خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

صندلی داغ حسین بلوردی

به نام الله
اما میهمان گرامی این هفته :
سلام به حسین بلوردی بزرگوار
هر صندلی داغ با این سوال شروع میشه که لطفایه بیوگرافی ساده از خودتون بگین تا دوستان بسراغ سوالات برن …امیدوارم در صندلی داغ ما بسوزی ولی دلتون در زندگی هرگز نسوزه
از دوستان بخاطر تاخیری که پیش اومد عذرخواهی می کنم

۴۹ دیدگاه دربارهٔ «صندلی داغ حسین بلوردی»

سلام بر دوستان! الان تازه از بیرون برگشتم یکی از دوستان زنگ زد گفت صندلی داغ تو رو گذاشتن! بودو بیا! ما هم که نمیدونستیم اول لباسمونو در بیاریم یا اول دکمه پاور کامپیوترمونو بزنیم که زود بیاد بالا که زودتر به سوالات شما برسیم بالاخره یه تصمیم گرفتیم رسیدیم محضر شما دوستان! همین اول بگم که شما تو این صندلی داغ کاملا راحت باشید و میتونید هر سوالی که دوست داشتید بپرسید و لازم به رعایت خیلی چیزا نیستید! پس کاملا راحت و آزاد باشید چرا که ظرفیت رو بردیم بالا! چون اعتقاد دارم یا آدم نیاد رو صندلی بشینه یا اگه میاد مثل پسر خوب همه سوالاتو جواب بده! هر چی دلت میخواد بپرس و ببینیم شما میتونید منو داغ کنید یا من با جوابام شما رو داغ میکنم! خخخخخخ
خب و اما سوالات

من حسین بلوردی متولد ۱۰ مرداد ۱۳۶۳ اهل سیرجان هستم و لیسانسمو در رشته علوم تربیتی آموزش و پرورش استثنایی از دانشگاه شیراز گرفتم الان هم در تهران مجردی زندگی میکنم و به تازگی یک مؤسسه فرهنگی و هنری تاسیس کردم که به یاری خدا به پیش خواهم رفت! مجرد هستم بَلوَرد یک روستا از توابع شهرستان سیرجان در کرمان هست و به معنای تپه گل سرخ میباشد بَل یعنی تپه و وَرد هم یعنی گل سرخ! چون پارس آوا بد تلفظ میکنه بَلوَرد را با اسپل دقیقش گذاشتم! من با این فامیل کلی مشکل دارم یعنی هر کسی یه جور تلفظ میکنه که دقیق نیست! منم میگم بلوردی بر وزن بستنی! خخخخ

خب من اومدم, خوش اومدم,
اگه مخترع بودین چی اختراع میکردین
تا حالا تنهایی رفتین شیرینی فروشی؟ بانک چطور؟ اگه دوست داشتین, و رفته بودین خاطرشو هر چند کوتاه بنویسین
بلدین هندونه و خربزه رو قاچ بزنین؟ کلا میتونین ببرینش و یه جوری که مهمون پسند باشه قاچ کنید دوست داشتین یه اسب داشتین اسمش ترلان بود بعد کلی باهاش اینور و اونور میرفتین؟
خخخ
اگه نا خدای کشتی تایتانیک بودین چیکار میکردین؟
نابینا بودن واسه یه دختر سختتره یا پسر؟ چرا؟
تا حالا با مکعب روبیک کار کردین؟
به شانس اعتقاد دارین؟
به فال چطور؟ از هر نوعش؟
شما واقعا اینو قبول دارین که بعد از سختی آسونیه؟ تا حالا تجربش کردین؟ لطفا شعاری نباشه
قابل به ذکر است که در پاسخ دادن به سؤالات مذکور کاملا مختار میباشید
آهان چون من ترتیبی یادم نمیمونه جوابهای منو اگه مقدوره اینجوری بدین! مثلا: تا حالا با روبیک کار نکردم
که من بفهمم کدوم سؤال رو جواب میدین
انشا الله بر کرسی مدیریت و اینا ببینمتون

سلام زهره! خب من الان دقیق یادم نمیاد چون دوست داشتم خیلی چیزها اختراع کنم ولی ذهنم یاریم نمیکنه! ولی این چیزا رو الان تو ذهنم هست! دوست داشتم یه ماشین برای نابینایان اختراع کنم هر چند که میگن ساختن ولی فکر نکنم تو ایران جواب بده چون تو ایران هیچ قانونی رعایت نمیشه! یه جوری باشه که اگه کسی هم بی قانونی کرد هوشمند باشه و بفهمه! بعد یه وسیله خیلی کوچیک که به چشم نیاد به جای اصا اختراع کنم! یه چیزی که یه نابینا رو بی نیاز بکنه! مثلا با یه سری امواج محیط اطرافمونو بهمون توضیح بده و کسی هم از بیرون نابینا رو ببینه قابل تشخیص نباشه که مثلا یه عینک بزرگ زده یا اصا داره! بعد هم دوست داشتم یه وسیله قابل حمل کوچیک داشتم که میتونستم مطالب نوشتاری رو بخونم مثلا یه نامه که یکی تو یه اداره بهت میده بدون این که اسکن کنیم همونجا واسم میتونست بخونه! یه دستگاه مثل خودکار یا حداکثر مثل یه تقویم جیبی اندازش باشه! فعلا من همینا رو اختراع کنم ببینم چی میشه! آره تقریبا همه جا رفتم از بانک گرفته تا شیرینی فروشی تا قصابی فکر نمیکنم جایی باشه که نتونسته باشم برم! یادم نمیاد جایی نتونسته باشم برم مگه این که شما بپرسید من یادم بیاد! راستش استعداد خوبی تو برش زدن این چیزا ندارم خیلی دوست دارم یاد بگیرم! خخخخخ تا حالا سوار اسب نشدم فقط از نزدیک اسب دیدم! ولی یه دوست به اسم ترلان داشتم! والا چی بگم تو موقعیتش قرار نگرفتم ببینم کشتی رو چه کار میکردم! اصلا نمیدونم این مکعب که میگید چیا هستند! اگه همینایی باشند که زمان دبستان باهاشون بازی میکردیم دیدم! 🙂 به شانس اعتقاد دارم به فال چندان اعتقاد ندارم ولی به هر حال آدمه دیگه وقتی به بنبست میخوره یا استرس داره روی به فال این چیزا میاره! منم معمولا واسه سرگرمی هم که شده فال میگیرم در عین حال که اعتقاد کامل ندارم ولی نمیتونم ازش بگذرم! 🙂 به نظرم واسه دخترها سختتر باید باشه! چون با کارهای ضریف سر کار دارند و بیشتر به بینایی نیاز دارند! آره اعتقاد دارم چون فکر میکنم همین سختیها باعث میشه که بعدا کارها آسونتر بشه! یعنی کسب تجربه برای موفقیت در آینده! اینو شعار نمیدم اینو تو همین چند سال که سختی کشیدم متوجه شدم! خاطره که گفتی به دلیل این که زیاد تو ذهنم نمیمونه و این که کلی وقت میگیره چیزی نمینویسم شاید بعدا خاطره ای گفتم که بخندی!

