خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
میزگرد 3، معلولین بینایی چه قدر گوشه‌گیر‌ترند؟

سلام خبین؟
چیطورین؟
خخخ این به لهجه اصفهانیا بود
من خیلی پست میذارم یعنی
.
.
.
آآآررره
.
.
خب شما هم بذارین
نه ولی حال میده اینجا پست بذاریم بعد شماها بیاین نظر بنویسین بعد باهم حرف بزنیم تازه دعوامون هم بشه دیگه خیییلی حال میده
هاهاهاها
تازه میدونین من مدام اینجا پست میذارم که وقتی مردم بیشتر داغ بشین
هی من بیام تو ذهنتون هی گریه کنید
هی بگین خدا بیامرزتش خخخخ
من مثلا به خودم میگم بذار یه کم از اون پست قبلیت بگذره بعد یهووویی یه مطلب میاد تو ذهنم حیفم میاد اینجا نذارم کلا تبادل نظر رو دوست دارم دوست دارم با افکار و عقاید بقیه بیشتر آشنا بشم
آقای سبزیانفر آررره همون آقای فرهاد جعفری رو منظورمه
قرار بود یه عنوانی یه متنی به من بگن که من در بارش میزگرد بذارم ولی یا اینه که چون دیر به دیر و کم میان تو محله ندیدن یا نمیدونم به هرحال خودشون میان تعیین میکنن که میزگرد بعدی چی باشه
خب, خیلی حرف زدم, بریم سر اصل مطلب
میگم شماها قبول دارین که اونایی که معلولیت بینایی دارن بیشتر از افراد دیگه تو خودشونن
نه اینکه بخام برچسب به خودمون بچسبونم که ما افسرده ایم نه, یعنی هرچقدر هم شاد باشیم آخرش نسبت به افراد دیگه گوشه گیر تریم
بیشتر میریم تو فکر یا شاید حساستر از افرادی هستیم که معلولیتی ندارن
.
.
خب, خب, اینکه زدن نداره
کلا نمیدونم یه لحظه به نظرم رسید تا همینجا که نوشتم رو پاک کنم و بی خیال بشم ولی خب حالا این پست که جای کسی رو تنگ نمیکنه که هان, شما لطف کنید نظر خودتون رو بگین شاید اصلا من اشتباه میکنم عوضش یه چیزی هم از شما یاد میگیرم
کلا اگه دیدیم پست جالبی نیست حذفش میکنیم هان, خوبه
خب حالا ویییژژژ نظر بذارین
راستی من سلاح گرم و سرد رو باهم دارم یعنی آماده برای هرگونه حمله ی احتمالی از سوی تک تک شما خوانندگان گرامی هستم خخخ
پایان

۴۱ دیدگاه دربارهٔ «میزگرد 3، معلولین بینایی چه قدر گوشه‌گیر‌ترند؟»

سلااااااام. اول تشکرم رو بکنم و بعد برم سر موضوع. از شما بابت طرح این موضوع که از نظر بنده حقیر هم جای بحث داره با قدرت هرچه تمامتر تشکر میکنم. کلا این میزگردها میتونن خیلی مفید باشن. اما نظرم:
نه نه. فکر نکنین نظر خاصی دارم هاااااا! من فقط باید عرض کنم که با این موضوع موافقم. البته بنده فقط خودم و چندتا از دوستانم رو میبینم و این حرف رو میزنم. چیزه یعنی مینویسم. خخخ. خودم که به شدت گوشه گیرم و تو خودمم. الآن هم که دارم کامنت میذارم یه چیز رو باید عرض کنم. خانواده بنده در حال حاضر تمامشون تشریف بردن شهرستان و من خودم تنها تو خونه موندم و دارم تو اینترنت ول میچرخم. برای مهمونی و اینجور چیزها رفته بودن. من هم که مخالف سرسخت مهمونی. خخخ. یعنی مهمونی رو بد نمیدونم. اما خودم دوست ندارم زیاد برم مهمونی. بعد هم که بروز احساساتم اونطور که باید نیست. حالا نمیدونم که این موضوع به خودم مربوطه و یا به نابیناییم. در هر صورت تا نظر بنده هم با نظر شما یکیه. نمیدونم حالا کدوم درسته. حالا هم به جای اینکه این همه چرت و پرت بنویسم سریع تا کسی اول نشده خودم اول بشم. هخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهااهوووووهوهوهوهوهوهوهوهو
اوووووللییییووووولللییییییووللللوللوووویییییییلووولللوییییییلولییییییلول
نمیدونین چقدر خوشحالم! انگار که مدال طلای المپیک رو بهم دادن! آخه میدونین از آخرین قهرمانیم چقدر گذشته؟؟؟
خواهش میکنم. من متعلق به همه شمام. مرسی. متشکرم. خجالت ندید. خخخخ
خب کافیه.
میگم داغ اولی نمونه رو دلم بدجور ضایع بشم هااااااا؟ نه بابا. نوبتی هم که باشه نوبت منه. موفق و سربلند باشید. خدا نگهدار.

