یک سلام گرم به رنگ مانای مهر، به وسعت آبی مهتاب و به روشنای خورشید به تویی که دلت و گام هایت همراه با نگاه با ما سفر میکنند.
دوباره ماییم و سفر به دنیای رنگارنگ نگاه و سیری شیرین در جاده های ناشناس تجربه و کشف و ماجرا.
باز هم با ما همراه شو تا گرمای حضورت شادی بخش نگاهمان باشد.
اکنون سالیست که تو، همراه آشنای نگاه! گام هایت رفیق جاده های این راه دراز شد و بودنت گرمای دل های ما.
یک سال از آغاز نگاه گذشت! سالی سرشار از رفتن، رسیدن و دانستن! سالی سراسر تجربه و تلاش. سالی خوش برای نگاه!
نگاه کوچک با چهار ستون آغاز کرد و آغاز شد، و رفته رفته، با اضافه شدن برگی جدید بر این دفتر، نگاه کوچک بالید و بزرگتر شد. در این یک سال برگهای نگاه از چهار به هشت رسید و این دفتر کوچک همچنان در حال بالیدن و بزرگتر شدن است. نگاه اکنون با گام هایی بلندتر و استوارتر از نقطه ی آغاز، پای در ادامه ی این راه نهاده و چشم به افق های تازه دارد. اینهمه را با تو قسمت می کنیم، آشنای دیرآشنای نگاه.
پس از یک سال، نگاه برای استراحتی کوتاه، در ماه آینده آذرماه 1400 با شما نخواهد بود. و پس از آن با قدرتی بیش از پیش باز گشته و باور کن، همراه آشنای من! که مناظر در ادامه ی این راه بسیار زیباتر از قصه ایست که پشت سر گذاشتهایم!
پس، قرار ما، پس از این نگاه، در نگاه بعدی، در تاریخ دهم دیماه 1400.
در ستون های نگاه می خوانیم:
ستون اول: قصه ها
ستون دوم: آشنایی با مشاغل
ستون سوم: نوابغ کوچک
ستون چهارم: مباحث روانشناسی
ستون پنجم: معرفی کتاب
ستون ششم: داستانهای قرآنی
ستون هفتم: سلامت و تندرستی
ستون هشتم: کتابهای نوجوانان
وسعت هرچه بیشتر افق های نگاهت را از خدای خاک و آسمان خواهانیم!
همواره راه پیش رویت هموار, گامهایت پایدار و بنای آرامشت تا همیشه برقرار!
ستون قصه
یک ماه دیگه و باز هم سِیری در دنیای رویایی قصههایی که همچنان پر هستن از ماجراها و درسهایی که منتظرند بریم و کشفشون کنیم. معماهایی شیرین, که با حل شدنشون بهمون رنگینکمانی از شادی و تجربه هدیه میدن. گوش بده! صدای زمزمهها رو میشنوی! زمزمههایی از جنس هزارها رویای شیرین. زمزمههایی از دنیای رنگارنگ قصههایی که برای قهرمانهاشون از دنیای واقعی آغوش باز کردن. دنبال کی میگردی؟ اون قهرمان تویی! همراهم بیا تا این ماه هم به شنیدن ناگفتهها و کشف پایانها و پندها در قلب قصهها بریم!
قصه کشتی شکسته
سایمون یتس یک وکیل بود. او به افراد زیادی کمک میکرد. با این حال مرد خوبی نبود. سیاست او کمک
کردن فقط به آدمهای ثروتمند بود. او برای بی عدالتی اجتماعی زحمتی به خود نمیداد. پول زیادی به دست
میآورد، اما افراد زیادی او را دوست نداشتند. حتی آدمهایی که کارمندش بودند، او را دوست نداشتند. آنها
میخواستند اتفاق بدی برای او بی افتد. در واقع وقتی او به دردسر می افتاد آنها خوشحال میشدند.
سایمون روزگار خیلی بدی داشت. او کارهای اشتباه زیادی کرد و کارش را از دست داد. خیلی زود او هیچ
پولی نداشت. همسرش خانم یتس، کم کم به او شک کرد. سایمون میخواست تا زندگی جدیدی شروع کند.
او تصمیم گرفت تا کشور را ترک کند.
