خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

میزگرد

آیا از نابینایی خودتان رنج میبرید؟!
آیا شما هم دوست دارید روزی بینا شوید؟
آیا شما هم گاه گاهی از نابینایی خود نزد پدر و مادر خود شکوه میکنید؟
و مثلا میگویید: اگه شماها ازدواج فامیلی نکرده بودین ….
آیا قسمت و تقدیر را در نابینایی خود دخیل میدانید,
block quote تءکید, کاملا بدون حاشیه, block quote end
آیا اصلا برای به دست آوردن بینایی خود دعا میکنید
آیا به این شرایط عادت کرده اید؟
آیا دوست دارید در ادامه ی راه زندگی نابینا بمانید
آیا فکر میکنید معلولیت شما محدودیت است؟
آیا فکر نمیکنید معلولیت شما محدودیت نیست بلکه ممنوعیت است؟
آیا اصلا به این موضوع فکر میکنید
آیا اصلا برای شما در شرایط فعلی نابینا بودن یا همان کم بینا بودن دشوار و غیر قابل تحملست؟ یا به این شرایط عادت کرده اید؟.
.


من به شما تنتاک رو پیشنهاد میکنم
هاهاهاها
نه جدی بگیرید این یک مضاح بیشتر نبود
البته دنبال راه حل هم نباشید که تقریبا یک درد بی درمون دارین
block quote تءکید, نا امید نباشید, block quote end
میخاستم فقط آگاه باشم و بدانم نظرات و عقاید شما گرامیان را,؟
اگه دوست داشتین و حس و حوصله داشتین
تیک تیک تیک, بتایپید
مع الله توفیق

۱۰۰ دیدگاه دربارهٔ «میزگرد»

آیا هر روز شما تکراریست ؟
آیا از افسردگی رنج میبرید؟
آیا از زندگی خسته اید و هیچ پیشرفتی ندارید؟
ما هیچ پیشنهادی نداریم!!!
خدا شاهده که ما از شما بد تریم!!!
شرمنده با خوندن پستت نا خدا گاه یاد این افتادم…..خخخخخخخخخخخ

سلام زهره
آخ جون یعنی مهمونی داریم
خب الان چیا برامون آماده کردی
شام چی داریم چی چی ها چیا داریم
برم این میزها رو بررسی کنم ببینم توی کافه و حیاط آب پاشی شده محله رو میز چه خبره
من گاهی از نابینا بودنم خسته میشم میگم کاش این وضع رو نداشتم تا توی خیلی از موارد به راحتی و خوشی زندگیمو میکردم اما
نمیدونم چرا نمیتونم به درگاه خدا دعا کنم که مثلن بهم چشم بده
اصلً انگار میدونم که نمیشه و قرار بوده و هست که همین طوری باشم
از بینا شدن هم میترسم و نمیدونم چه جوری هست
این قضیه رو محدودیت میدونم ولی خب بهشم عادت کردمو اگه جلو موانع پیشرفتمو بگیرم باهاش به دلایلی خوشم
من و خیلی از همنوعانم دنیای قشنگی داریم که دیگران ندارند
ما از نعمتهایی برخوردار شدیم که اونها به دستش نیاوردند و قدرشونو نمیفهمند
دیگه حسش نیست حرف بزنم یا فکر کنم که جز این نظراتم دیگه چی حرف دارم رفتم میوه بخورم که همش تموم میشه تعدادمون کم نیست

سلام ثنا جون,
آره مهمونی داریم
فقط آروم برو بلمس دستت نره تو این شیرینی خامه ایها جای انگشتات میمونه
آبپاشی بیرون رو هم که آقایون انجام میدن
شام هم که هرچی دلت بخاد مجتبی گفته فقط سفارش بگیر من میرم میخرم
کلا آقایون گفتن تا ما هستیم خانمها دست به جیب نشن که خعلی زشت میشه خخخ
تقریبا مثل منی, میدونی اون روزا دعا میکردم ولی حالا دیگه عادت کردم
آخ گفتی تررس, آخه من فکر کردم فقط من اینجوریم
میدونی من یادمه اینقدر دعا میکردم بعد اینقدر اعتماد به نفسم بالا بود فکر میکردم خدا الآن دعامو مستجاب میکنه
بعد مثل اینکه پشیمون بشما اونجوری میشدم خخخ
جدی منم خیلی میترسم باور کن فکر میکنم به محض بینا شدنم یه بیماری میگیرم ههه
نگران میوه هم نباش
محله یه باغ بزرگ داره
پر از درخت میوه خخخ

سنا خانم میشه دقیقا بفرمایید ما چه نعمت‌هایی داریم که برای به دست آوردنش حتما می‌بایستی نابینا می‌شدیم؟ و اینکه این نعمات چه هستند که به خاطرش مجبوریم از نعمت دیدن همه دنیا و بسیاری از دیگر نعمات خداوند محروم باشیم؟

از وقتی تنتاک خریدم، دیگه از نابیناییم رنج نمی برم!
با تنتاک، انگار که بینا شده باشم!
دیگه حتی پدر و مادرمم از دست من و شکایت هام ی نفس راحت میفرستند توی ریه هاشون.
از وقتی تنتاک گرفتم، متوجه شدم تنها چیزی که باعث نابینایی نمیشه همین ازدواج های فامیلی هستش. بیخودی میخواند روابط فامیل ها رو به هم بریزند. والا با این نون هاشون! من که از فامیل، زن می گیرم. اونم ی زن بی حاشیه! حالا ببین!
از وقتی تنتاک خریدم احساس می کنم هیشکی جز خودم توی نابیناییم دخیل نبوده. اصن ربطی به دولت نداره که روستا ها مشاوره ژنتیک نداشتند که! همش تقصیر خودمونه. تنتاک که داشته باشید، هضم این مطالب واستون خیلی آسون‌تر از چیزی میشه که فکرشو می کردید. اصن من شنیدم گاهی ها تنتاک خریدند، نه تنها مسائل رو راحتتر هضم می کنند و قرص های معده‌شون رو ریختند دور، بلکه بینایی‌شون رو هم به دست آوردند! باور ندارید؟ تلفن رو بردارید و همین حالا با شماره هایی که زیرنویس شده تماس بگیرید و تنتاک بینایی‌بخش خودتون رو با سه برابر قیمت سفارش بدید! ی کرم هزار تومانی هم بهتون هدیه میدیم که قبلا روی محصول اصلی، ده هزار تومان بابتش گرفتیم ازتون. خیالتون تخت! ی کتاب دعا برای بینایی هم واستون توی بسته ی تنتاک گذاشتیم که امیدواریم دیگه از هر دعایی بینیاز بشید. ما تمام دعاهای مذاهب مختلف برای خوب شدن چشم رو یکجا واستون توی این کتاب جمع کردیم!
تنتاک گودی های دور چشم های شما رو خوشگل میکنه، تمام چربی های شما رو آب میکنه، ویتامین دی رو افزایش میده، احتیاج شما رو به آب‌هویج برطرف میکنه و اگه به کوریتون عادت نکردید ی کاری میکنه که به نابینایی تا آخر راه زندگی عادت کنید. با تنتاک، حتی وقتی به آخر راه زندگی رسیدید، میتونید باقی جاده های ناشناس بعد از زندگی رو هم راه برید و از هیچی نترسید. تنتاک شما رو در اون طرف آب هم حمایت میکنه!
من از وقتی تنتاک خریدم، دنیایی از واقعیات به روم باز شده. فهمیدم معلولیت نه تنها محدودیت و ممنوعیت نیست بلکه معلولیت دقیقا با نیستی یکیه. وقتی نابینا باشی با وقتی اصن کلا ابدا هرگز به هیچ وجهی نباشی مساوی هستش.

.
.
.
..

.
.

.
..

..

.
.
.
نه. جدی می گیرم.
من از نابیناییم راضی نیستم. آخه خوب کلا خوب نیست دیگه! پست های منو که قبلا خوندید! نظراتمو تا حدودی می دونید. من بچه هستم و بچگی رو دوس دارم. واسه همینم هست دوس دارم بدوم و بازی کنم. فوتبال و والیبال و بسکتبال. حرکات آکروباتیک و از این قرتی بازی ها که یک نابینا نمیتونه. همیشه عدم پیشرفت به موقع بشر در دانش و نامردی دولت ها در امکانات رسانی و اطلاع رسانی و خودخواهی والدین برای به دنیا آوردن دومین فرزند نابیناشون رو مقصر های اصلی می دونم. دوست دارم میشد همین حالا بینا می شدم. من اگه بینا بشم، شاید کلا واسه همیشه از جامعه ی نابینا ها محو بشم طوری که اثرمم توی دنیای نابینایان نباشه. همیشه احساس می کنم امید های واهی و شعار های تو‌خالی اینکه ما توانا هستیم بیخودند مگر اینکه یک نابینا بتونه زمانی در جوانی پولدار بشه. نابینایی که پول نداره هر چند از نظر خودش خوشبخت باشه از نظر من بدبخته! هیچ وقت به نابیناییم عادت نکردم. هیچ وقت هم عادت نخواهم کرد. ادامه ی زندگی واسم مشکل شده. هر لحظه احساس می کنم به مو رسیده و الانه که گسسته بشه ولی تا حالاش که نشده! هیچ وقت واسه نابیناییم دعا نکردم غیر از بچگیم که دلم صاف بود و هیچی حالیم نبود یازده بار رفتم مشهد و هر باری هفت روز گریه کردم و دعا کردم و به جایی نرسید. دیگه هم این کار رو نمی کنم. ما نوع بشر، عقل داریم و باید خودمون از پس کار هامون بر بیاییم. بر این باورم دانش‌مون دیریا زود به جایی میرسه که حواس و قابلیت های اضافی که الان نداریم مث پرواز رو هم به خودمون اضافه می کنیم.

ببین وایسا, پول پیک رو نگفتی, تازه زیر نویس هم که نمیتونم بخونم
خیلی با حال بود کلی خندیدم
.
..
و اما قسمت جدیش
دقیقا منم واسه اینجور فعالیتها دلم میخاست بینا بودم
میپریدم اینور اونور, مثلا یه چیزی رو رمزی با لبخونی به خاهرم میگفتم
وقتی میرفتیم بیرون مغازه ها رو میدیدمو کیف میکردم خخخ
از طبیعت لذت میبردم مثلا پرواز پرنده ها رو میدیدمو اینا
ولی خب من غلظت نا امیدیم به اندازه ی تو نیست, البته نا امید که نیستم ولی اونقدرا امید هم ندارم
با اینکه اونقدر راضی نیستم ولی عادت کردم
خوش باشی تااااآآآ همیشه

چیچی بگم حالا؟!
به فرض که همون حرفهای تکراری همیشگی رو گفتیم و شنیدیم!
بعدش چی میشه؟!
بینا میشیم؟!
شغل پیدا میکنیم؟!
پولدار میشیم؟!
به جای این که معلولیت محدودیت باشه، محدودیت معلولیت میشه؟!
اصن کی دلش میخواد بدونه پاسخ من به این سؤالات چیه؟!
من اگه بودم میرفتم پست رو تغییر میدادم و برا هر سؤال سه چهار تا گزینه ی خنده دار میذاشتم که اولا کار پاسخگویی راحت بشه، دوما یه آمار کشکی از یه پرسشنامه ی کشکی در بیاد و سوما مهمتر از همه کمی بخندیم!
اونایی که دارید چپ چپ نیگا میکنید و میگید از من انتظار نمیره این جوری حرف بزنم، نظرتون محترمه! ولی بی خود میکنید شما که اصن بلد نیستید نیگا کنید چپ چپ نیگا میکنید!
والا!

هرچه میخواهد دل تنگت بگو
هیچ کدوم ازین اتفاقات رخ نمیده ولی حد اقلش همینه که میخندیم دور همی, یا یه کم دردو دل میکنیم سبک میشیم
خب حالا, آیا از نابینایی خود رنج میبرید؟
الف بله, ب, گزینه ی الف, ج: گزینه ی الف و ب,
د همه ی موارد
آیا شما هم دوست دارید روزی بینا شوید
الف بذار از مامانم بپرسم
ب: اگه داخلش جایزه هست آره
ج: تا پولش چقدر باشه
د: یعنی میشه
دیگه ازین بی مزه تر آب دریا
بقیه شم شما ابتکار به خرج بدین
تازه بچه ها اینقدر زل نزنید به ایشون دهههه
ولی خب با کلیت کامنت یه جورایی موافقم

سلام
چه سؤال های سهل ممتنعی
این همه آیا یه جا کنار هم بابا آدم سکته می‌کنه اینا رو با هم می‌بینه
پاسخ من:
خب گاهی هرزگاهی …. همش بله … ولی فقط و فقط گاهی هرزگاهی … ولی قر به خانواده تا حالا نزدم یا یادم نیست که زده باشم …. بعدشم نابینایی محدودیت هست اوووو خعلی ولی ما در نظرش نمی‌گیریم خخخخ …. دیگه این‌که درست درمون برا چشمام دعا نکردم یعنی خعلی چیزهای مهمتر هست که برام اولویت بیشتری دارند و خب خواستنشون هم منطقی تر هست هم عاقلانه تر هم شدنی تر ….. ولی همیشه از خدا خواستم اگه قرار بر این باشه که من نبینم همین طوری که هست مشکلات ناشی از نابینایی رو سر راهم نذاره یا اگه گذاشت خودش حلش کنه که خدا رو شکر تا همین حالاش که در خدمتم نود و پنج درصدش رو برام حل کرده …… دیگه دوست دارم در آینده زندگیم ببینم ولی نه به هر قیمتی و هر شکلی ……
بعدشم شام منو بدید که خعلی گشنم شده …. لطفاً نوشابه من زرد باشه ماستمم موسیر ….
“آخیش رفتم ورود کردم تو سایت از دست این معادله ها راحت شدم آخیش “

نخودی ۴ گزینه ای شد دوتاش
میگم سکته خفیف یا شدید,
سکته قلبی یا مغزی
و هزاران جایزه ی نقدی و غیر نقدی دیگر
ههخخ
یعنی انرژیت با سس مایونز تو حلقم
ولی ایولا و فدایی داری
شامت هم باید ریش سفید محله اعلام کنه هنوز وقتش نیست
نوشابه رو هم باید باز کنم از مزش بفهمم سیاهه یا زرد اگه قبوله که منتظر بمون تا شام

سلام جیگیلی
تکراری یا غیر تکراری . مهم اینه منو به فکر وا داشتی. زبونم که نه دستمو به حرکت در آوردی . خخخ . منو بریم حالا .
خب من که به آینده هیچ فکر نمی کنم . فکر کردن به اینکه یه روزی شاید مداوا شم . خخخ یا معجزه ای بشه و بتونم ببینم . نه تنها امیدوارم نمی کنه . بلکه نا امید میشم . یه آدم همیشه منتظر . یه آدم اینجوری . اونجوری . یعنی آویزونی .
من نمیبینم . نخواهم دید . اصن از قبل هم ندیدم . خلاص . مگه چقدر مهمه . ولش .
البته از این برچسب زورکی که نمیدونم به چه جرمی کوبیده شده تو ملاجم . هم هیچ خوشم نمیاد . همین برچسب نابینایی دیگه . خدا عشقش کشیده منو اینجور ببینه . زورم که بهش نمیرسه . همینیه که هست .
فعلا امروزمو با کمی دلتنگی دوست میدارم .

