خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

جلسه ی هشتم جهت یابی/ شیوه ی صحیح راهنمایی نابینا توسط فرد بینا

به نام مهربونترین مهربونا
سلااااااااااام و صد هزار سلام به همه تون.
خوبین؟ خوشین؟ خوش میگذره آیا؟
خب خب خدا رو شکر. برای اونایی که گفتن خوبه بد نمیگذره.
و همه چی میگذره. چه خوشیها و چه سختیها برای اونایی که گفتن خوش نمیگذره.
زندگی همینه دیگه.
یه خصلت خوبی که داریم اینه که به هر شرایطی عادت میکنیم و باهاش سازگار میشیم.
اگه اینطور نبود که وااااااایییییی وحشتناک میشد.
انشا الله که لحظات خوشمون بیشتر از بداش باشه!
خخخخ چه همه حرف زدم. بریم سراغ بحث امروزمون.

طرز راهنمایی نابینا توسط یک فرد بینا:
بهتر اینه که ما یک قدم از فرد بینا عقبتر باشیم و نصف بدنمون پشتش قرار بگیره. طوری که فقط شونه ی ما پشت شونه ی اون باشه نه کل بدن.
خب حالا که درست ایستادیم، از بازوی فرد بینا میگیریم و به راه میفتیم.
اینطوری یه قدم عقبتر هستیم و چون اون اول میره اگه یه وقتی فراموش کرد که پله ای چیزی رو بگه ما متوجه مانع میشیم.
همچنین یه خوبی دیگه هم داره : اگه فاصله ی این یک قدم رو رعایت کنیم، هم ظاهر مون  درست هست و جلب توجه نمیکنه و هم این که فرد بینا مجبور نیست که دست ما رو بگیره و برای همراهی با ما انرژی زیادی صرف کنه تا ما دنبالش بیایم.
متأسفانه من بارها شاهد این بودم که بعضی نابیناها  این فاصله رو زیاد میکنن و ظاهرشون طوری هست که انگار فرد بینا اونو دنبال خودش میکشه.
حالا بماند که بعضی از ماها اونقد کند راه میریم که واقعا بازوی بیچاره ی شخص بینا میخواد از جا کنده بشه.
اونایی که قدمهاشونو با ترس  و آهسته آهسته برمیدارن نترسین. هیچی نمیشه. با اعتماد به نفس و اطمینان  قدم بردارین. دیگه فوقش یه پله رو یه هویی میرین پایین یا نهایتا میفتین تو جوب.
به نظرم این خیلی بهتر هست تا این که دیگه کسی به خاطر این کند راه رفتن حاضر نشه که باهامون حتی یه قدم بیاد.
شرمنده که من روک و  با صراحت صحبت میکنم. به نظرم ایجاب میکنه که ما با هم راحت باشیم  تا بتونیم مشکلات این چنینی همدیگه رو حل کنیم.
پس از این به بعد سعی کنیم که با اعتماد به نفس و احتیاط  همراه بینامون  راه بریم و سرعتمونو باهاش تنظیم کنیم که اونم خسته نشه.
بعضی وقتها هم دیدم که راهنمای بینا در محیطهای شلوغ که فقط اندازه ی یک نفر جا هست، ما رو میفرسته جلو و خودش از پشت سر هدایتمون میکنه.
این شیوه بدترین و اشتباه ترین روش راهنمایی کردن یک نابینا هست. هیچ وقت نذارین همچین چیزی پیش بیاد.
در مورد استفاده از عصا هم به نظر من اگه فرد همراهمون با نابیناها خیلی  به قول خراسانیها نشست و برخاست داشته و ما رو از موانع آگاه میکنه، نیازی نیست عصا دستمون بگیریم.
