با سلام
دوستان قصد دارم تا از این پس یک سلسله نوشتههایی را تحت عنوان «من نابینا هستم» در این سایت بنویسم. موضوع اصلی این نوشته برمیگردد به مسائل و مواردی که یک نابینا در طول روز در خانه، کوچه و خیابان، هنگام راه رفتن، در محل کار، میهمانی و غیره با آن برخورد میکند. در هریک از این نوشتهها میخواهم یک موضوع جزئی را مطرح کنم و تجربیات شخصی و گروهی خودمان را ریز به ریز مطرح کنیم تا آنکه به یک جمع بندی برسیم که در آن موضوع هریک از ما چگونه باید برخورد کنیم و همچنین انتظار داریم که دیگران چگونه با ما برخورد کنند.
قصد داشتم ابتدا به ساکن شروع به نوشتن کنم، ولی دیدم که این کار موجب پراکندگی موضوعات خواهد شد، پس ابتدا تصمیم گرفتم با مشورت با شما موضوعات مورد علاقه و مورد نیاز را جمع آوری کرده و بعد از دسته بندی آنها شروع به نوشتن کنم.
خود من یک فایل کامپیوتری به این کار اختصاص دادهام و در طول روز به هر موردی برمیخورم آن را مینویسم چه کلی و چه جزئی. طبیعی است که در این میان موارد بسیاری است که گمان میکنم فردی باشد ولی باز آنها را نیز مینویسم که حاصل امر موضوعاتی شبیه به موارد زیر است:
جهت یابی با عصا، جهت یابی بدون عصا، قدم زدن با دیگران، سفره غذا، غذا خوردن، خرید کردن، در محیط کار، در بانک، دستشویی رفتن، خوابیدن، مسواک زدن، بو کردن چیزها، صحبت کردن در جمع (میزان صدا)، راه رفتن در خیابان و حرکتهای اضافی دست و پا و سر، رابطه زناشویی، انتخاب همسر، از خیابان گذشتن، چیدمان وسایل منزل، نشستن پشت کامپیوتر، استفاده از کیف یا هر چیز دیگر برای حمل وسایل در خیابان، پوشیدن لباس و…
از شما عزیزان نیز خواهش میکنم که دست به کار شوید و هر آن موضوع قابل بحث که به ذهنتان میرسد چه فردی و خصوصی و چه عمومی در اینجا یادداشت بگذارید تا به ترتیب و به نوبت به آنها بپردازیم.
۵۰ دیدگاه دربارهٔ «من نابینا هستم (قسمت اول)»
سلام هنوز بهش فکر نکردم مطمین که شدم میام موضوع خودمو پیشنهاد میکنم کار خوب و پسندیده ای هست. اگه دوستان استقبال کنند.
سلام. راستش اولش می خواستم همین که عنوان پست شما رو شنیدم بیام تو قسمت نظرات بنویسم خب، منم نابینا هستم اما بعد که مطلب رو خوندم دیدم بحث جدیه جرأت نکردم چنین شوخی ای بکنم.
اما بعد.
موضوعات زیادی برای بحث و گفت و گو وجود دارند و البته بحث های زیادی هم در این مورد میشه مطرح کرد.
قبل از پرداختن به موضوعات باید گفت که البته این فقط نظر منه که به نظر من نمیشه چنین موضوعاتی رو در این چنین سایتی مطرح کرد زیرا همه خوانندگان نابینا نیستند و مطالب براشون از طرفی ضرورت نداره و از طرفی هم من بعضی چیز ها رو دوست ندارم که مربوط به نابینایان میشه در جمعی غیر نابینایی هر چند صمیمی مطرح کنم.
تأکید دارم که این فقط نظر منه.
به همین علت گفت و گوی صوتی مثل کنفرانس در اسکایپ رو بیشتر ترجیح میدم.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
با تشکر.
آقای آگاهی عزیز، من و شما آدمهای ایزولهای نیستیم که با دنیا هیچ ارتباطی نداشته باشیم و از اتفاق بیشترین مشکلات ما به دلیل آشنا نبودن افراد عادی از خصوصیات ما، عادتهای ما، شیوه برخورد با ما و… است. از اتفاق من قصد دارم در نهایت این مباحث را برای دیگران و برای افراد عادی مطرح کنم تا آنها بدانند که چگونه باید با یک نابینا زندگی کنند، کار کنند، دوست باشند، قدم بزنند و…
آقای آگاهی عزیز دوری نکن جانم، بنویس و از اتفاق آنچه را که دیگران نمیدانند بنویس.
سلام من هم خوشحال میشم در بحث شما باشم ولی باید بگم که اینجا تقریبا شرایط با ایران فرق میکنه و من نمیتونم زیاد نظر بدم. موفق باشید
سلام به نظر خیلی عالی میاد و ان شالله تعالی من از خوانندگان پر و پا قرصش خواهم بود
با سلام. ترانه خانم خوشحالم که از موضوع خوشتان آمده ولی شما و دیگر دوستان باید در بحث مشارکت کنید و قدم نخست آن است که موضوعات را مطرح کنید. سپاس
سلام
من نظر آقای آگاهی رو like میکنم
سلام منم نظر آقای آگاهی رو لااااااااااااااییییییییییک میکنم. این بحثها خیلی خصوصیتر از بیانش توی سایت هست. بهتر اینه که توی کنفرانس بیان بشه. مثلا یک کنفرانسی مستمر تشکیل بدیم که فقط مخصوص همین مباحثی که شما نوشتین باشه. اینطوری بقیه هم راحت تر میان و تجربیاتشون رو میگن. نمونش من خودم اینجا اونقدر راحت نیستم.
سلام
خیلی عالیه اگه یه همچین بحثی باشه که هر کس تجربشو در اختیار بقیه بذاره اما من هم با نظر آقای آگاهی کاملا موافقم
سلام
خوبه که مردم چه نابینا
چه کم بینا
و چه بینا این موضوعات باهاشون مطرح بشه
من با نوشتن موافقم
و یکی از موضوعات داغ برای خود من
برخورد با همکاران در محل کار
و چجوری نشستن سر میز کار
و جلب توجه نکردن عرباب رجوع
هست
اما آقای آگاهی هم راست میگه
کنفرانس هم بد نیست
یعنی خوبه
عالیه البته بعد از نوشته ها
و مطالعه
و راهه حلی برای این جور موارد
راستی آقای آگاهی منو میشناسی
اگه همون حسین آگاهی که تو مسابقات قرآن بارها تو مشهد و …
بودیم خوشحال میشم اگه صدا تون رو بشنوم
اگه خواستید
این آی دی اسکایپ منه
mohammadbahrami1988
البته اگه تمایل داشتید
نمیخوام برا کسی مزاحمت ایجاد شه ممنون یا علی
سلام دوستان عزیز. باز هم این بحث مطرح شد که آیا مشکلاتمان را بطور خصوصی و فقط در جمع خودمون طرح کنیم یا اینکه اشکال نداره در فضاهای عمومی هم طرح گردد. هنگامی که کنفرانسهای محله برگزار میشد و آقا مجتبی آنها را ضبط کرده برای دانلود میگذاشت تعدادی از دوستان به این کار اعتراض داشتند و همین صحبتها را بیان میکردند, که یادم هست در یکی از کنفرانس ها رأی گیری شد و اکثریت پذیرفتند که اشکالی ندارد که کنفرانسها برای دانلود همگان گذاشته شود.
ببینید دوستان اولا چنان چه این بحثها در کنفرانس و آن هم کنفرانسی که فقط بین خودمون باشه, طرح شود, تمام مطالب شفاهی خواهد بود و معمولا بدون تفکر و فی البداهه نظراتی میدهیم و این نظرات اصلا بعد و جنبه ی کارشناسی ندارند در جایی ثبت و ضبط نمیشود و در نتیجه قابل استناد نخواهند بود.
ثانیا مگر هدف ما این نیست که مردم را آگاه کنیم که چگونه با یک نابینا رفتار و برخورد کنند؟ چرا باید از طرح مشکلاتمان در جمعی که افراد بینا هم باشند واهمه داشته باشیم؟ مگر یک طرف قضیه افراد بینا نیستند؟ مگر نمیخواهیم که افراد بینا یاد بگیرند که مثلا در مهمانیها چطور باید از یک نابینا پذیرایی کرد یا به او آدرس داد؟ مگر خود ما همه ی این مشکلات را نمیدانیم, واقعا طرح آنها در بین خودمان چه سودی میتواند داشته باشد؟
آیا ما نباید توقع داشته باشیم که افراد بینای اطرافمان اشکالاتمان را بیان کنند و ما نیز سعی در تصحیح آنها کنیم؟ آیا قبول دارید که گاه حتی اعضای خانواده هایمان از گوشزد کردن اشکالات به ما نگرانند و میترسند که ما ناراحت شویم؟
شرمنده که طولانی شد ولی تا زمانی که ما نتوانیم براحتی از مشکلات و درد سرهایمان در جمع مردم حرف بزنیم همچنان دور خود میچرخیم و نتیجه ی خاصی از مباحث درون گروهی نخواهیم گرفت.