گرچه من معتقدم . پدرها و مادرها . همیشه مسئول سرنوشت بچه هاشون هستند . اما خب منم شاید یه مادری باشم که بچم در آینده بیادو بگه . چرا من . چرا مادر من شدی . چرا نباید مثل بقیه بچه ها باشم . چرا و چرا و چرا . شاید باید بگم من هم یه خودخواه دیگه . چه میدونم والا

لطفا منو دعوا نزنین ها . قصد نق نق زدن به جون مامانی . بابایی ها رو نداشتم . کلی گفتماااا
اینو گفتم . تو ازدواجتون کمی دقت کنین . همین و همین
شکلک با همتون دوستم . با همتون آشتیم
شکلک شکر خدا . لا اقل صدای خنده های مادرو پدر ها رو می شنویم . دست کمش . باز شکر

سلام جیگیلی جونم
یعنی روحیتو عشقست
اتفاقا اصلا نق نق نبود
حرف دل خیلی از ماهارو زدی
امیدوارم در ازدواج ها به خصوص درون گروهیها به این نکته توجه بشه
و احساس بر منطق غلبه نکنه
شکلک همدلی
شکلک چاکرتم به چه شدتی
شکلک دستها رو به آسمون بالا و شکر خدا
شکلک کی به ما دست داده, پا داده, گوش داده
خدا داده
خدا داده
هههخخخ
پایان تماس فرت منهدم

آیا حشرات موذی شب و روز امانتان را بریده اند؟
آیا دوست دارید وقتی بیدارید خواب ببینید؟
آیا موهایتان زیاد از حد چرب است؟
آیا از گرما گریزانید؟
به من هیچ ربطی ندارد.مردم چقدر پر توقع شده اند.والّا با این نوناشون.

بَهبَه مرسی
شیرینیا متبرک شدن
بله دیگه در میهمانی کریمانه اصفهان هستیم
یادم افتاد به اینکه الان توی بهشت باشم و از درخت گز میچینم پر از شیرینی دلچسب کننده و مغز پسته
خب حالا دیگه من از این محله خیالاتی نابینایان برم بیرون آخه دارم بینا میشم:
توی تمام کتابخونه های شهرمون عضو میشم کلاسای ورزشی به ویژه شنا با جلسات هنری رو ثبت نام میکنم
با دوستایی که پیدا میکنم و فامیلی که توی شهرای دیگه هستند توی روزهای تعطیل میرم کافیشاپ پارک شهربازی نمایشگاه پیاده روی هر جشن و مراسم جالب و مفیدی که برگزار بشه
انواع غذاها رو یاد میگیرم دوستای نابینامو هم با خودم میبرم بیرونو کاری میکنم از بامن بودن لذت ببرند
براشون کتاب میخونم و وای چقدر کارای خوب میشه کرد ولی
اگرچه اینا غیر ممکن نیست اما خدا لابد میدونه که شاید من از اوناش نمیتونستم بشم چشمه رو گرفته که دپرس نشم

بهله تازشم اسراف نکنید هههخخخ
ولی جدی من فکر میکنم شاید اگه یه روزی بینا بشم ممکنه یه جاهایی نخام یه نابینا همراهم باشه
آخرش من فکر میکنم یه جاهایی دستو پاگیریم
البته من اینو طبق تجربه و برداشت از رفتارهای بعضی افراد بینا میگم
نمیدونم کی موافقه کی مخالف

خب. از اونجایی که بعضی اوقات دنده ی انسان شروع به خاریدن میکنه و دنده های منم مستثنی نیستن، همین چند دقیقه پیش خارش‌شون شروع شد!
منم گفتم برم تو جمع همنوعان کور، شاید کسی پیدا شد همچین قشنگ بخارونه!
نه حالا شروع نکنید تا بگم بعد!
آقا! خانوم! به نظر شما این واژه ی کووووووور، دقیقا مشکلش چیه که من و شما باید ازش بترسیم، حذر کنیم و دستمون آماده باشه تا بزنیم تو دهن کسی که این واژه رو به کار برده؟!
فرض کنید یه نفر بینا بر اثر اصابت گلوله، اسید پاشی، فلفل پاشی، خوردن چاقو توی چشمش، یا هر اتفاق ناگوار دیگه ای که به ذهنتون میرسه بیناییش رو از دست بده!
خدا وکیلی، اولین عبارتی که از دهنش خارج میشه چیه؟ البته بعد از آخ!
میگه آخ نابینا شدم؟!
آخ روشندل شدم؟!
آخ باطن بین شدم؟!
یا راحت همون چیزی رو میگه که ضمیر نا خود آگاهش بهش میگه؟!
شما قشنگ برید امتحان کنید!
یه نفر بینا رو که علاقه ای بهش ندارید پیدا کنید، بعد به طریقی بهش نزدیک بشید و با یه برنامه ریزی صحیح، انگشت‌تون رو تا جایی که میتونید محکم تو هدقه ی چشم راستش فرو کنید، بعد برید یه گوشه وایستید گوش بدید چی میگه؟!
میگه: خدا لعنتت کنه! کووووورم کردی! خدایا! کووووور شدم! آخ کووووور شدم!
آیا به نظرتون این بابا در چنین حالتی داره به شخصیت خودش توهین میکنه یا به عبارت دیگه داره به خودش فحش میده، یا از ته ته قلبش داره وضعیت خودش رو تشریح میکنه و به چیزی که میگه کاملا باور داره؟!
بعد چی میشه وقتی این دوست عزیزی که شما لطف کردید و کووووورش کردید، پس فردا که اومد بین خودمون اگه کسی از واژه ی کور استفاده کرد ناراحت میشه؟!
خلاصه من تصمیم گرفتم از این به بعد به جای واژه ی مجعول و نا مأنوس نابینا که هم تلفظش انرژی و وقت بیشتری میبره و هم از همه مهمتر اصیل نیست، بگم کووور!
کسی اعتراضی داره؟!
میدونم به جای خاروندن دنده میخواید شروع کنید به زدن!
ولی ببینید، گالیله رو هم به خاطر گفتن فقط یه حقیقت که زمین میچرخه میخواستن تو آتیش بسوزونن و بعدها فهمیدن که چه اشتباهی کردن!
شما دیگه همچین اشتباهی نکنید! از من گفتن بود!
اوی اونجا رو! موووووووووش! سووووووووسک!
خب خانوما که در رفتن! آقایونم که رفتن شام بیارن! پس ما هم رفتیم!

جالب . داستان جالبی بود . یعنی چیزه منطق جالبی بود . البته اگه شما خارش ستون فقراتت با کلمه ی کور گرفته میشه . چشم بعد از این بهتون میگیم کور . یا غلیظ تر کوووور . یا اصن بگیم هی کووووور چطوره آیا

به نظر من ارزش آدما اینقد بالاست که باید بهترین و زیباترین کلمات رو برای مخاطب قرار دادن هم به کار ببرن . اگر که هدف شما از به کار بردن کلمه ی کور . در حد هدف گالیله ارزشمند و فوق العاده باشه . به چشم ما حتما حتما با گفتن کلمه ی کور به شما و دوستان . دست یاری دراز خواهیم کرد . باشد که هدف والایتان به سر انجام برسد . اما اگر که صرفا فقط از سر تنبلیه که کلمه ی نابینا تلفظش به چالش میکشه سلول های زبانی . حلقوی . یا عصبی ی عده ای رو . که . والا شرمنده . تنبلیو هیچ رقمه ویزیت نتوان کرد .
مثلا بشین . بفرما . خب بتمرگ
دلیل نمیشه من دهنم نمیچرخه ف رو تلفظ کنم . یا سین شینم میزنه . نمیشه بگم بشین . یکهو بگم بتمرگ . چون خارش ستون فقراتم گرفته میشه . که

در ضمن . عرف اگر به اشتباه کلمه ای رو باب کرده دلیل بر این نیست اون کلمه از ناخود آگاه هر آدمی باشه . عادت با ناخود آگاه . تفاوتش . در حد مثال شما به قضیه گالیله میمونه . یعنی زمین تا آسمان

خداییش عجب کامنتی دادین ها . دمتون داغ . دستم چلاغ شد . خخخخ

شکلک یلدای فیلسوف

نوچ! بنای بحث کردن نبود و فقط شوخی بود!
البته نه صرفا شوخی شوخی!
ولی نهایتا ۵ درصدش جدی بود.
حالا چون شما بیش از ۵ درصد جدی به کار بردید،لازمه بگم، کلمه ی کور قبلا به هیچ وجه زشت نبوده و بعدا به دلایل نا معلوم یه کلمه ی زشت به حساب اومده.
در حالی که بتمرگ و مثالهایی از این دست، از همون اول جنبه ی خاص داشتن و مقایسه ی این و اون با هم اصولا صحیح نیست.

اتفاقا به نکته ی ظریف و مهمی اشاره کردین . بحث کردن در مورد یک سری از مسائل خیلی خوب . عالی و مفیده . جای بحث در مورد مسائل حاشیه ساز و مزخرف .

جنبه ی شوخیتون لایک داشت . اما متاسفانه به علت اینکه با عرض پوزش عده ای تحت تاثیر کامنت ها میرم فضا . و . جو بدجوری میگیرتشون . گفتم اگه نیام چیزی بگم . تا بعدش شما این نکته رو به من متذکر بشی . که این کامنت شوخی بوده . یکهو عده ای از دوستان از دست میرن . تا ابد در کهکشان راه شیری باقی میمانند .
والا ما هر چی نق و نوق . هر چی توهین و غر بوده از این کلمه کور توسط دوستان یا بهتر عام شنیدیم .
هی تو مگه کوری رو لباسم نشستی . هی تو مگه کوری لباسمو کثیف کردی . هی تو مگه کوری رو گوشیم لگد کردی . آدم حس میکنه نابیاها چقدر دستو پا چلفتی ان .
والا ب کسی بر نخوره . خیلی هم شنیدم میگن . مگس کور . اسب کور . جوجه ی کور . البته با لهجه های خاص هر شهر . یعنی خداییش ها . نسبتمون میدن به جانور . یعنی اینقد این کلمه دم دستیه که برا جونور هم استفاده میشه . من یکی که واییی چندشم میشه یه کلمه رو هم برا من هم برا مگسه به کار ببرن

خدایاااااا . بلا بدور آقای درفشیان تو رو خدا

شکلک خدایا ریشه ی این کلمه رو برچین جون جدت
شکلک ما را در امان بدار از شر این کلمه
شکلک یکمی خخخ . یکمی هح . یکمی هوهو . دیگه باباییـییـیی

سلااام صبح همه به خیر
واقعا اینجا از همون غار اصحاب کهف بدتره
وااالا
دو ساعت میخابی اندازه هفت سال اتفاق میفته
خب جناب درفشیان و اما در پاسخ به جواب شما
اولش که فکر کنم دیگه خارش دنده هاتون تموم شده
بعدش هم کس نخارد دنده ی شما جز ناخن انگشت شما
خخخ
دوم اینکه ما که خودمون رو کشتیم مردم بگن نابینا نگفتن حالا مثلا شما بگی کور چی میشه
راحت باشین
اصلا فامیل شما دیگه یه پسوند هم بهش اضاف شد کوریان
دقیقا دیروز تو راه خونه داییم یه پیرزن رو دیدیم که از هم محله ایهای قدیم مامانم بودن
از وضعیت چشماش که پرسیدیم گفت پیری و کوری
آره یه سری ازین کلمه ها واسه یه سری از آدما و یا کلا تو یه سری از جمله ها جا افتاده نمیشه عوضش کرد
باور میکنید یه دوستام بود من که بهش گفته بودم کور کلمه ی جالبی نیست
یه بار داشت بامن صحبت میکرد اولش گفت کور رنگی بعد کلمه رو عوض کرد گفت نابینا رنگی هههخخ
که بعد من قانعش کردم که همون کوررنگی بهتره و اینا
بعدش هم کی میگه ما خانما از سوسک میترسیم یادتون هست که من سوسک رو خوردم البته فقط تهدید به خوردنش کرده بودم نرسید به حلقم
معذرت خواهی کرد درش اوردم

سلام بر شما.
در پاسخ به سؤآلات شما پستی از وبلاگم رو عیناً کپی می کنم:
……….