اما اگه تو خیابونی جایی اومده به کمکمون و هیچ آشنایی نداره بهتر اینه که  علاوه بر مواردی که گفتم عصامونو هم باز نگه داریم تا مشکلی پیش نیاد.
اگه همینطور که با همراه بینا داریم میریم به یه جوب برسیم چی کار باید بکنیم؟
راهکار شما چیه؟
آیا باید با کله بریم تو جوب و با کف دست ته جوب رو لمس کنیم ببینیم چه جنسی داره و اصن چه خبر اون ته؟
یا خود فرد بینا این زحمت رو بکشه؟
دلم میخواد شما هم بیاین به این سؤال من جواب بدین.
نبینم اون پشت مشتای میزها و ته کلاس قایم شده باشیناااا.
البته منم  راه خودمو میگم.
به نظر من باید اول دقیق دقیق جوب توصیف بشه. بعد ما با عصا خودمون جوب رو طبق  پست مربوط به جوبها لمس کنیم و بعد از جوب  بگذریم.
اما اگه عصا نداشتیم بهتر اینه که اگه از نوع جوبهای بزرگ و لبه دار بود، فرد بینا یه پاشو روی این لبه و دیگری رو روی اون لبه ی جوب بذاره و دست ما رو بگیره.
اینطوری هم تعادل فرد بینا حفظ میشه و هم این که بدون عصا عرض جوب دستمون مییاد.
ما هم آهسته اول روی یه لبه ی جوب می ایستیم و بعد همینطور که دستمون تو دست راهنما هست پای بعدی رو روی لبه ی بعدی میذاریم و میگذریم.
بعضی راهنماها خودشون اول رد میشن و بعد دست ما رو میگیرن و به ما میگن یه گام بزرگ برداریم. این در مورد جوبهای بی لبه خوبه ولی اگه لبه داشته باشه، ممکنه حین این کار پامون به لبه ی بعدی جوب گیر کنه و با صورت زمینو زیارت کنیم.
خخخ عجب صحنه ای میشه هاااااا.
خب  من هم نظر خودتونو میخوام و هم نظرتون راجع به راهکار خودمو. یادتون نره هااااا.
حالا اگه  راهنما نابینا باشه و بخواد یه نابینای دیگه رو هم با خودش همراه کنه، هیچ فرقی با راهنمای بینا نمیکنه. فقط راهنما میبینه ولی نابینا عصا داره.
آهان یه فرق دیگه هم هست. راهنمای نابینا باید حواسش دو برابر جمع باشه و موقع عصا زدن حتما جلوی دوست نابینا رو هم داشته باشه و ساپورت کنه که یه وقتی براش مشکلی پیش نیاد.
راستی دوستان اگه شما خانم هستین و یه آقا میخواست راهنماییتون کنه و یا برعکسش، معمولا مییاد و از نوک عصا میگیره و عصاتون افقی میشه اینطوری به اندازه یک عصا بینتون فاصله میفته
هم ظاهر جالبی نداره و هم این که ممکن هست به موانع اطراف برخورد کنین.
پس هیچ وقت عصا رو بهش ندین. بهش بگین که از کیف یا نایلون یا کتابی چیزی که دست شما هست بگیره.
نهایتاً اگه مجبور شدین عصاتونو ببندین و بعد یه سرشو بدین بهش.
دیگه از این مبحث چیزی به ذهنم نمیرسه فعلا.
اگه چیزی رو فراموش کردم بهم حتما بگین.
مثل همیشه تو کامنتها منتظرتون هستم.
تا هفته ی بعد شاااااد باشین.

