خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

امیر من به تو افتخار می کنم. از اینجا برو. کسی قدرِ تو را نمیداند

امیر رضایی مخترعی است که با وجود فلج مغزی توانسته ۱۳۰ اختراع کاربردی را ثبت کند. اختراعاتی که با وجود شرایط جسمانی این جوان خوش فکر بسیار عجیب به نظر می رسد.

انتهای یک راهرو کوتاه اتاق کوچکی است که پسری با لباس چهارخانه روشن، شلوار جین و موهای شانه زده آنجا نشسته است. پسری که وقتی می خواهیم وارد اتاقش شویم با زحمت نیم خیز می شود و با لبخند تحویلمان می گیرد. سعی می کند مودب روی صندلی بنشیند تا مصاحبه را آغاز کنیم و لرز دستانش را کنترل می کند. دستهایی که حتی نمی توانند یک لیوان آب برای امیر بگیرند چه برسد به اینکه حتی یک پیچ را سفت کنند اما از درودیوار این اتاق تقدیرنامه می بارد. تقدیرنامه هایی که منظم کنارهم چیده شدند و رویشان اسم «امیر رضایی» بزرگ نوشته شده تا بیشتر باورمان شود پسر ۲۸ ساله و معلولی که روبرویمان نشسته توانسته ۱۳۰ اختراع داشته باشد. اختراعاتی که امیر از هرکدامشان اسم می برد نمی توانیم تناسبی با شرایطش پیدا کنیم اما او کنار همه حرفهایش می خندد و یک جمله را مدام تکرار می کند: «این که چیزی نیست»

من یک ببر مردادی هستم

معرفی امیر با یک جمله آغاز می شود که آن را با افتخار می گوید. «من مردادی هستم، مرداد سال ۶۵، حالا فکر کن مردادی باشی و سال ببر هم به دنیا بیایی دیگر ببنید چه می شود!» این جمله امیر آدم را یاد فیلم سوپر استار می اندازد اما زندگی امیر خیلی فیلم تر از این حرفهاست. امیر می گوید باید زیاد ازش سوال کنیم چون او همه چیز را خلاصه می کند. با لبخند تلخی از به دنیا آمدنش تعریف می کند انگار امیر دوست دارد قبل از هرچیز درباره معلولیتش صحبت را آغاز کند. امیر ۳۰ ثانیه دیر به دنیا آمده و در این ۳۰ ثانیه نتوانسته نفس بکشد و همین ۳۰ ثانیه لعنتی باعث شده فلج مغزی شود.

خانواده امیر وقتی پسرشان یک ساله می شود می فهمند پسرشان معلول است. آنقدر اوضاع امیر وخیم بوده که حتی نمی تواند سرش را تکان بدهد پس به همین خاطر از یک سالگی پایش به فیزیوتراپی باز می شود تا ۱۳ سال برای انجام کوچکترین حرکتی نیاز به تمرین های سخت داشته باشد. امیر تا ۱۴ سالگی به فیزیوتراپی می رود تا اینکه می تواند راه برود. راه رفتن شاید بدیهی ترین کاری باشد که آدم‌های عادی انجام می دهند که از بچه های یک ساله هم بر می آید اما امیر برای بدست آوردن بدیهی ترین حرکت ۱۳ سال تلاش کرده است تا دکترها راه رفتنش را یک معجزه بدانند. راه رفتن برای بیماران فلج مغزی و یا به اصطلاح CP یک آرزوی دست نیافتنی است که امیر توانسته به آن برسد.

در دانشگاه بچه ها کولم می کردند

آقای ببر ۹ ساله به مدرسه رفته به قول خودش نه اینکه به خاطر فیزیوتراپی باشد بلکه به خاطر کمبود مدارس معلولین مجبور شده دو سال دیر به مدرسه برود و با خوشحالی می گوید که هیچ فرقی بین کتاب‌هایشان با بچه های عادی نبوده است. تمام امتحانات نهایی شان هم مشترک بوده و تنها تفاوتشان با بچه های عادی این بود که تعداد دانش آموزان مدرسه بسیار کم بود و در مدرسه افرادی وجود داشتند که به رفت و آمد به آنها کمک می کردند.

