یک سلام صمیمی نه مثل برف نه مثل خورشید، فقط از جنس خالص صمیمیت یک سلام به تمامی شما عزیزان محله نابینایان.
امید که دلهایی گرم و نگاهی امیدوار داشته باشید!
باز هم با سفری دیگه از سری سفرهای جهان آزاد همراه شما همسفران هستیم.
باورهای ما قدمهای اولمون به سوی هدفها و رسیدنهای ما هستن. اینو شاید از قدیم تا امروز به خیلی زبونها و سبکها شنیدیم. و چند نفر از ما واقعا این گفتاررو به صورت یک واقعیت لمس و باور کردیم! راستی این امر تا چه حد واقعیت داره؟ آیا باورها تا کجا و تا چه اندازه قادرند مسیر زندگی ما به سوی کامیابیهای مورد نظرمونرو هموار کنن؟ آیا نوع باورها قدرت ایجاد تغییر در پایان تلاشهامون در جهت دستیابی به اونچه میخواییمرو دارن؟ و برعکس، آیا باور به نتونستن میتونه در راه موفقیتهای ما بنبستهای ناگذر ایجاد کنه؟
پرسشهایی نظیر این پاسخهای متفاوتی دارن. افرادی با بینشهای مختلف در این موارد نظرات متنوعی دارن که توجه و تمرکز به بعضی از این نظرات میتونه کمک خوبی برای ما باشه، چون از جنس تجربه هستن.
در سفر شماره پنجاه و نه محله نابینایان به جهان آزاد، میهمان کسی هستیم که در نگاهش و در زندگیش باور نقشی بسیار بزرگ، مهم و تعیینکننده ایفا کرده و همچنان ایفا میکنه.
سخنرو بیش از این طولانی نکنیم و برای کاوش در قلمرو نظر، عمل و تجربه رهسپار بشیم.
مشخصات نشریه:
- نام مقاله: Possibilities
امکانپذیرها - نویسنده: کارول کاستلانو (Carol Castellano)
- مترجم: شبکه مترجمین ایران
- منبع: Future Reflections
بازنشر از Future Reflections، جلد 23، شماره2، سالهای نخست
کارول کاستلانو
یادداشت سردبیر:
کارول کاستلانو ریاست سازمان ملی والدین کودکان نابینا (National Organization of Parents of Blind Children) (NOPBC) و سازمان والدین کودکان نابینا، نیوجرسی، (Parents of Blind Children-New Jersey) (POBC-NJ) را برعهده داشت. او چهار کتاب در زمینه آموزش و پرورش کودکان نابینا، از جمله «انجامش بده» (Making It Work) و «آمادهشدن برای ورود به کالج از پایه سوم شروع میشود»، (Getting Ready for College Begins in Third Grade) را تألیف کرده است.
برخلاف دخترم، سارینا، (Serena), که زمان زیادی طول کشید تا تصمیم بگیرد میخواهد در آینده چهکاره شود، پسرم وقتی تنها چهار سال داشت، تصمیم گرفت که دایناسورشناس شود. تا اینکه دخترم در هفتسالگی به این نتیجه رسید که سرنوشت برای او رقم زده است که خواننده فولکلور شود. خوشبختانه نتهای آهنگ موردعلاقهاش «مایکل رو دِ بُت اِشور» (Michael Row the Boat Ashore), را با گیتار من مینواخت.
سپس مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری 1992 به راه افتاد. سارینا آن زمان هشتساله بود. او با اشتیاق در مقابل تلویزیون مینشست و به سخنرانیهای هر دو طرف بادقت گوش میکرد. بعد از برگزاری دو همایش ملی نمایندگان حزب در تابستان، سارینا متوجه شد که خواننده فولکلور شغل دلخواه او نیست… او میخواهد سناتور فولکخوان شود. اواخر پاییز، سارینا پس از شنیدن هر سه مناظره ریاستجمهوری، قصد کرد که رئیسجمهور شود. رگبار پرسشهای وی درباره اینکه چگونه میتواند رئیسجمهورشدن را یاد بگیرد و گفتگوها درباره آنچه سیاستمداران انجام میدهند آنقدر ادامه یافت که من و همسرم متقاعد شدیم که او واقعا ممکن است وقتی بزرگ شد وارد سیاست شود.
