خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

صندلی داغ امیر سرمدی

به نام الله
اما میهمان گرامی این هفته :
سلام به امیر سرمدی بزرگوار
هر صندلی داغ با این سوال شروع میشه که لطفایه بیوگرافی ساده از خودتون بگین تا دوستان بسراغ سوالات برن …امیدوارم در صندلی داغ ما بسوزی ولی دلتون در زندگی هرگز نسوزه

۸۱ دیدگاه دربارهٔ «صندلی داغ امیر سرمدی»

سلام امیر بزرگوار اینم سوالات ترانه :
۱-تا حالا شده که یه کاری که بدونی اشتباهه وباز مجبور باشی انجامش بدی ؟ اون کار چی بوده ؟
۲-در حال حاضر اصلی ترین مشغله ت چیه؟
۳-به نظرت چند سال عمر می کنی ؟به نظرت وقت سفر به اون دنیا مشغول چه کاری هستی؟اصلا” مردن خوبه یا بد؟اگه خدا رو ملاقات کنی چی بهش میگی ؟
۴-به نظرت عشق واقعی چه مشخصه ای داره؟اصلا ” وجود داره یا نه ؟
۵-سفر به کجا رو دوست داری؟کدوم کشور کدوم شهر و کدوم روستا ؟تنهایی یا با همسفران؟
۶-اگه ایرانی نمی بودی دوست داشتی اهل کجا باشی ؟چرا ؟
۷-اگه پاک کن بدن دستت و بگن یه قسمت از زندگی تو پاک کن کدومشو پاک می کنی ؟
۸-آشپزی می کنی ؟اصلا” دم پر گاز میری ؟آشپزی دخترونه س یا پسرونه ؟چه غذایی دوست داری ؟چه غذایی بهتر می پزی ؟
۹-یه نصیحت برای ترانه
۱۰-این آیه چه حسی بهت می ده ؟بدانید که بر دوستان خدا نه بیمى است و نه آنان اندوهگین مى شوند؟

سلام دوستان.
امیر از یکشنبه شب اینترنتش قطع شده، فعلً دسترسی به محله نداره.
پست برنامه ی دیروز زندگی ادامه داره رو هم به همین خاطر دیروز نذاشته. حالا اگر تونست با اینترنت گوشیش بیاد جوابهای پست صندلی داغ رو بده که هیچ. اگر نه باید منتظر بمونیم تا اینترنتش وصل بشه.

سلام.‏ راستش ما نقشه ی مفصلی برای امیر داشتیم.‏ اما به خاطر مشکلی که واسه ی اینترنت امیر پیش اومده فعلا تا برطرف شدن این مشکل، فعلا نا پست برنامه ی زندگی ادامه داره رو خاهیم داشت و نا امیرو روی صندگی داغ خاهیم داشت.‏ البته بگم که همه تلاش دارن میکنند که این مشکل هر چه زودتر حل بشه.

سلام
منم امیدوارم مشکل اینترنت آقای سرمدی حل بشه
سؤال خاصی ندارم.
دیروز خونه نبودم که برنامه زندگی ادامه داره را بشنوم.
منتظرم پست این برنامه تو این سایت قرار بگیره.
در ضمن برای شما آقای سرمدی و همچنین سایر همنوعان هم آرزوی موفقیت روز افزون دارم.

سلام به همه ی دوستان خوب خودم. بد شانسی از این بیشتر نمیشه ها. ۴ روزه اینترنتم قطع شده. هر کاری میکنم. هر چی کارشناس هم از طرف مخابرات اومده هنوز نتونستن درستش کنن. حالا قراره شنبه یک شنبه بازم بییان ببینیم چی میشه. دیگه شهروز زنگ زد گفت پست صندلی داغت رو گذاشتن، دیدم اگه بخوام تا یک شنبه صبر کنم، داغی صندلی از بین میره. هر طوری که بود، فعلا یه طرح زدم با این اینترنت همراه اول. سرعتش خیلی لاکپشتیه. اما تقریبا کارو راه میندازه.
خب اول یه تشکر از ترانه که مراعات امتحان های من رو کرد و پس از این روز های نفسگیر، صندلی داغ محله هم به من رسید.
جونم واستون بگه که متولد اول بهمن ۶۸. زاده تهران. فارق التحصیل مقطع کارشناسی. رشته مترجمی زبان انگلیسی. شاغل در روزنامه ایران سپید، خبرنگار و نویسنده سرویس ورزشی. فعال در عرصه ی ورزش نابینایان در رادیو ورزش و کوچیک شما در برنامه زندگی ادامه داره رادیو فصلی. فارق التحصیل دوره های تخصصی روزنامه نگاری، زیر نظر مرکز مطالعات رسانه ها، وابسته به وزارت ارشاد.
خب این از معرفی مختصر.
اما، عرض ارادت به فاطمه خانوم، یاسر عزیز.
مسعود جون والیبالی که بهش بگم اگه ۵ امتیاز از دو بازی مقابل لهستان بگیریم، دیگه صعودمون قطعی میشه. وحید جان خورشیدی که امروز خیلی خوشحال شدم برای اولین بار، صداش رو شنیدم. اسکایپ هم ندارم عزیز. راستش فرصت رفتن به اسکایپ، فیسبوک و از این دست شبکه های اجتماعی رو ندارم.
ترانه ی عزیز، که همین اول گرمای صندلی رو برد بالا. در کامنت بعدی، تک تک به سوالاتت پاسخ میدم.
شهاب جان داداش اومدم. فقط سرعت این اینترنت همراه اول، خیلی پاینه. خدا کنه اذیتم نکنه تا بتونم پاسخگوی سوالاتون باشم.
محمدرضا خوشی مرسی که اومدی.
مروارید همون امیر بگو. راحت باش. نازنین از تو هم ممنون. خدا کنه زودتر اینترنت خونمون درست بشه که بدجوری تمامی کار های من، وابسته به اینترنت هستش. برای چک کردن اخبار و و و.
عباس جون. اگر خواستی شناسنامه کامل من رو بخونی، مراجعه کن به یکی از پست های من در برنامه زندگی ادامه داره . راستی با این سرعت لاکپشتی، فعلا نمیتونم برنامه دیروز رو آپلود کنم روی سایت.
از اشکان و شهروز هم ممنون. امروز خیلی خوش گذشت

پاسخ به سوالات ترانه.
۱، آره دو سال پیش با این که میدونستم استعداد زدن ساز های موسیقی رو به اون شکل ندارم، اما یه چند ماهی رفتم کلاس تار. تا حدی هم پیشرفت داشتم اما دیگه به قدری درگیر کلاس های روزنامه نگاری شدم که ولش کردم.
۲، اصلیترین مشغلم اینه که بتونم در سایر روزنامه ها هم قلم بزنم و مشغول به کار بشم. با چند تا روزنامه هم صحبت کردم. ایشالا تا ببینیم چی میشه.
۳، والا با این هوای آلوده ی تهران که اگه بتونیم ۶۰ ۷۰ سال عمر کنیم، خیلیه. من مردن رو دوست ندارم. اگه خدا رو ملاقات کنم، حکمت یه سری مسائل که تو این دنیا ازش بیخبریم رو میپرسم.
۴، عشق واقعی وجود داره. اصلیترین مشخصش هم اینه که تو خوشبختی و آرامش محبوبت رو بخوای. حتی اگر سهم تو نباشه.
۵، خب من عاشق سفرم. تو ایران که بیشتر استان ها رو رفتم. اما چهار محال و کهگیلویه و دامنه های جنوبی زاگرس یه چیزه دیگست. نه اصلا تنهایی خوش نمیگذره. با بچه های وبلاگم زیاد کوه میریم. به خصوص در فصل پاییز و زمستون.
۶، اگه ایرانی نبودم، دوست داشتم شهروند کشور های حوزه اسکاندیناوی، مثل سوئد، فنلاند، نروژ و دانمارک باشم. یا سوئیس. چون مردم این کشور ها در آرامش و رفاه کامل زندگی میکنن.
۷، ۱۵ تا ۱۷ سالگیم رو پاک میکنم. چون هنوز تحت تاثیر از دست دادن بیناییم بودم و نتونستم از زندگیم، اونطور که باید استفاده کنم.
۸، نه آشپزی که نمیکنم. مثل بیشتر مردا، در حد نیمرو و غذا های فست فودی، یه چیزایی بلدم. اتفاقا بهترین آشپز های دنیا، مرد هستند. غذا هم بیشتر تو فاز غذا های گوشتی، مثل انواع کباب ها، و ماهی و میگو هستم.
۹، خودم رو در مقامی نمیبینم که تو رو نصیحت کنم. فقط امیدوارم از زندگیت رضایت واقعی پیدا کنی.
۱۰، راستش حس خاصی بهم دست نداد.

