سلامی به درخشش ناب عشق به قلب و نگاه آشنای تو همراه صمیمی و آشنای نگاه.
باز هم در ادامه این راه هزارمنظره با ما همراه شو تا تو را به تماشای تعبیر رویا ببریم. نگاه، همچنان با شماست!
یک بار دیگه در یک نگاه دیگه به دیدنتون اومدیم تا گشت و گذارهای رنگارنگمون رو دوباره از سر بگیریم و از یافتن و آگاه شدن و همین طور از همراهی دوستان نگاه لذت ببریم، با این امید شیرین که ما هم موجبات لذت شما عزیزان باشیم.
خلاصه اینکه، دوست و همراه عزیز! نگاه، همچنان با شماست و عاشق همراههای آشنا و صمیمیشه.
تا این کلام طولانیتر نشده و حوصله آشناهای دیرآشنای ما بیشتر از این سر نرفته، بریم به سیر و گشت در لابلای دیدنیها، شنیدنیها و خواندنیهای این شماره از ماهنامه نگاه! همراه ما باشید!
ستون اول: قصه ها
ستون دوم: انیمیشن.
ستون سوم: مباحث روانشناسی
ستون چهارم: برگی از گلستان سعدی
ستون پنجم: داستانهای قرآنی
ستون ششم: آشنایی با مشاغل
ستون هفتم: کتابهای نوجوانان
ستون هشتم: آشنایی با تکنولوژی
ستون نهم: معرفی کتاب
ستون قصه
باز همگاه سفری دیگه به دنیای قصههاست. دنیایی که همیشه، در هر سنی که باشیم، در هر کجای جادههای عمر، با طنینی از جنس لطیف خیال ما رو صدا میزنه. فرقی نمیکنه چند سالت باشه. کودکی پر از شور، نوجوانی پر از راز، یا بزرگسالی پر از تجربه. در دنیای قصه همیشه برای تو جا هست. جهانی سراسر رنگ و شور، که خیلی چیزها واسمون داره. گنجهایی از جنس آگاهی و عبرت، کلیدهای طلایی برای باز کردن درهای بسته، و جوابهایی برای گذشتن از معماهای ناگذر در دنیای واقعی. بیا تا یک بار دیگه همراه با هم به این سفر هزاران رنگ بریم!
قصه نقشه ی شوالیه
یک شهری برای مستقل شدنشان از کشور دیگری میجنگیدند. چند شورشی انقلاب کردند. اما از هجوم تعداد
زیاد سربازان میترسیدند. آنها جنگجوی کافی برای متوقف کردن سربازان نداشتند. به همین خاطر از یک شوالیه
تقاضای کمک کردند.
شوالیه، نقشه ای کشید. کوه بلندی در خارج از شهر قرار داشت که مسیر نزدیک قلهی آن بسیار باریک بود. صخره-
هایی در دو طرف آن مسیر برافراشته بودند.
شوالیه شرح داد «ما باید دشمن را فریب بدهیم. آنها باید ما را تا قلهی کوه تعقیب کنند. در آن مسیر باریک، فقط
چند نفر میتوانند در یک زمان به ما حمله کنند. «
مردم با نقشه ی شوالیه موافقت کردن.
شوالیه زِره اش را پوشید و جنگجویان نیزههایشان را برداشتند. وقتی دشمن حمله کرد، شوالیه و جنگجویان وانمود
کردند که ترسیدهاند. آنها به سرعت به سمت کوهستان عقب نشینی کردند.
نیروی دشمن آنها را تا بالای مسیر شیبدار دنبال کرد. طولی نکشید که دشمن خسته شد.
شوالیه و سربازانش در قله توقف کردند. دشمن به آنها نزدیک بود. اما حالا آنها خسته بودند. همچنین، به دلیل
باریکی مسیر، فقط تعداد کمی میتوانستند حمله کنند. شوالیه و جنگجویان با دشمن جنگیدند. اما تعداد دشمن زیاد
بود.
