خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

با افکار درست و تغییر عادات، جهانمان را گسترش دهیم

سلام عزیزانم
داشتم به این جمله معروف می اندیشیدم که: افکار ما دنیای ما را می سازد و ناگهان، مغزم لگد زد و به دستانم فرمانِ نوشتن داد.
آنچه در حال حاضر به ذهنم میآید مینویسم و منتشر میکنم. هرچه شد، بشه چون غمی نیست.

جالبِ که ما قدرت این رو داریم که درباره افکار خودمان نیز فکر کنیم و عمیقتر شویم.
فکر کردن به افکار، کاری که بیشتر ما اگرچه توانایی آن را داریم اما انجام نمیدهیم.
یعنی ما بیشتر کارهایی رو که انجام میدهیم بهش اصلا فکر نمیکنیم، چه برسه به اینکه به اون فکرِ نکرده، فکر کنیم تا عمیقتر شویم تا ریشه و مادرِ همه ی مشکلات روانی خود را کشف کنیم.
افکار ما دنیای ما رو میسازند. من میخواهم گامی فراتر روم. افکار ما رو بیچاره میکنند، افکار ما رو خوشبخت میکنند.

اگر فکر کنیم بهترین موادی که در جهان برای بدن لازم است مصرف شوند، سرطانزا هستند، با خوردنشان به احتمال قوی دچار سرطان میشویم.
کافیست به این باور برسیم که بدترین موادی که برای بدن ضرر دارند و حکم سم را دارند، مفید هستند، با خوردنشان کمترین ضرر به ما میرسد.

استرس، فشاری که در زمان حال بر ماست، اضطراب، حس ناخوش‌آیندِ فرداها و ترس محصول عدم شناخت موقعیت جدید، همه از افکار ما ناشی میشوند.

تلقین، چیزی را در ذهن و فکر من حقیقت جلوه میدهد. تلقین کنیم که با خوردن عسل مریض میشویم، و تلقین کنیم که با خوردن زهر مار، حالمان خوب میشود.

احساسات و منطق افکار ما رو تحت تاثیر قرار میدهند و هر کدام از این دو موجود، گاهی اوقات در مقابل هم قرار میگیرند.
خوشبخت کسیست که افکار خود را با احساسات و منطق منطبق کند و در هیچ کدام افراط و تفریط نکند.
در جاهایی که لازم باشد منطق کارساز است، در جایی دگر، احساسات و در جایی دگر هردو.
برای قضاوت و تبیین مباحث علمی، احساسات کمترین نقش را باید داشته باشد.
در موضوعات حقوق بشر و توجه به عواطف انسانی، عشق به هم‌نوع، احساسات بیشترین نقش را دارد.

فردی که بیشتر منطقی هست و کمترین نشانه از احساس در او دیده میشود، ماشینی، سرد و بیروح است. ۲ ۲ تا میشود چهارتا.
این افراد تنها با مستند به باور میرسند و با کسی تعارف هم ندارند. مثال باید عینی باشد.
افرادی که بیشتر احساسی هستند و کمترین نشانه منطق در آنها هست، برخی دمدمی مزاج،برخی تحریک‌پذیر، عصبی، لحظه ای شاد و دگر لحظه غمگینند.
افرادی که هم منطقی و هم احساسی عمل میکنند، به اقتضای زمان و مکان و بسته به موضوع، تصمیم خود را میگیرند که آیا باید احساسی رفتار کرد یا منطقی.

فرض کنیم که به یک مهمانی رفتیم، میزبان برای ما غذایی درست کرده که اگر بخوریم از درد معده یک هفته زمین رو گاز میگیریم. اگر نخوریم میزبان ناراحت میشود.
حال من احساسی باشم، چه واکنشی نشان خواهم داد، منطقی باشم چطور و اگر متعادل باشم چطور؟

هرگاه ما به افکار خود، فکر کنیم، قدرت تشخیص یافته و میدانیم فلان فکر ناشی از احساسات است یا منطق و یا ترکیبی از هردو.
گاهی اوقات کسی رو در ذهن خود محاکمه میکنیم بهش فحش میدیم، از شنیدن اسمش میترسیم یا نفرت داریم.
از نزدیک شدن بهش مضطرب میشویم
وقتی به افکاری که درباره همان فرد داریم، فکر کنیم به چیزی خواهیم رسید که ما را ناراحت میکند. ناتوانی، ضعف و درماندگی خودمان و تاثیر مخربی که طرف بر روان ما گذاشته است.
کسی با ما دعوا میکند، از همان اول ضربان قلب بالا میرود آماده فحش دادن میشویم و به هم میریزیم.
با اصلاح خود به این نتیجه میرسیم که کسی نمیتواند تاثیر منفی بر روان ما داشته باشد.
یاد میگیریم که اگر با کسی دعوا کردیم سر یک یا چند موضوع بوده و شخصیت ما تخریب نشده است. کسی هم که توهین کرد، با حفظ آرامش جوابش رو خواهیم داد و در نهایت به این نتیجه میرسیم که باید سکوت کرد.
قدرتی پیدا خواهیم کرد که با کسی که روز گذشته باهاش دعوا کردیم و یا دشمنمان هست غذا بخوریم و راحت حرف بزنیم.