نقشه اش را به ناخدای کشتی گفت. کاپیتان داشت دنیا را کاوش میکرد. کاپیتان برای سایمون دلش سوخت
و گفت: من تو را به کشورهای خارجی خواهم برد. آنها روز بعد عزیمت کردند.
نزدیک به انتهای سفر بین المللیشان، هوا بد شد. موجی سایمون را از قایق بیرون پرت کرد. اما او زنده بود.
به طرف یک جزیره شنا کرد. بعد از مدت زیادی به آنجا رسید.
در ابتدا ناراحت بود. گم شده و تنها بود. فکر کرد: دیگر به خانه نخواهم رفت. مشکلات زیادی داشت، اما زنده
ماند. خانه ای در درختی ساخت. با رژیم غذایی ماهی زندگی کرد. ابزارهایی از چوب و استخوان ها ساخت.
فنجانی برای خوردن آب باران درست کرد.
کم کم یاد گرفت تا در جزیره خوشحال باشد. هر روز شنا میکرد. گاهی اوقات مشکلاتی داشت، اما همیشه
راهی برای رفع مشکل پیدا میکرد. زندگی ساده بود. آن را دوست داشت.
سر انجام، افراد یک کشتی سایمون را در جزیره دیدند. آنها خواستند تا او را به خانه ببرند. اما سایمون خوشحال
بود. او سخنرانی مفصلی در مورد زندگی کرد. او گفت میخواهد بماند. زندگی ساده جدیدش را بیشتر از زندگی
قدیمیاش دوست داشت.
قصه هفت شهر طلا
سال ها پیش، یک افسر اسپانیایی به نام کُرونادو داستان هفت شهر بزرگ را شنید. دوستانش به او گفتند:
دیوارهای این شهرها از طلا ساخته شده اند. آنها گفتند: مردم گوشت را در بشقاب های طلا میخورند و
لباسهای زیبایی میپوشند. آنها این شهرها را هفت شهر طلا نامیدند. آیا این شهرها واقعی بودند؟ کُرونادو اصلا
در نظر نداشت تا این سوال را از دوستانش بپرسد.
کُرونادو با خودش فکر کرد: وسایل این شهرها باید ارزش پولی زیادی داشته باشد. بنابراین رفت تا هفت شهر
طلا را پیدا کند. او سیصد نفر، اسبهای زیاد و غذای اضافی برداشت. آنها به طرف غرب رفتند. کُرونادو به شدت
میخواست تا به هدفش برسد.
کُرونادو و مردانش روزهای زیادی را اسبسواری کردند. بعد شهرهایی را دیدند. مردانش فریاد زدند: ما هفت
شهر طلا را پیدا کردیم، اما کُرونادو خوشحال نبود. او نظر دیگری داشت. گفت: این ها نمیتوانند هفت شهر
طلا باشند. نگاه کنید، آنها از گل ساخته شده اند!
حق با کُرونادو بود. شهرها درخشان و طلایی نبودند.آنها گلی و قهوه ای بودند. آنها در بشقاب های طلا گوشت
نمیخوردند. آنها در کاسه های معمولی سبزیجات میخوردند. آنها سادهترین لباسها را میپوشیدند.
کُرونادو شهرها را مثل کاخ های زشت دید. او فکر کرد: چه اتفاقی برای شهرهای طلا افتاده؟ آیا کسی آنها را
خراب کرده؟ آیا جنگی شده؟ آیا کسی قبلا آمده و طلاها را برده؟
شب، مردم شهر کُرنادو و افرادش را سرگرم کردند و برای آنها غذا سرو کردند. آنها به کُرنادو توصیه کردند تا
به خانه (کشورش) برگردد. کُرنادو عصبانی بود. آیا دوستانش به او دروغ گفتند؟
صبح روز بعد آنجا را ترک کرد. خورشید نور را بر روی خانههای گلی منعکس کرد. کُرنادو فکر کرد کمی طلا
دیده است. آیا بالاخره دوستانش درست میگفتند؟ او با خودش گفت: نه. این فقط خورشید است. سپس برگشت
و به خانه رفت.
قصه علی نصفه سوار
خورشید کم کم غروب می کرد و ماهگل مشغول ریختن چای در فنجان های کمرباریک کنار سماور زغالی در حال جوش بود. مش مندلی هم روی بالش مخملی سرخ رنگ کنار اتاق لم داده بود.