شوالیه ترسیده بود. اگر جنگجویان مسیر را تسلیم دشمن میکردند، شهر از دست میرفت.
ناگهان، توفانی در کوهستان درگرفت. باد و باران شدید بود. رعد میغرید. صاعقه به چند درخت در نزدیکی دشمن
اصابت کرد. درخت ها شعله ور شدند. شعلهها دشمن را ترساند و آنها عقب نشینی کردند. آنها به طرف پایین کوهستان
و خارج از شهر دویدند و هرگز بازنگشتند.
شوالیه توضیح داد: «با اندکی شانس، یک نقشهی خوب، حتی لشکری بزرگ را شکست میدهد».
قصه کلانتر دَن
دَن کلانترِ شرورِ اوشِنتوون (شهر اقیانوسی) بود. دَن به اندازهی شیطان بیرحم بود. او پول را میپرستید. دَن یک
میلیونر بود، اما به افسرهایش تقریباً هیچ چیزی نمیپرداخت. پلیسها بسیار دلخور بودند، اما دَن اهمیتی نمیداد. او
تنها به پولش فکر میکرد.
همهی اهالی اوشِنتوون او را دوست نداشتند. دن قوانین ظالمانهای تحمیل میکرد. حتی یک روز، دَن برادرش را
برای پرت کردن سکهای درون چشمه به زندان انداخت! گاهی او اسلحهاش را به سمت هوا نشانه میرفت و ماشه را
میکشید. او نمیخواست گلوله به کسی اصابت کند. او تنها میخواست مردم را با صدای بلند بترساند.
سرانجام، اهالی اوشِنتوون تصمیم گرفتند که از شَر کلانتر دَن خالص شوند. مردم با این آگاهی در پی متحد کردن
شهر بودند. آنها به سمت خانهی دن راهپیمایی کردند. وقتی او به سمت در دوید، از دیدن آن منظره بهتزده شد.
هنگامی که در را باز کرد، جمعیت به سوی او حملهور شدند. آنها او را با طنابی بستند. دَن فریاد زد «دست از سرم
بردارید. همه شما را برای باقی عمرتان به زندان خواهم انداخت.»
مردم گوش ندادند. آنها دَن را به بندرگاه بردند و در یک کشتی گذاشتند. دن آنقدر ترسیده بود که شروع به عرق
ریختن کرد. او التماس کرد «اگر بگذارید بروم، تمام پولم را به شما خواهم داد.»
جمعیت پاسخ داد «کلانتر، ما به پول تو اهمیت نمیدهیم. ما میدانیم که تو هرگز تغییر نخواهی کرد. ما تو را به
سفری به میان اقیانوس میفرستیم.» قایق از بندر به این سو و آن سو رانده شد و دَن هرگز دوباره دیده نشد. مردم به
کلانتر جدیدی رأی دادند که مهربان و عادل بود.
قصه شاگرد حاضر به خدمت
روزی روزگاری رستوران کوچکی بود. مردم میگفتند که بهترین سرآشپز دنیا در آنجا کار میکند. اما آن سرآشپز
یک رئیس وحشتناک بود. او بی ادب بود و تمام مدت از کارگرانش ایراد میگرفت.
سرآشپز یک شاگرد جوان داشت. اولین اولویت شاگردش، پختن بهترین غذای جهان بود. او خوشحال بود که معلم
خوبی دارد، اما سرآشپز را دوست نداشت. آن پسر، یک کارگر سختکوش بود. اما سرآشپز بیشتر از هر کس دیگری از
او ایراد میگرفت.
یک روز، سرآشپز خبرهای خوبی دریافت کرد. امپراتور همان شب میخواست در آن رستوران شام بخورد. او بسیار
هیجان زده بود. خیلی سریع کار میکرد و مرتکب اشتباهی شد. او دستش را با چاقویی برید، و شروع به خونریزی کرد.
