خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
میزگرد, 2,,

سلام
احوال پرسی!!,,
.
.
والا آخه این خوبینو خوشینو سلامتین و امیدوارم حالتون خوب باشه تکراری و کلیشه ای شده کاش اینقدر جمله بود که میشد جایگزین کرد
خب بریم سر اصل مطلب
در ابتدا عرض کنم که میوه و شیرینی و چایی قهوه, نسکافه, و کلا پذیرایی تکمیله در حین مباحثه نوش جان کنید خخخ
میگم شماها چقدر نسبت به محیط اطرافتون کنجکاوین؟
مثلا دوست دارین بدونین یه ماشینی که از کنارتون رد میشه مدلش چیه و چه رنگیه
یا از نظر دیداری چه اتفاقهای ریز و درشتی اطرافتون رخ میده
یا مثلا میرین بازار کنجکاوین که بدونین از جلوی مغازه هایی که میگذرین چی میفروشن؟
یا محیطی که جدیده و واردش میشین چه خصوصیاتی داره
مثلا ست رنگ یه رستوران؟
یا رنگ فرم کارمندهای یه فروشگاه
یا قیافه و رنگ لباس شخصیتهای داخل فیلم
راستش یه بار که داخل اتوبوس بودیم من از خاهرم خواستم کامل واسم بیرون رو شرح بده
دهنش کف کرد بیچاره
و اما قسمتی از توضیحات خاهرم, در طول 4 5 تا ایستگاه
***
یه اتومبیل سفید کنار خیابون, یه مردی تا کمر خم شده داخل صندوق عقب
یه ماشین کنارمون داخل ترافیک با دو سرنشین که یکیشون داره دستمال کاغذی برمیداره
مارکش رو هم گفت یادم نیست
یه مغازه که داره جعبه های مورد نیازش رو جابه جا میکنه
یه آقایی که پلاکارت واسه خرید موز میگیره جلوی ماشینا
یه موتور از داخل یه کوچه اومد بیرون
و خیلی توضیحات دیگه که یادم نیست
****
ولی میدونین واسه من و خانوادم یه جورایی جا افتاده که یه سری از اتفاقهای جالب یا مهم رو خودشون واسم توضیح میدن
یا من خودم ازشون میخام که توضیح بدن
ناگفته نمونه که این توضیحات نه واسه من نه برای اونا خسته کننده نیست و هروقت نتونن راحت میگذرن هرچند من هم چند بار بپرسم
مثلا اگه مشغول دیدن یه فیلم باشیم و از لحاظ دیداری در نقطه ی اوج فیلم یه اتفاقی بیفته که توضیحش تمرکز یا جذابیت دیدن اون فیلم رو از اونا بگیره, توضیح نمیدن
البته مامانم اگه باشه دلش نمیاد و اگه بتونه توضیح میده
کلا میخاستم بدونم شما چطوری هستین و نظرتون چیه
مثلا وقتی تنها باشی داخل اتوبوس با دیدن اطرافت مشغول میشی تا برسی ولی این طوری ممکنه حوصلت سر بره
اگه بخای کتاب بریل باز کنی که باید زندگینامت رو واسه تک تک مسافرها شرح بدی
اگه گویا باشه اینقدر حواست به ایستگاهت هست که لذت کتاب خوندن ازت گرفته میشه .

من با یه نفر که در این زمینه حرف میزدم میگفت, تو برونگرایی و شاید واسه همین کنجکاو باشی و واسه من اصلا محیط اطرافم مهم نیست

….
راستی شناس نامم رو کامل کردم

۷۹ دیدگاه دربارهٔ «میزگرد, 2,,»

سلام خانم مظاهری.
من قدیما خیلی کنجکاو بودم ولی الآن که بزرگتر شدم خودم رو جای طرف میذارم ببینم اگه تو اون لحظه خودم حالش رو داشتم پس انتظار دارم اونم جواب بده. پس سعی میکنم اگه ضرورت داشت بپرسم.
نه به نظرم کنجکاوی زیاد خوب نیست.
آن اطرافیان ما که گناه نکردن بینا هستند.
ولی نمیشود بیتفاوت بود.
باید از بعضی چیزها سر درآورد.
هم اطرافیان باید کمی ملاحظه کنند و هم ما بیشتر آنها را درک کنیم.

سلام خانم مظاهری.
من قدیما خیلی کنجکاو بودم ولی الآن که بزرگتر شدم خودم رو جای طرف میذارم ببینم اگه تو اون لحظه خودم حالش رو داشتم پس انتظار دارم اونم جواب بده. پس سعی میکنم اگه ضرورت داشت بپرسم.
نه به نظرم کنجکاوی زیاد خوب نیست.
آن اطرافیان ما که گناه نکردن بینا هستند.
ولی نمیشود بیتفاوت بود.
باید از بعضی چیزها سر درآورد.
هم اطرافیان باید کمی ملاحظه کنند و هم ما بیشتر آنها را درک کنیم.
خواستین تو اسکایپ برام درخواست بدین.
mohsen.gholami29

خب باید بگم که این خصوصیاتی که تو از خودت ارایه دادی با مال خیلی از بچه های نابینا شباهت داره پس کاملا طبیعیه ولی بعضی از بچه ها اینطور نیستند بیشتر تو خودشون هستند بخصوص تو اتوبوس و تاکسی یا مترو و اماکن عمومی اما بعضی از نابیناها خیلی مایلند که از محیط اطرافشون بیشتر بدونند اسم ایستگاه ها اسم هر چهار راهی که ماشین داره ازش عبور میکنه اینکه فلان جا دقیقا در کجای این حد فاصل هست مثلا من خیلی دوست دارم وقتی تو اتوبوس یکی ازم آدرس میپرسه خیلی دقیق بهش جواب بدم لذت میبرم که یه شخص سالم ازم این رو میپرسه با اینکه داره میبینه من نابینا هستم وقتی آدرس رو خیلی دقیق توضیح میدم دیگرانی که دارن میشنون شاخشون در میاد و من از این مسیله لذت میبرم چون نشون میدم که چقدر تو مسیریابی دقت دارم یادم هست وقتی بچه های خودم کوچیک بودن تو مسیرهایی که سوار ماشین بودیم واسه بچه ها میگفتم که مثلا سر چهار راه سپه این ساختمونی که داریم از جلوش عبور میکنیم کاخ مرمره یا مثلا اینجا خیابونی هست که میره به طرف چهار راه گلوبندک یا الآن رسیدیم سر خیابون جامی و غیره و غیره خب مردم که تو ماشین بودن میدیدن که یه نابینا داره واسه بچه
های چهار پنج ساله ی خودش این چیزا رو میگه اونا هم مثل خودم خیلی از نقاط شهرمون تهرون رو خوب خوب بلدن چون اینطوری بار آوردیمشون و خیلی از مغازه ها و فروشگاه های تو مسیرهای خودم رو جای دقیقشون رو بلدم البته اونهایی رو که تو مسیرهای من هستند دوستان دیگه ای هم هستند که خیلی از من بهتر رفتار میکنند و اطلاعاتشون از من در این نوع امور بیشتره که من یکی حتی به قدر انگشت کوچیکه ی اونها هم نیستم
یا مثلا وقتی با تاکسی یا آژانس داریم به طرف مقصدی میریم که من خوب بلدم به طرف میگم از این طرف برو حالا بپیچ تو این کوچه یا خیابون تا به مقصد برسیم بعد پیاده میشم و شخص راننده حسابی متعجب میشه تو این قسمت هم دوستانی دارم که به مراتب از من مسیریابیشون خیلی قویتره در خصوص فیلمها هم حق با تو هستش ولی من یاد گرفتم که یه جاهایی خودم بتونم حدس بزنم و تا حدی این حدسها درست هست ولی ندیدن جزییات کامل صحنه برای ما غیر ممکنه دیگه بیخیال سخت نگیر همین که میتونی از پس خیلی از موارد بر بیایی خوشحال باش چون خیلی از بچه های ما این حد رو که هیچ بلکه از کمترین حد هم برخوردار نیستند بارها شاهد بودم تو جاهایی مثل اتوبوس وقتی میشینن شروع میکنن یا سرشون رو تکون میدن یا محکم پاهاشون رو با حالت ریتمیک میکوبن کف ماشین و هرچی بهشون تذکر میدی بعد از چند لحظه یادشون میره و دوباره شروع میکنن به این کار چون زیادی تو خودشون فرو میرن و این اصلا خوب نیست وای چقدر طولانی شد از خود پست این زهره خانم هم بیشتر شد که

