان کنم این مسائل بچه ها را هم نگران میکند هرچند به رویشان نمیآورند.

سلاااااام بر عموی مهربون محله میگم خوبی آیا؟؟؟؟؟
خوب
۱ درجه حرارت صندلی رو تا چه اندازه داغ میبینی عمو؟؟؟
۲ آیا از زندگی با همسر بیا رضایت داری؟؟؟؟
۳ توصیه عمو به جوونای محله چی هست آیا؟؟؟؟؟
۴ میگم عمو نظرت چیه اگه یک شب تا صبح تو قبرستون تنها بمونی چکار میکنی آیا؟؟؟؟ میترسی یا نه؟؟؟؟؟
۵ اگه برا ۲۴ ساعت بینا بشی چکار میکنی آیا؟؟؟؟؟؟
۶ به نظرت ملیسا چطور دختری هست آیا؟؟؟؟؟
۷ کمی در مورد شخصیت ملیسا که میدونی توضیح بده؟؟؟؟؟؟؟
۸ نظرت راجع به اینایی که میگم چیه؟؟؟
یلدا
عدسی
عمو چشمه
شهروز
سیتا
زهره
میلاد
مجتبی
چشمک
پریسا
داوود نظری
هخخخخخخ
من در رفتم عمو
بیا جواب بده
بای باییییٱیییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱییییٱیییٱیییٱییی

سلاااااام بر ملییییی عزیزم مرسی آیا. چه دختر بیوفایی که اینقدر دیر میاد. نمیگی این بچه ها ذوبم میکنند آب سرد باخودت آوردی آیا؟
۱. حرارت صندلی ای بدک نیست. بچه ها به من لطف دارند تا حالا که جزقاله ام نکرده اند.
۲. کار دیگری هم میتونم بکنم آیا. اگر رضایت نداشته باشم؟
۳. اینکه جوون های محله بگوش و بهوش باشید, راه خود را درست و هشیارانه انتخاب کنید. در رؤیا و خیال زندگی نکنید. ۳.حق خود از زندگی را مطالبه کنید و در این راه کوتاه نیایید. به خودتون و هم نوعان تون اعتماد داشته باشید. شادیها و ناشادیها را با هم تقسیم کنید هرچه که بر خود میپسندید بر هم نوع تون هم بپسندید و ببینید چقدر میتوانید در خوشبختی همنوعان مؤثر و مفید باشید. همین دیگه شایدم خیلی چیزهای دیگه باشه که فعلا یادم نمیاد, چرا آیا؟
۴. آخه دخترجون این چه سؤالی یه؟ اگر یک شب تا صبح تو قبرستون بمونم که دیگه برنمیگردم باید صبح بیاند و یه قبر هم ۴.برا خودم بکنند. من تا چند سال پیش وقتی در خانه خودمون تنها میشدم از تاریکی میترسیدم. چراغ اتاقمو تا صبح روشن میذاشتم. ظاهرا تو روانشناسی به این پدیده میگویند فوبیا یعنی ترس از تاریکی. یعنی وقتی در تاریکی قرار میگرفتم خیالات بد به سراغم می اومد فکر میکردم ممکنه موجودات ناشناخته مثل جن و پری بهم حمله کنند ولی خوشبختانه چند سالی یه که دیگه حل شده با تنهایی مشکلی ندارم چراغ را روشن نمیذارم و فکر میکنم اگر هم قرار است موجود ناشناخته ای سراغم بیاد یک فرشته و هوری بهشتی خواهد بود پس با این خیال واهی تا صبح میخوابم بعدشم باخودم میگم شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه. ببخشید اگه مینا ادب رو رعایت نمیکنه حرفای زشت میزنه.
۵. اگر برای ۲۴ساعت بینا بشم میرم تو شهر میگردم ببینم چیچی توشه که بعضیا میگند خوش بحالت که نمیبینی که چقدر وضع جامعه خرابه.
۶. ملیسا دختری پر شر و شور, پر احساس, شوخ و شنگول مهربون و باصفا. امیدوارم که همواره چنین باشد و هیچ وقت گرد غم و ناکامی روی روحیه لطیف و ظریف این دختر گلم ننشیند.
۷. اینهایی که گفتی همشون دوستداشتنی مهربون با لیاقت و نازنین هستند واقعا نمیتونم در مورد هر کدام نظر خاصی داشته باشم چون گلهایی هستند و هستید که هر کس بو و عطر خاص خود را دارد و مجموعه ی شما گلهاست که گلستان محله بوجود آمده است. میون این گلستان یه نخودی هم هست که مثل گل وسط قالی نظر همه را جلب میکنه. درود بر تو و همه ی گلهای گلستان محله.