شاگرد نوار بلندی به او داد، اما سرآشپز هنوز نمیتوانست آشپزی کند.
سرآشپز شروع به هراسان شدن کرد. شاگرد او را دلداری داد. گفت «همه چیز رو به راه خواهد شد.» اما سرآشپز
هنوز میترسید. سپس، آنها با همدیگر شروع به کار کردند. آنها دست به دست هم دادند. سرآشپز به شاگرد میگفت
چه کاری انجام بدهد. پسر غذایی عالی پخت.
به محض اینکه کارشان را تمام کردند، امپراتور سَر رسید. او رَدایی زیبا از الیاف نرم پوشیده بود. همچنان تاج بزرگی
روی سرش داشت. وقتی امپراتور وارد رستوران شد، همه زانو زدند. سرآشپز و پسر غذای امپراتور را آوردند. امپراتور
به تجملات عادت داشت. آیا از غذا خوشش میآمد؟
امپراتور غذا را دوست داشت. پس از رفتن او، سرآشپز به دوست جدیدش، شاگردش، افتخار میکرد و از او بسیار
سپاسگزار بود.
قصه درختِ گلابیِ سحرآمیز
صبح سردی بود و علفها از مه پوشیده شده بودند. بازار مملو از جمعیت بود. کشاورز خسیسی به نام جک فریاد
میزد «گلابی برای فروش!» او روی نیمکتی نشسته بود و برای فریب دادن مردم نقشه میکشید. سپس یتیمی به
گاری او نزدیک شد.
یتیم گفت «میتوانی یک گلابی به من ببخشی؟»
جک عصبانی شد. او جواب داد «تو هیچ پولی نداری!»
«خواهش میکنم، چند روز است که شام نخورده ام.»
کشاورز فریاد کشید: نه!
یتیم آهی کشید. اما، خانم بارداری این گفتگو را شنید و در مقابل جک ایستاد. او گفت: فقط به او یک گلابی بده.
جک بیشرمانه گفت: نه. سرانجام، مردی برای آن دختر یک گلابی خرید.
دختر سریعاً آن را خورد. اما دانه اش را نگاه داشت. او میخواست انتقام بگیرد.
او به جک گفت «من برای بدست آوردن صدها گلابی در روز، روشی بلدم. روش آن را به تو نشان میدهم.»
او دید که دختر گودالی میکند. دانه را درون زمین انداخت. سپس، روی آن خاک ریخت.
او گفت « با دقت نگاه کن. در عرض چند دقیقه، ساقه ای خواهد رویید. آن ساقه به درختی پُر از گلابی تبدیل خواهد
شد.»
جک به خاک خیره شد، اما اتفاقی نیفتاد. تنها چیزهای موجود در آنجا، چند گلِ مینا بود. او به دنبال دختر رفت. اما
او یواشکی در رفته بود.
سپس با ترس به گاریاش نگاه کرد. گاریِ او خالی بود. ناگهان، فهمید که دخترک یتیم او را فریب داده است. در
حالی که جک منتظر رویش آن درخت بود، مردم گلابی ها را از گاریاش برداشته بودند. آنها در حالی که میوههای تُرد
را میخوردند، میخندیدند. کشاورز احساس شرم کرد. این واقعه به او آموخت که مهربانتر باشد.
قصه آنّا، پرستارِ بچه
از آنجایی که والدینِ آنا طلاق گرفته بودند، آنا مجبور بود به مادرش کمک کند. در غیاب مادرش، او از گریس کوچولو
مراقبت میکرد.
یک روز بعد از ظهر، آنا با گریس بازی کرد. او مانند گربهای میومیو کرد و گریس از او تقلید کرد. در واقع، هر صدایی
که آنا درمیآورد، گریس دوباره تولیدش میکرد. آنا خواهرش را از خانه بیرون برد. او گریس را در کالسکه گذاشت، اما
آنها جایی نداشتند که بروند. بنابراین به داخل برگشتند.