خواهش میکنم که باز بیشتر فکر کنید. لزومی ندارد از اینکه دیگران در جریان مشکلات ما باشند واهمه داشته باشیم این عدم ترس و اضطراب خود بیانگر اعتماد بنفس بالای ماست.
حسین آگاهی عزیز هم چند بار تأکید کرد که این نظر شخصی اوست, یعنی اینکه اگر دیگران او را اطمینان خاطر بدهند که طرح این مباحث در فضای عمومی نه تنها اشکالی ندارد بلکه مفید هم خواهد بود چون بالاخره ما در جامعه زندگی میکنیم و باید مشکلاتمان را با همین مردم حل کنیم, آنگاه حسین عزیز هم با خیال آسوده میپذیرفت.
ما حتی اگر بتوانیم خانواده هایمان را هم وارد بحث کنیم قدم بزرگی در جهت پیشرفت در تعامل با دیگران برداشته ایم. آنها هم معایب ما را هر روز میبینند و هم تجربیات زیادی از زندگی با ما کسب کرده اند, پس نظراتشان میتواند مفید و قابل توجه باشد.
پیروز باشید دوستان عزیز من.
با سلام. احسنت بر عمو حسین عزیز که همیشه با امور به صورتی منطقی برخورد میکند و تشکر از آقای بهرامی که اولین کسی بود که به موضوع توجه کرد و حداقل یکی دو موضوع را مطرح نمود. عزیزان درمورد اینکه در میان همه سخن بگوییم یا تنها در میان نابینایان صحبت کنیم در قسمت بعدی خواهم نوشت، ولی فعلا بگویم که پیشنهاد عمو حسین بسیار عالی است که خانوادههایمان را نیز در این بحث دخیل کنیم.
سلام
خوب عمو منم نابینام
اونم نابیناس
اونا هم نابیناس
اینم نابیناس
اینا هم نابیناس
اصلا همه نابیناس
اصلا من چرا نابینام
جناب عزیز شما بابت هر یه نکته ای رو که فرمودین هر کدوم خودش یه دریا حرفه
شنیدین که میگن بازگو کردن گناه دوباره گناه محسوب میشه
اینم همینجوری هستش
ما مشکلات رو میگیم و حلال مشکلات رو هم میگیم ولی دردی از ما دوا نمیشه
خود من با جناب آقای محود نژاد رییس انجمن دفاع از حقوق معلولین بارها صحبت کردم که بیاین یه سریال یا فیلم سینمایی بسازیم که بازیکناش چی ببخشید بازیگراش فقط و فقط و فقط بچه های معلول باشن
درباره مشکلاتی که معلولین با مردم دارن یا مردم با معلولین دارن یا اصلا خود اجتماع و و و
حتی فیلمنامه رو هم نوشته بودم ولی انگار نه انگار
ولی تنها چیزی که توی ذهن من پر رنگ هست اینکه
یه نابینا در کنار یه نابینا لذت میبره یامیتونن بی ریاح و حقیقی ارتباط داشته باشن یا بحرفن
به عنوان مثال شما فرض کنین که یه آدم ایرانی مسلط به زبان خارجی سفر میکنه به کشور خارجی و بدون اشکال با افراد خارجی ارتباط برقرار میکنه یا راحت میحرفه ولی اونها ذات خارجی دارن ولی این ایرانی ظاهر خارجی داره و فقط نقش یه خارجی رو داره در میاره .. دور و ور ما هم اینطوری هستن
چه دوست
چه عزیزترین کس آدم
حتی چه خانواده که فقط نقش درک یه نابینا رو دارن حتی اگه بهترین محبت ها رو داشته باشن خلاصه اینکه وجود این سایت های نابینایی بنظر من حقیقی تر از خانه و خانواده ماست
من هیچ کمبودی ندارم و خدا رو شکر بهترین زندگی رو میکنم به لطف خدا
ولی این باور من هستش
با اینکه دارم از اینترنت میرم
laik laik لایک لایک من نظرات عمو حسین رو لایک میکنم
مستحضرید که من در کامنت قبلیم فقط به بخشی از کامنت آقای آگاهی رعی دادم
اونم برگذاری کنفرانس بود
البته گفتم بعد از بررسی این مشکلات
خوب اون کسی که میبینه از کجا بدونه با اون کسی که نمیبینه باید چجوری برخورد کنه
شما بگید
از کجا باید بدونه
مثلن کسی میره دکتر تا به دکتر نگه کجام درد میکنه طبیب نمیتونه تشخیص بده
خلاصه اگه ما بتونیم مشکلاتمون رو در بیرون از خودمون و با افراد عادی در میون بزاریم ۱۰۰٪ خوب میشه
سلام منم با نظره عمو حسین موافقم و میخاستم بگم که حتی در اینجا که اکثریت فکر میکنند مشکلات معلولین کمتر است باید بگم که فقط درصده کمی از مردم با مشکلات معلولین آگاهی دارند. چه برسه به ایران.
آقای هاشمی عزیز و دیگر دوستانی که خارج از کشور زندگی میکنید! شما دقیقا بیشترین کمک را میتوانید در ارائه راه کارها و راه حلها بدهید، چرا که شما تجربیات متفاوتتری را نسبت به دوستان ساکن در ایران دارید. پس لطفا شما هم موارد خاص خود را مطرح کنید از کجا معلوم؟ شاید توی همین کامنتها و بحثها به نتایج جالبی رسیدیم!
من در مورد بودنم با بیناها در جمع های تفریحی مشکل دارم.
مشکلم اینه که قانع نمیشم و این واقعیت رو نمی پذیرم که من نمیتونم با بیناها باشم. هی میگم منم باید توی این جمعها باشم.
مثلا بیناها فیلم میبینند و ما محرومیم. سر همین فیلم یا مثلا پانتومیم دیدن، چه قدر که اونها باهم خوشند و چه قدر که من اذیت میشم. نه از خوشی اونها بلکه از ناخوشی خودم! از انیمیشن ها هر چه قدر توضیح داشته باشند لذت نمیبرم چون آخرش بینایی میخواد.
شاید حرف هام ی جور هایی از مطرح کردن چالش ها دور شده و به درد دل نزدیک ولی باور کنید من میگم و خیلی خوب هم مشکلاتم توی جمع های بینایی و نابینایی رو میگم. بینا ها اگه مشکلات ما رو بدونند، اگه ما خجالت نکشیم و تابوی مشکلات خصوصی نابینایی رو بشکنیم، اون وقت میبینیم که چه قدر رفتار افراد بینا با ما بهتر میشه.
من دوست دارم با بینا ها والیبال و فوتبال بازی کنم، باهاشون مسابقه ی دوچرخه سواری بدم و توی لذت های جمعی شرکت کنم ولی واقعیتی به اسم ندیدن، مانع میشه. خیلی دوست دارم بدونم مشکلاتی به این بزرگی رو چطور میشه حل کرد.
من نابینایی هستم که اگر ازدواج کردم مجبورم به جای بازی های تحرکی با فرزندم بازی های آبدوخیاری مث گل یا پوچ انجام بدم.
نابینایی که میگم برو بچه جون رنگ لباستو از مامانت بپرس.
نابینایی که ترجیح میدم به جای اینکه بیرون از اتاق مهمانی ها با بقیه سر به سر هم بذاریم، بشینم توی اتاق و با یک مشت آدم دیوونه تر از خودم بحث ورزشی و کامپیوتری و سیاسی و فلسفی بکنیم.
نابینایی که توی سرنوشتش نوشته شده اگه توی سفر ها به یکی آویزون نباشه، بهش خوش نگذره!
خادمی عزیز کی گفته که تو نباید با بیناها باشی؟ تو فقط یک نابینا هستی! یعنی فقط نمیبینی، ولی از هیچ وجهه و بخش دیگری از انسانیت تو کاسته نشده است. بیا جلو حرفت را بزن. همه با هم تجربیاتمان را میگوییم. فکر نکن که این تنها برای تو اتفاق افتاده، من هم صد پله بدتر از تو بودم. تاوانش را هم پس دادم، ولی به این نتیجه رسیدم که باید در درجه اول خودم را یک انسان بدانم و انسانیت خودم را به دیگران ثابت کنم. باید قابلیتهای خودم را بشناسم و بعد به دیگران ثابت کنم. باید خودم را باور کنم و به دیگران منتقل کنم. برای همین است که میخواهم هãه این موضوعها مطرح شود که دیگران که جوانتر هستند تجربیات تلخ من و امثال من را نداشته باشند.