۱ سلامتی ۳ شطرنج هم بلدم ۴ ورزشی هستم زیاد. خودم قدیما جودو کار میکردم مسایل ورزشی رو هم خیلی پیگیر هستم ولی بچه که بودم شدتش بیشتر بود! فوتبال رو به صورت کامل پیگیری میکنم بقیه رو هم در سطح ملی مسابقاتشونو پیگیری میکنم! کشتی والیبال رو هم مسابقات که در سطح ملی برگذار میکنند را دنبال میکنم

با سلام خدمت شما:
۱: آیا میخواهید به تحصیل ادامه دهید یا نه؟
۲: نظرتان در مورد اینکه به تنهایی اون هم در تهران دارید زندگی میکنید چیه؟
۳: در مورد موسسه ای که راه اندازی کردید کمی توضیح بدید.
۴: آیا به غیر از شما عضو دیگری از خانواده هم مشکل چشمی دارند یا نه؟

سلام بر خانم عابدی گرامی. ۱ قطعا ادامه خواهم داد در آینده نزدیک یه کم وضعیت کاریم بهتر شود اقدام خواهم کرد . ۲ احساس خوبی دارم هر چند مشکلات زیاد هستند ولی به نظرم این استقلال ارزشش را دارد. برای آینده خودم خیلی مهم هست و دوست دارم که خودم را در این مسیر و چالش قرار دهم این برای من خیلی زیباست و انرژی مضاعفی به من میدهد به اعتماد به نفسم هم کمک میکند و این که به افراد عادی هم نشان دهیم که یک نابینا میتواند زندگی مستقلی داشته باشد. ۳: مؤسسه ما با موضوع ارایه خدمات فرهنگی و ارایه محصولات فرهنگی دارای مجوز از قبیل کتاب مطبوعات صوتی تصویری و نرمافزارهای رایانه ای تاسیس شده و البته در زمینه های دیگر مثلا برگذاری همایشها جشنواره ها سمینارها کارگاه ها مسابقات کنفرانسها فستیبالها و تبلیغات و کلاسهای آموزشی هم فعالیت خواهد داشت. این مؤسسه مختص نابینایان نیست و برای عموم جامعه هست و دوستان همکار من همه بینا هستند و البته از حضور دوستان هم نوع در صورت این که توانایی خاصی داشته باشند هم استقبال میکنیم و اگر حمایت کنند در زمینه نابینایان هم برنامه خواهیم داشت که اون دیگه بستگی به حضور دوستان کارامد و حمایت مسئولین دارد. ۴بله یک داداش نابینا هم دارم.

با احترام خانما لطفا نخونن
درود حسین اقای گل خب من اومدم بریم اصل مطلب لطفا دقیق جواب بده تورو به gooshkon ‎قسم!!!
داری؟ چندتا؟اولیش کی بود اخریش کیه آیا منتکشیشرو هم میکنی اگه آره چندتا از اسهای منتکشیتو اینجا بذار بخندیم فعلا همینا تا بعد
g f!!!

با من هم رشته این, من گرایش مدیریتم
البته من درس خون نیستم هنوز در خم یک کوچه موندم, ههه
تا حالا گلبال بازی کردین
چه حیوونهایی رو تا حالا لمس کردین
اصلا چقدر میبینید
کدوم دانشگاه درس خوندین
دقیقا داخل مؤسسه چه مسئولیتی رو بر عهده دارین؟
با اقوام رابطتون چطوره
از بچه های محله کدومشون باهاتون رفیقن, کی بهتون خبر داد صندلی داغه
فرض کنید رفتین شیرینی فروشی زولبیا بخرین یه خانمی ملتمسانه داره از صاحب مغازه درخواست زولبیا بامیه میکنه
شما چیکار میکنید؟
راستی فکر کنم فستیوال درسته

گلبال رو بچه بودم تو مدرسه بازی میکردم ولی دیگه ادامه ندادم! بعد رفتم جودو که اونم تا یه جایی رفتم!
الان ورزشی نمیکنم ولی پیگیر اخبار ورزشی و مسابقات هستم.
خیلی علاقه به لمس حیوانات ندارم یه جورایی چندشم میشه! پرنده لمس کردم و گوسفند. کم بینا هستم اندازه جلوی پامو ببینم اما زیاد نیست.
دانشگاه شیراز خوندم.
با اقوام خیلی رابطه خوبی دارم یعنی یه جورایی همه رو دور خودم جمع میکنم. ولی در کل چون زیاد خونه نمیرم کم میبینمشون.
اینجا من با کسی زیاد رفیق نیستم یعنی کلا بچه های نابینا اینجا رو زیاد نمیشناسم با ۲ ۳ نفر فقط تلفنی حرف زدم فقط با امیر سرمدی به تازگی رفیق شدم که همون هم بهم زنگ زد خبر داد!
خب یه جورایی من دل رحمم به احتمال زیاد اگه ببینم ظاهرش یه جورایی نشون میده که واقعا نیازمند هست خودم یه مقدار واسش زولبیا میخرم ولی اگه ببینم خیلی پیله هست و یه جورایی داره آبرو ریزی میکنه و شخصیت خودشو داره زیاد میاره پایین احساس میکنم این همه جا از این کارا میکنه و احتمالا چند جای دیگه هم رفته همین کارو کرده پس نیازی نمیبینم بهش کمک کنم بیخیالش میشم.
مدیر مسئول مؤسسه هستم و پروانه مؤسسه به نام من هست

سلام آقای بلوردی
منم واقعیت الآن سؤال چندانی به ذهنم نمی‌رسه اما خب برای رستگاری باید سؤال پرسید که منم می پرسم باشد که رستگار شویم:
چرا به مطالب فلسفی علاقه دارید؟
اون سخن رانی هایی رو که گذاشته بودید خودتون کامل گوش دادید؟
ابو علی سینا یا ارسطو ؟ چرا؟
هلن کلر یا فاراوی؟
بهترین کتابی که تا حالا خوندید؟
کدوم کتاب “البته غیر درسی” رو بیش از دو بار خوندید؟
چقدر علاقه به مسافرت دارید و بهترین شهری که دوست درید مسافرش باشید؟
رابطه تون با عصای سفید تون؟
خونتون طبقه چندم هست؟
دیگه برای تصور بهتر شما اگه اندازه قد و وزن تون رو هم بگید بد نیست؟
راستی عمو یا دایی هستید؟ اگه بله چندتا؟ اسم هاشون رو هم بگید مرسی می‌شیم ؟
“فکر کنم همین تعداد برای رستگاری ما کافی باشه”
پس رمضان تون پر برکت و التماس دعا….