سلاام بر علیرضا ایزدی
ممنون از تشکر قدرتمندت
راستی ما قبلنا هم کنفرانس داشتیم تو اسکایپ
میگم فقط یه چیزی شما که اینقدر خوب مینویسی و قشنگ تو همه ی پستها کامنت میذاری چرا اینقدر اعتماد به نفست پایینه
اعتماد به نفس منو ببین و یاد بگیر هاهاهاها
دلم میخاد دیگه ازت
ازین قبیل جملاتی که من بد مینویسمو خیلی غلط دارمو اینا نبینم باااشه
و اما ادامه ی ماجرا
یه توصیه به شما که چند سالی از من کوچیکتری اینکه, نذار این نرفتنا و تو جمع نبودنا واست عادت بشه
با اینکه خودم هم تقریبا همینجوریم یا شاید بهتره بگم اخیرا اینجوری شدم ولی من میگم خیلی وقتا با اینکه یه جایی با روحیات ما آن چنان سازگار نیست ولی بریم خیلی بیشتر به نفعمونه
خلاصه شما هم استفاده کن و سعی کن بیشتر بری بیرون از خونه
من که کلا تصمیم گرفتم یه کم از اینترنت فاصله بگیرم
وابستگی به این تکنولوژی به نظرم خیلی به ضررم داره تموم میشه
بازم ممنون که سر زدی خیلی خوشحال شدم
راستی ایوللولول اولولولوووللللول شدی قهرمانیت تبریک امیدوارم همیشه و همه جا قهرمان باشی
بازم چیزی به نظرت رسید خوشحال میشم نظر بذاری

سلااا اااام سلاااام به زهره خانم،خوبی خانم؟به نظرم بعضی از بچه های نابینا خیلی خیلی خودشونو میگیرن،یعنی زیاد تو جمع دوستان آشنایان و،و،و،و،و، .به نظر من این دوستان خیلی کارشون اشتباه هست که همش گوشه نشینی میکنند حتما باید یکی باشه که بهشون بگه این کارو بکن اون کارو نکن ،من پیشنهادم اینه که هرکسی خودش باید برای خودش تصمیم بگیره و اینکه اراده کنه و اینکه هر کاری که میخاد انجام بده با علاقه انجام بده نه از روی اجبار انجامش بده.زهره خانم ببخشید که طولانی شد

سلااام بر عباس گرامی
خوبم امیدوارم شما هم عالی باشی
این قضیه گرفتن و مغرور بودن که بحثش جداست
ولی خب آره اینم میتونه دلیلی برای کناره گرفتن از جمع باشه
درسته ما نباید اجازه بدیم بقیه واسمون تصمیم بگیرن
اصلا هم طولانی نبود ممنون که اومدی خوشحال شدم

دو باره سلااام به زهره خانم و دوستان عزیییز ،خواهشم به این مطلبی که خدمتتون عرض میکنم توجه کنید ،من دنبال سایتی میگردم که ازش بشه کتابهای درسی ی مربوط به سال سوم انسانی و پیش دانشگاهی رو دانلود کرد ،اگه شما دوستان بهم کمک کنید خیلی ممنون میشم،کسانی که مایلند به من کمک کنند میتونند همینجا اعلام آمادگی کنند یا به اسکایپ من که اگه دوست داشتین میتونید اد کنید،اسکایپ من ،abbas.kazemi1375 هستش مرسییییی از همتون

سلاااااا،اااااا،ااااااا،اااااااا،اااااااا،ااا،اااا،ااا،،،،،،،،،،،،،،،اااااا،اااااااااا،ااااااا،اااا،،،،اااااااا،اااااآم بر مهندس جوان محله، خوبی آیا شما؟
خُب میزگرد خوبی رو دایر کردی دوباره اما نگفتی اینجا هم پذیرایی هست یا نه، اگه هست که هیچچی اما اگه نیست با خودمون خوراکی بیاریم، خخخ
اما در مورد موضوعی که مطرح کردی با شما موافقم یعنی اعتقاد دارم که اکثر نابیناها گوشهگیرتر از مثلاً معلولان جسمی حرکتی هستند، البته میگم اکثرشون نه همهشون،
و این مسأله هم میتونه به جامعه و خانواده ای که در آن زندگی میکنند برگرده،
مثلاً من خانواده ای رو میشناسم که فرزندان معلول خود را از دیگران مخفی میکردند و این طبیعی هست که این فرزندان وقتی بزرگ شدند گوشه گیر بودند و نیز نمیتونستند با دیگران ارتباط خوبی برقرار کنند،
در مقابل خانواده هایی هستند که برعکس این قضیه عمل میکنند و فرزندان معلولشون رو حتی بیشتر از فرزندان سالمشون وارد جامعه و روابط اجتماعی میکنند و این مسأله به فرزند معلول کمک میکند که از یک زندگی نرمال برخوردار باشد و بیشترشون نتنها گوشهگیر نیستند بلکه جوری با دیگران قاطی میشوند که اگه مثلاً یه جایی نباشن جای خالیشون کاملاً حس میشه،
امیدوارم که منظورم رو رسونده باشم،
در کل میسی از پست،
موفق باشی،
آبی باشی، بگو خُب،

س, سل, سلا, سلااااآآآم بر آقای المخیان
خخخ
هرکی تو بحث شرکت کنه بهش خوراکی میدم
این بسته رو بگیر, یه موز و آب میوه و کیک داخلشه تا بعد
خب اینکه با من موافقی که خوبه و مرسی ولی من در مقایسه با مردم عادی گفتم به این خاطر نوشتم نسبت به افرادی که معلولیت بینایی ندارن چون گفتم اگه بنویسم مردم عادی بچه ها میگن مگه ما غیر عادی بودیم خخخ
البته خب مقایسه شما یه کمش هم برمیگرده به عنوانی که یه آقای محترم واسه پست من انتخاب کرده
فکر کنم اومده چشمشو عمل کنه زده کورش کرده ههخخ
ولی خب بازم ممنون که نظر گذاشتی
بازم بنویسی خوشحال میشم
آبیتر باشی و استقلالی بگو خب,
راستی یه غلط املایی با حال دارم هرکی تونست پیداش کنه معلومه خیلی ماهره
راهنمایی اینکه, از عنوان تا ۵ خط اول پست رو بگردین
هوهوهو