سلام
بسیار بسیار بسیار مباحث خوب و کاربردیی و اصلاً اساسیی هست
منم با نوشتنشون شدید موافقم …. بذارید بقیه هم بخونند و با ضعف های ما هم آشنا بشند بذارید متوجه بشند بعضی از برخوردهای ما که گاهاً اونها رو ناراحت میکنه سو تفاهم هست و …. ان شا الله ترانه خانم هم کمک میکنه به عنوان یه فرد بینای ناظر دیدگاه های اون طرف و گاهی رفتار های درست رو که ما نمیدونیم چون ندیدیم بهمون صمیمانه یاد میده ….
مواردی که خودتون گفتید همشون خوب و قابل مباحثه هستند منم حتمی فکر میکنم بعدی مزاحم میشم ..
سلامی دوباره.
مجبور شدم کمی مفصل تر توضیح بدم.
البته باید اولش همین طوری می نوشتم تا شبهه ای به وجود نیاد.
من از این که میگم گفتن مشکلات رو در چنین جایی که مخاطبانش فقط نابینا نیستند درست نمی دونم منظورم اینه که بعضی از مشکلات به قدری خاص و غیر قابل حل هستند که اصلاً راهی براشون نیست؛ از طرفی خیلی از مشکلات یک فرد نابینا رو فردی بینا می دونه و می بینه ولی اون هم از دستش کاری بر نمیاد. خیلی جاها باید از شعار دادن بپرهیزیم مثلاً هر کدوم از دوستان به عنوان نمونه بیان نظرشون رو در مورد نظر آقای خادمی در همین پست بنویسند.
مشکلات من دقیقاً از نوع مشکلاتی چنینی هستند.
حالا کی می تونه حلشون کنه؟
من چه بپذیرم نابینا هستم چه نپذیرم و چه برای خودم ارزش قائل باشم یا خدای نکرده ارزشی قائل نباشم به عنوان مثال در مجلسی مثل عروسی هیچ لذتی نمی برم.
نه می تونم خدای نکرده برقصم، نه صدام خوبه که بخونم و نه می تونم با موتورم بین کارناوال تک چرخ بزنم.
فقط باید یک گوشه ای بین پیرمردا بشینم و گوش کنم.
…….
این یک نمونه مشکل منه.
حالا چه ضرورتی داره که افراد بینا چنین مشکلی رو بدونن یا ندونن. در حالی که همه شون هم قطعاً می دونن من چنین مشکلاتی دارم.
تنها راه حل چنین مشکل عروسی من یکی از این دو راهه
یا باید خودم رو به بی خیالی بزنم و کنار پیرمردا بشینم و فقط در صرف غذا و نوشیدنی ها همراه جمع بشم و یا این که شرکت در چنین مراسمی رو بی خیال بشم.
شاید یکی بگه تو نباید خودت رو از جمع مخفی کنی و باید در جامعه و مراسم هایی این چنینی حضور داشته باشی
و من در جوابش خواهم گفت: من بررسی می کنم که از این عروسی چی نصیب من میشه؟ اگه از شنیدن آهنگ ها قراره شاد بشم که در کامپیوترم کلی آهنگ هست که می تونم گوش کنم و شاد شم و اگه غذاها و نوشیدنی ها خوش مزه هستند که می تونم به تنهایی یا با دوستان صمیمی به رستورانی کافیشاپی برم و بهترشو داشته باشم.
مشکل من رو حل کنید.
سوای تمامی حرفام باید قبول کرد که خیلی چیز ها رو نمیشه نوشت و با گفت و گوی رو در رو اون هم نه مجازی قابل بیان هستند.
مثلاً شاید هیچ کدوممون دقیق اون طوری که مقصودمونه حرف هم رو از روی نوشته متوجه نشیم.
یا اگه نیاز به توضیح بیشتر باشه حوصله ی تایپ بیشتر نداشته باشیم یا اصلاً نتونیم درست منظورمون رو بگیم.
منظورم با شخص خاصی نیست ولی می دونید که توانایی افراد متفاوته.
منِ نابینا باید بپذیرم که دنیای من با دنیای افراد بینا متفاوته و به قول معروف:
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است.
باز هم من باب تفکر و تغییر رو بر خود نبستم و هر کدوم از دوستان که بتونن من رو قانع کنند قطعاً نظری دیگر خواهم داشت.
متأسفانه آخرش خیلی کتابی شد.
با تشکر.
سلام عارف عزیز و حسین جان خودم.
من معتقد هستم چرا بیایم دعوا راه بیندازیم.
من خودم یه پیشنهاد دارم که نه سیخ بسوزه نه کباب.
اگر میخواین هر مشکلی رو به بحث بذارین
بهتره اون پست رو رمزدار کنین و رمز رو هرجور صلاح هست به دست دوستان برسونین.
تا هم فقط افراد نابینا بتونن وارد شن
و هم دوستان آزادانه بتونن با هم و بدون ترس و رو دروایستی از حضور یک بینا مشکل رو به خوبی با هم به اشتراک بذارن.
حالا یک سؤال پس یعنی افراد عادی هیچ استفاده ای از این بحثها نمیبرند درسته نه؟
باید بگم نه اشتباه هست.
من فقط قصدم از پیشنهاد رمزدار کردن آن پست هست ولی شما میتونین آن بخشهایی از بحث را که مربوط به افراد بینا است و حاصل جمعبندی کلی دوستان هست رو در یک پست جداگانه منتشر کنین.
یعنی انتظارات و پیشنهاداتی که به تصویب آراء رسیده رو به اطلاع عموم میرسونیم.
لزومی نداره و بهتره از ریز بحثها دوستان بینا آگاه نباشند.
به هرحال ما باید کمی احتیاط کنیم.
امیدورام کامل نظرم رو رسونده باشم.
خوشحالی شما خوشحالی ماست.
سلام
من هم نظر عمو حسین رو لایک میکنم. دوستان همون طور که مستحضر هستید, تحقیقات علمی نشان میدهد انسان به طور میانگین ۷۸ درصد از اطلاعات محیط پیرامونش رو از طریق قوه بینایی کسب میکنه. ۱۳ درصدش رو از طریق قوه شنوایی, و ۹ درصد باقی رو از طریق سایر حواس. لذا محرومیت کامل یا نسبی از دریافت ۷۸ درصد از اطلاعات محیط, قطعا نواقصی رو در اعمال و رفتارهای ما بجا میذاره که بعضی از اونها اجتناب ناپذیره, اما خیلی از اونها رو در صورت خواستن میشه با کمک اطرافیان اصلاح کرد. یکی از مشکلات بزرگ ما عدم آگاهی اطرافیان از چگونگی واکنش به مشکلات ما و چگونگی کمک و آموزش به ما در جهت رفع اونهاست. این امر بیشتر از هر چیز ناشی از عدم مطالعه و باورهای ناصحیح است که اون هم زاییده فقر فرهنگی حاکم بر جوامعی نظیر جامعه ماست. بنا بر این خودمون باید با درک صحیح شرایط موجود, اولا مشکلات و نواقص خودمون رو بپذیریم, ثانیا سعی کنیم چگونگی متذکر شدن و آموزش دادن رو به اطرافیانمون بیاموزیم که در این خصوص استفاده از تجربیات همنوعانمون میتونه مفید و کارساز باشه. لذا من با طرح مباحثی پیرامون این موضوع, چه به صورت کتبی و چه شفاهی موافقم.
به امید فرداهای بهتر.
سبز باشید.
سلاااام
فرهاد تو هنوز نخوابیدی؟
خخخخخخ
تازه شدیم مث هم.
بابا بسه دیگه.
به خودت رحم نمیکنی به محله رحم کن.
ببین الآن بهترین موقعست.
بیا برو تخت بگیر بخواب.
افتاااااااد>
راستی. عجب پستی بودااا.
کلی حال کردیم باحاش.
دمه نویسندش گرررم.
راستی این که گفتم بیا برو بگیر بخواب امیر گفتااا. خخخ
خب دیگه ادامه ی کامنت با خودش.
******
سلااام سلاام فرهاد.
به جان خودم خودش این نقشه شیطانی رو کشید.
گفت فرهاد این موقع شب تو محله چی کار میکنه؟ خخخ
یه سلامم به آقای صابری.
منم موافق طرح چنین بحثایی هستم.
راستی. جا داره همینجا از آقا فرهاد گل هم تشکر کنم که اومد و به اتفاق ایشون الان اومدیم پیش داداش مسعود.البته فرهاد رفتاا.
خب در پایان داشتیم با مسعود تصمیم میگرفتیم چه رنگی رو بذاریم اینجا.
رنگ های مختلفی مطرح شد مثل قهوه ای.
اما دیدیم خعلی خعلی ضایع هستش.