۳۹ دیدگاه دربارهٔ «جلسه ی هشتم جهت یابی/ شیوه ی صحیح راهنمایی نابینا توسط فرد بینا»

سلام زهرا جان
خیلی خوب توضیح میدی عالیه و هیچ کم و کاستی نداره خانم معلم منم دیدم کسایی رو که نابینا رو میفرستن جلو و خودشون از عقب راهنماییش میکنن ولی من اگه کسی بخواد اونجوری راهنماییم بکنه زود گوشزد میکنم و بهش میگم که بیفته جلو
به نظر من ما اگه خجالت رو کنار بذاریم و هر چیزی که به نفعمونه به راهنمامون بگیم هیچ اتفاق بدی برامون نمی افته
موفق باشی عزیزم

سلاام بر قل من! خخخ, وای میدونی کامنتهام دارن فرت فرت ثبت میشن خوشالمااا!
خب خودت چیطوری! خیلی خوب توضیح میدیا, من بیام پیشت مدرک مربی گری بهم میدی؟
من کاملا به موازات بینا راه میرم عصامم بازه, خیلی کم پیش میاد عقبتر باشم عادت کردم و هیچ مشکلی هم ندارم, اگه کتفش به کتف من یا حتی یه قسمتی از دستش به دستم باشه کاملا میتونم حرکاتشو در حین پیچیدن, پایین و بالا رفتن از پله, کتابی رد شدن از بین موانع حس کنم و اونجاها خودم رو باهاش هماهنگ کنم که پشت سرش حرکت کنم,
در مورد اینکه عصا باز باشه و نوک عصا رو بگیرن هم موافقم, و لی خیلیها به خصوص آقایون همین کارو انجام میدن, راستی اگه یه تاشو باز بذارم میرسم به یه جوب تا میام بازش کنم طول میکشه و هی میگن بازش نکن و اینا, الآن حس میکنم رو این موضوع حساس نیستم .. .. خیلی ممنونتم قل من,

سلااااااااام بر قل من. منم اکثرا با بینا کنار هم راه میریم. البته اونایی که کاملا با نابیناها آشنا هستن. برای بقیه ای که خیلی کم برخورد داشتم ترجیح میدم که یه قدم یا نیم قدم که خیلی هم محسوس نباشه عقبتر از اون باشم. اما کسانی که تازه شروع کردن باید اینا رو رعایت کنن تا بعدها دستشون بیاد. ممنونم از این که هستی عزیزم.

سلام
خیلی عالی بود مثل همیشه.
منم با این روش مواجه شدم و هروقت پیش میاد نمیرم جلو و بهش میگم شما باید اول برید جلو چون من نمیدونم اون جلو چه خبره. در مورد جوب های بزرگ هم من هر وقت با یه بینا رفتم و به اون نوع جوب ها رسیدم افتادم داخل جوب ولی هروقت خودم تنها رفتم راحت ازشون رد شدم حتی اگر هم بزرگ باشند. به نظر من بینا ها باید جوب را خوب توصیف کنند و ما هم باید با عصا موقعیت جوب را لمس کنیم و فقط به حرف اون راهنما نباشیم
موفق باشید عزیزم

سلام بر زهرای جهت یاب .
زهرایی ،من واقعا میترسم که راهنما باشم .
الان که دارم به خاطراتم با دختر خانوم نبین فکر میکنم ی ترسی وجودمو میگیره . به خودم میگم رععععد نادون اصلا تفاوتی بین اون نبین با دوست ببینت قائل نشدی .
البته اون عزیز هم هی دوست داشت عصاشو برداره . ولی من، عشق عصاشو داشتم خخخخ
هر چی بیشتر فکر میکنم متوجه میشم که رععععد بزرگ فقط میتونه با ی نبین روی نیمکت بشینه و حرف بگه و بشنوه .
راستی رهگذر، چون از نزدیک ،
نبینای اصفهونی رو میبینه ی چیزی بهم گفت که خیییلی برای نبینا ذوقیدم خخخ گفت یکی از بچه ها داشت راه میرفت و اگه مستقیم میرفت سرو صورتش به مانع بر خورد میکرد ولی خودش متوجه شد و سرشو خم کرد . وای به نظر منم خیلی ماهرانه بوده کارش .
زهرایی تو هم متوجه میشی ؟
زهرایی !
ی نبین میتونه هم راه بره و هم به موزیک با هندزفری گوش کنه ؟؟؟

سلاااااام بر رعد رعدان عزیزم. خخخخ آره منم اگه شاخه ی درخت طوری باشه که حس کنم فضای جلوی صورتم داره بسته میشه سرمو مییارم پایین تا ازش رد بشم.
اما بعضی مواقع دیگه کاریش نمیشه کرد. مثلا اگه یه میله ی باریک عمودی از اون بالا آویزون باشه. حد اقل من متوجه نمیشم.
من خودم از هنزفری حین راه رفتن استفاده نمیکنم. حواسم پرت میشه. چون همه ی کار من با شنیدن و لامسه هست. هنزفری هم دقیقا همونو مختل میکنه.
ممنونم از حضورت رعدیجونم.