سلام بر عموی خوشقلب محله.
خیلی خوشحالم که اینجا دارم بیشتر با یه همنوع خودم آشنا میشم.
ولی بچه ها خودمونیمها. مجتبا بدجوری توی صندلی داغش هممون رو پیچوند ها. آی ایها الناس ما شکایت همه رو به مدیر بردیم. حالا شکایت مدیر رو پیش کی ببریم آخه.
آخه آدم یه دفه از روی صندلی داغ پا میشه در میره؟
شکلک اعتراض.
حالا بریم پیش عموی خودمون.
۱: اگر این امکان باشه یه بار به عقب برگردی و زندگیت رو از اونجا دوباره ادامه بدی چند سال به عقب برمیگردی چرا؟
۲: اهل فوتبال دیدن هستی؟ اگر آره تیم مورد علاقه ات کدومه؟
۳: تاریکترین و روشنترین نقاط زندگی عمو حسین کِی بوده؟
۴: یع انتقاد کوبنده از مجتبا بکن حالش جا بیاد خخخ؟
۵: اگر یه روز سردبیر برنامه ی زندگی ادامه داره بشی کیا رو از برنامه میندازی بیرون؟ چه تغییراتی توی برنامه ایجاد میکنی؟
فعلً همین. دیگه دیر رسیدم سؤالا رو همه پرسیدن.
عموی محله یعنی قوت قلب محله.
مرسی که هستی.
موفق باشید.

بهبه شهروز گرامیم خوبی پسرم خوبم خوشحالم که اینترنتت برقرار شد و دوباره تو نازنین پسر را ملاقات میکنیم. از لطفت بینهایت سپاسگزارم. محبت تو و سایر عزیزان بسیار بسیار بالاتر و فراتر از ارزش من است. هرگز این موج مثبتی را که بهم دادی فراموش نخواهم کرد. و اما:
۱. والا عزیزم نمیدونم آخه از کجای زندگیم باید راضی باشم که دوباره آرزو کنم به اون موقع برگردم. ولی شاید اگه میشد به ۱.سال ۶۳ برمیگشتم و وقتی در دانشگاه آن هم در تهران قبول میشدم انصراف میدادم و از خیر درس خواندن میگذشتم. و شاید اگر میشد به سال ۶۸ برمیگشتم و در ازدواجم تجدید نظر میکردم. دیگر همین گلم. هرچند که گفتم هیچ جای درست حسابی نداشته ام که مشتاقانه بخواهم به آن دوران برگردم.
۲. ۲. اهل فوتبال به اون صورت نه, خیلی هم برام فرقی نمیکنه که کی قهرمان بشه. بقول معروف دیگی که برای ما نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه.
۳. ۳. فکر کنم تاریکترین اوقات زندگیم ۲۸ خرداد ۴۲ بوده. و همین طور تا حالا ادامه داره. شهروز جان اینکه زندگی نیست که ما داریم این در واقع روز مرگیست. البته خودمو میگم وگرنه شماها از زندگیتون بهترین بهره و استفاده را میبرید. باید هم همینطور باشد. از پا ننشینید. زندگی حق همه است از این حق محافظت نمایید.
۴. ۴. انتقاد کوبنده از مجتبی ندارم. چون جوانیست فعال و کوشا و مفید و مؤثر برای دوستان و هم نوعانش.دوستش دارم پسر نازنینم را.
۵. من اهل انداختن بیرون نیستم. همینهایی که هستید از بهترینایید براتون آرزوی موفقیت و پیشرفت روز افزون دارم.
۶.