سلام علی جان. عین سوال تو رو دو سال پیش، یکی از مجریان رادیو ورزش در یک برنامه ی رادیویی ویژه ماه رمضان که من مهمون اون برنامه بودم، ازم پرسید. گفتم نابینایی بهترین نوع معلولیته. شاید ما بر حسب عادت این رو بگیم. اما خودت حساب کن. ناشنوایی، یک دنیا سکوته. ضمن این که نمیتونی درست با کسی صحبت کنی. یا مثلا اگر معلول جسمی حرکتی بودی، درست نمیشد از یک سری تفریحات که من عاشقشم، مثل کوهنوردی استفاده کرد. پس من همین نابینایی رو انتخاب میکردم. چون در راه رسیدن به آرزو هام، مانع کار من نشده. چه برای کار در رادیو، چه سایر حوزه ها

سلام آقای سرمدی. خسته نباشی از امتحاناتت. فارغ التحصیلیتوهم تبریک میگم. ان شاءالله توی مقاطع ارشد و دکترا موفق تر از اینی که هستی بشی. من فکر میکردم بخاطر امتحانات سایت نمیای. اشکال نداره منم اکثر سؤالات صندلی داغمو با گوشی جواب دادم. حالا دیگه کسانی که با گوشی وصل میشن رو بیشتر درک میکنی و به اشتباهاتموووون نمیخندی.
من معمولاً کم سؤال میپرسم ولی پست رو تا آخرش میخونم. با داشتن دوستانی همچون شهروز و اشکان فک نمیکنم درجه بره بالا. چونکه به موقع بستنی و دلسترو میرسونن.خخخخخخخ

سلام تبسم. نه خودت که شاهد بودی در اوج امتحان ها هم اینجا میومدم. بد شانسی نمیدونم چرا نتم قطع شده. تمامی راه های ممکن رو هم امتحان کردیم اما هنوز…
بابت تبریکت ممنون. خیلی حس خوبیه. اما به نظرم یه افق جدید و یه مرحله ی تازه تو زندگیم شروع شده و اونم تثبیت شغلمه. دوست دارم از این دست پست ها، با عقاید، نگرش ها و تفکرات هم دیگه نسبت به زندگی آشنا بشیم.
امیدوارم که مفید باشه

سلام امیرجان
امیدوارم که حالت خوب باشه
فقط اومدم بگم که من هم دارم پست صندلی داغ تورو میخونم اگه سؤالی پیش اومد حتمً میپرسم
راستی اینو جواب بده
از اینکه اینترنتت قطع شده چه حسی داری و اینکه پشت سر دست اندرکاران شرکتی که اینترنتتو ازشون خریدی چی گفتی تا به حال
فعلً تا بعد.

سلام اصغر جان. از قطعی نتم که خیلی حالم گرفتست. چون سه شنبه با کلی زحمت رفتیم از اردوی تیم ملی گلبال که دیروز اعزام شدن به مسابقات جهانی فنلاند گزارش گرفتیم. همچنین از هنرمندانی که اومده بودند سر تمرین تیم ملی. باید این گزارش ها رو به برنامه دیروز رادیو ورزش میرسوندم که نشد. پشت سر که نه. به خود کارشناس های مخابرات گفتم متأسفم واستون که از پس یه مشکل ساده نمیتونید بر بیایین. شاید مجبور بشم برم سراغ شرکت های خصوصی

سلام اما سؤلات من آقای سرمدی
۱. بدترین خاطره زندگیتون
۲. بهترین خاطره زندگیتون
۳.بدترین خصوصیت اخلاقیتون
۴.بهترین خصوصیت اخلاقیون
راستی آقای سرمدی برنامتون کی و ساعت چند از رادیو فصلی پخش می شه متأسفانه من نمی تونم دانلود کنم.

سلام فاطمه خانوم. انتخاب ترین ها تو زندگی، همیشه سختترین جای کاره.
۱، بدترین خاطره ی زندگیم بر میگرده به روز های اولی که بیناییم رو در یک شب از دست دادم و خییلی روز های سختی بود. این که بعد از ۱۴ سال دیگه نتونی جایی رو ببینی انصافا سنگینه.
۲، خاطره های خوب زیاد دارم. یکی از اون ها بر میگرده به بهمن سال ۹۱ که در یک روز برفی زمستونی صعود کردیم به قله ی توچال تهران با ارتفاع نزدیک به ۴ هزار متر. کوهنوردی زیر بارش برف، یکی از لذتبخش ترین کار ها تو زندگی برای منه.
۳، بدترین خصوصیت اخلاقیم احساسی بودنمه که برای یک خبرنگار میتونه یک ویژگی منفی محسوب بشه.
۴، شاید بهترین خصوصیت اخلاقیم صبر و پشتکارم باشه. یعنی مثلا اگه من یه هدفی رو برای خودم ترسیم کنم، تا بهش نرسم محاله دست از تلاش برای رسیدن به اون هدف بردارم.
برنامه ی زندگی ادامه داره هم روز های چهار شنبه ساعت ۱۴ تا ۱۴:۳۰ از رادیو فصلی، فرکانس ۱۰۵/۵۰ پخش میشه. از طریق دستگاه های ستاپ باکس، میتونید به راحتی این شبکه رو هر جای ایران که باشین، دریافت کنید

سلام آقای سرمدی اولش که خدا قوت
دومش عرض ارادت
و یه سؤال اختصاصی بپرسم خخخ:
شما لاقرآلو هستید یا چاقآلو یا متوسط آلو؟
بعدش قدتون چند سانتیمتر هست؟
دیگه برم همین دوتا کلی سؤاله؟ خخخ ….

سلام امیر جان از دیشب تا حالا رفته بودیم جنگل و به اینترنت دسترسی نداشتم. اما سوالات من

۱- چرا مترجمی زبان را برای تحصیل انتخاب کردی

۲- تا حالا شده کسی نسبت به نابیناییت جبهه بگیره و تو چه موزه ای گرفتی

۳- بهترین گزارشگر رادیو ورزش در بین کل رشته های ورزشی و بهترین مجری این شبکه به نظرت کیه

۴- آیا از زندگی تو تهران لذت میبری

۵- برای بهتر شدن در زندگیت چه دیدگاهی داری و چه تلاشی میکنی
ممنون میشم جواب بدی عزیزم.

سلام یاسر جان. به به جنگل. خوش به حالت. ۲ ماهه پیش، سفری دو روزه داشتم به سمت جنگل های نور و رویان مازندران. پس از سال ها شنیدن صدای دارکوب در جنگل، یه حس خیلی قشنگی رو بهم داد. اما پاسخ به سوالاتت.
۱، مترجمی زبان رو از این جهت انتخاب کردم که دونستن زبان دوم، برای شغله من نیازه. البته در ارشد قصد دارم در رشته علوم ارتباطات، ادامه بدم.
۲، نه تا به حال نشده.
۳، بهترین گزارشگر، مهرزاد عطاران در رشته فوتبال. علی شاکری و آرش دهبندی هم در رشته والیبال.
۴، از زندگی کردن در تهران به خاطر امکاناتی که داره، همچنین وجود تمامی رسانه های ملی، از جمله صوتی تص ویری و مطبوعات نوشتاری، آره راضیم. اما از زندگی در این کلانشهر لذت نمیبرم.
شلوغی، آلودگی هوای تهران و مشکلاتی از این دست، با روحیات من سازگار نیست.
۵، برای بهتر شدن زندگیم سعی کردم از رویا پردازی دوری کنم و بر اساس واقعیت های موجود، بسته به توانایی هایی که دارم، واسه خودم یه برنامه ریزی دقیق و هدف گذاری درست کنم.
بر اساس همین هدف گذاری تا پای جونم تلاش میکنم تا بهش برسم. ببین مثلا برای این که بتونم یک روزنامه نگار خوب با یک قلم پخته باشم، هفته ای سه روز از ساعت ۹ صبح تا ۵ عصر کلاس میرفتم. تو حساب کن دو ساعت هم برای رفت و برگشت نسبت به محل زندگیمون راه بود. یعنی از ۷ صبح تا ۷ شب، من درگیر این دوره های فشرده بودم.
نتیجش این شده که تقریبا برای کار در مطبوعات به غیر از ایران سپید، مشکل چندانی ندارم و به زودی در یکی از این روزنامه ها، مشغول به کار خواهم شد.
نکته ی دیگه ای که در طول این سال ها بهش رسیدم اینه که، هر وقت به خاطر داشته هات و موقعیت هایی که داری، اگر مغرور بشی، همینجا نقطه ای هست که زمین میخوری. به همین خاطر همیشه سعی دارم متواضع و فروتن باشم. احساس میکنم هر کی که باشم، هر چی که بشم، بازم هیچی نیستم و بازم بین هم نوع های خودم خواهم بود. نه مثل بعضیا که تا به جایی میرسن، خودشون رو از جمع های نابینایی دور میکنن و اصلا انگار کسر شأنشون میشه بگن دوست های نابینا دارن.

سلام آقای سرمدی اما سوالات من ۱-بهترین اتفاقی که دوست دارید برای همنوع هاتون رخ بده و هنوز اتفاق نیافتاده چیه ؟۲-جمله ای که پله موفقیت زندگیتون شد چی بود؟۳-بهترین فیلم که دیدید یا برنامه ی رادیویی که شنیدید ؟۴- وقتی که لیوان زندگی داره لبریز میشه چیکار می کنید ؟۵-یه تعریف از زندگی ؟۶-نظرتون درمورد این کلمات
خدا
ایران
کوه
رادیو
سیاست
آقای امیر سرمدی
راستی آقای سرمدی این کلاس های
روزنامه نگاری چطوری هست میشه یه کم توضیح بدید چون من به شدت برای رشته ام نیاز دارم منظورم این هست که باید به چه ارگانی برای ثبت نام مراجعه کرد و یه سوال دیگه من شنیده بودم که ما به علت مشکل بینایی از خبرنگاری و این حرفا باید کناره گیری کنیم چقد درسته ؟موفق باشید