در اواخر بهار آن سال، سارینا همراه پدرش برای چیدن نخودفرنگیهای تازه به باغ رفت. هنگامی که با سبدی پر از نخود به خانه برگشت، گفت که به باغداری بسیار علاقهمند شده است. گفتم:« چه عالی». «کمک بزرگی برای پدرت خواهی بود.»
علاقه سارینا به باغبانی در طول شب باید عمیقتر شده باشد که صبح روز بعد از من پرسید آیا به نظر من، باغهای کاخ سفید برای رئیسجمهور بزرگتر از آن نیستند که او بتواند به آنها رسیدگی کند؟! هر چه باشد او سرش بسیار شلوغ است. درپاسخ گفتم «بلی حتماً کارکنانی دارد که از باغهای کاخسفید مراقبت میکنند.» او گفت: «خب پس، من نمیخواهم رئیسجمهور باغدار شوم. فقط میخواهم باغبان شوم.»
تمایل وی به باغبانی بعد از شرکت در کلاس پیانو، چیزی جز نهال تازه جوانهزده شکنندهای نبود؛ درست بعد از چند هفته از چیدن نخودفرنگیها او متوجه شد که میخواهد پیانیست شود!
سارینا در حال سپریکردن مرحله خارقالعادهای از زندگی است! او به همه چیز علاقهمند است، هر چیزی را امتحان میکند، و جهان را مانند آلوی رسیدهای میبیند که آماده چیدن است. او خودش را باور دارد، همانطور که ما او را باور داریم. و از آنجا که اعتقاد مردم تا اندازه زیادی در کاری که انجام میدهند نقشی تعیینکننده را ایفا میکند، بنابراین، داشتن باورهای مثبت درباره نابینایی و کاری که نابینایان میتوانند انجام دهند برای والدین کودکان نابینا (و سایر بزرگسالانی که در زندگی چنین کودکی هستند) اهمیت حیاتی دارد.
اگر (در مقاله مجلهای بخوانیم یا یک معلم کودک نابینا) به ما بگوید که کودکان نابینا اغلب انجام کار خاصی را یاد نمیگیرند یا نمیتوانند یاد بگیرند، و اگر ما نیز به این باور برسیم، به احتمال زیاد تجربه و فرصتی که هر کس برای انجام آن فعالیت بدان نیاز دارد را از کودکمان سلب میکنیم و به احتمال زیاد کودک انجام این کار را فرا نمیگیرد. با این حال، تصور کنید که اگر هرگز به ما- و کودکان نابینای ما- نگویند که نابینایان نمیتوانند کار خاصی را انجام دهند و اگر همه باور داشته باشند که نابینایان میتوانند هر کاری را که دوست دارند انجام دهند، چه نتایجی میتواند به همراه داشته باشد! خب، من به این امر معتقدم – و شرکت در فدراسیون ملی همایشهای ملی نابینایان- این باور را در من تقویت کرده است. همین باور است که مرا در تربیت دخترم راهنمایی میکند.
گاهی اوقات در ادبیات عبارت «پذیرش نابینایی کودک» را میخوانم. کلمه پذیرش همیشه نگرانم میکند؛ این کلمه برای افراد مختلف میتواند معانی کاملاً متضادی را تداعی کند. از نظر برخی، «پذیرش نابینایی کودک» به معنای رسیدن به این باور است که- چون کودک نابینا است، محدودیتهایی برای کارهایی که میتواند انجام دهد، محدودیتهایی برای آنچه میتواند درک کند یا یاد بگیرد وجود دارد. (آنها اغلب این باورها را بهعنوان«واقعبینانه بودن» تعبیر میکنند.) مشاهده عواقب چنین طرز تفکری آسان است.
هنگامی که اصطلاح «پذیرش نابینایی کودک» را در نظر میگیرم، به این میاندیشم که پذیرفتن نابینایی کودک یعنی یادگیری و پذیرش این امر که نابینایی نباید مانع رسیدن کودک به آرزوهایش شود و با کمک، و درواقع اصرار، به کودک برای یادگیری فنون جایگزین نابینایی میتوان او را برای رسیدن به نتایج مورد نظر توانمند کرد!
پدرها و مادرها! راهی پیدا کنید. هیچ فرصتی را از دست ندهید. احساس شورانگیز تماشای کودکی که به آینده مینگرد و تنها ممکنها را میبیند باشکوه و افتخارآمیز است.
پینوشت:
در همایشهای ملی فدراسیون ملی نابینایان فرصتهایی برای ملاقات با نابینایان از اقشار مختلف جامعه موجود میباشد. من و همسرم شخصاً نابینایانی را میشناسیم یا درباره آنها شنیدهایم که دبیر دبیرستان، استاد دانشگاه، ریاضیدان، دانشمند، مکانیک بدنه خودرو، مدرس هنرهای صنعتی، کارمند خدمات امور خارجه، مهندس، سازنده موتورهایی با کارایی بالا هستند و مردی که بهتنهایی در مسابقات از سانفرانسیسکو تا هاوائی قایقرانی کرده است. حضور در همایشهای ملی در وهله اول به ما نشان داده است که نابینایی نمیتواند مانع دستیابی افراد به اهدافِشان شود. این دانش نهتنها به دخترمان، بلکه، به هماناندازه مهم، به معلمان و سایر متخصصانی که با او کار میکنند نیز انتقال مییابد. به همایش ملی بروید! ممکن است این مهمترین کاری باشد که برای آینده فرزند نابینای خود انجام میدهید.
شناسنامه نشریه جهان آزاد
همانطور که از نام این نشریه بر میآید، قرار است به تجربیات نابینایان، والدینشان، اطرافیانشان، دوستانشان و هر انسانی که تمایل به فهم معلول و معلولیت دارد و توانسته در این راه به چیزهایی نیز دستیابد بپردازد. البته ما تمرکزمان بیشتر بر روی تجربیات عزیزان در حوزه ی نابینایی است. می خواهیم ببینیم والدین یک نابینا برای دستیابی فرزندش به حق و حقوقش دست به چه اقداماتی می زند. می خواهیم ببینیم تمام کسانی که با نابینا در ارتباط هستند، چه کاری برای هرچه مستقلتر شدن فرد با آسیب بینایی انجام می دهند و کدامشان اثربخش بوده است. خلاصه ی کلام اینکه میخواهیم در حوزه نابینایی از تجربیات دنیا بهره ببریم تا روزی با آگاهی از این تجربیات بتوانیم به خود تلنگری زده و به سمت اهدافمان حرکت کنیم.
البته اگر پدر و مادری یا دوست و آشنایی در ایران عزیز نیز توانسته برای حل مشکلی از مشکلات بیشمار نابینا راه حلی پیدا کند، می تواند آن را در قالب یک مقاله در اختیار ما قرار دهد. چون ایران هم بخشی از این جهان است و ما برای جمع آوری این تجربیات همیشه هم لازم نیست دست به دامان جراید غرب باشیم. هرچند که فعلاً ظاهراً راه دیگری وجود ندارد. همه ی ما بر این امر واقفیم که دنیای غرب در خصوص معلول و معلولیت خیلی زودتر و بیشتر از ما از خود جنبوجوش نشان داده و به دست آوردهای بی نظیری دست یافته است.
اگر دوستی هم مقاله ای را خوانده و آن را مفید یافته، می تواند آن را ازطُرُقی که در پایان می آید، جهت ترجمه به دست ما برساند.
فعلا بنا بر این است که ماهی یک مقاله ی تخصصی در این موضوع منتشر کنیم. ولی شاید زندگی مجال بیشتری به ما داد و در هر ماه مطالب بیشتری جمع آوری کرده و در طول ماه به خدمتتان پیشکش کردیم.
ذکر این نکته هم الزامی میباشد که قرار نیست همیشه مقاله ی منتشر شده همراه با فایل صوتی باشد. ولی تلاشمان بر این است که این اتفاق جذاب همیشه بیفتد.
قطعا نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما می تواند چراغ راه ما باشد.
ایمیل: hotgooshkon@gmail.com
آیدی تلگرام: @hotgooshkon1
به امید جهانی آزاد تر!