درود بر جناب نظری گرامی
وای که منم چقدر کیف میکنم جوری خودمون رو نشون بدیم که مردم روی ما هم مثل بقیه حساب کنن
عالیه که اینقدر دقت دارین
یه بار با یکی از بچه ها داخل آژانس بودیم با اینکه دوستم دقیق آدرس رو گفت اون راننده جایی که خودش حس میکرد درسته رو رفت مسیر رو قاطی کرد
و بعد فهمید که ما چقدر دقیقیم
واسه فیلم ها هم من ممکنه واسه یه صحنه چندتا تصور داشته باشم و دوست دارم بدونم کدومش درسته
اون که بله آخرش ما جزئیات رو متوجه نمیشیم
واقعا بابت مستقل بودن و مواردی که از پسشون بر میام کلی خوشحالم هرچند همیشه خودم رو دست کم میگیرم
امان از این تیکها
من حتی دیدم که مثلا فرد غریبه ای هم که کنارشون میشینه رو هم لمس میکنن و من چقدر حرص میخورم
شما هرچقدر بنویسین من میخونم و از تجربیات و صحبتهای شما لذت میبرم و استفاده خواهم کرد
سپاس

سلام زهره خانم. اول تبریک بگویم که به واقع موضوع‌های خوبی برای مطرح کردن انتخاب می‌کنی. دستت درد نکند.
من هم مثل شما هستم، یعنی خیلی نسبت به اطرافم کنجکاو هستم. من قبلا عکاس و فیلمبردار بودم و پیشتر از نابینایی بیشترین لذت را از عکاسی و فیلمبرداری می‌بردم، به همین خاطر خیلی نسبت به تصاویر اطرافم کنجکاو هستم. من حتی یک فردی را که می‌بینم بالاخص اگر خیلی برایم مهم باشد در مورد نوع و رنگ لباس، شکل سر و ظاهر و حتی هیکل و قد و قواره او هم می‌پرسم. یا یکجایی که می‌روم در مورد ابعاد و اندازه‌ های مکان، چیدمان وسایل، رنگ و نوع وسایل و… همه و همه را می‌پرسم. ولی اعتراف می‌کنم که به مرور از کنجکاوی‌های من کاسته شده است تا حدی که بعضی وقت‌ها همسرم چیزی را بدون درخواست من توضیح می‌دهد، بعد من می‌گویم ولش کن! مهم نیست.ولی یک چیزی را همیشه و همیشه می‌پرسم و آن نو مشاغل توی خیابان‌ها است بالاخص وقتی در پیاده‌رو در حال راه رفتن هستم حتما از شغل مغازه‌ها می‌پرسم. یا مثلا توی خیابان یک مرتبه یک صدای خاصی از یک جایی می‌شنوم! فورا می‌پرسم این صدای چیه؟ اینجا چه کار می‌کنند؟ باور کن در شناخت مشاغل آنقدر استاد شده‌ام که گاهی اوقات موقع پیاده‌روی از روی بو یا صدای مغازه‌ها، شغل آنها را حدس می‌زنم: پارچه فروشی، طایر فروشی، لوله فروشی، در و پنجره سازی، تعویض روغنی و…
ولی حالا که نابینا شده‌ام و از دیگران می‌خواهم تا چیزی را برای من توضیح بدهند به یک نکته پی برده‌ام که مردم واقعا و واقعا از بینایی خودشان هیچ استفاده‌ای نمی‌کنند و باور نمی‌کنی که بیش از پنجاه درصد از چیزهایی که در اطرافشان وجود دارد را انگار نمی‌بینند!

درود بر استاد صابری
شما از اون آدمایی هستین که از هر بند انگشتشون یه هنر میباره ها! خوش به حالتون
بابت تبریک هم ممنونم
من چیزایی که یه جورایی ذهنم رو درگیر کنه و افکارمو به چالش بکشونه رو مطرح میکنم خوشحالم که استقبال میشه
منم به خصوص اگه یه جای جدید برم یا یه فرد جدیدی رو ببینم و یه نفر بینا که باهاش راحت باشم در دسترسم باشه حتما ازش میپرسم بعضی اوقات از حدسهایی که میزنم و درست در میاد کلی ذوق میکنم خخخ
در مورد استفاده از بینایی هم کاملا موافقم
اینقدر واسشون عادی شده که …
ممنون از تجربیات خوبتون

آقای نظری چقدر جالب تعریف کردی! یاد یک خاطره افتادم! یکبار من تهران بودم شب می‌خواستم از خیابان اراک بروم تهران ویلا! سوار یک آژانس شدم. راننده‌اش یک پیرمرد آذری بود که به زور فارسی صحبت می‌کرد! وسطای مسیر فهمیدم که مقصد را بلد نیست! چند دقیقه بعد هم فهمیدم که سواد هم ندارد! هیچی دیگه بعد از یک ساعت با معجزات الاهی و انا انزل الله رسیدم! هاهاهاهاها….

وای منم واسه ی برگشت از ترمینال که رفته بودم تهران با وجود آدرس سر راست و دقیقی که به راننده دادم مسیر رو اشتباه رفت و کلی من که خسته بودم رو خسته تر کرد
واقعا اگه دقیق به من گوش کرده بود ده دیقه ای منو میذاشت دم در خونمون اینا همش خاطرست خخخ

سلاآاآاآاآاآام. خب من خیلی کنجکاو نیستم. یعنی بودم. ولی دیگه الآن نیستم. قبلا بقیه رو کچل میکردم از بس ازشون سؤال میکردم!
ولی الآن دیگه خیلی اینطوری نیستم. البته خب بقیه اعضای خانواده به خصوص پدرم برام جزئیات رو توضیح میدن. ولی معمولا خودم نمیپرسم. فیلم رو هم که از طریق همون حدس میفهمم چی میشه عموما. ولی خب. باز هم بعضی وقتا برام تعریف میکنن چی میشه. البته من الآن خیلی فیلم نمیبینم با خانواده. ولی قبلا چرا.
در کل تشکر برای طرح این موضوع. موفق و مؤید باشید. یا حق.

درود بر شما راستش من همیشه نسبت به اطرافم کنجکاو بودم و هستم و فیلم زیاد دوست دارم دوست انواع مدلهای ماشین را هم از تودوزیشون میشناسم از ارزون قیمت تا بعضی ماشینها با قیمتهای نجومی اصولا اهل یکجا نشستن نیستم دوست دارم علاوه بر توضیح دادن دست هم بزنم مثلا چند وقت پیش یکی از دوستان یه مار بزرگ کشته بود من رفتم و به بدنش دست زدم یا وقتی به اصفهان رفته بودیم من به هر اثر تاریخی که میرسیدیم در صورت امکان بهش دست میکشیدم یا وقتی در بازار قدم میزدیم خانمم انواع کارهای دستی را بهم با حوصله نشون میداد

درود بر آقا معلم گرامی و محترم
شما هم مثل من هستین
وااییی دقیقا من دیروز تصمیم گرفتم به مارمولک دست بزنم کلا دیگه هم مارمولک تا این لحظه ظاهر نشده ههه
حالا بماند که کلی ترس و لرز دارمااا ولی میخام این کارو انجام بدم
وایییی مااارررر
شما خیلی دل و جرأت دارینااا
منم در صورت امکان و جوری که ضایع بازی نشه و هم به وجهه ی نابینایان و هم به اون وسیله ای که دست میزنم لطمه وارد نشه لمس میکنم
مرررسی معلم خوب محله