علیمراد در حالی که لقمه ی بزرگ نان وپنیری که ماهگل برایش پیچیده بود را یکباره در دهان گذاشته و می جوید، پاپوش هایش را پوشید و گفت: زود برمی گردم.
ماهگل در حالی که می خندید، گفت: به خدا سپردمت.
در همین حین بود که زمین زیر پاهایشان شروع به لرزیدن کرد لحظاتی بعد به یکباره در چوبی اتاق شکسته شد… مندلی از جا پرید، ماه گل جیغ می کشید وعلیمراد هم از ترس زبان رفته بود ومی لرزید.
دیدن صورت نازیبای یک غول سیاه با قد بلند، ابروهای کلفت ودرهم گره خورده، با چشمهای درشت و بینی پهن وگوشتی، با گوشهای آویزان وبلندی که تکه حلقه ایی به یک گوشش داشت، همه را ترسانده بود.
غول جلوتر آمد، شکم بزرگش را به سختی حمل می کرد. به سمت علیمراد رفت. با یک دست او را گرفت وازهمان راهی که آمده بود، برگشت. به قدری اورا محکم گرفته بود که صدای شکستن استخوان هایش، شنیده می شد.
ماهگل فریاد کشید و گفت: پسرمُ با خودت کجا می بری غول بی شاخ ودم؟! ولش کن! کاری بهش نداشته باش !
اما فریادهایش هیچ ثمری نداشت. مش مندلی نیز بهت زده بود. از آن طرف علیمراد باناله و گریه می گفت: ننه جون نذار منُ با خودش ببره. بابا مندلی نجاتم بده. من می ترسم! …
کاری از دستشان برنمی آمد. بالاخره غول، علیمراد را با خودش برد.
ادامه قصه را در پادکست بشنوید.
قصه گندم سیاه
قصه جونی بیجونز و اتوبوس بوگندوی کله پوک
دانلود قصه جونی بیجونز و اتوبوس بوگندوی کله پوک
قصه مگس
قصه من چیترینم
قصه میخوام رنگین کمانُ بدوزم
دانلود قصه میخوام رنگین کمانُ بدوزم
عوامل ستون قصه
پیشگفتار، با متنی از پریسا جهانشاهی.
قصه علی نصفه سوار، نویسنده: مرجان بابامحمدی. گوینده: نسیم سیستانی. تنظیم کننده: عباس زمانی.
قصه گندم سیاه، مترجم: جمشید نوایی. گوینده: غزل بهرامی. تنظیم کننده: میرهادی نایینی زاده.
قصه هفت شهر طلا، مترجم: گروه افرا. گوینده: لیلا سعیدیفر. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.
قصه جونی بیجونز و اتوبوس بوگندوی کله پوک، مترجم: امیرمهدی حقیقت. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.
قصه کشتی شکسته، مترجم: گروه افرا. گوینده: سارا شاهپورجانی. تنظیم کننده: سارا شاهپورجانی.
قصه مگس، مترجم: نسترن فتحی. گوینده: الهه لکی، سینا قروی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.
قصه میخوام رنگین کمانُ بدوزم، نویسنده: فروزنده خداجو. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.
قصه من چیترینم، مترجم: آناهیتا حضرتی. گوینده: ملیکا انصاری. تنظیم کننده: مهشید حسنی.
ستون آشنایی با مشاغل
سلام به همراهان آگاه نگاه. امید که هر لحظه از عمر عزیزتون سرشار از دانسته ها، دانستن ها و دانستنی هایی باشه که کشفشون حسابی بهتون حس لذت بده!
باز هم اینجا کنار این ستون جمع شدیم تا با یکی دیگه از شغلهای اطرافمون کمی بیشتر آشنا بشیم. شغلی که مثل خیلی دیگه از مشاغل ممکنه اسمش رو خیلی زیاد در لابلای گفتگوهای روزمره بشنویم ولی بهش که متمرکز میشیم میبینیم چه قدر ازش کم میدونیم.