درود! ‏۱-آیا من تاحالا تو را اذیت کرده ام؟ کی و چگونه؟! ‏۲-آیا من تاحالا با تو شوخیا بیجا کرده ام؟ کی و چگونه؟! ‏۳-به نظر تو آیا من قادر به یاد گیری کامپیوتر هستم؟! ‏۴-به نظر تو یه فرد کم سواد و بالای ‏۴۳‏ سال قادر به یاد گیری کامپیوتر میباشد؟! ‏۵-به نظر تو آیا این آموزش دهندگان مبایل و کامپیوتر که آموزشهای صوتی ضبط میکنند و بعضی اوقات در این محله هم میگذارند کار خوبی میکنند که در آموزش سرعت نرم افزار خود را بالا میبرند؟! ‏۶-به نظر تو این آموزش دهندگان میتوانند به افراد مسن و کم سواد یا بیسواد آموزش کامپیوتر دهند؟! ‏۷-به نظر تو آیا روزی میرسد که کتاب آموزش کامپیوتر چاپ شود و از حروف انگلیسی در آن بکار نرود و با حروف فارسی کامل چاپ شود تا نابینایان کم سواد بتوانند بوسیله ی آن کامپیوتر را یاد بگیرند؟! ‏۸-به نظر تو چرا اکثر نابینایان پستهای محله را به حاشیه میکشند و از پاسخ دادن به سؤال اصلی تفره میروند؟! ‏۹-نظر خود را در باره ی شیطنتهای من در دنیای مجازی در چند جمله بگوئید؟! ‏۱۰تو چرا وقتی من روی صندلی داغ نشستم از من سؤالی نپرسیدی؟! فعلا اینارو جواب بده تا برم فکر کنم و با چند سؤال دیگه بیام حالتو بگیرم،‏ چون خودت رو صندلی داغ یلدا درخاست نشستن روی صندلی را کردی!‏