سلام به نظر من با شما موافق هستم چرا چون مشکل ما این هست که وقتی داریم صحبت میکنیم فکر میکنیم کسی حواسش به ما نیست بلکه برعکس همه دارند به دهان ما نگاه میکنند که ما چی میگیم و وقتی در تنهائی قرار میگیریم فکرهائی میکنیم که اصلأ به هیچ روشی به درد مانمی خورند و هزار تا دانشمندم پیدا کنید نمیتوانند راه حلی واسه این فکرای مزخرف ما پیدا کنند
من به این جمله که میگن خواستن توانستن هست خیلی اعتقاد دارم

درود بر قهرمان
در مورد این افکار آزار دهنده تقریبا باهات موافقم
بعضی وقتا یه چیزهایی که اصلا به نظر بقیه بی اهمیت میان و واقعا هم مهم نیستن ذهن ما رو بدجور درگیر میکنه
کاش میشد به راحتی یه سری از حساسیتها مون رو کم و کمتر میکردیم
خواستن توانستن رو هم میلایکم
ممنون از حضورت

درود به همه ی اهالی محله بالاخص زهره خانم. موضوع جالبی را برای بحث انتخاب نموده اید. درباره گوشه گیری افراد با آسیبهای بینایی باید عرض کنم که یکی از علتهای گوشه گیری میتواند مسئله ی ندیدن باشد. میپرسید چگونه؟ بسیار خوب. توضیح میدهم. وقتی فرد نابینا متوجه میشود که به علت نابینایی قادر به کارهای دوستان بینای خود بپردازد، به طور ناخودآگاه به فکر فرو میرود و به اصطلاح افسرده میشود. البته این امر نسبیست. درمورد حساسیت بیشتر نابینایان نسبت به افراد دیگر باید عرض کنم که به علت محرومیت از حس بینایی، دیگر حواس فرد نابینا به ویژه حس شنوایی تقویت میشود. بنابر این بیشتر متوجه عیبهای ریز میشود و اگر فرد نابینا فردی ابرازگر باشد، آن عیبها را در صورتی که به دیگران مربوط باشد، به آنان گوشزد میکند. باید توجه داشت که این امر نیز از فردی به فرد دیگر متفاوت است. بدین معنا که هستند افرادی که متوجه عیبها میشوند اما آنها را حتی اگر به دیگران هم مربوط باشد، بدانها گوشزد نمیکنند. با تمام تطویلی که این نوشته پیدا کرده است، یادآوری نکته ی جالب دیگری لازم مینماید: شاید شنیده باشید که پزشکان به ناشنوایانی که به وسیله ی عمل حس شنوایی خود را به دست میآورند توصیه میکنند که مدتی را در اتاقی تاریک و بدون هیچ چشم اندازی سپری کنند. این بدین علت است که در اثر ندیدن، حس شنوایی آنان تقویت میشود و مغز آنان متوجه میشود که با اطلاعات شنوایی وارده چه کار کند. با آرزوی فرداهایی روشن و روشنتر برای همگان. bye

سلام. با اینکه همه اکثرا منو شاد و شنگول دیده بودید ولی شاید اینجا تنها جایی باشه که بتونم با خودم شایدم ی کمی با شما درد دل کنم و خودمو بیرون بریزم. از همه چی خستهم. واقعا به هیچ علتی و به همه علتی میخوام از هم بپاشم. همین منو میبینید؟ همین من هر وقت جمع فامیلا جمع میشد شاید هفتاد درصدش رو حضور داشتم ولی به مرور زمان، اتفاق هایی افتاده که دیگه نمیتونم اون جمع ها رو تحمل کنم. الان واستون میگم: چند باری میشد که همه به علت ی مناسبتی ی سری عکس برداری و فیلم برداری و مراسمات تصویری خاصی برگزار میکردند که من هرچی سعی کردم توشون قاتی شم دیدم نشد که نشد. مثلا یکی دو بار به یکی دو نفر که باهات صمیمی بودند میگفتی منو موقع عکس صدا کن تا باشم که خوب اون شخص این کارو میکرد ولی فایده ای نداشت. وقتی میبینم ی بچه ای کوچولو مثلا سه ساله داره میرقصه و همه غیر از من میتونن به بچه واکنش دیداری نشون بدند، خیلی سختم میشه. وقتی همه باهم ی کلیپ رو نگاه می کنند و ی صحنه ی خنده‌دار میبینند یا وقتی یکی توی جمع ی کاری میکنه که جالبه و همه می خندند و من تازه باید از چند نفر بپرسم که چی شد چی نشد، اونم بعد از اینکه همه خنده هاشونو کردند و لذتشونو بردند، خیلی سختم میشه. گرد ناامیدی نمیپاشما! فقط نظراتمه. میز گرده دیگه. منم ایجوری بلدم حرف بزنم خوب. وقتی موضوعات جمع روی شکل چشم های ی بازیگر متمرکز میشه، منفجر میشم. تازه بعدشم راجع به هماهنگ بودن رنگ لیوان ها با رنگ سفره حرف می زنند. اون هایی که طرز فکر راحتتری دارید و دنیا رو سخت نمیگیرید خیلی راحتتر از منید. من میدونم باعث ناراحتیم خودمم یعنی طرز نگرشم اینجوری اذیتم میکنه که هی دوست دارم مث بیناها باشم و نیستم. هی میبینم این واقعیت هست و من در عین اینکه نابیناییم رو قبول دارم با رفتارم نشون میدم که انگاری قبولش ندارم. سخته. من گوشه‌گیر میشم چون حق دارم، چون واقعا لذت نمیبرم، چون یا باید محکوم به حضور همیشگی توی جمع های نابینایی باشم یا محکوم به حضور مث مرده ی متحرک توی جمع های بینایی که نمیتونی درست و حسابی از جمعشون لذت ببری و شاید ده تا بیست درصد قضیه نسیبت بشه. این مشکل یا بهتره بگم این معضل تا مرز نابودی و خودکشی و اینجور قرتی بازیها که خودم باهاشون مخالفم منو کشونده. امیدوارم هنوز بازم دوام بیارم و تسلیم ظرفیت کمی که دارم نشم و کاری دست خودم ندم. یکی دو ماهی هست بدجوری درگیر این قضیهم. خوشحالم چون خیلی از شماها هستید که راحت با جمع های مختلف کنار میآیید. این هنر شماست که هر نابینایی نداره. بعضی از جمع های بینایی هم هستند که من توشون راحت بودم. شاید توی فامیل خودمون اینجوریم. شایدم همه جا. به هر حال؛ میدونم نوشتهم خیلی ناراحت بود. ایشالا دفعه ی بعدی خوشحالش رو مینویسم.