کوتاهش کنم! خیلی در مورد مشاور میگیم و میشنویم. ولی اگر کسی همین الان ناغافل بیاد و در مورد این شغل ازمون توضیح بخواد چی میتونیم بهش بگیم؟ اینکه مشاوره دقیقا چه مدل شغلیه؟ مشاور دقیقا چیکار میکنه؟ و برای رسیدن به این شغل باید از چه راهی رفت؟ مزایا و موانع رسیدن و دارا بودن این شغل چیه و خیلی پرسش های دیگه که از شما چه پنهون خود من تا حالا اصلا بهشون فکر نکرده بودم و باز هم از شما چه پنهون، جوابشون رو نمیدونم.
ستون مشاغل این ماه نگاه قراره به من و به اونهایی که مثل من دلشون میخواد کمی بیشتر در مورد این شغل بدونن کمک کنه. تو هم بیا بریم ببینیم جواب چندتا از پرسشهامون در مورد مشاور رو اینجا پیدا میکنیم!
عوامل ستون آشنایی با مشاغل
نویسنده پیش گفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: عباس زمانی.
ستون نوابغ
سلام به نگاهی های عزیز که شبیه خود من از جالب توجه ها، عجایب و نوابغ خوششون میاد. امیدوارم که همیشه و همه جا موقعیت برای افزایش دانسته ها و سیراب کردن ذهن آگاهی خواهتون به وفور در دسترستون باشه!
گاهی به مواردی برمیخوریم که الحق عجیبن و پذیرفتن و کنار اومدن باهاشون یه خورده بفهمی نفهمی سخته. آخه بدجوری قواعدی که ذهنمون تا به حال شناخته رو میشکنن. شخصیت این بار که میخواییم ازش صحبت کنیم یکی از این موارده. بذارید یک کمی توضیح بدم که ضرب ماجرا گرفته بشه تا وقتی وارد اصل ماجرا میشید خدای نکرده شبیه من به سکسکه ی ذهن مبتلا نشید. شخص مورد بحث این بار نگاه یک وکیله اما نه یک وکیل عادی. ایشون یک وکیل جوانه. یعنی بسیار جوانتر از معمول. جوانترین وکیل جهان! اعجوبه ای که رکورد خیلی چیزها رو چنان شکست که به این سادگی نمیشه به گردش رسید. میگم بیایید دوتا سطر بریم پایینتر ببینیم جریان چیه!
دانلود کوچکترین وکیل دنیا از ستون نوابغ
عوامل ستون نوابغ
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: الهه لطفی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
ستون مباحث روانشناسی
روح و احساس آدمها, این بخشهای پیچیده و نادیدنیِ وجود ما که نقشی کلیدی در کیفیت زندگیمون دارن, در هر دوره از عمر و هر موقعیتی نیازمند توجه و مراقبتند. به خصوص در دوران کودکی که ستونهای شخصیت روانی در حال شکلگیری و محکم شدنه, چه بسا که یک نقطهی تاریک بعدها در بزرگسالی به یک فاجعه ختم بشه. پس هوشیار باشیم و لطافت روح و روان کودکانمون رو بیشتر و بهتر بشناسیم. باز هم میریم تا در ستون روانشناسی این ماهِ نگاه, برگی به دفتر تجربه و آگاهیمون اضافه کنیم و گامی در جهت شناخت بهتر سایه روشنهای وجود گلهای زندگیمون برداریم.
دانلود مبحث روانشناسی در دوازدهمین شماره نشریه نگاه
عوامل ستون مباحث روانشناسی
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: مهشید حسنی.
ستون معرفی کتاب
سلام به کتاب دوست ها! احوالتون در چه حاله؟ قطعا خیال نداشتید منو جا بذارید و تنهایی برای خوندن کتاب جدید برید. راستی کسی میدونه کتاب این دفعه اسمش چیه؟ داستانش چی؟ چه جور ماجرایی داخل صفحه هاش منتظرمونه؟ میگم بیا اینجا دنبال توضیحات نگردیم. بیا وارد دنیای گیرای کتاب بشیم و ببینیم این دفعه اونجا چه خبرهاست! آماده ای؟ پس پیش به سوی یک اتفاق تازه!
دانلود معرفی کتاب پرونده هری کبر
عوامل ستون معرفی کتاب
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.