می خواهم از آرزو هایم بنویسم؛ صریح و ساده بگویم کسی حق ندارد به من بگوید نباید از اگر ها صحبت کنی که خودت هم می دانی بی نتیجه هستند؛ در جواب چنین کسانی پیشاپیش می گویم اولاً دیدن برای من محال نیست و از کجا معلوم روزی نتوانم از این حصار نابینایی رها شوم و بتوانم با دریچه ی نگاه به دنیا و مافیها بنگرم؛ از طرفی اگر هم محال باشد تصور محال که محال نیست و پرنده ی خیال که آزاد و رهاست می تواند تا هر جا که بخواهد به اهتزاز در آید و دنیاهایی را ببیند که اصلاً وجود خارجی ندارند؛ اصلاً اگر ما این قوه ی تخیل را نداشتیم چه باید می کردیم؟
روزی که ببینم اولین کاری که انجام می دهم این است که با هر چه پول که در اختیار دارم روانه ی بازار می شوم و کتاب های روز دنیا را می خرم و در اسرع وقت مطالعه می کنم. آن قدر می خوانم و می خوانم که دیگر هیچ وقت اضافه ای نداشته باشم که به بطالت بگذرانم.
صبح ادبیات می خوانم، ظهر فلسفه، عصر روان شناسی و شب تاریخ و جامعه شناسی و … …خلاصه کلی موضوعات دیگر را که با تک تک سلول هایم چشم انتظار آن روز هستم.
می خوانم می خوانم، یادداشت بر می دارم، سؤالاتی را که برایم پیش می آیند می نویسم و در اولین فرصت فرد متخصص در آن حوزه را پیدا می کنم و با او به بحث می نشینم.
مشترک کلی نشریه و مجله می شوم و سعی می کنم هیچ شماره ای از آن ها را که مورد علاقه ام هستند از دست ندهم.
می نویسم می نویسم، هر جا که بتوانم می نویسم، هر جمله ای که به نظرم زیبا برسد در دفتر یادداشتم ثبت می کنم تا فراموشم نشود.
روزی که ببینم در کلاس های خطاطی ثبت نام می کنم و سعی می کنم خط زیبای نستعلیق را یاد بگیرم و از آن وقت به بعد با آن خط متن هایم را بنویسم
من باید خودم در کلاس ها جزوه بنویسم، نباید وقتی استاد روی تخته چیزی می نویسد مثل مجسمه ابو الهول بنشینم و با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت به سمتی خیره شوم.
من باید ببینم که وقتی برای سؤالی دستم را در کلاس بالا می برم موقعی که استاد می گوید: بفرمایید و من شروع به صحبت می کنم بعد متوجه نشوم با فرد دیگری بوده است.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید در تمام کلاس هایی که در این دو سال دانشگاه شرکت کرده ام هیچ وقت وسط کلاس حتی اگر مجبور بودم بیرون نرفتم؛ علتش هم این است که درست است که در دانشگاه ها معمولاً برای خروج از کلاس ها اجازه نمی گیرند ولی من دوست ندارم سرم را همین طوری بیندازم پایین و بیرون بروم، اگر هم بخواهم اجازه بگیرم نمی توانم با اشاره به استاد منظورم را تفهیم کنم تازه بر فرض هم که چنین کردم استاد جز با حرف زدن نمی تواند نظر مثبت یا منفیش را به من بگوید؛ از آن جا که بسیاری از هم کلاسی هایم با اشاره از استاد اجازه می گیرند و او هم با همین روش به آنان اجازه خروج می دهد من نمی خواهم با صدا این کار را انجام دهم که همه متوجه شوند من از کلاس خارج شده ام.
تا یادم نرفته از نقاشی هم بگویم؛ نمی دانم چه قدر در مورد من می دانید منظورم بیناییم در حال حاضر است؛ من می توانم از خیلی نزدیک رنگ ها را تشخیص دهم و شاید یکی از عواملی که من را بیشتر به فکر دیدن می اندازد دیدن این همه طرح و رنگ در جهان خلقت باشد؛ بچه که بودم تا جایی که امکان داشت اول اشکال ساده ای مثل خانه و کوه ها و خورشید را البته در سطح افراد بسیار مبتدی با وسایل مخصوص نابینایی برجسته می کردم و بعد با مداد رنگی داخل خطوط را رنگ آمیزی می کردم. خانواده و دوستانم که خیلی تعریف می کردند؛ نمی دانم برای خوشی دل من می گفتند یا واقعاً کار هایم ارزش دیدن داشتند؛ خلاصه وقتی که ببینم سعی می کنم اشیا را آن طور که هستند نقاشی کنم و بدون محدودیت از رنگ های مختلف چه مداد رنگی، چه آب‌رنگ و چه مداد های شمعی برای رنگ کردن نقاشی هایم استفاده کنم.
وای که کلی مستند طبیعت و اطلس و نقشه ی جغرافی در انتظار من هستند که باید همه شان را ببینم و تمام زیر و بم کوه ها، رشته کوه ها، دریاها، جلگه ها و … را در خاطر بسپارم.
چه قدر زیارتگاه، موزه، آثار باستانی و … هستند که باید آن ها را هم ببینم؛ بله، باید خودم بر سر قبر حافظ بروم و با چشمان خودم این شعر را بخوانم که:
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم  
 به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم  
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم 
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم 
خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم   
 گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم  
 روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم.
بعد هم باید بر سر قبر پروین بروم و شعر سنگ مزار او را هم با چشمان خودم بخوانم که:
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان بِه که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جانفرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آن جا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است.
آری، آری باید خودم با وجود این که تمام این اشعار را حفظ هستم با نگاه خودم بخوانم و با قلب و روحم با صاحبانشان ارتباط برقرار کنم.
من باید ببینم؛ این را هم می دانم که اگر خداوند نخواهد برگی از درخت فرو نمی افتد و هیچ تر و خشکی از نظر او دور نمی ماند و همه چیز در ید قدرت اوست؛ با وجود همه ی این ها شاید روزی ببینم.

چقدر برام لذت بخش بودخوندن این کامنت . با خودم عهد کردم کامنت های این پست رو کلا بخونم . پشیمون نیستم
فقط بگم به چه شدتی ایول داشت این کامنتت . چقدر روان نوشته شده بود . احسنت . احسنت . احسنت . زیبا و دلگیر . آرزو میکنم آرزو نشه نوشته هات

درود بر شما
وای واقعا چقدر زیبا و واقعی
منم دلم میخاست نستعلیق مینوشتم
دقیقا واسه اجازه همین مشکل رو داشتم ولی من روم زیاد بود اجازه میدادم بحث به یه جایی برسه بعد با صدا اجازه میگرفتم
همیشه آرزوم بود و هست یه طبیعت دبش یا دپش
نقاشی کنم
واقعا عاشق نقاشیم
یه آقایی هست اسمش دادماسه انگاری
که خارجکیه تو تلوزیون نقاشی میکشه
من میشینم گوش میدم و حتی از شنیدن توصیفاتش کلی لذت میبرم
یعنی واقعا ماها اگه بینا بشیم همین کارهایی که الآن در دستور کار داریمو انجام میدیم

سلام به زهره عزیز.
من از این که کم بینا هستم راضی نیستم و اینکه دوست داشته باشم بینا بشم فرقی به حالم نمیکنه برای همین اصلا بهش فکر نمیکنم و میدونم که زمان پدر و مادرم علم انقدر پیشرفت نکرده بود که آنها مقصر باشند. اما پدر و مادرهای الان حتما مقصرند اگه بدون برسی اقدام به فرزندآروی بکنند مقصرند برای تمام کمبودها و حصرتهای فرزندان معلولشان.
سالها پیش برای بدست آوردن بیناییم دعا میکردم ولی در حال حاضر نه شرایطم رو پذیرفتم با تمام سختی هایش. به نظرم معلولیت در بعضی جاها محدودیت است و در بعضی جاها ممنوعیت . البته من به این هم فکر میکنم که معلولیت بینایی از انواع دیگر معلولیت شرایط بهتری دارد.

درود بر سکوت عزیز
واقعا امیدوارم ازدواج های امروزی کاملا عاقلانه باشه
میدونی من حس میکنم ناشنوا بودن هم بد نیست حد اقل سختیش با نابینایی در یه سطحه
البته این نظری هستش که من اخیرا نسبت به انواع معلولیتها پیدا کردم

سلام سوالات آسون و تکراری ولی خیلی خیلی باحال. راستش کوچیکت تر بودیم مشکلات زندگی را نمیفهمیدیم در واقع چیزی حالیمون نبود همیشه در رویاها سیر و سفر داشتیم از نابینایی لذت میبردیم و میگفتیم خدا خیلی دوست مون داشت که نابینا خلقمون کرد. ولی با گذر زمان و بزرگتر شدن به نتایج جالب توجهی رسیدم و فهمیدم که ای کاش کور نبودم وقتی که تحصیلات عالیه را داری ولی شغل خبری نیست درآمد نداری پس نمیتونی مسکن داشته باشی نمیتونی ازدواج کنی پس با زبون بی زبونی از زندگی محروم هستی. تو جامعه ای داری زندگی میکنی که ضمن احترام به این قشر مثل[جزامیها] باهات برخورد میکنن. فقط زنده هستیم ولی زندگی نمیکنیم. از کوری و بدبختی خودم بیشتر رنج میبرم قدیمها دعا میکردم که بینا بشم وقتی مامانم اینها منو مشهد میبردن دخیل میبستن وقتی از خواب بیدار میشدم مثل اسکول ها دستمو به چشام میکشیدم ببینم شفا گرفتم یا نه. به امید روز های آینده بودم. ولی الآن هیچ وقت دعایی نمی کنم که بینا بشم چون مطمئنم دعای بیهوده ای هست و بیشتر خدا از شنیدن چنین دعایی خسته میشه و حوصلهش سر میره و حتما با خودش میگه این کور فلاکت زده ی بدبخت باز داره ورد میخونه. بعضی اوقات تو دلم از والدین نازنین شکایت میکنم که چرا منو دنیا آوردن. حق با ابوعلای معری شاعر کور چی ببخشید نابینای عرب هست که گفت روی سنگ قبرم بنویسید: پدر و مادرم جنایت کردند منو به دنیا آوردند من همچین جنایتی نمیکنم فرزندی به دنیا نمییارم.
بابا زود باشید شام بیارید نصف شب شد خیلی خیلی گشنم شده شاد باشید

درود بر جناب فرجی
کلا آدم هرچقدر بزرگتر بشه غمو غصه هاش هم بیشتر میشه
جسارت به کسی نباشه ولی این سخن از فکر کنم شریعتی هست که میگه:
block quote مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟ تا می توانی خر باش تا خوش باشی. block quote end
وقتی آدم درک و فهم و شعورش رشد میکنه تازه میفهمه چه بدبختیهایی داره
ولی خب زندگی جاریست
هرچند یه کم شعاری میشه ولی این شعر هم قشنگه اگه عملیش کنیم تأثیر داره
نه تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده ، به غم ، وعده این خانه مده
تا آخرش بشینید شام هم هست خخخ

ضمن درود فراوان و عرض ادب! بنده
وسط میز بیضی یا گرد مینشینم و پست و نظرات را تجزیه و تحلیل میکنم،‏ اعتراز وارد نیست،‏ ‏۱-من از نابینایی دیگران رنج میبرم،‏ ‏۲-من دوست دارم دیگران روزی بینا شوند،‏ ‏۳-من میدانم که دیگران شکوه دارند،‏ ‏۴-دیگران دخیل میدانند،‏ ‏۵-من در سن یازده سالگی وقتی برای اولین بار به مشهد میرفتم،‏ شوهر خاله ام که سید بود با صورت پر ریش و سیبیلش صورت لطیف مرا نوازش کرد و مثلا مرا بوسید و گفت:‏ اگه شفایت را از امام راضا نگرفتی باهات قهر میکنم،‏ شفا کیلویی چندس؟! اینها همش ماگ توکتابها و اشک گرفتن مداه ها از مردم تمع کار است! ‏۶-بله عادت کردیم و بیخیال بعضی از رفتارهای خنده دار مردم شده ایم،‏ ‏۷

سلام رفقا.
ببینم پست گذاشتین که واسه هم کامیون کامیون هندونه بفرستین و کارخونه کارخونه نوشابه به نام هم بزنین؟
هرکی یه حسی از نابینایی داره که ممکنه به نظر دیگری مسخره بیاد.
تو ایستگاه سرگرمی که هر وقت از این بحثا پیش میاد آخرش به دعوا میکشه البته رفقا میدونن که من همیشه اون گوشه موشه ها می ایستم تا پاره آجر تو کله ام نخوره.
رفقا! سعی کنین بحثای مفید بذارین که یه جورایی به بهتر شدن زندگی و تعاملمون با بیناها کمک کنه. این بحثا جز تلف کردن وقت نتیجه ی دیگه ای در بر نداره البته با عرض معذرت از زهره خانم.
من فعلاً پیشنهادی واسه بحث نمیذارم و میذارم به عهده ی بزرگترا.
فعلاً شبتون ستاره بارون و قلبتون همیشه مهربون.

درود بر جناب فرحمند
نه اینجا محله ی مجتبی و دوستانه, فررق داره هرکی بخاد جدل کنه اولش که بهش شام نمیدیم یعنی میذاریمشون اون ور خیابون و اینور هم شام میدیم اینام که بیچاره ها نابینان نیمتونن از خیابون رد بشن
تازه منم یه مدیر ورزشکارم هرکی بخاد دعوا راه بندازه تمرین سخت سخت بهش میدم
حالا شما دستور بفرمایید از کی دلخور شدین که من بهش بگم ده دور دور محله بدوه
صدتا هم شنا سوئدی بره
خلاصه که خوشحال میشدم نظر شما رو هم میخوندم
کلا من تخصصی در گذاشتن پستهای مفید و آموزشی ندارم
شما به بزرگواری خودتون ببخشید
امید که همیشه پر از فرح و خوشحالی باشید

درود! این گوشی دیوانه کارم را خراب کرد،۷-تلاشی برای بینا شدن نمیکنیم،‏ وقتی میگویند با هفتصد میلیون تومن بینا میشوید،‏ همان بهتر که نابینا بمانیم،‏ ‏۸-در تبلیغات که میگویند محدودیت است،‏ ولی ما هنوز محدود نشده ایم،۹-حتما ممنوعیت است،‏ از طرف آنان که خود را بالاتر از همه میدانند،‏ ‏۱۰-ما چیکاره ایم که فکر کنیم،‏ فکر کردن مال از ما بهترونس،۱۱-اثلا دشوار یعنی چه؟ غیر قابل تحمل یعنی چه؟! ‏۱۲-ما زنده هستیم و نفس میکشیم ،‏ ما در محله بین دوستان هستیم و احساس کمبود نداریم،‏ ما به گردش و دریا میرویم و با دوستان خوشیم،‏ ما چی کم داریم که ناراحت باشیم!من به شما محله مجتبی و رفتن به شمال را پیشنهاد میکنم! من به شما دوستی با شیطون محله را پیشنهاد میکنم!جون شیطون جدی بگیرید،‏ خخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

