خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

سفری آفتابی

امروز که بیدار شدم، حس کردم با روزهای دیگه فرق داره! یه چرخی توی رخت خواب زدم و با خودم گفتم خب چی شده که اینطوری به نظر میاد؟ … دوباره برگشتم به حالت اول و چشمم افتاد به خورشیدی که به سختی از بین لایه های پرده اتاق خوابم داشت سعی می کرد خودشو به نمایش بذاره. از جام بلند شدم و پرده اتاقمو کنار زدم. خورشید یه نگاهی بهم کرد و گفت: چه عجب تو بیدار شدی! می دونی چند وقته من بالای سرت ایستادم که با هم یه روز بی نظیر رو شروع کنیم؟ من با لبخندی که کمی هم خجالت توش بود بهش جواب دادم:
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

محمد حسین قاسمی را از یاد نبریم، ابتدا تسلیت کردستانم

درود به عاشقان و زیبا اندیشان. بیش از یک هفته از حادثه جانکاه و دلخراش سوختن مسافران اتوبوس سنندج تهران می‌گذرد ولی هرگاه یادش می‌افتم و الآن که می‌نویسم، به شدت گریه میکنم. تصور کنید، ۱۱ نفر مرد، زن و بچه در آتش بسوزند، فریاد بزنند، ذره ذره کباب شوند و بوی گوشت فضای بلوار را پر کند. آن هم بخاطر بریدن ترمز تانکر حامل فراورده‌ی نفتی. زدن تانکر به اتوبوس تازه از ترمینال خارج شده، تانکر را منفجر کرد و اتوبوس را در کام آتش فرو برد. برای یک بار هم که شده، خدا را شاکرم که صحنه اجساد سوخته برادران و خواهرانم را ندیدم. مثل همیشه در