خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

جهان در دست ماست

روی مبل راحتی توی خونه دراز کشیده بودم و یه دستم توی بسته چیپس سرکه نمکی بود و انگشت اشاره دست راست توی حلقه نارنگی فرو کرده بودم و داشتم میخوردم ولی ذهنم اصلا پیش دستهام نبود و داشت از مکاشفاتش حال می کرد.

هر بار ذهنم گریزی به یک موضوعی میزد تا آخر سوزنش روی پیشرفت تکنولوژی بشری قفل کرد.

از نیوتون بگیر تا ارشمیدس و برادران رایت و یوری گاگارین  و کخ و ادیسون

داشتم فکر میکردم که اینا چه تکنولوژی های بزرگی رو کشف کردند و چه وسایل پیچیده ای رو ساختند و چرا چند سالی هست که همچین اختراعاتی رو نداشتیم و فکر کردم که بهترین اختراع دهه های اخیر چی بوده.

همه چیز به ذهنم اومد از اختراعات جدید , از پیشرفت در لوازم صوتی تصویری گرفته تا تکنولوژی نانو,انرژی های اتمی و  هسته ای و پزشکی.

انتخاب واسم سخت شده بود که واقعا کدومش بهترین فناوری این چند دهه بوده.

کم کم مغزم داغ کرد هم دیدم نارِنگیم تموم شده هم چیپسم که یهویی یه جرقه ای توی کله ام خورد و اتفاق دیروز توی خیابون یادم اومد.

فکرهای کج و ما وَجی به ذهنم خطور میکرد.شاید دوست داشتم مثل ارشمیدس که چگالی طلا رو کشف کرد از جام بپرم بالا و داد بزنم که

یافتم یافتم

یه اختراع ساده که با چندتا وسیله کوچولو قوی ترین انرژی ها رو توی خودش داره و همه رو تحت تاثیر خودش قرار میده.

بعضی وقتا مثل انرژی هارپ عمل میکنه و از همه چیز عبور میکنه و همه چیز رو به کنار میزنه.

بعضی وقتا زمان رو متوقف میکنه و تموم آدما و وسایل نقلیه رو به توقف وادار میکنه.

مثل ساعت برنارد.

بعضی وقتا هم مهره مارِش فعال میشه و همه چیز و همه کس رو مجذوب خودش میکنه و قدرت جذبش از  قدرت جذب زمین بیشتر و قانون نیوتون رو به سخره میگیره.

بعضی وقتام قدرت دفع بالایی داره که خیلی ها رو از کنارت پراکنده میکنه.

خیلی تعجب کرده بودم که این همه قدرت و انرژی چطوری توی همچین وسیله جالبی جمع شده و بیشتر از اون از این متعجب بودم که چه انسان نابغه ای باید باشه که بتونه اونو کنترل کنه.

به نظر من اون آدم از همه دانشمندهای تاریخ باهوش تره.

یکباره همینطور که روی مبل لم داده بودم احساس قدرت وصف ناپذیری وجودم رو فراگرفت و به شدت احساس غرور و بزرگی کردم.

بله.من از معدود افرادی بودم که تونسته بودم تموم این نیروهای سرگردان رو در مشت خودم کنترل کنم.

دیروز فهمیدم.همه کسایی که توی پیاده رو و خیابون از روبه رو میومدند به ناگاه کنار میرفتند.اینجا از قدرت هارپ و شکافندگی و دفع اون وسیله استفاده کردم.

بعضی هام خیره به مشت من بودند و قدرت جاذبه, اونا رو تحت تاثیر قرار داده بود.

سر چارراه که رسیدم و پامو توی خیابون گذاشتم تا از اون رد بشم, کل وسایل نقلیه متوقف شدند انگار زمان متوقف شده بود.

بعضی وقتا هم بعضیا میومدند و جذب این انرژی میشدند و میخواستند که هر طور میتونند مَنو در کنترل و هدایت این اختراع همراهی کنند.

اون موقع بود که از روی مبل پا شدم و مثل دانشمندان بزرگ کنار پنجره رفتم و به افق خیره شدم و در حالی که دستانم رو در پشت کمرم قرار داده بودم احساس رضایت تمام وجودم رو فرا گرفت.البته من تنها کنترل کننده این اختراع عجیب نیستم.

اینم فهمیدم که هر کسی نمیتونه از این اختراع لذت ببره و اینکه استفاده از اون نه باعث افتخار کسی هست نه مایه سرافکندگی.

حوصله ام سر رفته و میخوام این دستگاه عجیبم رو بردارم و دوباره به خیابون برم و از استفاده از قدرت هاش لذت ببرم.

 

کسی عصای سفید مَنو ندیده؟؟؟؟

۱۸ دیدگاه دربارهٔ «جهان در دست ماست»

سلام سلام برو کنار برو کنار برو کنار این جا چه خبره خب سلام و درود بر داش محسن اول که تازه اومدم خونه بعد از پنج ساعت که مجبور بودم برم جایی و کاری داشتم خسته و کلافه اومدم خونه اول نت گوشیم برگشت و خدا به خیر بگذرونه صد و بیست تا واتسآپ وُیسی اومد تا خوندم چی یعنی گوششون دادم یه ساعت طول کشید گفتم بیام محله ببینم چه خبره اول که دیدم داش محسن کاشف شده اونم از نوع عجیب غریبش خب اون چیپس سرکه نمکی هم نوش جون من که دوباره از خوردن چیپس و پفک ممنوع شدم رفت پی کارم یعنی چیپسُ پفکُ پیتزاُ هات داگُ کباب ترکیُ و غیره پر خب بگذریم این کفش چی یعنی کشف تو به کجاها رسیده چی کار کردی راستی زودی برو ثبتش کن تا این چینیا اندونزیایها ازت ندزدیدن خب مرسی بابت این پست با حالت ایام به کام شبت خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

سلام. عالی بود! شبیه از این داستان های کوتاه که من خیلی زیاد ازشون خوشم میاد! ۱مدل قشنگی بود که بلد نیستم توضیحش بدم. تموم که شد انگار تازه آدم یادش میاد باید برگرده به هوای واقعیه خودش. حس جالبیه.
واقعا قشنگ بود ممنون!
شاد باشید!

بهبه، بهبه، بهبه!
محسن درود بر تو، خوبی؟ این متن کار خودته؟ هان؟ کف کردم پسر! فوق العاده بود، عالی بود، کم نظیر بود، دمت گرم ایول. بسیار بسیار بسیار بسیار بسیاااااااااااااااااااااااااااار زیبا بود، من که به عنوان یک نابینا محوش شدم، وای به حال یک بینا! با اجازت می سندمش با اسم خودت به چند نفری که باید این مدل نوشته ها رو بخونن تا تلنگری باشه به افکار پوچشون. هر چند که خودم از عصا کم استفاده می کنم اما این متن واقعاً من یکی رو خیلی خیلی مجذوب خودش کرد. آفرین محسن، بهت افتخار می کنم.
اون از آموزش بِلَک بری پِریوت و اینم از این نوشته ی زیبات. قدر خودت رو بدون.
شاد باشی همیشه

دیدگاهتان را بنویسید