سلام نخودی عزیز اول این که فکر کنم منو اشتباهی گرفتی! من نه علاقه به فلسفه دارم و نه سخنرانی گذاشتم! پس میشه گفت هم ابو علی سینا خوب بوده هم ارسطو کلا این ۴تا که گفتی همشون بچه های خوبی بودن و از بچه های آشنا هستند 🙂 نظر خاصی ندارم!
بچه که بودم کتاب بیشتر میخوندم ولی الان بیشتر مطالعاتم از اینترنت هست و کتاب نمیخونم فرصت نمیکنم بیشتر کتابهای روانشناسی و شعر میخونم کتابی نبوده که ۲ بار خونده باشم! فقط ۱۰۰ سال تنهایی رو ۲ بار خوندم رمان و داستان هم میخوندم که البته از طریغ رادیو گوش میدادم یادش بخیر! برنامه های نمایش رادیو جوان کیمیای خیال شبها رادیو جوان قصه شب رادیو سراسری و یه برنامه بود که رمان میخوند رادیو تهران.
رابطه خوبی با عصا ندارم هر چند که یکی دارم ولی ازش استفاده نمیکنم!
امسال که طبقه سوم بودم چند روز دیگه باید اسباب کشی کنم به یه خونه جدید که هنوز خونه پیدا نکردم معلوم نیست چه طبقه ای باشه!
مسافرت رو زیاد دوست دارم عاشق مسافرتم! زیاد واسم فرق نمیکنه که کجا برم بیشتر این واسم مهمه که با کدوم دوستام برم کیا همراهمون باشند با چه گروهی میریم! ولی شیراز رو بیشتر دوست دارم چون چند سال اونجا زندگی کردم دوستان خوبی هم اونجا دارم مردم خوبی دارند و جاهای خوبی هم داره حس خوبی بهش دارم مخصوصا اوایل اردیبهشت خیلی زیباست!
من عمو هستم و نمیتونم دایی بشم چون خواهر ندارم! ۲تا داداش دارم که هر کدوم ۲تا بچه دارند اولی محمدرضا و محبوبه دومی ابل فضل و رضا.
۱۷۴ قد و تقریبا لاغر هستم

چشمک جان اتفاقا قراره با یکی از انتشارات مهم همکاری داشته باشیم و چند کتاب از این ناشر را به صورت صوتی منتشر کنیم یعنی اونها خودشون علاقمند به این کار هستند و پیشنهاد دادند ببینیم تا چه حد روی حرفشان می مانند اگه قراردادش بسته شد بهتون اطلاع رسانی میکنم ولی خودمون قرار هست از چند ماه آینده یه سری کتب رو گویا کنیم ببینیم خدا چی میخواد. ما تازه مؤسسه را راهاندازی کردیم فعلا درآمد چندانی نداریم باید ببینیم در آینده چی میشه و چقدر میتونیم برنامه هامونو جلو ببریم! اگه پولدار شدم بهت خبر میدم تو هم یکی تو اصفهان بزن! خخخخخ خب من توی دانشگاهمون فعالیت فرهنگی زیاد داشتم تقریبا در خیلی از انجمنها و کانونهای فرهنگی هنری دانشگاه عضو بودم بعد هم نماینده دانشجویی دانشگاه شیراز در مجمع اجتماعی فرهنگی مجامه فرهنگی هنری دانشجویان کشور بودم ۲ سال اونجا فعالیت میکردم که با دوستانی آشنا شدم که آنها هم مثل من نماینده دانشگاهشون بودن و هر کدام در یک زمینه فرهنگی هنری تخصص داشتند مثلا من در مجمع اجتماعی فرهنگی بودم دیگری در مجمع تیاتر اون یکی در مجمع موسیقی یکی دیگه هنرهای تجسمی و الی آخر! دهتا مجمع داشتیم و من با همشون رابطه داشتم و کم کم به این رسیدم که ما میتوانیم یک مؤسسه فرهنگی هنری داشته باشیم که بعد از دانشگاه و فارغ التحصیلی هم بتونیم فعالیتهامونو ادامه بدیم و درآمد زا هم باشیم! این شد که ۳ سال پیش رفتیم استارتشو زدیم تا تازه امسال به نتیجه رسیده و ۷ خان وزارت ارشاد را گذراندیم! باشد که عبرتی شود برای دیگران که چنین هوا و هوسی را در سر نپرورانند که کلی باید زجر کش شوند تا یک مجوز بگیرند!

سلام آقای بلوردی من زیاد اهل سوال پرسیدن نیستم فقط میخوام بدونم اگه کسی بخواد تو موسسه ی شما کار بکنه شرایطش چیه؟ آیا باید اهل تهران باشه؟
این مستقل بودنتونو تحسین میکنم عرض ارادت منو پذیرا باشید موفق باشید

سلام بر پریسیما. ممنونم از لطفتان. ببینید هر تخصصی که مربوط به فعالیتهای فرهنگی و هنری باشه قابلیت همکاری با ما رو داره! بستگی داره به پروژه ای که ما خواهیم گرفت به تناسب اون از دوستانی که در آن زمینه تخصص دارند دعوت به همکاری میکنیم. حالا اگه برنامه ای باشه که در قسمتی نیاز به شخصی داشتیم که بتونه اون کار رو واسه ما انجام بده و حضورش ضرورتی نداشته باشه و از راه دور مثلا از طریغ اینترنت بشه باهاش همکاری کرد خب برای ما فرقی نمیکنه که تهران باشه یا جای دیگه! مهم تخصص او شخص هست!

وااااای شما رو با آقای بهزاد هند آبادی اشتباهی گرفتم
“خب پییییر شدم رفت”
یعنی این قدر ها ….
می‌گم عرض معذرت بسیااااار “البته پیر نشدم دیشب خواب نرفتم جاتون خالی قم جمکران بودیم … اینا ناشی از پنج دقیقه خواب به جای حد اقل پنج ساعت هست ”

خب پس من انگار یادم نمیاد تو محله از شما پستی دیده باشم!؟ پست گذاشتید؟ یا نه؟
حالا اگه بخواید پست بذارید راجع به چی دوست دارید بنویسید؟
تو کامنت دونی ها هم زیاد نیستید؟ چرا؟ خیییلی سرتون شلوغ هست؟ بنظر تون هر مطلبی ارزش کامنت گذاشتن نداره؟

خب عیب نداره! البته منم خیلی کم میخوابم! شاید در روز ۳ ساعت بخوابم! من معمولا وقت کم میارم! خب اگه بخوام از وقتم استفاده کنم سعی میکنم به جای این که وقتمو برای کامنت گذاشتن صرف کنم سعی کنم تمام پستها را بخونم! تقریبا تو این ۲ سال همه پستها رو خوندم! ولی جدیدا عضو شدم و کامنت هم میذارم به ۲ دلیل
اول این که با کامنتم یه تشکری باشه از آقا مجتبی و واسه این که دلگرم باشه و بدونه خیلیها سایتشو سر میزنند و ازش حمایت میکنند دوم این که طرف مقابلم تشویق کنم که اینجا بیشتر پست بذاره! چون وقتی کامنتها کم باشه انگیزه رو ازاعضا میگیره! اگه کامنت کم میذارم اونم به ۲ دلیله! اول این که امکان داره پست تکراری باشه یا آنچنان مطابق سلیقه من نباشه! دوم که از همه مهمتره اینه که وقت نمیکنم بیشتر اینجا باشم که واسه هر پستی کامنت بذارم! مخصوصا در بعضی جاها چون کامنت گذاشتی باید جواب کامنتهای دیگران هم بدی و هی باید اون پست رو پیگیری کنی! 🙂 در مورد اون سوالتون هم پست اولم در مورد استفاده از شکر بود که چه استفاده هایی میشه از شکر کرد که کسی اطلاع نداره! پست بعدیم هم در مورد مضرات خوردن نوشابه سیاه بود! 🙂 فکر کنم یه پست دیگه هم گذاشتم که یادم نمیاد چی بود! و این که من از آنجایی که علاقمند به خیلی از موضوعات هستم در یک موضوع خاص پست نمیذارم! هر چیز که به نظرم جالب بیاد رو پست میکنم! بیشتر چیزهایی که دیگران از آن اطلاعی نداشته باشند برام جذاب هستند و دوست دارم با دیگران به اشتراک بگذارم!