بهبه عدسیخان. از این طرفا جوون. چه خوب کردی که اومدی
۱و ۲. نمیشه گفت اذیت بیشتر شوخی بود اونم که خودت میدونی کی و چگونه بود. اون وقت من تازه وارد فضای مجازی شده بودم با چم و خم این فضا چندان آشنا نبودم همانطور که الآن هم نیستم. فکر نمیکردم که ممکن باشه یه سبیل کلفت نخراشیده خودشو پروین بنامه . با اینکه ناشی بودم ولی باز شک کرده بودم و پرسیدم که بگو اصلا زن هستی یا مرد. ولی وقتی که گفتی به منزل مون اومدی تعجبم بیشتر شد. چون هیچ وقت چنین فردی به منزل ما نیامده بود. حتی روزی کیوان هم پرسید که این پروین۱۳۴۸ را میشناسی گفتم نه ولی برای منم ایمیل میده که چند وقت بعدش گفت که این پژوهنده است. یه کار دیگه هم که گفتی خودت نبودی و به اسم تو کسی این کار رو کرده این بود که در گروه نابینایان ایران من و علیزاده را به باد فحش گرفتی, تصمیم بدی برات گرفته بودم ولی خب خوشبختانه توضیح دادی و گفتی که خودت نبودی و کسی از اسمت سوء استفاده کرده که خب منم طبق معمول و از آنجا که خوش قلبم, پذیرفتم. کلا ظاهرا مدتی با اون مریم قاطی شده بودی و یا با هم شیطنت میکردید یا اینکه اون به اسم تو میکرد یا شکل سومی یا هیچ کدام. والا من خیلی به اینجور چیزا وارد نیستم و سر هم در نمیارم.
۳ و ۴. اگر بخواهی, بله, میتونی کامپیوتر یاد بگیری. اما باید ببینی چه انتظاری از کامپیوتر داری و میخواهی چه کارهایی باهاش بکنی. اگر در حد همین وب گردی و محله گردی باشه که داری با گوشی هم انجام میدی و خوشبختانه ظاهرا خوب هم انجام میدی. تو از پیشکسوتان استفاده از اینترنت گوشی هستی مطمئنا کامپیوتر هم میتونی یاد بگیری در حد همین چک کردن ایمیل سر زدن به سایتها, دانلود کردن و…. اگر خواستی حاضرم در خدمتت باشم هرچند گمان کنم منم در حد خودت بلد باشم تو تیزتری با هوشتری. فقط خوب از هوشت استفاده نمیکنی و بیشتر ترجیح میدی شیطنت کنی.هاهاهاهاهاها
۵ ۶ ۷. اگر احساس میکنی که سرعت نرم افزارها هنگام آموزش تند است, میتونی ازشون بخای که سرعت شو کمتر کنند. یا خودت با برنامه هایی که هست کمی کمتر کنی البته درسته برای این کار باید کمی کامپیوتر بدانی هرچند ام پی تیری پلیر هایی هستند که میشه با آنها فایلی را با سرعت دلخواه گوش کنی باید تو بازار بگردی و پیدا کنی.
در مورد کتابهای آموزشی که کمتر کلمات و اصطلاحات انگلیسی در آنها بکار رفته باشد هم باید بگویم که نباید از این کلمات و اصطلاحات ترسید اینها کلمات معدودی هستند که اگر یک بار یاد بگیری و حفظ شون کنی دیگه برای همیشه ملکه ذهنت میشند. وانگهی معادل فارسی این کلمات هم گفته شده و میتونی به قسمتهای دیکشنری بری و آنها را مطالعه کنی کتابهای موج نور که ظاهرا همگی دیکشنری دارند. پس نگران این کلمات و اصطلاحات نباش شروع کن تو میتوانی تو با هوشی تو زرنگ و زبلی.
۸ ۹ ۱۰. واقعا نمیشه گفت که اکثرا پست ها را به حاشیه میکشند, تعداد کمی هستند. شاید دلایل مختلفی داشته باشه, یکیش اینه که ما هنوز به فنون بحث کردن چه بصورت گفتاری و چه نوشتاری آشنا نیستیم قبل از اینکه به مقصود و منظور طرف توجه داشته باشیم, بیشتر به آنچه تو ذهن خودمون هست توجه میکنیم و دنبال فرصتی هستیم که ذهنیت خود را بیان کنیم پس از کمترین فرصت بهره میبریم و در یک پست از کمترین بهانه ای استفاده میکنیم تا ذهنیت مون را بیان کنیم. دیگه اینکه ممکنه رقابتهای آشکار و نهانی بین بعضی وجود داشته باشه و این افراد همیشه به دنبال فرصتی هستند که رقیب شون را تخریب کنند. دیگه اینکه حساسیت ما باعث پر و بال دادن به اون افراد میشه. یعنی اگه یاد بگیریم از کنار برخی نظرات و کامنتها محترمانه بگذریم به حاشیه ای نشدن کمک کرده ایم. و در آخر هم فکر میکنم باید کنترلی روی کامنتها باشه و آنهایی که میتوانند حاشیه ساز شوند یا حذف یا از ارسال کننده خواسته شود که آن را تغییر دهد یا تعدیل کند.
اما در این مورد که چرا در صندلی داغت سؤالی نپرسیدم اول که شرمنده آخه سؤالی به ذهنم نرسید.دوم ماشالا اینقدر صندلیت داغ شد و دور و برت شلوغ پلوغ شد که احساس کردم دیگه جای من پای صندلی تو نیست لذا یواش یواشکی خودمو عقب کشیدم کمی هم توش حاشیه بود که سکوت را ترجیح دادم.
پیروز باشی دوست من پژوی گرامی. راستی تو ایام عید که تنها بودم باهات تماس گرفتم شایدم خودت لطف کردی زنگ زدی قرار شد تماس بگیری که بیام ببینمت ولی زنگ نزدیا حوااااست باشه.