سلام.
آی آی آی این میزه چرا اینطوری بود صندلی های اطرافش کج بودن خوردم زمین! بیخیال تقصیر خودم بود آخه زیادی کنجکاوم خواستم از ماهیت کاملشون سر در بیارم بلا سرم اومد.
راستش حالا که فکر می کنم می بینم من کلا زیادی کنجکاوم هرچند کم می پرسم. خیلی دلم می خواد بپرسم ولی نمی پرسم مگر اینکه موقعیتی متفاوت یا حساس باشه یا مثلا فیلمی۱صحنه ای توش باشه که نتونم تصورش کنم و بخوام با جزئیات بیشتر و کامل تر اون صحنه رو بدونم. در مواقعی غیر از این سعی می کنم کنجکاویم رو تا حد امکان بدون پرسیدن ارضا کنم. مثلا اگر امکان لمس وجود داشته باشه لمس می کنم. یادم رفت بگم که عاشق این کارم. یعنی مثلا وقتی همراه۱بینا وارد۱لباس فروشی یا کیف فروشی میشم تا طرف جنسش رو قیمت کنه و ببینه و خلاصه تا اون با چشم هاش مشغوله من حسابی از خجالت حس لامسهم در میام و حسابی خوش می گذره بهم. قبلا خجالت می کشیدم و میل شدیدم به این کار رو به شدت سرکوب می کردم ولی وقتی دیدم اینطوری جا می مونم بیخیال خجالت شدم و لمس می کنم. اگر فروشنده ای موافق نباشه صداش در میاد ولی این باعث نمیشه من دفعات بعد از رو برم و جا های دیگه و مغازه های دیگه باز روز از نو و روزی از نو. داشتم در مورد کنجکاوی هام و راه های ارضای این حس دردسر سازم می گفتم. اگر امکان لمس باشه که لمس می کنم و اگر هیچ طوری نشه لمس کرد یا مثلا اگر مورد کنجکاویم۱صحنه باشه نه۱جسم قابل لمس، اون وقت سعی می کنم تصور کنم. مثلا اگر صدای زمین خوردن۱دوچرخه سوار رو بشنوم صحنه رو مجسم می کنم و سعی می کنم جزئیاتش رو در تصورم از قلم نندازم. و اگر واقعا موردی پیش بیاد که لازم باشه یا من بخوام کامل تر و دقیق تر بدونمش به عنوان آخرین راه می پرسم. ولی معمولا ترجیح میدم از این راه آخری استفاده نکنم چون جواب ها در اکثر موارد رضایتم رو به طور کامل جلب نمی کنن.
با آقای صابری موافقم. اکثر بینا ها اصلا از بیناییشون استفاده نمی کنن. البته من اینطور تصور می کنم چون خودم نمی بینم و حس می کنم اگر من می دیدم نگاهم رو پر می کردم از صحنه هایی که اصلا به نظر اون ها نمیاد. این بینش برای ما طبیعیه. بگذریم. ولی همون طور که گفتم من خیلی زیاد کنجکاوم و به نظر خودم این کنجکاوی زیادم بعضی وقت ها به فضولی می زنه. شاید به همین خاطر باشه که به شهادت عموم آشنا هام قوه تصور و تجسمم خیلی قوی و دقیقه.
وای چه زیاد شد زهره جان ببخشید!
ایام به کام.

درود بر پریسای مهربون
فکر کنم تقصیر جنتل مرررده رفت همه جا رو بهم ریخت خخخ
خوبه که خجالت نمیکشی مثلا اگه ما بخایم یه لباس رو انتخاب کنیم به نظرم تا جایی که به اون لباس آسیبی نزنیم میشه لمس کرد و خودمون در انتخابمون نقش داشته باشیم
مرررسی از توضیحاتت
بازم بنویسی میخونم
ایام به آیدین خخخخ

سلام پریسا خانم. در مورد لباس گفتید! من خودم بیشتر لباس هایی را دوست دارم که لمس زیبایی داشته باشند. یعنی لمس آنها یک حس خوبی به من بدهد. مثلا لطافت آن، بافتش، زمختیش همه برایم قابل لمس باشد. به همین خاطر است که لباس‌هایم را از بین چنین مواردی انتخاب می‌کنم. راستش را بخواهید با بافتش و لمس لباس است که احساس می‌کنم یک لباس رنگش قشنگ است یا خیر. البته از توضیحات دیگران و سؤال‌های پیاپی هرگز نمی‌پرهیزم. چون همیشه دوست دارم بهترین را بخرم.
درضمن در مورد رنگ‌ها هم باید بگویم همه آدم‌های بینا در شناخت رنگ مشکل دارند. به خصوص رنگ‌های ترکیبی. من این را بارها و بارها دیده‌آم. لباس را از هر کسی بپرسی یک رنگی می‌گوید. اینجاست که نمی‌دانی چی به چیه؟

من هم این کامنت آقای صابری رو ندیده بودم. دقیقا در مورد لباس مثل شما هستم. خیلی وقت ها پیش میاد که نظرم در مورد کیف و لباس یا حتی کفش با بینا های اطرافم به شدت متفاوته. اون ها میگن این خیلی قشنگه و من خوشم نمیاد چون به نظرم زبر و زمخته و لمسش بهم هیچ حس خوبی نمیده. رنگ ها هم… بله بینا ها توضیحات متفاوتی میدن که من حسابی گیج میشم. وقتی هم می پرسم چرا اینطوریه میگن خوب سلیقه ها متفاوته و دید ها فرق می کنه ولی من تصور می کنم بینا ها در تشخیص رنگ ها زیادی متفاوتن و گاهی به این نتیجه می رسم که کمی تا قسمتی در تشخیص رنگ مشکل دارن.
ببخشید کامنت شما رو دیر دیدم. ممنونم که راهنماییم کردید.
ایام به کام.

سلام من که کنجکاوم به خصوص تو بازار اگه بیناییم تشخیص بده که هیچ اما اگه تشخیص نده یا شک داشته باشم اگه با کسی باشم میپرسم.
اینکه چه اتفاقاتی تو اطرافت می افته بیشتر تو جاهای شلوغ به کارمون میاد.
و اینکه عجب شناسنامه کاملی نوشتیا

راستش قصد نداشتم که دیگه تو این پست دیدگاه جدیدی بزارم چون ضرورت خاصی برای ارسال دیدگاه جدید حس نمیکردم اما حرفهای دوستمون پریسا وادارم کرد که بیام و نکاتی رو که تو زندگی بین نابیناها تجربه کردم بازگو کنم تا همه ی شما اگه حس کردین به کارتون میاد ازشون بهره ببرید
ضمن عذرخواهی شدید از دوستمون پریسا و ضمن خواهش از ایشون که مبادا حرفهای این حقیر کمترین رنجشی برای ایشون فراهم بکنه چون من اهل رنجوندن اشخاص محترم نیستم و هدفم تذکرات لازمی هست که ما نابیناها بهشون تو زندگی نیاز داریم تا عمل کنیم که کمتر با باقی جامعه دچار اصطکاک بشیم همین و بس نه هیچ چیز دیگه ای
پریسا گفت که خیلی مایل هست که هر طور شده با لمس کردن حس کنجکاوی خودش رو ارضا کنه اگه عین عبارت رو بکار نبردم معذرت میخوام اما یه همچین بیانی از سوی ایشون شده بود ببینید بچه ها درسته که ما نابینا هستیم و یکی از بهترین راه های ما برای شناخت بهتر خیلی از چیزها لمس کردن اون شیء هستش اما باید در نظر بگیرید که ما نمیتونیم هر چیزی رو لمس کنیم بخصوص چیزهایی که تو خیلی از فروشگاه ها برای فروش گذاشته شده حالا چرا نباید این کار رو بکنیم عرض میکنم دست خیلی از مردم دچار مشکلاتی مثل عرق کردن میشه این تعرق تو بعضی از ما با شدت و ضعف همراه هست و ممکنه روی اون لباس یا وسیله لک ایجاد کنه و وقتی ما به اون دست میزنیم و روش لک به وجود میاد خریداران دیگه اون رو از فروشگاه مزبور نخرن خب فروشنده حق داره صداش در بیاد یا حتی نابیناهایی رو دیدم که وقتی به فروشگاه های مواد خوراکی میرن به خوراکیها دست میزنن در حالی که این کار اصلا درست نیست چون وقتی مردم ببینن که فلان شیرینی دست خورده چطوری اون رو بخرن نابیناها باید حس کنجکاوی خودشون رو کنترل کنند و هدایت کنند به سمت اون چیزهایی که نه تنها براشون ضایع کننده نیست بلکه خیلی هم مفیده من خانم یکی از دوستانم هست که بچه هاش حاضر نیستن با مادرشون به خرید برن چون این خانم تو هر مغازه ای وارد میشه بدون استثنا به هر چیزی دست میزنه بچه های ایشون تحت هیچ شرایطی با این خانم به خرید نمیرن و فکر نکنید دارم حرف یاوه ای میزنم اگر همچین شخصی هستید میتونید از افراد بینای که باهاشون دوستی دارید بخواهید که صادقانه راجع به رفتار شما بهتون بیشتر بگن که آیا فلان رفتارتون رو تأیید میکنند یا نه و آیا از خرید کردن با شما احساس بد یا خوبی دارند یا نه خلاصه حس کنجکاوی نباید از یک حد متعادل فراتر بره

لایک شدیید
موافقم
من بعضی جاها که حس کنم فروشنده ممکنه برنجه اجازه میگیرم
حتی شده بعضی جاها خود فروشنده بگه اشکال نداره لمس کنید
راستی جالبه چند وقت پیش رفته بودیم خرید یه فروشنده کلا رنگ و جنس و همه مشخصات لباس رو برای من توضیح داد
و اجازه داد لمس کنم
یه بار هم با یه سری از بچه های نابینا رفته بودیم اردو یه جایی ازین ترشک و لواشکها میفروختن
وای یه وضع بدی درست شداا همه دست میکردن داخل این خوراکیها و میچشیدن تا جایی که فروشنده تذکر داد

سلام دوباره ، خُب من خودم خیلی کنجکاو نیستم، البته بعضی جاها من هم کنجکاوی میکنم اما زیاد نیست، ولی معتقدم که کنجکاوی اون هم از نوع شدیدش مشکل اکثر نابیناهاست و خیلی وقتها هم بلاهای متعددی سر اونا در میاره، مثلاً اگه مجتبی کنجکاوی نمیکرد و اون پایه رو بلند نمیکرد، هیچکدوم از اتفاقات چند وقت اخیر نمیافتاد خخخخ ،
موفق باشید.