سلام عدسی
کی میگه اعتراض وارد نیست
پا شو از روی میز
فکر کردی واقعا نوجوان ۱۳ ساله ای نشستی رو میز
تازه میخایم رو این میز شام بخوریم
بدو تمیزش کن
کاش اشتباه تایپی نداشتی الآن میگن امام رضا رو هم فلان و بهمان
بی خیال
بعدش هم آقای عدسی لطفا وارد یه سری مسائل بی ربط نشو خیر ببینی
بهت شام نمیدیماااا
خوشم میاد زیادی سرخوشی حح
خوش باشی

سلام.
میگم دیر رسیدم نه؟
یه اسکاجی چیزی بدید لا اقل دیگو بشورم.
میگم این بریونی منو نذاشتی توی یخچال؟
ولی من همه ی نظرات یلدا رو لایک میکنم.
اصلً انگار خودم نوشتمشون.
ولی بچه ها دلیل نابینایی من ازدواج فامیلی نبود.
هرچند که پدر و مادرم پسر عمو دختر عمو هستن.
من یه کم بدشانستر هستم.
مادرم زمانی که توی دوره ی بارداری من بوده بیماری سرخجه میگیره و همین باعث نابینایی من میشه.
به همین سادگی و مفتی.
ولی من هیچ وقت هیچ کسو مقصر نمیدونم.
اتفاقیه که افتاده.
به هر حال هر کس بگه دوست نداره ببینه دروغ گفته.
ولی هیچ وقت برام آرزو نبوده.
ولی این که بتونم ببینم برام جالب بوده.
راستی این دیگه خیلی کثیف شده با اسکاج تمیز نمیشه. یه سیم ظرفشویی نداری؟

سلاام. چی چی رو دیگو بشورم شهروز. هنوز شام نداده که این زهره به ما.
اصلا تا شام نده، من که نظرم رو نمیگم.
شااااااام.
راستی بچه ها محله رو تر تمیز کنید. کوچه های مختلف رو آب و جارو کنیم که تا چند روز دیگه باید اثاث کشی کنیم بریم یه جا دیگه.
البته جای بعدیمون خیلی بزرگتر از اینجاست و دیگه از حالت دِه، روستا، و محله بیرون میاد و تقریبا داریم وارد یه شهر مجازی میشیم.
آخ آخ آخ. اونجا باید کلی خیابون های جدید درست کنیم. پاساژ، مغازه و کلی جاهای تفریحی و سرگرمی باید واسش درست کنیما. از حالا روش فکر کنید که اثاث کشی کردیم بدونیم باید دقیقا چی کار کنیم.
تو اون محله شاید به غیر از کوچه ی رادیو، یه دکه روزنامه فروشی هم من زدم. البته رایگان میفروشما.

سلاام امیر سرمدی
اول نظر بعد شام
دیشب که شام نبود وقتی کنفرانس تموم شد شام میدیم
اصفهانی جماعت که الکی به کسی چیزی نمیده که
باید حسابی گشنت بشه مبادا یه دونه از برنجا هدر بره خخخ
آره آخجون میخایم بریم یه جای با حالتر
راستی بگو اونجا رو مناسب سازی کننا

سلام شهروز
نه دیر نرسیدی من که نگفته بودم امشب شام میدن که, گفتم تا آخر بشینید شام میدن
خوشحال باش
اون کامنتت رو هم نادیده بگیر, اونو میگم که بریونی رو …آره
خودت که گرفتی کدوم رو میگم
فکر نکنم مجتبی دیده باشه
میدونی هرکی بتونه یه یه ریالی از اصفهانیا بگیره تو کل زندگیش به تمام اهدافش میرسه خخخ
پس مصر باش که ما حمایتت میکنیم تا بریونی رو بگیری
بعدش هم فکر میکنی یه کم یه کم, بد شانستر بودی, بابا تو آآآخر بد بیاری بودی خخخ
ممنون که نظر دادی

با سلام.
انقدر این پست جالب بود و هست که تصمیم گرفتم دیدگاهم رو به طور مبسوط اینجا بنویسم.
باشد که منتشر شود.
اول بگم که وقتی بچه بودم و برای اولین بار که به مشهد و زیارت امام رضا رفتم، از چند شب قبل از سفر، همش شبها می رفتم رو پشت بوم و با خدا، امام رضا و خودم حرف می زدم.
به یقین رسیده بودم که بعد از این سفر اتفاقی، تحولی و معجزه ای اتفاق میفته که البته چنین نشد ولی این سرخوردگی، اصلا تأثیری رو اعتقادام نداشت.
راستش بعدا که بزرگتر شدم، در مورد نابیناییم، با دیدی فلسفیتر نظر می دادم.
مثلا می گفتم بر طبق قانون علت و معلول، هر پدیده ای علتی داره و نابینایی هم از این قانون مستثنی نیست و این جور فکر کردن، باعث می شد و باعث میشه که دست کم خدا و تقدیر رو مقصر ندونم.
درست مثل اینکه شما چوب رو تو آتیش بندازید و بعد زیر لب و در حال دعا خوندن از خدا بخواید که خدای بزرگ!
این چوب رو از هلاکت و نابودی ناشی از آتیش نجات بده که خب بی تعارف یه دعای بیهودس.
پس این معلولیت من خودش معلول یه علته که ای کاش نبود چون خودش به علت خیلی از سرخوردگیها، ناکامیها و غیره تبدیل شده.
من الان که بزرگ شدم و تحصیل کردم و خدا رو شکر مشکل مالی ندارم یا دست کم بهتره بگم به اندازه ی خودم دارم و خدا رو هم شکر میکنم از این بابت، ندیدن به طور روزمره عذابم نمیده.
فقط وقتی واقعا حسش میکنم که اتفاقی که برام میفته یا چیزی که دوست دارم پیش بیاد و متأسفانه پیش نمیاد، به طور مستقیم یا تا حدود زیادی ناشی از ندیدن منه.
بذارید صریح صحبت کنم.
وقتی نتونستم تو دانشگاه به تحصیل تو اولویت اولم بپردازم اونم صرفاً به دلیل نابینایی، واقعاً حس بدی داشتم.
وقتی اولین بار که به کسی علاقه مند شدم به خاطر ندیدن پا رو این علاقه گذاشتم، عمیقاً خلأ نابینایی رو حس کردم.
وقتی بارها و بارها در دوران بیکاری علیرغم داشتن شایستگی برای احراز کار مورد تبعیض قرار گرفتم، ندیدن مثل یه پتک خورد تو سرم.
وقتی تو خیابونها و کوچه های آنچنانی ایران راه رفتم و یه دفعه شرایط خاصی پیش اومد، یادم اومد که انگار من نابینا هستم و یه لحظه داشت خوشی ناشی از لحظات شاد، این واقعیت تلخ رو از یادم می برد.
وقتی تو بعضی جاها به ویژه بانکها حضرات فرمودم که باید وکیل و وصی داشته باشی، نابینایی آزارم داد.
وقتی که … ….. … …
بذارید انقدر سیاهنمایی نکنم و انقدر به ناکامیها اشاره نکنم که از گفتنش چیزی عاید کسی و از جمله خودم نمیشه.
خب این از نابینایی.
و اما بپردازیم به یه روز احتمالی که من بتونم ببینم.
راستش جداً اولین کاری که میکنم، بوسیدن دست مادرمه و نگاه کردن به چهره ی رنجورش که میدونم به خاطر داشتن یه فرزند معلول اونم تو اوج جوونی چقدر اذیت شده طفلی.
الان هم که این رو بهتون گفتم دستم میلرزه و …..
دومین کاری می کنم حذف تمام سمبلهایی هست که من رو به یاد ندیدن بندازه یا گاهی از من به عنوان یه نابینا یه تافته ی جدا بافته بسازه.
اولش هم از کامپیوتر شروع می کنم.
یعنی حذف نرم افزارهای خاص و بعدشم انجام همین کار رو گوشی موبایل.
بعدش میرم کتاب میخونم و میخونم و باز هم میخونم تا عطش خوندن کتاب رو کمی سیراب کنم و درد نخوندن بی واسطه ی کتابها رو کمی التیام بدم.
بعدش حتما و حتما از شغل فعلیم که اتفاقا یه شغل خوب هم هست استعفا میدم.
می پرسید چرا؟
خب واسه اینکه باید آماده شم واسه یه تور ایرانگردی و بعدشم همزمان که این کارها رو انجام میدم، حتما استفاده از چند وسیله ی نقلیه یعنی دوچرخه، موتور و ماشین رو یاد می گیرم چون در دوران جهانگردی حتماً به دردم میخوره.
یکی دیگه از کارهایی که حتماً انجام میدادم، ضبط کتابهایی بود که بچه های نابینا به خاطر نداشتنشون در مذیقه قرار می گیرن.
با این حال، ارتباط خودم رو با بچه های نابینا به حد اقل ممکن می رسوندم.
می پرسید چرا؟ دلیلش خیلی سادس.
چون دیگه من که بینا شده بودم، واسه خیلیها غریبه محسوب می شدم و شاید نمیتونستن اونطور که باید و شاید با من راحت باشن.
از طرف دیگه، همین حس در درون خودم هم به وجود میاد اگه بینا باشم.
شاید باز هم نوشتم ولی فعلا، این سخن بگذار تا وقت دگر.
شاد باشید.

سلام خانم مهندس خوبی آیا تو؟
خُب یه میزگرد بزرگ تشکیل دادی با شام و مخلفاتش فکر خرجشو کردی آیااااا؟
یا میخای همه رو گشنه بفرستی برن؟
جوااااااااااب بده زود باش،،،،،خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خُب بریم سراغ سؤالات-
۱- بسته گی داره که چگونه زندگی کنی، من که اصلاً رنجی رو احساس نمیکنم، درسته که باید با شرایط جنگید اما جنگیدن با شرایطی که قابل تغییر نیست اشتباهه، پس من سعی میکنم از زندگیم لذت ببرم حتی اگه نابینا باشم.
۲- اگه بگم که دوست ندارم بینا بشم دروغ گفته ام، قطعاً هر نابینایی دوست داره که یه روز ببینه حتی اگه اون روز فقط یک روز باشه.
۳- نه اصلاً تا به حال پیش نیومده که این کار رو بکنم، یعنی تا به حال مادرم نشنیده که من بگم مثلاً نابینایی سخته و من دیگه نمیتونم و و و و و، البته پدرم هم که بچه بودم به رحمت خدا رفت و مطمئناً نشنیده. و اینکه اونا خودشون میدونن که علت نابینایی من ازدواج فامیلیشون بوده و به نظرم این دیگه گفتن نداره که باعث بشه اونا هم از خودشون ناراحت بشن و به نوعی از ما خجالت بکشن.
۴- قطعاً سرنوشت تقدیر ما را رقم میزند، و دقیقاً به همین علت است که من همیشه میگویم که کاش میشد، سرنوشت را از سر، نوشت.
۵- نه تا به حال دعا نکرده ام که بینایی خود را به دست بیاورم هرچند دلم میخاد که روزی بینا شوم و معتقدم که اگه چیزی را از ته دل و خالصانه از خدا به خواهم میتونم به دستش بیارم.
۶- خُب اگه به این شرایط عادت نکرده بودم نمیتونستم زندگی خوبی داشته باشم و آرامش داشته باشم.
۷- به نظر تو کسی که دوست دارد بینا شود چگونه ممکن است که بخواهد در ادامه ی زندگی نابینا بماند؟
۸- از دو نظر میتوان که به این موضوع نگاه کرد یکی از نظر خودم که معلولیت را محدودیت ممنوعیت و حتی نیستی نمیدانم و دیگری از نگاه جامعه که معلولیت را نه محدودیت و نه ممنوعیت بلکه محرومیت میدانند یعنی به نظر من فعلاً با این شرایط معلولیت نه محدودییت بلکه محرومیت است.
۹- به این سؤال هم که بالا پاسخ دادم
۱۰- به این سؤال هم که تو سؤال ۸ پاسخ دادم.
۱۱- نه دشوار است و نه غیر قابل تحمل و خودم را با شرایط فعلی خودم وفق داده ام.
۱۲- من پول ندارم که فعلاً تنتاک بخرم و تأثیرش رو هم نمیدانم پس شماره حساب میدم تو یه پولی بریز تو حسابم من برم یه تنتاک بخرم استفاده کنم بعد تأثیرشو حتماً اینجا میگم،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،خخخخخخخخ
راستی مشکلمون هم درد بیدرمون نیست مگه مرگه که درمون نداشته باشه.
موفق باشی. خانم مهندس محله،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،خخخخهخهخهخهخهخخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخهخ باااااااااااااااااااایاااااااااااااااااابااییییی بااااااااایییی
شکلک من چقدر امروز خوشم.
راستی شماره حساب یادم رفت، بنویس،
بگم،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نگم،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
میخای بگم یا نگم،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خُب میگم،
.
.
.
.
.
.
.
.
پس بنویس
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
**********
این هم شماره حساب خداییش ده رقم نیست،،،،،،،،،،،،،،،،خخخخخخخ

سلاام بر آقای نابغیان المخیان المغزیانه سال
هاهاها
از جیب من که نمیره البته جیب منو مجتبی هم نداره خخخ
نظراتتو کامل خوندم, جالب بود
درمون که داره ولی فکر کنم وقتی درمونش به ایران میرسه که من خودمو میگم هفتا کفن پوسونده باشم خخخخ
شماره حسابتو هم برداشتم یکی دو ساعت دیگه حسابتو چک کن
دل عالی پر شادی

از کلیه دوستانی که با عنایت به تضارب آراء علاوه بر آراء چند تا دمپایی هم به طرف من پرت کردن و چون نمیدیدن کجا میزنن رفت افتاد تو دیگ پلو صمیمانه تشکر میکنم و به اطلاع میرسونم که شام دیشب به همین علت پرید!
حالا برید تا ببینیم امشب چی میشه!
اما در مورد دعا براتون بگم!
با این که آدم زیاد مستقلی نبودم و هنوزم میگم که مشکلات ندیدن کم نیست، خیلی جالبه که من هیچ وقت حتّی تو بچگی هم دعا نکردم بینا بشم!
اولین باری که مشهد رفتم یادم نیست چون یک سال و خورده ای بیشتر نداشتم.
ولی دومین بار تو دوره ی آمادگی رفتم.
یادمه هر شب منو میبردن میبستن پشت پنجره فولاد و چون اوایل بهار هم بود، هوا نسبتا سرد بود.
قشنگ یادمه از همون اول نق میزدم که من میخوام بخوابم و مادرم رو مجبور میکردم یه رو انداز جور کنه تا بگیرم بخوابم.
خلاصه کل ده شب رو پدر و مادرم بیدار بودن و من عین شبای دیگه میخوابیدم!
یه شب هم که مداح از زوار خواسته بود، مریضاتون رو هم اگه خوابن بیدار کنید تا هم نوا بشن، پدرم صدام کرد و گفت بلند شو خودت هم بگو یا امام رضا تا شفا بگیری!
من گفتم: اههههه! چرا نمیذارید بخوابم! بلند شو برو به این مرده که داره میخونه بگو تو هم دیگه بسه پا شو برو خونه تون میخوایم بخوابیم!
فکر کنم الان هم برا این راحت تو سر و صدا میتونم بخوابم که از همون موقع عادت کردم