پس همون سبز باشید
آقای آگاهی عزیز تشکر که مفصل نوشتید. من نه ادعا کردم که میخواهم مشکلات کسی را حل کنم و نه آنکه چنین قصدی دارم. نیت من آن است که از یک سوی با راه حل های منطقی، فردی و گاه خود ساخته همدیگر آشنا شویم و از سوی دیگر به راه حلهای استاندارد و علمی که وجود دارد برسیم. من ممکن است در اثر نابینایی به یک عادتی رسیده باشم، دلم میخواهد اینجا بپرسم آیا شما هم چنین عادتی دارید؟ بعد میبینم که دیگران نیز همین عادت را دارند! پس دیگر سعی نمیکنم مدام خودم را بابت آن سرزنش کنم و تحت فشار بگذارم تا آن را ترک کنم. یا آنکه مثلا آقای بهرامی میگوید من با همکارانم برخورد میکنم، فرض بگیریم منظورش برخورد فیزیکی باشد. خوب این به دلیل آن است که مثلا در محیط کار از عصا استفاده نمیکند، پس چه باید کرد؟ دیگری راه حلی که خود در پیش گرفته میگوید و بعد همه پیش نهادها جمع میشود. آقای آگاهی اگر شما از مثلا عروسی لذتی نمیبرید و مثلا این مشکل نیز هیچگونه راه حلی ندارد، دلیلی نیست که ما هیچ مطلبی را مطرح نکنیم یا آنکه چنین مطالبی چندان مهم نیست که از طرح آن بترسیم که مثلا آبروی ما برود یا دیگران بخوانند و چه فکری پیش خودشان بکنند!
در مجموع که با این بحثها مطلب از مسیر خودش خارج شد و دوستان به جای آنکه موضوعات مورد علاقه یا سؤال برانگیز خودشان را مطرح کنند به بحث در چرایی و فلسفه کار پرداختند. لطفا دوستان فراموش نکنند که این پست برای جمع آوری موضوعات نوشته شده است، پس لطفا در میان این بحثها موضوع هم بدهید.
سلام ببینید طرح مشکلاتی که مربوط به نابینایان هست و بین بیناها و ماها وجود داره خوبه که اینجا مطرح بشه تا بیناها هم آگاه بشن. اما بخش زیادی از این مشکلات فقط بین خودمون هست. لزومی نداره که بیناها بدونن. باید سنجید که کدوم مشترکه تا همون بیان بشه اینجا. بقیه موارد هم بطور خصوصی افراد نابینای دیگه که چنین مشکلاتی ندارن رو به بقیه ی نابیناها بگن که چطور میشه حلشون کرد. مثلا از موضوعات پیشنهاد شده ی شما: اینا قابل طرح در اینجاست البته از نظر من.:
جهت یابی با عصا، جهت یابی بدون عصا، قدم زدن با دیگران، سفره غذا، غذا خوردن، خرید کردن، در محیط کار، در بانک، اما مباحثی مثل: دستشویی رفتن، خوابیدن، مسواک زدن، بو کردن چیزها، صحبت کردن در جمع (میزان صدا) حرکتهای اضافی دست و پا و سر، رابطه زناشویی، انتخاب همسر، مشکل ماست و ما باید خودمون بین همدیگه حل کنیم.
سلام به همگی
من هم با نظر آقای آگاهی موافقم و دومین کامنت آقا محسن رو هم لایک میکنم
این درسته که ما باید مشکلاتمونو تو جمع بیناها مطرح کنیم و با این کار
علاوه بر اینکه مشکلات خودمون رو میتونیم کاهش بدیم, به دوستان بینا هم
در برخورد بهتر با خودمون کمک میکنیم
ولی از طرف دیگه لزومی نداره که تمام مشکلات ما تو جمع دوستان بینا به بحث گذاشته بشه. اگه این امکان باشه که مشکلات رو در مرحله ی اول تو جمع خودمون
مطرح کنیم خیلی بهتر میشه چون با این کار
ما میتونیم تصمیم بگیریم که کدوم مشکلات رو با دوستان بینا به اشتراک بذاریم
ببخشید که سرتونو درد آووردم
موفق باشید
با سلامی دوباره. ضمن تشکر از دوستانی که نسبت به نظر من ابراز محبت و لطف کرده آن را پذیرفتند, نظر مهربانو زهرا قاسمی را قابل تأمل و توجه می دانم. میتوان اولویت را به مسائلی داد که بیشتر جنبه ی عمومی دارند و قطعا باید سایر مردم از آنها آگاه باشند. گو اینکه همین مسائلی را که خانم قاسمی خیلی خصوصی تلقی کردند که باید فقط بین خود نابینایان مطرح گردد, هم بالاخره همه ی نابینایان در خانواده هایی زندگی میکنند که پدر مادر برادر خواهر بینا دارند همسر و فرزند بینا دارند و همین مسائل ویژه هم به نحوی به آنها مربوط میشود. مثلا همین مسئله ی زناشویی را که ایشان ویژه تلقی کردند خب اگر یک طرف قضیه یک مرد یا زن بینا باشد, خب در این صورت پس آن مسئله خیلی ویژه نیست که حتما لازم باشد فقط بین خود نابینایان مطرح باشد. یا همین مورد استفاده از سرویس بهداشتی هم یک سوی قضیه افراد خانواده و اداره و دیگر اماکن عمومی هستند که اگر ما نحوه ی استفاده ی درست از آنها را ندانیم باعث رنجش و ناراحتی دیگر استفاده کنندگان میشویم, حال اگر به افراد بینای خانواده آموزش داده شود که اگر دیدید نابینای شما نحوه استفاده صحیح از سرویس بهداشتی را نمیداند و اشکالاتی هست به شیوه ی صحیح بگونه ای که او ناراحت نشود, نحوه ی استفاده ی صحیح را به او آموزش دهید. پس ببینید عزیزان تقریبا هیچ موردی پیدا نمیشود که ویژگی خاص نابینایی داشته باشد. ولی همان طور که سرکار خانم قاسمی گفتند میشود طبقه بندی کرد و اول از گروهی شروع کرد که واقعا امور مشترک هستند و کمتر حساسیت زا.
اما یه اشاره کوتاهی هم به موردی که مجتبی ی عزیز و یکی دیگر از دوستان در مورد مراسمی مثل عروسی طرح کردند, داشته باشم و آن اینکه ببینید عزیزان اتفاقا همین مورد برمیگردد به کم آگاهی مردم و بینایان اطراف ما. اگر به آنها آموزش داده شود که چنان چه نابینایی در جمع شما باشد او هم دوست دارد که در مراسم مشارکت داشته از آن لذت ببرد و نقش شما این است که او را تنها نگذارید دعوتش کنید که وسط بیاید نقش ایفا کند به او اهمیت و بها بدهید به او احترام بگذارید از هر فرصتی استفاده کنید و نظر او را بخواهید یا اسمش را تکرار کنید. اینجاست که دیگر ما هم احساس تنهایی نمیکنیم. مشکل ما در مراسم اینچنین همین احساس تنهایی و نداشتن نقش است خب این مورد هم با آموزش خود ما و اطرافیانمان حل میشود. یا به نابینا باید آموخت که برای حضور در مراسم عمومی مثل عروسی باید توانمندیهایی داشته باشی مثلا اگر چند آهنگ از حفظ باشی میتوانی به ایفای نقش بپردازی یا باید قدری موسیقی و نوازندگی بدانی که در این صورت دیگر میشوی گل سر سبد آن جشن و مراسم. پس باید آموزش در بعدی باشد یک طرف آموزش به افراد بینا و یک طرف آموزش به افراد نابینا.
در پایان از عارف عزیز میخواهم که بیش از این منتظر ارائه موضوع نمانی چون خودت بیشتر مسائل را گفته ای پس اگر صلاح بدانی با همین موضوعات کار را شروع کن تا مباحث از پراکنده گویی رها شوند.
یک تذکر دوستانه ی دیگر و آن اینکه دوستان گرامی وقتی میبینید کمی دیدگاه های مختلف بیان میشود فورا به حساب دعوا و اختلاف نگذاریم. بالاخره باید این اختلاف نظرات وجود داشته باشد و باید در مورد آنها حرف زد, تا به نتیجه رسید. و دیگر اینکه از نوشتن هم نگران نباشیم مزایایی در نوشتن هست که در شفاهی سخن گفتن نیست و یکی از این مزایا همان تفکر و تدبر کردن هنگام نوشتن است چون فرد تلاش میکند در غالب کلمات و حروف حقانیت استدلال و تفکر خود را به اثبات برساند بنا بر این نوشتن سبب تقویت تفکر و قدرت استدلال میشود.
کامیاب باشید.
بعضی از دوستان آنقدر روی مباحث حاشیهای تکیه کردند که از یک طرف موضوع از دست رفت و از طرف دیگر گمان کنم تمامی جامعه بشریت یعنی همانهایی که افراد سالم نامگذاری میکنیم بنشینند و پیش خودشان فکر کنند که آیا چه موضوع سِری و محرمانهای میان نابینایان است که ما نمیدانیم و همین روزها است که یک نفر نفوذی بین ما بفرستند که خودش را نابینا جا بزند تا ببیند که موضوعات خاص ما چه است که دیگران نباید بدانند! هاهاها…
تا آنجایی که من میدانم و در سر تیتر این سایت هم نوشته است این سایت مربوط به نابینایان است! و تا آنجایی که تمامی پستها را یک نگاهی انداختم، به جرات میتوانم بگویم که ۹۵ درصد آن برای افراد نابینا نوشته شده است! خوب! پس افراد بینا اینجا چه میکنند؟ بیشک ایشان به نوعی با موضوع نابینایی درگیر هستند، مثلا مددکار هستند یا در خانواده یا دوستان نابینایی دارند.