سلام به فرشته ی حسینی.
۱، بهترین اتفاق برای هم نوعانم اینه که در ایران هم همون امکاناتی که برای معلولان در کشور هایی مثل آلمان، سوئد، امریکا و کانادا در نظر میگیرن، فراهم بشه. خیلی با اون نقطه فاصله داریم. خیلی.
۲، جمله ی خاصی نبود. اما دیدم ما همین جوری یک سری مشکلات داریم که در مقایسه با افراد دیگه ما رو در موقعیت های عقبتری قرار میده. فکر کردم اگه دست رو دست بذارم و کاری نکنم، آیندم محکوم به شکست و گوشه نشینیه. به همین خاطر شروع کردم.
۳، بهترین سریال که در دوران کودکی عاشقش بودم، خط قرمز بود. بهترین برنامه رادیویی تولید شده در سال های اخیر هم شاید روی خط جوانی تولید رادیو جوان باشه.
۴، وقتی لیوان زندگی لبریز میشه، به دل طبیعت میزنم و با دوستام به تفریح میریم تا بلکه از اون موقعیت کمی دور بشم.
۵، تعریف زندگی. زندگی، صحنه یکتای هنرمندیه ماست.
هر کسی نغمه ی خود خوانَدو از صحنه رَوَد
صحنه پیوسته بجاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
۶، خدا: نور.
ایران: اگر صاحبانش در ادوار مختلف تاریخ از ۲۵۰۰ سال پیش تا الان، درایت بیشتری داشتن، در حال حاضر کشورمون جهان سومی نبود. پتانسیل فتح قله های بیشتر از اینو داریم. اما گاهی خودخواهی های بیش از حد و آرمان های پوچ، مانع رسیدن به این قله ها میشه.
کوه: نماد استقامت. آرامش و سکوت کوهستان رو عاشقم زیاد.
رادیو: همدم تنهایی های من از ۱۴ تا ۱۸ سالگی.
سیاست: در ابتدا دوست داشتم به عنوان خبرنگار حوزه ی سیاسی فعالیت کنم. اما از اون جایی که از سانسور و وارونه نشون دادن واقعیات متنفرم، تصمیم گرفتم وارد حوزه ورزشی بشم. البته همچنان با جدیت تمام، پیگیر تحولات سیاسی داخلی و عرصه های بین المللی هستم.
امیر سرمدی: جوونی که به اهداف بلندی فکر میکنه. خیلی دوسش دارم.
اما دوره های روزنامه نگاری در تهران چند جا هست. مثل انجمن صنفی خبرنگاران، دانشکده خبر. مرکز مطالعات رسانه ها. اما در اصفهان باید پرسوجو کنی. البته به عنوان یک رشته ی دانشگاهی، روزنامه نگاری زیر شاخه ی علوم ارتباطات هست که میتونی در این رشته ادامه تحصیل بدی.
در باره ی سوال آخرت هم بگم بیشک عدم بینایی مشکلاتی رو در حرفه ی خبرنگاری به وجود میاره. اما اگه یک فرد علاقهمند باشه، میشه با این مشکلات کنار اومد

سلام.‏ دادا کلا نظرتو بگو؟ اول در مورد این ‏۴‏ نفر،
احمد تبخی،‏ صدف صبحانی،‏ شهرام نوروز،‏ و امیر بنیهاشمی.
دوم: یه انتقاد به من به عنوان مسئول برنامه ی زندگی ادامه داره بکن.
سوم:‏ بهترین و بدترین خاطره از برنامه ی زندگی ادامه داره.
چهارم:‏ یه چندتا جک شیرازی بگو یه کم حال کنیم.‏ البته با عرض پوزش از شیرازیهای دوست داشتنی.
فعلا کافی تا بعد.

سلام اشکان.۱، در باره دو اسم اول، نظری ندارم. . اما نفرات سوم و چهارم، انسان های لایق و شایسته ای هستند و در جایگاه های خوبی مشغول به کار.
۲، انتقاد که نه فقط ازت میخوام در زندگیت کمی صبورتر باشی. مسئولیتی که بر عهده داری، انصافا سنگینه و باید با مراعات و صبر، کار رو پیش برد.
۳، بهترین خاطره همین اتفاقات پارک ملت دیروز پس از ضبط برنامه هستش. خاطره ی بد هم واقعا ندارم.
۴، جوک های شیرازی هم به اندازه ی کافی سجاد دهقان سه شنبه واست تعریف کرد. بقیش رو هم از فنلاند برگشتن ازش بپرس. من تخصصشو ندارم.
خخخ

سلام مجدد به علی.
۱، آره میشه ساخت. به شرطی که تند رو های داخلی بذارن.
۲، اون خبرنگار ایران سپید نبود. متاسفانه مدیر مسئول ایران سپید بود که اون رفتار در اون نشست خبری که از تمامی شبکه های داخلی و چندین شبکه بین المللی پخش میشد، خیلی زننده و دور از شأن یک مدیر مسئول بود. خوشبختانه الان کسی مدیر مسئول ایران سپید شده که خودش به اصول مطبوعاتی کاملا واقفه.. سهیل معینی علاوه بر این که مدیر انجمن باور و مدیر شبکه تشکل های نابینایان ایرانه، به عنوان مدیر مسئول جدید ایران سپید، بیش از ۲۰ ساله که در خبرگزاری ایرنا، قلم میزنه. البته بیشتر در سال های گذشته.

خوب من دوباره اومدم
۱. چه رنگیو دوست دارید؟
۲. بیشتر دوست دارید به چه کشوری سفر کنید؟
۳. گفتید بیشتر استانهای ایرانو رفتید، از کدومشون بیشتر خوشتون اومد؟
۴. اگه امکان سفر به کوه، جنگل و دریا رو داشته باشید کدومو انتخاب میکنید؟
۵. ترجیح میدین بیشتر دوستاتون بینا باشن یا نابینا؟ چرا

سلام مروارید.
۱، نارنجی و سبز کم رنگ، خیلی خوشگلن. مداد رنگی های کودکی و نقاشی های جور واجور، یادش بخیر.
۲، اگه فقط یک کشور رو بخوام انتخاب کنم، میگم نروژ.
۳، مناطق شمالی ایران، و جنوب غرب ایران، مثل چهار محال و بختیاری، و کهگیلویه، مناطق دیدنی و بکر زیادی دارن. البته بخش هایی از استان اردبیل هم واقعا محشره.
۴، بین اون سه تا، کوه رو انتخاب میکنم. وقتی در ارتفاعات هستی. ریه هاتو از هوای پاک کوهستان پر میکنی، و از سکوت اونجا به دور از سرو صدای محیط شهری، استفاده میکنی، اونجاست که آرامش واقعی به آدم منتقل میشه.
۵، دوستان بینا و نابینا زیاد دارم. ترجیح میدم با هر دو گروه، در ارتباط باشم. با دوستان بینا برای کوه رفتن و یک سری سفر ها خب راحتتره. اما تفریح با دوستان نابینا هم لذت های خاص خودش رو داره

مجدداً سلام، واقعاً از خوندن پاسخ های شما لذت می‌برم و براتون از صمیم قلب آرزوی موفقیت و سربلندی و درخشش دارم

خب یه چندتا سؤال بپرسم تا رستگار شویم:
بالا رفتن از کوه آسونتر هست یا پایین اومدن از اون البته برای شما و مایی که نابینا هستیم؟
خوابهاتون رنگیه یا سیاه سفید یا شق سوم و یا اصلاً خواب نمی‌بینید؟
وقتی ناراحت می‌شید وقتی عصبانی می‌شید؟ وقتی خوشحال می‌شید؟ در هر سه حالتش عکس العملتون رو کمی توضیح بدید؟
چندتا خواهر برادر دارید و فرزند چندم خوانواده هستید؟
از آرامش دریا بیشتر لذت می‌برید یا از هیجان شهربازی؟
کدوم فصل رو بیشتر و چرا دوست دارید؟
مهمترین آرزویی که سر سفره عید برای خودتون کردید؟
شیرین ترین خاطره ای که وقتی یادتون میاد ناخودآگاه لبخند رو لبهاتون میاره؟
و ممنون می‌شم نظرتون در مورد من رو هم بگید؟ بدون تعارف کامل و با تأکید بر ضعفها

سلام نخودی. ممنون از لطفت.
ببین کلا از کوه پایین رفتن خیلی مشکلتره تا بالا رفتن از کوه. فرقی هم نمیکنه بینا باشی یا نابینا. به خصوص زمان هایی که دامنه های کوه، پوشیده از برف باشه و بازم به خصوص زمانی که مدتی از بارش برف گذشته باشه و برف یخ زده باشه. در این شرایط حتما باید چکمه های یخ شکن داشته باشی تا بتونی صعود کنی.
خوابهام عمدتا رنگیه. وقتی که ناراحت باشم، عمدتا سعی میکنم تو خودم بریزم و اطرافیانم رو زیاد متوجه ناراحتیم نکنم. خیلی کم عصبانی میشم. اما وقتی عصبانی بشم، اصلا تصمیم نمیگیرم یا حرفی نمیزنم. یکم صبر میکنم تا خشمم فروکش کنه بعد…. اما وقتی خوشحال باشم، سعی میکنم این خوشحالیم رو به نوعی با همه در میون بذارم و موج مثبت به اطرافیانم بدم.
فقط یه برادر دارم که سه سال از خودم کوچیکتره. اسمش حمید، دانشجوی رشته ی آیتی، و مشکل بینایی هم نداره.
خب قطعا آرامش دریا رو انتخاب میکنم.
فصل محبوب من، زمستون هستش. اونم به خاطر این که عاشق برف و سرما هستم. پاییز هم با اون برگ های رنگارنگ، و از اواسط آبان به بعد که نوید سوز و سرمای زمستون رو میده، دوست دارم.
سر سفره سال تحویل امسال، از خدا خواستم پدرو مادرمو حالا حالا ها واسم نگه داره و کمکم کنه ترم آخر دانشگاه و هم زمان ترم آخر روزنامه نگاریم رو با موفقیت پشت سر بذارم. بعدم تثبیت موقعیت شغلی و بعد هم.
.
.
شیرین ترین خاطره هام همگی بر میگرده به روز هایی که هوا برفی باشه.
آمنه ی قاسمی رو تا اونجایی میشناسم که دختر معتقدیه. اهل سفر هستش و عاشق اینه که با دوستاش دسته جمعی به خرید بره. تا حدودی جدی، دارای فن بیان قوی، قدرت استدلال و عزت نفس زیاد. البته این عزت نفس اگه تا حدی با خود بزرگ بینی ولو کم مخلوط بشه، میتونه بهت ضربه بزنه. البته منظورم این نیست که الان اینجوری هستیا.