خب دیشب که دیگی جایی نبود گول خوردین, خخخ
جالبه اولین کسی بودین که شنیدم واسه بدست اوردن بینایی دعا نکردین
وای منم یادمه هر سال که میرفتیم با طناب منو میبستن به پنجره فولاد
تازه من اینقدر از مریضهایی که اطرافم بودن میترسیدم که خدا میدونه
هنوز دقیق, حتی جنس طناب رو هم یادمه با قطرش

درود
خیلی دیر رسیدم !خیلی !آخر هم نفهمیدم که شام دادند یا ناشام بود ! این پست نظرات دوستان و آقای درفشیان عزیز!و کامنت یلدا و مقاومت های یلدا که شک مرا برانگیخت که یلدا هم از ما است یا بر ما !اما نکته ای که در اینخصوص دارم :
بچه ای را آموزش داده بودند تا هر چیزی را با احترام وادب وادبیات بیان کند !روزی زمین خورد وخون از دماغش آمد !وقتی از او پرسیدند که چه شد ، او با ادبیات و ادب تمام بیان داشت : زمین تناول فرمودم !، خون از دماغم تشریف آورد !؟
تمام سخنان سعید درست ! اما متاسفانه تنها مقاومتی که داریم بخاطر این است که کور مختص به جامعه ما است و ما بخاطر اینکه رضایت از جامعه خودمان نداریم متاسفانه از آن استفاده نمی کنیم و خودمان را با افزودن دو حرف نا در زمره و گروه بینا ها جای می دهیم .والا اگر قوت خودمان و حفظ شئونات جامعه خودمان را بشناسیم قطعا با کلمه ناکوران به جامعه بینا ها باید اطلاق کنیم .اصل همانکور است .
بیائیم پارسی را پاس بداریم اگر قرار است به جای ساندویچ به آن بگوئیم دراز لقمه یا جدیدا گرد لقمه ! پس به جای کلمه کور رنگی می توانیم بگوئیم نابینا رنگی و یا به جای کلمه کور کورانه چه باید گفت؟ نابینا نابینا یانه ! درست در مقابل تصادفات و رویدادهای مختلف نتایج صادره مورد توجه باید باشد .این کلمه کور از آنجائی بد است که ما خودمان را و معضل دیدن را به عنواننقص در خود می دانیم و بخاطر همان هم از آن کلمه فرار میکنیم و خودمان را در گروه بینا ها می خواهیم جا دهیم .!بگذریم باز هم کور اصلی ترین و مهم ترین کلمه فارسی است .برچسب گروه ما همیناست .
دوم در مقابل اینکه والدینتان مقصر هستند یا نه من به همه شما هائی که این تصور را دارند عرض می کنم که مطمئن باشید شما هم با بینا ها در این برداشت ها فرقی ندارید فقط نرم افزاری که شما یم خواهید بنا به نیازتان با ما بقی افراد جامعه که بینا هستند فرق دارد .بینا ها هرگز دیدن را از والدینشان نمی خواهند و شما این را می خواهید و اگر مرتفع شود نیاز و خواسته شما به چیز دیگر ودرخواست دیگر تغییر خواهد یافت .شخصی علی رغم کار و شغل و داشتن چشم پدرش را مقصر می دانست مبنی بر اینکه زمین های زیادی را احداث کرده بود و بعد با قیمت اندک به عمویش فروخته بود و علت تمام بدبختی ها و رنج را پدرش می دانست .این درحالی بود که ادعا میکرد که از اول دبیرستان خودش خرج خودش را تامین می کرده آنطور که در دانشسرا حقوق می گرفته و مخارجش را تامین می کرده است !حال آنگه حضورش در دانشسرا بخاطر همین نکته بود که اغلب از بین افراد با استعداد که توان مالی نداشتند پذیرفته می شدند ! و سعی و تلاش پدرش تا به سن و سال دبیرصستان وحقوق آن دوران را معطوف به پدرش نیم دانست .پس نتیجه می گیریم که اگر ما مشکل بینائی نیم داشتیم واگر اینطور فکر کنیم قطعا در مورد دیگری باز هم والدینمان را مقصر می دانستیم .
در مورد تکرار فرزند معلول توسط والدین ! من خانواده ای را می شناسم که فرزندی به دنیا آوردند که هم اکنون هم زنده است و بالغ از ۲۵ سال است که عقب افتاده است و علی رغم اینکه تا بیست سالگی بیشتر زنده نیستند این گروه تا کنون زنده هستند و مشکلات عدیده ای هم دارند که با بزرگ شدنشان مشکلاتش هم بزرگ شده است .والدینش در همان روزها تصمیم گرفتند که دیگر بچه دار نشوند و این بود تا همین اواخر که قصد تجدید فراش داشتند اما متاسفانه امکان آن دیگر برایشان میسر نیست ! لذا نتیجه می گیریم که همهامور بر مبنای تصمیم ما نیست و نسبی می باشد .
همه چیز علت و معلول دارند و هرگز قابل پیش بینی نیستند و علم هم بر مبنای احتمال است . من برم ناهار بعد می آم وبفرذمائید ناهار زهره خانم که شام ندادند لااقل از ناهار امروز نمانم .

درود
وقت بخیر ، داشتیم از گرسنگی تلف یم شدیم .ها ببخشید تلف شدن را برای حیوانات می نویسند !داشتیم می مردیم ولی الحمدالله بخیر گذشت والان نامردیم ! خوب کجا بودیم .هر جا هستیم نقطه سر خط .
روزگاری را نهچنداندور یادم هست که حتی به اندازه ای اذیت می شدم و کامپیوتر داشتم ولی افسوس و صد افسوس از لحظه ای بتوان با آن کار کرد !آنقدر افسرده بودم وناراحت که خدا می داند و بس .در آنروزگار شاید دلم یمخواستم که هرگز آنبلا بر سرم در نیم آمد اما همه آنها گذشت و گذشت و الان با لطف وکرم الهی با تعداد زیادی از دوستان توانا در این محله و گروه کوران سعید درفشیان و سب روشن آشنا شدم و دیدم که می توان با این همه مشکلات باز هم ادامه تحصیل داد ، می توان با کامپیوتر کار کرد و چت کرد و … همه اینه در رفع محدودیت های من کمک کرد الان وقتی یادم یم آید که روزی با کامپیوتر کار می کردم و می دیدم را و الان که می توانم با کامپیوتر کار کنم در حالی که نمی توانم ببینم و نافص بینائی هستم !نه تنها تفاوتی در آن نیم بینم بلکه قدرت وتوانائی من در این لحظه با اینکه هیچچیز زیادی از کامپیوتر نیم دانم به مراتب بیشتر و بیشتر از آن دوران است.اعتراف می کنم خیلی بیشتر از دوران دیدن می توان بخوانم ، بنویسم ، با دوستان حرف بزنم اگر اسکایپم درست شود و اکس پی حمایت کند !نرمافزار جدید را بگیرم !- خلاصه برخی موقع ها خانواده ام اعتراف می کنند که ما یادمان می رود که شما مشکل دید دارید ۱؟ بله دوستان من از نظر اطلاعات و کار با کامپیوتر و انجام راهنمائی های حسابداری م یتوانم به صراحت بگویم که از خیلی از همکاران قبلی خودم فراتر و توانمند تر هستم هر چند که شاید نرم افزارهای آنان را و اداره ام را نتوانم بخوانم و پشتیبانی نکند اما در اجرای قانون و تسلط بر قانون در جهت رفع مشکل الحمدالله توانمندم .یک خاطره را می گویم بخاطر روشن شدن وضعیت آینده هرکدام از ما انشاءالله در هنگام حصول سلامتی بینائی :
در سال ۱۳۷۳ برای راه اندازی و مهیا کردن نمازخانه محل کارم که روز بعد می بایست توسط رئیس اداره ام افتتاح شود به حرکت در آمدم و با موتور در خروجی شهر و با برخورد با عابری پیاده مصدوم شدم .این صدمه تا نهایت بی هوشی و فشارهای ناشی از آن ادامه داشت بمدت تقریبا بیست دقیقه بی هوش بوده و بعد از آن به هوش آمدم و تقریبا با قدرت فزاینده ای در بیمارستان به هیچ کسی اعم از پرستار و اقوام اجازه بستری نمودن مرا ندادم ! و حتی یک یاز اقوام را که بهزور متوسل شده بود را به حد خفگی رساندم و دقیقا عنوان میکردم که من در حال رفتن به نماز و نمازخانه و این ح رف ها بودم و درخواست رها کردنم را داشتم .بطوریکه با زور مرا به داخل تاکسی انداختند و به مرکز استان بردند بعد از ساعتی و چهل دقیقه حرکت رد مسیر حواسم برگشت و من به اصطلاح از خواب برخواستم .قبل از بازنمودن چشمان برایم سوالات متعدد مبنی بر اینکه من درون ماشین چه کار میکنم .من به سمت دیگری می رفتم و الان چرا به این سمت می روم .من برای تزئین نمازخانه در حال رفتن بودم و و این اطرافیان در این محل با من بنودند ۱که چشمانم را با زحمت کشودم بار اول نشد و بار دوم نشد بطوریکه سرم داشت منفجر یم شد !؟ بالاخره با تعجب به اطرافیان خود نگریستم و مجدد چشمانم رابستم و شناختم .بله پدر ،عمو و عمو زاده ام و رانده نیز هم کلاس یام بطوریکه خواستند آزمایشم کنند که حواسم سر جا آمده یا خیر که گفتم با راننده هم کلاس بودم در کلاس چهارم ابتدائی و باورتان شود که راننده مدتی فکر کرد تا سخن مرا تائید کرد !بله دوستانی که در تصورات خودتان هستید مطمئن باشید اکثر شما در صورت بینائی تعلق خاطر زیادی به اینمحله خواهید داشت .دیگر اطلاعات شما برای افراد دیگر پایه خواهد بود .این وظیفه همه ما است تا با ادامه دادن حضور خودمان نقاط قوت باشیم برای پیگیری و اطلاع رسانی و حمایت از افرادی که با آن مسئله درگیر هستند .یکی از نقاطی که مورد توجه من است ببخشید نکاتی که ، این است سینوهه در بندر که مورد هجوم دشمنان بود وارد شده بود و آن بندر بنا به مشکلاتی که داشت و فرمانده قسم خورده حتی دوستان خودش را نیز بهگمان دشمن بودن کشته بود و غلام سینوهه نیز از دوستان آن بود اما به دلیل مشکلات زیاد و دم خوراک کافی که موجب شدهبود تماماستران خودشان را بکشند تا زنده بمانند و کار به جائی رسیده بود که تمام چرم ها را هم میخوردند آن غلام را به اتهام دزدیدن چرم های استران به زندان انداخته بود و آن زندان زندان بان نابینائی داشت که زندانی به او قول داده بود تا در برابر نان وحداقل غذا بینائی اش را به او بازگرداند!و زندان بان نابینا نیز اندک غذائی را به بهای گزاف برای او محاسبه می کرد تا روزی که سینوهه از زندان ها دیدن کرد و به طرق معجزه آسائی او را یافت !زندان بان به منظور حصول به طلبش و درمان او را در جای تاریکی قرار داده بود و با سنگ کاملا مستورش کرده بود .بالاخرهنوکرش را شناخت و مجبور شد با خواهش های نوکرش اقدام به درمان نابینا کند و توانست با علم خودش بینائی را به او بازگرداند هر چند که مدت کوتاهی بینا بود و دوباره نابینا شد .حال دوستان وقتی ۱۳۵۰ سال قبل از میلاد می توانستند نابینا را بینا کنند پس با این همه تکنولوژی قطعا به زودی زود این عمل در جهان کنونی نیز فراگیر خواهد شد .و من مطمئن هستم که با عجین شدن نابینائی برای هر کدام از ما با بینا شدن نیز تا مدتها وابستگی ودلبستگی عجیبی به اینمحله خواهیم داشت .
آرزو بر جوانان عیب نیست .امابا تکیه بر علوم جدید و با رحمت و مشیت الهی حتما بر این مهم فائق یم آئیم .و با پی بردن به علت آن معلول نابینائی را در هم خواهیم شکست و بعد به زیارت ائمه خواهیم رفت .امام رضا قطعا و بدون شک ارتباط ما را با خدایمان مستحکم تر می کند و با حضور در آن محل از روح و روان پاک برخوردار می شویم و برای ما رحمت است زیارت حرم این بزرگوار .با حضور در آن راه وصول به سلامت بینائی را سریعتر می پیمائیم .ما با لطف ائمه عزیز و با پیشرفت علم که در نص صریح قرآن نیز آمده به سلامتی بینائی حصول می یابیم و سپس از تمام قواب بهر می بریم تا هم نوعانمان نیز به سلامتی نائل آیند .
آرزوی ما سربلندی است ،سرافرازی است به هر راهی که موجب کمک به هم نوعانمان و خودمان شود .حال با دیدن یا ندیدن .هر کس با توان خودش با ابزارهای موجود خودش و بیشتر با توشه واعمال خودش در طی مسیر حق می تواند طی طریق کند و ما به مراتب از همه افراد جامعه پیشقدم تر و راسخ ترین هستیم .

