خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

در راه بازگشت

دستم را پیش میبرم. لیوان را توی دستم سرریز میکند. کف دستم پر میشود از یک مشت تمشک تازه. شروع میکنم به خوردن. خودم خواسته ام که سهم تمشکهای مرا توی دستم بریزد تا مجبور نشوم دانه دانه از توی لیوان مشترک بردارمشان. این پیشنهاد را وقتی به او دادم که گفته بود بیا مسابقه بدهیم توی خوردن تمشکها. لیوان تمشک را از مردی خریده بود که توی پلیس راه رشت سوار اتوبوس شده بود. گفته بودم راهی باقی نمانده اما او خریده بود. اراده کرده بود مرا خوشحال کند. من هم دل سپرده بودم به اراده او. وقتی از گربه خانگیشان گفته بود، دلم ضعف رفته بود برای