سلام امیر
۱ نظرت درمورد برد ایران در برابر لهستان در والیبال چیه
۲ از اینکه من اینهمه آنتایم هستم چه حسی بهت دست میده
۳ منو چقدر دوست داری
۴ منو بیشتر دوست داری یا مجتبی رو
۴ بالاخره کی میخای ازدواج کنی
۵ اگه ازدواج کردی منو عروسی دعوت میکنی یا نه و اینکه میخای کادو چی برات بیارم
فعلً تا بعد

سلااام سلااام. خب اول بگم که همین الان به طرز جالبی اینترنتم درست شد. آخیش، آخیش، آخیش. راحت شدم به خدا. چی بود این gprs همراه اول آخه.
۱، خب بچه ها که عالی بازی کردن. فکر نمیکردم لهستان انقدر زود وا بده. انتظار بازی فشرده تری رو داشتم. فکر کنم لهستانی ها به خاطر بازی سنگینی که با برزیل داشتن، خسته بودن. خب حالا دیگه فقط کافیه بازی روز یک شنبه رو ببریم. اونوقت به مرحله بعد صعود میکنیم.
۲، ۳، خوشم میاد پیگیر مسائل ورزشی هستی. تو، مجتبی، و تک تک بچه های محله واسم عزیزین. تو رو از این جهت دوست دارم که زود مسیر زندگیت رو پیدا کردی. در سن پایین ازدواج کردی و الان از زندگیت احساس رضایت داری. این رضایت خیلی ارزشمنده.
۴، هر وقت استقلال مالی پیدا کنم، تشکیل زندگی میدم. باید ببینم تقدیر چی رقم میزنه.
۵، خوشحال میشم هم محلی ها از جمله تو هم باشین. باور کن هدیه اصلا مهم نیست. همین که بهترین دوستانم در شادیم شریک باشن، واسم کافیه

سلام.
آقا یکی یه کبریت بده من این صندلی رو دودش کنم بره هوا.
۱: این محبوبی که آرامشش برات مهمه دقیقً کیه؟ اسم بگو لطفً.
۲: نظرت راجع به دلستر انگور چیه؟
۳: وحشتناکترین سوتی نابیناییت توی یه مکان عمومی که باعث شده از خجالت ذوب بشی چی بوده؟
۴: تا حالا میلد نور رفتی؟ با کی رفتی؟
۵: فردا قراره آخرش بری دربند یا نه؟ چرا؟
۶: خداییش کدوم پرونده رو به قصد آب بستن به برنامه ی زندگی ادامه داره گرفتی؟
۷: بیشترین مبلغی که توی خیابون بهت دادن چه قدر بوده باهاش چی کار کردی؟
۸: جالبترین ایمیلی که در مورد برناممون بهت رسیده چی بود و کی فرستاده بود.
۹: اگر الآن حواست نباشه یکی از زیرت صندلی داغ رو بکشه بخوری زمین باهاش چی کار میکنی؟
۱۰: به نظر تو من خوب میشم؟ امیدی هست واقعً؟

سلام شهروز. کبریت میخوای خودم بهت میدم.
۱، اون محبوب که من گفتم، در پاسخ به سوال ترانه بود و یکی از ویژگی های عشق واقعی. مگر نه مصداق بیرونی، فعلا که نداره عزیزم.
۲، دلستر انگور رو وقتی خوردم، فهمیدم این سلیقه اشکان همچین چنگی به دل نمیزنه.
۳، وحشتناک ترین سوتی نابیناییم بر میگرده به زمانی که اول دبیرستان بودم و همراه چند تن از معلم هام و بچه های مدرسه، رفتیم اردوی شهر رامسر. طبق معمول همیشه صبح ها و عصر ها میرفتیم دریا برای شنا. یکی از صبح ها، یه اسب هم آورده بودن کنار آب، که وقتی شنامون تموم شد بریم سوارش بشیم. خلاصه من از آب اومدم بیرون. رفتم تو اتوبوس لباس هامو عوض کردم تا برم سوار اسب بشم. سرم رو از پنجره اتوبوس کردم بیرون تا یکی از دوستامو صدا کنم بیاد بریم اسب سواری. دیدم صدای اسب از نزدیک داره میاد. دستم رو بردم جلو. خورد به یه چیزه نرم و پر از مو. چند بار محکم با دستم کوبیدم روش، گفتم به به، عجب اسبیه. یهو معلممون گفت: حالا من شدم اسب. هان. نگو اسبه پشت معلممون بوده و دست من خورده به شیکم معلممون و فکر کردم این همون اسبست. بنده خدا یکمم چاق بود. دیگه من تا چند روز شده بودم سوژه ی بچه ها. خوده معلممون از خنده داشت ریسه میرفت.
۴، آره چون میلاد نور نزدیک دانشگاه ما بود، هر وقت بین کلاس ها زمان داشتیم با بچه های دانشگاه، زیاد میلاد نور میرفتیم.
۵، نه چون تِلِسکی های دربند فردا تعطیله، قرار شد با بچه های دانشگاه بریم پارک آبو آتش. تا الان که یه ۷ ۸ نفری هستیم. خواستی تو هم بیا جیگرم..
۶، با هدف قبلی که هیچ کدومو. اما تو یکی از برنامه ها که تهیه کننده میخواست بره سفر، مجبور شدیم یکی از پرونده ها رو که در اصل یک قسمت بود، در دو قسمت ضبط کنیم.
۷، تا به حال که تو خیابون از کسی پول نگرفتم.
۸، از نظر خودم بهترین میل بر میگرده به یه دختر خانومی به نام معصومه احمدی و یه نفر دیگه که اسمش یادم نیست، اینا میل زده بودن که ما از وقتی آیتم دکتر جدیدی رو گوش دادیم، باعث شده در رفت و آمد مستقل بشیم. از این ۲ تا میل، حس قشنگی بهم دست داد.
۹ و ۱۰، بعید میدونم به این زودیا خوب بشی شهروزی.
خخخ

سلام جناب سرمدی.
واقعا حس خوبی از خوندن مطالب صندلی داغ شما تا اینجا به من دست داده.
اما من میخوام بدونم شما ورزش هم میکنید یا نه؟ چه ورزشی؟
دوم اینکه بیشترین تاثیر رو کدوم دوست یا معلمتون بر روی زندگیتون داشته؟
سوم اینکه اگه چی بشه دنیای شما از این بهتر میشه؟
چهارم با کدوم یک از بچه های محله بیشتر همرنگید؟
و در آخر این که
اگه خدای ناکرده من یه روزی روی این صندلی بشینم چه سوالی از من میپرسید؟
میخوام خودمو آماده کنم. هر چند از ترس نرفتم اسممو بنویسم. خخخ

سلام خانوم علیزاده. خوشحالم که از این پست حس خوبی بهتون دست داده.
۱، ورزش حرفه ای که نه. اما در ماه های گرم سال، ماهی یک بار و در ماه های سرد، ماهی دو سه بار کوهنوردی رو تو برنامه هام دارم.
۲، بهترین دوستی که در زندگی من تاثیر گذار بوده، مجتبی پاشایی هستش که هر از چند گاهی به محله هم سر میزنه.
از بین معلم های مدرسه که نه، اما اساتیدم در کلاس های روزنامه نگاری در تغییر دیدگاه و نگرش من به زندگی، خیلی تاثیر گذار بودن. البته بیشتر در حوزه ی کاریم.
۳، اگر بیناییم رو به دست بیارم، یا حد اقل به میزان گذشته بینایی داشته باشم، به سرعت میتونم در حرفه ی خبرنگاری پیشرفت کنم. اینجوری هم میشه ها. اما سرعت پیشرفت، کمی کندتر میشه.
۴، اگر همرنگی به معنیه نزدیکی دیدگاه و نگرش باشه، با تبسم چلوی، محمدرضا چشمه و اصغر خیر اندیش. حس میکنم نگرشم به زندگی، با دیدگاه این عزیزان، نزدیکی بیشتری داره.
حالا شما اول برین ثبتنام کنید، ما با سوالامون در خدمتیم. فقط بگم هیچ ترسی نداره
خخخ
حد اقل من قول میدم ترسناکش نکنم

خب درود بر امیر سرمدی
خوش به حالت؟,چه دوستای پایه ای این بچه های اصفهان زیاد در زمینه گردش فعال نیستن بر عکس من,
و اینکه بازم خوش به حالت چققققدر موفق بودی تا حالا آرزوی موفقیت روز افزون دارم واست
من چی بپرسم؟
تا حالا اصفهان اومدی؟, قصد داری بیای
به نظرت من چیکار کنم یه کم پشت کار بیشتری داشته باشم ازین شاخه به اون شاخه نپرم حواست جمع باشه این جواب خیلی باید من رو منقلب کنه خخخ
این جناب پاشایی که فرمودی مگه چیکار کردن که شما تحت تأثیرش قرار گرفتی؟
راستی اگه رو صندلی بودم چه سؤالی ازم میپرسیدی؟
دوست داری با کدوم روزنامه همکاری کنی؟
نظرت در مورد این ابیات چیه؟ یه توپ دارم قلقلیه؟, تا شقایق هست زندگی باید کرد,
نظرت در مورد من رو هم بگو سپاس مندم

