خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

همه می دونن ولی هیچ کس نمی دونه

در هالی که در حسرت دیدن صورت دخترم هستم هزاران فکر دیگر چون طوفان به سمتم در حال حرب می وزد گویی که تمام عالم با من ستیزه دارد یک درد یا هزاران درد نمی دانم این عدالت پشت کدام کوهی مخفی شده نمی دانم شب ها رو چه جوری به صبح برسانم همش فکر و خیال, ما خدا نداریم اگر داریم پس کجاست ها چرا اون هم مخفی شده من که دارم صداش می کنم ولی حتی انعکاس صدای خودم رو هم نمی شنوم یعنی هر چه در این سکوت داد می زنم به هیچ جایی نمی رسه همش سکوت و همش تا بی نهایت یعنی من خول شدم یا من نمی دونم ای بابا

وقتی که نیازی به سراغ آدم می یاد انتظار داره که ما حاجتش رو بدهیم که برود ولی ما کی هستیم حاجت کسی رو روا کنیم اونی که باید حاجت بده فعلا مست شده کسی رو نمی بیند ای خدا مورچه وقتی حضرت سلیمان رو دید با خودش چی فکر کرد که اون طوری گفت ها الان من چی فکر می کنم چی می گم ها مگه همه عدالت رو دوست ندارند مگه هیچ کس حاجت نداره ها مگه هیچ کس دوست نداره کمک بشه ها پس چرا پای عمل که به خودشان می رسد حاجت و درد خودشان رو در اوج می بیندو دیگران رو که حاجت دارند نمی بینند در حالی که حاجت اون شخص دست این محترم کس هست ها  مگه نه این که دست دست رو می شورد و سپس هر دو صورت رو ها مگه دست خبر نداره که باید هم دیگر رو بشورند و هیچ کس نمی تونه خودش رو بشورد و اگر صورت رو نشورند چی می شه ها مگه نمی دونند همه اعضایی بدن باید به هم کمک کنند خوب بر فرض یکی شانسش زده مغز شده یکی قلب شده و یکی … خوب مگه باید به فکر خودش باشه اگر دهان نخوره و کلی کار دیگه که دیگران انجام می دهند مغز قادر هست خودش برای خودش کاری بکونه مگه اعضایی از بدن که قدرت دستور دادن چون مغز رو ندارند و یا مانند قلب حاکمیت تمام ارضی ندارند باید در فلاکت باشند  نه خوب این که جامعه نه شد خوب من که چشمانم مشکل دارد نه باید دستانم عصا بگیرد و به کمک اعضایی بدنم برود یا این که دستم بگوید من غذا در دهان می گزارم و من کلی کار که مال خودم هست رو انجام می دهم و کار چشم به من ربطی ندارد و من آن قدر بنیه یا به قول یکی بودجه ندارم که شما آقای چشم رو یاری کنم چه بسا اگر این چشم می دید سلطان بود و دست هم برایش هورا می کشید و چون کاسه لیسان گردش می گردید خوب من کجایی این جامعه هستم من چه جایگاهی دارم من که هزاران حسرت به خاطر این چشمان معلولم دارم چرا به دور از دید افراد جامعه ام افتادم و همه با حقارت به من می نگرند و چون دستان می گویند این از اختیار ما خارج هست و در قانون بدن یا چارت اختیارات ما نیست ها چرا مگه نه این که انسانیت یا کمک هیچ قانون و مرزی نمی شناسد ها مگه نه این که یک دست صدا ندارد ها خوب بزار این مغز و قلب و دست بتازد روزی آنها هم پیر و فرسوده می شوند و حسرت کمک به چشم رو می خورند و نیاز آنها هم به سنگی سیاه در دل کسی دیگر چون خودشان می خورد بماند که آتشی هست بماند جهنمی هست و بماند بهشتی هست چون همه و همه فقط برای خود ما هست حتی کمک به دیگران یا حتی همان چندتا خم و راست شدن در درگاه معبود نیز چنین هست ولی یک نکته کمال بدن در یک سمت و نشان و هدف داشتن اوست و جامعه ی که چنین نباشد محکوم به فناست و فنای چشم یا هر اعضای معلول فنای مغز و قلب و حتی اون شکم ساب مرده ای هست که همش بودجه رو در غالب چربی در خودش ذخیره کرده یا به قول بعضی ها اختلاس کرده و اینکه چرا ها مگه مغز یا غیره این حرفها رو نمی دانند گیریم که خدا نیست و قیامتی یا محشری هم نیست مگه نه اینکه همه باید دست در دست هم بدهند ها ببینید نه من چشم یا من معلول نیاز به یاری دارم این مغز عجول تصمیم می گیرد و چربی رو با چاقوی عمل از شکم بیرون می کشد در حالی که اگر ورزش بدهد بدن رو و کلی کار دیگه هیچ کس در آتش این جامعه نمی سوزد و همه و همه از چیزی که هستند نمی نالند و حتی من چشم که معلول هستم از رفاهی که سایر اعضایی بدن برایم فراهم می کنند دیگر فراق معلولیت رو فراموش می کنم و هیچ حسرتی برای دیدن صورت دخترم نمی خورم در حالی که نیازهایی اولیه اون رو هم نمی تونم تامین کنم ولی چی بگم که پنج سال در این جامعه به مغز خدمت کردم و  حتی سهم خودم رو هم نگرفتم چرا باید مشکل کار و پول صدی در مقابل خوشبختی من باشد حتی با وجود کمی و کاستی این چشمان معلولم ها نظر شما چیست ها