اوه اوه, بچه ها اون دستمال رو از وسط میز بردارین و پخش کنید بین بچه ها
هاهاها
نه ولی جدی خب چی بگم آخه
باعث ناراحتیت خودتی
بذار راستشو بگم من بلد نیستم چی بهت بگم
بخام بگم خب راحتتر زندگی کن و آسون بگیر تا آسون بگذره که در حال حاضر مسخره ترین جواب میشه
نمیدونم واقعا موندم چی بگم
فقط ببین اگه خواستی خودکشی کنی خبرم کن راه آسون بهت یاد بدم
هاهاها

درود! بحث جالبی را راه انداختی، بنده هم خیلی دووووست دارم نظراتم را اینجا بنویسم، اما چه کنم که دیروز با دوستان اروپای ایران به یک ویلای صاحلی باغ بهادران رفتیم و با چندتا از دوستان شب را به گفتگو نشستیم و تا صبح صحبت کردیم و اصلا نخوابیدیم و من خیلی خوابم میاد و باید برم بخوابم، پس شب بخیر تا مجالی دیگر که بیام و اگر حوصله داشتم با نظراتم حالتونو بگیرم!

سلام بر زهره خانمی عزیز
منم با کلیت صحبت های شما موافقم
ولی گاهی اوقات گوشه گیری و سکوت ما در بعضی از جمع ها ناشی از ندیدن یا کم دیدن ما نیست به دلیل این هست که مشترکات کمی با اون جمع داریم و اصلاً موضوعی برای بحث و گفت و گو پیدا نمی‌کنیم که این هم مختص ما نابیناها و معلولین نیست بسیاری از افراد بینا و سالم هم در چنین شرایطی همین عکس العمل رو نشون می‌دند.
نکته دیگه این که تفاوت در تیپ شخصیتی افراد هم در این قضیه دخیل هست و باز این هم مخصوص به ما نابیناها و معلولین نیست.
و به عقیده من گوشه گیری اگر به نحوی تعبیر بشه که ما به عنوان یه فرد گوشه گیر منزوی شناخته بشیم مسأله ای هست که باید اون رو برای خودمون حلش کنیم باید سعی کنیم نابیناییمون ویژگیهای شخصیتیمون و هزار و یک علت دیگه سبب انزوای ما نشه که این انزوا مادر هزار و یک مشکل و معضل و گرفتاری دیگه هست و خواهد شد…..
و باز من فکر می‌کنم ما مجبور نیستیم اگر در جمعی راحت نیستیم در اون جمع حاضر بشیم به خاطر این که گوشه گیر نباشیم و منزوی نشیم چون این روش باعث می‌شه به مرور ما گوشه گیر تر و منزوی تر و البته افسرده حال بشیم و …..
پس از جمع های آشنا و راحت شروع کنیم و قدم قدم پیش بریم و از نظر ذهنی و روانی هم روی خودمون کار کنیم تا …..

راستی در مورد اینترنت کاملاً باهات موافقم خیلی خیلی خیلی شدید….

سلام نخودی جونم
صبحت به خیررر
خوشحالم که هرکسی از دید خودش نظرات ارزشمند خودش رو بیان میکنه
درست میگی خیلی از اوقات هم نداشتن مشترکات میتونه باعث گوشه گیری افراد بشه
و لایک برای بقیه مواردت
استفاده کردم عالی
مرسی