سلام جتی جون چه نقشه ای برام کشیده ای؟ هاااان؟ بگو. نکنه میخوای هم از زیر داغم کنی ذوبم کنی بسوزونیم هم از بالا با لنگه کفش داغونم کنی.
آخه برادر من از مردا که نباید بپرسی که نظرشون در مورد ازدواج موقت چیه خب معلومه دیگه شدیدا موافقند.هاهاهاهاهاهاها.
ولی دوست من از شوخی گذشته این بحث ازدواج موقت هم خودش ماجراهای خودشو داره. یکی اینکه ممکنه آبی بر آتش آقا پسرا باشه ولی تکلیف دخترای گل و گلاب مون چی میشه.
هرچند از نظر شرع شیعه برای این هم راهی پیدا شده و اجازه داده اند که دختر خانمها هم صیغه بشند و اونم صیغه ی مشروط ولی اینها با روح لطیف و پر احساس آنها مغایرت داره.
واقعا متعجبم که ادعا میکنند که دین برخاسته از فطرت آدمها است ولی به چنین مسئله مهمی در مورد زنان توجه نشده. خیلی راحت اجازه میدند که برید هرچی میتونید زن بگیرید یکی کمه دوتا بگیر دوتا کمه سه تا بگیر سه تا کمه چهارتا ۱۰تا و هرچی میخای بگیر. اینها کجایش با فطرت و غریزه زنانه همخوانی داره. همسایه ای داشتیم که سرطان سینه گرفته بود. بردند اتاق عمل تا سینه اش را بردارند, در حالی که دکتر بیهوشی داشته بیهوشش میکرده ازش پرسیده بود که از چی بدت میاد این بنده خدا هم نه گذاشته بود نه برداشته بود گفته بود از هوو. این است فطرت و روحیه و خلقییات زنانه.
ولی به هر حال این را هم باید توجه داشت که اگر زنان اول زن دومی را نمیپذیرند ولی این دومی هم یه زن است. پس اتفاق کامل بین خود زنان هم وجود ندارد و وقتی پای مصالح و امنیت و منافعشان پیش آید, اجبارا یا از روی اختیار پا روی فطرت و غریزه شون میذارند.از طرفی معمولا تعداد خانمها در جامعه بیشتر از مردان است و این تعداد و آنهایی که به دلایلی شوهرشون را از دست میدند, همچنان بعنوان یک انسان از حق حیات و لذایذ طبیعی بهره مند هستند, همین دیگه فکر نمیکنم صلاح باشه جلوتر برم.
میترسم بگم که ازدواج موقت میتونه مسکنی باشه برای بعضی خانمها ازجمله خانمهای معلول. باید بین تشکیل خانواده و پاسخگویی به غرایز طبیعی تفاوت قائل شویم. افرادی در جامعه هستند که به هر دلیلی قادر به تشکیل خانواده و ازدواج نیستند ولی این نباید به این معنی باشد که این افراد برای همیشه یک نیاز و غریزه را در وجودشون سرکوب کنند تبعات بسیار بدی داره مریضی افسردگی به همراه داره. پس ازدواج موقت میتونه به مثابه گوشت مرداری باشه در بیابان که برای زنده ماندن چاره ای جز خوردن آن نیست.

تشکر که دوباره آمدی ملییی گل. اینبار با دلربایی همنوع ازدواج میکردم. دلایلش را هم خودم و هم خودت در پست امیر سرمدی نوشتیم. دیگر اینجا اطاله کلام نمیکنم. الآنشم اگر در توانم بود حتما با یک همنوع ازدواج میکردم مگر من چند سال دیگه زندگی میکنم. چرا همش باید در قهر و ناراحتی باشم؟
چرا همش باید در انتظار باشم که شریک زندگیم لطف کنه باهام حرف بزنه هر وقتم که دلش خواست حرف نزنه.البته نه اینکه این مسائل بین یه زوج نابینا پیش نیاد ها. میاد بد جورشم میاد. ولی یه فرقی که زندگی دو نابینا با یکی نابینا و دیگری بینا داره اینه که زندگی دو نابینا به هم وابسته تره.یعنی اگه مثلا زن بخواد ناراحتی یا قهر کنه ممکنه تو خیلی از مسائلش بمونه ولی در مورد یکی بینا یکی نابینا اینطور نیست و اون فرد بینا معمولا به طرف نابیناش خیلی وابستگی و پیوستگی نداره به همین خاطر میتونه بیخیالش بشه و بقول تو بذاره بره مسافرت و با دوستاش خوش بگذرونه.