نمیدونم چرا این دفعه اینقدر سؤال میپرسم
یه سوتیهای خیلی با حال یا کلا خیلی تابلو که مربوط به نابینایییتون میشه رو بنویسین
راستی یه سؤال فنی, شامو ناهارو خودتون درست میکنید؟ چه غذایی رو بهتر درست میکنید
اینم بپرسم البته ببخشید, خخخ
تا حالا سیگار کشیدین

آبجی زهره. راستش جدیدا مثل قبلنا حافظه خوبی ندارم! ولی خب سوتی که در حد زیاد دادم! ولی الان یادم نمیاد! باید از دوستام بپرسم تو همین پست چندتا میذارم منتظر باش! خخخخ به دلیل این که از ۶ سالگی از خانواده به دور بودم و در مدارس شبانه روزی بودم بعد هم که دانشگاه کسی بهم آشپزی یاد نداد! واسه همینم استعداد خوبی در آشپزی ندارم از چند راه شام و نهار رو تامین میکنم ۱ غذاهایی که به صورت هفتگی یکی از آشنایان برام درست میکنه و فریز میکنم و در طول هفته استفاده میکنم ۲ از بیرون تهیه میکنم معمولا از رستوران یا تهیه غذا بیرون بر هستند که سفارش میدم واسم میارن! ۳ یه سری غذاها هم که سر دستی باشند خودم درست میکنم ولی غذای سنگین آنچنان بلد نیستم! من در حد یک برنج پختن این چیزا بلدم! خخخخخ ولی به زودی میخوام بزنم تو کارش ببینم چقدر میتونم پیشرفت داشته باشم! معمولا خیلیها آشپزی خوبی دارند ولی در آموزش آشپزی ضعیف هستند!حالا هر کی خوب میتونه آشپزی آموزش بده محارت داره استقبال میکنم بیاد یه چندتا غذای خوب آموزش بده! از همینجا اعلام نیاز میکنم! سوال آخر هم آره در حد تجربه! اون قدیما!

چشمک جان دوست دختر نابینا نداشتم! ولی با دختران نابینا ارتباط داشتم در حد دوستیهای عادی بیرون هم رفتم! مشکلی نداشتم همون مشکلاتی که امکان داره که به تنهایی بری بیرون واست پیش بیاد حالا ۲ نفره امکان داره پیش بیاد! فرقی نمیکنه دوست هم نوعی که باهاش میری بیرون دختر باشه یا پسر! خوبیش اینه که با هم راحتیم چیزی میخوریم به هم نگاه نمیکنیم! 🙂 با دختر بینا زیاد رفتم بیرون اگه مسایل رو زیاد پیچیده نکنی واسه خودت سخت نگیری مشکلی پیش نمیاد! در بعضی مواقع که میدونم امکان سوتی خیلی زیاده و اونقدر من در اون کار محارت ندارم خیلی راحت و ریلکس به طرفم میگم این کار رو انجام بده! مثلا میگم استاد واسم سس بریز یا واسم پیتزا رو برش بزن! طوری صمیمی و راحت این درخاست رو از طرفم میکنم که طرف حس بدی پیدا نکنه انگار داره واسه خودش این کارو انجام میده! به تجربه دریافتم که ماجرا از اونجا بحرانی میشه که ما در کاری که زیاد محارت نداریم تلاش کنیم برای حفظ ظاهر خودمون در اون شرایط اون کار رو انجام بدیم! خب احتمال سوتی بالا میره و در ملاقاتهای بعدیمون هم دیگه اون اعتماد به نفسمون رو از دست میدیم! خیلی کارها رو آدم اگه تنها به خودش باشه میتونه انجام بده هر چند که محارت کافی نداشته باشه ولی بیرون باید بیشتر مواظب بود خب همون اول راحت از طرف درخاست میکنیم و اوضاع رو از این بدتر نمیکنیم! اعتماد به نفسمون هم حفظ میشه! 🙂 دوست دختر هم کلا با این کلمه مشکل دارم به نظرم کلمه جالبی نیست ولی اون چیزی که مد نظر تو هست آره اگه بخوام تو این سن بگم نداشتم تابلو هست که دروغ گفتم! 🙂
شکلک سر به زیر انداختن

سلام به همه ی هم محله ایها مخصوصا آقای بلوردی عزیز
من از دانشجوهای دانشگاه شیراز و هم رشته ای خودتونم
بریم سراغ سؤالا
شما بچه درسخون بودید؟
رتبه ی کنکور کارشناسیتون چند شد؟
چرا رشته ی آموزش استثنایی و دانشگاه شیراز رو انتخاب کردید؟
بهترین دوره ی تحصیلتون کدوم دوره بوده؟ چرا؟
تو کدوم یک از کانونهای امور فرهنگی دانشگاه بیشتر فعالیت کردید؟ چرا؟
به هنر علاقه دارید تا حالا تو این زمینه کار کردید تو کدوم حوزه؟
نظرتون راجع به ازدواج چیه؟ بهش فکر میکنید؟ به نظر شما ازدواج با بینا بهتره یا نابینا؟
اگه جلوی چند نفر که باهاشون راحت هم نیستید بیفتید تو جوب چه حسی پیدا میکنید دوست دارید اون موقع چه کار کنید؟
تا حالا از نابیناییتون گله کردید؟ اصلا علت نابیناییتون چی بوده؟
اگه یه روز اختیار بهتون داده بشه دوست دارید با اونایی که حق ما رو پایمال میکنن چه کار کنید؟ چه مجازاتی براشون در نظر میگیرید؟
قدتون بلنده یا کوتاه؟ وزنتون چه قدره؟ شماره شناسنامه, اسم پدر, میزان درآمد, میزان درآمد, راستی راه کسب درآمدتون چیه؟
فکر کنم به اندازه ی همه ی بچه ها سؤال پرسیدم
آرزوی موفقیت برای شما و همه ی بچه های محله