سلام.
وای بابا این صندلی ها رو یکی۱چیزی بهشون بگه دیگه من باز ولو شدم روی زمین.
آقای نظری عزیز! رنجش واسه چی؟ ببینید دوست عزیز این بحث ها دقیقا واسه همین اینجا مطرح میشه. اینکه ما از هم چیز یاد بگیریم. اینکه شما وقتی حس می کنید کاری از طرف من که نابینا هستم اشتباهه بهم درستش رو بگید تا در خودم اصلاحش کنم. ما نماینده جمع خودمون در بین بینا ها هستیم و به نظر من وظیفه داریم که هرچه بهتر و درست تر نابینا رو به افراد بینا معرفی کنیم. پس اول باید خودمون رو اصلاح کنیم تا تصویر بدی از نابینا ارائه ندیم. حالا در نظر بگیریم مثلا من رفتاری کنم که از نظر بینا ها درست نیست و آقای نظری این رو بدونه و بهم نگه. به نظر من هدف از بحث های اینطوری برطرف کردن ایراد هاست و چه جایی بهتر از اینجا و چه جمعی بهتر از جمع دوستان هم نوع؟ من یکی هیچ بدم نمیاد ایراد هام رو پیدا و اصلاح کنم. به خصوص اینکه۱دوست هم نوع کمک کنه.
این از این. حالا باقیش.
لمس خوراکی! اَییی! به خدا من این کار رو نمی کنم. هم واسه خودم و هم به خاطر بنده های خدایی که می خوان خرید کنن. لمس کردن هام هم تا جایی که از اطرافیان بینا که می دونم بدون ملاحظه بهم راستش رو میگن پرسیدم کنترل شده هست و اینطور که میگن به چشم بینا ها منفی نمیاد. ولی گاهی استثنا داره. مثلا۱بار رفتیم به۱کیف فروشی که کیف هاش از جنس خاصی بود. انگار زیاد صاف و براق بودن و جای دست روشون می موند. اون بنده خدا خواست که لمسشون نکنم و من موندم چجوری چیزی که می خوام انتخاب کنم. هم خودم هم فروشنده مونده بودیم توش. بلاخره جفتمون احتیاط لازم رو به عمل آوردیم و من تونستم به جای یکی۳تا کیف پیدا کنم و هر۳تاش رو هم برداشتم. هم من راضی بودم و هم اون آقا ولی الان که این رو فرمودید یادم اومد که۱گریز کوچولو از بحث اصلی بزنم و بپرسم به نظر شما و باقی دوستان در چنین مواقعی باید چیکار کرد تا هم به چشم بینا ها زننده نیاد و هم ما به مقصودمون برسیم؟ در مورد جا هایی مثل شیرینی فروشی که امکان نداره. من خودم همیشه یا با۱همراه بینا میرم که واسهم توضیح بده یا دقیقا چیزی که می خوام رو واسه فروشنده توضیح میدم و تا از مغازه بیرون نیومدم جرات نمی کنم دست هام رو از۱محدوده کوچیک بیشتر حرکت بدم. در مورد باقی خوراکی ها هم همینطور. می مونه باقی موارد. راستی از بحث اصلی منحرف شدم. ممنونم که متوجه نگاه اطرافیان کردیدم. سعی می کنم فراموشم نشه که از حالا بیشتر مواظب لمس هام باشم. ای کاش اون خانم که در موردشون نوشتید هم بچه هاش به جای اینکه از همراهیش منصرف بشن کمکش کنن تا این حالت رو در خودش تعدیل کنه!.
باز هم ممنونم. من برم روی این میز گرد رو لمس کنم ببینم دستم به چی ها می خوره.
ایام همگی تا همیشه ایام به کام.

صندلیهای بووقق بوووق صاف بشینید دیگه
یعنی چی میخورید تو پریسا ههخخخ
فدایی داری پریسا
منم مثل تو کنترل شدست و اگه جایی اینطور نباشه سریع همراه بینا ام بهم متذکر میشه
ببین میدونی واسه خوراکی اگه اجازه بدن بچشی خوبه به شرطی که بعد هم ازشون بخری به خصوص اگه اصفهانی باشن ههه
مثلا من دو هفته پیش با مامانم رفتیم کشک بخریم خب نمیشد که من زیادی بلمسم اون آقا خودش اجازه داد چند نوعش رو بچشیم
بعد هم کلی ازش خرید کردیم
البته اینا خیلی بستگی به فروشنده داره
واسه اون اجناس براق هم میشه دستکش دستمون کنیم البته امتحان نکردم نمیدونم چی بشه
ولی همین دستکشهایی که لمسش هم خو باشه همین پلاستیک فریزریها
البته یه خرده ضایعست ولی دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

پریسا خانم در مواردی مثل آن کیفی که اثر انگشت بر جنس می‌ماند، خود من معمولا با پشت یکی از انگشتانم خیلی کوتاه این کار را می‌کنم و سعی می کنم همه حواسم را هم جمع کنم تا نیاز به لمس مجدد نباشد. در مورد خرید خوراکی‌هایی مثل شیرینی یا مثلا نان فانتزی فروشی: خود من معمولا از هر مورد که می‌خواهم یا به من پیشنهاد می‌شود به فروشنده می‌گویم یک عدد برای تست توی یک ظرف گذاشته به من بدهد (البته بعد از کشیدن و کیلو کردن) سپس نمونه مورد نظرم را که انتخاب کردم پول آن نمونه‌ها را هم حساب می‌کنم. ولی باور کنید برای خرید خوراکی‌های بسته بندی Ôده مثل گز یا حبوبات و خیلی چیزهای دیگه هیچ راهی نیست به جز اعتماد به فروشنده یا همراه.

بنده خدا آقای صابری که واسه هر مورد کامنتم راهنماییم کردن و من تا الان هیچ کدوم رو ندیده بودم! جدی من معذرت می خوام آقای صابری. تقصیر جاز من هست که اگر کامنت ها رو بپرم پایین هنگ می کنه واسه همین درست نمی گردم. من۱بار خواستم با دستکش لاستیکی کیف های براق رو لمس کنم صدای قژ قژش در اومد و حسابی احساس ضایع شدن کردم. اوضاع بد نبود و کلی خندیدیم. اولش خودم بعدش همراهم و بعدش فروشنده که بنده خدا حسابی خوش اخلاق بود. خوراکی ها رو هم کاریش نمیشه کرد. واقعا نمیشه و باید اعتماد کرد. شما در خیلی موارد مثل من عمل می کنید. باز هم ممنون و باز هم معذرت و مثل همیشه ایام به کام.

ایول چه عالی
ولی آخه مثلا شیرینی خامه ای بخایم بخریم چی
اینقدر مدلهاش متفاوته
تازه از شرینیش هم زده میشیم
مرسی آقای صابری چقدر خوب که تجربیات خودتون رو به اشتراک میذارین
واقعا ممنونم در حد پارا المپیک

قربونت! عزیزی عزیز!.
آخجون کشک! خوشم میاد به خصوص از اون سفت هاش! وای دلم خواست.
وای زهره سوسک؟ جدی؟ خوردیش؟ بیخیال۱بار نزدیک بود من هم سوسک بخورم ولی حل شد. جدی خواستی مارمولک دست بزنی؟ من۱بار توفیق اجباری نصیبم شد دستش زدم. جونور بیچاره از طرز برخوردم هیچ خوشش نیومد فرار کرد رفت. خدا نصیب نکنه چقدر بد بود اون لحظه حالم!
بیخیال من برم دنبال کشک.