سلام به زهره ی مظاهری. خب اول یه عذرخواهی از همه ی دوستان که امروز رو صندلی نبودم. واقعا روز پر کاری بود. هم جنبه های تفریحی داشت، و هم یک قراره کاری.
اما بریم سراغ سوالات زهره.
خب ببین این بچه های پایه رو خودت باید بگردی پیدا کنی. اصفهانم قطعا زیاد از اینا داره. مثلا خوده من بیشتره کسانی که میان باهاشون کوه میریم، بچه های وبلاگ هواشناسیم هستن. خب اگه من این وبلاگ رو راه اندازی نمیکردم، بچه ها رو ترغیب به کوهنوردی نمیکردم، کوه رفتن هام خیلی محدود میشد. از لطفت هم سپاس. امیدوارم بتونم در جاده ی پر پیچ و خمه حرفه ی خبرنگاری، فردی مفید و تاثیر گذاری بشم در آینده.
اصفهان تا به حال یک بار اومدم. اما فقط یه نصفه روز اونجا بودم و فقط فرصت کردم برم کنار زنده رود. چون مقصد نهاییم شهر شیراز بود. ایشالا تابستون امسال فرصت بشه بیام اصفهان تا با لطف بچه های با محبت محله، بریم حسابی این اصفهان رو بگردیم.
اما شاخه به شاخه. امان از روزی که آدم همه کاره و هیچ کاره باشه. البته تو قطعا پشتکار داری. تمرین رفتن گلبال اونم در همه ی شرایط، تو گرما و سرما، واقعا سخته. فقط یک جمله مده نظرت باشه. اونم این که موفقیت شانسی و اتفاقی نیست. اگر بخوای مثلا در گلبال ملی پوش بشی، عرصه های جهانی و آسیایی رو تجربه کنی، واقعا باید زحمت بکشی.
خب مجتبی پاشایی که یکی از صمیمیترین دوستانه منه، الفبای کار با کامپیوتر رو به من یاد داد. البته حدود ۱۰ ساله پیش.
اگه رو صندلی بودی، میپرسیدم بزرگترین آرزوت تو زندگی چیه. البته فعلا که ثبتنام نکردی. نمیدونم چرا ۹۹ درصد دختر های محله، تو پست صندلی داغ ثبتنام، اثری ازشون نیست. شایدم حق داشته باشن. خیلی ها هم که قبلا تجربه صندلی داغ رو دارن .
با روزنامه خبر ورزشی، ایران ورزشی، همشهری، هفته نامه ی تماشاگر، و… البته ایران سپید هم که در کنار همه ی اینا، یه پایه ثابته.
شعر اول: پاکی و معصومیت کودکی. شعر دوم: جانا سخن از زبان ما میگویی.
زهره ی مظاهری: دختری با همتی بالا. عاشق سفر و گردش. دختری شاد، اما گاهی ناراضی از شرایط خودش. کمی لجوج در برخورد با برخی مسائل. به خصوص نکاتی که مربوط به نابیناییش بشه. حساس در برابر حرف مردم و عکس العمل هایی که نسبت به رفتار زهره دارن . گاهی زندگی رو به خودش زیادی سخت میگیره و تا مجبور به کاری نشه، سعی نمیکنه خودشو داوطلبانه در اون موقعیت قرار بده.
متین و با شخصیت رفتار میکنه. یه کوچولو هم زود رنجه.
خب من برم که کلی سؤال اون پایینه

موفقیت شانسی و اتفاقی نیست.
مررسی از لطفت سعی میکنم به ذهنم بسپارمش همیشه
شخصیت من رو خوووب شناختی درست گفتی بیشترشو
منم باید یه سایتی چیزی بزنم لشکر کشی کنم اینور و اونور ههه
اومدین اصفهان منم خبر کنید
بازم آرزوی موفقیت دارم واست خبرنگار صبووور

بازم درود ۱ س دیگه
شما بچه پولداری؟ درامدت از کجاست و چقده البته در ماه اگه از جیب خانواده میخوری درامد خانوادتون چقده؟
چند نکته مثبت دولت قبل و ۵ نکته منفی دولت فعلی و ۵ نکته مثبت برای عملکرد اون سردبیر بگو
خب فکر کنم خیلی سخت باشه ادم نکات مثبت چیزایرو بنویسه که دوسشون نداره
سپاس

سلام به علی. نه پولدار نیستم. پدرم باز نشسته نیروی زمینی ارتشه، بعد از ۳۰ سال کار و تلاش، با شرایط فعلی حتی نمیشه از پس خرج دوتا دانشجو بر اومد. حدود شش ماهی میشه که از پدرم دیگه پول تو جیبی نمیگیرم و با همین حقوقی که از روزنامه میگیرم، سَر میکنم. برنامه های رادیویی هم که عملا درآمدی برای ما نداره.
خب عرصه ی سیاست، خیلی کثیفتر از اونیه که الان بخوام وارد تحلیل جزئیات نکات مثبت و منفی دولت قبلی و فعلی بشم. گاهی یک مسئله که از نظر عامه ی اجتماع مثبت به نظر میرسه، وقتی میری پشت پرده ی اون رو بررسی میکنی، میفهمی که نیت خیری پشت این داستان نیست. پس با اجازه از این سؤال میگذرم چون جای تحلیلش در این سایت نیست.
اما سر دبیر قبلی، فکر کنم منظورت همون مدیر مسئول قبلی ایران سپید باشه. باید بگم من زمان ایشون خبرنگار ایران سپید نبودم و زمانی که آقای معینی اومدن، من رو انتخاب کردن. خیلی از ایشون شناخت ندارم. اما اگه بخوام ویژگی مثبت رو بگم، واقعا میخواست برای نابینایان کاری کنه. یه اتفاق خوب رقم بزنه. اما خب در توانش نبود. هر کسی را بهره کاری ساخته اند. شاید ایشون در آموزش پرورش میتونست موفق باشه اما مدیر مسئولی یک روزنامه، نیاز به شناخت کامل بر اصول مطبوعاتی داره که چنین شاخصه هایی در ایشون نبود. شاید خاکی بودن یکی دیگه از ویژگی های مثبت ایشون باشه. الانم مسئولیت سایت هزاره ی سوم رو بر عهده دارن که صمیمانه واسشون آرزوی موفقیت دارم.

سلام امیر عزیزم.
اول بگم که من تا امروز صبح به دلیل عدم دسترسی به اینترنت نمیدونستم که روی صندلی داغ نشستی، من دیر اومدم کامنتی رو که در پست اندرویدی من گذاشته بودی جواب دادم بعدش اومدم سراغ این پست تا بگم که چقدر به داشتن دوست خوب و موفقی مثل تو افتخار و احساس غرور میکنم و خوشحالم از اینکه ترانه نازنین این صندلی رو برات در نظر گرفت تا هرچی بیشتر با اخلاق، روحیات، مشغله هات، و نقطه نظرهات در مورد موضوعات مختلف آشنا بشم.
سوال خاصی ندارم، فقط میخواستم بپرسم که آیا به شهر کرج هم سری میزنی یا نه؟ و اگه سر میزنی به من هم افتخار میدی یا نه؟
ممنون، موفق باشی.سلام امیر عزیزم.
اول بگم که من تا امروز صبح به دلیل عدم دسترسی به اینترنت نمیدونستم که روی صندلی داغ نشستی، من دیر اومدم کامنتی رو که در پست اندرویدی من گذاشته بودی جواب دادم بعدش اومدم سراغ این پست تا بگم که چقدر به داشتن دوست خوب و موفقی مثل تو افتخار و احساس غرور میکنم و خوشحالم از اینکه ترانه نازنین این صندلی رو برات در نظر گرفت تا هرچی بیشتر با اخلاق، روحیات، مشغله هات، و نقطه نظرهات در مورد موضوعات مختلف آشنا بشم.
سوال خاصی ندارم، فقط میخواستم بپرسم که آیا به شهر کرج هم سری میزنی یا نه؟ و اگه سر میزنی به من هم افتخار میدی یا نه؟
ممنون، موفق باشی.

سلام به محمدرضای عزیز. یا همون عمو چشمه ی محله. افتخار دادین اومدین اینجا عمو جان. امیدوارم لایق محبت های شما باشم.
آره تا دلتون بخواد من کرج میام. چون همه ی خاله هام، کرج زندگی میکنن. حتی خونه ی مادر بزرگ و پدر بزرگ مادریم که الان جفتشون عمرشونو دادن به شما، خونهشون کرج بود. گلشهر، خیابون اختر شرقی. خب قطعا تو ماه رمضون هم کرج میام. خوشحال میشم شمارتون رو واسم میل کنید تا هر وقت اومدم، بیام ببینمتون.
راستی میگم عمویی.
.
.
یادتونه چند ماه پیش گفتین تو تابستون، یه قراری بذاریم با بچه های محله بریم ویلای شما تو شمال. فکر کنم سمت چمخاله تو مازندران بود.
شکلک شوخی.
شکلکه نه راستش شوخی نکردم.
خخخ
اگه بشه فکر کنم خیلی خوش بگذره.
راستی اینم آدرس میل من
amirsarmadi68@gmail.com

سلام امیر.
من هنوزم سر حرفم پایدار و استوار ایستادم، در اولین تماس حتما در موردش حرف میزنیم و قرارش رو میذاریم، حتما خوش میگذره.
اطلاعات تماس من در بخش درباره محمدرضا چشمه موجوده، با این حال برات ایمیل میکنم.
به امید دیدار.

سلام.‏ قصد نداشتم بهت گیر بدم! ولی چون صلیقه ی منو زیر سؤال بردی،‏ یه سری سؤال میپرسم که به قول دوستان رستگار شویم.
اول بگم که:‏ شهروز! تو راست میگی! انصافا امیر یه کم تو رو تو جواب دادن پیچوند!‏.
حالا اول:‏ چهقدر از شیراز شناخت داری؟ دوم:‏ چندتا از اون تجاربی که ‏۵شنبه به ما انتقال دادیو اینجا هم انتقال بده تا همه کنارش یه چیزاییو یاد بگیریم.
حالا فعلا کافی ادامه ی این روند به جوابت بستگی داره،‏ ولی یه وقت هوس نکنی با من کلکل کنیا!!!‏.