امیر یادی هم از دوستان قدیمش می کند و از معلولیت هایشان می گوید بعد نسبت معلولیتشان را با خودش می سنجد: «در دبیرستان ریاضی را بسیار دوست داشتم اما معلولین فقط می توانند رشته علوم انسانی بخوانند. چون تئوری است و نیاز به کمک کسی ندارد به خاطر همین انسانی خواندم و در دانشگاه مدیریت دولتی قبول شدم.»

وقتی درست حدس می زنم که چه سالی وارد دانشگاه شده از اینکه فکر نکرده ام که پشت کنکور مانده بسیار خوشحال می شود و مدام تاکید می کند: «من مستقیم از مدرسه به دانشگاه رفتم.» در دانشگاه همکلاسی ها همه هوای امیر را داشته اند و به شدت تحت تاثیرش بودند. کمکش می کردند و آخر ترمی به او جزوه می دادند تا امیر خیالش از درس خواندن راحت باشد. اما دانشگاه رفتن برای امیر خیلی هم آسان نبوده و هیچ دلش خوشی از صندلی چوبی های دانشگاه که نشستن را برایش سخت می کرده ندارد. «مسئول پژوهشکده دانشگاه رابطه اش با من بسیار خوب بود و خیلی مرا دوست داشت و یک جورهایی مرا افتخار دانشگاه می دانست چون فهمیده بود که من به خاطر اختراعاتم کلی مقام کشوری دارم. اما اوایل دانشجویی خوش می گذشت ولی به مرور خسته شدم چون رفت و آمد برایم بسیار سخت بود.» اما این خستگی امیر را نا امید نکرد و توانست ۷ ترمه درسهایش را تمام کند و از دانشگاه خلاص شود اما وقتی تعجب ما را می بیند بلافاصله می گوید: «این که چیزی نیست من می خواستم ۶ ترمه تمام کنم.» درس خواندن و دانشگاه رفتن امیر با وجود ناتوانی جسمی اش هنوز برایم سوال است که می گوید: « من روی زمین درس می خوانم و کتابهایم را ورق می زنم. در دانشگاه هم آخر ترم جزوه دوستانم را می گرفتم. روابط عمومی من بسیار خوب است و دوستان خوب زیادی داشتم. در دانشگاه زمانی که آسانسور خراب می شد بچه ها با خوشحالی من را کول می کردند و به طبقات مختلف می بردند.» با اینکه خیلی ها از ادامه تحصیل امیر حرف می زنند اما امیر هیچ‌وقت دیگر دلش نخواسته برای ادامه تحصیل به دانشگاه برود و به قول خودش نخواسته وقتش را تلف کند چون کارهای مهم تری دارد.