یه درود ویژه به عمو قنبر گرامی
خب اولش خیالتون رو راحت کنم که شام نبود
این قضیه, بچه زمین تناول فرمودم, خیلی جالب بود
من دوتا کامنت شما رو کامل خوندم
فقط میتونم بگم بی نهایت سپاس گزارم
اگه بخام تجزیه تحلیل کنم خیلی زیاد میشه
کلا کامنتهای شما همیشه پر از نکته و حکایته
و واقعا هم که به جا و سنجیده مینویسین
بازم ممنون بازم سپاس
ایام به کامتون باشه و شاد و پاینده باشید

سلام بر همه ی عزیزان و خانم مهندس بخاطر طرح این بحث, اما از سعید عزیزم تعجب میکنم که چرا این بحث غیر ضروری را مطرح کرد؟ البته قصد دمپایی انداختن و اینجور چیزا را ندارما بلکه برعکس در حالی که دست نوازش رو سرش میکشم اونم از نوع شهرضایی اصیلش ازش انتقاد میکنم. سعید میدونه که خیلییی دوستش دارم پسر چی خوبیه.
ولی اصولا جای این بحث اینجا نیست چون افراد بینا هم هستند و شاید چندان خوشایند نباشد که ببینند ما درگیر چه مباحثی هستیم.
اما سعید جان و عمو قنبر و دیگر بچه های نازنین ببینید اصولا از کلمه ی کور در جاهایی استفاده میشه که بخواهند کسی را تحقیر و کوچیک کنند. اگر تا حالا با فردی بینا بحثتان شده باشد احتمالا دیدید که اون فرد بینا میگه اگه … نبودی چنین میکردم و چنان میکردم.
در مورد مثالی که سعید زد که اگر ضربه ای به چشم کسی بخورد و شدیدا درد بگیرد می گوید که …شدم, خب سعید جان این به این خاطر است که اون فرد میخواهد اوج درد و شدت ناراحتیش را بیان کند, و دیگه اینکه هنوز مبتلا به ندیدن نشده. اگر خود ما هم مثلا در معرض صدای بسیار بلند قرار بگیریم وقتی صدا تموم شد میگیم آخیش خوب شد که تموم شد داشتم کر میشدم. چرا اینطوری میگیم چون هنوز کر نشده ایم. یا اگر پایمان درد بگیرد می گوییم داشتم شل میشدم, چرا میگیم چون هنوز نشده ایم, و فقط میخواهیم شدت ناراحتی و رنجمان را بیان کنیم.
شما فرض کنید که در مجلسی نشسته اید, آیا واقعا خوشتان میآید که مجری بگوید مثلا حضور کوران محترم را گرامی میداریم و به آنها خوشآمد می گوییم. و…
آیا خوشتان میآید که کسی صدایتان بزند آقای کور محترم. اصولا کور با محترم جور در نمیآید, چون در فرهنگ ما اینطور جا افتاده که از کور برای مواقع ناخوشایند و ناجور استفاده کنیم.
آیا خوشتان میآید که اشکان و امیر و شهروز از این هفته در برنامه زندگی ادامه دارد بگویند عرض سلام داریم خدمت کوران عزیز و شنونده و…
در فرهنگ ما کور به معنی به بن بست رسیده به آخر خط رسیده مثل نقطه ی کور, خط کور, و…
همچنین کلماتی مثل کورکورانه هم در جاهای منفی بکار میروند یعنی از روی جهالت و ناآگاهی عمل کردن.
پس نمیتوانیم با استناد به این کلمات و واژگان نامأنوس و منفی به این نتیجه برسیم که اشکال ندارد اگر به ما هم بگویند … .
ببینید عزیزان, نابینا, اتفاقا کلمه ی بجا و منطقی هست, ما صدها کلمه و صفت در فارسی داریم که با نا, منفی میشوند, مثل نابود در مقابل بود, ناکام در مقابل کام و کامیاب, ناشایست در مقابل شایسته و شایستگی, نابسامان, ناهنجار, ناخوشایند, ناآگاه, و کلمات بسیار دیگر.
یکی از این کلمات هم بینایی است که یک صفت میباشد, حال وقتی کسی این صفت یعنی بینایی را ندارد طبیعی و منطقیست که بگویند او نابینا است یعنی دارای صفت بینایی نمیباشد و فاقد بینایی است.
پس خواهش میکنم حال که یک کلمه منطقی و ادبی در مورد ما بکار رفته خودمان خرابش نکنیم و اجازه دهیم مردم از همین کلمه و واژه استفاده کنند.

آخ جون عمو . وایی اصن حسش نبود جواب آقای قنبرو بنویسم . گناه داشتم خب دستم خسته میشد . یه عالمه چیز باید مینوشتم . میسی از جوابیه . این قسمت نقطه ی کور و اینا . و قسمت منفی کردنو اینا رو به چه شدتی خوب اومدی . میسی

آقای قنبر . خخخ . من بر ماستم .
آقای درفشیان . دمپایی ندارم والا . دوستیم . امیدوارم دلخورتون نشده باشه .

درود! خوب اینجا از شام که خبری نیست ولی از ترکیه و سوریه هتما خبرهایی هست،‏ در ضمن من از روی میز پایین بیا نیستم،‏ شما میتونید به اردوی ناطقی بیایید و روی سفره یه بار مصرف شام بخورید،‏ راستی من قرار بود امسال با ناطقی به اردو نروم،‏ اما وقتی مجتبی اردوی ماسوله را پخش کرد و من دانلودش کردم،‏ دلم زودتر از خودم رفت،‏ منم برای اردوی بانه پول واریز کردم و بانه لغو شد،‏ ناطقی میخواست پولمو پس بدهد که گفتم:‏ بگذار برای شمال…‏ او گفت تو قرار بود شمال نیایی،‏ گفتم:‏ درستس،‏ اما دلم زودتر از خودم رفتس! حالا قرار شدس برای راحتی و آسایش بچه ها در اتوبووووس من با اتوبوسهای ترمینال به اردو بروم! یاد شیطنتهای پارسال بخیر!‏

منطق میگه من صرفا از جهت خنده و شوخی یه چیزایی تو کامنت اول نوشتم و نهایتا اگه پیام جدی هم داشت این بود که مواظب باشیم خودمون رو با القاب آنچنانی ننامیم که ربطی به دیدن و ندیدن نداره.
طبیعیه که هیچ نابینایی دلش نمیخواد بهش بگن کور.
کافی بود هیچ کس هیچ چی در موردش نگه و بحثش رو باز نکنه.
اون جوری شوخی خالی بود و شایدم بعضی از بین خودمون نکته ای و اشاره ای ازش میگرفتن.
ولی وقتی بحثش باز شد، دیگه شده و کاریش هم نمیشه کرد.
الان هم هر چی بیشتر بگیم، حاشیه و دردسر و ایجاد گرایشات منفیش بیشتر میشه.
پس توصیه میکنم ولش کنید.
آقا من گفته بودم عاشقم! خوحرفموپس میگیرم!

فکر کنم همه به یه نتایجی رسیدن که: مواظب باشیم خودمون رو با القاب آنچنانی ننامیم
که ربطی به دیدن و ندیدن نداره
یه بار من و و دوستم رفته بودیم دانشگاه, یکی ازین کارمندای اونجا خیلی با ما رفیق شده بود خدایی به کارهای ما هم خوب رسیدگی میکرد
یه دفعه گوشیش زنگ خورد
میدونین چی گفت خخخ
گفت مامان, مامان, دوتا کور اینجان, گناه دارن بذار کارشون رو راه بندازم بعد زنگت میزنم
خخخخ
کور یه جورایی آدم رو تحقیر میکنه و نابینا هم منفی شده ی بیناست هم محترمانه تر و منطقیتر

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
دست رو دلم گذاشتید که دلم خیلی خیلی پر از خونه شکلک بغض
البته شما که نه ولی کلاً با دیدن این پست خیلی ریختم بهم
بین دو راهی موندم که بنویسم یا نه؟
اما بلاخره مینویسم راستی بدونید که یه کمی هم حالم دست خودم نیستش اگه حرفی زدم که یه وقتی باعث ناراحتی کسی بشم از همینجا معذرت میخام
من مرتضی علی وردی نابینای مادرزاد مطلق می باشم به نظر من ازدواج فامیلی پدر و مادرم دلیل نابینایی ما نبودند البته یه برادر دیگه و یه خاهر دیگه هم دارم که برادرم هم مثل خودمه
ولی بسیاری از خانواده هایی بودند که ازدواج فامیلی کردند ولی هیچ مشکلی برای فرزنداشون اتفاق نیفتاد همشون سالمن
من نمیدونم باید تابان کدوم گناهمو میدادم که باید از همون اول کودکی نابینا میشدم چرا من؟ یکی از دوستانم که بهش گفتم که چرا باید من نابینا باشم و تو بینا گفت خدا میدونه اگه بینا بودی گند میزدی به زندگیت و خلاصه خیلی زخم زبونهای دیگه بهم زد
یعنی چی که خدا میدونه اگه قرار بود که من آدم بدی باشم به خودم مربوطه و اگه قرار باشه که آدم خوبی باشم هم باز هم به خودم مربوطه
ولی به گوش این خدا نمیره که بابا اگه ما آدمها مختار هستیم پس بذار خودمون برای خودمون تصمیم بگیریم
بچه ها من چند بار به حرم و مساجد و خلاصه خیلی جاهای مذهبی برده شدم و دخیل بسته شدم
یادمه یه روزی رفتیم توی یه مسجدی که میگفتن که از اینجا خیلیها شفا گرفتن خلاصه رفتیم مادرم دستامو بست به یه نمیدونم ممبر بود تخت بود چی بود نمیدونم
بعدشم رفت از پیشم کجاشو نمیدونم شاید همون نزدیکا بود
یه کم که گذشت یه حشره ای منو نیشم زد که هرچی تلاش کردم که دستمو باز کنم و خودمو بخارم و یا از خودم دفاع کنم نتونستم و هی درد کشیدم درد درد درد شکلک نم نم بارون
حالم اصلاً خوب نیست نمیدونم دارم چی مینویسم شاید هم منتشرش نکنم
اما دوستان بدونین که ما حتی چندی پیش بهمون گفتن که باید برید تهران برای شما آزمایش کنند شاید بتونن علت بیماری شما رو بفهمن
ما رفتیم کلینیک نگاه تهران زیر نظر دکتر لبافی نژاد یه چندتا آزمایشی ازمون گرفتن و یه تکه از پوست ما هم برداشتن و تا حالا هم هیچ خبری از اونها نشده است
به هر حال من بیناییمو میخام اما دیگه نه از خدا و پیغمبر و نه از این مذهبیها ولی از علم پزشکی میخام
ببخشید منو که خیلی احساس میکنم خیلی نوشتم
با تشکر خدا نگهدار

سلام آقا مرتضی, از یه طرف ناراحتم که ناراحت شدین, از یه طرف هم خوب شد که درد دلتون رو گفتین
من کامل خوندم فقط میتونم احساس هم دلی و همدردی کنم
امیدوارم آزمایشهاتون به یه نتیجه ی مطلوبی برسه
یه مزیت خیلی فوق العاده ای که این محله داره و منو جذب خودش میکنه اینه که حس همدردی و همدلی اینجا زیاده
درسته ممکنه از شنیدن درد و دل همدیگه ناراحت بشیم ولی حد اقلش اینه که روحمون سبک میشه
نگران نباشید که همه هم دردیم
امیدوارم خبر شادیهاتون رو بشنومم
در پناه حق

سلام.
یکی از چیزهایی که در دنیای ندیدن من رو عذاب میده، عملکرد و رفتارهای بعضاً غلط یا نامناسب تعدادی از دوستان نابینا هست که باعث میشه یه برچسب زشت به افراد نابینایی بخوره که دارای اون عملکردها نیستن.
البته این اشکال جامعه هم بزرگه که مشکل یا ویژگی ناپسند عده ای رو به همه تعمیم میده.
از مواردی که من رو خیلی اذیت میکنه، به چند موردش اشاره میکنم:
۱. تیکهای رفتاری مثل داشتن حرکات زائد و حرکت دادن بی اختیار و از روی عادت بدن و دست یا سر در جاهای مختلف.
این اشکال حتی در مورد افراد تحصیلکرده هم به چشم میخوره.
مثلاً من از یکی از دوستای بینا شنیدم که تو برنامه زنده ی تلویزیون، یکی از افراد نابینا به عنوان یه فرد تحصیلکرده و موفق دعوت شده بود و اون همنوع گرامی، ناخودآگاه داشت تکون میخورد.
البته در مورد بعضی از افراد این حرکات، به خاطر هیجانهای مقطعی پیش میاد و برای بعضی دیگه به شکل عادی در اومده و همیشه این مورد وجود داره.
۲. قرار دادن دست در داخل چشم یا روی چشم که باعث میشه حتی کم کم روی ظاهر صورت و به خصوص چشمها هم اثر بذار.
۳. پرخاشگری و احساس صاحب حق بودن به خاطر ندیدن.
بعضی از دوستان به خاطر ندیدن فکر میکنن جامعه باید به اونها باج بده.
من با امتیاز دادن جامعه به طور منطقی برای ایجاد فرصتهای برابر کاملاً موافقم ولی با زیاده خواهی ما نابیناها به هیچ وجه!
۴. بدزبونی: گاهی با خودم فکر می کنم اینکه قدما میگن حیا به چشمه یعنی چی؟
متأسفانه به نتیجه هم رسیدم.
یعنی بعضی از ما بچه های نابینا به خاطر ندیدن چهره ی مخاطبمون شاید متوجه اثر بعضی از کلمات و جملات نیشدار روی اونها نشیم و شوربختانه به این لحن بیشتر و بیشتر ادامه بدیم.
این مسأله نیازمند اینه که ما خیلی بیشتر به حرفی که می خوایم بزنیم فکر کنیم تا به زودی به کار نبردن حرفها و کلمات نیشدار، از قاموس ذهن و زبونمون حذف بشه.
البته تعداد افراد شریف، محجوب وقابل احترام نابینا خیلی خیلی زیاده ولی به قول یه ضربالمثل نمیدونم کجایی، تا خوبی بخواد حرکت کنه، بدی به مقصد رسیده.
به همین دلیل، این اقلیت، جلوه ی بیشتری پیدا میکنه.
۵. من رفتم تا کتک نخوردم.