آنا نوزاد را کف خانه گذاشت و به اتاقش رفت. اما وقتی برگشت، گریس غیبش زده بود! آنا همه جا را گشت، اما
نمیتوانست خواهرش را پیدا کند. شاید بچه ربوده شده بود. آنا با صدای بلند گفت: تو کجایی؟
موقعیت داشت اضطراری میشد. او میخواست به مادرش زنگ بزند، اما نمیخواست فکر کند که آنا نمیتواند از
عهدهی کارش بربیاید. آنا نشست. میخواست چه کار کند؟
اما بعد، آنا صدایی شنید. صدا از اتاق او میآمد. «گریس؟» او زانو زد و زیر تختخوابش را نگاه کرد. میتوانست سر
بیموی گریس را ببیند. گریس، آنا را تا اتاقش دنبال کرده و به زیر تخت خزیده بود.
آنا فریاد زد «آخیش! راحت شدم.»
او خواهرش را از زمین بلند کرد و دستی به سرش کشید. سرش نرم بود و هیچ چین و چروکی نداشت. گریس داشت
شستش را میمکید و خسته به نظر میرسید. بنابراین، آنا او را در پتویی پیچید و برایش شعر خواند. سپس او را در
تخت گذاشت تا چرتی بزند.
پس از آن بعد از ظهر، آنا فهمید که مراقبت از گریس کار آسانی نیست. مراقبت از یک کودک کار زیادی میبرد.
قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی قسمت سوم
دانلود قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی
عوامل ستون قصه
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی.
قصه آنّا پرستار بچه، مترجم: گروه افرا. گوینده: معصومه رزم آهنگ. تنظیم کننده: معصومه رزم آهنگ.
قصه نقشه ی شوالیه، مترجم: گروه افرا. گوینده: سحر صادقی. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.
قصه جونی بیجونز و چندتا فضولی قایمکی یواشکی، مترجم: امیرمهدی حقیقت. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.
قصه کلانتر دن، مترجم: گروه افرا. گوینده: عبدالله کهنه زاد. تنظیم کننده: مهشید حسنی.
قصه گلابی سحرآمیز، مترجم: گروه افرا. گوینده: زهرا سادات حسینی. تنظیم کننده: عباس زمانی.
قصه شاگرد حاضر به خدمت، مترجم: گروه افرا. گوینده: مهشید حسنی. تنظیم کننده: مهشید حسنی.
ستون انیمیشن
سلام به نگاهیهایی که در هر سن و سالی کودک درونشون حسابی فعاله و همچنان دنبال مواردی از قبیل کارتون و سریال و انیمیشن و الباقی تفریحات این مدلی.
اسم انیمیشن برده شد و بله دقیقا هدف اینه. اینجا ستون انیمیشنه. توضیح اینکه قراره هر بار یک انیمیشن کوتاه البته به صورت توضیحدار اینجا، درست همینجا، در همین ستون از نگاه واسه هوادارهای انیمیشن داشته باشیم.
به نظرم این ستون از اون مواردیه که من حسابی عاشقش میشم. تو چی؟ از این مدل تفریحها دوست داری؟ اگر جوابت مثبته که یک ایول بلند همصدا با خودم بگو! اگر هم هنوز مطمئن نیستی از من میشنوی بیا یک آزمایشی کن. من که میگم بعدش دیگه هر بار اول صف هستی! بخش این ماه رسید بریم تماشا!
دانلود قسمت هفتم انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی
دانلود قسمت هشتم انیمیشن ابری با احتمال بارش کوفته قلقلی
عوامل ستون انیمیشن
نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.
نویسنده متن: فرناز امیری. راوی: فرناز امیری. تنظیم کننده: فاطمه خلیلی.