سلام خانم قاسمی . خسته نباشید .
ممنون از پست خوبتان با حرفهای شما کاملا موافقم . بعضی وقتها پیش آمده که در جمع های شلوغ همراه با یک نفر بینا حرکت می کردم و عصا هم نداشتم . در چنین مواقعی آن فرد بینا مرا به جلو هدایت می کند و خودش پشت سر من حرکت می کرد ولی آن طرف با دو دستش تقریبا از پشت مرا نگه می داشت و مواظب جلوی بنده نیز بود که خوشبختانه هیچ مشکلی هم برای هر دو تای ما پیش نمی آمد.
بعضی وقتها هم که می خواهیم از جوب آب رد شویم آن طرف مرا به درستی راهنمایی می کرد . بعضی وقتها نیز مثلا طرف به من می گفت اینجا یه جوب است ولی بهم نمی گفت که اندازه جوب چقدر است؟ مثلا در نظر بگیرید یک جوب خیلی خیلی کوچک را من به اندازه دو متر می پریدم ولی در مورد جوب های بزرگ تاکنون مشکلی پیش نیامده که مثلا بخواهم ۶ متر بپرم خخخ .
به نظر من کمک کردن یک فرد بینا به یک فرد نابینا به این بستگی دارد که آن فرد بینا خودش را جای نابینا بگذارد و شرایط وی را درک کند . در چنین مواقعی یک نابینا بهتر می تواند با آن فرد بینا حرکت کند. مثلا بعضی وقتها که بنده مشغول عصا زدن بودن یک نفر از پشت مرا صدا می کرد و می خواست که به من کمک کند . وقتی به من نزدیک شد بهم گفت که عصایت را جمع کن و خودم کمکت می کنم. شاید باورتان نشود ولی از خیلی از بیناها هم بهتر کمکم کرد .
بازم ممنون از پست خوبتان و ممنونم از اینکه اطلاعات خود را در اختیار ما قرار می دهید.

سلام اونطوری که شما جلو باشین و بینا دو دستی شما رو از پشت هدایت کنه خیلی سخت میشه. شاید دوتا دستش بند باشه و وسیله ای چیزی دستش باشه. اگه این روش منو بکار بگیرین حتی اگه دوتا دست بینا هم پر باشه، دیگه لازم نیست دست شما رو بگیره. شما از بازوش میگیرین.
بیناها اگه خودشونو جای ما بذارن هم فکر میکنم کار خیلی سختی هست. چون اونا مثل ما نیستن.
به نظر من اگه شما توی توصیف جوب بهش کمک کنین بهتر باشه. مثلا بهش بگین جوبش چقد هست؟، اونطرفش لبه داره یا نه.
ممنونم که هستین.

خانم قاسمی عزیز سلام. من با وجودی که تازه به جمع گوش کنیها اومدم اما به قسمت مربوط به پستهای شما میرم و میخونمشون. از اینکه اینقدر با دقت تجربه های خودتون رو که بعضیهاش توی هیچ کتاب جهت یابی نوشته نشده رو در اختیار همنوعاتون قرار میدید کمال تشکر رو دارم و شما رو تحسین میکنم. سلامت و موفق باشید.

واقعا این نوشته های نابی که اینجا هست، قیمت داره. قیمت!
جالبه ابوالفضل روی جلو بودن طرفی که راهنماست بازم تأکید کرد من یاد ی خاطره افتادم که ی روزی داشتم میرفتم و راهنمای من هم جلوی من داشت میرفت، از بخت بد من، راهنمام نابینا بود. هیچی دیگه. ی لحظه دیدم قد راهنمای من کوتاه شد. اولش فکر کردم نشسته بند کفششو درست کنه ولی بعدش فهمیدم سقوط کرده توی ی جوب. خدا اون روزو نیاره که راهنمای بینای شما ی لحظه حواسش به شما نباشه. دره هم باشه، شما میرید پایین و اون همون بالا شوکه نگاه میکنه. حتما راهنما هم که باهاتون باشه، آخرش عصا رو هر چند ثانیه ی بار ی کمکی ازش بگیرید. ی حالی ازش بپرسید. گاهی هر چند دقیقه یک بار، به راهنما بگید خوب. ایشالا که پله ای، جوبی، جدولی در راه نیست که! اینطوری حواسش بیشتر به شما جمع میشه. من رفیق هام که باهامند، همزمان که باهم حرف میزنیم، مشغول چت کردن توی گوشی های لمسی هستند و راه میریم. هیچی دیگه. شب که برمیگردم خونه، ساق های پاهام از بس خوردند توی میله های ضد موتور که توی پیاده‌رو ها کاشتند، از درد ناله می کنند.