سلام اشکان. ببین من سلیقت رو فقط در خوردن دلستر زیر سؤال بردم. نه در همه چیز که.
خخخ
راستی اینم بگم من به همه ی سؤال های شهروز جواب دادم. اگه فکر میکنه در سؤالی پیچوندمش بیاد بگه ابهام زدایی میکنم.
و اما شیراز. من دوستان شیرازی زیاد دارم. فوق العاده خونگرم و با محبت هستند. گفتی شیراز یاده این غزل از حافظ افتادم.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش.
خداوندا نگه دار از زوالش.
اون تجربیات رو هم باید عملی یاد بگیری عزیزم. تئوری جواب نمیده

سلاااام بچه های خوبم بویژه امیر عزیز. حقیقتش پدرم در اومد تا این همه کامنت را خوندم. آخه برای اولین بار از ان وی دی آ استفاده کردم, یه هو میدیدی بعد از کلی کامنت که خوند میگفت آن نان. بعد ساکت میشد بعد باید میرفتم دوباره از اول شروع میکردم اونقدر میگشتم تا برسم به کامنتی که داشتم میخوندم. بعد نوبت رسید به نوشتن کامنت و سؤال خودم. رسیدم به اون جایی که باید به معادله کوچولو جواب بدم همه را تو یک خط میخوند و خلاصه متوجه نشدم چطوری باید عدد مجهول را بنویسم اگر کسی با ان وی دی آ کار کار کرده و زیر و بم این برنامه را میدونه لطفا کمی توضیح بده.
اما امیر جان از توضیحاتت ممنونم و برایت همچون همیشه آرزوی موفقیت و سعادت دارم. اتفاقا از ۳شنبه گذشته تهران بودم هر دفعه وسوسه میشدم که باهات تماس بگیرم و بخوام که بیام ببینمت ولی گفتم شاید همچنان امتحان داری و سرت شلوغه. خلاصه بد نمیشد اگر منم تو اون رستوران باهاتون بودم منم برای خنده پایه ام. یادمه روزی با برادر و پسر خاله ام که آنها هم کم بینا هستند به اتفاق خانواده هامون رفته بودیم آبشار سمیرم اون جا با نگهبان ورودی آبشار دعوا مون شد اونا دعوا میکردند و منم هی میخندیدم اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم. خلاصه خیلی جالب بود. در مورد کوه نوردی من واقعا از بالا رفتن از کوه میترسم چند باری که تاحالا گذارم به کوه افتاده همان اولاش می ایستم به دیگران میگم شما برید و برگردید من نمیام. واقعا بالا رفتن از کوه برای نابینا چه حسی میتونه داشته باشه بویژه اگه از خطرهاش شنیده باشی و برات گفته باشند. خلاصه دوست دارم روزی بیام تهران منو با خودت ببری کوه البته اگه هوا خوب باشه نه تو سرما و یخبندان.
و اما سؤال صندلی داغی, آیا با خودت فکر کرده ای که ازدواج درون گروهی داشته باشی یا برون گروهی یا اینکه از اول قصد داشته ای ازدواج برون گروهی داشته باشی و هیچ وقت فکر این را هم نکرده ای که با یه همنوع ازدواج کنی. آخه حدس میزنم که با خودت فکر کنی که چون کوه نوردی و ورزش را دوست داری پس با یه بینا ازدواج خواهی کرد تا دستت را بگیره با هم برید کوه.
فعلا تا همینجا کافیست. راستی ظاهرا با ان وی دی آ نمیشه با کنترل هوم و اند به بالا یا پایین صفحه رفت, لطفا واردین این را هم راهنمایی فرمایند.
ممنون و سپاس از همه ی شما عزیزان

سلام به عمو حسین دوست داشتنی. خدا بگم این NVDA رو چی کار نکنه که شما رو تو درد سر انداخته. راستش من تجربه ی کار با این نرم افزار رو ندارم. ایشالا متخصصین این امر کمک کنن.
ای کاش زنگ میزدین. حالا که اومدین تهران شما رو هم میدیدیم. باشه چشم. شما بیایین اینجا، هماهنگ میکنیم یه کوهنوردی هم میریم. البته خداییش تو تابستون مزه نمیده ها. تو هوای گرم، کوهنوردی خیلی سخته. خب پرسیدین کوهنوردی برای نابینا چه حسی میتونه داشته باشه و از خطرات گفتین.
خب واقعا برای من که بینظیره. اتفاقا با مخاطرات کوهنوردی هم کاملا آشنا هستم. چون یک بار خودم به شدت گرفتار یکی از این خطرات شدم. زمستون ۸۹ یا ۹۰ بود که با چند تن از دوستان، قصد صعود به قله کلکچال تهران رو داشتیم. ۵۰۰ متر مونده بود به قله که گرفتار یک کولاک وحشتناک شدیم. فقط تنها شانسی که آوردیم یک گروه مجرب، همراه ما بود. به سرعت ما رو منتقل کردن به نزدیکترین جان پناهی که در اون منطقه بود. حتی خیلی از دوستان کوله هاشون، پرت شد پایین کوه. دروغ چرا بعد از اون حادثه تصمیم گرفتم دیگه کوه نَرَم. اما خب علاقست دیگه. بازم میرم. چی کارش میشه کرد. مامانم همیشه میگه امیر آخرش تو در کوه بهمن سقوط میکنه روت میمیری.
در خصوص ازدواج هم آره زیاد بهش فکر کردم. در جمعبندی به این نتیجه رسیدم که حرفه ی من در اصل نیاز مستقیم به بینایی داره. مثلا یه کاریکاتور که در یک روزنامه زیر یک خبر میزنن، میتونه یک دنیا معنی داشته باشه. این که در عرصه ی سیاست در یک جلسه کی کناره کی نشسته خیلی مهم هستش. این که یک تیتر با چه فونتی نوشته شده، هزار تا معنی میتونه داشته باشه. همین الان من برای مونیتورینگ اخبار، بعضی سایت ها که خیلی گرافیکی هستن، به برادرم میگم بیاد واسم بخونه. پس اگه بخوام یک خبرنگار موفق بشم در تحلیل مسائل مختلف، باید همه ی این ریزه کاری ها در کارم لحاظ بشه. بینا یا نیمه بینا بودنش مهم نیست. مهم اینه که در این حد بینایی داشته باشه که در این مسائل، تو زندگی مشترک بتونه کمکم کنه. همچنین در پیشبینی وضعیت هوا که فعالیت میکنم، این که ضخامت ابر چقدره. ابر سیاهه یا سفید، پراکندست یا پوششی. یا یک سری رنگ ها در تحلیل نقشه های هواشناسی، مهم هستش. اونقدر بینایی داشته باشه که اینارو تشخیص بده. پس لزوما اگه بینای کامل هم نبود، مهم نیست.
در کل اعتقاد دارم هر چی تقدیر رقم بزنه همون میشه

سلام جناب امیر خان. من باز هم اومدم تا چندتا سوال دیگه بپرسم.
صرفا به خاطر این که بیشتر بشناسم شما رو.
۱: نظرتون در مورد عصا و استفاده از اون چیه؟ آیا استفاده هم میکنید یا نه.
۲: چه توصیه ای برای محله و اهالی اون دارید. همینطور برای مدیرش.
۳: دوست داشتید جای کی میبودید؟
ممنون از لطفتون

سلام خانوم علیزاده.
۱، به نظرم بزرگترین اشتباه یک نابینا اینه که از عصا استفاده نکنه. قطعا من هم در رفت و آمد از عصا استفاده میکنم.
۲، توصیم به هم محله ای ها اینه که در پست ها و کامنت هایی که بوی حاشیه سازی میده، اصلا مشارکت نکنن. بهترین کار در اینجور موارد بی اعتنایی محض به اون فرد یا اون پست هستش. در این صورت شما مطمئن باشین که امکان نداره پستی به حاشیه کشیده بشه. همچنین برای پست هایی که احساس میکنن واسش زحمتی کشیده شده، به ویژه پست های آموزشی، بیشتر کامنت بذارن که باعث دلگرمی اون فرد بشه.
مجتبی هم میدونم برای اینجا خیلی زحمت کشیده. قطعا اداره ی این سایت، خیلی درده سر داره. مجتبی تنها اشکالش اینه که به کمترین ها زود قانع میشه. یعنی برای این محله، خیلی بلند پرواز نیست. به نظرم این سایت که از سراسر ایران بازدید کننده داره، این پتانسیل رو داره که بیشتر از این رشد کنه.
۳، جای امیر سرمدی. اگه قدره خودش و موقعیتش رو بدونه، میتونه موفق باشه.

من فقط اومدم بگم که با سفر به شمال موافقم! برنامشو جور کن عمو چشمه که بریم! 🙂 نمیدونم چرا سوالم نمیاد! ولی حالا که دارم میرم یه سوال تو فیسبوکم دیدم گفتم اینو ازت بپرسم که منم یه سوالی پرسیده باشم؟! خخخ اگه دکتر ۳تا قرص بهت بده و بگه هر نیم ساعت یکیشو باید بخوری چه مدت طول میکشه که قرصها رو تموم کنی؟؟؟
راستی یه سوال هم همین الان دیدم اینجا بپرسم که ۲تا سوال شده باشه!

اگر برای حفظ امنیت محله, جواب این معادله کوچولو رو هم بنویسید ممنون میشم
+ هفت = نُه

درود میگم امیر سریالهای ایرانیرو دنبال میکنی؟ بهترینش کدوم بوده؟ راستی بگو اخر سریال ستایش چی میشه؟ بعد از نابینایت غذاخوردن با قاشق چنگال یا چای ریختن برات سخت بود یا نه؟ اولین اقدام برای بدست آوردن استقلال نابینایان از نظرت چیه؟
سپاس

سلام علی. تا حدودی دنبال میکنم. سریال خوب زیاد داشتیم. مثل پول کثیف. زیر تیغ و و و. البته الان تو این ساعت صبح واقعا حضور ذهن ندارم. ستایش هم خیلی دیگه بهش آب بستن. نمیدونم چی بشه.
نه از این جهات که مشکلی نداشتم. فقط از نظر روحی روانی سخت بود.
در گام اول باید خود باوری و اعتماد به نفس داشته باشن و در گام بعدی اتحاد.