راه را از ۷ سالگی پیدا کردم

امیر ۱۳۰ اختراع ریز و درشت دارد که وقتی از از آنها می پرسیم بر می گردد به ۱۹ سال پیش تا همه چیز را از صفر تعریف کند. « ۷ ساله بودم که یک روز از خواهرم پرسیدم مخترع یعنی چه؟ خواهرم گفت یعنی کسی وسیله ای را تولید کند که از قبل وجود نداشته. آن موقع توی آن سن و سال برایش مثال زدم مثلا جاروبرقی که خودش آشغال ها را جمع کند؟ و بعد خواهرم حرفم را تایید کرد. دوسال پیش در یک مقاله اینترنتی خواندم که چنین جاروبرقی در آمریکا تولید شده است چیزی که من در ۷ سالگی دنبالش بودم.» امیر از ۷ سالگی از مخترع ها خوشش می آمده و به قول خودش هنوز هم شان و شخصیت خاصی برایشان قائل است. تا اینکه یک روز تصمیم می گیرد ابتدا نیازهای خودش را برطرف کند. امیر معلول است و نیازهایی دارد که برای هر آدم عادی بدیهی است پس فکرش را کار انداخت و دید غذا خوردن برای معلولانی هم جنس او بسیار دشوار است پس یک قاشق الکترونیکی اختراع کرد تا بتواند به معلولین غذا بدهد. اما امیر دوست داشت اختراعاتش را ثبت کند. پس روی چیزهای بزرگتری دست گذاشت و دلش خواست چیزی بسازد که نیاز همه مردم باشد. دومین اختراع امیر «قفل هوشمند» است. قفلی که هیچ رقمه دزدی را راه نمی دهد. امیر از این اختراعش بسیار خوشحال است و با افتخار می گوید: «کشور آلمان که بهترین قفل های جهان را می سازد به خاطر این قفل برایم دعوتنامه فرستاد. ببینید دیگر چه کار کردم که آلمانی ها که خودشان در جهان بهترین هستند اختراعم را خواستند.» قفل امیر خاصیت های عجیب و غریبی دارد که با هیجان خاصی توضیح می دهد: «این سیستم را می توان روی هر قفلی سوار کرد. اگر کلید مجاز وارد شود قفل باز می شود. اما اگر غیر مجاز باشد قفل دوم فعال می شود بعد از سارق فیلمبرداری شده و با ۲۰ نفر تماس گرفته می شود و این درخواست غیرمجاز را مطرح می کند بعد فیلم ثبت شده را به صاحبخانه می فرستد. قفل دوم هم به هیچ وجه باز نمی شود حتی صاحبخانه نیز نمی تواند آن را باز کند و فقط شرکت سازنده باید بیاید و آن را باز کند.»

دوست نداشتم آلمانی ها از یک معلول مخترع ایرانی تجلیل کنند

امیر قفل هوشمند را خیلی دوست دارد آنقدر که همین الان با یک اسپانسر هماهنگ شده تا مشابه این قفل برای خودرو را بسازند. اما وقتی می پرسم برای این قفل هوشمند جایزه هم گرفته می گوید: «جایزه؟ همان اول گفتند برو ۵۰۰ هزارتومان بیار تا برایت ثبتش کنیم.» امیر از آلمان دعوتنامه داشته تا کلا خودش و خانواده اش جمع کنند و بروند اما از طرفی عرق ملی اش نگذاشته برود از طرفی هم می ترسد برای کشورش بد تمام شود که آلمانی ها از یک معلول مخترع ایرانی تجلیل کنند. به همین خاطر قید خارج رفتن را زده و به اتاق ساده اش در این سرای محله بسنده کرده است. از تمام اختراعاتی هم که انجام داده فقط یکی را خودش استفاده می کند یک ماشین-موتور کوچک که کنار اتاقش پارک شده و امیر هر روز سوارش می شود و در خیابان ها تردد می کند. از چندماه پیش هم آقای حسینی آمده و می خواهد با امیر در ساخت قفل هوشمند خودرو همراه شود و هزینه هایش را پرداخت کند وگرنه هیچ کدام از اختراعات امیر تولید انبوه نشده اند.

برایم سوال می شود که امیر چطور با ناتوانی که دارد این اختراعات را انجام داده که سریع جواب می دهد سوار کردن و کارهای عملی را بیشتر پدرش کمک می کند و امیر مغز متفکر ماجراست که تمام تحقیقات و طراحی ها را انجام می دهد. باورنکردنی است اما برای امیر برنامه نویسی مثل آب خوردن است آنقدر که برای اطمینان مجبور می شوم سوال پیچش کنم اما او با حوصله همه آنها را جواب می دهد و فقط می گوید: «من هرچیزی را که بخواهم اول مقدماتش را از کسی آموزش می بینم و بعد خودم می روم ته تویش را در می آورم. من بیشتر وقتم پای کامپیوتر می گذرد و مدام در حال یاد گرفتن هستم» از ۱۳۰ اختراع امیر ۳۰ تایش برای معلولین است. از ماشینی که کنار در گذاشته، کفش هوشمند برای ناشنوایان که با ویبره رفتن آنها را از خطر آگاه کند. امیر یک شمع هم اختراع کرده که به تقویت عضلات شکم بیمارانCP کمک می کند تا بتوانند از طریق آن بهتر صحبت کنند