این کلاس واسه من که خیلی مفید بود!!! چند روز پیش جاتون خالی با برو بچ جمکران بودیم…و من همراه یک دختر نابینا شدم…بارها بهش گفتم عصاتو دربیار از تو کیفت ولی گوش نکرد…نتیجه این شد که هی من یادم میرفتش و جا می موند…چون تا مثلا گوشیم زنگ میزد و من دستشا ول میکردم که جواب تلفن بدم، اون سرجاش وایمیساد، و من گیج هم به راهم ادامه میدادم، بعد که تلفن تمام میشد میدیدم همراهم نیست!!!برمیگشتم عقب میدیدم اون یه یک کیلومتری از من عقب افتاده!!!در ضمن اون اگر بازو یا کیف منا میگرفت این مشکل پیش نمیومد..چون من بودم که دستشا گرفته بودم هی جا می موند…تا صدای یه ماشین از ۶کیلومتری میومد این دختر مثل برق گرفته ها از جاش می پرید!!!منم که کلا آدم حساسی ام!!! منم دلم هری میریخت… و اما جوب: هر چی هی پریدم از اینور به اونور…هر چی هی گفتم : پاتو بیار جلو…بازم جلوتر…آهان حالا همین جاس، بذارس پاتو نترس….نشد که نشد…از یه طرف جوب رفت تو، از اون طرفش اومد بیرون…نمیدونم من گیج و خرفت بودم و بلد نبودم راهنمایی کنم یا این دختر؟!!! هر چی بود، خیلی سخت بود….
برمیگردم…

سلااااااااام به رهگذر عزیز. خخخخ جالب بوده هاااا. من اگه بودم کلی میخندیدم. بله شما درست میگین. باید نابینا بازوی شما رو میگرفت.
حالا شانس آورده که دست شما پر نبوده. وگرنه باید شما جلو جلو میرفتین و از پشت سر اونو صدا میزدین. خخخ
اگه دوستان این چیزای کوچیک و راحت رو انجام بدن، هم خودشون راحت هست و هم فرد بینایی که همراهیشون میکنه. ممنونم از این که هستی.

یک نظر بدم؟ شاید دوستان نابینا خوششون نیاد…ولی خب…من می گم…وقتی من دست یا بازوی یک نابینا رو میگیرم، دست خودم نیست، تمام انرژی اون آدم بمن منتقل میشه!!! چطوری؟ دست یک دختر جسور را که میگیرم، کاملا از عضلاتش میفهمم که این جسوره!!! و کلی کیف میکنم…چون کلا دخترای بی پروا رو دوست دارم…و وقتی دست یک دختر بی شهامت رو می گیرم باز هم بشدت تحت تأثیرم میذاره…بعضیا انگار تمام وجودشون داره میلرزه!!! عضلاتشون شله، حتی پیداست به تو که دستشونا گرفتی هم اعتماد ندارن!!! انگاری منفعلند!!! و من با خودم میگم این آدم هیچ کاری از دستش برنمیاد…
البته تا حالا من فقط با دو مورد برخورد داشتم که اینطور بودن!!!و حسابی حالمو خراب کردن، اونقدر که مریض شدم افتادم…آدما انرژیهاشونا منتقل میکنن، شاید من اگر با یک بینا همراه بشم این اتفاق نیفته، ولی با یک نابینا، حتما می افته، چون باهاش تماس بدنی دارم!!! و این باعث میشه که من از بعضیهاشون دوری کنم!!!
رعد راس میگه، من با نابیناهایی برخورد داشتم که بسیار زیرک بودند…اینا توی اردوی نجف آباد دیدم، توی باغ چاغاله!!! نابینا بودا…ولی وقتی به شاخه درخت میرسید سرشا خم میکرد!!! قبل از اینکه به شاخه برسه ها…بعضی از بچه ها یه جوری ان، که من میگم اینا میبینند، خالی میبندن که نابیناند…خوشبختانه من از این دست دوستها زیاد دارم…فرصتی شد حتمی تعریف میکنم…
مرسی قاسمی جان…از این به بعد من دست نابینا رو نمیگیرم…به اون میگم که بازوما بگیره…درسما یاد گرفتم…