حتی اگر هیچکدام از اینها هم نباشد به هر حال انسانی است متفاوت از دیگران که تمایل به آشنایی با نابینایان را دارد. پس چه اشکالی دارد که از همه این موارد با خبر شود.
درضمن خانم قاسمی همه آن مواردی که شما گفتید که نباید در جمع افراد بینا مطرح شود، دقیقا مواردی است که باید افراد بینا هم بدانند که در زمان بحث در مورد آن به آنها اشاره خواهم کرد.
دوستان لطف کنند و موضوع دادن را فراموش نکنند.
عمو حسین عزیز. به چشم! مطلب را شروع میکنم، به شرط آنکه همه دوستان در نظر دادن من را یاری کنند.
درود
هر دو کامنت عموی عزیز و برادر بزرگتر خودم را تائید می کنم و لایت عموحسین عزیز .
پاسخ های آقای صابری و طرح دیدگاه خودشان را به صورت کامل در کامنت دونی نیز مورد تائید من است و این دیدگاه ها واقعا منطقی و واقعی هستند از آقای صابری و تمام آنچه که ایشان فرمودند از جمله موارد اصلی وقابل تامل هستند .
دوستان من آقایان آگاهی و سایر دوستان گرانقدر خودم : همه ما به خوبی آگاهی داریم ک ه کنفرانس های مختلفی در این راستا در جمع خصوصی نابینایان برگزار شده است و با گذشتن از مشکلات آنی و … ما توانستیم بسیاری از موارد را به ساحل امن و آرامش برسانیم و به تعداد زیادی از هم نوعانمان آموزش دهیم .این در حالی است که خیلی از دوستان توان حضور در کنفرانس ها را نداشتند از جمله خود من و خیلی ها هم از دانلود آن نا توان و محروم هستند اما اگر دوستانی داشته باشند و یا خانواده های آناندر این فضا بچرخند و اطلاعاتی به دست بیاورند می توانند اطلاع رسانی کنند و این مجال بعد از برگزاری کنفرانس ها امری بدیهی و روشن است که باید در این سایت و سایت های مرتبط منتشر شود .
مسئله من : من نه نابینا هستم و نه بینا !در بین دوفضای کاملا متفاوت در برزخی بزرگ مانده ام .از طرفی نمی توانم عصا بزنم واگر عصا بزنم باز هم مشکلاتی را بروز خواهد داد از جمله که خیلی ها با شناخت قبلی از من دچار تعارض خواهند شد .به نظر شما من به عنوان کم بینا چطور بتوانم مسئله خودم را به اطلاع افراد دور و برم برسانم خوب است ؟ این را هم بگویم تا مدتی که دیدگاه سخت وعدم بازگو کردن مسائلم را به دیگران داشتم دچار مشکلات عدیده ای بودم اما از روزی که با خودم کنار آمدم بسیار از این مشکلات سنگینی اشان از دوشم کاسته شد .
نکته دیگر اینکه من برخوردهای زیادی داشته ام مثلا خانمی در میان چارچوب درب ورودی در حال صحبت نمودن با خانمی دیگر بود و رویش به داخل بانک ! در هنگام ورود فرزندم از منعقب افتاد و ناخواسته مقداری از شکممان با او برخورد ناچیز داشت ! آن خانم سخنانش را قطع کرد و با تندی به من گفت که مگر کوری نمی بینی که من اینجا دارم صحبت می کنم !؟ من بلافاصله گفتم بله همانطوری که شما گفتید هستم اما شما مگر نادانی که در وسط درب در حال صحبت هستی که او بلافاصله متاثر گشت و شاید شناخت !و عذر خواهی کرد و رفت .منظور من از طرح این مسئله این است که همه مشکلات از ما نیستند ! افراد می دانند که نابینایان نمی بینند و ممکن است که با آنان برخورد کنند اما شخصیت اجتماعی آنان به گونه ای شکل گرفته که در میان درب ورودی بانک در حال سخن گفتن هستند و این موضوع را هر چند در جمع خودمان مطرح کنیم مثمر ثمر نخواهد شد .
مسئله دیگر عروسی است که عموحسین ایراد مفصلی نمودند و من می خواهم بنویسم حسین جان این خود ما هستیم که پذیرفته ایم که باید اینگونه باشیم و الا که ما اگر بخواهیم بهتر از آن خواهیم بود .دوستی نابینا در مجلس عروسی شاد شاد است و دوستی دیگر مانند شما احساس دارد .همه اینها ناشی از تاثیرات خانواده در زمان خردسالی است.من در شبی از ماه رمضان بدون اطلاع خانواده ام دوچرخه ای را که جدیدا برای فرزندم خریدم را سوار شدم و به وسط شهر از کوچه های فرعی رفتم و رعایت کردم و ملاحظه زیاد داشتم و صفا هم نمودم اما دلواپسی های خانواده ام و اینکه الان بیشتر حواسشان است تا من دیگر این موضوع را تکرار نکنم مسئله ای حاد است و دیگر دوستان هم هنوز قادر به درک این موضوع نیستند ،پس با طرح و مدیریت اینگونه مباحث بیائیم هم به خودمان کمک کنیم و هم به دیگران آموزش درست برخورد کردن را بدهیم .موفق باشید .بفرمائید نهار !
سلامی دوباره
به گرمی آفتاب و به نرمی مهتاب
قبل از هر چیزی خدمت دوستان بعرضم که اگه لابلای حرفام مزاحی میشه یا شوخی هایی میشه خدایی نکرده رو حساب جسارت یا تمسخر نگیرند دوستان
آخه ما از بچگی یاد گرفتیم هم یکی به نعل بزنیم و هم یکی به میخ
و بعدشم اینکه بنظر من خشک صحبت کردن زیاد ذهن آدم رو تحریک نمیکنه
حالا باز میگم چه در این پست و چه در پستهای دوستان و بزرگان اگه شوخی میشه فقط و فقط رو حساب دوستی و دوست داشتن هست و بس
بعدش درباره اشکالاتی که تقریبا به مشکل شباهت داره
مثلا در یه مجلس شاد مثل عروسی چرا نابینا نمیتونه کاری کنه و باید یگوشه مثل یه مترسک بشینه و خود خوری کنه کلی خدمتتون بگم که من هم در زمان بینایی همچین آدمی بودم توی مراسم ها توانایی رقصیدن رو نداشتم و کم روع بودم دستمو میکشیدن و میاوردن توی جمع تا برقصم ولی من به اونها دری وری میگفتم
ولی از وقتی که نابینا شدم فهمیدم که همه چی به عقل بستگی داره نه چش
قبل از هر چیز توی حرفام من منی نیست فقط حقایق رو میگم
من که الان نابینا هستم توی هر جمعی اولین نفر منو بلندن میکنن واسه شادی کردن و رقصیدن .. بنظر شما چرا
چون چشم ندارم
نه
چون عرضش رو نداشتم چون قلقش رو دستم اومده
چون وقتی میخوام بیام وسط اول میام محیط محله رو میسنجم
چجوری
آره عزیزم اینجوری
نه خدایی
از پایین مجلس که جنوب میشه شروع میکنم به قدم زدن و قدم گرفتن که از جنوب تا شمال چند قدم هست واسه رقص بعد محیط رو توی ذهنم در نظر میگیرم و تجسم میکنم بعد شروع میکنم به شکلک در اوردن
مثلا همین چند وقت پیش بود مارو بلند کردن واسه رقصیدن
منم نامردی نکردم میوم اون همه ملت بشین پاشو رفتم
ملت زدن زیر خنده
تعریف نداره بمولا
ولی رقصی که من دارم فک کنم خانم جمیله یا آقاشون آقای خردادیان نداره
یا یه کلکی که دیگه میزنم به عنوانه مثال دو دوست رو یکی رو در جنوب محیط و دیگری رو در شمال محیط میزارم و میگم که شما فقط جلو وایستین و کلمه دست دست دست رو بگین
یانجوری میفهمم کجای داستان یعنی وقتی از جنوب میخوام برم به شمال میفهمم که الان مثلا باید دور بزنم
همه چی به عقل بستگی داره نه چشم
کی گفته هشتاد درصد گیرایی آدم چشم هست
بمولا که نه
صد و هشتاد درصد هم به عقل بستگی داره
یا مثلا اون بنده خدایی که میگه اگه بچه من روزی از من بپرسه این چه رنگیه بابا
بعد باباش بگه مثلا
آبی گوجه ای هستش
یا بخواد شرمندگی بکشه