از زینت المجالس شدن بدم می آید

دلم می خواهد پرونده اختراعات امیر را ببندم و بروم سراغ خودش، امیر آنقدر شخصیت جذابی دارد که آدم بخواهد بی خیال حرف زدن درباره اختراعاتش شود و به خودش برسد. پسری که ۱۳۰ اختراع دارد و مدام تلفنش برای دعوت شدن به این همایش و آن برنامه زنگ می خورد اما هنوز هیج درآمدی ندارد و پدرش زندگی را می چرخاند. حتی تمام هزینه های امیر و خرج و مخارج کارهایش را پدرش به عهده دارد. پدر امیر راننده سابق ماشین سنگین بوده و حالا بعد از سالها کارکردن یک بنگاه معاملات ماشین سنگین دارد. وقتی از امیر می پرسم که خانواده ات نمی گویند این ۱۳۰ اختراع چه سودی برایت داشته که ادامه می دهی؟ لحظه ای سکوت می کند و می گوید: « چرا گفته اند. گفته اند تو خیلی خوبی و آفرین که توانستی این کارها را انجام دهی اما این ها هیچ کدام برایت آب و نان نشده.» وقتی از اوضاع مالی خانواده اش می پرسیم مثال جالبی می زند. « در این دنیا از میلیاردر و کارگر بپرسی وضع مالی ات چطور است هردو می گویند خوب نیست. خانواده ما متوسط است در تامین هزینه های اولیه مشکلی نداریم اما هزینه های ثانویه مانند اختراعات من خب تامینش خیلی سخت است.» امیربارها به این مجلس و آن همایش رفته و کلی از او تقدیر تشکر شده اما این زینت المجالس شدن گاهی خسته اش کرده طوریکه یکبار سیم کارتش را سوزانده که از دست این تماس ها خلاص شود. « تلفنم ۲۴ ساعته زنگ می خورد و مدام دعوتم می کنند. تازه نبودید این آخری، همایشی شرکت کردم که برای خودم کلی ابهت داشتم. اصلا موضوع همایش خودم بودم و کلی مسئول دعوت بود. برایم کلی هم بنر زده بودند اما وقتی این همایش ها تمام می شود همه خداحافظی می کنند و نخود نخود هرکه رود خانه خود و تا همایش بعدی سراغم را هم نمی گیرند.

آنقدر با من تبلیغات شده و شعار داده اند که نگو اما فقط حرف و فقط تبلیغات که پشتش چیزی نیست. یکبار خسته شدم وتلفنم را عوض کردم اما بعد از ۶ ماه دوباره پیدایم کردند با خودم گفتم حتما نتوانسته کسی جایم را بگیرد، ولش کن بگذار بروم حداقل ۴ نفر من را ببنند و به زندگی امیدوار شوند.» یکی از برنامه های روزانه امیر ملاقات با بچه هایی است که معلولیت های مشابه او دارند. بسیاری از خانواده ها بچه هایشان را می آورند که با دیدن او امید به زندگی پیدا کنند. « من بهشان می گویم ببین تو سر هرکسی را بخواهی شیره بمالی سرمن را نمی توانی، هرکسی هم که تو را درک نکند من تو را درک می کنم پس تو نمی توانی دورم بزنی چون بسیاری از آنها معلولیت را سپر بلا می کنند که پشتش هرکاری می خواهند انجام دهند. » خیلی هایشان با حرفهای امیر سربه راه شدند اما بالاخره بعضی هم نشدند.