رهگذر تو دیگه رهای مهربون من نیستی . اععععههههه
یعنی چی انرژی منفی . خب خودتو بذار جای اون دخمل نبین و ترسو .
خب بنده خدا شرایط زندگیش اونو ترررسو بار آورده . تو سعی کن با انرژی مثبتت بهش قوووت قلب بدی .
سعی کن حالا که خدا این همه نبین جلوی راهت گذاشته تو با کلامت بهشوون جسارت یاد بدی .
اون بنده خدایی که شاخه ندیده رو میدید کلا جسور و بی کلس .
چطور دلت اومد دخمل ترسوی رععععد بزرگو با اون مقایسه کنی ؟؟
خوبه منم تورو با ژاندارک مقایسه کنم و بندازمت توی آتیششش که بسوزی خخخخ
رهای من به نبین های ونوسی حق بده و بدون که تو این وسط الکی سر راه اینا قرار نگرفتی .
توی صدات ی قدرتی مثل اتم وجود داره . تو تشویقشون کن که ی جور دیگه باشن .
مثل خودت نتررررس و شجاع .

حواسم هست آقاجون رعد….حواسم هست بابایی….هواشونا دارم …بابا من که نمیخواستم برم جمکران…همین دختر بهم زنگ زد گف همراه ندارم، منم بااینکه ماه رمضونا کلا از خونه بیرون نمیام رفتم تا بلکه بتونم یه کم شاید یه کم روش تأثیر مثبت بذارم…دیگه اینقدرام خل نیستم بابا…تو این سفر کلی اتفاقات افتاد که همه رو نه با صدام بلکه با خنده حلش کردیم…با هم به مشکلاتمون خندیدیم تا مبادا خدای نکرده ذره ای احساس خجالت کنه…بابا من خودم فمنیستم…کلی ناراحت بودم بابتش…کلی حرص خوردم…واقعا نمیدونم باید چیکار کنم واسش!!! خیلی باش حرف زدم…ولی انگار نه انگار…نگرانشم رعد…مامان و باباشم پیرن…فردا افتادن مردن، تکلیف این دختر چیه؟من شنیدم که دوستی با آدمهای جسور آدما را جسور میکنه!!! حاضرم همه جوره باش رفاقت کنم تا از این وضع نجاتش بدم….دختر…تمام مدتی که دستش تو دستم بود داشت میلرزید…
من تمام بچه های موفقی رو که دیدم متوجه شدم که مامانای خوبی داشتن…همین زهره خودمون…یا بانو…اینها مادراشون فوق العاده ان…
باور میکنی؟ حرم حضرت معصومه که داشتیم برمیگشتیم، من اونقدر حالم خراب بود که مسیر برگشت رو گم کردم و بانوی نیمه بینا تمام مسیر راهنمای ما بود؟ دست خودم نیست!!! انرژی آدما رو از صد فرسخی هم باشه میگیرم…و این دختر تمام انرژی منا ازم گرفت…تا جاییکه دیگه راه برگشت به خونه رو هم با بدبختی اومدم…و وقتی رسیدم، دقیقا سه روز افتادم و نتونستم از جام بلند شم….
این اتفاق قبلا هم برام افتاده بود…اما اونبار اون یه آقا بود…که یک هفته افتادم بابتش رو به قبله…
فکر میکنم این بچه ها به یک مربی یی نیاز دارن که رحم نداشته باشه!!! سنگدل باشه، مثل پادگان و سرباز!!! باید اونقدر بهشون سخت بگیره که از این حالت انقباض در بیان…اگر این دختر رو یک ماه بدنش دس من اونقدر کلاغ پر میبرمش تا باباش بیاد جلو چشاش…ولی در عوض یه کم جسارت پیدا میکنه!!!ورزش خیلی کمک میکنه…
بچه ها نباید اجازه بدن کسی بهشون ترحم کنه!!! باید تو دهن کسی بزنن که بخواد بهشون ترحم کنه!!!باید مستقل و فعال باشن…

میگم من خودمو شیش دنگ به دست تو میسپارم . چون واقعا از خیییلی چیزای بی خود میترسم .
رها تو میتونی انرژی بدی به همه . وقتی صداتونو که توی واتس آپ برام فرستادید .،واقعا از صدا و خنده هاتون انرژی گرفتم .
صدای تو که رسا و پر از چسپ شیرین چندکاره بود خخخه
خوب میفهمم که سراسر خوبی و مهربونی هستی ،ولی خوبه که میگی پدر مادرش پیرن . این ضعیف بودنا بخاطر تربیت غلط و شلو بی دستو پا بودنل خودمونه .
ولی اون ونوسی هم ی روز روی پای خودش وای میسه .این خطو این نشون #
عزیزم ی شبه نمیتونی از ی ونوسی لرزون سهرررراب جنگی بسازی . کمی آرام . فدای خنده هات .