آخی عجب دهنت رو آب انداختما خخخ
جات خالی اتفاقا الآن هم خوردم از همون سفتهاش
سوسک رو مگه یادت نیست نوشتمش خخخ
دیگه داشتم قورتش میدادم که مامانم کشیدش بیرون
آره باور کن دوست دارم دست بزنم به مارمولک کاش زودتر تصمیم گرفته بودم دیگه نیومدن ههخخ
ایشالا زود کشک بخری بخوری

خب خدمت سرکار پریسا خانم عزیز عارضم که من برای اون مواردی که فرمودید راه حل مشخصی سراغ ندارم اما برای مواردی که کالای خریداری شده دچار لک نمیشه لمس کردن رو حتما توصیه میکنم ببینید من وقتی میخوام یه ظرف یا یه ماشین لباسشویی یه اجاق گاز ماشین ظرفشویی یا غیره بخرم قبل از اینکه برم تو یه فروشگاه کلی راجع به مارک و مشخصات فنی و غیره ی اون تحقیق میکنم وقتی بطور تقریبی فهمیدم که چی میخوام میرم تو فروشگاه و اونجا هم اون کالای مورد نظرم رو میبینم و هم کالاهای دیگه رو که با مارکهای دیگه هستند یا مدلهای دیگه ای از همون مارک اینجور جاها لمس وسیله هیچ اشکالی نداره مگه وسایلی مثل تلویزیون که صفحه های اونها ال ای دی یا ال سی دی باشن که لمسشون نباید کرد چون لک میافته و به سادگی هم پاک نمیشه باید دونست که چه نوع وسایلی رو میشه لمس کرد و کجای اون وسیله رو باید لمس کرد تا لک روش نیفته وقتی این نکات رو در نظر بگیری فروشنده ها از مراجعه ی افراد نابینا اصلا ناراحت نمیشن که هیچ خوشحال هم میشن
من چند ماه قبل با یکی از دوستانم رفته بودیم میدون بهارستان که یه سماور خیلی گرون قیمتی رو بخرم من از اون چای خورهای حرفه ای هستم و کلاس وسایل چایخوریم نسبتا بالاست
وقتی چندین نوع سماور رو فروشنده برام آورد که ببینمشون تا بینشون یکی رو انتخاب کنم شاید حدود ده دوازده سماور میشد بالاخره یکی رو انتخاب کردم و بهش گفتم باقی رو از روی میز بردار تا من این یکی رو با دقت بیشتری ببینم طرف گفت یعنی چطوری با دقت ببینی مگه تا حالا بیدقت دیدی گفتم بشین و نگاه کن
بعد سماور رو از بالا تا پایین با دقتی بسیار زیاد دست زدم و بعد گفتم که اگه ممکنه این قسمت سماور رو برام با یکی دیگه از همین مدل تعویض کن طرف گفت برای چی بهش نشون دادم که موقع ساخت این تنه یا موقع حمل و نقل فلان جای بدنه ی سماور اندکی فرو رفتگی پیدا کرده طرف بعد از کلی چشم انداختن و دقت کردن فهمید که درسته هم تعجب کرده بود و هم خوشش اومده بود که یه نابینا میتونه با این دقت یه چنین کالایی رو انتخاب بکنه خب اینطور جاها اشکالی نداره که یه وسیله رو لمس کرد اما هرجا این کار درست نیست باید بدونیم که در کدوم موارد این حق رو داریم یا بارها برام پیش اومده که رفتم یه هدست بخرم خب قبلش میرم به سایتهایی که مشخصات دقیق و کامل اون رو مینویسند اول اونجا این مشخصات رو چک میکنم بعد بر اساس نیاز خودم انتخاب میکنم بعد میرم وارد فروشگاه میشم و همون رو میخرم چون بعضی از این نوع وسایل پلمپ هستند و نمیشه بازشون کرد و دید اگه بچه های نابینا در نوع خرید کردنهاشون بیشتر دقت کنند با کمترین مشکلی تو فروشگاه ها مواجه میشن
من یادم هست وقتی نو جوون بودم وقتی میرفتم خیابون پشت شهرداری واسه خرید رادیو بعضی از فروشنده های اونجا بهم میگفتن به نابینا چیزی نمیفروشند چرا چون بعضی از بچه های ما واقعا اذیت میکردند یک رادیو میخریدند بعد میبردند خونه خوششون نمی اومد بعد فردا میرفتند اونجا و از فروشنده میخواستند که این رادیو رو پس بدن و یکی دیگه بگیرن خب این کار یعنی چی من و بعضی از دوستان اینقدر تو این نوع اماکن دچار زحمت میشدیم تا به طرف بفهمونیم که همه ی نابیناها مردم آزار نیستند که نگو و نپرس و کلی موارد دیگه که فعلا بیخیالشون باشیم تا بعد

واقعا من از تجربیات شما لذت میبرم
یه تشکر ویژه میکنم که به راحتی تجربیاتتون رو در اختیار ما میذارین من همیشه استفاده میکنم
یعنی میتونم به جرأت بگم از هر کامنت شما یه چیز جدید یاد گرفتم
ممنون در حد پارا المپیک

سلااااآ آ آ آ آ آ آااااآاااام بر زهره خوبی جیگیلی جونم
راستی احوال پرسی خخخخخ
میگم گیگیلی من اصلا کنجکاو نیستم اگه دیدم که خوب خوبه اگرم خیلی طوری باشه که نتونم ببینم خوب ایرادی نداره اگه خواستم ببینم امکانش باشه میرم از نزدیک میبینم خخخخ کلا چی نوشتم هههه
میگم عجب شناسنامه ای نوشتی گیگیلی هااااا
خدافسی هااااا

درود آدینه همگی خوش موضوع جالبی هست منم بشدت کنجکاوم در مورد تلویزیون که بسکه سوال پرسیدم کسی جواب نداد من دیگه نگاه نمیکنم البته من یه کم میبینم فقط گاهی اوقات که فیلم میبینم دیگه به هیچ وجه سوال نمیپرسم توی ادامه جریان فیلم متوجه قضیه میشم و همچنین لابلای اظهار نظرهای بینندگان. منم تو خیابون و مغازه ها تا جایی که بتونم از بینایی استفاده میکنم با این حال نمیتونم از لمس کردن خودداری کنم شما گفتین مارمولک و آرتیمان گفت مار منم چند وقت پیش یه گربه رو برای اولین بار لمس کردم چقد ناز بود خیلی موهاش نرمو تمیز بود البته یه بار من و آرتیمان شترمرغ لمس کردیم خیلی با حال بود در مورد کتاب بریل هم که اگه تو اتوبوس باز کنی باید زندگیتو شرح بدی اتفاقا من راحت کتاب و روزنامه ایرانسپید و سایر نشریات بریل رو در اماکن عمومی میخونم و کاری هم به طرز تلقی دیگران ندارم من برای خودم زندگی میکنم و جالبه از همین طریق دوستایی هم پیدا کردم من با حوصله برای مردم توضیح میدم و این کار رو یه جور اطلاعرسانی و فرهنگسازی میدونم و هرچه قدر بیشتر ما اونجوری که هستیم تو جامعه ظاهر بشیم برای مردم عادیتر میشه خب این کتاب ابزار مطالعه ما هست حتی توی ماشین من بریل مینویسم خیلیها هم کنجکاو شدن و بریل یاد گرفتن البته سعی میکنم مردم وارد حوزه های خصوصی زندگیم نشن آقای نظری راجع به تیک فرموده بودن دوستان یکی از مشکلات ما برای ارتباطات دوطرفه همینه چه فایده داره که ما دکترا داشته باشیم و در مورد توانمندیهای نابینا با بیان و ادبیات قوی و زیبا صحبت کنیم اما سرمون مثل پاندول ساعت حرکت کنه چه فایده که یه کارمند موفق باشیم اما در محافل دستمون تو ببخشید دماغمون باشه لبمون رو بمالیم و مثل وقتی که توی حموم هستیم صورتو گردنو دستمونو بمالیم چه فایده که هنرمند باشیم اما اینقدر دستمون رو هل دادیم تو چشممون که مثل تخممرغ آبپزی که خیلی پخته و پوکیده له و حال به همزن شده بله بعضی از دوستان طوری طرف مقابل رو لمس میکنن که میفهمن یه خال در یه جایی از بدنش هست که خودش هم تا حالا خبر نداشته آقای صابری به نکته ظریفی توجه کردن بعضی اوقات دیدم که یه بینا دهها بار از کنار یه چیزی رد شدن و ندیدنش در مورد لمس همه اجناس یه مغازه دوتا خاطره یکی اینکه سالها پیش برای مسابقات گلبال رفته بودم زنجان شنیده بودم کارد و چاقو اونجا خوب هست رفتیم توی یه مغازه من میخواستم چنتا کارد آشپزخونه بخرم چشمتون روز بد نبینه یکی از بچه های نابینا چاقو ضامندار دستش بود یکی دیگه قمه دیگری ساطور و دوتاشونم داشتن تو اون مغازه به اون کوچیکی شمشیربازی میکردن صاحب مغازه هم بیچاره حرص میخورد شبیه به همین اتفاق برای آرتیمان اتفاق افتاده بود که با بچه ها رفته بودن تو یه مغازه سازفروشی یکی تار میزده یکی تنبور یکی سه تار یکی سنتور خلاصه مغازهدار روانی میشه همه رو میریزه بیرون این بود انشای طولانی من