عمیق شدن راهیست برای رسیدن به شناخت نفس.
با تغییر افکار، عادتهایمان نیز تغییر میکنند و با تغییر عادات، جهان ما گسترش یافته و دگرگون میشود.
اینجا منظور از عادات و ترک یا تغییر آن این نیست که بخاطر ضرری که دارند حتما باید ترکشان داد.

اکثر ما روزانه تقریبا کارهای تکراری را انجام میدهیم به غذاهای خاصی علاقه داریم، با دست مسلط برای خوردن غذا استفاده میکنیم.
از یک روش برای خوابیدن استفاده میکنیم، تفریحات مشخصی داریم.
با پای مسلط به توپ یا هر چیز دیگری ضربه میزنیم، سایتهای تکراری رو ویزیت میکنیم و غیره.
این کارها در ظاهر خطری ندارد و عادتهای بدی نیستند اما تکراری بودن و محدود بودن آن عادات، دنیای ما رو گسترش نخواهد داد.
اگر من بتوانم افکارم رو تغییر دهم، عاداتم تغییر خواهد کرد.
به این فکر کنیم که مثلا میتوان با دست غیر مسلط هم غذا خورد و تسلط پیدا کرد.
به این فکر کنیم که میتوان غذاهای جدیدی را امتحان کرد و اگرچه از اول خوشمان نمیاد، عادت خواهیم کرد.
اینها که همه مهارت ذهن رو بالا میبرد، جهان ما را بازتر میکند، از گسترش جهانمان لذت میبریم و همیشه به دنبال عادات و مهارتهای جدیدتری هستیم.

خودم فکر نکردم حرف جدیدی زده باشم، پس لطفا شما هم این فکر رو نکنید. عاشقتونم و تا پستی دیگر خدافسی از نوع ملیسی

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «با افکار درست و تغییر عادات، جهانمان را گسترش دهیم»

سلام. واسه من که حسابی تازگی داشت. راستش دونستن با آگاهی داشتن فرق می کنه. من خودم همۀ این چیزهایی رو که اینجا نوشتی می دونم، اما نسبت بهشون آگاهی ندارم. راست و درستش اینه که به نظرم یکی باس هر چند وقت یه بار بیاد و این مطالب ظاهرا بدیهی رو بهمون یادآوری بکنه باشد که آدم شویم. از تلاش صادقانه ای که واسه آدم شدن من انجام میدی صادقانه ممنونم و امیدوارم ثمراتش رو توی همین یکی دو قرن آتی مشاهده کنی.

سلام
اوه چه پست وزین و سنگینی مخم ترکید خخخخ
راستش بنظرم اینها در مقام تئوری خوبن البته مثبت اندیشی و حسن خرد چیز خوبیه ولی با عرض معذرت بنظرم اینکه افکار زندگی را میسازه خیلی هم واقعگرایانه نیست و در قالب عمل نمیگنجه
اما در کل پستت را پسندیدم و خوشم اومد ازش
حالا پولشا بده خخخخ

سلام روشنک. وزینی از خودته. زیاد غذا نخور خخخ.
نظرت محترم اما واقعا افکار زندگی رو میسازه.
روزی که خوشحالی، دنیا رو شاد میبینی، روزی که غمگینی، دنیا رو تنگ میبینی. همه اینها به افکار ما برمیگرده.
عملگرا باش تنبل نباش خخخ.
باید قبل از کامنت طلب پول میکردی. حالا که کامنت رو دادی دیگه خبری نیست.
مرسی از حضور روشنت.

سلام بر آقا کامبیز
مطلب جالب توجهی بود
خب فک کنم همه راجب افکارشون فکر می کنند
ولی تغییر!!!
کمتر کسی میتونه تغییر ایجاد کنه بعضی خصوصیات جزء شخصیت و ذات آدمهاست
مثلا راجب اون قسمت

(قدرتی پیدا خواهیم کرد که با کسی که روز گذشته باهاش دعوا کردیم و یا دشمنمان هست غذا بخوریم و راحت حرف بزنیم.)