سلام زهره خانم
حالتون خوبه . خوب بودین بهتر شدین .خوب ایشاله که خوبتر میشین
حقیقتش راستشو بخواین من از وقتی که نابینا شدم دیگه به زندگی بینایی فکر نمیکنم چون سهم من نیست و نمیتونمم با سرنوشت و تقدیر بجنگم . ولی خداییش راستشو بخواین در حال حاضر از این نوع زندگی کردن خیلی خیلی لذت میبرم . و اگه خدا کفر ندونه دوست ندارم دیگه چشام برگرده .
من که هیجده سال چشام میدید چه گلی بسرم زدم .
یه آدم منفی باف . یه آدم بی صبر . یه آدم بی هدف و بی انگیزه . که روزها رو تکرار روز دیروز میدیدم .و از زندگی و زندگی کردن بیزار بودم
ولی از وقتی که لامپام خاموش شد . اوایلش که خیلی بهم سخت میگذشت . هزار جور خودکشی کردم .
قرص بخور . شاهرگ بزن . و هزار فرقه دیگه واسه رفتن مسافرت پیش خدا .
هم خودمو اذیت میکردم و بیشتر خونوادم رو
ولی دیدم نه تا وقتی که پیمانه آدم پر نشه رفتنی نیستی .
بعد نشستم بر عکس فکرم فکر میکردم .
تا اینکه سیم اتصال رو وثل کردم به بالا سری
دیدم نه دنیای عجیبیه . نه نماز میخونم نه چیزی
من عاشق تنهایی هستم . آروم . ساکت . تودار . ولی امون از اون روزی که با بچه ها برم بیرون روح و روانشون رو بهم میریزم
آره یه جاهایی منم نابیناییم قلقلکم داده .
مثلا داستان همون مسافرتی که با بچه ها رفتیم بیرون بعد ما ببخشید میخواستیم بریم تاریکخونه بعد اونها تو اون حال و اوضا شیر یا خط میرفتن یا مارو داینورد میکردن .
البته خداییش هم نامردی نگم . شاید نود درصد جاها پیشم بودن ولی مثلا تو اوج خستگی که ما کار داشتیم کار ما پیچ میخورد که اونم باز نشستم فکر کردم چند تا راه حل پیدا کردم
ولی مثلا اگه توی جمعی باشیم بعد یکی یه صحنه ویدیو ببینه بعد بزنه زیر خنده من صبر میکنم تا نیششون بسته شه بعد میپرسم داستان چی بوده . بعد که تعریف میکنن منم یه چی چرت و پرت میزنم تنگش بیشتر میخندن .
بنظر من اگه نابینایی از نابیناییش گله کنه مثل اینکه یه پرنده از پروازش شکایت کرده
خودتون هم میدونید که کسی که توی اوج جوونیش نابینا بشه تا کسی که مادرزادی نابینا بشه خیلی سخت تره واسش .
ولی من دیدگاه مثبتش رو نگاه میکنم یا بهتره بگم نیمه پر رو میبینم .
من اگه الان سالم بودم مثل فلان رفیق الان زندان بودم یا معتاد یا خلافکار یا هر چی که توی زندگی دوستام میبینم
باز بهتره که نابینا بهتره که دیگه از فکر بینایی بکشه بیرون و بسپاره دست بالایی .
وگرنه اگه بخواد به بینایی فکر کنه کلاه گشادی سرش رفته . مثل اینکه پرنده ای که توی قفس باشه بعد پراشو بچینن . آخه پرنده توی قفس دیگه پر چیدنش دیگه چی باشه
بعدشم درباره اینترنت آره منم موافقم
اگه کم میام و کم نظر میدم رو حساب اینکه از زندگیم عقب نیفتم
درسته این سایتهای نابینایی از صدتا آموزشگاه و توانبخشی بهتره
میدونید چرا :
:
:
به همون دلیلی که شما نمیدونید .
خخ
نه خدایی وقتی یه نابینا با هزار جور دردسر رفت و آمد میره به توانبخشی یا آموزشگاه تا مثلا بخشی از مهارتهای زندگی گیرش میاد . حالا مثلا کلاس کامپیوتر میره یا قرآن یا بریل یا چیزای دیگه
ولی توی این سایتها همه جور مهارت و آموزش داره .
هر کی هر چی بلده میاد و خالصانه میزاره واسه همنوعانش .
مثلا همین پست شما خب هر کی یه نظری میده و دوستان میتونن از نظرات دیگه استفاده درست رو ببرن
یی لیوان آب بدین تو رو خدا زبونم خشک شد
شرمنده جای کامنت پست شد
این بود انشای من
در پناه حق

سلام آقای خسروی گرامی
شما خوبین من بهتر بودم برتر شدم
زنده بدم خفته شدم
خفته بدم بیدار شدم
گشنه بدم, سییر شدم
هاهاها
راستش منم عادت کردم و اونقدر تمایل به بینا شدن ندارم.تاریک خونه یعنی کجا,
آره اینکه شما هم یه چیزی بهش اضافه میکنید و همه بیشتر میخندن با حاله .اینجوری فشار روحی واسه خود آدمم کمتره
مجتبی یاد بگیر خخخ
ایول به روحیه شما واقعا قبول دارم وقتی آدم از کوچیکی نابینا باشه راحتتره
در باره اینترنت هم که لایک دارین
میگما من که میخام برم نخودی هم که کم میاد شما هم که کم میای مجتبی هم که میخاد خود کشی کنه
بچه ها خدافظ .
میگم چون حالا صبحه این لیوان شیر گرم رو نوش جان کنید
ممنون که وقت گذاشتین

نه اون خبین که با لهجه بود
یه کم بیشتر دقت کنید میتونین پی ببرین یه کم سخته ولی میشه
شما در عنوان و خط اول و دوم و سوم دنبال غلط املایی بگردین
لازم به ذکرست که تلفظ این اشتباه عمدی رو مینا راحت میخونه یعنی درست میخونه هرکی فهمید

درو او او او او او او او او او او او او او او او او او او اود بر خانم مهندس محله.