سلام بر دوست عزیز فکر کنم بشناسمتون خب گفتی ناشناسی ما هم ناشناس میگیریمتون ولی در دل ما هستید امیدوارم تو کانون فعالیت خوبی داشته باشی مثل بقیه نابینایان دانشگاه شیراز فقط مصرف کننده نباشید! فکر کنم سال اول که وارد دانشگاه تشریف آوردید مراسم جشن عصای سفید من شما رو دعوت کردم برای دریافت جایزه بچه های ورودیهای جدید! من مجری آن برنامه بودم ولی یادم نیست که داخل سالن بودید اومدید جایزتونو بگیرید یا نبودید! کلا بچه درس خون نبودم بیشتر سعی میکردم در امورات دیگر وقتمو بگذرونم چیزای دیگه یاد بگیرم واسه همین هم در حد نیازم درس میخوندم! رتبه خوبی کسب نکردم ۳۰۰۰ سال ۸۲ اون زمان واسه خودش بد نبود! من سال اول ادبیات عرب خوندم ولی از این رشته خوشم نیومد تغییر رشته دادم چون روانشناسی را دوست داشتم تغییر رشته دادم به رشته ای که نزدیک به روانشناسی باشه فقط رشته استثنایی در دانشگاه شیراز به این رشته نزدیکتر بود! به استثنایی هم چندان علاقه نداشتم ولی به هر حال میشد یه جورایی تحملش کرد! خب فعالیت هنری هم که مشخصه در بالا توضیح دادم الان هم مدیر مسئول مؤسسه فرهنگی خودم هستم فعالیت هنری یه مقدار موسیقی کار میکردم از آنجایی که در زمان بچگی امکانات فراهم نبود نتونستم ادامه بدم! بیشتر در زمینه فعالیتهای برنامه ریزی و اجرایی برنامه های فرهنگی و هنری فعالیت دارم. خب کانون اولم که پای در آن گذاشتم کانون فانوس بود و هنوز هم با بچه های کانون در ارتباط هستم جاسم نوروزی دبیرش بود که الان پیام دبیر کانون شده! خیلی به این کانون تعصب دارم و دوستش دارم انشا الله امسال برای ۲۳ مهر میام شیراز! بعد از اون کانون آفتاب که فعالیتهای آسیبشناسی اجتماعی داره کانون موسیقی کانون تیاتر کانو سبز (محیط زیست) کانون ادبی و کانون هلال احمر هم فعالیت داشتم با بقیه کانونها هم با بچه هاشون در ارتباط بودم کلا همه منو میشناختند! چون با لهاف تشک خودمو برده بودم اونجا! منظورم اینه که همیشه اونجا بودم! 🙂 دانشگاه شیراز رو واسه این انتخاب کردم چون از بچگی به شیراز علاقه داشتم و سطح دانشگاهشم خوب بود. بهترین دوره کارشناسی دانشگاه شیراز بیشترین فعالیت کانون فانوس ۶ سال چون فعالیتش برای خودمون بود و دوست داشتم در سطح دانشگاه فرهنگ سازی کنیم. خب بهش فکر میکنم ولی فعلا ذهنمو زیاد درگیرش نمیکنم شاید چند سال بعد جدی فکر کنم! این بیشتر به روحیات و شرایط زندگی هر فردی بستگی داره به نظرم نمیشه تجویز کرد که ازدواج با بینا خوبه یا با یه نابینا! چون هر کدامشان یه سری معایب و مزایا دارند! حالا هر کسی با توجه به روحیاتش و شرایط زندگیش باید تصمیم بگیره ببینه با کدومش زندگی راحتتری خواهد داشت! خب واسه من از این مسایل زیاد پیش اومده! من معمولا رفتار عادی دارم یه جورایی سعی میکنم مساله رو جدی نشون ندم یه چیز طبیعی باشه! چون کسانی که همراهت هستند بیشتر ناراحت میشند و امکان داره بعدا حس بدی بهشون دست بده و رابطشونو باهامون کم کنند چون فکر میکنند نتوانستند درست ما رو راهنمایی کنند و میترسند دوباره ما رو دچار مشکل کنند! معمولا من میخندم سعی میکنم باهاشون شوخی کنم! به صورت جدی با خدا درگیری پیدا نکردم! اصولا زیاد از نابینایی گلایه نمیکنم بعضی وقتا که خیلی اوضاع پیچیده میشه گله کردم اما زود گذر بوده! نابینا مادر زایی هستم. قد ۱۷۴ لاغر هستم میزان درآمد در حد بخور و نمیر از یک آب باریکه! در حدی هست که به کسی نیاز نداشته باشم و یه زندگی راحتی در تهران داشته باشم. راه کسب درآمد رو هم که در بالا گفتم. بستگی داره چه حقی از ما پایمال شده باشه اگر منظورتون موضوعات سیاسی باشه که اینجا جاش نیست ولی اگه منظورتون نابینایی باشه که کاری بهشون ندارم مشکل ما بیشتر عدم آگاهی مردم هست باید سطح آگاهی را در مردم بالا برد تا اونها به یک نابینا به چشم موجود بی مصرف نگاه نکنند و این قشر را ارزشمند بدانند! تا بیشتر روی مسایل و سازمانهای مرتبط به این قشر نظارت بشه! درسته که سازمانهای مربوط باید فرهنگسازی کنند ولی وقتی آنها هم ضعیف باشند و یکی باید به آنها هم نظارت داشته باشه پس ما خودمان هم تا حدی باید همت کنیم این حداقل کاریست که میتوانیم انجام بدیم! الان کار آقا مجتبی علاوه بر این که برای ما منشا خیر شده و و موجب افتخار ما هست خودش یک نوع فرهنگ سازی هست هم سطح اطلاعات نابینایان رو بالا برده که هر چقدر اطلاعات و توانایی ما بالا بره جامعه هم بیشتر ما رو میپذیره و این که خیلیها هم از افراد عادی به این سایت سر میزنند و با استعدادها و تواناییهای نابینایان آشنا میشوند مثلا همین ترانه خودمون که با ماها از طریغ همین سایت آشنا شده این هم خودش فرهنگ سازیست! در آخر این که خودت هم موفق باشی رفیق 🙂

سلام حسین خوبی؟ کجای تهران ساکنی؟ اگه بیام تهران میتونم ببینمت.
فکر نمیکنی استفاده نکردن از عصا نشانه ی عدم اعتماد به نفس است؟ چون نشون میده که خودت و شرایطت را هنوز قبول نکرده ای و احتمالا نمیخواهی بپذیری که نابینایی و در نتیجه ممکن است علاقه داشته باشی خودتو از جمع نابینایان دور کنی و باشون نجوشی؟
نگفتی نوع نابینایی خودت و برادرت چیست آیا مشکل شبکیه داری یا آب سیاه یا نوع دیگری؟
برادرت چکار میکنه؟ کجا زندگی میکنه؟ آیا با کامپیوتر و اینترنت ارتباط داره؟ آیا مجرده یا متأهل؟
راستی بچه ها من اخیرا که به تهران رفته بودم تجربه ی خوبی با بیرون رفتن با یک همنوع را کسب کردم. واقعا حس خوبی بود چون شرایطمون یکسان بود. اگه قرار بود از دیگران کمک بگیریم هر دو میگرفتیم احساس نمیکردیم که طرفمون ممکن باشه از نگاه های مردم در عذاب باشه.
بنظرم سعی کنید همهتون این تجربه را داشته باشید میشه قرار بذارید و حد اقل یه سفر یک روزه به تهران داشته باشید.
وقتی رفتم فرودگاه و منتظرش بودم تا بیاید گمان نمیکردم بتوانم حس خوب انتظار را نسبت به آمدن یک همنوع داشته باشم. ولی داشتم.
وقتی تا محل سکونتش میرساندمش احساس خوبی داشتم که برای کسی مفید هستم کسی بهم نیاز داره میتونم تکیه گاه کسیباشم.
اینها همه بستگی به شرایط روحی و روانی آدمها داره.
تا بچه های ما باهم ارتباط نزدیک نداشته باشند نمیتونند نسبت به هم حسی و علاقه ای داشته باشند همش سختیها و مشکلات را میبینند در حالی که اگر عشق بینشون بوجود بیاد میتونند همه ی سختیها را تحمل کرده آنها را از سر راه بردارند.
شرمنده حسین جان که از پستت سوء استفاده کردم ولی چون چشمک پرسید گفتم توضیح مختصری بدهم.

