خوب، امروز صبح که از خواب بیدار شدم، اولش قصد کردم صبحانه نخورم ولی بعد با خودم گفتم مغز و ضرر و پیری زودرس و کم حافظگی و اینها نمی ارزد که نخورم. تنبلی شدیدی به همراه پتو روی وجودم سنگینی میکرد. خلاصه که آب را جوش آوردم و یک کمش را ریختم توی قوری و چای خشک هم ریختم توی قوری و در همین حین که چایی در حال دم شدن بود، من هم گشتم به دنبال پنیر و کره و خامه و مربا و نان و کارد آشپزخانه و لیوان و سفره. خوب، راستیاتش از این اقلامی که گفتم و دنبالشان گشتم، فقط پنیر و سفره و
Day: شهریور ۱۵, ۱۳۹۲
درود خدمت همه ی گوش کنی ها، هم محلیهای عزیز و در ضمن خدمت رهگذران گرامی! امروز در خدمت شما هستم با چهارمین بخش از سفر صوتی مستندم به شمال. یک مسافرتی به عقب ماشین داشته باشیم و ببینیم آنجا اوضاع از چه قرار است. بدتر از همه وقتیست که قدرت نه گفتن نداشته باشی. خوب، پژوهنده هم با شاهکار همیشگیش از راه میرسد و مثل دوره گرد هایی که خوشبختی میفروشند، بچه ها را شکوفه باران میکند. عده ای هم که جنگ راه انداخته اند و چه خوش است این جنگهای زودگذر ولی لذتبخش! راستیاتش در تاریخ 26 مرداد سال 92 خورشیدی، کاروانی بیش از صد نفر از