۱۲ دیدگاه دربارهٔ «همه می دونن ولی هیچ کس نمی دونه»

سلام سیروس جان، تا بوده همین بوده ماها حصرت چیزی رو میخوریم که دیگران حتی فکرش رو هم نمیکنند، ماها آرزوهایی داریم که برای دیگران خندهدار هستش بیا با محبت کردن به دخترت بفهمون که اگر چه نمیتونی صورتشو ببینی اما اورا دوست داری، بیا بهش بفهمون که اگر چه از دیدن محرومی ولی همیشه دوست داشتی صورتشو ببینی،
بهش بگو که اگر نمیتونم چهره ی تو رو ببینم تقصیر من نیست بهش بگو که مثل پدران دیگه دوسش داری، آخه میدونی دختر ها بابایی هستند

سلام دوستان لطف دارید ولی یک نکته من قصدم دیدن خوبیهای که نداریم نیست که در قالب این حرفها به مشکلات جامعه پرداختم که نیاز هست پس از خواندن نظر بدهید نه اینکه من اول گذاشتم شما آخری البته کامنت رو گفتم ها اگر بخوانید خواهید که خیلی زیباست ها ماست ما ترش نیست داش قربون

آفرین و صد آفرین و هزار درود بر سیروس عزیزم. خیلی زیبا و احساسی نوشته ای احساسی که در لا بلای آن عقل و منطق هم عرض اندام میکند.
سیروس جان چرا از دیدن چهره دختر نازنینت در حسرتی, چرا از مادر بچه ات نمیگویی چرا نباید بتونیم عشق را و خشم را و ترس را و التماس را و….. در چشمان معشوقه هامون ببینیم. مگر او دل ندارد, مگر او هم مثل بقیه زنان احساس و غرور و نیاز و…. ندارد. ما کدام یک از آنها را میتوانیم جوابگو باشیم.
ولی سیروس و دیگر عزیزانم, من چند هفته پیش تهران منزل یکی از دوستانم بودم. قبل از اینکه برای اولین بار به منزلش بروم گفت که قرار است خانمی به دیدنش بیاید, من هم بهش اطمینان خاطر دادم که از بابت من خیالت راحت باشد و هیچ قرار و ملاقاتی را بر هم نزن و بهم اعتماد داشته باش.
بالاخره آن روز آن خانم آمد, بله دوستان آن خانم یک خانم ویلچری بود. دوستم او را بغل کرد از داخل ماشین بیرون آورد روی ویلچرش گذاشت بعد آوردش توی خونه, بعد دوباره بلندش کرد گذاشتش روی زمین او کمترین حس و حرکتی از ناحیه پا نداشت. بعد از مدتی دوستم به من گفت که میشه بری تو اتاق, گفتم آره ولی برای چی؟ گفت میخواهم عوضش کنم. بعد مامیش را باز کرد و او را عوض کرد. آری این خانم چهل ساله بود هنوز سرحال و پر از غرور. واقعا آیا میشود تصور کرد که این زن چه احساسی دارد وقتی که یک غریبه یا حتی مادر یا یکی از نزدیکانش باید به محرمانهترین اعضای بدنش نگاه کند و دسترسی داشته باشد؟ او هم انسان است او هم آرزو و غرور دارد. اینجا بود که به دوستم گفتم که بنظر من ما نباید خیلی هم در مقایسه با این افراد خود را دست کم و حقیر بدانیم.
ما نمیبینیم ولی با ده ها شیوه ی دیگر میتوانیم احساس و عواطفمان را به دیگران نشان دهیم. ما قادریم بسیاری از امور مورد نیاز خود را انجام دهیم.
اما سیروس عزیز, یک توصیه به تو و سایرین دارم که دستگاه آفرینش را وارد این مسائل نکنید, هرگز شاکی نباشید که چرا کسی صدایتان را نمیشنود یا شاکی نباشید که چرا حاجت و آرزویی داشته اید ولی برآورده نشده, اصولا بنای دستگاه آفرینش و خلقت این نبوده که به نیازها و حاجتهای تک تک بندگان رسیدگی شده به یکی جواب مثبت داده شود و به هزاران نفر دیگر جواب منفی.
اینگونه افکار را که به دستگاه آفرینش به سان دکانی نگاه شود دینمدارانی در ذهن و روان ما جا داده اند تا دکان خودشان همواره گرم و پر طرفدار بماند وگرنه هیچ شاهد عقلی و منطقی و عینی مبنی بر حاجت بردن و جواب گرفتن نداریم مگر اینکه خود انسان برای رفع نیازهایش تلاش کند علم را گسترش دهد بیندیشد و از نعمات پیشرفت علم و دانش بهرهمند شود.