دلم می خواهد بهشتی شوم

به قول خودش با خدا خیلی رفیق است و کلی هم قهر و آشتی باهم دارند اما هیچوقت سر خدا به خاطر معلول بودنش غر نمی زند چون فکر می کند خودش این موضوع را خواسته است و خدا از هرچیزی مبرا است. می گوید اگر معلول نبودم الان سرکوچه علاف ایستاده بودم یا اینکه یک آدم سالم معمولی معمولی می شدم اما همین معلول شدن باعث شده که حس نیاز کند و همین نیاز تشویقش کند برای ساختن وسایل موردنیازش تا اینکه تبدیل به یک مخترع شود. امیر همه چیز را به این خوبی تحلیل می کند. با همین چیزهاست که وقتی می گوییم خواسته ای از کسی نداری می خندد و می گوید از مردم و مسئولین ندارم و برایمان یک داستان جالب تعریف می کند: «یک روزپادشاهی کسی را زندانی می کند. بعد شب که می خوابد یکهو از خواب می پرد و می رود زندانی را از زندان آزاد کند وقتی آزاد کرد از او می پرسد از من چیزی نمی خواهی و زندانی جواب می دهد بی انصافی است که از تو چیزی بخواهم وقتی خدایم نصفه شب تو را برای آزادی من از خواب بیدار کرد. من هم همه چیز را از خدا می خواهم آدمها وسیله اند اما فقط می خواهم کمکم کند آدم مهمی شوم. از ۷ سالگی دعا کرده ام کمکم کند بهشتی شوم. من بهترین طبقه بهشتش را می خواهم پس کمک کند که بتوانم به آن برسم.» امیر خیلی خوب حرف می زند حتی اگر مجبور شویم برای فهمیدن حرفهایش چندبار از او بخواهیم تکرار کند او سعی می کند برای ادای کلماتش بیشتر تلاش کند. وقتی با ماشین عجیبش همراهی مان می کند می گوید اینجا پست دهن پرکنی دارم که فقط اسم است اما امیر واقعا بیکار است بی هیچ و شغل و درآمدی با کلی اختراع ریز و درشت که هیچ کدام برایش چیزی همراه نداشته است. امیر دوست دارد این آخری از خدا از خانواده اش از آقای حسینی که یک پشتیبان مالی اش شده و از تمام کسانی که برایش زحمت کشیده اند تشکر کند.

عد هم فرمان ماشینش را می پیچد و دوباره سمت اتاقش می رود.

منبع: وبسایت ایران سپید.

۴۷ دیدگاه دربارهٔ «امیر من به تو افتخار می کنم. از اینجا برو. کسی قدرِ تو را نمیداند»

سلام.
۱عالمه گفتنی دارم که گفتنی نیستن. چیز هایی جز تعریف و تمجید از همت و توان امیر ها. این ها رو همه میگن و من واقعا دلم نمی خواد بگم. کاش می شد حرف تازه ای بزنم! کاش می شد کاری کنم. کاش دستم اون قدر توانا بود که بالا می رفت و ویرانی های اطراف امیر ها رو آباد می کرد! کاش! کاش! کاش!…
امیدوارم زمانی که خیلی دور نباشه، امیر قانع بشه و از اینجا بره. بره به جایی که بقیه و بعد ها ما بتونیم از اختراعاتش، توانش، داشته های فراوونش که هر کدوم نشونه های روشن دست خدا در اجابت دعا هاش هستن بهره مند بشیم.
به امید شادکامی و پیروزی امیر ها در فتح تمام اهدافشون.

سلام پریسا.
افسوس که آقایون نمیخوان ویرانه های اطراف امیر ها آباد بشه.
اگه میخواستن، بیش از ۶۰ درصد دکترای دانشگاه صنعتی شریف ایران رو ترک نمیکردن.
امیدوارم قانع بشه بره به این خاطر که واسش ارزش بیشتری قائل بشن. مگر نه برای ما فایده چندانی نداره.
چون اگه هر چی هم اونجا اختراع کنه، ما اینجا با چند برابر قیمت باید بخریمش.
پیروز باشی پریسا.