به قول ملیسا خوب میگم خوبی آیا؟ چه خبر از بچه های منظومه؟ تو همون ناهیدی دیگه نه؟ حال مریخ و اتارد چطوره؟ از اون دو سه تا کوچه ز ما دورتر چه خبر؟ اورانوس رو میگم. راستی راست میگن که حال زمین خوب نیست؟ امیدوارم که حالش خوب بشه. اون طور که از تایم کامنت گذاشتنت متوجه شدم, هر روز صبح زودتر از خورشید در آسمان محله طلوع میکنی. امیدوارم هیچ وقت شاهد غروبت نباشیم. خخخ. این از جواب اون غضیه آقای سبزی و تربچه نقلی و جعفری و گشنیز و این حرفها.
ما: سبزیم که از نسل بهاران هستیم. پاکیم که از تبار باران هستیم. و آرزوی همیشگی ما برای شما و همه دوستان اینه که مثل ما سبز باشید. قبل از اینکه وارد بحث اصلی بشم, در خصوص سوال دوستمون عباس آقا باید عرض کنم که اگه مد نظرشون کتابهای صوتی است, نیازی به مراجعه به سایت خاصی نیست. مجموعه کتابهای دبیرستان و پیشدانشگاهی در غالب یک cd mp3 موجوده که میتونن با مراجعه به اداره آموزش و پرورش استثنایی استان محل سکونتشون اون رو دریافت کنن. اگر از این طریق موفق نشدن, میتونن از طریق اسکایپ یا موبایل با من تماس بگیرن. احتمالا بتونم براشون کاری بکنم. آدرس اسکایپ و شماره همراه من رو هم خودشون دارن.
اما در خصوص موضوع پیشنهادی من باید خدمت زهره خانم عزیز عرض کنم که چندی پیش خانم قاسمی {همون نخودی محله} پستی تحت عنوان نقطه ضعف گذاشته بودن که من هم به عنوان یک کامنت گذار نقطه نظر خودم رو مطرح کردم و اون هم این بود که گفتم من یه نقطه ضعف دارم. نقطه ضعف من اینه که وقتی در بحث با برخی از افراد بینا که سعی دارن برای حق به جانب جلوه دادن خودشون به نوعی کم بینایی یا نابینایی طرف مقابل خودشون رو چماق کنن و با زبان بیزبانیبفهمونن که چون به طور کامل یا نسبی قادر به مشاهده محیط پیرامونت نیستی, پس نمیتونی بطور کامل بر اوضاع و احوال اشراف داشته باشی و اطلاعاتت ناقصه, نمیتونم بیتفاوت بمونم و تا واکنش درخوری نشون ندم, آروم نمیشم. خانم نخودی در واکنش به این کامنت من, ضمن اینکه بنده رو مورد لطف قرار دادن, گفتن: با توجه به این که این مورد از اون مواردیه که خیلی از دوستان باهاش دست به گریبان هستن و میتونه موضوعجالبی برای بحث باشه, من این مقوله رو در غالب یه پست تو محله مطرح کنم. از اونجا که من تا به حال تجربه پست گذاشتن رو نداشته ام, پیشنهاد کردم شما موضوع رو در غالب یک میز گرد به بحث بذاری.
البته اون موضوع هم بیربط با بحث این میز گرد نیست. چراکه یکی از علتهای گوشه گیری برخی از دوستان ما میتونه همین باشه که خیلی از افراد به صرف نابینایی با دوستان ما وارد بحث نمیشن و اگر دیدگاهی از سوی دوستان ما مطرح بشه, چندان مورد توجه قرار نمیگیره. کامنت مجتبی رو بطور کامل لایک میکنم. دقیقا خیلی از حرفهای دل من رو زد. علاوه بر اون خودم هم نقطه نظرات زیادی برای طرح در این میزگرد دارم که امشب به علت خستگی جسمانی و از اونجا که صبح زود باید در محل کارم حاضر بشم, قادر به طرحش نیستم. فرداشب هم به امید خدا سری به پست میزنم. اگه عزیزی حرفهای دل من رو زده باشه, به لایک کردن نظرش اکتفا میکنم. اگه نه, نظرات خودم رو مطرح میکنم.
بهترینها رو برای شما و همه حاضران در این میز گرد آرزو میکنم.
سبز باشید.

سلآآآ,آآآ,آآآـم بر شما
خوبم اونا هم سلام دارن خدمتتون
آره خود خودشم
همیشه بابام دوست داشت یه دختر گل گلی داشته باشه اسمشو بذاره زهره
بعد مامانم اسم ناهید رو بیشتر دوست داشت
اصلا خودمو گم میکنم یه وقتایی
ارانوس که تازگیها عقد کرده
عطارد هم بورسیه گرفته بره نروژ
مریخ هم پسر خوبی از آب در نیومد .یه چند میلیاردی بالا کشید و و فرار کرد
آره این بشر دوپا هی آب و هوا زیادی مصرف میکنه
هی زمین گرمش میشه
آره والا خورشید رو از رو بردم
اصلا من میرم اونو بیدارش میکنم
خخخ
آخرش که چی برادر آخرش غروب منو هم میبینی
هیی لوله گاز,
آخی چه قشنگ ناک انگیز بود شعر
شما هم همیشه با تراوت و بهاری باشی
واسه راهنمایی عباس آقا که ممنون
حتی اگه شما یه عنوان هم بگین من خودم مطلبشو سر هم میکنم خخخ
و اگه هم میدونین که میشه به همین میزگرد پیوندش داد که من حرفی ندارم
خوشحال میشم نقطه نظرات شما رو هم بیشتر بخونم
سبزترترتر و پیروزترترتر باشی دوست عزیز

سلام بر خاله خوب و مهربون خودم.
خبین؟ آباجی؟ چیطورین آباجی؟ خخخ.
من میخواستم اظهار فضل کنم که: گوشه گیری و توی خود بودن معلولین بیشتر به اندازه اعتماد به نفس اون معلول برمیگرده.
هرچه اعتماد به نفس بالاتر شادی و شور هم بالاتر.
معمولا افراد ضعیف النفس و ای انگیزه گوشه گیر و منزوی هستن و ربطی هم به معلول بودن و نبودن هم نداره.
باقی بقایتان.