درود,, بر شما هم خوش
منم خیلی کم تلوزیون میبینم
البته یه سری فیلم سینمایی ها رو میذاشتم گوش میکردم خیلی جالب بود
وایییی شتر مرغ که نوک میزنه چه جالب من عاشق لمس حیوونام
من خیلی کم پیش میاد کتاب باز کنم نمیدونم چرا خندم میگیره خخخ حس میکنم همه دارن چپ چپ نگام میکنن
خیلی عالیه که فرهنگ سازی میکنید منم باید شروع کنم تا خجالتم بریزه
دیگه مالیدن سر ورگردن رو نشنیده بودم که شنیدم
کاش واقعا من شخصا میتونستم برای کسانی که تیک دارن کاری انجام بدم
ایول شما هم گلبالیستین عالیه
با حال بودن
ممنون از دیدگاهتون

من که تا جایی که یادم میاد نسبت به محیط اطرافم چندان کنجکاو نبودم البته در مورد ماشینا اگه پیش یه ماشینی برم و نشناسم چه ماشینیه کنجکاوی میکنم مثلا آرمشُ دست میزنم یا حتی اگه صاحبش باشه میپرسم ازش خخخ. ولی کلا نسبت به اطراف خیلی کنجکاو نیستم مگر در حد لزوم.

سلام زهره جان
من اصلاً کنجکاو نیستم و جاهایی که کنجکاویم گل میکنه از اطرافیانم کمک میگیرم
خانواده ام خیلی خوب همه چیزو بهم توضیح میدن این شده عادت براشون که فیلمی رو که میبینن حتی جاهای حساسشو به همدیگه هم تعریف میکنن حتی اگه من پای تلیویزیون نباشم این اتفاق یم افته
موقع خرید هم همه چیزو کامل بهم توضیح میدن بدون اینکه من ازشون بخوام و بعد از اجازه گرفتن از صاحب مغازه من لمسشون یمکنم که بتونم بخرمشون چون سر آخر من تصمیم میگیرم که یه چیزو بخرم یا نه پس باید جنسشو ببینم البته این در مورد لباس هستش ولی خرید خوراکی به نظر من احتیاج به لمس نداره و باید کنترل شده رفتار کرد
من به قدری عادی توی جامعه حاضر یمشم که حتی بعضی مغازه دارها متوجه نابینایی من نمیشن و بعد از اجازه گرفتن برای لمس لباس میفهمن که من نابینا هستم
وای زهره تو سوسک خوردی؟ آخه چطور شده؟ تو کدوم پست توضیحش دادی؟
خدای من من اصلاً نمیتونم به حیوانات دست بزنم

سلام پریسیما جوونم
آفرین که نمیذاری کسی واست تصمیم بگیره
من افرادی رو میشناسم که تا کفش فرد نابینا رو هم میرن میخرن میارن خونه
من که یه جفت جوراب رو هم نمیتونم بگم کسی واسم بخره مگر اینکه هدیه ای چیزی باشه و قبول کنم
هاهاها نخوردمش مامانم به دادم رسید
تو پست چقدر دلم واست تنگ شده کودکی خاطره شو نوشتم ههه
میتونی هم تو سرچ بزنی هم پایین شناس نامم از قسمت همه ی نوشته های زهره مظاهری پیداش کنی بخونیش
من با اینکه یه کم میترسم ولی دوست دارم بدونم حیوونا چه شکلین

ممنون آقای نظری.
با زهره موافقم. تجارب شما درس های خوبی هستن. به من که چیز یاد میدن. از این درس ها بیشتر اینجا بذارید. وای عاشق حیوون هام. البته نه سوسک و مارمولک. مثلا گربه و جوجه و از این چیز ها. ولی با تمام این ها من کنجکاوم بدونم اطرافم چه خبره. با کنترل یا بی کنترل دلم می خواد سر در بیارم.
شوخی کردم. به نظر من حس کنجکاوی و ارضای این حس خیلی هم خوبه ولی مثل هر چیز دیگه باید اصل تعادل درش رعایت بشه تا هم خودمون رضایت داشته باشیم و هم دیگرانی که با ما همراه و همنشین میشن حس بهتری از این همراهی و همنشینی داشته باشن.
پاینده باشید همگیتون.

امروز من کمی بیکارم یعنی از شدت خستگی حوصله ی کار خاصی رو ندارم پس با خودم گفتم بیام و حالا که این زهره خانم عزیز موضوعی به این مهمی رو مطرح کرده کمی راجع به اون بحث کنم شاید که برای بعضی از دوستان مفید بود اما باز هم میگم که پریسا خانم همیشه فکر میکنه خیلی پرچونه هست اما من ثابت میکنم که از این لحاظ وضعم نسبت به ایشون وحشتناکتره چون تخممرغ به چونه ام بستند
و ایشون اصلا پرچونگی خاصی ندارند اما بریم سر داستانی که میخوام تعریف کنم یادم افتاد در ایام جوانی یه روز با چند نفر از بچه های همنوع تو یکی از پارک های شهر نشسته بودیم و داشتیم گپ میزدیم که یکی از بچه ها تعریف کرد یه روز سوار تاکسی شده بود و کنار دستش یک نفر سوار شد که بوی عطر بسیار متبوعی ازش صادر میشد این رفیق دیوونه ی ما فکر کرده بود طرف یه خانم هستش و شروع کرده بود به کج و راست شدن هی خودش رو به طرف مالیدن و از این قبیل کارها که بعضی از دوستان مرتکب میشن خلاصه میگفت دیدم طرف اصلا صداش در نمیاد دست کردم تو جیبم و مداد مخصوص خودمون رو در آوردم و یه نیش مداد به پای طرف زدم تا صداش در بیاد ببینم آخه این بابا خوش صداست یا نه که چشمتون روز بد نبینه که یک دفعه دیدم یه سیبیل کلفتی بهم گفت مرتیکه مگه مرض داری و چندتا فحش آبدار نثارم کرد من که نمیدونستم از کار این بابا بخندم یا از شدت عصبانیت بترکم فقط تونستم چند تا کثافت و بیشعور و احمق و از این چیزا نثارش کنم و بگم که تو آشغال عوضی آبروی همه ی ما رو که بردی اینا رو هم با خنده و هم با خشم میگفتم خودم هم نمیدونستم واقعا تو اون لحظه کدوم حالت بر من غالب شده بود چون حماقت این شخص طوری بود که باعث یک چنین وضعیتی در آدم میشد همه ی رفقا میخندیدند و طرف رو مسخره میکردند اما من واقعا بین دو حالت گیر کرده بودم
خلاصه بین بچه های ما کسانی پیدا میشن که وقتی با یک خانم مواجه میشن بلد نیستند مثل باقی مردم درست مقابلش بایستند و حرف بزنند یا سرشون رو از حد معمول جلوتر میبرند یا خودشون رو هی جلو میکشند انگاری میخوان طرف رو در آغوش بگیرند یا سرشون رو طوری جلوی صورت یارو میگیرند که انگاری میخوان ببوسنش و خیلی از حالات عجیب و غریب دیگه من بارها و بارها دیدم که خانمهای بینا و گاه نابینا از ارتباط پیدا کردن با آقایون نابینا کراهت پیدا میکنند دلیلش بجز این نیست که بعضی از آقایون نابینا رفتارهای به هنجاری از خودشون نشون نمیدن دوستی با خانمها اگه از اصول و قواعد خارج نشه به نظرم مشکلی نیست چون شرایط اجتماعی امروزی طوری شده که ما آدمها بیش از پیش با هم در رابطه هستیم پس باید به قواعد بازی کاملا آشنا باشیم تا دچار هیچ مشکلی نشیم

خخخخ
عجب داستانی بود
خب یه سؤالی چیزی میپرسید اینطوری که بیشتر صداشو میفهمید خخخ
بله, متأسفانه شنیدم ازین قبیل رفتارهای ناهنجار رو
البته خدا رو شکر تو آقایون اصفهان که من دیدم تعداد این افراد خیلی کمه و سعی کردیم یه جوری به طرف بفهمونیم که کارش درست نبوده
بازم ممنون که وقت گرانبهاتون رو تو پست من صرف میکنید

اوه اوه لایک لایک!
داوود خان خود من وقتی در یک مکان عمومی در کنار کسی قرار می‌گیرم بلافاصله از همسر یا همراهم (البته به انگلیسی) می‌پرسم که کناری من خانم است یا آقا! اگر هم تنها باشم یک جوری یک سؤالی از طرف می‌پرسم تا صدایش در بیاید بفهمم چه کسی کنارم نشسته است. البته معمولا آقایان گل و گشاد می‌نشینند! جوری که پاهایشان از صندلی‌شان بیرون می‌زند! خخخ..