اصلا هم اینطور نیست
اتفاقا خیلی هم جالبه
این بحثی بود که توی کنفرانس ها هم بودش
بر فرض بچه من بگه بابا بابا این چه رنگیه من باید مثل لاک پشت غصه بخورم
نه من به بچم میگم الان وایستا میام برم آب بخورم بر میگردم
بعد میرم از ننش میپرسم میام بعد جوابشو میدم و حتی من میتونم رنگها رو نشونه گذاری کنم یا به خط بریل بشناسم و به بچم یاد بدم که این فلان رنگه
مهر پدر و مادری بیشتر از این حرفاست
اینقدر پدر و مادر بینا هست که چهار چشمی میبینن ولی بچشون از مهر پدر و مادری بویی نبردن
من میتونم غیر مستقیم یا مستقیم به یه شکل دیگه به بچم رنگها رو یاد بدم ولی مهمتر از اون آغوش پدری هست که هر روز باید گرمتر کنم با اخلاق و از همه مهمتر کاری کنم که بچم از بچگی به فکر کردن عادت کنه یا یادش بدم حتی
خودش نفهمه که تو فکر فرو رفته
و اما درباره برخورد با دوستان بینا بعرضم که منم دچار این مشکلی بودم
البته بگم باز چون زیاد چرندیات میگم دوستان بیشتر طالب هستن که بیان وبا هم به مسافرتهای درونی یا برون شهری بریم
ولی این همه که میگم میخندم و میخندونم یجاهایی بهم برخورده
مثلا تو اوج خستیگی با رفقا بودیم و ماهم ببخشید بی ادبی داشتیم و میخواستیم بریم تاریکخونه که خودتون هم میدونید واسه نابینایی که بار اول هست وارد خونه ای میشه مشکل هست برای بار اول مثل جنفیو لوپز همهجارو خوب یاد بگیره
نمیشد که اونجاها تنها برم و بیام
خلاصه میگفتم که فلانی پاشو تا جلو در تاریکخونه مارو فرمون بده
بعد میدیدمرفقا خسته بودن به اون رفیق ما میگفت . مثلا میگفت فلانی تو ببرش من دفعه پیش بردم حالا نوبت توست
منم که اوضام بی ریخت بود
یهو قاطی میکردم و بهم میریختم و ناراحت میشدم
میگفتم فلان فلان شده ها من دارم آب صابون قاطی میکنم ولی شما دارین شیر یا خط میندازین
خلاصه این صحنه ها که شاید یکی دو بار اتفاق میفتاد اون همه خوشی رو به زهر مار تبدیل میکرد
ولی الان به این نتیجه رسیدم که روز اول بهشون گفتم که اینجوری هست من این مشکلات رو دارم اگه بخواین رعایت نکنین کلامون تو هم میره
اونا هم گفتن باشه
و این بود انشای من
دیگه حال ندارم بنویسم
سلام آقای خسروی.
کوتاه و مختصر بگم که:
اولاً خوشحال شدم شما جور دیگه ای به زندگی نگاه می کنید.
ثانیاً مولوی میگه:
خوش تر آن باشد که سِرِّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران.
سلام جناب خسروی, ممنون از مطالب جالبتون. همانطور که خود اشاره کردید شما قبلا بینا بودید. اصولا نابینایانی که قبلا بینا بوده اند بهتر و راحتتر میتوانند خود را با شرایط وفق دهند چون تجربیات زیادی از دوران بینایی دارند به بسیاری از مهارتها وارد هستند, مثل همین رقص که شما میگویید ۸۰ درصد الآن هم به آن مبادرت میکنید خب این ناشی از یاد گیری و تجربه شما در دوران بیناییست. بحث ما بیشتر بر نابینایان مادرزادی یا آنانی که در دوران بسیار کودکی و طفولیت نابینا شده اند, متمرکز است. در مورد اینکه حدود یا بیشتر از اطلاعات افراد از طریق چشم و بینایی حاصل میشود, یک امر علمیست, ببینید شما همین رقص را زمانی یاد گرفته اید که بینا بودید و در مراسم عروسی شرکت کردید و دیگران رقصیدند و شما عمل و حرکت آنها را تقلید کردید و در نتیجه آموختید یاد گرفتید. بسیاری از امور را افراد بینا از تقلید از دیگران می آموزند و همین است که می گویند حدود ۸. درصد از اطلاعات از طریق بینایی بدست میآید. پس شما نباید شرایط خود را خیلی با افراد نابینای مطلق مادرزاد مقایسه کنید.
به هر حال ممنون که ما را از تجربیات و دانش خود بهره مند کردید.
دوستان ببخشید وسط نوشتنم جاز قطع شد در نتیجه ان وی دی آ را فعال کردم و ادامه دادم. لذا نتونستم نوشته ام را ویرایش کنم. اگر جمله ای ناقص یا نارسا بود ببخشید. درست هشت درصد هشتاد درصد است.
سلام به عموی محله
ببینید عمو درست من روزگاری بینا بودم ولی در زمان بینایی با اینکه رقص دیگران رو میدیدم هیچ تصویر ذهنی از رقاصی در ذهنم نداشتم یعنی واقعا نابینا بودم که چشام میدید ولی توان اینکه اون صحنه رو در خودم ببینم رو نداشتم
امید وارم که این رو خوب گفته باشم
میدیدم ولی در خودم نمیدیدم
خداییش قسم من نود درصد این کارم رو در نابینایی بدست اوردم
مثلا توی یه سی دی که برای تمیرین بود البته واسه خودم نبود یه چند روزی دستم بود واسه رفقا بود که طرف میگفت سرشونه هارو فلان کنید و با همین یک جمله من خودم چندین خط اضافه کردم به دنبالش
یعنی چی
یعنی اینکه من فهمیدم سر ضرب موزیک من باید حرکات رو انجام بدم
یا اینکه مثلا میگن فلانی روی پنجه میرقصه خوب منم توی تصویر ذهنی خودم اون کارو کردم و تمرین کردم و تونستم بهترینها رو از خودم در بیارم شاید یک جمله رو من شنیدم ولی باقی داستان رو از خودم گذاشتم در نابینایی
یا اینکه یه دوستی که مادرزادی نابینا هست
بالاخره یه دوست و آشنای نزدیک داره که حد اقل واسه یبار بیاد توضیح بده که این کارهارو باید انجام داد واسه رقصیدن
و خود شنونده باید به عمل بیاد و محتویات کار رو بیشتر کنه .
اصلا چرا توی این آموزشگاه ها کلاسی برای رقص برای نابیناها نمیزارن .
چطور واسه بیناها هزار جور چیه اسمش
هیدرولیکه چیه اسمش
اروبیک
یا رقص و حرکت زدن باشه ولی چون ما نابینا هستیم واسه ما بد باشه
اتفاقا نظر خوبی به نظرم رسید .
میرم با مسیولین مراکز نابینایی تهران میحرفم تا کلاس تشکیل بشه ..
بنظر خودم ما نابیناها فقط باید تمرکز کنیم تمرکز .
فکر کنم اینجوری پیش برویم مجبور میشوم سی دی آموزش رقص خردادیان را برای نابینایان مناسب سازی کنم خخخخ… هاهاها…
خارج از شوخی! آقای خسروی عزیز اتفاقا این موضوع کلاس رقص برای نابینایان ایده خوبی است ولی البته به این شکل قابل اجرا نیست بلکه به جای آن میتوانید از آنها بخواهید تا کلاسهایی برای اصلاح حرکت و رفع حرکات زاید برگزار کنند. اگر توانستی این کار را انجام دهید خود من استاد آن را در همان تهران برایتان سراغ دارم. کلیدش را بزن.
آفرییین. من هم مطالب فرامرز عزیز را لاااایک میکنم. من هم قبول دارم که باید همه نوع آموزش برای نابینایان هم باشد. اکیدا اعتقاد دارم که آموزش رقص برای نابینایان و بویژه برای دختران جنبه ی توانبخشی دارد. آنها را توانمند میکند تا هم ردیف دیگر بانوان و دختران باشند. به آنها انرژی و شادابی میدهد. به اجتماعی شدن هرچه بیشتر کمک میکند.
باید از آموزشگاه ها و مدارس نابینایی و بخصوص دخترانه خواست که به این مهم اقدام ورزند. ولی اول باید اذهان خودمان را روشن و شفاف کنیم بعد از دولت و جامعه بخواهیم که ما را هم دریابند.
باز هم از افکار مترقی دوست عزیزم جناب خسروی سپاسگزارم.