سلام.
میگم فکر کنم غلط املاییت رو درست کردن.
چون هرچی گشتم پیدا نکردم.
ولی در باره ی موضوع پست باید بگم که همه ی نظرات مجتبی و نخودی رو تکرار میکنم.
ولی توی جمعهای خودمون، یعنی جمعهای نابینایی اصلً گوشه گیر نیستم. مگر این که اولین بارم باشه که توی اون جمع حاضر میشم که بعد از مدتی این مشکل هم حل میشه.
ولی باید بپذیریم که به خصوص الآن که تکنولوژی خیلی وارد زندگیها شده تفریحات و سرگرمیهای بیناها از نابیناها متفاوت شده.
برای همین تا حدی گوشه گیری و سکوت ما در جمعهای بینایی طبیعیه.
ولی در جمعهای نابینایی این قابل قبول نیست.
البته نیمه بیناها هم تا حدی به سمت بیناها مایل شدن.
برای همین یه کم توی جمعهایی که اکثرً نیمه بینا هستن هم این مشکل تا حدی برای ما پیش میآد.
به هر حال ما هم دنیای خاص خودمون رو داریم و باید تفاوتهامون رو بپذیریم، هرچند که برامون خوشایند نباشه.
موفق باشید.

سسسسلااااااا ااااااا ااااا ااااا ااااااام،من دو باره پیدام شد،خخ،من از فرهاد جان سمیمانه تشکر میکنم که منو راهنماییم کرد،بچه ها شما هم بودویین که از فرهاد جا نمونید،ضمن اینکه از زهره خانم واقعن ممنون که اجازه دادن من اینجا مشکلمو مترح کنم،دووووووووووورووووووووود به زهره خانم و فرهاد و و و همه ی شما دوستان خوبم .

سلاآآآآآآآآآم باز من اومدم.
با نظر نخودی در خصوص تفاوت دیدگاه ها موافقم. گاهی اوقات که بر اثر توفیق اجباری با بعضیها همنشین میشیم, با هزار زحمت موضوعی پیدا میکنیم که فقط حرفی رد و بدل کرده باشیم. در حالی که هیچ علاقه ای به بحث در مورد اون موضوع نداریم که اغلب اوقات هم طول مدت مکالمه کوتاه میشه و مدت زیادی به سکوت میگذره.
یکی دیگه از مشکلات اینه که همون طور که اصغر هم اشاره کرد, بعضی از خونواده ها هستن که فرزندان معلولشون رو از دیگران پنهان میکنن. علتش اینه که معلولیت در چشم عامه مردم در جوامع جهان سومی بیشتر یک عیب هست تا یک علت. به عنوان مثال خیلی از مادرها وقتی بچه هاشون رو نفرین میکنن, میگن: الاهی کور شی. البته اونها که از ته دل این رو نمیگن. ولی وقتی در جمعی شخصی رو میبینن که به این عارضه مبتلا شده, بلافاصله از خودشون واکنش نشون میدن و این همون نچ نچ ها و آخی اوخی هاست که گاهی اوقات از اطراف و اکناف به گوش میرسه و بیتردید برای هرکسی که این اصوات در مورد اوست, آزار دهنده است.
مشکل دیگه اینه که افراد بینا از همون سنین کودکی خیلی از کارها رو بدون اینکه بهشون آموزش داده بشه, با نگاه کردن و تقلید از بزرگترها یاد میگیرن. در حالی که این امر به این شکل برای فرد نابینا میسر نیست و تک تک امور باید به درستی بهشون آموزش داده بشه که خیلی از والدین نسبت به این امر توجه کافی ندارن و بر این باورند که طبیعیه که فرزند نابینا یا معلولشون نتونه مثل دیگران از عهده کارهاش بربیاد. خوب حالا کسی که تحت یک همچین شرایطی بزرگ میشه و مثلا در یک مهمانی شرکت میکنه, بیشتر از دیگران در زیر ضرهبین نگاه های کنجکاوانه دیگران قرار میگیره و از اونجا که متوجه این نگاه ها هم میشه, دوچار استرس شده و حتی اموری رو هم که برای انجام دادنشون مشکلی نداره, نمیتونه به درستی انجام بده.
فنآوریهای جدید از طرفی ما رو به بیناها نزدیک کرده و امروزه ما میتونیم از خیلی از امکانات موجود از قبیل رایانه, موبایل, تبلت و و و تا حدود زیادی استفاده کنیم. از طرف دیگر فاصله ها رو زیاد کرده. چراکه سرعت کلی پیشرفت تکنولوژی خیلی بیشتر از سرعت تطبیق نابینایان و معلولان با محیط پیرامونه.ناگفته نمونه که در گذشته هم سرگرمیهای بصری که امکان مشارکت فرد نابینا در اونها وجود نداشت, کم نبود و این مشکل گوشه گیری همواره یار همیشه همراه دوستان نابینا و معلول بوده است.
امید که با پیشرفت روزافزون جوامع بشری وسعت نگاه های انسانها نیز افزایش یابد و انسانها به معنی واقعی کلمه بیاموزند و به این باور برسند که دیگران را همان طور که هستند, باید پذیرفت و محترم شمرد, نه آن طور که من نوعی میخواهم.
ببخشید اگه بخشهایی از کلامم کمی تلخ و گزنده بود.
شب و روزتون خوش. سبز باشید.