آی گفتی بنده ی خدا آی گفتی,
امان از یه سری رفتارهای نادرست نابیناها
من نمیگم خودم خیلی آدم درست و درمونیم
مثلا من خودم میدونم زود جوش میارم ولی حد اقل سعیم بر این بوده که تو اجتماع خودمو کنترل کنم
من قبول دارم خیلی ازین رفتارها تقصیر خانواده هام هست ولی وقتی یه نابینا دوستاشو میبینه یا تو اجتماع میگرده و از همه مهمتر عقلش کار میکنه باید واسه برطرف شدن تیکها و رفتارهای نادرستش خودش تلاش کنه
این دست کردن داخل چشم هم فکر کنم خودش یه نوع تیک باشه
یه رفتار دیگه ای هم که من دیدم و خیلی عذاب میکشم و حرص میخورم اینه که بعضی از نابیناها اگه ثابت هم نشسته باشن دستشون رو مدام میکشن اطرافشون حالا میخاد اطرافشون آدم باشه یا وسایل باشه
خیلی افتضاحه خیلی
امیدوارم کسانی که این کامنتها رو میخونن و ازین رفتارها دارن, هم اینکه ناراحت نشن هم اینکه سریعتر واسه برطرف شدن تیکهاشون اقدام کنن
مرررسی بنده ی خدا
مطالبت به جا بود

به نظرم رفع این مشکلات در یه مربع یا چهارضلعی امکان داره:
ضلع اول: خانواده که بدون هیچگونه دلسوزی لحظه ای و بی مورد، از همون دوران کودکی با تیکها به طور مناسب و به دور از خشونت افراطی برخورد کنن.
ضلع دوم: معلمین و فضای مدارس که با تدابیر مناسب از ایجاد و پیشرفت اینگونه مشکلات جلوگیری کنن.
ضلع سوم: ایجاد یه جامعه ی فراگیر که افراد نابینا ا همون دوران کودکی با بچه های غیر معلول همبازی بشن.
این باعث ایجاد درک متقابل میشه.

ضلع چهارم: تا این ضلع نباشه بقیه ی اضلاع نتیجه نمیدن.
باید خود فرد به تصویر زشتی که با عملکرد غلطش در اذهان دیگران به وجود میاره واقف باشه وگرنه هرگز اراده ی جدیی برای تغییر وضعیتش به وجود نمیاره.

میگم مرتضی! داداش خیلی سختش کردی که!
از این به بعد اگه بینایی بهت گفت خدا میدونسته تو سرنوشتت فلانه و نابینات کرده که این جوری نشه، بگو آره و میدونسته که اگه تو هم چشم نداشتی و مجبور میشدی با شرایط سختی که من داشتم درس بخونی، تو کوچه و خیابونای درب و داقون تردد کنی، مدام سعی کنی خودت رو به همه ثابت کنی، در عین داشتن مهارت و تخصص صرفا به خاطر نابینایی استخدامت نکنن، حتّی اگه چهل سالم از عمرت میگذشت و به موقعیتهای خوب رسیده بودی، باز جایی که نمیشناختنت اگه میخواستن از خیابون ردت کنن، به دوستشون میگفتن منتظر باش من این بنده خدا رو از خیابون رد کنم گناه داره، و کلی چیزای دیگه، حتما تا حالا خودت رو کشته بودی!
اینم بدون که خدا هیچ وقت چنین کاری در حق کسی نکرده!
همه ی اتفاقات در عالم ناشی از علت و معلوله و بعضی وقتا هم کمی شانس قاطیش میشه!
یه بار دیگه هم گفتم این شانس یه جور انرژی مثبته که اگه مثبت فکر کنی میاد به سمتت و اگه منفی فکر کنی اونم منفی میشه!
پس امیدوار باش!
سرعت پیشرفت علم امروزه خیلی زیاده و حجم اطلاعات با تصاعد هندسی زیاد میشه.
اصلا بعید نیست که تا چند سال دیگه مشکلات زیادی از جمله نابینایی کاملا قابل حل باشه.

اگه ضلع خود فرد با ضلع خانواده باشه بقیشم کم و بیش درست میشه
میدونی من توجه کردم بعضی از بچه ها اصلا نمیدونن که این حرکتشون اشتباهه
اینجاست که خانواده یا یه دوست دلسوز خیلی به کار میاد
معلمها هم به خصوص اگه هم نوع باشه خیلی میتونه به بچه ها کمک کنه
من یادمه اول راهنمایی که بودیم هممون عادت داشتیم سرمون رو بذاریم رو میز و درس رو گوش بدیم
یکی از دبیرهامون با اینکه نابینا بود به این عادت اشتباه ما پی برده بود
خدا واسش خوب بخاد این عادت رو از سرمون انداخت
سال دوم که من رفتم مدرسه عادی اینقدر خوشحال بودم که اون حرکت از سرم افتاده و مثل بقیم
اگه همه این مربعی که شما گفتی رو در نظر بگیرن عالی میشه
به خصوص افرادی که دستشون بازه و علمش رو هم دارن که چطوری با بچه ها رفتار کنن که ناراحت نشن مثل پدر و مادرها یا معلمهایی که ازینجا دیدن میکنن
من خودم اگه یه رفتاری رو ببینم و متوجه بشم که اون شخص ظرفیتشو داره بهش تذکر میدم خیلی جاها هم کارساز بوده خدا رو شکر
همیشه هم با دوستایی که ارتباط نزدیک دارم یاد آوری میکنم که اگه رفتاری از من دیدن بهم تذکر بدن
بازم ممنونتم که وقت میذاری

ببخشید که من دوباره مزاحم میشم!
میگم یه سؤالی هست که چند روزیه حسابی ذهنم رو به خودش مشغول کرده!
واقعا شرمندهم که میخوام چنین جسارتی بکنم!
به خدا چاره ای ندارم و اگه لازم نبود نمیپرسیدم!
اصلا وقتی فکرش رو میکنم و میبینم واکنش شما در مقابل این سؤال چقدر میتونه وحشتناک باشه، تنم میلرزه! ولی باید بپرسم!
پیشاپیش بگم که کسایی که در مورد من قضاوت نا جوان مردانه و نا عادلانه بکنن رو به هیچ وجه نمیبخشم!
امیدوارم این سؤال من به کسی برنخوره و موجبات حاشیه هایی که الان تو ذهنم هست رو فراهم نکنه!
باید جای من باشید تا بفهمید به تنگ اومدن و مجبور شدن یعنی چه!
خدایا! خودم رو به خودت سپردم و با اجازه تون سؤالم رو میپرسم!
میگم! پس کی شام میدید؟!
آخیییییش! راحت شدم!
گرچه این تنها سؤالم نبودا!
ما که همه مون یه جا نیستیم!
شام رو برای هر نفر پست میکنید؟
یخ میکنه تا برسه که!
اصن خراب میشه! مگه وضعیت افتضاح مرسولات پستی رو نمیدونید!
شایدم قراره همه رو دعوت کنید یه جایی بعد شام بدید!
اگه این جوریه خب زودتر دعوتنامه رو بفرستید، بالاخره آدم میخواد هماهنگ کنه، برنامه ریزی کنه!
شاید بلیط گیرمون نیاد خب!
من از اون شبی که این پست منتشر شد، شام نخوردم یا نهایتش یه دو تا لقمه قوت لا یموت خوردم!
آخه خدا رو خوش میاد مردم رو میذارید سر کار؟!
خوبه یه نفرم بیاد همه تون رو اینجوری بذاره سر کار و بعضیاتون رو هم سکته بده؟!

هاهاهاها
اوووه
من که قلبم افتاد کف دستم
کلی فکر کردم چی شده چی گفتمو اینا
خخخ
تاآآآ آخرش بشینید حالا آخرش کجاست رو خدا میدونه خخخ
فقط زیادی نخورین که اگه من بفهمم کسی سیره و بخاد یه کم از غذاهای اصفهانی ها رو هدر بده منصرف میشم حااالااا گفته بااااشم خخخ

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
داداش سعید میشه واضحتر بفرمایید کدوم شانس؟
پدر و مادرهای ما مگه با بقیه چه فرقی داشتن
آیا اونا با بچه هاشون لج داشتن
آیا اونا میخاستن که ما نابینا بشیم
چن هنوز نفهمیدم که چرا نابینا شدم ولی چاره ای نیست باید امیدوار باشم چرا که نباشم هم کاری نمیشه کرد ولی فقط بدونید که منم مثل بقیه دارم توی بدبختی خودم
میسوزم و به اجبار
با تشکر خدا نگهدار

مرتضی! شانس در مورد گذشته کاری نمیکنه!
اگه این جوری که داری فکر میکنی ادامه بدی، تا آخر عمر وضعیتت همین جوری میگذره!
هر چی که بوده، شرایط من و تو الان اینیه که هست و نه باید دنبال مقصر بگردیم، نه فکر کنیم که اگه حل نشد چی کار کنیم!
اگه یه روزی حل شد که شکر! اما فعلا ما باید تو همین شرایط زندگی کنیم و عمرمون رو هدر ندیم!
خیلیاش دست خودمون نیست!
ولی حد اقل میتونیم که بیخودی غصه نخوریم!
تو امروز رو سعی کن شاد باشی، اگه فردا حالت بهتر نشد بیا هر چی خواستی بگو!
ببین من یه آدم ۳۵ ساله و بیکار که شش سالم هست که ازدواج کردم!
نه خونه دارم، نه کار دارم، نه پس انداز دارم!
بعضی وقتا هم حالم خیلی بدتر از اینی میشه که الان حال تو هست.
ولی تو این لحظه خونه ی همسایه مون عقد کنونه و من با صدای ارکستر عروسی نشستم حال میکنم و کامنت میدم!
به همین سادگی!

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
از این پیشنهادت ممنونم داش سعید ولی نمیدونم باید چی کار بکنم تا آروم بشم
دیگه بریدم با خودم روزی چند بار آرزوی مرگ میکنم
این مسئله برام تازه داشت یه کمی فراموش میشد که این پست حسابی منو تکوند
البته باز هم تشکر میکنم از صاحب این پست و دوستانی که مشارکت کردن چرا که بلاخره توی این پست و کامنتاش کلی چیز میشه یاد گرفت ولی هرکی با دیدگاه خودش یاد میگیره
من فعلاً یاد مشکلی افتادم که به بدبختی تمام توی ذهنم به ته ذهنم انداخته بودمش ولی با کمال پر رویی اومد و حالمو بد جوری گرفت
به هر حال متشکرم از اینکه کامنتمو جواب میدید و من را دلداری میدید
راستی من یه پستی رو منتشر کردم که وقتی منتشر شد خودم مسافرت بودم اگه اونجا هم برید و منو از تجربیاتتون آگاه کنید خوشحال میشم
با تشکر خدا نگهدار

با سلام خدمت شما دوستان عزیز
زهره خانم خدا نکنه اصلن خدا منو مرگ بده اصلن من چرا این کامنتو نوشتم که خداییش باعث ناراحتی شما بشم شرمنده ام منو ببخشید
آخرش باعث ناراحتی شما شدم من قصد ندارم که هیچکی از من و حرفام ناراحت بشه بیخیال همه چی ولش کن
شکلک خنده
با تشکر خدا نگهدار

بازم سلام بچه های ناز نازی. در مورد بند ۴ سخنان بنده خدا که به حیا به چشم است اشاره داشت باید عرض کنم که این ضرب المثل دو طرفه است
یعنی همان قدر که ممکن است یک فرد نابینا بخاطر ندیدن چهره طرف مقابلش بدون در نظر گرفتن تأثیرات سخنانش روی طرف, حرفهایی بزند که شایسته نباشد, در مورد فرد بینا هم صدق میکند که از آنجا که میبیند طرفش نابیناست و لذا نمیتواند با نگاه او را محدود کند, بخود اجازه میدهد که هرطور خواست با طرف نابینایش سخن بگوید پرخاشگری کند ناسزا بگوید و… .
پس نباید فقط خود را سرزنش کنیم بلکه افراد بینا هم باید بیاموزند که هنگام عصبانیت و صحبت کردن با یک نابینا, شأن و منزلت او را در نظر بگیرند.
ظاهرا در صندلی داغم بود که به این مسئله اشاره کردم و گفتم که از همسر یکی از دوستان که این همسر بیناست پرسیدم که چرا شما خانمهای افراد نابینا معمولا از شوهرانتان حساب نمیبرید و معمولا کار خودتون را میکنید؟ و بعد از بحثهای فراوان به این نتیجه رسیدیم که چون نابینایان نمیتوانند با نگاه روی طرف مقابلشون تأثیر بگذارند و او را از خیلی سخنان یا حرکات یا مخالفت ها و موافقتهای بیجا بر حضر دارند, لذا این همسران معمولا میدان را برای خود باز میبینند و آنچه نباید بشود میشود.
در مورد ۴ضلعی که باز بنده خدا به آن اشاره داشت که یکی از آنها معلمان و مربیان هستند که البته درست هم هست و این افراد نقش بسیار مهمی در شکل گیری شخصیت نابینایان دارند, لذا به همین خاطر است که من هم مانند یونسکو با معلمین همنوع بویژه در دوران ابتدایی مخالفم. رفتار کودکان و دانش آموزان حتما باید زیر نگاه تیزبین معلمین و مسؤولین مدارس باشد و مرتبا سعی در اصلاح رفتارهای ناهنجار این کودکان داشته باشند, که خب متأسفانه ما که خود نمیبینیم قادر نیستیم از عهده این مهم بخوبی برآییم.
نکته ی سوم هم در مورد شانس بود که سعید عزیز به آن اشاره کرد و گفت که اگر به شانس با دید مثبت بنگری, نتیجه مثبت هم در پی خواهد داشت, و خانم مهندس با این نظر مخالفت کردند, باید عرض کنم که خانم مهندس امروز این فرضیه به اثبات رسیده که چنان چه فرد مثبت اندیش باشد یا به قول معروف موج مثبت از خود ارسال کند, این مثبت اندیشی در زندگی فرد مؤثر خواهد بود و چنان چه فرد منفی باف و منفی نگر باشد قطعا تأثیرات منفی این تفکرات را خواهد دید.
پس دانشمندان روانشناسی امروز بر مثبت اندیشی و ارسال موج مثبت بسیار تأکید دارند چون ذهنیات ما در اعمال و رفتار ما تأثیر انکار ناپذیر دارند, که منظور سعید هم همین بود که باید مثبت اندیش بود امیدوار بود باید عزت نفس داشت. البته نه از نوع کاذب و دروغینش.
و اما نکته چهارم و دردناک اینکه همه ی ما به نوعی طعم تلخ افکار غیر اصولی مذهبی را چشیده ایم, بیشتر ما را خواسته اند که با دخیل بستن و دعا و ثنا شفا دهند که حتی یک مورد هم نداشته ایم که این امور به نتیجه رسیده باشند.
من هم در نظرات مختلفی که داشته ام و حتی گروهی از عزیزان با آن مخالفت کردند, همین را خواسته ام بگویم که ما نباید از مذهب و دستگاه آفرینش انتظارات بیجا داشته باشیم, در جهان رابطه علت و معلولی برقرار است, و قرار نیست و ناموس طبیعت بر این بنا نشده که با دخیل و اموری از این دست تغییری حاصل شود.
فقط باز این را تأکید میکنم که این به این معنا نیست که خدا یا دیگران ناتوان و ضعیف هستند و نمیتوانند تغییری بوجود آورند, بلکه منظور این است که دیدگاه ما نسبت به دستگاه آفرینش اشتباه و غلط است و این ما هستیم که باید تغییر کنیم و عقایدمان را اصلاح نه اینکه مذهب یا دیگر مقدسات مشکل دارند. که خوشبختانه ملاحظه کردم که دوستان گرامیم عمدتا به همین نتیجه رسیده اند و این خود نشانه ی نوعی پیشرفت و تکامل یافته گیست.
شرمنده خیلییی پر حرفی کردم. دوستتون دارم.