ستون داستانهای قرآنی
کلام خدا برای ورود به هر دری کلید مخصوص داره. حتی برای ورود به دل و ضمیر بچه های دوستدار قصه. بچه که بودم، زمانی که چیزی از آیه های کتاب خدا نمیفهمیدم، قصه های قرآن جاده ای میشدن از گوش و از دل من تا کلام خدا. یوسف پیامبر. مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم. و خیلی قصه های دیگه، که از جاده های امن که عقل یک بچه بتونه از زیر و بمش سردر بیاره، میبردنم تا قصه ی آیه ها رو بخونم و بدونم.
غرض از اینهمه گفتن و گفتن اینکه نوبتی هم باشه نوبت یکی دیگه از سفرهای اهل نگاه به سرزمین آیه هاست. سرزمینی که برای هر نگاهی تصویری و برای هر گوشی قصه ای داره. حتی نگاه و گوش های بچه ها. خب، اگر موافقی بریم ببینیم این دفعه گشتمون در این سرزمین عزیز به کجا می رسه.
عوامل ستون داستانهای قرآنی
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: مهدی محمد قاسمی.
ستون سلامت و تندرستی
سلام به همگی. منظورم از همگی دقیقا همگیه. دوستهای جوونتر و والدینشون. میگم یک چیزی! اصل احوالاتتون چه طوره؟ امید که به شدت رو به راه باشید! بذار از اول بریم وسط ماجرا. اون بالا گفتیم سلام به همگی، چون مخاطبین این بخش و این ستون از نگاه فقط جوونترها نیستن. اینجا جاییه که والدین هم میتونن موارد کارآمدی داخلش پیدا کنن که در زمان خودش میتونه کمک بزرگی واسشون باشه. خب کمی واضحترش کنیم! قراره با هم در مورد یک چیزهایی، یکخورده بیشتر صحبت کنیم. دوست جوونم! از خودت چه قدر میدونی؟ زمانی که کسی بهت میگه مراقب خودت باش دقیقا چی در نظرت میاد؟ آیا به نظرت مراقبت از خود فقط شامل این میشه که داخل خیابون حواست به ماشینهایی که از کنارت رد میشن باشه؟ والدین گرامی شما چه طور؟ شده گاهی در یک موقعیت خاص حس کنید دونستن و آموزش چیزی که در حالت معمولی بسیار بی اهمیت و کوچیک به نظر میاد چه قدر میتونه کارآمد باشه؟ در این ستون از نگاه قصد داریم به مواردی بپردازیم که هرچند شاید در زندگی روزمره خیلی به چشم نیان، ولی هر کدومشون در شرایط خاص خودش حسابی کارگشا هستن و دونستنشون برای فرزندان و همچنین برای والدین میتونه در مواقع به خصوص یک امتیاز بزرگ به حساب بیاد. پیشنهاد میکنم به جای ادامه توضیح و تفسیرهای من بریم سراغ اصل مطلب و ببینیم این برگ از نگاه چی ها واسه گفتن برامون داره!
چه چیزی باعث سکسکه میشود؟
“هیک!” شما بعد از تمام کردن شام مفصلتان برای دهمین بار سکسکه کردهاید. برایتان جالب نیست که این صداهای خندهدار از کجا میآیند؟ این تقصیر دیافراگم است. دیافراگم یک عضله گنبدی شکل در پایین قفسه سینه شماست و تمام سکسکهها از آنجا شروع میشوند.
دیافراگم اکثر اوقات درست کار میکند. هنگامی که هوا را به داخل میکشید، دیافراگم به سمت پایین میرود تا به ورود هوا به ریهها کمک کند. هنگام بازدم، دیافراگم شل میشود و هوا از ریهها از طریق بینی و دهان به بیرون جریان مییابد. اما گاهی اوقات دیافراگم تحریک میشود. وقتی این اتفاق میافتد، به طور ناگهانی به سمت پایین میرود که باعث میشود یک دفعه هوا را به گلوی خود بمکید. وقتی هوا به شدت با جعبه صدای شما برخورد میکند تارهای صوتی شما ناگهان بسته میشوند و شما با یک سکسکه بزرگ مواجه میشوید.
برخی از چیزهایی که دیافراگم را تحریک میکنند عبارتند از: سریع یا زیاد غذا خوردن، ایجاد تحریک در معده یا گلو و احساس خشم یا هیجان.
اکثر سکسکهها فقط چند دقیقه طول میکشند. برخی از موارد سکسکه ممکن است روزها یا حتی ماهها طول بکشند، اما این عادی نیست و معمولاً نشانه یک مشکل پزشکی دیگر است.
