خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

خاطره ای که تاریخش از یادم رفته!

ضمن درود فراوان و عرض ادب!
من یه خاطره ای از امسال دارم که تاریخ دقیقش را یادم رفته است و حتی یادم نیست که براتون تعریفش کرده ام یا نه…
البته تمام پستهای 95 را بررسی کردم اما چیزی در این مورد نیافتم…
حالا تصمیم گرفتم این خاطره ی سفر را که برایم خیلی مهم است را تعریف کنم…
امیدوارم براتون تکراری نباشه و اگر هم مقداری از آن تکراری بود خب من شیطونم و همه منو می بخشند…
قرار بود با خانواده ی مدیرکل مانند سال 94 با یه مینیبوس هیوندا به مسافرت قم و جمکران و شهر ری برویم…
حالا سعی می کنم خلاصه تعریف کنم تا زیاد تکراری نباشه…
ساعت 9 شب همه اومدند خانه ی ما و مینیبوس هم آمد و یکی از باجناقها که قرار بود با دوچرخه بیاید دیر کرد و بعدا فهمیدیم که تا نزدیک خانه ی ما اومده و یه ماشین پیچیده جلوش و ترمز کرده و موقع حرکت زین دوچرخه به خشتکش گیر کرده و درزش پاره شده و مجبور شده برگرده و زنگ زده به خانمش و ماجرا را گفته بود و شلوارشو عوض کرده و دوباره به سمت ما اومده و با این اتفاق نیم ساعتی ما را الاف کرد…
این از اولین اتفاق خنده داری که موقع حرکت افتاد…
راستی من دو کیلو چسفیل معروف به شکوفه گرفته بودم و همه را در پلاستیکهای فریزر بسته بندی کردم و به همه ی افراد ماشین نفری یه بسته دادم و گفتم این هم سهم تو و تا فردا شب فرصت داری در این مسافرت باهاش سرگرم بشی…
ما در این مسافرت دو راننده داشتیم که یکی صاحب مینیبوس بود و نفر دوم که با پسرک پنج ساله اش اومده بود برادر آقای بهرامیان راننده ی اتوبوس اردوی محله بود که آنان هم به چسفیل خوری دعوت شدند…
من با بادکنک در راه رفت و برگشت از کودکان خوب پذیرایی کردم و همه به بادکنک بازی مشغول بودیم و پسرک راننده هم حسابی بازی کرد و خوش گذروند…
ما صبح جمعه به شهر ری رسیدیم و موقع برگشت از آنجا که به جمکران می رفتیم مبایل من زنگ خورد و صدای دخمری یا خانومی بود که به دنبال خانم افشار می گشت و من همیشه چنین شماره های مشکوکی را ذخیره می کنم…
خوب این شماره را هم به نام شهر ری بودم و نام خانوادگی خ افشار ذخیره کردم تا برای روز مبادا ببینم کیست که خواسته منو سر کار بگذاره…
خلاصه مدتهاست که دارم تحقیق می کنم و به نظرم هم موفق بودم و از آشنایی با به دنبال دکتر خانم افشار خوشبختم…
امیدوارم همیشه در زندگیش و شیطنتش موفق باشه…
راستی دوستان به نظر شما این شیطنت من به جاست که شماره های مشکوک زنگ خورده ی روی گوشیم را ذخیره میکنم و روزی به یاد اون خاطره ها خوش میگذرانم…
خب ادامه ی سفر قبل از ظهر بود که در پارکی نزدیک جمکران اطراق کردیم و هرکی سفره اش را پهن کرد و ناهار آماده ای که همراه آورده بودیم را خوردیم و پشه های حاضر در پارک از همه ی ما خوب پذیرایی کردند…
سپس بعد از ناهار به جمکران رفتیم و دو ساعتی آنجا بودیم و بعد از آن به قم رفتیم و دو ساعتی هم قم بودیم و به سمت خانه حرکت کردیم و میوه ها را نزدیک غروب آفتاب در پارکی خوردیم و در این مسافرت حسابی خوش گذراندیم که جای دوستان و اون مزاحم تلفنی بنده خیلی خالی…
با تشکر فراوان!

۲۷ دیدگاه دربارهٔ «خاطره ای که تاریخش از یادم رفته!»

درود!
من در هر یک از گوشیهایم در مخاتبینشون بیشتر از هزارتا اسم دارم که نیمی از آنها تکزنگیان عزیز هستند که هر کدام با نام خاصی ذخیره شده اند…
بعضی از شماره ها را پس از چند ماه میگیرم و با خطهای مختلف زنگ میزنم تا بالاخره تکزنگ زن را بشناسم…
من معمولا میگذارم آبها از آسیاب بیفتد و تکزنگزن فراموش کند که چیکار کرده و در دام می اندازمش و حسابی بهش میخندم…
حالا هم این بنده ی مخلص خداوند را در دام انداختم و دارم باهاش در واتساپ با هم بازی میکنیم!