سلام اول شدم اووووووووول.
خب اولش که فکر کردم موضوع خودتی و یک پست سر کاری.
اما بعد که متن رو خوندم و جریان رو فهمیدم بسیار بسیار به معنای واقعی حسرت خوردم.
من که اگه جاش بودم می رفتم آلمان یا هر جای دیگه.
امیدوارم قبل از این که خیلی دیر بشه کسی فکری برای فرار مغز ها بکنه.
من که هیچی نیستم رؤیای رفتن در سر دارم چه برسه به کسانی که حرف هایی برای گفتن و کار هایی برای انجام دادن دارند.
ممنون بابت پست.

سلام حسین. تو با این همه امکانات مدال طلا و نقره میخوای چی کار. خخخ
برای فرار مغز ها. دیگه خییلی دیر شده حسین. خیییلی.
الان ایرانی ها، استراتژیکترین بخش های آمریکا مثل ناسا، مایکروسافت، گوگل و دانشگاه های معتبر آمریکا رو تحت تصرف خودشون در آوردن.
دیگه کاریش نمیشه کرد و مطمئن باش هیچ اراده ای هم برای تغییر این شرایط وجود نداره.

nدرود بر امیر عزیزم.ممنون از ارسال این مطلب عالی. ولی کاش یه لیستی از اختراعاتش میگفت که ببینیم این ۱۳۰ اختراع واقعا چی هستند.
راستی وقتی عنوان پست رو خوندم که میگه به وجودت افتخار میکنم امیر یه فکراییی کردماااا.
پیروز باشی پسر خوبم.

سلااام عمو جون.
میدونم چه فکرایی کردین خخخ
البته قطعا همین جوری هم هستااا. ههه
آره بهتر بود نویسنده این گزارش، کمی بیشتر رو اختراعات امیر تمرکز کنه. هر چند به مهمترین هاش اشاره کرد. اما به نظرم خوب بود هم زمان با این که قصد داشت گزارش رو احساسی تنظیم کنه، در پایان لیستی از اختراعات امیر رو هم میاورد.
خعلی خعلی مخلصیم عمو.

سلام بر آقای سرمدی خبرنگار گرامی….
اولش فکر کردم به خودتون افتخار می کنید که البته حق هم می داشتید افتخار می کردید بعدش دیدم اون آقای امیر خان یکی دیگه هستند که ایشون رو هم ما جدی بهشون افتخار می کنیم و براشون از صمیم قلب آرزوی موفقیت سربلندی و درخشش روز افزون داریم ……
همیشه پاینده باشید

سلام بانو.
حالا من هم هر وقت کامل به اهدافم رسیدم به خودم افتخار می کنم خخخ
اما این یکی امیر لاایک داره شدییید.
نمیدونم چرا اما از روح گزارش حس کردم آدم بیریا و با معرفتیه.
پیروز باشی خانم وکیل پایه یک

سلام بر جناب سرمدی عزیزم این امیر بزرگوار و بزرگ اندیش شاهدی است که از غیب رسید چندتا پست پایین تر ببین چه شکوه و زاریی بعضی از بچه ها از این که نابینا هستند سر دادند حال این که کمکمش لا اقل میتونن تنها و راحت از خونه بیرون برن هرجا که دلشون میخواد و خیلی کارهای دیگه رو به راحتی آب خوردن انجام بدن که برای امیر و امثال امیر آرزو است ولی نابینایی را چماق کرده اند و توی سر خود شون و روزگار و زمانه میکوبند من که از امیر بد جوری خجالت میکشم آقای سرمدی دستت را برای این مصاحبه و انتشارش در این سایت میبوسم امیدوارم همه ی ماهایی که داریم به بی راهه میریم بیدار بشیم خدا شما و امیر عزیز پر استقامت رو حفظ کند

سلام به علی آقای گل
ممنون از لطفت. البته زحمت این مصاحبه و نگارش این گزارش رو من نکشیدم. فقط منتشرش کردم.
اون نکته ای هم که در باره ی برخی بچه ها گفتین اشتباه محضه. چاره ای نداریم با این شرایط زندگی کنیم.
اتفاقا میتونیم طوری هم زندگی کنیم که حسااابی ازش لذت ببریم.
بدا به حال اون افرادی که بابت نابیناییشون فقط آه و حسرت میخورن و از اصل زندگیشون دور شدن.