سلااام عمو حسین
خب قضیه حیا تو چشمه که لایک
بعد اون قضیه معلم هم تا حدی لااایک
چون همینطور که گفتم این دبیر ما نابینا بود و به ما تذکر داد, در صورتی که بقیه معلمها حد اقل یادم نمیاد که تذکری داده باشن شاید هم اونقدر دوستانه و جدی نبوده که آویزه گوش ما بشه
شانس رو هم شما درست میگین
مثبت اندیشی خیلی خوبه
چیزی که من فکر کنم از صد در صد شاید کمتر از ۵۰درصد دارمش
متأسفانه من در بیشتر قضایا اول نکات منفیشو بررسی میکنم بعد نکات مثبتشو
میدونم خیلی موج منفی داره متأسفم برای خودم خخخ
و در آخر هیچ وقت بابت پرگویی از من معذرت نخاید
واقعا من از کلمه به کلمه کامنتهای بچه ها مطلب یاد میگیرم
همه ی کامنتها در جای خود مفید و سنجیدست
راحت باشین

سلاااام بر زهره مظاهری.
دیدم دیر که اومدم اگه توی این میزگرد هم شرکت نکنم که گردی این میز تکمیل نمیشه، و همه زحمتت هم هدر میره، آخ که مردم از این همه پر مدعایی!! پس سوالها رو به ترتیب و با شماره جواب میدم:
۱. خیر.
۲. بله.
۳. خیر.
۴. خیر.
۵. بله.
۶. بله.
۷. خیر.
۸. خیر.
۹. نمیدونم، شک دارم.
۱۰. بله.
۱۱. به این شرایط عادت کردم.

از اوضاع اینطور استنباط میشه که دیگه هر کی هر چی میخواسته بگه گفته و الان همه منتظر شامن!
حالا من به نمایندگی از بقیه اعلام میکنم که اگه این قضیه ی شام سر کاری باشه، از صاحب پست رسما شکایت میکنیم!
ضمنا این میزگردتون اصلا خوب نبود!
پژو که رفته نشسته وسط میز! هیچ کیم زورش نمیرسه بیاردش پایین!
حالا شام که هیچی! شما لا اقل یه چیکه آب یا یه لیوان شربتی چیزی هم ندادید! گلومون سه چهار روزه اینجا خشک شده!
خلاصه ما اعتراض داریم، به شام نیاض داریم!
اگه کسی فهمید من چی رو اشتباه نوشتم، خودم بهش یه شام میدم!
البته فقط تا ساعت ۳ امروز یعنی ۲۵ دقیقه بعد از انتشار این کامنت وقت دارید!

نه بابا پژو رو که با پژو بردنش
بعدشم روی میز کلی خوراکی بود شما کور, نه چیز, نابینا بودین ندیدین منم سرگرمه سر و سامون دادن به وسایل شام بودم یادم رفت تعارف کنم خخخ
بعدش هم یعنی من کامنت جناب نظری رو نخوندم
من بگم چیرو اشتباه نوشتین؟, نیاز
الهام خانم رو خبر کنید که از الآن آماده بشه واسه شام امشب
دیگه هم فامیلی هم که هستیم کلا خوش میگذره

خب سعید اگه سر حرفت بمونی و یک شام بدی من بهت میگم چی رو اشتباه نوشتی نیاز رو نیاض نوشتی یعنی با ضاد حالا زود باش بجای شام یک عصرونه بده این هم قبوله کی به کیه من الآن گرسنه ام و تا شب هم صبر نمیکنم

خب. همون طور که دقت کردید آقای نظری درست تشخیص دادن! منتها حدود نیم ساعت دیرتر از زمانی که من گفتم!
من گفتم تا ساعت ۳ وقت دارید و کامنت ایشون ۳ و ۲۷ دقیقه منتشر شده!
اما خانم مظاهری! صرفا به این علت که صداقت به خرج دادید و خودتون اعتراف کردید که از رو دست آقای نظری تقلب کردید، این بار از مجازات شما صرف نظر که نه، کمی کم میکنم و به جای یک سال، تا آخر همین امسال از حضور در مسابقات بعدی محروم میشید!
این امکان برای شما وجود داره که تا حد اکثر قبل از شام، اعتراض کتبی خودتون رو تسلیم کنید و زیاد هم امیدوار به رسیدگی نباشید!
چون همون طور که میدونید تو این مملکت جواب اعتراض رو کی داده، کی گرفته!

درود
آهای خبر دارم ،خبر
سعید جان شام داره حتمی می شود ؟ حتمی ؟!
نمی دونم چی شد ؟چطور شد ؟ اما در خواب و بیداری شنیدم که چنین آرزو شد ؟” خدا مرگم بده “!؟ آن هم سه بار واقعا سه بار . آخه جان من این درست است که ما اینطوری شام بخوریم ؟به جان خودم و جان خودتان اصلا راضی نیم شیم ها که یک مو از سر هر کدام از شما کم بشه .آهان مرتضی اصلا تو چی گفتی ها زود باش بگو !با الله حالا شام نخوردی باید خودکشی کنی .اوه زهر خانم تو چرا یک هزار نفر آدم که سیر کردنشان کاری نداره اون وقت دو بار دو بار آرزو می کنی .هاهاهاهاهاهاهاها .
اما خطاب به سعید جان و برادر عزیزم عمو حسین
کور و نابینا هر دوصفت هستند ،هر دو بیانگر وضعیت بینائی ما !اما یکی توسط عموم تکرار می شود و دیگری توسط خود ما .بد نیست واقعا گوشمان مانوس شود با این کلمه یک طورهائی با آن کنار بیائیم .این اختیار رو داریم و دارند که از هر صفتی برای ما استفاده کنند و اصلا هم توهین نیست .خدا را صمد ، کریم ،رحیم و … صدا می کنند و هر کدام با توجه به نیاز و خواسته اش و اصلا هم بحثی ندارد این مورد .فقط باید ما آمخته باشیم ما توقعاتمان را معطوف به این بحث های بی نتیجه ندهیم .به قولی پسر کور یعنی پسری که نمی بیند و پسر نابینا یعنی پسری که نمی بیند !در واقع هر دو کلمه صفت ندیدن را می رساند و ما در سخنان خود از نابینا بهره می بریم در حالیکه مردم عامی این کلمه کور را می گویند .
ضمنا واقعا اگر چشمان من خوب شود و بینا شوم ! مطمئن باشید اگر مقابل صورت من نگویند همواره برای معرفی من از قنبر کور استفاده می کنند .البته هنوز نشنیدم اما از برخوردها می توانم بفهمم .روز عید فطر برای فاتحه یک همکار مذهبی که خانم بود رفتم برادرم با دست هی اشاره می کرد اینطرف و من … همه هم می شناختنم ! اما در خلوت خودم داشتم فکر میکردم که آنها یعنی مردم برای معرفی من نامم را با فامیلم میگویند یا با صفتی که دچارش هستم .آخه خیلی ها توقع دارند اما نمیدانند و جالب تر اینکه هرگز هم باور نمی کنند که شرایط من به قهقرا رفته و تشخیص نمی دهم .اکثر این افراد مرا با فردی خودخواه و مغرور نام می برند .تصورش را کنید .مغروز !بخاطر اینکه چشم در چشمشان نگاه می کنم اما به آنهاسلام نیم کنم !؟ و آنها هم با غرور نگاهم میکنند و با کدورت از کنارم میگذرند و بعدا گلایه می کنند .وای خدای من سخت تر از نابینائی چشم درد است .دردی که افراد جامعه به وجود ما وارد می کنند .بچه ها در مقابل کسی که گفت من از توخوشم نیم آید چرا که متوجه من شدی اما سلام نکردی !؟گفتم که من سلام نکردم و کارم اشکال دارد اما تو چرا سلام نکردی که همکار دیگری گفت بله من هر موقع که به او سلام می کنم با صدای بلند جوابم را می دهد و فهماند که من مشکل دیدن دارم .متاسفانه اگر خوب هم شویم حاشیه هائی دارد و تا آخر عمرمان این معضل را یدک خواهیم کشید .پس بمانیم و بمانید و راههای جدید شاد زیستن را تجربه کنید .
مرتضی وضعیت شما منحصر به خودتان نیست بلکه هر فرد در جامعه ما این تصورات را دارد و دلتنگیهائی دارد .ما بیشتر دلتنگی داریم و همه نابینایان یک طوری این را تجربه کرده اند .می توانیم درک کنیم .درکش سخت نیست اما تصور شاد بودن شما آسان تر از همه چیز است .فراموش نکن اما به راه حل منطقی یکبار برای همیشه دست بیاب.

زهر, خانم نشده بودم که شدم
هاهاها
عمو قنبر اون خدا مرگم بده و اینا فقط در حد تعارف تیکه پاره کردن بود خخخخ
خوشحال نشین که سه جا سه جا جایی دعوت نیستین
در مورد کور و نابینا هم نکاتی بس ارزنده رو نقل کردین
به شما هم ظرف یک بار مصرف میدیم که خونتون هم ببرین خخخخ

خب من اومدم که نگین بد قولی کرد
ممکنه نتونم دیگه امشب بیام
فقط خاستم بگم از هر نوع غذایی خاستین روی میزها چیده شده به گارسونهام سفارش کردم کمک کنن
خورش ماست هلیم بادنجان بریونی و و و
راستی قرمه سبزی هم هست این یکیو واسه خودم هم نگهدارید
بخورید و بیاشامید که ازین دسته مهمونیها کم پیش میاد
میوه و شیرینی هم هست یادتون نره
نوش جان گوارای وجود

سلاااااام به همگی و مخصوصاً صاحب خونه، زهره جون. یه کم صمیمانه تر بشینید تا منم سر سفره جا بشم. بجان خودم چاق نیستم فقط یه کوچولو جا بدین. زیادم نمیخورم، اگه از اون ته دیگش مونده بسمه. یه ماست موسیر و دوغم بدین کافیه. چی میگی؟ آهان جواب سؤالاتو ندادم؟ خب منکه بجز خیر و نه جوابی ندارم. کلاً قدرت نه گفتنم بالاست. نخخخخخخخخخخیر. این جواب همه شون بود. کوتاه، مفید، خلاصه…

درود! دیشب میخواستم اتفاقات افتاده ی دیروز را همینجا بنویسم اما حالشو نداشتم،‏ در کل دیروز عصر یه پسرک به پدرش گفت:‏ این کوره ‏! منم برگشتم گفتم:‏ کوره آجر پزی یا کوره گچ پزی؟! ببینید دوستان عزیز-اینقدر حساسیت نشان ندهید،‏ من از سالها پیش وقتی کلمه ی کوره را میشنوم،‏ چند جمله را تکرار میکنم،‏ میگویم:‏ کوره آجر پزی یا کوره گچ پزی یا کوره بلند ذوب آهن؟! که جواب میگیرم منظور نابینا است،البته حرفهای من باعث خیتی گوینده ی اصطلاح کوره یا کورس میشود،یادم میاد در کتاب علوم تجربی پنجم ابتدایی نوشته بود-کورها از حس مامسه استفاده میکنند،‏ یا در کتاب تاریخ دوره ی راهنمایی نوشته بود-نادر شاه در اثر سو ظن پسر خود را کور کرد و در صفحه ی بعد نوشته بود-نادر شاه پسر خود را نابینا کرد،‏ آن روز که معلم این توضیحات را میداد،‏ من فکر کردم بخاطر ما چند نابینا که در کلاس حضور داشتیم معلم میگوید نابینا،‏ اما وقتی در خوابگاه به نوار درسی مراجعه و گوش کردم متوجه شدم که معلم عین جمله ی کتاب را بیان کرده است و کاری به حضور نابینایان در کلاس نداشته است،‏ به نظر بعضی از نابینایان بدترین موقع زمانی بود که آقای طاهری امام جمعه اصفهان در نماز جمعه ی آخر ماه رمضان گفت:‏ این فطریه هاتون را به بهزیستی بدهید تا بهزیستی بدهد به این کورها،‏ البته این اتفاق حدود بیست و پنج سال پیش افتاد که گروهی از نابینایان برای روز قدس به نماز جمعه رفته بودند،کوره به مخزنی آتشین و پر حرارت است که برای ذوب سنگ آهن یا پختن آجر یا گچ یا تولید فلزات یا پشمو شیشه ساخته میشود و به نظر بعضیا نابینایان هم آتشین و پر حرارت هستند! حالا هرکی شام میخواهد برود سوریه یا روز سی مرداد به اردوگاه شمال بیاید و مهمون من شود،‏ بهترین غذا خورش دل ضعفه! خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها حالا آقای ملا بونه گیر را دعوت میکنم سری به پست حمایت از محله از شهروز بزند و دو کامنت آخر دایی غمبر را بخواند و نظر دهد!‏

درود! راستی این خاله خانوم هم از بس قورمه سبزی خورده کله اش بوی قورمه سبزی میده که چنین پستهایی میزاره ‏!خخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

دیدگاهتان را بنویسید