تمام کامنتاتو لایک میکنم رهگذر جون! کاااااااااااش با هم هم شهری بودیم! کاش یه دوست نزدیک داشتم که دلش به حال من میسوخت و نگران آیندم بود! ای خداااااااااااااااا! چرا منو تنها آفریدی آخههههههههههههههه! این خیلی زجر آوره که با یه بینا راه بری و از ترس بدنت بلرزه! واااااااااااااای خدای من! خیلی متاسف شدم و بهت حق میدم عزیزم!

سلام فرشته جان. اول باید خودت برای خودت دلت بسوزه. نه کس دیگه. تو میخوای که مستقل بشی اما فکر میکنم که باید یکم اعتماد به نفستم ببری بالا. خواستن کافی نیست. تو میتونی من شک ندارم. فقط این قدر نا امید نباش.

فرشته غر نزن بخدا و تنهاییهات…فکر میکنی ماها تنها نیستیم؟ نه عزیزم همه تنهاییم…طوری زندگی کن که کسی جرأت نکنه برات دل بسوزونه…یه نابینا باید یه سر و گردن از بقیه بالاتر باشه!!! مخصوصا اگر زن باشه!!! باید از بالا به بقیه نگاه کنه… تو ام بقول اصفهانیا وخی برو یه باشگاه ثبت نام کن تا نردمت….باور کن هیچی به اندازه ی ورزش حال آدمو خوب نمیکنه….

سلام . من با رهگذر کاملا موافقم . به نظر بنده ورزش کردن خیلی می تواند در اراده و نترس بودن انسانها کمک کند .
من خودم تقریبا هر روز ورزش می کنم و اتفاقا از رفت و آمد با آدمهای بینا مشکل خاصی نداشتم که فقط در بعضی مواقع آن آدمهای بینا درست نمی توانستند به من کمک کنند . مثل نشان دادن پهنای جوب آب، عبور از محلی که پر از درخت است، یا اینکه آستین و لباس مرا می کشند و اتفاقات این چنینی .
من رهگذر را بسیار بسیار تحسین می کنم و امیدوارم که با هر نابینایی که بیرون می روی مشکلی نداشته باشی .

سلام. باز هم تشکر بابت پست مفید شما.
۱- همونطور که دوستان هم گفتن اولین چیزی که به آدمی که میخواد شما رو راهنمایی کنه و تجربه ای نداشته باید گفته بشه یه آموزش مختصر هستش. اگه مسیر کوتاه بود این آموزش میتونه در حد ۱۰ ثانیه باشه. من که خودم حتما این جمله رو ضمن تشکر به اون راهنما میگم: لطفا اگه به جوب، پله یا مانعی رسیدیم رسیدیم به من بگی!
اگه مسیر طولانی تر شد یا قرار شد مثل دوستمون «رهگذر» چند روزی با طرف باشیم باید این آموزش ها رو بیشتر و غنی تر کرد.