سلام خانم کاظمیان. فکر کردین من میخوام از اینجا برم؟
خخخخ
عمراً
متأسفانه من این مصاحبه رو انجام ندادم. اگه با من بود که مطمئن باشین فایل صوتیش رو هم منتشر میکردم.
حالا باید بگردم ببینم خبرنگار این گزارش رو میتونم پیدا کنم یا نه.
قطعا اون فایل صوتی مصاحبه رو داره.
پاینده باشین.

سلام امیر! واقعا که عالی بود.
با خوندن این متنت یه چیزایی یادم اومد.
من حدود ۱۰-۱۵ سال پیش همیشه میگفتم که من باید آدم بزرگی بشم و کارهای بزرگی بکنم خیلی آدمها رو تغییر بدم و مسیر زندگیشونو عوض کنم. من در هر کاری موفق میشم و به بهترین شکل ممکن انجامشون میدم و خیلی ادعاهای بزرگ دیگه که الان وقتی به زندگیم نگاه میکنم میبینم به هیچ کدومشون نرسیدم. آخه اگه قرار باشه الان بهشون نرسم و انجامشون ندم پس کی باید برسم. توصیههایی که قرار بود به دیگران بکنم تا موفق بشن. در حالی که الان به زندگیم نگاه میکنم و میبینم که خودم به هیچ کدومشون عمل نکردم.
خوب این مطلبی که تو نوشتی، این تلنگرو به من میزنه که من هرچی میخواستم بشم و حتی الان میگم میشم، باید همین الان برای شدنم قدم بردارم و اگر نشدم از ضعف منه و مقصرش خودمم. نه شرایط و نه اتفاقات ناگوار نه هیچ چیز دیگه ای.
باز هم ممنون از خبر جالبت. راستی نمیدونی، تو کدوم سرای محله بوده؟

سلام عباس.
از این که انقدر تو زندگی با خودت روراستی خیلی خوشم اومد.
مطمئن باش همین که این واقعیت رو پذیرفتی و تلنگری برای خودت میدونی، باز هم میتونی به اهدافت برسی.
واقعا ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست.
پس حسرت عمری که ازت گذشته رو دیگه نخور و به فکر ساختن آینده زندگیت باش.
البته من کوچیکتر از اونی هستم که بخوام تو رو نصیحت کنم. فقط خواستم بگم پله اول رو همین امروز بردار.
موفق باشی.
راستی. نمیدونم دقیقا کدوم سرای محله هستش. من امروز به محض انتشار این گزارش، اینجا منتشرش کردم.
حالا باید پیگیری کنم ببینم امیر رضایی کجاست.
دوست دارم خودم از نزدیک باهاش یه مصاحبه متفاوت کنم.

سلام ترانه.
ممنون از توجهت.
به هر حال این دیگه بر میگرده به عقاید هر کس که در این شرایط چه تصمیمی بگیره.
خیلیا این قدر نشناسی ها رو بر نمیتابن و مهاجرت از کشور مادریشون رو تنها راه ممکن میدونن.
خیلی ها هم هستن تحت هر شرایطی خاک و آسمون این کشور رو عزیز میدونن و نمیتونن ازش دل بکنن.

سلام بر امیر سرمدی.
درود بر امیر رضایی.
امیر سرمدی، بسیار مطلب جالبی بود.
امیر رضایی، بهت تبریک میگم که این همه پشتکار و اراده در تو وجود داره.
امیر سرمدی، دمت گرم برای این پست.
امیر رضایی، ما همه به وجودت افتخار میکنیم.
امیر سرمدی، بازم ممنون.