سلام.
احوالپرسی.
من بچگیهام خیلی خیلی کنجکاو بودم.
این دوتا خاطره هم نمونش:
یه بار توی پارکینگ خونمون سرم به در پارکینگ خورد و باد کرد.
وقتی رفتیم بالا، مامان بزرگم برام اسفند دود کرد و جلوم گرفت.
دستم رو گرفت روی اسفند. ولی من کنجکاوی کردم و دقیقً دستمو چسبوندم به آتش اسفند خخخ.
یه بار هم رفته بودیم رستوران و من انتهای میز نشسته بودم. سمت چپ من یه دیوار بود که از بالاش یه صدایی میومد. دستمو بردم بالا که بفهمم صدای چیه. فکر کردم کولری چیزیه.
ولی چشمتون روز بد نبینه. یه هواکش بود که دستم رفت لای پَره های نازنینش و آش و لاش شد خخخ.
به مدل ماشین همین الآنش هم خیلی حساسم.
البته ماشینهایی که پارک باشن. توی خیابون از کنار ماشینهای پارک شده که رد میشم اگر خیلی تابلو بازی نباشه بهش دست میزنم تا بفهمم چه ماشینیه.
خلاصه این که این پست از اون پستها بودا. از اونایی که یه بینا اگر بخونه کلی اطلاعاتش بالا میره.
خیلی خوب بود.
ایام به تیتاب خخخ.

سلااام بر شهروز الدوله با حال بودن خاطراتت
کنجکاویهای یکی دو سال اخیر رو یادم میاد که فکر کنم تو کامنتها کم و بیش گفتم
ولی بازم میگم
یه بار تو پیست دو و میدانی مسئول میدون داشت با موتور چمن زنی چمنها رو میزد منم که تا حالا ندیده بودم ازش اجازه گرفتم و رفتم لمس کردم اینقدر با حال بود
یه صندلی داشت که روش مینشستی روشنش میکردی
چمنها رو که میزدی یه منبع زیر اون ماشین یا همون موتوره بود که چمنها داخلش جمع میشد
راستی در و پیکر هم نداشت مثل همون موتور سیکلت

درود بر زهره
من اوج کنجکاویم دوران کودکیم بود
الان زیاد کنجکاو نیستم تاهدودی که بیناییم جواب بده از بیناییم استفاده میکنم جاییم که نیاز باشه از لامسه یا پرسش از اترافیان
تو بچگیم هرچی به دستم میرسید با پیچگوشتی بازش میکردم خانواده ام از دستم آسی شده بودن خخخ
اما همون کنجکاوی کودکانه ام با اث شد یه سری مهارت هایی مثل تمیرات لوازم برقی مثله کولر اتو و این جور وسیله هارو یاد بگیرم
ممنون از پست مفیدتون
موفق باشید

درود بر آریا
وای منم دقیقا همینطور بودم
تمام خودکارها و عروسک ها واکمن, کنترل و هرچی فکرشو بکنی رو,, دل و رودشو در میوردم بعد هم به طور عجیبی میبستم سر جاش البته همیشه وسیله ی اولی نمیشد و خراب میشد
ولی من مثل شما الآن تعمیرات بلد نیستم
ممنون دوست گرامی
دل عالی پر شادی

درود به همه اما به استقلالیها ۱ بشقاب نه ۱ سطل بیشتر بازم s s ‎گل کاشت کاش بینا بودم اگه گفتین چرا??? چون میخواستم بزنم تو کار فوتبال و تو ۱ دربی ۷ ۸ گل بزنم به تیم رقیب وای که چه حالی میداد خب کنجکاوی گاهی خوبه گاهی بد یبار سالن سلف بیمارستانمون بودم متوجه شدم ۱ پارچ بزرگ کنارمه کی توش غذای بخش آیسیو رو ریخته بودن شنیده بودم غذاشون با شیر و موز درست میشه که بهش میگن گاواژ جاتون خالی ۱ لیوان پر ریختم واسه خودم و بعد هم زدم بالا که … چشمتون روز بدنبینه چه بوی ناجوری یه چیزی شبیه تخم مرغ گندیده کلی سوژه خنده شدم آخه اون غذارو با تخم مرغ خام و چند ماده دیگه درست میکنن برای پیشگیری از یبوست مریضا.
سپاسناکم

آقای نظری با شما موافق هستم و نه تنها نابینایان بلکه حتی افراد بینا هم نباید به اجناس داخل فروشگاه‌ها بالخص خوراکی‌ها دست بزنند. البته من از کامنت پریسا خانم برداشت شما را نداشتم ولی باز با نظرتان موافق هستم و حتی بعضی مواقع شده که فروشنده می‌گوید که دست بزنید ولی خود من امتناع کرده‌ام.

صحبت از لمس کردن و دقت آن شد! بگذارید من هم یک خاطره بگویم. من نجاری می‌کنم و تقریبا هر چیز چوبی که در خانه نیاز داشتم خودم ساخته‌آم. چند سال پیش بود که داشتم شیشه‌های دکور‌های خانه را عوض می‌کردم، شیشه‌بر شیشه‌های یکی از دکورها را نصب کرد و گفت کار تمام است و خواست به سراغ دیگری برود که من با دست لبه‌های آنها را لمس کردم و به او گفتم که اینها رگلاژ نیست و به او نشان دادم. بعد با دقت نگاه کرد و سعی کرد آن را رگلاژ کند. بعد دیدم شیشه‌های بعدی خیلی طول کشید! پرسیدم چه شده! گفت هیچی دارم سعی می‌کنم کارم را دقیق انجام دهم! می‌ترسم شما دوباره بیایی یک انگشتی دورش بکشی و یک ایرادی ازم بگیری! خودم دارم انگشت دورش می‌کشم!!! هاهاهاهاها…

سلااام دوباره، اگه ببخشید، اگه ممکنه، اگه به حساب فضولی نذارین، اگه کنجکاوی نیست، اگه دخالت در امور سایت نیست، اگه به زندهگی شما زهره خانم ربطی نداره، اگه باعث رنجش خاطر حضرت عالی نمیشه، اگه، اگه، اگه، و هزاران اگه ی دیگر، لطفاً،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،تعدادی،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،از،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،کاماهای،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،موجود،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،در،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،شناسنامهتونو،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،حضف،،،،،،،،،،،،،،،،،بفرمایید،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،خخخخخخخخخخخخخخخ،هاهاهاهاهاهاهاهاااااااهاهاهاااااااااااااآ
الفرار.

سلااام بر آقای نابغیان المخیان
وای این چه حرفیه
اختیار دارین
ولی میدونین چیه من شناسنامم رو کامل با فاصله و درستو حسابی نوشتم وقتی کپیش کردم داخل وردپرس همچین قاطی شد و همه رو پشت سر هم میخوند و میرفت که به خوبی قابل فهم و تفکیک نبود
به آقای درفشیان هم گفتم که گفتن واسه همه همینجوره
منم واسه اینکه دقیقا واضح باشه و هر جمله رو جدا بخونه کلی کاما بعد از جملاتم میذاشتم که چون تنظیم نکردم که کاماها رو واسم بخونه خیلی خوب و با مکث میخونه و میره
البته اگه واقعا اذیت میکنه یا جایی لازم نبوده کاما بذارم, بگین برش دارم
البته اینم که بیشتر از یک کاما گذاشتم بازم واسه همون بهتر خوندنه

سلااااام بر خاله زهره.
ببخشید من همیشه آخر هفته ها دیر میرسم.
بح بح بح، چه میوه هایی!!