ستون مباحث روانشناسی
کسی میگفت، هر انسانی در وجودش یک جهان داره. جهانی پر از پستیها و بلندیها و نقطههای تاریک و روشن، گرم و سرد، زشت و زیبا. جهانی به بزرگی همین جهانی که ما درش گم شدیم.
تا حالا شده به نقطههای تاریک جهان داخل وجودمون فکر کنیم؟ شده بخوایم ازشون بیشتر بدونیم و سر در بیاریم که این نقطهی تاریک، از کجا اومده، از کی تاریک شده و از همه مهمتر، برای رفع تاریکی این نقطهها چه باید کرد؟ گاهی بعضی گرهها خیلی ساده باز میشن. فقط کافیه کمی بیشتر از دنیای پیچیدهی روح و احساس بدونیم. گاهی بعضی از تاریکیهای داخل دنیای وجودمون ریشه دارن. ریشه در اتفاق، یک قصه، یک خاطره در کودکیهامون. گاهی آگاهیها میتونن کمکمون کنن که این ریشهها رو پیدا و نابود کنیم. و اگر در مورد خودمون این امر محقق نشه، دانستنهای ما یاریگرهای مفیدی خواهند بود تا فردای کودکان ما خالی از نقطههای تاریک باشه.
بیا تا دنیای درونمون رو بیشتر بشناسیم، شاید کمکی باشه به امروز ما، و به فردای گلهای عزیزی که جاشون در آغوشهامونه و ریشههای مهرشون در قلبهامون!
دانلود مبحث روانشناسی در هجدهمین شماره نشریه نگاه
عوامل ستون مباحث روانشناسی
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. اجرا: حدیثه اسدزاده. تنظیم: مهشید حسنی.
ستون برگی از گلستان سعدی
سلام به همه، به خصوص اون دسته از دوستان که اهل شعر و ادب هستن! عزیزانی که رفیق تنهاییهاشون حافظ و سعدی و گشت و سیر در بوستان و گلستانه.
نثر گلستان خودش یک داستان سراسر جذابیته و قصههای این گلستان با این نثر حسابی کولاک میکنن. خیلی قشنگه خیلی. حالا تصور کن این نثر و اون داستانها رو یک صدای گرم و متناسب هم بخونه!
و این دقیقا همون اتفاق خوشیه که قراره در این ستون از نگاه شاهدش باشیم. در این برگ از نگاه هر بار یکی از حکایتهای گلستان سعدی خونده میشه و از شما چه پنهون، من دیگه نمیتونم صبر کنم. بریم باقی ماجرا رو به جای توضیح، تجربه کنیم. از اون تجربههاییه که من به هیچ قیمتی از دستش نمیدم. تو هم تجربهاش کن و نظرت رو بهم بگو. خوشت میاد. مطمئنم! کنار سکوی قصههای گلستان میبینمت!
دانلود قسمت ششم برگی از گلستان سعدی
عوامل ستون برگی از گلستان سعدی
نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی.
اجرا: مهدی محمدقاسمی. تنظیم کننده: مهدی محمدقاسمی.
ستون داستانهای قرآنی
ما پیش از اینکه قرآن رو به عنوان کتاب راهنمای دین بشناسیم غرق در کلامش شدیم. همون زمانی که در دنیای طلایی بچگیهامون، در آغوش قصههاش به جادههای سبز آیهها سفر میکردیم. قصهی یوسف پیامبر. قصهی مرغ حضرت سلیمان. داستان سفر حضرت ابراهیم و بسیاری دیگه.
با این قصهها بود که بزرگ شدیم. و زمانی که قرآن به نام کتاب راهنمای دو جهان بهمون معرفی شد، چه عشقی میکردیم از آشناییمون با قصهی آیهها!
اهل نگاه هنوز اون حال و هوای شیرین رو به خاطر دارن. ما هنوز دلتنگ اون هوای معصوم و عزیز هستیم. و چه خوب که قصههای آشنای آیهها اینجا در قلب نگاه هم ما رو تنها نذاشتن و همچنان با ما و به همراه ما هستن.