سلاام حسین. مخلصیم.
این که تصمیم گرفتی دور از خانواده و رو پای خودت زندگی کنی، خیلی واسم جالب بود.
ته اهداف و آرزو های حسین بَلوَردی کجاست؟
خانوادت از این که تو تصمیم گرفتی بیای تهران و جدا از اونا زندگی کنی، موضعشون چی بود؟
بابت پذیرایی اون روزتم ممنون. داشتن دوستایی چون تو و علی حقی، کارشناس ارشد حقوق ارتباطات، واسه من افتخاره.
لذت میبرم وقتی میبینم یه هم نوع خودم در زندگیش پیشرفت میکنه و انقدر موفقِ.
راستی، همون طور که اون روزم بهت گفتم: سعی کن تمرین کنی برای رفت و آمد، حتما، حتما، حتما به توان هزار، از عصا استفاده کنی.
موفق باشی دوست خوبم

سلام امیر جان. آقا همین اول بگم این امیر پسر فوق العاده ای هست! خیلی ازش خوشم اومد یه پسر محجوب و دوست داشتنی یه دوست خوب. اول باید بگم حسین آرزوهاش ته نداره! چون معتقده انسان با آرزوهاش زنده هست! اگه یه روزی برسه که من آرزویی نداشته باشم فکر کنم آخر زندگیم شده! ولی میتونم بگم کف آرزوهام اینه که کارم بگیره خانواده ازم راضی باشند بتونم موجب افتخار خانوادم باشم خانواده خیالشون در مورد من راحت باشه و بتونم اونا رو شاد کنم و سعی کنم بهشون بیشتر سر بزنم وجود منو احساس کنند چون پدر و مادرم برای من خیلی زحمت کشیدند و دوستشون دارم. وضعیت کاریم خوب بشه و پیشرفت کنم کلی برنامه برگذار کنم یه مؤسسه بزرگ داشته باشم محبوبیت اجتماعی پیدا کنم بتونم به هم نوعانم کمک کنم دوست دارم یه کاری که تا حالا برای نابینایان انجام نشده شرایط اجراییشو فراهم کنم یه خدمتی که تا حالا واسشون انجام نشده باشه! چون من از کارهای تکراری و موازی خوشم نمیاد مگر این که مجبور بشم! تحصیلاتمو ادامه بدم فعلا اینا مد نظرم هست که حداقل آرزوهام هست که باید به این آرزوهام برسم تلاش کنم! فعلا همینا رو داشته باش آرزوهای بعدی هم در راه هست! سوال دوم هم خانواده من مثل بیشتر خانواده ها راضی نبودند ولی در مقابل مقاومت من قبول کردند چون معتقدند که اگه ما جلوشو بگیریم بعدا حسین میاد میگه که شما جلو موفقیت منو گرفتید! اوایل پیش خودشون میگفتند حالا بذار بره خودش مجبور میشه برگرده! ولی کم کم به این نتیجه رسیدند که حسین داره یه کارایی میکنه! هنوزم چندان راضی نیستند هر از گاهی میگن پاشو بیا شهر خودتون اونجا به درد تو نمیخوره! ولی با این حال با من همکاری میکنند و از هیچ چیزی مضایقه نکردند!

سلام عمو جان چطوری؟ خوبی؟ من میدان جمهوری هستم. چرا که نه! خیلی هم خوشحال میشم ببینمت باهات آشنا بشم اومدی تهران خبرم کن میام دنبالت. ببین عمو جان اتفاقا دوستانی که منو میشناسند همه اتفاق نظر دارند که من نابینایی خودم را پذیرفتم در خیلی از موارد راحت برخورد میکنم حتی اگر بعضی اوقات مشکل پیدا میکنم و اطرافیان حواسشون نباشه بهشون یادآور میشم که من نابینا هستم شرایط رو مناسبسازی کنید! حتی به شوخی تذکر میدم! از این موضوع ابایی ندارم! اصلا یکی از شرایطی که یه نابینا باید داشته باشه که بتونه در جامعه پذیرفته بشه و موفقیتی کسب کنه اول باید نابیناییشو بپذیره! من خودم از ۶ سالگی در مدارس شبانه روزی با بچه های هم نوع زندگی کردم با همه میجوشم شاید بتونم بگم تا دبیرستان حداقل ارتباط ممکن رو با افراد عادی داشتم به دلیل محیط شبانه روزی! بنابرین عدم استفاده از عصا دلیلی برای عدم معاشرت با دوستان هم نوع نمیتونه باشه! هر چند دوستان نابینای من کم هستند ولی همان تعداد هم از بهترین دوستانم هستند! البته از وقتی که آمدم دانشگاه سعی کردم دوستان عادی خودم را بیشتر کنم به دلیل این که احساس کردم ۲۰ سال از زندگیم فقط در یک مدرسه و با افراد همنوع و در یک جامعه محدود ۵۰ نفری گذشته خیلی از مسایل اجتماعی را یاد نگرفتم! ورود به یه دنیای بزرگتر حس کنجکاوی منو برانگیخته بود! من فکر میکنم علاوه بر ارتباط با دوستان همنوع باید سعی کرد با جامعه ارتباط برقرار کرد سعی کرد شرایط رو طوری ایجاد کنیم که جامعه ما را در همه مسایل بپذیرند. بعد از ورود به دانشگاه تلاش کردم با افراد زیادی آشنا بشوم دوستان زیادی پیدا کنم و موفق هم شدم البته در کنار آن با دوستان دانشجو همنوع هم آشنا شدم دوستم علی که از بهترین دوستانم هست نابیناست و از بچه های دوران دانشگاه شیراز هست که هنوز با هم هستیم! تلاش کردم که در خیلی از برنامه های دانشگاه حضور پیدا کنم و مشارکت داشته باشم ولی در عین حال با بچه های خودمان هم بودم برای نمونه از روز اول وارد کانون فانوس دانشگاه شیراز شدم که فعالیتش برای افراد نابیناست ۶ سال اونجا فعال بودم و ۲ سال هم دبیر کانون بودم. ۱ سال هم عضو شورای مرکزی انجمن نابینایان شهرمون بودم و در حال حاضر هم دبیر کل کانون معلولین شهرداری منطقه ۱۰ تهران هستم که ۱۰ کانون محله زیر مجموعه داره که تحت نظر من هستند خلاصه این که عمو جون این وصله ها به ما نمیچسبه رفیق! 🙂 این که از عصا استفاده نمیکنم دلایل دیگری داره! یکیش اینه که از بچگی در مدرسه استفاده از عصا رو به ما یاد ندادند! یعنی نیازی هم نبود! ما که جایی نمیرفتیم که عصا لازم داشته باشیم! سال اول که به مدرسه اومدم فکر کنم ۲تا عصا تو مدرسه بود اونم واسه مسایل آموزشی بود که آنچنان هم آموزش ندیدیم! سال چهارم دبستان بودم که یه سری بچه ها به ما اضافه شدند که اونها عصا داشتند کم کم دیدیم که بهزیستی عصا میده! ما هم میرفتیم عصا میگرفتیم! ولی استفاده نمیکردیم! کلا تو استان کرمان استفاده از عصا زیاد مرسوم نیست البته اونطوری هم نیست که کسی نداشته باشه اونایی که خوابگاه بهزیستی بودند بیشتر از عصا استفاده میکردند و اونایی که خوابگاه استثنایی بودند استفاده چندانی نمیکردند! مورد دوم من تا اندازه ای میبینم در حدی که در پیادهرو به چیزی برخورد نکنم! فقط موقع عبور از خیابان به عصا نیاز دارم که معمولا چه عصا نداشته باشی چه داشته باشی مردم کمک میکنند! دیگه صرف نمیکنه واسه یه عبور از خیابون عصایی همراهت باشه خب به یکی میگیم ما رو ببره اونور خیابون! خیابونای تهران هم که خدا رو شکر همیشه شلوغه آدمای زیادی پیدا میشن که بخوان برن اونور خیابون که ما رو هم ببرن! مورد سوم این که آقا من قبول دارم که خیلی جاها عصا خوبه و این که اگه بخواهید از خیابون عبور کنیم جواب میده ولی راستش چندان بهش اعتماد ندارم! به نظر شما اگه با یکی از خیابون عبور کنیم ریسکش کمتره یا با عصا؟؟ نمیخوام بگم ضریب اطمینان کمی داره ولی در هر صورت نسبت به این که یکی ما رو از خیابون عبور بده ریسکش بیشتره! کار یه بار میشه کافیه که یکی حواسش نباشه یا سرعتش زیاد باشه قابل کنترل نباشه اون وقت دیگه عصا کارایی نداره! اصلا بگیم طرف مقصر شناخته میشه! حالا اگه مردیم چی گیر ما میاد؟ یا اگه تصادف کنم داغون بشم خیلی بد میشه! من ترجیح میدم این ریسک رو نکنم! اگه تو یه کشور خارجی بودیم آره درست میگید میشد اطمینان کرد! ولی تو کشور خودمون روزی کلی تصادف میشه آدمای عادی کشته میشن قوانین را رعایت نمیکنند! مورد چهارم اصولا من نمیتونم چیزی همراهم باشه! فقط یک موبایل تو جیبم میذارم که همش باید دنبالش بگردم! خخخخ الان هم نه ساعت نه انگشتر همراه نمیبرم چون میدونم یه جایی جاش میذارم! ولی اینو میتونم با اطمینان بگم که اگه روزی بیناییم کم بشه که نتونم مسیرهای عادی رو تشخیص بدم نتونم رفت آمد کنم قطعا از عصا استفاده خواهم کرد! ولی در شرایط کنونی با این توضیحاتی که دادم هر چی سرانگشتی حساب میکنم چندان به کارم نمیاد! راستی عمو جون منظورم با شما و امیر نیست ولی یه مورد که در تهران بهش برخوردم افراد همنوعی که میبینند من از عصا استفاده نمیکنم در مقابلم جبهه گیری میکنند! تا حدی که از این رفتار من ناراحت میشن! اختلاف شدید پیدا میکنند و در مواردی هم دیده شده که طرف رابطه رو قطع کرده! این که راهنمایی میکنند خوبه ولی به هر حال نمیشه که طرف رو به زور مجبور به کاری کرد! دیگه چرا نسبت به طرفتون جبهه رو میگیرید! به نظرم لازمه که مورد عصا رو به دوستمون متذکر بشیم ولی اگه استفاده نکرد این مورد شخصی هست و نمیشه اصرار کرد و این که خدای نکرده نباید باعث اختلاف بشه! بعضیها یه جوری برخورد میکنند انگار که اختلاف سیاسی با هم دارند و نمیتونند در کنار هم باشند! خخخخ من از همینجا میخام بگم چه با عصا و چه بی عصا دوستتون دارم