قبلا گفم بازم می گم بیشتر مشکلات نا بینا به طرز فکرشه مشکلات دنیا انقدر زیادن که مساله بینایی و نا بینایی حتی یه گوشه ش رو هم نمی گیره اون وابستگی که مجتبی خادمی می گه هست نه این که نباشه ولی این بدترین نوع وابستگی نیست چون بدترین ها رو تجربه نکردیم فکر می کنیم همین که فعلا هست بدترینه وقتی من یک طور خاصی خلق میشم و قادر به تغییر اون ویژگی ها نیستم چیکار کنم ؟خشمگین باشم و خود خوری کنم ؟؟ناراحت باشم و افسرده بشم ؟داد بزنم و بقیه رو له کنم ؟متنفر باشم و تنفرمو نشون بدم ؟ولی چه شرایطی رو این کارا برای من عوض می کنن ؟چه تغییری به زندگیم می دن ؟بجز اینه که شرایطم بدتر میشه ؟تا کی با خودم و چیزی که هستم در بیفتم ؟تازه اون وقت توقع دارم بقیه منو بپذیرن ؟اون هم وقتی که حتی خودم خودمو قبول ندارم فقط بصرف ندیدن !نا بینا مناظر رو نمی بینه ولی محبت رو نمی بینه ؟معرفت رو نمی بینه ؟همدردی رو نمی بینه ؟حقیقت رو نمی بینه ؟می خوایم با این ضعف نشون دادنا به همه بگیم نا بینا حتی خودشو هم نمی بینه ؟بقیه توانایی هاش و داشته هاشو حساب نمی کنه ؟و هیچ امیدی هم نداره بقیه هم بپذیرنش و واهمه داره مبادا حتی چنین بحثی در ملا گفته بشه یا ازین کار مایوسه ؟می خوام یک حقیقتی رو بگم انقدر که نا بینا ها خودشونو دست کم می گیرن بینا ها دست کم نگرفتنشون شاید نا بینا ها باید خودمونو بیشتر باور می داشتیم و بجای خشم و انزوا اثبات می کردیم خودمونو باید نشون بدیم هم خودمونو دست کم نگرفتیم هم نباید دست کم گرفته بشیم بفرض مادرزاد نا بینا تنها چیزی که از دست دادیم مشتی طرح و رنگه در حالی که حقیقت ها نه طرح دارن و نه رنگ تا زمانی که حقیقت رو داریم یا امکان دسترسی بهش رو داریم میشه زندگی کرد…بدون مشکل ؟نه زندگی بدون مشکل اصلا” وجود نداره ولی میشه حقیقت هایی مثل عشق به فرزند و همسر و والدین …دوستی های واقعی …یک همسفر همدل بودن ….یک معلم از خود گذشته …یک دانش آموز کوشا ….یک هم محله ای صادق ….یک عشق واقعی و یک شهروند درستکار و امین تو اینا رو صادقانه و نه طلبکارانه به مردم و اطرافیانت بده و منتظر پاداش نباش چه پاداشی بزرگتر ازین که تو تونستی خودتو به بهترین وجه بسازی یک آدم مفید با معرفت خوش قلب برای خودت و جامعه …اما نتایجش ناگزیر بهت بر می گردن و خوشحالت می کنن زندگی سعادتمند نهایتا یعنی این که راضی و خوشحال باشی
سلام.
ترانه خانم نه شما جای منِ نوعی هستید که دقیقاً شرایط بنده رو درک کنید و نه بنده جای شما هستم که شما رو چنان که باید و شاید درک کنم. اما همین قدر که عقلم می رسه می تونم بگم که:
چه طور شما دیدن رو که یکی از مهم ترین حواس پنجگانه است محصور می کنید در چندتا رنگ.
می دونم شاید بگید به عنوان مثال نوشتید و در مثل مناقشه نیست ولی به نظر من می تونستید منظورتون رو جور دیگه ای هم بنویسید.
حرف های شما من رو یاد این خاطره از خودم و یک فرد بینا انداخت
یادمه یه روز یک نفر که می خواست من رو از خیابون رد کنه به من گفت:
خوش به حالت که نمی بینی، واقعاً نعمتیه نابینایی، این دنیا چی داره که بخوای ببینی ما که دیدیم به کجا رسیدیم که تو میخوای برسی؟ این دنیای پر از گناه و نفرت و کینه رو میخوای چی کار که ببینی؟
منم در جوابش گفتم: من از خدا میخوام که شما و نسل اندر نسل بعد شما رو از این نعمت برخوردار کنه تا دیگه حسرتشو نخورید.
اون وقت اون آقا عصبانی شد و من رو هل داد و گفت: برو آقا! این چه دعاییه که می کنی؟ داری نفرینمون می کنی! حالا بیا و خوبی کن، منو بگو که می خواستم از خیابون ردت کنم برو به جهنم.
منم جوابشو ندادم و با سکوت گذشتم.
اما خوشحال بودم از این که حرفم رو بهش زدم.
می بخشید که طولانی شد.
آقای حسین آگاهی
من کوچکتر از اونم که بخوام نصیحت یا وصیت کنم ولی
ولی
ولی
ای کاش مرحله دوم رو در قسمت اول پیاده میکردی
ای کاش حرف آخر رو اول میزدی
وقتی طرف شما رو هل داد و بد و بیرا گفت شما با اون همه توهین باز سکوت کردی ولی این سکوت رو باید در مرحله اول میکردی
وقتی گفت خوش بحالتون که نمیبینید شما هم با روی خندان و سکوت از کنار این قضیه عبور میکردی و بهش میگفتی خوش بحال شما که میبینید
تا این صحنه تلخ رو توی ذهنت مترسک نکنی
بعدشم بنظر من خاطره ای که قشنگ نیست و به دل نمیشینه رو باید از مغزمون شوت کنیم بیرون تا برکت فکر آدم بیشتر بشه
این بود انشای من
آفرین و هزار احسنت بر مهربانو ترانه. واقعا اگر نمیدونستم که بینایی فکر میکردم یک نابینای امیدوار با اعتماد بنفس بالا این مطالب را نوشته ولی شنیدن و خوندنش برام عادی مینمود. ولی حال که می دانم یک بینای همدل اینها را نوشته بیشتر بخودمون امیدوار میشم. واقعا تحت تأثیر حرفات قرار گرفتم ترانه ی گرامی. چه خوب توانسته ای خودت را با موقعیت و شرایط ما وفق دهی. باز هم آفرین و هزار بارک الله بر تو.
بله حرف ما هم همینه که اگر انسانی محدودیتهایی داره اولا نباید گمان کنه که دیگه دنیا به آخر رسیده از همه خوبیها و زیباییها محروم شده, این ذهنیت ماست که چگونگی زندگی را برایمان میسازه. هرچقدر به این محدودیتها فکر کنیم بیشتر احساس درماندگی میکنیم, اما سخن اینجاست که باید بهترین راهها برای رفع محدودیت ناشی از معلولیت شناسایی شوند, باید روشهای جایگزین یافته به معلولین و نابینایان آموزش داده شود. ما نابینایان موفق کمی نداریم که افراد بینا در مقابلشان سر تعظیم فرود میآورند. نابینایی را میشناسم که کارش نصب دیش ماهواره است الان در محلشون جا افتاده و افراد باید نوبت بگیرند که ایشان وقت پیدا کنه بره براشون دیش نصب کنه یا ماهوارهشان را تنظیم کنه. این دوست ما هم علاقه به این کار داشته و هم خواسته و اراده کرده و در نتیجه موفق شده.
باید سختی کشید زحمت کشید تا نتیجه گرفت. یک شعری است که می گوید با ریاضت نی توان الله شد میتوان موسی کلیم الله شد.
شرمنده که در این پست عارف عزیز برخلاف روش و منشم زیادی حرف میزنم.
ازتون ممنونم عمو حسین این منم که اینجا از همه کلی چیزایی که می بایست یاد گرفتم بنظر منم این نکته خیلی مهمه که دنبال رفع موانع باشیم و راهکار جدید داشته باشیم
نه دیگه عمو سیاسی نشه
ماهواره آخه فیلتر شکن میخواد خخخ
نه عمو عارف اصلا خودم سی دی رقص حاج فری رو میارم تو بازار واسه رفقا روشندل
بعدش اینجوری هم نونم تو روغن حیوونیه
بعدش عمو منظور از حرکات زاید یعنی چی عمو
شرمنده ما فرهنگمون بالاست ولی ادبیاتمون پایینه
یعنی اینکه طرف با دست صحبت میکنه آره عمو منظورت اینه
حقیقتش منم شنیدم بعضی ها اینجوری هستن
یه بنده خدایی میگفت یه بنده خدایی وقتی داشت میحرفید مثلا نشسته بود روی زمین و داشت میحرفید بعدش اون بنده خدا پا میشد و یک دور دور هجری قمری
شمسی میلادی دور خودش میزد بعد ادامه حرفاش رو میگفت
اصلا یه فکری
یه فکر بکری
اگه خدا قبول کنه و عمری باقی بمونه
منم مثل بعضیها بیام مثلا مثل فلان کلاس بعدش بیام اینجا کلاس اروبیک عمو فری را بندازم
یعنی اگه خدا قبول کنه داش مجتبی هم بزاره بیام پست های بابا کمری بزارم
اگه کامنتم لاک بخوره خداییش مشتی میشه
سلام.
به خاطر حرکت فرهنگی با ارزشی که شروع کردید تحسینتون میکنم و از شما تشکر میکنم.