این ستون، ستون تجدید این آشناییهاست. به گشتی در قصههای آیهها میریم!
عوامل ستون داستانهای قرآنی
نویسنده پیشگفتار، پریسا جهانشاهی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: میرهادی نایینی زاده.
ستون آشنایی با مشاغل
سلام بر گردشگران نگاه. امیدواریم در هر جا و هر حالی که هستید لحظههایی شاد و روشن رو سپری کنید.
آینده همیشه یکی از جذابترین معماهای بشر بوده و همچنان هست. نگاه تو به آینده چه جوریه دوست من؟ فردات رو چه جوری میبینی و دلت میخواد از چه مسیری در بهتر ساختنش موثر باشی؟ چه قدر به شغل آیندهات فکر میکنی؟ و در مورد مشاغل گوناگون چه قدر میدونی؟
مثلا نظرت در مورد مدیر بازاریابی چیه؟ اصلا تا حالا بهش فکر کردی؟ میدونی کسی که با این شغل سر و کار داره دقیقا چیکار میکنه؟ آیا کار این افراد با ویزیتورها و بازاریابها متفاوته؟ ارتباطات و پیشرفت در این شغل چه جوریه و برای ورود به این عرصه باید در چه زمینههایی قوی باشیم؟
پرسشهایی نظیر این شاید کم نباشن. مواردی که شخصا جوابشون رو نمیدونم. اما خبر خوش اینکه امروز قراره در این ستون از نگاه جواب چندتاشون رو پیدا کنم و خیلی هم واسه دونستنشون مشتاقم. اگر تو هم در این اشتیاق با من همنظری بیا بیشتر از این زمان رو از دست ندیم و بریم ببینیم در ستون مشاغل این ماه نگاه چه خبرهاست!
دانلود آشنایی با مدیر بازاریابی
عوامل ستون آشنایی با مشاغل
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: عباس مرزبان. تنظیم کننده: عباس زمانی.
ستون کتابهای نوجوانان
پیشترها زمانی که میگفتن کتاب بهترین رفیقه هرچند عاشق کتاب بودم ولی نمیفهمیدم. حالا میفهمم. کتاب، جهانی در آغوش دوتا جلد و یک عالمه برگهای نازک! من یک بزرگسال هستم ولی هنوز زمانی که یکی از کتابهای گروه نوجوان به دستم میرسه، تا زمانی که به آخرش نرسم نمیتونم بذارمش زمین. کتابهای این گروه پر از رمز و رازهای دنیای خیالن. پر از پند و سورپرایز و عبرت و صفا و همه چیز! روی همین حساب شخصا به این ستون از نگاه توجه ویژه دارم.
این ستون مخصوص افرادیه که شبیه من، عاشق کتاب، به خصوص کتابهای گروه نوجوانن. شناسنامهات رو بیخیال. سفر به دنیای قصههای نوجوونی رو عشقه! کاش این بار، نوبت یکی از کتابهای مورد علاقهی من، یا کتاب مورد نظر تو باشه! بریم ببینیم نگاه این بار چی در لابلای جلدهای رنگارنگش برای ما داره!
راستی! یک چیز دیگه که داشت یادم میرفت! و این دومی مخصوص اونهاییه که بیشتر از خودم اهل همصحبتی و گپ و گفتهای خودمونی هستن!
ستون گپ نگاه جای دلچسبی واسه این دسته از دوستانه. در این ستون از نگاه هم با ما باش! پای صحبتهای گرم یک دوست صمیمی بشین و باهاش حرف بزن! بهت قول میدم یکی از دلچسبترین همنشینیهای عمرت رو تجربه کنی! امتحان کن و نتیجه رو ببین! امید که حس و حالت از این تجربه بسیار عالی باشه!