سلام بچه ها من امیر رو میشناسم. بچه ها یه چیز بگم؟ جالبه که بدونید امیر در بین خود معلولین هم غریب مونده! من شاید ۲۰ بار امیر رو دیدم فقط میدونستم دبیر کانون معلولین یکی از مناطق شهرداری تهران هست ولی کسی چیزی از این همه افتخاراتش به ما نگفت! و من بعدها از طریق بعضی بچه ها در موردش شنیدم! تازه اونم در حد این که امیر خیلی پسر خوبیه!
تا این که امروز اینجا در مورد اختراعاتش و افتخاراتش شنیدم! با این که ما با هم همکار بودیم و ۲ ساله که با هم آشنایی داریم!
دیگه چیزی نمیتونم بگم جز ابراز تاسف!

سلام اگه موفق شدید امیر رو ببینید سلام ما را هم برسونید و بگید که چقدر بهش افتخار میکنیم. اما افسوس که کاری از دستمون براش برنمیاد. بهش بگید حالا که میخای بمونی و نری آلمان سعی کن به هر قیمتی شده اختراعاتتو به تولید برسونی. مطمئنم که میتونه. وای بر ما که مهر سکوت زدیم رو لبهامون تا بهزیستی و انجمنهامون با بودجه ای که حق ماست هر کاری میخان میکنن و امثال امیر غریب میمونن و برای تولید انبوه اختراعاتشون مشکل پیدا میکنن.
راستی بهش بگید اگه میتونه یه وسیله ای اختراع کنه که نابیناها راحت بتونن باهاش کارهای خوندنی و نوشتنیشونو انجام بدن. یه چنگالم اختراع کنه که بتونن راحت باهاش مرغ بخورن. خخخ ببینید من چقدر سوء استفاده گر هستم. آخه مطمئنم امثال امیر مارا درک میکنند و اگه نیازمونو بدونند حتما یه کاری میکنند.

سلام ندا
ظرف چند هفته آینده اگه فرصت بشه میرم پیشش و کامنت های بچه ها رو که در این پست انقدر بهش لطف داشتن رو بهش نشون میدم تا بدونه اگه مسئولین قدرشو نمیدونن، حد اقل هم نوعان معلول خودش تا چقدر بهش افتخار میکنن.
این چنگال مرغ خورد کن هم خییلی باحال بود. حتما خودش میخونه. خخخ
نه باید بگیم یه چیزی اختراع کنه استخون های مرغ رو بفرسته یه جا. گوشتاشم جدا کنه. بعد رون رو بذاره یه گوشه بشقاب سینه رو هم بذاره یه گوشه دیگه. بعد به تعداد مساوی خوردش کنه. خخخ خخخ خخخخ

آره سلام امیر سرمدی عزیز تو هم امیری و تو هم بهترینی من که کیف کردم خوندم و کلی افسوس خوردم ما همه این طوری ها هستیم قدر هیچی رو نمی دونیم حتی کسی که این حرف رو میزنه یعنی من خودم آآره آره مرسی از پست بسیار بسیار قشنگت

سلام بزرگواران
از تمام نظرتان کامل تشکر دارم و ممنونم خبر بنده را انتشار داد دید
عزیزان بزرگوارن برای ارتباط با من سایت و ایمیل در اختیار تان میگزارم
باتشکر برادار کوچکتان امیر رضایی
سایت: http://1159.vcp.ir/
ایمیل:sm_irib@yahoo.com

با سلام ، امروز شبکه بازار مستند امیر رو نشون داد واقعا دمش گرم ، ولی توی اون مستند امیر گفت که میخواسته بره آلمان ولی ازش وثیقه چند صد میلیونی خواسته وزارت خارجه ، و به همین خاطر نتونسته بره البته واسه اقامت نبوده فقط واسه همکاری

دیدگاهتان را بنویسید