۲- باز هم مثل همیشه تاکید من به اختراع زبان راهنمایی مشترک هستش. من خودم برای خودم این کار رو کردم. ممکنه شما هم این کار رو کرده باشید. اختراع واژگانی مختصر و مفید جهت راهنمایی. چند نمونه اش رو میگم:
خیلی ها وقتی به پله میرسن فقط میگن: پله. دیگه نمیگن پله روبه بالا هستش یا پایین! و این خودش هم خطرسازه هم کاهش دهنده سرعت. من به دوستام میگم وقتی رسیدیم به پله روبه پایین بهم پگید : پله. و وقتی رسیدیم به پله روبه بالا بگید: پِلا! که مختصر شده پله بالا هستش!
همینطور رمپه یعنی رمپ روبه پایین و رمپا یعنی رمپ روبه بالا.
یکی از جاهایی که توصیفش برای خیلی راهنماها سخته جوب هایی هستش که اختلاف سطح دارن. من اسم این موانع رو : جوب پله و جوب پلا! گذاشتم. در واقع اینها جوب هایی هستند که بعد یا قبلش پله روبه بالا یا پایین دارن.
از دیگر موانع سخت توصیف شونده دیواره های ۲۰ ۳۰ سانتی مثل جدول های فاقد جوب و یا دیواره هایی که خیابون رو از پیاده رو یا باغچه رو از پیاده رو جدا میکنه هستش. منظورم موانعی است که فقط باید پات رو از روش بلند کنی و اون طرف بذاری. از جدول گرفته تا لبه در. راهنماهای من هر کدوم اسمی به این طور موانع میدن. یکی میگه جدول، یکی میگه دیواره، یکی میگه مانع، یکی میگه لبه، یکی میگه جوبه ولی جوب نیست! یکی هم هیچی نمیگه به خیال خودش چیز مهمی نیست و همون موقع هستش که آدم با مخ میره تو آسفالت!
من به این گونه موانع به طور کل میگم هورسینگ. horsing. یعنی کلمه horse به معنی اسب بعلاوه I N G. وجه تسمیه اش هم اینه که شبیه موانع مسابقات اسب دوانی هستش و باید فقط از روش بپری.
مسلمه که این کلمه به لحاظ گرامری و لغوی غلط هستش اما مهم اینه که راحته، زود فهمه و بر اساس تجربه من خیلی مفید. کسانی که چند وقته با من هستن این کلمه رو انقدر خوب، بجا و راحت ادا میکنن انگار یه کلمه بین المللی هستش!
البته امیدوارم دوستان بهشون بر نخوره و وارد حواشی نشن.

ببخشید که دیدگاه های من هر کدوم خودش به اندازه یه پست شد. به هر حال دوست دارم تجربیاتم رو بگم شاید مفید باشه.
۳- یه مورد دیگری که من به راهنماهای بلند مدت خودم آموزش میدم راهنمایی اشاره ای هستش. یعنی طرف دست من رو تو دستش میگیره و بدون حرف و با اشاره و فشار دستم من رو متوجه موانع میکنه. مثلا برای پله روبه بالا یه بار دستم رو خیلی کوچولو میاره بالا و چیزهایی این چنینی. این روش خیلی عالی و سریع هستش اما نیاز به تمرین داره.
باز هم از پست مفید خانم قاسمی و کامت های خوب و کارساز همه شما متشکرم و بابت اطاله کلام عذرخواهی میکنم.

سلام بر شما. ازتون بابت به اشتراک گذاشتن تجربیات تون ممنونم.
این علائم رو هر کس خودش با راهنمایی که اغلب باهاش هست میتونه بذاره.
بستگی به اون فرد نابینا داره که برای این کار چقد حوصله کنه و وقت بذاره.
من خودم وقتی به اون دیواره های سی سانتی که میرسم، خودم به فرد راهنما میگم که هر وقت این مدل مانع رو دیدی بگو لبه. منم متوجه میشم که باید پامو رد کنم از روش.
ما باید خودمون به بیناها کمک کنیم که بهتر راهنماییمون کنن.
ممنونم از حضورتون.

سلااااااام زهرای نازنینم! پستت رو هزاران بار لایک میکنم خانم گل! یه سوالی میپرسم شاید بی ربط باشه ولی اگه جواب بدی بزرگواری کردی عزیزم! من در حین راه رفتنم! عصام به زمین گیر میکنه و خیلی اذیتم میکنه! آیا تو هم همین مشکل منو داری؟ مرسی از لطفت عزیزم

سلااااااام فرشته جونم. منم اوایلش این مشکلو داشتم.
ببین دوتا احتمال وجود داره:
یا نوک عصات مناسب نیست و یا این که وقتی دستت میگیری شیب عصاتو خیلی زیاد میکنی. یعنی خیلی عمود به زمین هست.
سعی کن که دست تو بندازی کنار بدنت و عصا رو راحت بگیری.
اگه بازم حل نشد بهم بگو باهم تمرین کنیم.
ممنونم که به پستم سر زدی عزیزم.

دیدگاهتان را بنویسید