با سلام عمو حسین ممنون هستم خیلی خوب نوشتی ولی یک نکته منظور من نا شکری نیست بلکه منظورم این هست که به خواننده که بینا هست یا یک شخصی که مسعول هست القا شود که مشکلات نابینا هست و خواهد و خواهد بود و شاید قرار باشد منتظر معجزه باشیم که آن ممکن هست ولی نه برای همه و یکی باید کاری برای ما انجام دهد ما که نمی توانیم همه ی کارها رو خودمان انجام بدهیم من که نمی تونم پول رو تشخیص بدهم آیا می توانم به هر کس اتماد کرده و با او داد وستد کنم نه نمی شود و در لابلای هر کلمه که نوشتم احساسم رو گفتم و مشکلاتم رو که مشکلات همه ما هست ولی حیف که دوستان فقط سر برگش رو می خوانند و می گزرند در حالی که این درد مال همه ماست مرسی که چنین زیبا درک کردی داش قربون

سلام
دلگیر بود خیلی دلگیر . به یقین حرف دل خیلی از ماها بود
فرقی نداره بینا یا نابینا , حسرت ها در زندگی بسیارن
یکی حسرت دیدن فرزندش رو داره . یکی حسرت داشتن و حتی تنها لمس کردن یه بچه رو داره . بچه ای که مال خودش باشه . از خودش باشه . که حتی ناچیز بهش بگه مامان بگه بابا . یه بچه که بشه امیدی برا زنده بودن و زندگی کردن. یه بچه که وقتی دلت از همه ی بزرگترها گرفت بری به سراغش . بری و تنگ تو آغوشت بگیری و معصومیت فراموش شده ی خودتو در اون پیدا کنی . بچه ای که لحظه ای خودت رو از خودت جدا کنه .
تو بزرگترین حسرت دنیای مادر پدرا رو نداری . تو اونو داری
نباید بری دنبال چراها
چراها تو زندگی بسیارن
نمیشه برای همه ی این چراها جوابی یافت
زیاد بهش فکر نکن
فکر کردن زیادی نا امیدت می کنه
میدونی که باید یه بابای امیدوار باشی
میدونی که باید تکیه گاه فرزندت باشی
درسته که نمی بینیش . اما هرگز فراموشت نشه که اون تو رو میبینه . اون نا امیدی رو توی چشمات می خونه . اون زیر ذره بین گرفتت . نزار بفهمه حال این روزهاتو .
نمی خوام دلداریت بدم . چون معتقدم کار کثیفیه . اما منطقی هم که فکر کنی میبینی خدا رو حتی یه بینا هم نمیتونه ببینه . مهربونی هم دیدنی نیست . عشق هم جسمیت نداره . خیلی چیز ها رو ما و بقیه فقط حس می کنیم فقط حس
فرشته ی کوچولوتو حس کن . یه حس قوی , خیلی بیشتر از دیدن می ارزه
بهش فکر نکن . زورت به زندگی به سرنوشت نمیرسه و باهاش مچ ننداز . اتلاف وقته

کوکچولوتو مواظب باش . بدرود

جناب شکاری بیایید نیمه پر لیوان را ببینید. حتما شما همیشه ندیدن را تجربه کرده اید ولی من چند ماهی راه نرفتن را هم تجربه کرده ام. همه چیز سخته اما هموار کردن این سختیها کار من و شماست. ما فکر میکنیم افراد بینا همه چیز دارند. باور کنید نه. اینها شعار نیست. همیشه وقتی خواسته ام خودم را جای کسی قرار بدهم دیده ام که خودم هزاران بار خوشبخت تر از او هستم.
یکی از همکلاسیهای من متخصص بیهوشی است و من وقتی درباره اش شنیدم کلی غبطه خوردم. اما وقتی فهمیدم بچه اش از همان آغاز دچار بیماری کلیه بوده و در شش سالگی پیوند کبد زده است. دیدم لذتی که من از زندگی برده ام او هرگز نبرده است. هنوز که هنوز است با دغدغه های فرزندش زندگی میکند. همین چند روز پیش میگفت آزمایشهای فرزندش کمی نگران کننده است. در هر حال قصد خاصی از نوشتن این مطلب نداشتم جز آنکه بگویم. باید خوشحال باشیم که تنهای تنها نمیبینیم.

سیروس جون متن بسیار احساسی و جالبی نوشتی, ضمن این که با این دغدغه هایی که شما داری همدلی میکنم اینُ هم اضافه میکنم که تا جایی که تجربیات کم من تو زندگی نشون میده همه ی انسانها حسرت یه سری چیزها رو میخورن فقط تفاوت وجود داره و به نظر من هیچ ارزش گزاری نمیشه برای این وضعیت که همه ما انسانها به نوعی درگیرش هستیم داشت.

دیدگاهتان را بنویسید