احتمالاً شما راههای زیادی را برای خلاص شدن از سکسکه شنیده اید و شاید حتی چند مورد از آنها را امتحان کرده باشید. نگه داشتن نفس و شمردن تا 10 یکی از راههای رهایی از سکسکه است. برخی افراد میگویند نوشیدن آب از طرف دیگر لیوان میتواند شما را از سکسکه خلاص کند. گذاشتن شکر زیر زبان نیز ممکن است مؤثر باشد. و شاید مشهورترین درمان، اینکه یکی از جایی بیرون بپرد و وقتی انتظارش را ندارید شما را بترساند به بعضیها کمک میکند تا با سکسکه خداحافظی کنند.
دانلود نسخه صوتی چه چیزی باعث سکسکه میشود
عوامل ستون سلامت و تندرستی
نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.
مترجم مقاله: امین عرب. گوینده: مریم امینی. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
ستون کتابهای نوجوانان
سلام گرم نگاه به تویی که عاشق سیر در دنیای دانشی. امید که در این راه همیشه پیشگام باشی و فتح های رنگارنگت حسابی دلچسبت باشن!
از زمانی که خاطرم هست، کتاب خوندن یکی از بهترین تفریحاتم بود. کیفش رو با هیچ کلامی نمیتونم وصف کنم. و این واقعیت که نمیتونم به این سادگی، خودم کتاب بخونم حسابی اذیتم میکرد. من هنوز هم کتاب خوندن رو دوست دارم. خوشبختانه حالا اوضاع واسه ما خیلی بهتر شده. ولی من هنوز به هر طرف میچرخم تا راههای بهتر و بیشتری واسه دسترسی به محتوایی که میان جلدِ کتابهای مورد نظرمه پیدا کنم. حرف کتاب شد. تو چی دوست من! کتاب دوست داری؟ اونهایی که گفتید بله، مژدگانی منو رد کنید بیاد. خبر خوش! از حالا نگاه یک جایی هم واسه ما کتابی ها داره. هر بار یک بخش از یک کتاب. خدایی بین اینهمه ستونهای رنگیرنگی از این یکی بیشتر از تمامشون ذوقزده شدم. کی میدونه شاید این دفعه نوبت یکی از کتاب های مورد علاقه من باشه! شاید هم یکی از کتاب های مورد نظر تو! حرف بسه! بجنبیم که اگر دیر کنیم تمام جاهای خوب رو گرفتن و به ما فقط سکوی کنار دیوار میرسه. بریم ببینیم نقطه ی آغاز کتابخوانی در نگاه کجاست و این دفتر با نام کدوم کتاب باز میشه!
راستی! از ذوق و عجله واسه کتاب داشت یادم میرفت. خبرهای خوش من جفتی بودن یکیش ته جیبم جا موند! یک سوال. اهل صحبت و همصحبتی هستی یا نه؟ اگر هستی یک مژدگانی دیگه بده بیاد! از این ماه بخش گپ نگاه داره راه می افته. گپی که با صحبتهای گرم یک دوست شروع میشه و باقی رو خودش واست میگه که چه جوری میتونی باهاش همصحبت بشی. ای بابا همه رو که گفتم بیا داخل خودت ببین چه خبره عاقبت هم من موندم و همون سکوی کنار دیوار. ایرادی نداره. محلهی ما همه جاش عشقه. سکوهای کنار دیوارهاش هم همینطور. پس تا دیرتر نشده، پیش به سوی کتاب و گپ و یک عالمه عشق و حال!
دانلود قسمت سوم از کتاب متیو بازینگتون
دانلود گپی خودمونی با نوجوانان
عوامل ستون کتابهای نوجوانان
نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.
قصه متیو بازینگتون، مترجم: رضی هیرمندی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سعید درفشیان.
گپی خودمونی با نوجوانان، تهیه و اجرا: فرناز امیری. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
کلام پایانی
به انتهای دوازدهمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوای که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.
تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.
۲ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 12: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»
سلام،
حتی کرونا هم باعث نشد تا نیام و یه تشکر جانانه از عوامل این نشریه ارزشمند نکنم.
همیشه پایدار باشید
سلام. مرسی داوود عزیزم. ایشاالله زودتر خوب بشی. دلت شاد