برای من این کار خیلی راحته چون همیشه جزیی از شخصیتم بوده.معمولا هم قهر نمیکنم و بعدش راحت می بخشم.ولی خب خیلی وقتها نتایج خوبی نداره چون طرف آدم رفتار آدمو به حساب چیزهای دیگه میذاره.ولی خب بازم تغییر نمیکنم ولی دوست دارم تغییر کنم.برعکس این اخلاق و عادت رفتار کنم.

سلام خانم سارای.
تغییر سخت اما شدنیست.
جدی؟ برای شما راحته این کار؟
عالیه. من دو سه ساله تونستم اینطور باشم. گفتم اگه نیاز باشه این کار رو خواهیم کرد وگرنه هیچ دلیلی نمیبینم با دشمنم باشم.
تغییر کردن شامل همه رفتار نمیشه. بعضیهاش مثل این رفتار شما که زود دیگران رو میبخشید خوبه و باید تقویت هم بشه.
مرسی از این که پست رو قابل دونستید و تشریف آوردید

من تاحالا عنوان دشمن نتونستم روی کسی بذارم
معمولا هم دوستام بودند کسایی که به نوعی اذیت و ناراحتم کردند و یا در موردم دچار اشتباه شدند
خب همیشه این فکرم بوده
آدم شاید از دوستش به شدت بیشتری ناراحت بشه
ولی اگر واقعا دوستی بوده اون رابطه برای آدم
باید بتونه که گذشت داشته باشه و اگه نتونه گذشت داشته باشه باید توی ادعای دوستی که با طرف داشته شک کنه
دوستان اختلاف پیدا می کنند با هم شاید قهر می کنند کدورت پیش بیاد ولی در نهایت باید یک جاهایی دیگه گذشت نشون بدن
پیش قدم بشن برای دوستی دوباره رفع کدورت
حتی اگه مقصر طرف مقابل آدم باشه این پیش قدم شدن ارزش داره

من هم شخص خاصی رو دشمن فرض نکردم ولی به این نتیجه رسیدم که با بعضیا در شرایط عادی قطع رابطه کنم مگر اینکه شرایطی پیش بیاد که مجبور بشم باهاش دست بدم یا باهاش کاری داشته باشم که نفعی برای هردو داشته باشه. یعنی سیاست اما شما خوش قلب هستید و بدون نگاه کردن به نفع سعی میکنید طرف رو ببخشید و واقعا دوست باشید.
بله پیش میاد که گاهی دوست از دشمن بدتر دل میشکنه.
اگه دوستی که خطا کرده ارزش داشته باشه و پیش قدمی شما رو به منظور بد نگیره, موافقم.
سیاه یا سفید دیدن افراد خطاست. هیچوقت نباید پل پشت سر رو خراب کرد.

سلام آقا کامبیز مثل همیشه دیر رسیدم خخخخ پسته جالبی رو منتشر کردی ولی من باید چند باری بخونمش تا بتونم تجزیه و تحلیلش کنم پستت هم هزار تا لایک داره منتظر پستای بعدیت هم هستم شااااااااد باشی

سلام هستی خانم! چرا نیستی؟ اها مرسی که هستی!
شکسته نفسی میفرمایی. نخونده متوجه میشی من چی میخوام بگم. علم غیب داری.
دیشب منتشر شد ولی پستهای جدید پشت سر هم اومد پست من رو زیر گرفتن خخخ.
از حضورت خوشحال شدم.
من نیز منتظر پستی از طرف شما هستم. ببینم چیکار میکنی.
این روزها حافظه ای برایم باقی نمونده& دیگه پست زدن یادم میره. خدایا به من رحم کن

سلام
با تک تک جملات پست موافقم
همیشه سعی میکنم افکارمو کنترل بکنم و جدیدا تا حدودی تونستم موفق باشم
معتقدم که اگه مثبت اندیش باشم خود به خود مثبتها به سراغم میان و روز به روز پیشرفت بیشتری میکنم
منتظر پستهای مفید بعدیتون هستم
موفق باشید

سلام خانم پری دریایی.
من هم بخاطر حضورتان شادم.
آفرین به شما. من هم اندکی موفق شدم.
شما خودتون مثبت هستید افکارتان مثبتتر.
منتظر پست جدیدی از شما هستم.
ما رو تنها نذارید
من هم همانند خانم سارای خوشحالم.
سربلند باشید

سلام. واسه چی اینجا این طوریه؟ ۱شب نیستی۱۲تا پست جا می مونی! آخه این هم شد کار؟ وایستید برسم دیگه!
عه پست بودش که ببخشید آهان نظر نظر مربوط به پست اهم اهم!
آقا من موافق نیستم. افکار هیچ لطفی نمی توانند کنند. من دیشب کسی اینجا نبود شومینه خونمون دلش واسهم تنگ شده بود گرفتم بعدش چشم باز کردم دیدم نفسم بالا نمیاد بلند شم در برم بعدش فکر کردم دارم میمیرم بعدش خودم رو از بغل اون فرشته عزیز کشیدم بیرون بعدش افکارم اشتباهی بودش الان زنده ام دیگه!
خدایا۱توانی بده من جدی باشم زشته آخه!
با تغییر بینش و در نتیجهش تغییر خیلی چیز ها موافقم. روز هایی که مثبت بین تر هستم همه چیز راحت تره. ولی۱جا هایی واقعا دست افکار و بینش کوتاهه. شاید هم من هنوز به اون درجه نرسیدم که اگر این طوره ای کاش برسم!
ولی از۱چیز مطمئنم. من با دشمن هام نمی پرم. اولا حس می کنم اگر باهاشون شبیه دوست رفتار کنم هم خودم رو اذیت کردم هم اون ها رو فریب دادم که این رو دلم نمی خواد، دوما رو ای کاش نگم چون تردید ندارم بهم می خندی. بیخیال بگم دیگه! دوما می ترسم اگر با طرف شبیه۱دوست بپرم، اگر در گذشته دوست بودیم و من حالا ظاهرم رو شبیه گذشته ها حفظ کنم، یا اگر هرگز با هم دوست نبودیم و حالا من با ظاهری متفاوت از بینش درونم با طرف مواجه بشم، باهاش بپرم، باهاش بگم و بخندم، باهاش بشینم و پاشم، کامبیز! یواشکی بخند خودم می دونم خیلی مسخره هست. می ترسم از خاطرم بره که ما مقابل هم هستیم. می ترسم فراموش کنم که این ها ظاهریه. می ترسم واقعا با طرف خاطره بسازم. دوستش باشم و دوستش داشته باشم.
خوب من رفتم تو راحت بخند ای وایی بخند الان خفه میشی بابا!
پست جالبی بود. به قول آقا امید لازمه هر چند۱دفعه۱کسی این ها رو واسهمون بگه بلکه از دانستن به آگاهی برسیم و عمل کنیم!

سلام، همینه که هست. نمیخوای از سایت برو خخخخ
بفرما نظر بده ببینم چی میشه آخرش.
خب افکارت نبود الآن مرده بودی. خدا رحم کرد.
تو یا غمگین میخونی یا غمگین.
پست بعدیت باید شعر باشه اون هم از نوع شاد شادکیش
خیلی مواقع مغز و افکار کار نمیکنه.
انسان خیلی بیچاره هست. چون مجبوره فکر کنه.
یک سوال جدی ازت دارم. اگر متوجه بشی فلان دشمن مجازی یا حقیقیت میتونه یک شریک باشه که تو پولدار بشی و فقط هم همون فرد باشه، اونوقت چیکار میکنی؟
مثلا من که کامبیز هستم و دوست مجازی تو هستم توی سایت باهم دعوا کردیم و اگه من رو ببینی حالت به هم میخوره، متوجه میشی که تنها راه رسیدن به پول اینه که با من همکاری داشته باشی. اونوقت چیکار میکنی؟
خنده و این چیزا نه.
یعنی دیروز منو تو آنقدر دعوا کردیم که هیچی برا گفتن نمونده ولی امروز تنها فرصتِ که جدی باهام حرف بزنی و بهم بگی این کار تنها با بودن من و تو امکانپذیرِ و پولدار میشیم.
نمیخندم دارم گریه میکنم خخخخ

من نمیرم! جام راحته بکش عقب می خوام بشینم! خیالت رسیده! شکلک زدمش کنار نشستم اینجا! آخیش!
وایی جدی الان تبدیل به زنده یاد شده بودم آیا؟ اوخ بچه ها جدی مواظب باشید وحشتناک بود!
شعر اون هم شاد؟ ببین۱چیزی رو صادقانه بگم آیا؟ برو بابا! خوب هیچ چی دیگه گفتم!
سؤال جدیت هم، به نظرم نه! کامبیز اگر دلم شفاف نشه نه می خوام و نه می تونم. پول رو هم بیخیال مگه ثروت چه قدر می ارزه که بخوام خودم رو هر لحظه با تحمل چیزی که دلم نمی خوادش زجر کش کنم؟ نه واسه خاطر پول کسی که دلم باهاش نیست رو تحمل نمی کنم. گریه هم نکن خیلی هم دلت بخواد شریک من باشی! آهان می دونم گریهت از سر شادیه خودت متوجه نیستی!

دیدگاهتان را بنویسید