درود جتی جون ممنون که هنوز حواست به صندلی داغ هست. دیگه داشت حوصلهم سر میرفت آخه منو رو صندلی گذاشته اند و بچه ها رفته اند بکار های دیگه مشغول شده اند مثل وقتی که با افراد خانواده میریم پارک جایی ما را مینشانند بعد از چند دقیقه متوجه میشیم که کسی دور و برمون نیست و هر کسی جایی رفته یا بکاری مشغوله و هیی باید تو خودمون حرص بخوریم که چرا ما باید اینجا زمینگیر باشیم مگه ما سرپرست و مثلا بزرگتر اینها نیستیم پس چرا از همه بیکارتریم. چرا به همه وابسته ایم. بگذریم جتی جون بیام سر سؤالت نه, منظورم از دادن همه ی دارایی, دارایی مادی بود و نه سلامتی و آنچه که مربوط به دیگران میشه. نه تنها حاضر نیستم که سلامتی فرزندانم بخاطر من بخطر بیفتد بلکه حاضرم خود را قربانی و پیش مرگ همه عزیزانم ازجمله بچه های محله بکنم بشرطی که آنها احساس خوشبختی کنند لبخندی روی لبهاشون بشینه به آرزو و کام دلشون برسند. کاش امکان چنین معامله ای بود. اما سؤال دوم اگر جنگیدن بخاطر وطن باشد آره حاضرم هر کاری بکنم ولی اگر بخاطر بلند پروازیها و ماجراجویی های حکومت باشه نه. دیدیم که مردم چطور ۸سال از جانشون مایه گذاشتند و دفاع کردند ولی همین که آقایون خودشون را در خطر دیدند از همه شعارهاشون عقب نشستند پس اینها ملاک و معیارشون بودن خودشونه و نه دفاع از مملکت یا مردم. اگر خودشون بخطر نمی افتادند حاضر بودند همه ی ملت و جوانها کشته یا معلول بشند تا به آرزوهای خیالی و دست نایافتنیشون برسند.

درود! ‏۱-تاحالا دروغ گفتی؟ چندبار؟ بیشتر مصلحتی بوده یا شاخدار؟! ۲-تاحالا چاخان کردی؟ چند درصد اهل چاخان و لاف زدن هستی؟! ‏۳-آیا بیشتر زود رنج هستی یا بیخیال؟! ‏۴-بیشتر خوشبین هستی یا بدبین؟! ‏۵-راز دار هستی یا را برملا کن؟ اصلا از نظر تو به چه چیزهایی راز گفته میشود؟! ‏۶-خوش باور هستی یا بیدلیل باور نمیکنی؟! ‏۶-کینه ای هستی یا گذت داری؟! ‏۷-آیا کتاب طالع بینی هندی را مطالعه کرده ای؟ اگر بله:‏ چند درصد قبولش داری؟! اگر نه چرا نخوندیش؟! ‏۸-تو اختلاف زوجها را در چه میبینی؟ چند درصد مردها و چند درصد زنها مقصرند؟! ‏۹-برای حل مشکلات زوجها چند درصد مشاوره ها را قبول داری؟! ‏۱۰-اگر من از تو درخاست کنم که سؤالات مرا جداگانه و با تشریح پاسخ دهی آیا میپذیری؟،‏ چون ترانه قرار خودش که گفته بود هر بیست روز یکبار یک نفر بنشیند روی صندلی داغ را رعایت نکرده منم تا دو ماه سؤال میپرسم،‏ به نظر تو کارم درست است یاه اشتباه؟!‏

با سلام خدمت همه دوستان عزیزی که در این صندلی داغ به من لطف کرده آمدند و همصحبت شدند و درود بر آن عزیزانی که آمدند ولی فقط شنونده بودند. اگر در جوابهایم نارسایی و نقصان داشت یا احتمالا جوابی خاطری را آزرد یا اگر کسانی از جوابها قانع نشدند از همه و همه هم تشکر و هم طلب پوزش میکنم. این اولین تجربه ام بود امیدوارم در فرصتهای بعدی امکان گفتگوی بیشتری وجود داشته باشد. از جناب عدسی و جنتلمن گرامی که به سؤالات آخرشون پاسخ نگفتم عذرخواهی میکنم. بنظر من هم هفته ای یک صندلی داغ کافیست شایسته نیست که بیش از یک هفته بدرازا بکشد.
مضافا اینکه این صندلی از صفحه اول خارج شده و معمولا کسی به صفحات بعدی جز صفحه اول سر نمیزند.
پس باز هم ضمن تشکر از همراهیتان و قصورات احتمالی با همه گی خداحافظی میکنم.
عمو حسین همهتون را دوست داره دست تک تک شما گلهایم را میبوسم میفشارم. باقی بقایتان جانم فدایتان.

دیدگاهتان را بنویسید