دانلود قسمت پنجم از کتاب خانواده سلطنتی
دانلود گپی خودمونی با نوجوانان
عوامل ستون کتابهای نوجوانان
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی.
قصه خانواده سلطنتی، مترجم: مهسا امرآبادی. گوینده: فرناز امیری. تنظیم کننده: سعید درفشیان.
گپی خودمونی با نوجوانان، تهیه و اجرا: فرناز امیری. تنظیم کننده: عباس زمانی.
ستون تکنولوژی
دوست مجازی من سلام! اینجا در دنیای 0 و1 خوش میگذره؟ به من که بد نمیگذره. فقط گاهی پیش میاد که یک سری گرفت و گیرهای عجیبی وسط این 0 و1 ها واسم پیش میاد که نمیدونم چه مدلی حلشون کنم. این مدل زمانها جای چندتا ترفند و چندتا راه میانبر کوچولو حسابی خالیه. البته تا حالا خالی بود و دیگه قرار نیست خالی باشه!
ستون تکنولوژی در نگاه، بخشیه که قراره هر بار یک نکتهی کارگشا یادم بده. از اون نکاتی که شاید خیلی کوچیک به نظر برسن ولی باور کن بدجوری کار راه میندازن. از من میشنوی تو هم بیا و یک دید به اینجا بزن. شاید جواب مشکلی که ماه پیش با سیستمت داشتی رو پیدا کردی. یا راه حله گیری که همین الان داره سیستمت رو قلقلک میده و حالت رو گرفته. واسه شخص من، مطالب این بخش به آرشیو کردنش میارزن. تو هم، خودت بیا ببین!
دانلود قسمت ششم از ستون تکنولوژی
عوامل ستون تکنولوژی
پیشگفتار، پریسا جهانشاهی. گوینده: مسعود ملایی. تنظیم کننده: عباس زمانی.
ستون معرفی کتاب
از خیلی بچگی کتاب دوست داشتم. عاشق این بودم که جلد کتاب مورد علاقهام رو شبیه دری به شهر آرزوها باز کنم و برم داخل قصه و گم بشم لابلای سطرها و عکسهایی که منو به پیچ و خمهای ناشناختهی دنیای کتاب میبردن. هنوز هم کتاب خیلی دوست دارم. هنوز قصههای یک کتاب، روحم رو به مهمونی آرزوها میبرن. هنوز با باز شدن کتاب مورد علاقهام، جدا از اون عدد داخل شناسنامهام، میشم همقد چهارچوب در دنیای قصه و چه عشقی! تو چی؟ کتاب دوست داری؟ اگر نصف من هم عاشقش باشی از این ستون دل نمیکنی. اینجا دری به دنیای کتابه. کتابهایی که باعث میشن یادت بره چند ساله که مسافر راه زندگی هستی. بیا ببینیم این بار نوبت چه کتابیه!
عوامل ستون معرفی کتاب
نویسنده پیشگفتار: پریسا جهانشاهی. گوینده: لیلا سعیدیفر. تنظیم کننده: لیلا سعیدیفر.
کلام پایانی
به انتهای هجدهمین شماره رسیدیم. امید اینکه گام هامون هرچی محکم تر و بلندتر باشن. اگر مشتاق همکاری هستی از طریق راه ارتباطی همیشگی یعنی:
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1 و ایمیل: hotgooshkon@gmail.com به ما اطلاع بده. و اگر می خوای که همراه باشی, قرارمون, ماه آینده, همین زمان, همینجا.
تا ماه بعد و دیدار بعد, خدای خاک و آسمان به همراهت.
۲ دیدگاه دربارهٔ «نشریه نگاه، ویژه کودکان و نوجوانان، شماره 18: نگاهی به دنیای گشت، کشف و تجربه»
ممنون از همگیتون
سلام. چرا دیگه نشریه نگاه منتشر نمیشه؟ خیلی خوبه. حتی برای ما.