ولی شما نباید خیلی به بازدهی محسوسی در پایان هر پست لا اقل از طرف افراد بینا امیدوار باشید.
چون بیناهایی که ممکنه این سایت رو ببینن خیلی تعدادشون زیاد نیست.
در ضمن این کار شما یه کار زمانبر هست و شاید ماهها و سالها لازم باشه ادامش بدید.
اگر واقعً چنین اراده ای رو در خود میبینید من شخصً براتون آرزوی موفقیت میکنم و پای ثابت پستهای شما خواهم بود. ولی اگر قراره مثل خیلی از فرهنگسازی های کشور ما در حد چندتا پست بمونه و ادامه پیدا نکنه و به قسمت ۲۰ و۳۰ ۶۰ ۷۰ و هرچندتا که لازمه برسه نرسه بهتره که شروعی هم نداشته باشه.
ولی اگر بخوام موضوع مطرح کنم یکی از مواردی که خیلی برای ما باعث تأسفه کسانی هستند که به ما وسط خیابون و اماکن عمومی پول میدن و ما رو گدا تصور میکنن.
باور کنید اگر کسی نگاه ترحمآمیزی به شما بکنه و رد بشه شاید شما متوجه نشید و در نتیجه ضربه ای به روحیه ی شما نمیخوره. ولی اگر این حس ترحم رو مثلً با دادن پول به شما منتقل کنه واقعً زجرآوره.
باز هم از شما تشکر میکنم و امیدوارم این بار سنگین رو به سلامت به مقصد برسونید.
موفق باشید.
شهروز جان از نظر شما متشکرم. تمام سعیم را خواهم کرد که کار را تا جایی که میتوانم ادامه دهم. از موضوعی که مطرح کردی هم متشکرم اتفاقا این موضوع برای خودم هم پیش آمده است و با همین موضوعی که گفتی چند تا موضوع دیگر هم به ذهنم رسید. سپاس
ترانه خانم! مشکلات دنیا بسیار بزرگ است ولی مشکل نابینایی نیز چندان کوچک نیست که بخواهیم از کنار آن بگذریم و از بابت از دست دادن بینایی خودمان ناراحت نباشیم. تا نابینا نباشید نمیتوانید در خصوص مشکلات نابینایی فکر کنید. شاید بارها و بارها شده باشد که چشم خودتان را بسته باشید و سعی کرده باشید که شرایط نابینا را درک کرده کنید ولی باز شما نابینا نخواهید بود، زیرا هر لحظه که بخواهید میتوانید چشم خودتان را باز کنید. مشکل نابینا طرز فکر او است ولی این طرز فکر به دلیل برخوردهای غلطی در او پیدا شده که دیگران به او داشتهآند. به طور مشخص خود شما به عنوان یک بینایی که در یک سایت نابینایی فعالیت دارید هنوز مشکل یک نابینا را نمیدانید. نابینا اگر محبت را نمیبیند به این دلیل است که دیگران محبتی را به او میکنند که به آن نیاز ندارد، بلکه محبتی را میخواهد که دیگران به او نمیدهند. نابینا حقیقت را میبیند و حقیقت الزاما آن چیزی نیست که افراد بینا میبینند. نابینا همدردی را میبیند ولی همدردی الزاما آن چیزی نیست که یک فرد بینÇ به او ارائه میکند.
مشکل نابینایان بعد از خود نابینایی آن است که افراد بینا انسانیت او را نمیبینند! گمان میکنند که او در هر موردی نیازمند کمک و راهنمایی است. برعکس گفته شما افراد نابینا قابلیتهای خودشان را میبینند، ولی این اجامعه بینا است که قابلیتهای ایشان را نمیبیند و برای آن ارزشی قائل نیست و این دقیقا همان دلیلی است که موجب میشود که افراد نابینا در جمامع و گروههای هم نوع گرد هم جمع شوند. چون همدیگر را درک میکنند. در پستهای آینده در مورد همه این موارد بحث خواهم گرد و آن را آسیب شناسی خواهیم کرد.
می خوام تیکه تیکه به حرفاتون جواب بدم :گفتین : مشکلات دنیا بسیار بزرگ است ولی مشکل نابینایی نیز چندان کوچک نیست که بخواهیم از کنار آن بگذریم و از بابت از دست دادن بینایی خودمان ناراحت نباشیم. بله کوچیک نیست ولی انقدر بزرگ نیست که تموم زندگیمونو فقط در بینا بودن با معنی بدونیم و یا فکر کنیم که بدون اون همه چی تباهه و باید آرزوی مرگ کرد گفتین : تا نابینا نباشید نمیتوانید در خصوص مشکلات نابینایی فکر کنید اتفاقا” من برعکس شما فکر می کنم این باید یادگرفته بشه تا بینا بتونه چیزی که مشکل نا بینا هست رو درک کنه اگه این درک یاد گرفتنی نیست مادرزادیه ؟نه و اینو با همچین پست هایی دقیقا باید آموزش داد پست های به درد بخوری که من می بینم نا بینایان خیلی کم ازش استقبال می کنن چون یا نا امیدن به نتیجه ش و یا چون برای خودشون این مشکلات عادیه فکر می کنن برای بقیه هم باید بدیهی باشه پس برای درک شرایط لزومی نداره صرفا نا بینا بود این با حس همدردی فرق داره همدردی یعنی حس طرف مقابلتو درک کنی و بله هر کسی فقط خودش می تونه مشکل خودشو اونجور که هست حس کنه ولی درک شرایط نیازی به این جای هم بودن نداره نیاز به گفتگو و روشن شدن و فهم داره و البته به اراده ای که در این سمت بخواد قدمی برداره گفتین مشکل نابینا طرز فکر او است ولی این طرز فکر به دلیل برخوردهای غلطی در او پیدا شده که دیگران به او داشتهآند : منو ببخش ولی با این هم مخالفم طرز فکر آدمو نباید طرز رفتار بقیه بسازه آدم باید ببینه اول خودش به چیا معتقده و اصول خودش چیان و در رابطه با بقیه سعی کنه با حفظ افکارش حتی الامکان خودشو با بقیه مچ کنه و تطبیق بده نه این که بقیه تعیین کنن من با شرایطم افسرده و منزوی باشم یا اجتماعی و پر تحرک پس انتظار مفاهیم متفاوت رو نباید داشت اگه این جوری فکر کنیم ادمای بینا هم هر کدوم شرایطی دارن متفاوت پس ایا همدردی یا حقیقت یا راستی معنی متفاوتی برای هر کسی داره ؟پس اصلا چجوری توافق کردیم که حقیقت خوبه ؟گفتین :مشکل نابینایان بعد از خود نابینایی آن است که افراد بینا انسانیت او را نمیبینند! دقیقا نکته ای رو گفتین که من نقدش کردم اگه نا بینا خودشو حساب کنه و درباره خودش افکار مثبت داشته باشه و به توانایی که داره مطمئن باشه و از تواناییش استفاده کنه یعنی در جامعه هست و اثر گذاره دکتر رو هر قدر بگن دکتر نیست وقتی خودش می دونه دکتر نیست و عمل مداوا رو انجام می ده مضحک ترین جمله براش همینه که بگن تو دکتر نیستی و این حرف چه تاثیری براش داره ؟به طرز شگفت انگیزی باور و زاویه ی دیدمون نسبت به خودمون به اضافه همتی که داریم زندگیمونو تغییر می ده حرفای من نصیحت نیستن انعکاس چیزاییه که می بینم من می بینم همه نا بینایان اینجا هم مدارک عمده دارن و هم بیشتریا شاغل هم هستن و تازه کلی مهارت دیگه هم که من پشت ما نیتور نمی بینمش پس چطور قانع بشم که بخاطر باورها حرف و حدیثای گاها سوزناک بشنوم مثل تمایل به زندگی نکردن مثل فرق آسمان تا زمین بینایی و نا بینایی و …. یک نتیجه این وسط مشخصه نابینایان به مشکلات زیادی غلبه کردن ولی اون باوری رو که از بقیه انتظار دادن رو هنوز خودشون به خودشون ندادن و ندارن
من میگم بپردازیم به خرید
تقریبا بیشترشو بررسی کردیم و یه جورایی تکرارین
راستی سلام
خانم مظاهری شما که یکبارهاش کردی! خوب حالا چه خریدی؟ یعنی بپردازیم به خرید چه چیزی؟ لباس! ارزاق! طلا و جواهر! ماشین! خونه! … راستی علیک سلام! چه عجب پیداتون نبود!
کلا خرید
اصلا اولش بپردازیم که مثلا چه چیزایی رو نابینا راحتتر میتونه خرید کنه
یا چطوری برخورد داشته باشه که مثلا فروشنده راهنماییش کنه
بعد هم از خریدن خوراکی شروع کنیم بعد لباس و و و و
بعله دوباره برگشتم و چه خوش برگشتم
چقدر اینجا پست جدید گذاشتن یه هفته نبودمااا