تاریکخونه یعنی خونه نابینایی که لامپ نداره و تاریکه .
خوب یعنی ببخشید بی ادبی کردن . توالت . سرویس بهداشتی . wc یعنی شهرک اندیشه .
آره آبجی قضیه از این قراره . بابت شیر هم ممنون . از بچگی اینقدر شیر خشک دادن به خوردمون شبیه بیسکویت مادر شدیم راستی دست خطتون هم خیلی عالیه . شبیه خط عابر پیاده هستش . خخ
ماشالله صد هزار ماشاله فکر کنم از خورشید هم زودتر بیدار میشین . یعنی اولین نفری که دشت به دخل گوشکن میده شما هستین و کرکره گوشکن رو میدین بالا .
آره دیگه خوب منم اگه ورزشکار یا گل بالیست باشم قبل از طلوع آفتاب باید کارت بزنم .
شکلک من فوتبال دستی هم بلد نیستم چه برسه به گل بال .
موفق باشین .

آهان لغت جدیدی بود سپاس مندم,
بذار ادش کنم تو دامنه لغاتم, ویییژژژژ, خب اضاف شد,
آآآره گفتم که من خورشیدو هم خودم بیدار میکنم
نمیدونم یعنی واقعا تأثیر گلباله, آخه همه خانوادم اینجورین,
شکلک حالا که فوتبال دستی هم بلد نیستین بیاین با هم گرگم به هوا بازی کنیم
شکلک دویدن و شلوغ پلوغ کردن

سلام زهره جان چه بحث خوبی مطرح کردی! به نظر من ما به این دلیل گوشه گیرتریم که عطای مهمونی را به لقای اون میبخشیم. آخه از وقتی وارد مهمونی میشیم باید تا برگردیم خونه از هفت خان رستم رد بشیم. مثلا چندتاشو اینجا مطرح میکنم: اول که باید آرایش مناسب داشته باشیم بازم آقایون راحتترند ما باید بعد از آرایش از صدتا بپرسیم که خوبه یا نه. دوم که بیشتر افراد بینا ارتباط چشم تو چشم دارند و نمیتونند با کسی که بهشون نگاه نمیکنه راحت باشند که چند تاشون تو فامیل ما هست. تازه تو عروسی ها که صدای موسیقی بلنده خیلی وقتها گوشمونم هنگ میکنه هی باید بگیم چی؟ بیناها تو این مواقع لبخونی میکنند. سوم اینکه وقتی میشینیم سر سفره باید برای غذا کشیدن و بخصوص مرغ خوردن که استخون درآوردنش کار حضرت فیله از دیگران کمک بگیریم. تازه هر وقت بخوایم از جامون تکون بخوریم باید صدتا انا انزلنا بخونیم که خراب کاری نکنیم. همه اش باید دلشوره اینجور مسائل را داشته باشیم. تازه خیلی وقتا شده که من از بقیه مهمونا که تو عروسی بودند شنیدم که تا منو میبینند میگند خدایا شکرت میخام خفشون کنم خدا به کمرتون بزنه چرا تو خونه تون یادتون نیست شکر خدا را بگید یا لااقل میمیری تو دلت بگی تا دست کم مامانم ناراحت نشه. به نظر من ما باید درباره موانعی که تو مهمونی ها هست به طور جداگانه صحبت کنیم و راه حل پیدا کنیم. یه خاطره بد هم میگم و خداحافظ. توی یه عروسی مامانم رفت پیش دوستش ناگهان اعلام کردند که بفرمایید سر شام. من هرچی منتظر شدم مامانم نیومد. ناچار با خاله ام رفتم سر سفره دلم نمی خواست هی بهشون بگم اینو بده اونو بده دست دراز کردم دوغ بردارم که دوغ نصفه فردی که رو به روم نشسته بود را برداشتم. او که میدونست من نابینا هستم بهم گفت رز خانم این دوغ منه و خاله ام یه دوغ درست بهم داد اما اون شب من به جای شام کوفت خوردم. یه بارم اومدم تو سفره پهن کردن کمک کنم بچه داییم کوچک بود ندیدمش با بشقاب کوبیدم تو شقیقه طفل معصوم. البته با این اوصاف همچنان از مهمونی رفتن طفره نمیرم. سعی کردم خودمو همین طوری که هستم دوست داشته باشم. دیگه خیلی حرف زدم خداحافظ.

میگما خدایی اگه تونستی اینا رو بیای به مامان من بگی و قانعش کنی یه میلیون بهت میدم, خخخخ
یعنی دقیقا دقیییقا درست میگی, خدایا کاشکی ما اینقدر محدود نبودیم,
لایک داشت کامنتت بی نهایت, آخی یعنی دقیقا میدونم اون شب چه حسی داشتی من اینجوری وقتا هی بغض میاد تو گلوم هی قورتش میدم لامسب مثل سنگه نه میره پایین نه میشه بریزیش بیرون, منم یه بار داشتم واسه مامانم آب میوردم بچه عموم اینجا بود خوردم بهش افتاد آبهام ریخت روش کلا بعد دو سال حس میکنم هنوز از من میترسه, ههخخخخ
امیدوارم روزی برسه که یه کم روحمون آرومتر شده باشه, همش این فکرمون درگیره, البته منم مثل خودت هم چنان تا بشه میرم بیرون ولی نسبت به چند سال پیش کمتر, وای انگار خعلی حرفیدم ببخشید, موفقتر باشی با اینکه نمیشناسمت فکر کنم تقریبا روحیاتت به من نزدیک باشه

دیدگاهتان را بنویسید