سلام و درود بر شیطون خان ممحه عدسی
واااای بازم که شیطنت کردیییییی
خب حالا موفق شدی اون بنده خدا رو که در اردو بهت زنگ زده بود و سر کارت گذاشته بود رو سر کار بذاری و بهش تک زنگ بزنی
به هر حال مرسی بابت این خاطره که تعریف کردی
مرسی بابت این خاطره
شبت خوش و خدا نگهدار

درود!
آره خیلی جالبه که بهش گفتم در این لحظه یه عکس از خودش بگیره و هروقت خواست به کسی تکزنگ بزنه به عکس امشبش نگاهی بیندازه و قیافه ی خودشو برای کاری که من باهاش کردم را ببینه تا یادش نره که همیشه تکزنگهایش موفقیت آمیز نیستند…
راستش من این انتظار را نداشتم که این همه مدت سکوت کنه و اگر زودتر از آنکه من بشناسمش خودشو معرفی میکرد حالا امروز در دام شیطون نمیفتاد!

سلام عدسی. یعنی من جنازه هم که باشم با خوندنت نمیشه نخندم! وایی شلوااااآاااآااار خخخ! خدا بگم حفظت کنه عدسی اگر بدونی در چه حال و هوایی انداختیم به خندیدن حسابی به خودت ایمان میاری! من شکوفه می خوام همین الان هم می خوام حسش نیست بلند شم درست کنم کاش از۱جایی برام می رسید!
همیشه شاد باشی!

درود!
من دارم چسفیل میجوم و برایت مینویسم…
من از عصر تاحالا دارم با واتساپ با به دنبال دکتر افشاری واتساپ بازی میکنم و او مانده که به این شیطون چه جوابی بدهد…
باور کن از خنده دارم دیوونه میشوم و فقط با خوردن چسفیل خودمو سرگرم میکنم…
همیشه شاد و شاداب و خندان باشی!

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
هر وقت تهران گذرت افتاد حتما خبر بده بر خودم واجب میدونم شیطانه اصیلو نشونت بدم هنوز ریزتر ازینی که نام شیطان رو به خودت نسبت بدی
نام زیبای شیطانو خراب نکن خخخخخخخخخخخخخخخ

درود!
بهبه چه عجب راه گم کردی…
در پست قبلیم منتظرت بودم شیطان واقعی ولی اینجا یافتمت…
اصلا بهت نمیاد در ته ران بز رگ باشی…
ای وای چرا اینطوری شد تهران بزرگ است…
خوب من کاری به شیطان بزرگ ندارم و من فقط شیطونم و شیطنت از وظایف اصلیم است…
تو که شیطان بزرگ تهران هستی همیشه شاد و شاداب و خوش باشی!

درود! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها…
تو با اومدنت و شرف حضورت در اینجا منو یاد خاطرات خنده دار و شیرینی انداختی که دوست دارم باز هم اون خاطرات تکرار شوند و منو حسابی بخندانند…
راستی برو در پست خاطرات مزاحمتهای تلفنی عدسی و ببین چقدر خنده دار بوده که مزاحم یه نفر شدم و منو تهدید کرد و برای تهدید بیشتر من خطشو خاموش کرد و باعث شد دوستان هم بخندند… من با این خاطرات شیرینم زنده هستم و شاد زندگی میکنم…
تو هم شاد و شاداب و خندان باشی و هیچوقت غم به خودت راه ندهی…
موفق باشی!

درود.واقعا در اوج ناراحتی هم از خوندن نوشته هایی که ب صورت طنز نوشته میشن شاد میشه آدم.خیلی جالب بود نوع تعریف خاطره تون جناب عدسی اما اتفاقا همین دو ساعت پیش با دوستم راجع ب ذخیره هر فایل و چت و اسم و شماره میحرفیدیم و تعجب میکردیم ازش و کلا باعث شگفتیمون بود دیگه.استدلال دوستم این بود که لابد گوشی ما مدلش پایینه که همه چیو پاک میکنیم,منم میگفتم نه بابا دیگه اونقدرم داغون نیست که نشه کلی مخاطب ذخیره کرد خب خخخخ.خلاصه که بیخیال شین حالا مگه کسی که ب یکی زنگ میزنه حتما مزاحمه آیا؟ خب بنده خدا اشتباهی زنگیده پاکش کنید بره حوصله داریدا بخدا.خیلی جالب بود ولی پستتون در کل,شاد باشید.

درود! قابل توجه شنوندگان و بینندگان عزیز… چند روزیه که من با کامی جونم نمیتونم وارد شوم و جواب تک تک دوستان را بدهم و حالا مجبور شدم با گوشی نوکیا ان۸۲ که فقط کلید ۲ را داره و بجای کلید های دیگر ۱۱ دخمر کار میکنند بیایم بنویسم… خب شماره من در واتساپ همین گوشی ۰۹۳۵۶۳۶۸۵۶۳ میباشد… من در خدمت همه هستم برای مزاحمت…!

دیدگاهتان را بنویسید