خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

درباره خودم

دوستان سلام.
چه خبرا؟ امیدوارم سال آینده بهتر از امسال برای همه شما عزیزان باشه.
رسم اینه که هرکی وارد محله میشه اولش از خودش بگه تا دوستان بیشتر بشناسندش ولی من همون اولش زدم تو کار اسپیکر و ماشین خودران و از اینجور حرفا.
بهتره که کمی درباره خودم بنویسم تا بدونید چه اعجوبه ای هستم برای خودم خخخخ
بعضی اوقات وقتی مینویسم دوستان از سر لطف میگن که خوب مینویسی و بعضی وقت ها مثل الآن چون نوشتن درباره گذشته ناراحتم میکنه اصلا خوب نمینویسم و از یک موضوع به موضوع دیگری میپرم.
متولد سه فروردین ۱۳۶۶، اهل سنندج هستم. به علت فقر مادی، دوران کودکی، نوجوانی و جوانی خیلی بر من سخت گذشت و در شرایط بدی به سر می‌بردم. خانه ما در حاشیه شهر و بالای یک تپه قرار دارد که اوضاع رو برای رفت و آمد سخت‌تر میکرد.
فرهنگ مردم محله هم چندان جالب نبود و من در زمان بچگی و نوجوانی بسیار شلوغ بودم.
تا پنجم ابتدایی در مدرسه استثنایی درس خواندم و بعد از آن به مدارس عادی کوچ کاردم.
معلمان دلسوز اندک بودند و تا دلتون بخواد معلم بیرحم و کتک زن بسیار داشتم. مرا بیشتر از آن چیزی که حقم بود کتک میزدند.
به کسی اجازه ندادم حقم رو بخوره و همیشه از حق خود دفاع کردم.
با وجود همه مشکلاتی که بود، دانشگاه تهران رشته الهیات که چندان دل خوشی از آن دوران ندارم قبول شدم و نزدیک به پنج سال در خوابگاه (کوی دانشگاه تهران) گذراندم. با افراد زیادی آشنا شدم و دنیای من بزرگتر شد. تابستان ها هم به کانون زبان میرفتم. گرما و گرسنگی دو یار جدا‌نشدنی من در تابستانها بودند ولی با همه سختی ها عاشق زبان انگلیسی بودم و تا جایی که امکانش بود
خواندم.دانشکده چند تا استاد خوب داشتم ولی بقیه متعصب و بد بودند که من همیشه باهاشون درگیر بودم و چندین بار منو از کلاس اخراج کردند. یک استاد داشتیم که به کُرد توهین می‌کرد و تا من جواب میدادم میگفت برو بیرون!! خخخ
دانشگاه که تمام شد دنبال کار می‌گشتم و قصد داشتم همان تهران کاری پیدا کنم که دوستان از سنندج زنگ زدند و گفتند که مدیر کتابخونه عمومی به انجمن قول داده که یک نابینا رو استخدام کنه و شرطش اینه که یک الهیاتی رو معرفی کنند. دوستان لطف کردند و من رو معرفی کردند. باور کنید سه سال این مدیر من رو پیچوند و آخرش هم هیچ کاری نکرد. مادرم خیلی چشم انتظار بود که من برم سر کار ولی وقتی من سر کار رفتم که بیش از یک ماه از مرگ مادرم گذشته بود و فرصت نکرد شاغل شدنم رو ببینه.
بیست و دو سه روز از مرگ مادرم گذشته بود که با بچه ها در اردوی مشهد شرکت کردم و بعد از برگشت، تهران رفتم و پیگیر شدم تا از حقم دفاع کنم. بعد از یک هفته کارم جور شد و سه ساله که دارم خدمت میکنم و از شغلم هم راضیم.
خاطرات زیادی دارم که اگر بشه در پستهای بعدی خواهم نوشت.
دوستتان دارم و عید پیشاپیش مبارک.

۳۰ دیدگاه دربارهٔ «درباره خودم»

سلام و درود بر آقا کامبیز عزیز؛ واقعاً خیلی خیلی عالی نوشتی و خوب بود, منم بهت پیشاپیش عید رو تبریک میگم و امیدوارم سال ۹۵ سالی پر از خیر و برکت برات باشه و به همه آرزوهایت برسی در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

سلام
ممنون که درباره خودت نوشتی
خوشحالم که با وجود این همه سختی تونستی درس بخونی، زبان یاد بگیری و یه زندگی توپ برا خودت بسازی
برات آرزوی موفقیت میکنم
پیشاپیش عید رو هم بهت تبریک میگم
شاد و پیروز باشی

سلام خدمت جناب اسدی محله
خدا مادر عزیزتون رو رحمت کنه جدا مادر ها فرشته اند چه زنده باشند و چه توی بهشت براتون دعا می کنند و خوشحالند از شاغل شدن و خوشحالی شما….
به محله خوش اومدید هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان یک هم محله ای….
شاد و پاینده باشید