سلام.
آقا این امیر خودشیرین اگر دستم بهش برسه.
اون روز یه دفه به ما خبر داد داره میاد پیش تو. ما هم رادیو بودیم. اگر باهامون از قبل هماهنگ کرده بود ما هم می اومدیم میدیدیمت. حالا یه برنامه با هم میذاریم.
حالا یه چندتا سؤال بپرسیم تا به قول نخودی رستگار شویم:
۱: تیم باشگاهی ایرانی مورد علاقه.
۲: تیم باشگاهی خارجی مورد علاقه.
۳: تیم ملی خارجی مورد علاقه.
۴: بازیکن ایرانی مورد علاقه. یه قدیمی یه جدید.
۵: بازیکن خارجی مورد علاقه.
۶: یه جُک بگو خخخ.
۷: چه غذایی بیشتر دوست داری؟
۸: کدوم خواننده رو دوست داری. یه داخلی یه ایرانی خارج از کشور.
۹: کدوم بازیگر ایرانی رو دوست داری. یه خانم یه آقا.
۱۰: اگر بهت بگن یه مطلب کوتاه مثلً ده خطی در باره ی برنامه ی زندگی ادامه داره بنویسی چی مینویسی؟
فعلً تا بعد.

سلام شهروز عزیز! خوشحال میشدم میومدید! برنامه بذارید حتما میام! خب برسیم به سوالات
۱ پرسپولیس
۲ بارسلونا
۳ تیم ملیها معمولا تغییر میکنه ولی بیشتر آرژانتین و هلند
۴ از قدیمیها کریم باقری از جدیدیها قوچی و مهرداد پولادی!
۵ قدیمیها روبرتو کارلس جدیدیها مسی
۶ لره به ، خانمش که منتظرش بوده
پیامک میده ۳۰min وایسا میام!
الان چند ماهه خانمش ازش می پرسه سیمین کیه؟!!
۷پیتزا که دیگه بخاطر معدم نمیتونم بخورم
۸ داخل ایران کلا از هر خاننده ای یه تک آهنگ خوب در میاد! شجریان که خواننده ملی و نماد ایران هست حمید حامی صداش خوبه سیروان خسروی سبک خاصی داره و آهنگساز خوبی هم هست همایون شجریان هم خوبه محمد علیزاده هم صداش جالبه یه کم نسل جدیدی فکر کنیم محسن یگانه هم بد نیست تو خوانندگان رپ هم یاس شخصیت خوبی داره! در خارج هم سیاوش قمیشی حرف اول و آخر رو برای من میزنه بعد از اون از هایده خوشم میاد دیگه بقیه هر کدوم چنتا آهنگشون ازشون خوب از آب در اومده! ۹ پرویز پرستویی ترانه علیدوستی
۱۰ وقتش کمه یا ۱ ساعت بشه یا در هفته ۲ برنامه داشته باشید! اشکان صداش خیلی خوبه چون صداش مثل احمدی هست و سبک حرف زدنش هم مثل اونه وقتی اجرا میکنه ناخودآگاه آدمو یاد احمدی گزارشگر فوتبال میندازه و حس میکنیم برنامه ورزشی هست! خخخخ اگه سبک گویندگیشو عوض کنه بهتره! 🙂 برخلاف دوستان من با گشت سپید چندان موافق نیستم اونم با این وقت کمی که برنامه داره! چندان هم با اهداف ما همخونی نداره! و در آخر پیشنهاد میکنم یه بخش بگذارید تو برنامه با عنوان گزارش از سطح شهر از قشرهای مختلف مردم گزارش بگیریم که چقدر با نابینایان آشنا هستند چه اطلاعاتی دارند چقدر برخورد داشتند چیا دوست دارند از زندگی نابینایان بدانند و سوالات دیگری که میشه ازشون پرسید و این که اگر سوالی مردم پرسیده باشند بعدا برنامه رو گوش کنند و پاسخ رو از کارشناس نابینا برنامه دریافت کنند! البته این خلاصه بود ولی کلی کار میشه کرد واسه این قضیه که اگه دیدمت بهت میگم. اگه قابل بدونید دوست دارم گزارشگر سطح شهرش خودم باشم! 🙂 خب نمیدونم چند خط شد همین کافیه!