سلام تبسم. نه دیگه ۱۱ سالی از اون روز ها گذشته و جایی برای ناراحتی باقی نمیمونه. اینم بخشی از زندگی من بود.
شاید اگه بگم چه اتفاقی افتاد کسی باور نکنه. اما خب میگم. اول بگم که بینایی من خیلی خوب بود. اونقدر که برای رفت و آمد، خوندن کتاب بینایی مثلا در حد کلاس اول که کمی درشتتره، دوچرخه بازی و و و، هیچ مشکلی نداشتم. ۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۲، ساعت حدود ۱۰ شب، بود. در اتاقم نشسته بودم و داشتم خودم رو برای امتحان عربی پایان سال آماده میکردم. نگاه به مهتابی خونمون کردم دیدم یکم تار شده. بعضی وقتا نورش کم میشد. گذاشتم رو حساب این که مثل همیشه، خراب شده. توجهی نکردم. از خستگی دیگه کتاب عربی رو گذاشتم کنار و خوابیدم. صبح از خواب بلند شدم. دیدم همه جا تاریکه. فقط کسایی حس اون زمان من رو درک میکنن، که همچین شرایطی رو تجربه کرده باشن. هی با خودم کلنجار میرفتم و سعی میکردم که به دنبال توجیه باشم.
شاید برقا رفته. شاید هنوز شب هست و هوا روشن نشده. شاید اصلا هوا ابری شده تاریکه. شاید شاید شاید.
اما نه، هیچ کدوم از اینا نبود. ساعت هشت صبح بود. اول خرداد آخه مگه میشه ابر سیاه بیاد. خلاصه مادرم از خواب بیدار شد. پرسیدم مامان برقا رفته؟ گفت وا. دیوونه شدی. مهتابی اتاقت روشنه که. اونجا بود، فهمیدم که دیگه من.
.
.
اما آخه چرا. نمیخوام مصیبت نامه بنویسم. بار ها و بار ها پیشه دکتر های مختلف هم رفتم.
نتیجه هیچ.
آره تبسم هیچ.
هنوز که هنوزه، هیچ دکتری به من نگفت که چرا من به یک باره، توی یک شب، بیناییم رو از دست دادم.
بیخیال.، مهم نیست. قرار نیست حکمت همه ی کار های خدا رو در این دنیا بفهمیم.
اما بگم خانوادهم به اون شکل، تاثیر مستقیم در مستقل شدنه من نداشتن. فقط بعضی وقتا پدر و مادرم میگفتن امیر اگه تو در رفت و آمد مستقل بشی، ما به یکی از بزرگترین آرزو هامون میرسیم. این شد که دیدم وقتی این کاره من، تا این حد اونارو خوشحال میکنه، عصام رو برداشتم و این شد که یواش یواش مستقل شدم .
هی خدا… شکرت

سلام.
آگهی بازرگانی در مورد NVDA
کافیه یه بار وقتی تو یه صفحه ی اینترنتی هستید، فرمان insert+v رو وارد کنید تا بگه: use screen layout off.
دیگه از این به بعد چینش مطالب تو صفحات عینا مثل جاز میشه.
امیر! گفتم تا اینجا اومدم یه سؤالم ازت بپرسم! یه ۵ دقیقه دکمه ی ارسال رو نزدم ولی هیچی به ذهنم نیومد بپرسم!
خودت یه سؤال از خودت از طرف من بپرس و جواب بده دیگه!

سلام سعید جان. ازت ممنونم که به سؤال عمو حسین جواب دادی. این حس مسئولیت پذیریت رو ستایش میکنم.
اما سؤالی که گفتی از خودم بپرسم و جواب بدم.
تا کی به فعالیت های خودت در محله گوشکن ادامه میدی.
جواب: تا زمانی که ببینم بچه ها به هم احترام میذارن. تا زمانی که مجتبی به عنوان مدیر این سایت، مخاطباش واسش مهم باشه. کم کاری نکنه. برای نویسندگان و مخاطبان سایتش ارزش قائل باشه. اگه نسبت به اتفاقات سایتش حساسیت نداشته باشه، اگه از رفتارش حس کنم برای حفظ و پیشرفت این محله رغبتی نداره، اگه حس کنم مجتبی دیگه واسش فرقی نداره کی اینجا هست. کی نیست، منم دیگه ترجیح میدم فقط یک مخاطب سایه باشم. تا به الان حق رو به مجتبی میدم به خاطر درس های دانشگاه و و و. اما از الان به بعد، میطلبه که مجتبی نظارت بیشتری به اینجا داشته باشه. اجازه ی انتشار به پست های مشمئز کننده نده. و خیلی موارد دیگه. اگر حرمت ها حفظ بشه، اگه هنجار های ارزشی رعایت بشه، تا زمانی که این محله پا برجا باشه، منم قول میدم باشم. حتی اگه مشغله هام، چندین برابر الان بشه. چون هم نوعان خودم واسم مهم هستند.

سلام بر امیر عزیزم
اول بگم که میخامت
اما سؤالات من خیلی سخت هست. بپا از داغی صندلی نسوزی.
۱. چه جوری با روزگار تا می کنی؟
۲. صمیمیترین دوست تو کیه؟
۳. شما آرامش رو در چی می بینی؟
۴. تا حالا کسی به معلولیت شما توهین کرده؟
۵. در فامیل از چه جایگاهی برخوردار هستی؟
۶. در بین اقوام با کی بیشتر بر می خوری؟ منظورم این هست که با کی بیشتر رابطه داری البته رابطه ی مثبت؟
۷. اگه بخای یه اعتراف تو زندگیت بکنی اون چیه؟
۸. تا چه حد به معنویات فکر می کنی؟
۹. تا چه حد در زندگیت گذشت داری؟
۱۰. از کدام خصوصیت اخلاقی متنفری؟
۱۱. به نظر شما چه طوری میشه ترحم به نابینا و کمک به نابینا رو از هم تفکیک کرد؟
۱۲. از نظر تو زیابایی چیه؟
۱۳. معمولاً برای خرید لباس از سلیقه ی کی پیروی می کنی؟
۱۴. علم بهتر است یا ثروت؟
۱۵. اگر ۱۰۰ میلیارد بهت بدن جداً چی کار می کنی؟

سلام به داوود عزیز. خب باز جا داره یه عذرخواهی کنم از همه ی عزیزانی که با تأخیر جواب دادم. واقعا امروز به طرز عجیبی درگیر بودم. اما پاسخ به سؤالات داوود
۱، با روزگار مثل خودش تا میکنم. اگه باهام خوب باشه که هیچ، اما اگه بخواد بازی در بییاره، اذیتم کنه، با تلاش و ممارست حالشو میگیرم و اونو تسلیم خودم میکنم. تا به حال که زورم بهش رسیده. امیدوارم در آیندم همینطور باشه.
۲، دوستای صمیمی زیاد دارم و انتخاب یک نفر واسم واقعا مشکله. خوده تو، مجتبی پاشایی، امیر احمدی، شهروز و اشکان، شاید در حال حاضر از صمیمی ترین ها باشن. دوستان بینا رو هم که اغلب از بین بچه های کلاس روزنامه نگاریم هستن، شما نمیشناسین.
۳، آرامش از نظر من، زندگی بی دغدغه خانوادم، دوستام، اطرافیانم و همه ی اعضای فامیلمون هستش. افسوس که هیچوقت به این آرمان شهر نخواهیم رسید.
۴، نه واقعا واسم پیش نیومده.
۵، شاید تعریف از خود باشه، اما در فامیل هر کسی بخواد یه حرکت جدی بکنه، از خرید خونه و ماشین گرفته تا گوشی مبایل و و و، حتما با منم یه مشورتی میکنن.
۶، با خاله هام و دختر عمه ها، رابطه ی نزدیکتری دارم.
۷، اعتراف میکنم ول کردن کلاس های زبان کانون، I L I یکی از بزرگترین اشتباهات زندگیم بوده.
۸، مشغله های دو سه ساله اخیر، منو یه کوچولو از معنویات دور کرده. یکم از این بابت ناراحتم
۹، خیلی زیاد. خیلی.
۱۰، از غرور، تکبر و خود بزرگ بینی، متنفرم.
۱۱، ترحم رو میذارم رو حساب نا آگاهی اون فرد، و این که نیتش کمک هستش. من خیلی تمایزی بین این دو، قائل نیستم.
۱۲، زیبایی حسیه که همراه با تحسین افراد دیگه همراه باشه. در خصوص مسائل مختلف
۱۳، با برادرم و یکی از دوستای نیمه بینام، به نام محمدرضا قره داغی، برای خرید لباس میریم.
۱۴، خب معلومه ثروت بهتره. تو این روزگار دیگه علم خالی برای خوشبختی و زندگی راحت جواب نمیده. اما با ثروت خالی، در صورت داشتن شعور و شخصیت میشه خوشبخت زندگی کرد.
۱۵، با این پول، به همه ی آرزو هام جامه ی عمل میپوشونم. از خرید خونه ی گرون قیمت در شمال تهران گرفته تا خرید باغ و ویلا در شمال کشور ، حل کردن تمامی مشکلات اعضای فامیل و در نهایت سفر های متعدد به کشور های دنیا و آشنایی با فرهنگ سایر مردم جهان. یه سرمایه گذاری توپ هم میکردم برای تأسیس یک سایت همه جانبه ویژه نابینایان. یه جایی که هممون هر چی بخوایم توش باشه