سلام داش کامبیز ممنون از این پست شفاف و بسیار زیبایت به هر حال عزیزم سختیهایی هم کشیده ای و روح مادرت هم شاد باشه انشا الله برات در سالی که پیش رو داریم آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم و انشا الله خبر عروسیت را در سال جدید بنویسی الفرار

سلام
انصافا خوب مینویسید.
خدا مادرتون رو بیامرزه اون میبینه و دیده که شما شاغل شدید.
خدا رو شکر که کار پیدا کردید و بالاخره به حقتون رسیدید.
عید شما هم پیشاپیش مبارک.
راستی اولین پستتونم تبریک میگم و از ورودتون به جمع نویسنده های سایت خوشحالم.
شاد و موفق باشید.

تو کُردی اسدی؟ وای من خیلی کردا رو دوس دارم… احوالت ئیوه چونه؟
سال نو مبارک چی میشه؟
لای لای خالقی رو هم دوس دارم…
بذار بینم از کردا دیگه چی میدونم؟ آهان… دانشگا هنر اصفان پر از کرده… هاهاهاهاهاهاهاها… دوست کُرد زیاد داشدم…
یه بارم میخواسم یه تابلو بکشم از رقص کردی… سی دی های اسماعیل محمدی رو رسوندن دسم.. منم شمارشا از توش برداشدم زنگ زدم بهشون و گفدم من سی دیهای رقصای شماها رو میخوااااااام.. هاههاهاهاها… اونم برام فرستاد… خیییییلی با مرام و با معرفتن… واقعاً تحت تأثیر این لطف قرار گرفدم…
آها… تو دانشکده عکاسی ام یه آقای کرد داشدیم که خیلی با مرام بود… هر وق کارم گیر می افتاد از این آقا کمک میگرفدم.. اونم به نحو احسن کمکم میکرد…
البته اینا همشون آقا بودن… خانوماشونا تا حالا باشون برخورد نداشدم… خخخخخخخ… هاههاهاهاههاهاها

سلام عمه. کُردا هم تو رو دوست دارن.
منیش خاسم. سپاس.
سالی نو لیت بپیروز بی.
آره دکتر خالقی باحال میخونه. خوش به حالت که دوست کُرد داشتی و متقابلا خوش به حال اونا که دوستی مثل تو داشتند!
مرام و معرفت از خودتونه! قابل شما رو نداشت پول سی دی رو بده به من.
اون آقا هم وظیفه اش بوده! با خانوم آینده من آشنا میشی خخخ.
ممنون از لطفت

سلام بر جناب اسدی گرامی
مسلما شاغل شدن شما باعث شادی و آرامش روح مادرتون شده. خدا بیامرزدشون.
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید و روز به روز پیشرفت بیشتری داشته باشید
راستی نوشتتون هم خیلی خوب بود

سلام کامیییی!
تو کُردییی؟
جداً که من کُردها رو فوق العاده دوس میدارم.
مخصوصا این حجمِ ظلم و محدودیتی که بعضی جاهای دنیا در حقِ شماها میشه و تو دانشگاههاشون شما رو از کلاس اخراج میکنن حقیقتا ناراحتم میکنه.
یه چیزای دیگه ای هم میخواستم بگم که بییییخیالش!
خودت میدونی به نظرم.
همیشه موفق باشی دوستِ عزیزم.

سلام مسعود جان.
نه این حرف دشمنان اسلام و مسلمینِ تو باور نکن!پس کُرد نباشم پس چی باشم؟؟ خخخ
ما کُردا هم جداً مسعود رو شدید دوست داریم.
ممنونم از همدردیت. تا بوده چنین بوده.
میدونم که چیا رو نگفتی. تو هم شاد باش دوست بزرگوارم.

سلام خخخخ
یعنی خیلی پست تون را دوست داشتم خیلی خوب نوشتید صمیمی و خودمونی واااای منم همینطوری مینویسم اگر برید پستم را بخونید دقیقا مثل شما نوشتمش ولی من همیشه تو نوشتن یه جور نگرانی بهم دست میده که نمیتونم عنوان کنم ببخشید فکر میکنم که هیچکس درکم نمیکنه و همه فکر میکنند که میخوام ادا اطفار در بیارم ولی به خدا اینجور نیست ببخشید نمیدونم چرا دارم برای شما اینارا میگم در هر حال همیشه موفق باشید

سلام. از کجا میدونید که چند هفته پیش پست‌تون رو نخوندم؟ با غم و شادیتون شریک بودم و از پست من بهتر نوشتید. بیتعارف میگم اینو. شما واقعا خوب مینویسید. شما با نوشته خودتون هم آدم رو غمگین میکنید و هم شاد و
این قدرت نوشته شما رو نشون میده. لطف کردید که حرف دلتون رو زدید.
خواستم نظر بدم که دیدم دیر رسیدم
عید پیشاپیش مبارک و ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید