خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

رهآورد دیگری از سفرم به مشهد، این بار وصل کردن دو خانواده به هم

درودی بیکران بر ناز دخترا  و گلپسرای خودم.

جونم براتون بگه که ما یه دوستی داریم که از اون با حالهاست و دوست داره که از نعمات و مواهب طبیعت به نحو احصن استفاده کنه.

این رفیق شفیق علاوه بر یکی دو همسر رسمی ظاهرا یه چندتایی هم همسر غیر رسمی داشته و نتیجه این تجدید فراشها فرزندانی شده که خب انصافا اوناییشون رو که من میشناسم بچههای خوب و دوست داشتنی هستند. البته از یکیشون که اصلا خبری نیست و ظاهرا از صحنه هستی محو شده.

خلاصه این دوست ما از همسر اولش سه فرزند داره که دو دختر گل و یک پسر هست که این آقا پسر همونیه که دیگه نیستش دو دختر هم یکی کم بینا که ازدواج کرده و یکی تمام بینا که هنوز مجرده.

از ازدواج دومش هم که با یکی از همنوعان خوبمونه یک پسر دوست داشتنی داره که اونم کم بیناست.

از یک همسر صیغه ای هم یک پسر داره که من تا چندی پیش اطلاع درست حسابی ازش نداشتم. فقط از این و اون میشنیدم که این آقا …. تَلی نیست که …. گذاشته باشه خخخخ.

خلاصه روزی که به مشهد رسیدیم و در لابی مسافرخونه منتظر بودیم که شماره اتاقهامون رو بگند یهویی شنیدم که فامیل این دوستمون خونده شد و من تعجب کردم چون قرار نبود که با ما به مسافرت بیاد. از دور و بریهایم پرسیدم که قضیه چیه فلانی که قرار نبود به مشهد بیاد که گفتند این پسرشه که به مشهد اومده. خلاصه این قضیه ذهنم رو درگیر کرد تا روز آخر که مهمان آرامگاه بودیم در صحن انقلاب منتظر بودیم که دوستی این آقا پسر رو آورد پیشم و گفت این همون حسین پسر فلانیه. از دیدنش خیلی خوشحال شدم کلی باهاش حرف زدم. بهش گفتم آیا دوست داری پدرتو ببینی که گفت نه، اصلا کاری باش ندارم. گفتم میخوای برادر و خواهرات رو ببینی؟ اینجا کمی شل شد و گفت اونا از کجا بدونند که من برادرشونم! که گفتم اینکه کاری نداره به هم دیگه معرفیتون میکنیم. خلاصه بدش نمی اومد که برادر و خواهرهاش رو ببینه. شمارشو گرفتم تا با اونام حرف بزنم و اگه مشکلی نبود ارتباطشون رو برقرار کنم.

بعد از سفر به منزل این دوستم رفتم و گفتم میخوام یه صدایی رو برات بذارم ببینم میشناسیش یا نه. گفتگوی خودم با حسین رو براش پخش کردم گفت نمیشناسم. حدسهایی زد ولی درست نبود. گفتم اسمش حسین هست گفت نمیشناسم گفتم فامیلش … هست یهویی جا خورد گفت اینو کجا پیداش کردی؟ گفتم اومده بود مشهد اونجا دیدمش.

خلاصه، سر درد دلش باز شد که آقا این زن اول ما خیلی رو براه نبود مشکل داشتیم لذا به امر مقدس صیغه و ازدواج موقت اقدام کردیم همه چیز هم قانونی بود یعنی یه آخوندی بردم صیغه خوند صیغه نامه صادر کرد و شرطم با اون خانم هم نخواستن بچه بود که او هم قبول کرد ولی بعد معلوم شد که به قولش عمل نکرده و کاری که نباید میشد شد. میگفت که قرار بود که همه چیز مخفی باشه و کسی بخصوص از خانواده من از این قضیه اطلاعی نداشته باشند لذا به همون آخوند گفتم که دستم به دامنت یه کاری بکن این بچه رو یه جوری از صحنه زندگیم خارج کن اونم گفت که یه خانواده خیرخواهی را میشناسه که حاضره بچه رو بزرگ کنه. خلاصه صیغه رو پس میخونند و منتظر شرفیابی بچه میشند و وقتی آقا تشریف میارند تحویل اون خانواده میدند چون مادر صیغه ای هم چندتا بچه داشته که هم نمیتونسته از عهده بربیاد و هم او هم از همنوعان بوده و خلاصه خبرها هم که تو جامعه کوچیک ما مثل بمب صدا میکنه.

خلاصه بچه رو این خانواده بزرگ میکنند ولی حاضر نمیشند به اسم خودشون براش شناسنامه بگیرند حالا یا اینکه معتقد بودند که بالاخره باید به خانواده و هویت خودش برگرده یا اینکه نمیخواستند وارث زیادی داشته باشند. البته شاید نمیدونستند که فرزندخوانده ارث نمیگیره و حتی میشه با فرزندخوانده ازدواج هم کرد!!! خخخخ.

خلاصه وقتی این پسر گلزری که کمبینا هم هست بزرگ میشه اون خانواده میاند سراغ پدر اصلی که باید براش شناسنامه بگیری اونم اول زیربار نمیره و میگه که میترسم که هم خانواده خودم از قضیه بو ببرند و هم خانواده همسر دومم و خلاصه میترسم که اوضاعم حسابی شیر تو شیر بشه و از هم دریده بشه، که بالاخره ظاهرا  بهش اطمینان میدند که نترس تو دیگه هیچ مسؤولیتی نسبت به این پسر نداری چون از 18سال گذشته و او هم حق و حقوقی نداره و سرانجام خامش میکنند و شناسنامه با اسم پدر و نام خانوادگی اصلیش براش میگیرند.

ظاهرا قضیه تموم شده تلقی میشه و البته این پسر چند باری به محل کار پدر مراجعه میکنه که تهدید میشه و بهش میگه که برو و دیگه دور منو خط بکش.

ولی خب هرچی بود کمبینا بود یعنی باز متعلق به جامعه کم ببینها و تموم نبینها لذا هیچی مخفی نمیمونه. اون پسر وارد شغل کارگری میشه و بصورت آزاد کار میکنه که البته پدرش میگفت که شنیده بوده که قبلا ها معتاد شده مشکلات اخلاقی دیگه هم پیدا کرده و برای همین نتونسته جایی کار ثابتی پیدا کنه.

تا اینکه مسؤول یکی از انجمنها براش دختری کمبینا رو پیدا میکنه و ازدواج میکنه و ظاهرا عده ای هم کمکش میکنند تا خونه و سرپناهی جفت و جور کنه.

شرمنده که قاتی پاتی نوشتم یعنی حرفهای پدر حسین را با اطلاعات خودم قاطی کردم خلاصه پدر حسین ماجرا را آنطور که بود تعریف کرد.. من بهش گفتم که حسین فرزند تو است در بوجود آمدنش خودش نقشی نداشته پس  گناهی نداشته و ندارد. گفتم که تو پدرش هستی و در قبالش مسؤول.

خلاصه کلی تو گوشش خوندم و گفتم که باید بری سراغ حسین باید در مشکلاتش کمکش کنی باید بخاطر کم مهریها و کم لطفیها ازش عذرخواهی کنی.

او هم پذیرفت و گفت که حاضرم برم خونش سر بهش بزنم کمکش هم بکنم ولی نمیتونه بیاد اینجا چون ممکنه که خانواده خودم یا همسرم از ماجرا مطلع بشند و برام بد میشه. خوشبختانه قبل از اینها همسر دومش قضیه رو فهمیده و باش کنار اومده و حاضره با این پسر و همسرش همکاری کنه.

قرار بود من با حسین حرف بزنم و زمینه را فراهم کنم و روزی با دوستم بریم منزلش که وقتی با حسین تماس گرفتم گفت که پدرم و زن بابام دو شب پیش اومدند اینجا.

و خلاصه این شد که این دو خانواده و این پدر و پسر بار دیگر بهم رسیدند امیدوارم که ارتباط شون هرچه گستردهتر بشه و امیدوارم که بتونم از نظر روانی و ذهنی اینها را آماده کنم که از داوریها و قضاوتهای دیگران نترسند به همه بگویند که این هم فرزندشان است و اوضاع عادی عادی بشه.

و در پایان اونایی که صیغه و ازدواج موقت را حق مرد میدونند و حکم صادر میکنند که در ازدواج موقت و صیغه رضایت و آگاهی همسر اول شرط نیست و حکم میدهند که این ازدواج میتواند مخفی و غیر علنی هم باشد و اونایی که خود را نماینده خدا و عقل کل میدونند که بی حکمت حکمی و فتوایی صادر نمیشود و میگویند که آنها صلاح انسانها را بهتر از خودشان میدانند و میگویند که هر حکم و فتوایشان منبعث گرفته از آسمان و ماورای طبیعت است باید بدانند که این احکام و فتاوی میتواند چنین عوارضی هم داشته باشد ممکن است خانوادههایی را به هم بریزد و حتی سبب قتل و درگیری هم بشود.

خلاصه که قوانین باید مطابق شرایط مکانی و زمانی هر عصر و زمان وضع گردند و ناپذیرفتنی است که برخی قوانین را ابدی و لا متغیر بدانیم.

امروز هم شنیدم که بین کارشناسان و متخصصان دینی اختلافی ساطع شده و اون اینکه یکی گفته که خانمها میتوانند با کلاه گیس بدوون روسری فیلم بازی کنند و دیگری گفته که نخیر حتی کلاه گیس هم باید پوشانده شود چرا که دل و قلب مردان از کلاه گیس هم به هیجان میاد. ببینید چه مشکلات و معذلاتی داریم و ببینید که این متخصصان و کارشناسان باید چقدر زحمت بکشند رنج تحمل کنند تا من و شما آسوده خاطر بخوابیم و به هیجان درنیاییم.

واقعا که التماس تفکر

۲۹ دیدگاه دربارهٔ «رهآورد دیگری از سفرم به مشهد، این بار وصل کردن دو خانواده به هم»

درود بر شما عموی نازنین.

بخش بزرگی از دشواری هایی که ما داریم برمیگرده به این که ما هنجارهامون رو بر پایه ی فرهنگی غیر از فرهنگ خودمون شکل دادیم. بیشتر توضیح نمیدم چون شما خودتون استاد هستید.

سپاس و بدرود.

سلام و درود بر عمو حسین عزیز و خوبم
خب انشالله که خوب باشید
خب این مایه ی خوشبختیه که شما تونستید رأی این پدر رو بزنید تا اونُ مجاب کنید تا به دیدن فرزندش بره
عمو من که یه دو کلام حقوق خوندم همیشه با این تعدد زوجات و صیغه مشکل داشتم و هیچ وقت با اقایدم نتونستم به این باور برسم که چرا بعضیها چند ده همسر صیغه ای دارند جالبه عمو در خصوص تعدد زوجات که در قانون مدنی ما بخاطر همین اختلافات فقهی و مذهبی قانون گذار سکوت فرموده اند و در خصوص صیغه فقط قانون گذار چند نکته بیان کرده مث عدم ارث بری در صیغه موقت یا مواردی دیگر
اما در خصوص تعدد زوجات فقط خدای متعال در قرآن یه آیه به این امر اختصاص داده آن هم فهوایش این است که اگر میتوانید عدالت را در همه ی امور رعایت کنید که شدنی نیست آن وقت به فکر همسر دوم یا سوم باشید
پس عدالت را نمیشود تقریباً در خصوص این امر اجرا کرد
ببین عمو ما جوووونا که توی خرج یک همسر هم بر نمیآییم و شاید دلیل ازدواج نکردنمون هم همین باشه تا چه برسه به چهار زوجه ی دائمی و خدا تا زوجه ی موقت
حال عمو این کار شما خیلی خوب و عالی بوده که پس از مدتها یه پسر رو به پدرش رسوندید
به امید این که همه ماها مسؤولیت کارهامون رو بپذیریم و قبل از این که کاری انجام بدیم اواقب و خوب و بدش رو بسنجیم
به امید بهترینا برای همه
روزتون خوش و خدا نگهدار

احمدم درود بر تو. از حضور و ابراز لطفت ممنونم. احمد اون دوتا و سه تا و ۴تا مربوط به ازدواج رسمیه که مورد توافق همه فرقههای اسلامی هست ولی صیغه و ازدواج موقت حد و حصر نداره که ظاهرا بیشتر جزو احکام شیعه هست و دیگر فرقههای اسلامی مثل اهل سنت این حکم را نپذیرفته اند. به هر حال امیدوارم احمد گلم که تو هم بتونی حداقل به یکیش دست یابی. همیشه مهربان و بهروز باشی.

درود بر شما عموی گرامی. وقت به خیر.
بابا دم این رفیق شما گرم! ما تو یکیش موندیم ایشون ۲ تا و نصفی گرفتن!
عجب! آفرین به ایشون از یه لحاظ هایی و صد آفرین به شما بابت وصلیدن پدر و پسر به یک دیگر.
جملات آخرتون هم مُلَیَّک. اسم مفعول از لایک هستش که معرب شده و خودم اختراعش کردم.
همیشه سبز باشید

سپاسمندم پوریای نازنین از حضور و ابراز لطف و محبتت. والا وقتی با دوستان هم سن و سال خودم صحبت میکنم میگند که اون روزا ملت خیلی انتظار و توقع مادی نداشتند حتی خرجت هم میکردند خخخخ ولی امروز این پوله که حرف اول و آخر رو میزنه واقعا همه پولکی شدند اونم از نوع اصفهانیش. بازم سپاس پسر فهیم و با احساس و دوست داشتنیم.

درود علیجان. خوش اومدی. دفتر حل اختلاااف! موافقم. کاش بشه بین همه انسانها صلح و دوستی برقرار کرد. غیر از حل اختلاف عمو وصل کننده خوبی هم هست یالا هرکی میخواد فقط لب تر کنه. خخخخ. مرسی علی جان. پیروز و بهروز باشی

درود بر عمو حسین گرامی
واقعا این که آدم بتونه دو نفر رو بعد از مدتها بهم برسونه, کار قشنگ و نیکیه.
حرفای آخرتون هم که دیگه آخرشه.
سر نسل جوون امروز چی اومده, فقط خود جوونها میدونن و خدا.
ارادت فراووون.

سلام .
هر چی میکشیم از زیاده خواهی مردهاست . من نمیدونم این ادا و اصولها چیست که مردها به یک زن راضی نمیشوند . و هزارتا عیب و ایراد روی زنشون میذارن و این داستانهایی رو که میبینیم درست میکنند .
در ضمن اگه مردی با دیدن موی سر زن از خود بی خود میشه به خودش مربوطه. مشکل خودشه و نگاه نکنه . ولی ما توی دور و بری چنین مرد ضعیف النفس و شلو ولی ندیدیم خخخ

درود رعد. بالاخره تو یک جامعه بزرگ آدمهای مختلفی وجود دارند. باهات موافقم که اگه مردی با دیدن مویی هیجانی میشه مشکل خودشه. به امید روزی که زیربنای شخصیتی ما آدمها به قدری محکم و استوار باشه که با اننک تحولی متزلزل نشه. این وظیفه دست اندرکاران روانی و بهداشتی و آموزشی جامعه هست که برای ساختن زیربنای شخصیت افراد جامعه از دوران کودکی برنامه داشته باشند که متاسفانه اینگونه نیست و گمان میکنند که با مشتی شعار و الفاظ و کلمات و سختگیریهایی مثل حجاب میشه جامعه سالم داشت. تشکر و سپاس از حضورت مهر بانو رعد بزرگ.

درود!
بهبه عجب عموی باحالی داریم
میگما عمو بیا یه فکری هم برای من بکن…
من با زن اولم هیچ مشکلی ندارم و فقط کمی تا قسمتی شیطونم و پول هم دارم… از بچه دار شدن هم بیخیالش… چون بچه ای در کار نیست و نخواهد بود…
حالا تو بیا و برای من آستینی بالا بزن و دست دوسه نفر را در دست من بگزار تا من هم خوش باشم…
راستی عمو از کجا معلوم که خودت در هر شهری یک زن نداشته باشی و در ده یا بیست سال آینده یه نفر مثل خودت پیدا بشه و فرزندان زیادی را با پدرش آشنا بکنه… خخخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاها
حالا اون کاری که گفتم را بکن وگرنه خودم دست بکار میشوم و دستت را در دست چند فرزندی میگذارم که خودت نمیدانی کجا هستند… خخخخخخخ
راستی من که به این مشهد رفتن تو خیلی خندیدم…
خوب با من همکاری میکنی یا دست بکار بشوم و حسابی حالتو بگیرم!

درود
کار بسیار نیکی انجام دادید عمو جان
با حرف های آخرتون هم شدیدا موافقم
ولی میگم این دوستتون احتمالا یکی از نوادگان خدا بیامرز فتحعلیشاه باید باشه چون منو خیلی یاد اون مرحوم میندازه
بی اندازه ازتون سپاسگزارم
بدرود

دیدگاهتان را بنویسید