سلام علی. اگه منظورت با عصا هستش که آره خب. من همیشه سراسر نقاط تهران رو بدون همراه خودم میرم. اما اگه منظورت بدون عصا هستش، به هیچ وجه. این کار رو تا به حال نکردم و نخواهم کرد. کلا از نظر جهتیابی با عصا خیلی سریع عمل میکنم. بچه ها شاهدن. اگه مثلا یک مسیر رو یه بینا در ۱۰ دقیقه بره، منم اگه در ۹ دقیقه نَرَم، در همون ۱۰ دقیقه میرم.
خخخ
اما دور از شوخی، تقریبا همینطوره.
اگر یک فرد کاملا با عصا بتونه رفت و آمد کنه. و حالا اگه زیادی پولدار باشه، آره خب چه اشکالی داره از آژانس استفاده کنه. چرا الکی خودشو تو دردسر بندازه. این با استقلال اون فرد، هیچ منافاتی نداره. به شرطی که پیش از این، مهارت کار کردن با عصا رو بلد باشه که اگه زمانی ماشین نبود، لنگ نمونه

امیرم گفتی که نابیناییت ناشی از حکمت خدا بوده که نمیشود به آن پی برد. آیا این گفته ات یک گفته و نظریه علمیست یا صرفا خواستی به گونه ای آن را توجیه کنی؟ اگر حکمت خدا باشد اگر چنان چه علم پیشرفت کرد و توانست این نقیصه را برطرف کند آیا میشود گفت که علم در مقابل حکمت خدا ایستاده است؟ صمیمانه از دوستان فهیم و آگاهم میخواهم که مسائل را از دید علمی بنگرند و هیچ دلیلی ندارد که ماورا الطبیعه و امور متافیزیکی را وارد آنها کنیم. بیماریها و معلولیتها همیشه بوده اند و علم و دانش بشری هم همواره در صدد راهی برای معالجه و درمان آنها بوده و در بسیاری موارد هم موفق بوده و بیماریها را ریشه کن کرده است.
اگر ما هم مثل عوام به اینگونه خرافه ها اعتقاد داشته باشیم, پس باید بپذیریم که احتمالا خدا میدانسته که اگر ما چشم داشتیم دزد یا حیذ یا چیزهای دیگری میشدیم. یا بپذیریم که چون خدا ما را خیلی دوست داشته پس معلولمون کرده تا مرتب خدا خدا کنیم و اونم از گفتن ما لذت ببرد, که هیچکدام از این اعتقادات علمی و منطقی نیستند و ما نباید به افکار عوام پر و بال بدهیم.
شرمنده که مجبور به یادآوری این نکته به عزیزان فرزانه ام شدم چون همگی شما اهل تفکر و تعقل و اندیشه اید.

سلام به عمو حسین. خب بار ها شما این سؤالو از هم محله ای ها پرسیدین. شاید مهمترین عاملی که باعث شده جوابی برای اون پیدا نکنید، عدم تخصص و اشراف کامل ما از این دست موضوعات هستش. البته بخشیش هم به نوع نگرش و دیدگاه شما بر میگرده. علیرغم میل باطنیم که هر وقت در مسئله ای آگاهی و شناخت کافی ندارم ورود نمیکنم، اما به احترام سؤال شما، در حد درک و شعور خودم پاسخ میدم. حکیم به معنای کسى است که هیچ عملى از وى از جهل و گزاف ناشى نمى‏شود، هر چه مى‏کند با علم و تدبیر مى‏کند، و مصالحى را در نظر مى‏گیرد. خب اگر حکمت خدا را چنین تعبیر کنیم، با علم بشر هیچ منافاتی نداره. مصلحتی که خدا برای امیر سرمدی نامی در نظر گرفته، اینه که از بدو تولد تا ۱۴ سالگی ببینه. از ۱۴ تا ۳۵ سالگی نبینه. و بر اساس همون مصلحت که گفتم ما فعلا در این دنیا از اون بیخبریم، بر اساس علم، شعور، استعداد و توانی که خودش به بنده هاش داده، میتونه کاری کنه علم بشر که در اصل بخشه کوچکی از علم خودشه، یه شبکیه چشم درست بشه و دوباره بینایی رو به امثال امیر سرمدی بر گردونه.
پس دلیلی نداره علم بشر بخواد مقابل حکمت خدا ایستادگی کنه. این هم که گفتین معلولیت ها و بیماری ها همیشه بوده و با علم بشر هم بیشترش رفع شده، خب آره درسته. اما این مسئله هیچ تضادی با حکمت خدا نداره.
اگر حرف های من قانعتون کرد که هیچ، اگر نه ادامه ی این بحث رو باید از آشنایان به علم کلام، فلسفه و عالمان دینی بپرسین و بیش از این در سواد من نمیگنجه عمو جان

چند باره سلام، ممنون از پاسخ هاتون و ان شا الله که همیشه سربلند و موفق و باز هم موفق و البته شاد باشید.
با اجازه چندتا سوال دیگه بپرسم و امیدوارم که سؤالات من دمای صندلی داغتون رو بالاتر نبره:
برقراری تعامل با گروه نابینایان برای شما آسونتر هست یا بینا “البته به غیر از دوستان وبلاگی که قضیه اونها یه طورایی متفاوت هست”؟
آیا شده که برای اثبات خودتون مجبور به تلاش مضاعف بشید؟ و آیا بوده مواردی که این تلاش ها هرچند مضاعف و مؤثر کارا نبوده؟
نظم و ترتیب، حرف چندم رو توی زندگی شما می‌زنه؟ و در کل خودتون رو آدم منظمی می‌بینید یا نه؟
یه پسر، دختر، با شخصیت از نظر شما چه خصوصیاتی باید داشته باشه؟
اگه منشیتون سر جلسه کنکور یا امتحان بعضی از اصطلاحات رشته شما رو و یا حتی جملات ساده رو نتونه درست بخونه، چی کار می‌کنید؟
آیا وقتی سر کلاس استاد جدیدی می‌رید قبل یا بعد از کلاس در مورد شرایط بیناییتون با استاد صحبت می‌کنید یا می‌ذارید خود استاد متوجه شرایط شما بشه؟
تا حالا سر کلاس با تافل قلم یاداشت برداشتید؟
کتاب بریل رو ترجیح می‌دید یا کتاب گویا؟
برای مطالعه از موبایل استفاده می‌کنید یا کامپیوتر یا …. و با کدوم نرم افزار؟ چرا؟
غیر از امیر سرمدی و البته خدا، چه کسی شما رو به این نقطه ای که هستید رسونده؟
تا چه حد به دیدن فکر می‌کنید و مشکلاتی که ندیدن براتون ایجاد کرده؟
بهترین کتابی که تا حالا خوندید؟ بهترین مسافرتی که تا حالا رفتید؟ بهترین دوستی که داشتید؟
چندتا عصا دارید؟ و آیا خیابون ها رو هم با عصا رد می‌کنید یا از کسی کمک می گیرید و یا …..؟

سلام نخودی. فعلا که دمای بدنم به خاطر نتایج ضعیف گلبالیا بالا رفته و ناراحتم.
۱، خب قطعا برقراری ارتباط با هم نوعان راحتتره. اما از اونورم خیلی مشکلی ندارم.
۲، آره برای اثبات خودم، با هزینه ی شخصیه خودم، دو سال پیش برای پوشش مسابقات سوپر لیگ گلبال رفتم خوزستان. تا برای رادیو ورزش گزارش بگیرم. علیرغم این که تا به حال، زیاد واسشون از این دست گزارش ها گرفتم، اما فعالیت هام در رادیو ورزش فعلا بیشتر محدود به حوزه نابینایان هستش. در حالی که من دوست دارم مفسر سایر رشته های ورزشی هم باشم. ایشالا در آینده میشه.
۳، نظم حرف اول رو در زندگی من میزنه. به شدت آدم منظمی هستم و همیشه اگه با کسی قراری بذارم، سر ساعت حاضر میشم.
۴، تواضع، ادب، و خوش رفتاری با سایر مردم، میتونه به افراد شخصیت بده. دخترو پسرشم فرقی نداره.
۵، اتفاقا سر کنکور کارشناسی همین اتفاق افتاد. اما چی کار میشه کرد.
۶، عمدتا بعد از جلسه ی اول کلاس، میرم با استاد مربوطه صحبت میکنم و شرایط آموزشی اون استاد و انتظاری که از من داره رو میپرسم. همون جلسه ی اول، تکلیف خودمو با اون استاد و انتظار های متقابلو، روشن میکنم. آره با قلم زیاد نُت برداری کردم
۷، کتاب گویا.
۸، بستگی داره. از جفتش.
۹، خانوادم، و دوستام
۱۰، بعضی وقتا که میبینم به خاطر ندیدن حقم ضایع میشه، اونجاست که میگم ای کاش حد اقل، اندازه گذشته بینایی داشتم.
۱۱، تو کتاب های خارجی، کوری اثر ژوزه ساراماگو، محشره. تو کتاب های داخلی هم دالان بهشت از نازی صفوی، گستره ی محبت از نسرین قدیری، و اون قدیما هم زیاد رمان های میم مؤدبپور رو میخوندم. یاسمین و گندم از همشون بهتره.
۱۲، دوتا عصا دارم. یکی پلاستیکی که همیشه از این استفاده میکنم. یکی هم فلزی تو کیفم دارم واسه رزرو. اگه خیابون خلوت باشه خب خودم رد میشم اما اگه ببینم شلوغه، ریسک نمیکنم و از کسی کمک میگیرم.

سلام امیر اول این که من شیرازی نیستم سیرجانی هستم. بعد هم هر وقت دوست داشتی هماهنگی میکنیم میریم سیرجان میگردیم! ولی قبلش من یه خونه تهران دارم میتونی بیای اونجا در خدمتت باشم این گام اول رو برداری هم خودش خوبه! هر چند که گفتی به زودی میبینمت در یادت هست! پس منتظر میمونم

دیدگاهتان را بنویسید