راستش موضوع بینایی تو زندگی من از اهمیت خاصی برخوردار نبوده! یعنی خیلی کم میشه که به این قضیه فکر کنم که مثلا اگه بینا بشم چه کار کنم یا فلان کارو انجام میدم یا این که بگم ای کاش بینا میشدم از این حرفا! واسه همینم هیچ برنامه ای تو ذهنم ندارم که اگه یه وقت بینا بشم انجام بدم! نمیدونم فکر میکنم اگه یه وقت شد همون موقع تصمیم بگیرم! ولی تنها چیزی که به ذهنم میرسه شاید این باشه که اول مامانمو ببینم دوست دارم مامان و بابام خوشحال بشم بعد هم اگه ازدواج کرده باشم همسرمو ببینم! اونم به خاطر دل اونهاست چون میدونم خیلی خوشحال میشن! من از اونایی نیستم که همیشه گلایه دارند که چرا ما نابینا شدیم من به زندگی خودم عادت کردم و سعی میکنم موانع و محدودیتها رو از سر راه خودم بردارم تا پیشرفت کنم نه گلایه میکنم نه خودمو دلخوش به آینده که شاید بینا شدم میکنم از همین زمان زندگی خودم لذت میبرم حالا اگه روزی هم بینا شدم که دیگه عالی میشه کی بدش میاد!

سلام معذرت می خوام که بخاطر سردرد شدیدی که دارم حالا می نویسم و چون نمی تونم فعلا کامنتای قبلی رو بخونم ممکنه تکراری بپرسم :
۱-وقتی تو زندگی به بن بست می رسید اولین چیز چیه به ذهنتون می رسه؟
۲- برای یک جانی ,,, اعدام یا حبس ابد؟
۳-حسین بلوردی شبیه کیه ؟اصلا” شبیه داره ؟چی متمایز یا شبیهش می کنه ؟
۴-اهله قهر کردن هستی؟ چقدر طولش میدی؟
۵-شخصیت های مورد علاقه در زمینه های مورد علاقه؟
۶-رابطه ت با موسیقی؟خواننده ی مورد علاقه ت ؟بیشتر به شعر اهمیت می دی یا به لحن یا موزیک ؟
۷-برای چی زنده هستی و دنبال چه چیزی هستی؟
۸-وقتی ناآرومی تو کجا و از چی آرامش میگیری؟
۹-یه نصیحت برای ترانه ؟
۱۰-نظرت درمورد اینکه من مدیر این سایت بشم چیه؟خخخخخخ

سلام ترانه خوبی؟ چی شده بودی؟ احتمال میدم این هفته یه اتفاقی واست افتاده! نگرانت شده بودم! آخه صندلی گذاشتی خودت هم نیومدی! بچه ها هم نیومدن در واقع صندلی یخ بود نه داغ! 🙁 این منو راضی نکرد! سوالات هم همه جدی بود! ۱ خدا رو شکر در زندگیم دوستای خوبی در کنارم هستند اولین کاری که همیشه میکنم مشورت با دوستام هست. معمولا در همون گام اول نتیجه میگیرم بازم جواب نگرفتم از تعداد بیشتری مشورت میگیرم آنقدر همه رو درگیر میکنم از خیلیها میپرسم تا بتونم یه راهی پیدا کنم! خیلی کم پیش اومده که به بنبست بخورم اگه هم نهایتش پیش بیاد سعی میکنم اقداماتی کنم که حداقل فشار بهم وارد بشه! با خون سردی قبول میکنم و میگم نهایت تلاش من همین بود و خودمو آپدیت میکنم!
۲ اگر یک بار مرتکب خطا شده و قابلیت اصلاح رو داشته باشه باید بهش فرصت داد حبس میان مدت مثلا ۱۰ سال داد تا تغییرات رو در اون ببینیم و اصلاح کامل که شد دوباره باید برگرده به جامعه. هر چند خطای وحشتناکی کرده باشه که مجازاتش اعدام باشه! ولی اگر قبلا خطاهای فراوانی داشته باشه و بیم این بره که اگه دوباره به جامعه برگرده زندگی یه عده دیگه رو نابود کنه باید مجازات بشه!
۳ نمیدونم منظورت از شبیه بودن چیه! فکر میکنم شبیه کسی نباشم! اون چیزی که منو متمایز میکنه روحیه بالا شوخ طبعی و این که سعی میکنم زیر بار انتخاب اجباری نروم و هر چیزی رو با علاقه خودم انتخاب کنم و به دنبالش برم. و در آخر روحیه مردمداری روابط اجتماعی خوب
۴ با افتخار میگم تو زندگیم تا حالا با هیچ کسی قهر نکردم شاید رابطمو کم کرده باشم ولی هیچ وقت ارتباط رو قطع نکردم. اگر هم بوده خیلی کوتاه بوده و دقیقا با هدف این که به طرفم بفهمونم که ازش ناراحت هستم باهاش صحبت نمیکنم که معمولا دوستام متوجه میشن و حلش میکنیم. معمولا قهر نمیکنم ولی خیلی رک هستم و دلیل ناراحتیمو میگم و با کسانی که نمیتونن مشکلشونو بیان کنند و به جای حرف زدن میرن قهر میکنن قهر قهرو هستند به شدت مشکل دارم سعی میکنم رابطه خیلی کمی باهاشون داشته باشم.
۵ بچه که بودم الگو سازی میکردم ولی الان الگو سازی نمیکنم در مورد فوتبالیست خواننده و بازیگر نظرمو بالا گفتم. شخصیت سیاسی فقط میمونه که اونم بماند
۶ چون من به شعر خیلی علاقه دارم اول به شعر نگاه میکنم ولی اگه شعر خوب باشه ولی آهنگ سازیش خوب نباشه بازم نمره نمیگیره گوش نمیکنم! این ۲تا مهمه دیگه بعدش ملاک لحن و صدا هست! سیاوش قمیشی هم شعر خوب انتخاب میکنه هم آهنگساز قدرتمندی هست و هم لحن خوبی داره! طوری که این ۳ ویژگی صداشو پوشش میده و کمتر به چشم میاد! در آخر این که اگه بریم مسافرت ماشین سواری این چیزا دیگه خیلی از این ملاکها از بین میره فقط آهنگ شاد گوبس گوپس باشه دیگه هر چی میخاد بخونه کی گوش میکنه فقط دست میزنه جیغ میزنه! خخخخخخ شکلک شادی شکلک بیخیالی از دنیا شکلک مسافرت عشق حال
۷ ساده بگم دنبال اینم که زندگی کنم! دنبال موفقیت، محبوبیت اجتماعی، شاد زندگی کردن و دیگران رو هم شاد کنم و به دیگران انرژی مثبت بدم.
۸ یه دوست خوب دارم بهش زنگ میزنم باهاش حرف میزنم یا با مامانم حرف میزنم هر چند مشکلمو بهش نمیگم. ولی کلا کم پیش میاد از این موارد! ولی بهترین حالتش اینه که گریه کنم که به شدت آروم میشم! خوش به حال شما دخترا که میتونید گریه کنید و خودتونو آروم کنید! این حالت واسم کم پیش میاد شاید سالی ۱ بار!
۹ والا در حدش نیستم و اونقدر هم نمیشناسمت. اگه صداتو شنیده بودم یه کم صحبت کرده بودیم شاید خوراکی برای نصیحت پیدا میکردم! 🙂
۱۰ بهتره هر کسی کار خودشو بکنه! 🙂 همین که واسه ما آشپزی میکنی کلی به ما انرژی میدی اصلا همین که هستی و با ما یکی شدی و به ما اهمیت میدی و از این همه شبکه اجتماعی ما رو انتخاب کردی با ما دوست شدی درک خوبی داری کلی خوبی و کلی کلی هر صفات خوبه تو دنیاست خودت بهش اضافه کن مال تو! ترانه با همینا ارزشمند میشه.

دیدگاهتان را بنویسید