این شیرینیها هم که خشکه، چرا خامه ای نخریدی؟اما چرا این سیبها اینقدر سفته؟این هلوها هم که نارسه!! این انگورها هم که ترشه!!
این چای چقدر داغه!! سوختم خخخ.
خوب بعد از این ایرادهای بنی اسراییلی حتما میگی همینه که هست، میخوای بخور، نمیخوای نخور.حالا میریم سر اصل مطلب:
نابینا جماعت با توجه به اینکه به نابینایی عادت کرده و خودشو به شرایطی که داره تطبیق داده.
بنا بر این به ندیدن و کنجکاوی نکردن عادت کرده.
البته در مورد بعضی موارد مثل همون دیدن فیلم و موارد مشابه احتیاج به توضیح از طرف اطرافیان داره.
در مورد مسایل بیرون از خونه مانند همون ماجرای اتوبوس و هزاران موضوع دیگه بخاطر تنوع زیاد و بیحوصلگی اطرافیان لقاش به بقاش بخشیده میشه و نپرسیدن و کنجکاوی نکردن میشه یه عادت.
البته در مورد افراد بینایی که بعدا نابینا میشن یا کمبیناها یه کمی این داستان متفاوت تره و در نتیجه کنجکاوی هم بیشتر.
من کامنتها رو وقت نکردم بخونم، بنا بر این امیدوارم نظرم تکراری و خسته کننده نبوده باشه.
ضمنا دفعه بعد در خرید میوه و شیرینی و تدارکات دیگه دقت بیشتری به عمل بیارید.
باقی بقایتان، دوست گرامی.

درود بر دایی چشمه
خب همینه دیگه دیر رسیدین همه ی میوه های درشت و رسیده رو خوردن
یادم باشه سهم شما رو جدا بذارم کنار
این عادت رو خوب اومدی
بعد از یه مدت کنجکاوی از سر آدم میفته و میشه یه عادت
در ضمن نظر شما تکراری نبود
چشم اصلا شما رو میبریم واسه خرید

چقدر واقعا ناراحت میشم که کامنتهای پستم میپره
من که چیز خاصی تو اون کامنت ندیده بودم که فرستاده شده زباله دان
خوبه من به صراحت گفتم که چقدر روی پست و کامنتهام حساسم
مشکلی نیست فوق دست بالاش اینه که کمتر اینجا می نویسم
آخه مثلا یه کامنت اضافه تر جای کیو تنگتر میکنه
اصلا به نظرم هرکسی باید ویرایش پست خودش رو به عهده داشته باشه من که خوشم نمیاد کسی پست و کامنتهای پستم رو ویرایش کنه

حس خوب! نه مثل اینکه باید شروع کنم به قلقلک دادن. ضمن قلقلک دادن زهره اینجا از آقای صابری۱عالمه معذرت می خوام که تا الان هیچ کدوم از کامنت هایی که در جواب کامنت هام داده بودن رو ندیدم و الان همه رو پیدا کردم و جواب دادم. ببخشید آقای صابری از دست این جاز بی معرفت من که هنگ هاش وسط گشت و گزار هام واقعا اذیت می کنه. خوب زهره در نرو وایسا اومدم.
ایام به کام من رفتم سراغ زهره.

اولا از خانمها زهره و پریسا و آقای عارف خان عزیز ممنونم من چیزی نمیدونم فقط اونچه رو که تو زندگی فردی و اجتماعی تجربه کردم اینجا بازگو میکنم تا شاید به درد دوستان بخوره
ولی هم زهره خانم و هم عارف خان و شاید باقی ممکنه این سؤال براتون پیش اومده باشه که چرا اون شخص با مداد یه نیشتر به پای اون بخت برگشته زده بود
خب ببینید خیلی از نابیناها متأسفانه در ایجاد ارتباط با دیگران به شدت مشکل دارند و یا نمیتونند این روابط رو خوب مدیریت کنند یا اصلا قادر به ایجاد این نوع روابط نیستند چرا راه دور بریم من توی این چند سال اخیر تو محیطهای مجازی شاهد این مسیله بودم شما هم حتما دیدید منتها به احتمال مثل من به قضیه نگاه نکردید
تو محیطهای مجازی گاهی به نوشته هایی از دوستان نابینا بر میخوریم که هر چقدر به ابتدا و انتهای اون نوشته نگاه کنید چیزی از اون به واقع دستگیرتون نمیشه یعنی هیچ نوع ربط منطقی بین عبارات که هیچ بلکه بین واژگان یک جمله هم نمیتونید پیدا کنید این نشونه ی چیه آیا بجز اینکه شخص مزبور قادر به تکلم صحیح نیست تا در هنگام نوشتن هم از اون شیوه ی نسبتا درست در ذهن خودش با کلمات مرتبط بشه تا بتونه به بهترین شکل ممکن از اون کلمات بهره ببره تا منظور خودش رو تا حد امکان با وضوح بیشتری به دیگران انتقال بده
من به این نوع اشخاص عنوان صاحبان اذهان پریشان رو دادم که شاید تا حدودی درست باشه
همین اشخاص رو وقتی بطور مستقیم باهاشون برخورد میکنید هم میتونید مورد ارزیابی قرار بدین همون طوری حرف میزنند که مینویسند یعنی حتی به هنگام تکلم هم شما هیچ رابطه ی منطقی بین کلمات و عباراتشون نمیتونید ملاحظه کنید این یعنی چی یعنی شخص مورد نظر در ایجاد ارتباط با دیگران دچار مشکله و کسی هم نبوده که براش به درستی توضیح بده که نوع کلامت اصلا مناسب نیست برای مثال داره با دوستش بطور عادی حرف میزنه اما لحنکلامش گاهی خیلی توهین آمیزه یا نوع کلماتی که بکار میبره بیانگر یک چنین حالتی هست
و خیلی موارد دیگه که میتونید در مواقعی که حتما تو زندگی روزمره ی براتون پیش میاد وقتی با این جور اشخاص مواجه شُدید ببینید
همینجا بد نیست توضیح بدم که منظور من از ناهماهنگی در بیان عبارات این نیست که طرف دارای اشکالات املایی در نوشتن هست یا در طرز استعمال واژگان اشکالات دستوری رو مد نظر قرار دادم
نه
اصلا این موارد رو دیگه کلا گذاشتم کنار چون ظاهرا تو ایران چیزی که دیگه زیاد جدی گرفته نمیشه این گونه موارد هستند
بحث من فقط همون ربط منطقی بین کلمات و عبارات هستش نه چیز دیگه ای
اون بنده ی خدا هم همین مشکل رو داشت کسی که نمیتونه از طرف بپرسه مثلا ساعت چنده یا اینجا کجاست یا کلی سؤال کاملا متعارف دیگه که مردم از هم توی تاکسی و اتوبوس میپرسن تنها راه براش همونی بود که ازش سر زد

سلااا ااااا ، ََََ، َََََ، ،، ، ااااااا ااااااا ااااااااا ااااااا، ،،،،،،،،،،،، ااااام به زهره
میگم من که آخر رسیدم نه نوشیدنی مونده، نه میوه ای، نه شیرینی.
اشکال نداره. با گلوی خشک مینویسم.
من تا زمانی که بینایی داشتم، خودم شخصا به همه چیز احاطه داشتم. اما وقتی بیناییم رو از دست دادم، نمیدونم چرا اما خیلی نسبت به محیط اطرافم کنجکاو نبودم. خیلی جاها خودم با یه حسی که نمیدونم از کجا ناشی میشه، یه سری اتفاقات محیط اطرافمو درک میکنم و وقتی از بقیه میپرسم مثلا فلان اتفاق افتاده آره، اونام میگن آره از کجا فهمیدی.
اما بعضی وقتا هم که یه سری چیزا واسم مهم باشه، حتما حتما حتما سؤال میپرسم.
مثلا در بازی فوتبال این که کدوم تیم سمت چپ یا راسته تصویره و و و
در فیلم های تلویزیونی هم بیشتر اوقات خودم تصویر سازی میکنم مثل همه ی نابینا ها اما جاهایی که خییلی مسئله مهم باشه سؤال میکنم که الان مثلا چی شد دقیقا.
در کل آدم کنجکاوی نسبت به اتفاقات محیط اطرافم نیستم

سلام
چرا آب معدنی داریم خخخ
به نظرم بیشترش مربوط میشه به اینکه قبلا بینایی داشتی
مثلا منی که از کوچیکی مطلق بودم بیشتر اتفاقهای دیداری در اطرافم واسم جذابه تا شمایی که اونا رو تجربش کردی
ممنون از حضورت

دوباره سلام. بچه‌ها چند روزی بود که در سفر بودم و فردا هم باید دوباره به سفر بروم در همین چند ساعت اطراق کردنم در منزل باز این پست دوست داشتنی و کامنت‌ها را خواندم، دست آخر تنها یک چیز خیلی غمزده از دلم گذشت: گفتم خدایا خواهش می‌کنم خودت همه بچه‌های نابینا را شفای کامل عطا کن!
آمین یا رب العالمین

دیدگاهتان را بنویسید